بحث حضرت امام رضا عليه السلام
با جاثلیق
****************************************
3 ماه مبارک رمضان: نزول كتاب آسمانى (انجيل) بر حضرت عيسى علیه السلام (بنا بر روایتی)
12 ماه مبارک رمضان: نزول کتاب آسمانی انجيل بر حضرت عيسی بن مريم علی نبينا وآله وعليه السلام (بنا بر روایتی دیگر)****************************************
در «بحار الأنوار» نقل شده: «محمّد بن عمر بن عبدالعزيز انصارى گفت: كسى كه خودش از حسن بن محمّد نوفلى شنيده بود برايم نقل كرد:
هنگامى كه حضرت امام رضا عليه السلام بر مأمون وارد شدند، مأمون به فضل بن سهل دستور داد تا صاحبان رأى و نظر و آنهائى كه حرفى براى گفتن دارند - مانند: جاثليق (مسيحى)، رأس الجالوت (يهودى)، رؤساى صابئين (منكرين دين و خدا و پيامبر)، هربذ اكبر؛ بزرگ زردشتى ها، نسطاس رومى و دانشمندان آگاه به علم كلام - را گردآورد تا گفتار حضرت امام رضا عليه السلام و كلام آنان را بشنود.
فضل بن سهل به دستور مأمون عمل كرد و آنان را جمع آورى نمود، سپس او را از اجتماع آنان باخبر نمود، مأمون دستور داد تا همه آنان را به حضور او ببرند و چنين كردند.
مأمون در ضمن خوش آمدگوئى به آن ها گفت: من شما را براى كار خيرى جمع كرده و دوست دارم كه با پسر عمويم، اين شخصى كه از مدينه بر من وارد گشته مناظره و گفتگو كنيد، فردا بامدادان همه نزد من آئيد و هيچ كدام از شما از اين دستور سرپيچى نكند.
همگى گفتند: فرمانت را شنيده و اطاعت مى كنيم، فردا صبح زود خواهيم آمد.
حسن بن محمّد نوفلى گويد: در حينى كه ما نزد حضرت امام رضا عليه السلام مشغول گفتگو بوديم ياسر بر ما وارد شد. او عهده دار كارهاى حضرت امام رضا عليه السلام بود.
عرض كرد: اى سرور من؛ مأمون به شما سلام مى رساند و مى گويد: فداى شما برادرتان؛ دانشمندان صاحب نظر و علماى علم كلام از تمام ملّت ها نزد من گردآمده اند، اگر دوست داريد گفتار آنان را بشنويد نزد ما بيائيد و اگر كراهت داريد وخوش نداريد خود را به زحمت نيندازيد، و اگر دوست داشته باشيد ما نزد شما بيائيم اين كار بر ما آسان است.
حضرت امام رضا عليه السلام پيغام دادند:
به او سلام برسان و بگو: آنچه اراده كرده اى دانستم و من فردا صبح انشاء الله به سوى تو خواهم آمد.
حسن بن محمّد نوفلى گويد: هنگامى كه ياسر رفت، امام عليه السلام رو به ما كرد و فرمود:
اى نوفلى؛ تو عراقى هستى و عراقى ها دقّت نظر دارند، چه فكر مى كنى درباره اين كار مأمون پسر عمويت كه اهل شرك و علماى اديان را گرد آورده است؟
عرض كردم: فداى شما شوم؛ مى خواهد شما را بيازمايد و دوست دارد از آنچه نزد شما است از علم و دانش آگاهى پيدا كند، كار خود را بر اساس نامطمئنّى بنا كرده و بد بنائى نهاده است.
امام عليه السلام فرمود: بناى او در اين باب چيست؟
عرض كردم: دانشمندان علم كلام و اهل بدعت برخلاف علماء هستند؛ زيرا عالم مطلب درست را انكار نمى كند ولى علماى اديان و متكلّمين و اهل شرك همه اهل انكار و دروغ بافى هستند، اگر بر آنان احتجاج كنى كه خداوند تبارك و تعالى يكتا ويگانه است، خواهند گفت: يكتائى او را اثبات كن، و اگر بگوئى كه محمّد رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم است خواهند گفت: رسالتش را ثابت كن، سپس شخص را كلافه مى كنند و او دليل خود را باطل مى كند، و با او مغالطه مى كنند تا دست از حرف خود بردارد، از آنان پرهيز كن و مواظب باش فدايت شوم.
