مأمون برادرش امین را به خاطر حکومت کشت آیا حاضر بود امام رضا علیه السلام پس از او به حکومت برسند؟!
*************************************
25 محرم الحرام هلاکت محمّد الأمين عباسی در جنگ با برادرش مأمون لعنه الله، سال ۱۹۸ هـ ق
*************************************
مرحوم محدّث قمى فرموده است: اگرچه به حسب ظاهر مأمون در تعظيم و توقير حضرت امام رضا عليه السلام مى كوشيد و احترام آن جناب را فروگذار نمى كرد، امّا در باطن به طور شيطنت و نفاق با آن حضرت دشمنى مى كرد و به حكم آيه شريفه «هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ» دشمن واقعى بلكه سخت ترين دشمنان او بود كه به حسب ظاهر به طريق محبّت و دوستى و خوش زبانى با آن حضرت رفتار مى نمود امّا در باطن مثل مار و افعى آنجناب را مى گزيد و پيوسته كاسه هاى زهر به كام آن بزرگوار مى رسانيد، مثَل معروف است «شيطان الفقهاء فقيه الشياطين».
لاجرم از زمانى كه آن حضرت وليعهد شد، اوّل مصيبت و اذيّت و صدمات آن حضرت شد، و در همان روزى كه با آن حضرت بيعت كردند يكى از خواصّ آن حضرت گفت: من در خدمت آنجناب بودم و به جهت ظاهر شدن فضل آن حضرت مستبشر و خوشحال بودم، آن حضرت مرا به نزد خود طلبيد و آهسته به من فرمود:
به اين امر خوشحال مباش چه اين كار به اتمام نخواهد رسيد و به اين حال نخواهم ماند.
و در حديث حسن بن جهم است: چون مأمون علماى امصار و فقهاى اقطار را جمع كرد كه با حضرت امام رضا عليه السلام مباحثه و مناظره نمايند و آن حضرت بر همه غالب شد و همگى اقرار به فضيلت آن جناب نمودند و از مجلس مأمون برخاست و به منزل خود معاودت فرمود، من در خدمت آن حضرت رفتم و گفتم: خدا را حمد مى كنم كه مأمون را مطيع شما گردانيده و در اكرام شما مبالغه مى نمايد و غايت سعى مبذول مى دارد. حضرت فرمود:
يابن جهم؛ محبّت هاى مأمون نسبت به من، ترا فريب ندهد؛ زيرا به اين زودى از روى ستم و ظلم، مرا با زهر شهيد خواهد كرد، اين خبرى است كه از پدران من به من رسيده است، اين سخن را پنهان دار و تا من زنده ام با كس نگوى.
و بالجمله پيوسته آنجناب از سوء معاشرت مأمون، درد در دل نازنينش بود و به كسى نمى توانست اظهار كند و آخر كار چندان به تنگ آمده بود كه از خدا مرگ خود را مى خواست، چنانچه ياسر خادم گفته: در هر روز جمعه كه آن حضرت از مسجد جامع مراجعت مى كرد به همان حالتى كه عرقدار و غبارآلود بود، دستها به درگاه الهى برمى داشت و عرضه مى كرد:
أللّهمّ إن كان فرَجي ممّا أنَا فيه الْمَوْت، فعَجِّلْ لِيَ السَّاعَةَ.
خداوندا؛ اگر فرج من و رهائيم از اين گرفتارى به مرگ من حاصل مىشود آن را تعجيل فرما.
و آن حضرت، پيوسته در غم و حزن بود تا از دنيا رحلت فرمود.
و اگر شخص متفطّن در وضع معاشرت و سلوك مأمون با آن حضرت تأمّل كند تصديق اين مطلب را خواهد نمود.
