معاويه خبرنگار كفّار قريش
چون رسول خدا صلّی الله علیه وآله در حديبيّه مستقرّ شدند، بُديل بن ورقاء و گروهى از سواران بنى خزاعه به حضور آن حضرت آمدند و ايشان رازداران آن حضرت در سرزمين تِهامه بودند. گروى از ايشان مسلمان و گروهى ديگر همپيمان بودند و هيچ چيز را در تِهامه از رسول خدا صلّی الله عليه وآله پنهان نمىداشتند. ايشان شتران خود را نزديك رسول خدا صلّی الله علیه وآله خواباندند و پيش آمدند و بر او سلام كردند.
بُدَيل چنين گفت : ما از نزد اقوامت كعب بن لؤى و عامر بن لؤى مىآييم . ايشان رجاله و هر كس را كه اطاعت مىكرده با ساز و برگ فراوان و زنان و فرزندان خود بيرون آوردهاند، و سوگند خوردهاند كه تا همه ايشان را نكشى ميان تو و كعبه را خالى نگذارند.
پيامبر صلّی الله علیه وآله در پاسخ ايشان فرمود:
ما براى جنگ با هيچكس نيامدهايم ، بلكه آمدهايم تا بر اين خانه طواف كنيم و هر كس ما را از اين كار بازدارد با او جنگ مىكنيم ، قريش هم قومى هستند كه جنگ براى آنها زيانبخش بوده و آنها را به ستوه آورده است ، حال اگر بخواهند ممكن است براى آنها مهلتى و مدّتى معيّن كنم كه در آن مدّت در امان باشند و مردم را به حال خود واگذارند كه مردم بيشتر از آنهايند. اگر كار من در مردم ظاهر شد قريش مختارند كه آنها هم كار مردم را بكنند و به آيينى درآيند كه مردم درمىآيند، و يا جنگ كنند و آنها كه مىگويند آماده جنگند، به خدا قسم من تا جان در بدن دارم در مورد كار خودم تلاش خواهم كرد و خداوند فرمان خود را تنفيذ خواهد فرمود.
بديل گفتار آن حضرت را شنيد و سوار شد و با همراهان خود پيش قريش رفتند. عمرو بن سالم هم همراه آنها بود و مىگفت : به خدا قسم ؛ به كسى كه چنين پيشنهادى مىكند پيروز نمىشوند. موقعى كه بديل و يارانش به قريش رسيدند، بعضى از قريش گفتند: اين بديل و يارانش براى كسب خبر آمدهاند؛ شما حتّى يك كلمه هم از آنها نپرسيد.
چون بديل و يارانش متوجّه شدند كه قريش نمىخواهند از آنها چيزى بپرسند، بديل به قريشيان گفت : ما از نزد محمّد مىآييم ، آيا دوست داريد كه خبرى به شما بدهم ؟
عِكْرمة بن ابى جهل و حكم بن عاص گفتند: نه به خدا؛ ما را نيازى به اخبار او نيست ، ولى از قول ما به او خبر دهيد كه امسال نخواهد توانست وارد مكّه شود، مگر اينكه هيچكس از ما را باقى نگذارد.
عُروة بن مسعود گفت : به خدا قسم ؛ تا به امروز كارى به اين عجيبى نديدهام ! چگونه از شنيدن مطالب بديل خوشتان نمىآيد؟ خوب اگر چيزى را پسنديديد از او بپذيريد و اگر از او چيزى بدتان آمد رهايش كنيد؛ مردمى كه اين چنين باشند هرگز رستگار نخواهند شد.
در نتيجه برخى از خردمندان و بزرگان قريش مانند صفوان بن اميّه و حارث بن هِشام به بديل و يارانش گفتند: آنچه ديدهايد و شنيدهايد براى ما گزارش دهيد.
آنها گفتار پيامبر صلّی الله علیه وآله را كه در مورد مهلت دادن به قريش و موضوعات ديگر بود به اطّلاع قريش رسانيدند.
عروة بن مسعود گفت : اى گروه قريش ؛ آيا مىتوانيد مرا متّهم كنيد؟ مگر نه اين است كه شما به منزله پدر و من به منزله فرزندم ، و مگر من نبودم كه تمام اهل عُكاظ را براى يارى شما دعوت كردم ؟ و چون آنها از پذيرش تقاضاى من خوددارى كردند، مگر من شخصآ همراه فرزندانم و كسانى كه از من اطاعت مىكردند، به يارى شما نيامدم ؟
گفتند: آرى ؛ چنين بود.
