بخش اوّل
قطره اى از درياى مناقب
پيامبر اكرم حضرت محمّد
صلّى اللَّه عليه وآله
718 / 1 - در كتاب «مناقب ديلمى» آمده است : عمر بن قميت ليثى (1) گويد : از پدرم - كه از صاحبان علم بود - شنيدم كه مى گفت :
هنگامى كه ولادت آمنه ، دختر وهب ، مادر گرامى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرا رسيد درهاى آسمان گشوده شد و فرشتگان فرود آمدند و فرشته اى در زمين نماند جز آنكه در موقع ولادت او حاضر گشت ، آنان گرداگرد وجود نازنين او را فرا گرفتند .
موقعى كه آمنه ، پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را زايمان نمود دنيا را نورى فرا گرفت ، فرشتگان در آسمان يكديگر را به آن بشارت مي گفتند ، و همه بتها بر رو واژگون شدند ، و او مي گفت : واى بر قريش ! امين ، راستگو و هدايتگر بر آنها آمد . و كسى از منظور او چيزى نفهميد .
از طرفى ، از خانه خدا صدايى شنيده شد كه (گوينده اى) مي گفت : همينك نورم بر من بازگشت ، همينك زوّار من مى آيند ، و همينك از پليدىها پاك گرديدند .
آنگاه مردم شاهد سه شبانه روز زلزله بودند ، و اين اوّلين نشانه اى بود كه قريش در هنگام ولادت پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله وسلم مشاهده نمودند .
719 / 2 - در همان كتاب آمده : ابن عبّاس گويد : از پدرم در مورد ولادت پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله وسلم شنيدم كه مي گفت :
هنگامى كه عبداللَّه متولّد شد ، در چهره او نورى ديديم كه مانند نور آفتاب مى درخشيد .
پدرم عبدالمطلب گفت : اين نوزاد داراى شأن و مقامى بزرگ است ، در خواب ديدم گويا از بينى او پرنده اى سفيد به پرواز درآمد و به سمت مشرق و مغرب پرواز كرد ، آنگاه بازگشت و در بام كعبه قرار گرفت ، همه قريش به جهت كرنش او به سجده افتادند، در اين ميان كه مردم در عظمت و بزرگى او فكر مى كردند ناگاه آن پرنده تبديل به نورى گشته و ميان آسمان و زمين قرار گرفت، آنگاه نورش ميان مشرق و مغرب را فرا گرفت.
نخستين كسى كه وارد اين نور گرديد نوجوانى از فرزندان ابوطالب عليه السلام بنام على عليه السلام بود ، او را ديدم كه با آن نور اوج مى گيرد و نورش افزايش پيدا مى كند . آنگاه مردم را ديدم كه به دنبال اين نور هستند .
از خواب بيدار شدم ، از كاهنى از طايفه بنى مخزوم از تعبير اين خواب پرسيدم .
گفت : اى عبّاس ! اگر راست گفته باشى ، هر آينه از او (عبداللَّه) فرزندى به عمل خواهد آمد كه مردم شرق و غرب زمين پيرو او خواهند شد و پسر عمويش در اين پيروى سبقت را از همگان خواهد ربود .(2)
720 / 3 - در يك حديث مشهور كه از وجود نازنين پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم نقل شده ، آمده كه حضرتش فرمود :
أوّل ما خلق اللَّه نوري ، ثمّ فتق منه نور عليّ عليه السلام . فلم نزل نتردّد في النور حتّى وصلنا حجاب العظمة في ثمانين ألف ألف سنة ، ثمّ خلق الخلائق من نورنا ، فنحن صنائع اللَّه والخلق بعد لنا صنائع .
نخستين آفريده اى كه خداى متعال آفريد نور من بود، سپس از نور من ، نور على عليه السلام را جدا ساخت . ما همواره در ميان انوار در رفت و آمد بوديم تا اين كه پس از هشتاد هزار هزار سال به حجاب عظمت الهى رسيديم ، آنگاه خداى متعال موجودات ديگر را از نور ما آفريد. بنابراين ما آفريده و ساخته و پرداخته خدا هستيم و موجودات پس از ما ، ساخته و پرداخته ما هستند .(3)
نويسنده رحمه الله گويد : اينكه مى فرمايد : «مخلوقات پس از ما ، ساخته و پرداخته ما هستند» منظور اين است كه علّت غايى و نهايى آفرينش موجودات آنها (اهل بيت عليهم السلام) هستند .
گواه بر اين امر ، روايت زيباى است كه خداوند متعال خطاب به پيامبر گرامى خويش حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم مى فرمايد :
«لولاك لما خلقت الأفلاك» .
