امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
نگاهى به جنايات گوناگون ابوسفيان از نظر مرحوم علامه امينى

نگاهى به جنايات گوناگون ابوسفيان
از نظر مرحوم علامه امينى


 با همهء ستمگرى‌هاى ابوسفيان عليه اسلام و پيامبر اسلام ، برخى از نويسندگان مغرض او را همواره پشتوانه اسلام دانسته‌اند گويا از آن همه جناياتى كه ابوسفيان عليه اسلام انجام داده است اطّلاعى نداشته‌اند!
مرحوم علامه امينى رحمه الله مى‌نويسد :
گويا او نبود كه در نبرد اُحد، سركرده مشركان بود و سپاه احزاب را تجهيز نمود و به نبرد با رسول خدا صلّى الله عليه وآله آورد و با نداى بلند رجز خواند: «اى هبل؛ نامت بلند باد! اى هبل؛ نامت بلند باد!»
رسول خدا صلّى الله عليه وآله فرمود: «چرا او را پاسخ نمى‌دهيد؟» گفتند: «اى رسول خدا! چه گوييم؟» فرمود: «گوييد: (خداوند برتر و بزرگ‌تر است.)» ابوسفيان گفت: «ما عزّى داريم و شما نداريد.» رسول خدا صلّى الله عليه وآله  فرمود: «چرا او را پاسخ نمى‌دهيد؟» گفتند: «اى رسول خدا! چه گوييم؟» فرمود: (خداوند مولاى ما است و شما مولا نداريد.)» (السّيرة النبويّة تأليف ابن هشام: 3 / 45 (3 / 99) ؛ تاريخ مدينة دمشق: 6 / 396 (23 / 444) ؛ عيون الأثر: 2 / 18) (1 / 424)؛ الجامع لأحكام القرآن: 4 / 234 (4 / 151).
گويا او از پيشوايان كفر نبود كه اين سخن خداى تعالى درباره وى نازل گشت «پس با پيشوايان كفر كارزار كنيد زيرا كه آن‌ها را هيچ سوگند و پيمانى نيست؛ باشد كه (از كفر و ستيزه و پيمان شكنى) باز ايستند.» (توبه : 12). (جامع البيان طبرى: 10 / 262 (مج 6 / 87) ؛ تاريخ مدينة دمشق: 6 / 393 (23 / 438)؛ التسهيل لعلوم التنزيل تأليف ابن جزى كلبى: 2 / 71؛ الدّرّ المنثور تاليف سيوطى (4 / 136)؛ تفسير الخازن: 2 / 218 (2 / 208)؛ روح المعانى آلوسى: 10 / 59).
گويا كسى جز او مقصود اين سخن خداى تعالى بود: «آنان كه كافر شدند مال‌هاى خود را هزينه مى‌كنند تا (مردم را) از راه خدا بازدارند.» (انفال / 36) ابن مَرْدَوَيه از طريق ابن عبّاس؛ عبد بن حميد و ابن جرير و ابو شيخ از طريق مجاهد؛ همان‌ها و ديگران از طريق سعيد بن جبير؛ ابن جرير و ابن مُنذر و ابن ابى حاتم و ابو شيخ از طريق حكم بن عتيبه، اين خبر را روايت نموده‌اند. (جامع البيان طبرى: 9 / 159 (مج 6 / ج 9  / 244)؛ تاريخ مدينة دمشق: 6  / 393 (23 / 438)؛ الكشّاف: 2 / 13 (2 / 219) ؛ التّفسير الكبير: 4 / 379 (15 / 160) ؛ تفسير ابن كثير: 2 / 308؛ تفسير الخازن: 2 / 192 (2 / 184)؛ فتح القدير شوكانى: 2 / 293 (2 / 307) ؛ روح المعانى آلوسى: 9 / 204).
گويا او و يارانش مقصود اين گفتار خداى تعالى نبودند: «به كسانى كه كافر شدند بگو: اگر بازايستند، آنان را آنچه گذشته بخشوده و آمرزيده مى‌شود و اگر (به روش خود و جنگ و فتنه انگيزى) بازگردند پس همان روش و نهاد (درهم شكستن) است كه بر پيشينيان گذشت.» (انفال / 38) «تفسير خفاجى حاشيه تفسير خازن: 2 / 193 (2 / 103) ؛ روح المعانى تأليف آلوسى: 9 / 206).
گويا او نبود كه همراه گروهى از مردان قريش شد و نزد ابوطالب رفتند وبه او گفتند: «برادرزاده ات خدايان ما را دشنام داده و دين ما را عيب گفته و خرد ما را سبك شمرده و پدرانمان را گمراه دانسته است. پس يا او را بازدار و يا ميان ما و او را بازگذار (و مانع نشو)...!» (السيرة النّبويّة تأليف ابن هشام: 1 / 277 ؛ 2 / 26 (1 / 283؛ 2 / 58)).
گويا او يكى از جمع شدگان در دار النّداوه نبود كه رأى ابوجهل را پذيرفتند تا از هر قبيله، جوانى نيرومند و نژاده و برگزيده، برگيرند و هر يك را شمشيرى بُرنده دهند تا به سوى رسول خدا روند و همچون ضربت يك مرد بر او ضربه زنند و به قتلش رسانند. (السيرة النبوية تأليف ابن هشام: 2 / 94 (2 / 126).
گويا او نبود كه در نبرد اُحُد 40 اوقيه (طلا) ـ هر اوقيه برابر با 42 مثقال بوده ـ براى مشركان هزينه نمود.
گويا او نبود كه 2000 مرد از بنى كِنانه را كه كنار كوه حُبش (1) ساكن بودند، اجير نمود تا به آنان در برابر رسول خدا صلّى الله عليه وآله بجنگد ؛ و اين افزون بر ديگر مردم عربى بود كه در سپاه خويش جاى داد. (جامع البيان طبرى: 9 / 159 و 160 (مج 6 / ج 9 / 244)؛ الكشاف: 2 / 13 (2 / 219) ؛ التفسير الكبير رازى: 4 / 397 (15 / 160) ؛ تفسير الخازن: 2 /  192 (2 / 182) ؛ روح المعانى آلوسى: 9 / 204) .
گويا او نبود كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله در روز اُحد، در نماز صبح و پس از ركعت دوّم، چنين لعنتش نمود: «بارخدايا! ابوسفيان و صفوان بن اميّه و حارث بن هشام را لعن فرما!»(2)
   