گفت : من خيرخواه شمايم و نسبت به شما مهربانم ، هيچ خير و نصيحتى را از شما بازنمىگيرم ، همانا بديل براى شما بهترين نقشه رستگارى را آورده است كه هيچكس آن را رد نمىكند مگر اينكه گرفتار شر و بدى شود. پيشنهادش را بپذيريد، و مرا هم روانه كنيد تا اينكه خبر صحيح را از پيش محمّد برايتان بياورم ، و ببينم چه كسانى همراه او هستند و در واقع براى شما جاسوسى خواهم بود كه اخبار مربوط به محمّد را براى شما خواهم آورد.
قريش او را پيش رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرستادند، عُروة بن مسعود به راه افتاد و چون نزديك رسيد، شترش را خواباند، و به حضور رسول خدا صلّی الله علیه وآله آمد و گفت : اى محمّد؛ من اقوام تو، كعب بن لؤى و عامر بن لؤى را در كنار آبهاى فراوان حديبيّه ترك كردم ، و آنها ساز و برگ فراوان دارند و سپاهيان و كسانى را كه مطيع ايشان بودهاند، براى جنگ با تو بيرون آوردهاند، و به خدا سوگند خوردهاند كه نگذارند تو به خانه كعبه برسى ، مگر اينكه آنها را از پاى درآورى . به هر حال تو در جنگ با ايشان دو حالت برايت خواهد بود؛ يا اينكه اقوام خود را از ميان مىبرى ، و تاكنون نشنيدهايم كه كسى پيش از تو اصل و ريشه خود را بزند، و يا اينكه اين همراهانت تو را خوار و زبون مىسازند؛ زيرا من كسى جز سفلگان و اوباش را همراه تو نمىبينم ، نه حيثيتى دارند و نه حَسبى .
ابوبكر خشمگين شد و به او گفت : فلان لات را بخور! خيال كردهاى كه ما محمّد را خوار و زبون مىسازيم ؟
عروه به او گفت : اگر اين نبود كه بر گردن من حقّى داشتى كه نتوانستهام از عهدهاش بيرون آيم ، جوابت را مىدادم . و عروه قبلا براى پرداخت خونبهايى از مردم كمك خواسته بود و بعضى دو يا سه شتر به او داده و ابوبكر ده شتر به او داده بود، و منظور عروه از حقّ نعمت ابوبكر همين موضوع بود.
عروه شروع به صحبت با رسول خدا صلّی الله علیه وآله كرد و ضمن صحبت به ريش آن حضرت دست مىكشيد. مغيره هم در حالىكه شمشير در دست داشت و با روبند چهره خود را پوشانده بود براى حراست بالاى سر پيامبر صلّی الله علیه وآله ايستاده بود. هر گاه عروه به ريش پيامبر صلّی الله علیه وآله دست مىزد، مغيره دست خود را بالا مىبرد و مىگفت : پيش از اينكه شمشير بخورى دستت را كنار ببر! و چون مغيره در اين مورد اصرار كرد، عروه خشمگين شد و گفت : اى كاش مىدانستم تو كيستى ؟ سپس خطاب به پيامبر صلّی الله علیه وآله گفت : اى محمّد؛ اين كيست كه ميان اصحاب تو مىبينم ؟
پيامبر صلّی الله علیه وآله فرمودند: اين برادرزاده تو مغيرة بن شُعبه است.
عروه به او گفت : اى بىوفا؛ تو چنين مىكنى ؟ مگر همين ديروز نبود كه من با پرداخت خونبهايى كه مرتكب شده بودى بدبختى تو را زدودم ؟ و موجب شدى كه تا روز قيامت قبيله ثقيف با ما دشمن باشند.
آنگاه خطاب به پيامبر صلّی الله علیه وآله گفت : اى محمّد؛ مىدانى كه اين كار را چگونه انجام داده است ؟ و گفت :
او همراه كاروانى از خويشاوندان خود بيرون آمد، و چون به منطقه ما رسيدند و خوابيدند، شبانه به آنها حمله برد و همه را كشت ، و ابزار جنگ و كالاهاى ايشان را برداشت و گريخت . و چنين بوده است كه مغيره همراه چند نفر از بنى مالك بن حُطَيط بن جُشَم بن قَسِىّ به سفر رفته بود ـ مغيره از افراد زيرك و باهوش بود ـ و دو نفر از هم پيمانانش نيز همراهش بودند كه نام يكى دَمُّون و از قبيله كِنده بود، و ديگرى ملقّب به شَريد و نامش عمرو بود. ولى پس از اينكه مغيره نسبت به اصحاب او آن كار را كرد و او را از خود راند، ملقّب به شريد (رانده شده) گرديد. آنها پيش مُقوقَس امير اسكندريّه رفتند، اتّفاقآ گروهى از بنىمالك هم پيش مُقوقَس آمدند و او آنها را بر مغيره ترجيح داد و همگى برگشتند.