امام عليه السلام تبسّمى كرد، سپس فرمود:
اى نوفلى؛ آيا مى ترسى كه آنان دليل مرا رد كنند؟!
عرض كردم: نه به خدا قسم؛ هرگز در مورد شما ترسى ندارم و اميدوارم كه خداوند انشاء الله شما را بر آنان پيروز سازد.
امام عليه السلام فرمود:
اى نوفلى؛ آيا دوست دارى بدانى كه مأمون چه زمانى از كار خود پشيمان مى گردد؟ عرض كردم: آرى.
فرمود: زمانى كه احتجاج مرا با اهل تورات به توراتشان و با اهل انجيل به انجيل شان و با اهل زبور به زبورشان و با صابئين به كلام عبرى و با زردشتى ها به فارسى و با روميان به رومى و با صاحبان نظر و علماى اديان هر يك به زبان و لغت خودشان بشنود و چون دليل هر يك را باطل كردم و او را محكوم نمودم و او دست از گفتار خود برداشت و سخنان مرا پذيرفت مأمون خواهد فهميد موضعى كه اتّخاذ كرده شايسته او نيست و در اين هنگام است كه دچار پشيمانى مى شود و هيچ حركت و نيروئى جز به وسيله خداوند نيست.
چون صبح كرديم فضل بن سهل نزد ما آمد و به امام عليه السلام عرض كرد: فداى شما شوم؛ پسر عمويت منتظر شما است و همه دعوت شدگان اجتماع كرده اند، نظر شما در آمدن چيست؟
امام عليه السلام فرمود: تو پيش برو و من إنشاء الله خواهم آمد، سپس وضو گرفت وضوى نماز و شربت سويق (شوربا كه با آرد گندم و جو درست كنند) آشاميد و مقدارى به ما مرحمت كرد، سپس از منزل بيرون آمد و ما به همراه آن حضرت بيرون آمديم تا بر مأمون وارد گشتيم، مجلس سرشار از جمعيّت بود، محمّد بن جعفر (عموى آن حضرت) به همراه گروهى از طالبيين و هاشميين و فرماندهان لشكر حضور داشتند.
همينكه حضرت امام رضا عليه السلام وارد شدند مأمون بپا خاست، محمّد بن جعفر و تمام بنى هاشم به احترام آن حضرت برخاستند. امام عليه السلام و مأمون نشستند و آنان ايستاده بودند تا دستور داد بنشينند.
مأمون رو به حضرت امام رضا عليه السلام كرد و مدّتى با آن حضرت گفتگو كرد سپس به جاثليق رو كرد و گفت: اى جاثليق؛ اين پسر عموى من علىّ بن موسى است و او از فرزندان فاطمه عليها السلام دختر پيامبر ما و پسر علىّ بن ابى طالب عليه السلام است، دوست دارم با اوبه گفتگو بپردازى، بحث كنى، دليل آورى و انصاف را از دست ندهى.
جاثليق گفت: اى امير مؤمنان! چگونه با كسى بحث كنم كه بر من با كتابى احتجاج مى كند كه من منكر آن هستم و با گفتار پيامبرى استدلال مى كند كه من به آن ايمان ندارم.
امام عليه السلام فرمود:
اى مسيحى؛ اگر با انجيل خودت بر تو احتجاج كنم و دليل آورم مى پذيرى و اعتراف مى كنى؟
جاثليق گفت: مگر مى توانم آنچه را كه انجيل به آن گويا است رد كنم، آرى بخدا قسم؛ گرچه بر خلاف ميل من باشد به آن اقرار خواهم كرد.
آنگاه امام عليه السلام بر او از انجيل خواند و ثابت كرد براى او كه پيامبر ما در انجيل ذكر شده، سپس به او از عدد حواريّون حضرت عيسى و احوال ايشان خبر داد و با دلايل فراوانى احتجاج كرد و او به آن ها اقرار كرد، سپس كتاب شعيا و غير آن را بر او قرائت كرد تا آنكه جاثليق گفت: اكنون كسى غير از من از تو سئوال كند، به حقّ مسيح سوگند؛ هرگز گمان نمى كردم در ميان علماى مسلمان مانند شما شخصيّتى باشد.
منبع: صحیفۀ رضویه ص 116
بازديد امروز : 0
بازديد ديروز : 29468
بازديد کل : 132880235
|