امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
نكته‏ هاى مهمّ در پيشگويى‏ هاى مربوط به حكميّت

نكته ‏هاى مهمّ

در پيشگويى‏ هاى مربوط به حكميّت

   در اين پيشگويى‏ ها نكته‏ هاى مهمّ و جالب توجّه وجود دارد كه سزاوار است درباره آن‏ها دقّت شود:

   1 -  از گفتار رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم استفاده مى شود كه آن حضرت مسأله همگانى بودن عدالت صحابه خويش را نفى ‏نموده ‏اند و همه صحابيان خود را برخوردار از صفت عدالت نمى ‏دانند؛ زيرا صريحاً فرموده ‏اند: «دو تن از اصحاب من به‏ داورى نشينند كه داوريشان از روى ظلم و ستم خواهد بود».

   بنابراين، نه ‏تنها آن‏ دو را عادل ندانسته ‏اند؛ بلكه ستمگر و ظالم معرّفى نموده ‏اند.

   2 -  نكته ديگر اين است كه بنا بر اين روايت، جايى براى استدلال اهل سنّت به عدالت صحابه باقى نمى‏ ماند و ادّعاى ‏آنان بدون دليل است.

   3 -  نكته سوّم اين‏كه بايد در آن دقّت كنيم، اين است كه حضرت رسول اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم در اين پيشگويى حكميّت هر دو حكَم را باطل دانسته و آن را ظلم و ستم دانسته ‏اند.

   بنابراين، هم حكم ابوموسى اشعرى به خلع حضرت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از خلافت ظلم و ستم است و هم حكم‏ عمروعاص به نصب معاويه براى خلافت، كه نتيجه اين مى‏ شود:

   الف) خلافت براى حضرت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام ثابت بوده و خلع آن، ظلم و ستم است.

   ب) معاويه داراى لياقت براى خلافت نبوده و نصب او به عنوان خليفه نيز ظلم و ستم است.

   پس بنابر فرمايش رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم خليفه آن حضرت، اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام است و معاويه غاصب حقّ آن بزرگوار است كه در جريان حكميّت به آن حضرت ظلم و ستم شده و مظلوم واقع شده‏ اند.

   4 -  گفتار پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم همواره مطابق با قرآن و وحى الهى بوده است؛ همان‏طور كه خداوند مى ‏فرمايد:

«وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى × إِنْ هُوَ إِلّا وَحْيٌ يُوحى»(442).

او از هواى نفس خود سخن نمى‏ گويد × گفتار او فقط وحيى است كه به او وحى مى‏ شود.

   بنابراين روشن مى‏ شود كه اساس حكميّت كه پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم آن را رد نموده ‏اند، بر مبناى حكم قرآن نبوده است و هردو طرف مطابق انگيزه‏ هاى شخصى خود حكم نموده‏ اند، نه با استفاده از آيات قرآن و وحى الهى.

   كدام آيه قرآن دلالت بر خلع اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام از خلافت و دلالت بر نصب معاويه به اين مقام مى‏ نمايد؟!

   5 -  مسأله حكميّت براى پيروى كردن از قرآن نبوده؛ بلكه بهانه ‏اى براى پايان دادن به جنگ و جلوگيرى از شكست‏ حتمى معاويه و عمروعاص بوده است.

   6 -  اگر طرح مسأله حكميّت براى فرار از شكست نبوده بلكه براى پيروى از حكم قرآن بوده است، پس چرا قبل از جنگ كه حضرت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آنان را دعوت به پذيرفتن حكم الهى و پيروى از قرآن نمودند، نپذيرفتند؟!

   7 -  از آنجا كه در حكميّت استدلال به قرآن نكردند و هيچ آيه‏اى را براى حكم خود عنوان ننمودند، و پيامبر اسلام‏ صلى الله عليه وآله وسلم نيز از قبل

مخالفت خود را با مسأله حكميّت بيان نموده ‏اند، پس چگونه بعضى از مسلمانان معاويه را خليفه ‏رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى‏ دانند؟! در حالى‏كه اصل حكميّت خلاف فرموده پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بوده است.