چون به بَيْسان رسيدند، آنها شراب نوشيدند و مغيره از نوشيدن شراب خوددارى كرد، ولى بنومالك آن قدر نوشيدند كه مست شدند و در آن هنگام ، مغيره به آنها كه سيزده نفر بودند، حمله كرد و همه آنها را كشت . آنگاه متوجّه شد كه دمُّون بين آنها نيست . دمُّون حدس مىزد كه مغيره در حالت مستى آنها را مىكشد. مغيره هم به جستجوى دمُّون برآمد و او را صدا مىزد و از او خبرى نمىشد. مغيره كشتهشدگان را بررسى كرد و متوجه شد كه دمُّون جزء كشتهشدگان نيست . دمُّون وقتى اين حالت را ديد پيش مغيره آمد.
مغيره گفت : چرا پنهان شده بودى ؟
گفت : ترسيدم همانطور كه ديگران را كشتى مرا هم بكشى .
مغيره گفت : من آنها را به واسطه رفتار مُقوقس كشتم .
گويد: مغيره كالاها و اموال ايشان را برداشت و به پيامبر صلّی الله علیه وآله پيوست . پيامبر صلّی الله علیه وآله فرمودند: چون اين مال با مكر و فريب به دست آمده من خمس آن را هم نمىپذيرم .
قبلا كيفيّت كار مغيره را به پيامبر صلّی الله علیه وآله خبر داده بودند. مغيره اسلام آورد و شريد خود را به مكّه رساند و به ابوسفيان بن حرب اطّلاع داد كه مغيره بر سر بنىمالك چه آورده است .
ابوسفيان پسر خود معاويه را پيش عروة بن مسعود فرستاد كه اين خبر را به او بدهد. اين مغيره فرزند شعبة بن ابى عامر بن مسعود بن مُعَتّب است .
معاويه گويد: به راه افتادم و چون به منطقه نَعمان (1) رسيدم ، با خود گفتم : از كدام راه بروم ؟ اگر از راه قبيله بنىغفّار بروم راه آسانتر ولى دورتر است ، و اگر از راه ذوالعَلَق (2) بروم راه دشوارتر ولى نزديكتر است .
سرانجام از راه بنىغِفار رفتم و شبانگاه پيش عروة بن مسعود بن عمرو مالكى رسيدم .
معاويه گويد: ده سال بود كه با او صحبت نكرده بودم و آن شب صحبت كردم.
گويد: باهم پيش مسعود رفتيم و عروه او را صدا زد. مسعود گفت : كيست ؟ عروه گفت : من هستم . مسعود پيش ما آمد در حالىكه مىگفت : خبر خوشى آوردهاى يا خبر ناخوشى دارى ؟ و خود اضافه كرد و گفت : حتمآ خبر ناخوش دارى ، حالا بگو ببينم آيا مسافران آنها مسافران ما را كشتهاند يا مسافران ما كاروانيان آنها را؟ و باز خودش افزود كه اگر مسافران ما كاروانيان آنها را كشته بودند، در اين وقت عروه به سراغ من نمىآمد.
عروه گفت : آرى درست مىگويى . سواران من كاروانيان تو را كشتهاند، و اكنون بنگر كه چه مىخواهى بكنى .
مسعود گفت : من مىدانم كه بنىمالك چقدر كوشا هستند و با چه شتابى به جنگ رو مىآورند. اين است كه فعلا مهلتى به من بدهيد تا در تنهايى فكر كنم .
معاويه گويد: آن شب از پيش او برگشتيم ، و چون صبح شد اوّل صبح مسعود به بنىمالك گفت : مىدانيد كه مغيرة بن شعبه برادران شما را كشته است ... (3)
___________________________________________
1- نعمان ؛ نام صحرایی است که میان آن و مکّه نصف شب راه است. (معجم البلدان : 8 / 300).
2- دو علق ؛ نام کوه معروفی است که بر فراز آن قلّۀ سیاهی است. (معجم البلدان : 6 / 210).
3- مغازى: 450/2.
بازديد امروز : 112293
بازديد ديروز : 103604
بازديد کل : 143831026
|