«اگر تو نبودى افلاك را به وجود نمى آوردم» .(4)
721 / 4 - در كتاب «عدّة الداعى» مى نويسد : امام صادق عليه السلام فرمود :
فقر و تنگدستى چنان بر يكى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم چيره شد كه زندگى به سختى مى گذرانيد .
همسرش گفت : اگر نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بروى و وضع زندگانى خود را به آن حضرت توضيح دهى ، آن حضرت كمك مالى مى نمايند .
او با همين فكر به خدمت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم مشرّف شد ، ولى پيش از آنكه حاجت خود را ابراز كند ، اين عبارت زيبا را از حضرتش شنيد كه :
من سألنا أعطيناه ، ومن استغنى أعطاه اللَّه .
«هر كس از ما كمكى بخواهد ما به او عطا مى نماييم ، ولى اگر كسى بى نيازى ورزد ، خداى متعال به او عطا خواهد كرد» .
پيش خود گفت : منظور پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم از اين عبارت ، جز من نيستم ، پس به خانه خود برگشته و جريان را براى همسرش بازگو نمود ، همسرش گفت : رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نيز (همانند ما) بشر است (شايد متوجه نشده) ! بار ديگر برو و صريحاً حاجت خود را بيان كن .
آن شخص بار ديگر به خدمت حضرتش شرفياب شد ، هنگامى كه چشمان مبارك رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به او افتاد ، باز فرمود :
«هر كس از ما كمكى بخواهد ما به او عطا مى نماييم ، ولى اگر كسى بى نيازى ورزد ، خداى متعال به او عطا خواهد كرد» .
اين دفعه بدون ابراز حاجتى برگشت ، ولى چون فقر خيلى فشار مى آورد براى سوّمين بار نيز نزد حضرتش مشرّف شده و همان پاسخ را شنيد .
از اين سخن دلنشين پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم قوّت قلب گرفت و برگشت تا خود ، به سراغ كارى برود ، پس تيشه اى را عاريه كرد ، آنگاه به سوى كوهى به راه افتاد و بالا رفت و هيزمهايى را چيد و جمع كرد و به سوى شهر آمد ، آنها را به نيم مدّ از آرد فروخت .
فرداى آن روز نيز به جمع آورى هيزم رفت و هيزم بيشترى جمع كرد و فروخت ، او همچنان كار مى كرد و هيزم جمع مى نمود تا آن كه خودش تيشه اى خريد ، باز به كار مشغول شد و سرمايه جمع كرد تا اينكه دو بچّهشتر و غلامى خريد و روزهاى ديگر به اين كار ادامه داد تا صاحب سرمايه زيادى شده و زندگيش رو به راه شد .
روزى خدمت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم شرفياب شد و جريان آمدنش را نزد آن حضرت و شنيدن آن سخن زيبا را به حضرتش رساند .
پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود : من به تو گفتم : »هر كس از ما كمكى بخواهد ما به او عطا مى نماييم ، ولى اگر كسى بى نيازى ورزد ، خداى متعال به او عطا خواهد كرد» .(5)
722 / 5 - باز در همان كتاب آمده : سلمان فارسى رضوان اللَّه عليه گويد : از محمّد مصطفى پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم شنيدم كه مى فرمود :
خداى متعال مى فرمايد : اى بندگان من ! مگر نه اين است كه اگر كسى از شما حوايج بزرگى داشته باشد به او مرحمت نمى كنيد جز آنكه محبوبترين فرد در نزد شما را به سوى شما واسطه نمايد ، شما به واسطه كرامت و شفاعت او حاجتش را بر مى آوريد ؟!
ألا فاعلموا ، أنّ أكرم الخلق عليَّ وأفضلهم لديَّ محمّد صلى الله عليه وآله وسلم وأخوه عليّ عليه السلام ومن بعده الأئمّة الّذين هم الوسائل إليَّ .
آگاه باشيد و بدانيد ! همانا گرامى ترين مردم و برترين آنها نزد من ؛ محمد صلى الله عليه وآله وسلم ، برادرش على عليه السلام و امامان بعد از او هستند ، كسانى كه وسيله رسيدن به سوى من هستند .
آگاه باشيد ! هر كه حاجتى دارد و مى خواهد برآورده شود يا مشكل سختى دامنگيرش شده و ضررى سختى به او خورده مى خواهد ضررش برطرف گردد اگر در اين موارد مرا به محمّد و خاندان پاك و پاكيزه او دعا كند حاجت او را به بهترين وجهى كه عزيزترين كس او برآورده كند ، برآورده مى نمايم .