آيا عاقلى تصوّر مىكند كه مأمونِ دنياپرست- كه به جهت طلب خلافت و رياست دستور داد برادرش محمّد امين را در كمال سختى بكشند و سرش را براى او آورند، و در صحن خانه خود او را بر چوبى نصب كنند و سپاهيان خود را دستور داد كه هر كسى برخيزد و بر اين سر لعنت كند و جايزه خود را بگيرد، آيا چنين كسى كه اينقدر طالب خلافت و ملك است، - حضرت امام رضا عليه السلام را از مدينه به مرو مى طلبد و تا دو ماه اصرار مى كند كه من مى خواهم خود را از خلافت خلع كنم و لباس خلافت را بر تو بپوشانم، جز شيطنت و نفاق نكته ديگر در نظر اوست؟ در حالى كه خلافت، قرّة العينِ مأمون بود و در حقّ سلطنت گفته اند: «الملك عقيم» و برادرش امين خوب او را شناخته بود؛ چنانچه به احمد بن سلام هنگامى كه او را دستگير كرده بودند گفت: آيا مأمون مرا مى كشد؟ احمد گفت: ترا نخواهد كشت چه آنكه علاقه رحِم، دل او را بر تو مهربان خواهد كرد. امين گفت: «هيهات؛ الملك عقيم لا رحِم له».
در هر صورت، مأمون ابداً ميل نداشت كه از حضرت امام رضا عليه السلام فضيلت و منقبتى ظاهر شود، چنانچه از ملاحظه روايات رفتن آن حضرت به نماز عيد و غيره اين مطلب واضح و آشكار است.
و در ذيل حديث رجاء بن ابى ضحّاك است كه وقتى او فضائل و عبادات حضرت امام رضا عليه السلام را براى مأمون نقل كرد، مأمون گفت: مردم را به اينها كه گفتى خبر نده، و براى مصلحت از روى شيطنت گفت: به جهت آنكه مى خواهم فضايل آن جناب جز از زبان من ظاهر نشود.
و در آخر كار، وقتى ديد هر روز انوار علم و كمال و آثار رفعت و جلال آن حضرت بر مردم ظاهر مى شود و محبّت آن حضرت در دلهاى ايشان جا مى كند، آتش حسد در كانون سينه اش مشتعل شد و در مقام تدبير آن حضرت برآمد و آن حضرت را مسموم نمود.
چنانچه شيخ صدوق رحمه الله از احمد بن على روايت كرده است كه گفت: از ابوالصلت هروى پرسيدم: چگونه مأمون به قتل حضرت امام رضا عليه السلام راضى شد؛ با آن اكرام و محبّتى كه نسبت به او اظهار مى كرد و او را وليعهد گردانيده بود؟
ابوالصلت گفت: مأمون براى اين، آن حضرت را گرامى مى داشت كه فضيلت و بزرگوارى او را مى دانست، و ولايتعهد را به او تفويض كرد براى آنكه مردم آن حضرت را چنان بشناسند كه در دنيا راغب است، و محبّت او از دلهاى مردم كم شود؛ چون ديد كه اين، باعث زيادتى محبّت و اخلاص مردم شد، علماى جميع فرق را از يهود، نصارى، مجوس، صائبان، براهمه، ملحدان، دهريان و علماى جميع ملل و اديان را جمع كرد كه با آن حضرت مباحثه و مناظره نمايد شايد كه بر او غالب شوند و در آنجناب عجز و نقصى ظاهر شود و به اين سبب اعتقاد مردم نسبت به آن حضرت ضعيف گردد و اين تدبير نيز برخلاف مقصود او نتيجه داد و همگى آنها مغلوب آن حضرت گرديدند و اقرار به فضيلت و جلالت آن جناب نمودند.[1]
در كتاب «ايجاج الأحزان: 66» نامه مأمون را به حضرت امام رضا عليه السلام درباره ولايتعهدى نقل كرده و دعايى از آن حضرت در اين باره آورده است.
______________________________
( 1) تتمّة المنتهى: 279.
منبع: صحیفه رضویه ص 259
بازديد امروز : 18681
بازديد ديروز : 95900
بازديد کل : 134798556
|