وگويا او نبود كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله در هفت جاى او را لعن نمود كه هيچ كس را ياراى ردّ و نپذيرفتنش نيست: ـ روزى كه در حال برون شدن از مكّه و در راه طائف، رسول خدا صلّى الله عليه وآله را ديد كه مى‌رفت تا مردم ثقيف را به اسلام فراخواند. پس او را بد گفت و دشنام و ناسزايش داد و دروغگويش شمرد و بيمش داد و خواست تا با قهر و خشم بروى بتازد. پس خدا و رسولش او را لعن نمودند و از پيامبر دور گردانده شد.
- روزى كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله در راه كاروان آمده از شام قرار گرفت؛ امّا ابوسفيان آن كاروان را به راه ديگر و از كنار ساحل بُرد؛ پس مسلمانان بدان دست نيافتند و رسول خدا صلّى الله عليه وآله او را لعن و نفرين نمود و نبرد بدر نيز به همين سبب صورت پذيرفت.
- روز اُحد كه وى در دامنه كوه و رسول خدا صلّى الله عليه وآله بر فراز آن بود و وى بارها ندا داد: «اى هُبل؛ نامت بلند باد!» پس رسول خدا صلّى الله عليه وآله ده بار او را لعن نمود و مسلمانان نيز لعنتش كردند.
ـ روزى كه احزاب و مردم غطفان و يهوديان را (به سوى مدينه) آورد و رسول خدا او را لعن و نفرين نمود.
ـ روزى كه ابوسفيان همراه قريش آمد و رسول خدا صلّى الله عليه وآله را از حركت به سوى مسجد الحرام بازداشتند و شتران نگاه دارى شده براى قربانى را نگذاشتند كه به قربانگاه خود برسند. اين رويداد در روز حديبيّه رخ داد؛ پس رسول خدا صلّى الله عليه وآله او و فرماندهان و پيروان را لعن نمود و فرمود: «همه آنان ملعونند و هيچ يك از ايشان ايمان نمى‌آورَد.» برخى گفتند: «اى رسول خدا! آيا اميد نمى‌رود كه هيچ يك از اينان اسلام آورند؟ پس چگونه لعن مى‌شوند؟» فرمود: «اين لعنت به هيچ يك از پيروان نمى‌رسد؛ امّا هيچ كدام از فرماندهان رستگار نخواهد شد.»
ـ روز شتر سرخ.(3)