در اين هنگام ، گروهى از مشركان و منافقان در حالى كه سلمان را به باد تمسخر گرفته بودند گفتند : اى اباعبداللَّه ! چرا از خدا نمى خواهى به شفاعت آنها تو را ثروتمندترين مردم مدينه قرار دهد ؟
سلمان گفت : من از خداوند متعال ، بزرگتر ، سودمندتر و بهتر از همه ملك دنيا را خواستم . من به وسيله آن بزرگواران - كه درود خدا بر آنان باد خواستم كه خداوند بر من زبانى كه گوياى حمد و ثناى خداست ، و دلى كه بر نعمتهاى او سپاسگزار است ، و بدنى كه در برابر بلاها و سختيهاى بزرگ صابر و شكيبا باشد ، عنايت فرمايد ، خداى متعال نيز به درخواست من پاسخ داد و عنايت نمود ، و اين خواسته من ، صد هزار هزار مرتبه از ملك دنيا با همه امكانات و خيراتش بهتر است .(6)
723 / 6 - باز در همان كتاب آمده : جابر گويد : امام صادق عليه السلام فرمود :
فرشته اى از فرشتگان ، از خداوند متعال درخواست نمود كه اجازه شنيدن سخنان بندگان را به او عنايت فرمايد . خداى متعال نيز خواسته او را عطا فرمود .
اين فرشته تا روز قيامت ايستاده و هر مؤمنى كه مى گويد :
«صلّى اللَّه على محمّد وأهل بيته وسلّم» ؛ «درود و سلام خداوند بر محمّد و اهل بيت او عليهم السلام باد» ، اين ملگ مى گويد : و سلام بر تو .
آنگاه فرشته پيغام آن مؤمن را به سوى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى برد و مى گويد : اى رسول خدا ! فلانى براى شما سلام فرستاد .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نيز مى فرمايد : سلام بر او .(7)
امير مؤمنان على عليه السلام (در ضمن سخنانى) مى فرمايد :
اُعطي السمع أربعة : النبيّ صلى الله عليه وآله وسلم والجنّة ، والنار ، والحور العين ، فإذا فرغ العبد من صلاته فليصلّ على النبيّ صلى الله عليه وآله وسلم ويسأل اللَّه الجنّة ويستجير باللَّه من النار ، ويسأله أن يزوّجه من الحور العين .
اجازه شنيدن (اصوات بندگان) به چهار گروه عطا شده : پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم ، بهشت ، دوزخ و حورالعين .
بنابراين ، وقتى بنده اى نمازش را به پايان رسانيد بايستى بر پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم درود بفرستد و از خداوند بهشت را درخواست نمايد ، و به سوى او از دوزخ پناه برد و از او بخواهد كه با حورالعين تزويج نمايد ؛
زيرا كه هر كس بر پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم درود بفرستد ، پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم آن را مى شنود و دعا و درخواستش بالا مى رود .
و كسى كه از خدا بهشت را درخواست كند ، بهشت گويد : پروردگارا ! آنچه بنده ات مى خواهد بده !
و كسى كه از دوزخ به خدا پناه ببرد ، دوزخ گويد : پروردگارا ! بنده ات را از آنچه به تو پناه مى آورد ، پناه ده !
و كسى كه از خدا حورالعين بخواهد ، آنها مى گويند : پروردگارا ! آنچه بنده تو مى خواهد ، عطا كن .(8)
724 / 7 - در «تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام» (9) آمده است :
اسماعيل جعفى گويد: من در مسجد الحرام نشسته بودم، امام باقر عليه السلام نيز در گوشه اى از مسجد شرف حضور داشت ، حضرت سر مباركش را بالا گرفت و يك بار به آسمان و بار ديگر به كعبه نگريست، آنگاه اين آيه شريفه را تلاوت فرمود:
«سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصى» (10) .
«پاك و منزّه است خدايى كه بنده خود (حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم) را در يك شب از مسجدالحرام به مسجد الأقصى برد».
حضرت آن را سه مرتبه تكرار نموده ، آنگاه رو به من كرد و فرمود :
اى عراقى ! مردم عراق در مورد اين آيه شريفه چه نظرى دارند ؟
عرض كردم : آنها مى گويند : پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم شبانه از مسجدالحرام به طرف بيت المقدّس سير كرد .
حضرت فرمود : چنين نيست كه آنها مى گويند ، وليكن از «اين» به «آن» سير كرد - و با دست مباركش به سوى آسمان اشاره كردند(11) - و فرمود : ما بين آن دو حرم است .
