امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
پيشگوئى حضرت عيسى‏ عليه السلام درباره جنگ صفّين

پيشگوئى حضرت عيسى‏ عليه السلام

درباره جنگ صفّين

   يكى ديگر از جريانات مهمّى كه روشنگر باطل ‏بودن راه معاويه و طرفداران اوست پيشگويى حضرت عيسى‏ عليه السلام‏ درباره جنگ صفّين مى ‏باشد. اين پيشگويى را بزرگان فريقين در كتاب ‏هاى خود نقل كرده ‏اند و جريان شهادت راهب رانيز بيان نموده ‏اند.

   در «تاريخ روضة الصفا» پيشگويى حضرت عيسى‏ عليه السلام را اين‏گونه آورده است:

   اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام از نُخَيله با لشكرهاى آراسته روان شد و چون به وقت نماز پيشين رسيد به مسجدى كه در راه ‏بود فرود آمد، نماز را شكسته خواند و از آنجا با سرعت راه را طى نموده به دير ابوموسى نزول فرمود و در آن موضع نماز عصر گزارده آهنگ رحيل نمود و بر كناره فرات به اداء نماز مغرب قيام نموده، ساباط مداين خيمه‏ گاه لشكرِ ظفر قرين ‏گشت و دهقانان آن مكان پيشكش آوردند امّا قبول نفرمود و شب در آن مكان به سر برده سپس روان شد تا به دارالملك‏ كسرى انوشيروان درآمد و همچنين از آنجا در حركت آمده منازل و مراحل را مى‏ پيمود تا در حدود جزيره عرب به دير راهبى رسيد كه آن را بر بالاى منارى ساخته و پرداخته بودند. و حضرت در آن محلّ عنان اسب كشيده، راهب را آواز داد و چون راهب صوتى مهيب شنيد با پيكرى لاغر و رنگى زرد و لباسى سياه بر بام صومعه آمد.

   اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام از وى پرسيد كه: هيچ آب دارى كه مردم ما تشنه ‏اند؟

   راهب گفت: لحظه‏ اى توقّف فرماى كه يك دلو آب خوشگوار بياورم.

   حضرت اميرعليه السلام فرمود: آن مقدار آب، كافى نيست.

   راهب گفت: چندان آب بياورم كه بيست كس را بس باشد.

   امام المسلمين‏ عليه السلام فرمود: جمعى كثير با من همراه مى ‏باشند.

   راهب جواب داد: سه ظرف پرآب دارم همه را ايثار كنم و در پاى تو ريزم آنچه در دست من است.

   اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود:

اى راهب؛ نزد اين منار چشمه آب است كه شش تن از انبياى بنى ‏اسرائيل از آن آب خورده ‏اند و اكنون آن چشمه از نظر بيننده مانند آب حيوان پنهان است.

   چون راهب اين سخن را شنيد از بام فرود آمده و عرضه داشت: پدر من از پدرش روايت كرده كه در اين موضع‏ چشمه آبى است كه بسته شده، آن را هيچ كس نگشايد مگر پيغمبرى يا وصىّ او.

   حضرت امير عليه السلام فرمود: من آن چشمه مسدود را ان شاء اللَّه تعالى پيدا مى‏ كنم.

   راهب پرسيد: نام تو چيست؟

   فرمود: علىّ بن ابى طالب (عليهما السلام).

   راهب گفت: از پدر من كتابى به من رسيد كه نام پيغمبر آخرالزمان‏ صلى الله عليه و آله و سلم و نام كسى كه اين چشمه را ظاهر مى‏ گرداند درآنجا مسطور است و اگر اين مهمّ به سعى تو انجام يابد به دست تو مسلمان مى‏ شوم.

   آن‏گاه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به جانب شرقى صومعه قدم گذارده مقدار بيست گز خطّى مدوّر كشيده فرمان داد تا آن مقدار زمين را كه محاط خط بود كندند؛ و چون اندكى حفر نمودند، سنگى عظيم پيدا شده طايفه ‏اى از اهل قوّت به هيأت‏ اجتماعى هر چند سعى نمودند نتوانستند آن را از جاى حركت دهند.

   اميرالمؤمنين ‏عليه السلام فرمود: اگر خداى عزّ وعلا خواسته باشد، من اين سنگ را از سر اين چشمه دور مى‏ كنم.

   راهب گفت: تو تنها به اين كار چگونه مى ‏توانى قيام نمود؟ زيرا كه چند پهلوان زورمند از برداشتن آن عاجز گشته ‏اند.

   اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام فرمود:

اى راهب؛ روزى به مرافقت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم سير مى‏ كردم ناگاه چشم آن سرور بر صناديد قريش افتاد كه سنگى به جدّ وجهد تمام به نوبت از جاى بر مى‏ گرفتند.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به ايشان خطاب فرمود: بلكه شما گمان مى‏ بريد كه قوّت اين است؟ قوّت آن است كه چون از خشم و غضب ممتلى شويد آن را فرو بريد.