ـ روزى كه در گردنه‌اى در كمين رسول خدا صلّى الله عليه وآله نشستند تا شترش را رم دهند؛ و آنان 12 مرد، از جمله ابوسفيان، بودند.
اين هفت جاى را سبط پيامبر، امام حسن ـ سلام الله عليه ـ برشمرده است.
گويا او نبود كه بر خانه‌هاى مهاجران بنى جحش  بن رئاب، از آن پس كه آنان هجرت كردند، چنگ انداخت و آن را به عمرو بن علقمه فروخت. در اين زمينه سروده‌اند :

ابوسفيان را از رفتارى خبر ده كه عاقبتش پشيمانى است.
خانه عموزاده‌ات را فروختى تا ضرر و زيان خود را با بهاى آن بپردازى.
و نيز خانه هم قسمتان كه با سخت‌ترين قسمش به خداى پروردگار مردم سوگند خورد.
با اين رسوايى همراه شو؛ كه چون طوق كبوتر آن را به گردن خود آويختى!
(سيره ابن هشام: 2 / 117 (2 / 145).)
گويا او نبود كه در روز اُحُد قصيده بائيّه را سرود كه در آن گفته است :
با آنان مى‌جنگم و (خاندان) غالب (بن فهر و قريشيان) را به يارى فرا مى‌خوانم و با نيروى سخت آنان را از خود دور مى‌كنم.
گريه كن و به سخن نكوهشگران گوش فرا مده و از گريستن و ناليدن بر كشتگانتان خسته مشو!
بر پدرت و برادانش كه از پى او كشته شدند و سزا است كه از اشكت به آنان نصيب رسانى.
آتش درونم فرونشست؛ زيرا همه اشراف بنى نجّار را كشتم.
و نيز از هاشم، سرورى كريم و به سرورى گرفته شده
(4) را كه در نبرد نترس و بى هراس  بود
اگر آتش درونم را با كشتن اينان فرو نمى‌نشاندم، همواره قلبم داراى جراحت و سوز بود.
پس بازگشتند در حالى كه آن جلابيب
(5) از ميان ايشان، كسانى بوند كه زخم‌هاى كارى از نيزه داشتند؛ برخى شان خونش روان بود و بعضى شان اندوهگين.
كسانى اين نيزه‌ها را بر آنان نشاندند كه خونشان با ايشان برابر نبود و خصلت هاشان با آنان شباهت نداشت.