   8 -  نه تنها مسأله حكميّت بر اساس قرآن پى ‏ريزى نشده؛ بلكه اصل جنگيدن معاويه با حضرت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و مخالفت او با آن بزرگوار مخالف قرآن است؛ زيرا با مرگ عثمان، معاويه نه امارت قانونى بر شام داشت و نه داراى عنوان‏ خلافت بود؛ پس چون داراى خلافت نبود ولىّ دم او نيز نبود.

   9 -  علاوه بر اين، با وجود فرزندان عثمان، معاويه از اين جهت نيز ولىّ دم نبود، پس او چگونه خود را ولىّ دم عثمان‏ مى ‏دانست؟! بنابراين مخالفت و جنگيدن او با حضرت امير المؤمنين‏ عليه السلام نيز خلاف قرآن بوده است.

   10 -  نكته مهمّ ديگر: همان‏طور كه برداشتن لفظ «رسول اللَّه‏ صلى الله عليه وآله وسلم» از صلح ‏نامه حديبيّه خلاف واقع و خلاف حكم خدا بوده، برداشتن لفظ «امير المؤمنين ‏عليه السلام» در مسأله حكميّت نيز برخلاف واقع و رضايت خداوند بوده است.

   بنابراين همان‏طور كه پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله وسلم، «رسول اللَّه» بوده ‏اند و بايد اين لفظ همراه نام مباركشان باشد، حضرت على‏ عليه السلام ‏نيز بايد همراه نامشان لفظ «امير المؤمنين» باشد. و همان‏طور كه برداشتن لفظ «رسول اللَّه» ظلم به پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله وسلم ‏مى ‏باشد، برداشتن لفظ «اميرالمؤمنين» نيز ظلم به حضرت على‏ عليه السلام مى ‏باشد.

   11 -  نكته مهمّ ديگر: وقتى كه برداشتن كلمه «اميرالمؤمنين‏ عليه السلام» ظلم به آن حضرت باشد؛ زيرا آن حضرت امير همه ‏مؤمنان هستند، بنابراين جايى براى ادّعاى معاويه باقى نمى ‏ماند، او نه امير مؤمنان است و نه خليفه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم.

   12 -  نكته مهمّ ديگر: چون معاويه داراى مقام امارت مؤمنان و خلافت نبوده است، با ادّعاى چنين مقامى فردى گمراه ‏و گمراه‏ كننده است و پيروان و تابعان او نيز همه گمراهند.

   13 -  نكته مهمّ ديگر: طبق پيشگوئى سوّم رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نه تنها معاويه فردى گمراه بوده، بلكه دو داورى كه سبب ‏روى كار آمدن او شدند نيز گمراه و هر كس از آن‏ دو پيروى كند گمراه است.

   جالب توجّه است كه ابوموسى اشعرى خود اين روايت را از حضرت رسول اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم شنيده و نقل كرده است.

   پيشگويى‏ هاى پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله وسلم درباره واقع شدن جريان حكميّت و بطلان آن، نكته ‏هاى مهمّ فراوانى را دربردارد كه ‏به خوبى براى همگان روشن مى‏ سازد كه معاويه هيچ‏گونه حقّى براى نشستن بر كرسى خلافت نداشته و به كمك‏ طرح‏هايى كه از قبل برنامه‏ ريزى شده بود، همراه با حيله‏ گرى‏ هاى خود و تزويرهاى عمروعاص، توانست بسيارى ازمسلمانان را از راه مستقيم منحرف نمايد.

   پيشگويى‏ هاى ديگر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم - علاوه بر موضوع حكميّت - نيز به خوبى آشكار مى‏ سازد كه رفتار و روش‏ معاويه برخلاف فرموده‏ ها و سفارش‏ هاى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بوده است.


442) سوره نجم، آيه ‏هاى 3 و 4.

 

 

 

    بازدید : 10096
    بازديد امروز : 2236
    بازديد ديروز : 21751
    بازديد کل : 128911642
    بازديد کل : 89545806