بعد از آن به قلّه جبل ابوقُبيس برآمده، سنگى عظيم غلطانيده، چون آن سنگ بر زمين قرار يافت به زبان معجز بيان‏ فرمود: كيست كه اين سنگ را برگيرد؟

گفتند: هيچ‏ كس قوت بر حمل آن ندارد.

رسول اللَّه‏ صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: همه به جمع برخيزيد مگر عمّ من حمزه، عبّاس و ابن عمّ من على (عليه السلام).

ابوجهل لعين از اين سخن در خنده شد گفت: اين كودك چه كس باشد كه او را در سلك اعمام خويش مى‏ شمرى؟

چون پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم استهزاء ابوجهل را مشاهده كرد فرمود: من چيزى مى‏ دانم كه شما نمى‏ دانيد.

آن‏گاه فرمود: اى على؛ كلمه «لا حوْلَ ولا قوّة إلاّ باللَّه» بگوى و اين سنگ را بردار.

من آن كلمه گفته سنگ را به آسانى برداشتم.

اى راهب؛ ما خازنان گنج الهى و وارثان وحى سماوى مى‏ باشيم، لاجرم جذبه‏ اى از جذبات رحمانى مدد فرمايد و آن مهمّ ‏كفايت شود.

   چون كلام اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام تمام شد، سينه بى‏ كينه را بر سنگ نهاده قوّت كرد و آن سنگ باعظمت را از بالاى‏ چشمه برداشته به دور انداخت و آب صاف خوشگوار سرد، از زير سنگ ظاهر گشت و لشكريان و چهارپايان ايشان‏ سيراب شده و اعتقاد مردم به ولايت و كرامت آن حضرت زياد گشت.

   و راهب بعد از مشاهده اين حال، خلعت اسلام پوشيده رخصت حاصل كرد كه صحيفه ‏اى را كه از آباء و اجداد برسبيل ارث به وى رسيده، منظور نظر كيميااثر گرداند. و آن كتابى بود به عبارت سريانى، ترجمه خلاصه آن اين است: شمعون از مسيح‏ عليه السلام روايت مى ‏كند كه فرمود:

بعد از من حضرت بارى سبحانه و تعالى پيغمبرى مبعوث گرداند كه خاتم انبياء و رسل باشد.

خوش‏خوى باشد و درشت‏گوى نباشد و در بازارها صدا بلند ننمايد و در برابر اسائت بدى نكند؛ بلكه عفو فرمايد و به كرم‏ درگذرد و امّت او سرّاً و جهراً به حمد و ثناى خداوند تبارك و تعالى اشتغال نمايند.

و چون از اين جهان فانى درگذرد، متابعان وى بعد از اختلاف اتّفاق كنند و بعد از چندگاه بار ديگر در ميان ايشان اختلافى‏ پديد آيد و مردى از امّت او با اهل مشرق به آهنگ جنگ اهل مغرب بر كنار اين بحر بگذرد كه از روى صورت و معنى‏ قريب‏تر به آن پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم از ديگران باشد و حكم آن مرد به موجب انصاف و راستى بوده باشد و در فيصل مهمّات‏ سستى ننمايد و رشوه نستاند و زخارف دنيا به نزد همّت او از خاكستر بى ‏قيمت ‏تر باشد و مرگ نسبت به طينت او آسان ‏تر بود از آن‏كه آبى به حلق تشنه رود و در سرّ از خداوند تبارك و تعالى ترسان بود و در علانيه نيز راستى و عدالت ورزد.

هر كس زمان او را دريابد اطاعت و انقياد وى نمايد كه خشنودى او مقرون به رضاى خداوند تعالى است.

خوشا حال كسى كه او را دريابد.

   و چون حضرت مقدّس اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را بر مضمون آن صحيفه اطّلاع افتاد، زبان خجسته به حمد و ثناى واجب ‏الوجود گشوده گفت:

چگونه شكر اين نعمت گذارم كه با رخصت او از فرقه مذكورانم نه از جمله مهجوران.

   راهب گفت: يا اميرالمؤمنين؛ من از خدمت تو هرگز مفارقت نكنم و در نعمت و نقمت مدّت العمر ملازم ركاب‏ همايون تو باشم و هر شدّت و زحمتى كه در دنيا به من رسد به جان و دل قبول كنم.

   حبيبة الغربى گويد: آن جوان مصاحب اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بود تا آن زمان كه در صفّين شهادت يافت و اميرالمؤمنين‏ عليه السلام ‏بر وى نماز گزارده فرمود:

او از اهل بيت ما مى باشد.(437)

   نكته بسيار مهمّى كه در اين پيشگويى وجود دارد اين است كه از لشكر معاويه به عنوان اهل مغرب تعبير شده است كه ‏ممكن است قرينه باشد بر ارتباط معاويه در جنگ صفين با پادشاه روم. انشاء الله در اين باره در مورد مناسب بحث‏ خواهيم نمود.


437) تاريخ روضة الصفا: 1946/4. نصر بن مزاحم منقرى قسمتى از آن را در «وقعة صفّين: 147» آورده است.

 

 

    بازدید : 10234
    بازديد امروز : 114
    بازديد ديروز : 21751
    بازديد کل : 128907399
    بازديد کل : 89543684