گويا او نبود كه با بُن نيزه‌اش به گوشه دهان حمزة بن عبدالمطلب مى‌زد و مى‌گفت: «اى قطع كننده پيوند خانوادگى؛ بچش!» (السّيرة النّبويّة تأليف ابن هشام: 3 / 44 (3 / 99).)
گويااو نبود كه بر قبر حمزة لگد كوبيد و گفت: «اى ابوعماره! چيزى كه بر سر آن با شمشير يكديگر را مى‌زديم، امروز در دست جوانكان ما افتاده كه با آن بازى مى‌كنند.» (شرح نهج البلاغه تاليف ابن ابى الحديد: 4 /  51 (16 / 136).)
گويا او نبود كه مردم را در پى رسول خدا صلّى الله عليه وآله روان ديد و بر وى حسد بُرد و گفت: «كاش بار ديگر مردم را بر ضدّ اين مرد گر مى‌آوردم!» سپس رسول خدا صلّى الله عليه وآله بر سينه‌اش كوبيد و فرمود: «آن گاه، خداوند خوارت سازد!» (الاصابة: 2 / 179).
گويا او نبود كه به عثمان، آن گاه كه بر تخت خلافت نشست، گفت : «خلافت پس از تيم و عدى به سوى تو روان شد؛ پس آن را همچون توپ به گردش درآور و بنى اميّه را ميخ‌هاى (نگاه دارنده) آن ساز؛ كه اين چيزى جز سلطنت و رياست نيست. و من ندانم كه بهشت  و دوزخ چيست؟» به همين كتاب (8 / 278) بنگريد.
گويا او نبود كه پس از نابينا  شدنش، نزد عثمان درآمد و پرسيد: «آيا كسى ديگر اين جا هست؟»
گفتند: «نه.» گفت: «بارخدايا! كار را همچون روزگار جاهليّت گردان و حكمرانى را حاكميت زورمدارانه ساز  و ميخ‌هاى زمين را از آنِ بنى اميه گردان!» (تاريخ مدينة دمشق: 6 / 407 (23 / 471).)
گويا او نبود كه اميرالمؤمنين عليه السلام در نامه‌اش به معاويه، وى را چنين شناساند: «از ما است پيامبر؛ و از شما است تكذيب كننده.» ابن ابى الحديد (شرح نهج البلاغه: 3 / 452 (15 / 196) گفته است: «مقصود ابوسفيان بن حرب است  كه دشمن رسول خدا و تكذيب كننده وى و برانگيزنده مردم بر ضدّ او بود».
گويا او نبود كه اميرالمؤمنين عليه السلام در نامه خويش به محمّد بن ابى بكر، درباره وى نوشت: «نامه معاويه، آن بدكار فرزند بدكار را خواندم.»
گويا او نبود كه اميرالمؤمنين عليه السلام در نامه‌اش به فرزند وى، معاويه، چنينش ياد كرد: «اى زاده صخر؛ اى  زاده آن لعنت شده!» امام پاك عليه السلام در لعن نمودن وى، از پيامبر بزرگوار پيروى نمود؛ كه خودش از رسول خدا صلّى الله عليه وآله در جاى‌هاى گوناگون شنيده بود كه او را لعن مى‌كرد.
گويا او نبود كه عمر بن خطّاب درباره وى گفت: «ابوسفيان دشمن خدا است كه  خداوند ما را بر وى مسلّط نموده، بى آن كه پيمان و عهدنامه‌اى در كار باشد. پس اى رسول خدا! مرا واگذار تا گردنش را بزنم!» (تاريخ مدينة دمشق: 6 / 399 (23 / 449)
گويا او  نبود كه نيز عمر درباره وى گفت: «همانا ابوسفيان ستمكارى‌اش ديرينه است.» (الاصابه: 2 / 180).
اين بود چكيده حال ابوسفيان در روزگار جاهليّت و دوره اسلام. آيا چنين كسى پيش و پس از اسلام آوردنش، پشتوانه دين بوده است؟ آيا كسى همچون وى در روز قيامت، آن گاه كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله از نزد دارنده عرش مى‌آيد، برايش سقايى مى‌كند؟ آيا سطح عرش براى اين ابوسفيان (كه مى‌شناسيم) و همانندان وى مهيّا گشته است؟ اگر چنين است، پس عرش و هر كه را در ساحت آن است، بدرود باد!(6)

________________________________________________

1 - كوهى نزديك مكّه كه گرآمدگان كنار آن را حاحبيش مى‏ گفتند. اين واژه به معناى حبشيان نيست، چنان كه ‏برخى گمان كرده ‏اند. (م)
2 - جامع البيان طبرى (4 /58 ) (مج 4 / 88 ). ترمذى ( السنن 5 / 212 ) چنان كه در نيل الأوطار شوكانى ( 2 / 389 ) آمده؛ زيلعى (نصب الرّايه: 2 /  129 ) بخارى ( بخش مغازى از صحيح البخارى: 2 / 582 (14934) ) ؛ وهمو  (بخش تفسير از صحيح البخارى  4 /1661) اين خبر را آورده‏ اند كه البته براى حفظ شأن و جايگاه‏ ابوسفيان، عبارتش چنين است: «فلان و فلان را» بى آن كه از كسى نام برده شود!
3 - به همين مجلّد (10 / 199 - 198 ) بنگريد.(غ)
4  - مقصود سرورمان حمرة بن عبدالمطلب است.
5 - در متن «جلابيب» آمده كه در اين جا برابر با توضيح محقّق سيره ابن هشام، به معنى ازار خشن است.(ن) كافران مكّه گروندگان به پيامبر صلّى اللَّه عليه وآله را اين گونه مى ‏ناميدند.
6  - غدير در كتاب و سنّت و ادب: ج 10 ص 123.

 

 

    بازدید : 17009
    بازديد امروز : 5660
    بازديد ديروز : 23197
    بازديد کل : 128875000
    بازديد کل : 89527479