سخن گفتن به زبان ديگر
يكى از اين مأمورين قتل ، يك اسپانيايى بود و هنگامى كه اين مرد بالش را روى دهان و بينى او مى فشرد ، «پتر» به زبان اسپانيايى - زبانى كه تا آن لحظه حتّى يكى كلمه آن را نمى دانست فرياد كشيد : كومو - آبودرو - دار - لاموئرنه !
مرد اسپانيايى بالش را كنار كشيد و گفت : «حيرت انگيز است ! اين مرد به من مى گويد : تو از كشتن من مى ترسى ! و درست در همين لحظه من به اين مسأله فكر مى كردم» .
مدّتى در سكوت گذشت و سرانجام پارتيزان اسپانيايى دست او را فشرد وگفت : حالا من حرفهاى شما را باور مى كنم ، امّا نبايد مرا ملامت كنيد ، آخر چطور ممكن است چنين نيروى عجيبى را قبول كرد ؟
با اين همه در همان لحظات «پتر» كه داستانش وى را در همۀ بيمارستان مشهور كرده بود احساس مى كرد كه به زودى يك انسان استثنايى خواهد شد ، حالا او ديگر از اين حسّ ششم نمى ترسد بلكه مى خواهد به كمك اين حسّ زندگى خود را تأمين كند . وقتى به خانواده اش برگشت ، اعضاى خانواده تقريباً او را نشناختند و مادرش گفت : پسرم متفكّر شده است ! خود «پتر» مى گويد : نمى توانيد شكنجه اى را كه من كشيده ام و همين حالا هم مى كشم دريابيد .
وقتى همسايه اى به من تملّق مى گفت : من در مغز او مى خواندم كه دروغ مى گويد ، فهميدم كه حتّى مادرم ، برادرم و خواهرانم خيلى چيزها را از من مخفى مى كنند، ديگر كسى نمى توانست به من دروغ بگويد و همين امر كه من دروغ آدمها را كشف مى كردم ، مرا رنج مى داد .
بازديد امروز : 149453
بازديد ديروز : 211043
بازديد کل : 119111122
|