امام باقر عليه السلام در ادامه سخن زيباى خودشان فرمود :
هنگامى كه در اين سير رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به سدرة المنتهى رسيد جبرئيل به جاى خود ماند . رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود : اى جبرئيل ! آيا در همچو موضعى مرا تنها مى گذارى ؟ جبرئيل گفت :
تقدّم أمامك، فواللَّه لقد بلغت مبلغاً لم يبلغه خلق من خلق اللَّه قبلك.
شما به پيش رويد ، به خدا سوگند ! همانا شما به مكان و مقامى رسيده اى كه هيچ آفريده اى از آفريدگان خدا پيش از شما به آن مقام نرسيده است .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود : در اين هنگام من با ديده دل ، نور پروردگارم را ديدم و ميان من و حضرت حق «سبحه» ؛ منزّه بودن او از مكان و رؤيت ، حائل و مانع شد .
راوى گويد : عرض كردم : فدايت گردم ، سبحه يعنى چه ؟
امام باقر عليه السلام با صورت مباركش به طرف زمين و با دست مباركش به سوى آسمان اشاره كرده و مى فرمود :
جلال ربّي ، جلال ربّي ، جلال ربّي .
شكوه و جلال پروردگارم ؛ شكوه و جلال پروردگارم ؛ شكوه و جلال پروردگارم .
آنگاه حضرتش سخن خود را چنين ادامه داد : حضرت حق به پيامبرش فرمود : يا محمّد !
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى فرمايد : عرض كردم : لبيّك اى پروردگار من !
فرمود : فرشتگان در ملأ اعلى در مورد چه چيزى مجادله و مرافعه مى كردند ؟
عرض كردم : پاك و منزّه است پروردگار ! من جز آنچه به من آموختى نمى دانم .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى فرمايد : خداى متعال دست قدرت خويش را ميان سينه من قرار داد و من خنكى و سردى آن را ميان دو كتف خود احساس كردم .
حضرت مى فرمايد : در اين حال ، هيچ موضوع از گذشته و مربوط به آينده از من پرسيده نشد جز آنكه همه اينها را دانستم .
خطاب آمد : اى محمّد ! فرشتگان در ملأ اعلى در مورد چه چيزى مجادله و مرافعه مى كردند ؟
عرض كردم : در مورد درجات ، كفّارات و حسنات .
فرمود : اى محمّد ! پيامبرى تو پايان پذيرفته ، خوراك تو (از دنيا) تمام گشته ، وصىّ و جانشين تو كيست ؟
عرض كردم : پروردگارا ! من آفريده هاى تو را امتحان نمودم و در ميان آنها كسى مطيعتر از على عليه السلام پيدا نكردم .
فرمود : اى محمّد ! براى من نيز او چنين است .
عرض كردم : پروردگار ! من آفريده هاى تو را آزمودم و در ميان آنها كسى كه محبّت او نسبت به من شديدتر از علىّ بن ابى طالب عليهما السلام باشد نيافتم .
فرمود : و لي يا محمّد ، فبشّره بأنّه راية الهدى ، وإمام أوليائي ، ونور لمن أطاعني ، والكلمة الباقية الّتي ألزمتها المتّقين ، من أحبّه فقد أحبّني ، ومن أبغضه فقد أبغضني ، مع ما أنّي أخصّه بما لم أخصّ به أحداً .
اى محمّد ! او براى من نيز چنين است ، پس به او مژده بده كه او پرچم هدايت و امام اولياى من است ، او نورى است براى كسانى كه از من اطاعت مى كنند ، او كلمه باقى مانده اى است كه پرهيزكاران آن را بر خود لازم مى دانند ، كسى كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته ، و كسى كه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته ، با اين حال ويژگى خاصّى بر او قائلم كه كسى را به آن مخصوص ننموده ام .
عرض كردم : پروردگار من ! (منظور) برادرم ، همراهم ، وزير و وارثم است ؟
فرمود : اين امرى است كه در گذشته ، مشيّت من به آن تعلّق گرفته ، او مبتلا مى شود و مردم به او مبتلا مى شوند با اين حال من به او چهار چيز بخشيده ام ، بخشيده ام ، بخشيده ام ، بخشيده ام .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم اين بفرمود و دست مبارك خود را بست و آن را باز نكرد.(12)
توضيح : منظور از «مسجد الأقصى» همان «بيت المأمور» است ، چرا كه آن ، دورترين مساجد است .
اينكه حضرت مى فرمايد : «نور پروردگارم را ديدم» يعنى با چشم دل عظمت و بزرگى حق تعالى را مشاهده نمودم .
و منظور از «سبحه» منزّه و مقدّس بودن حق تعالى است .
و گذاشتن دست ، كنايه از نهايت لطف و رحمت حق تعالى ، و افاضه علوم و معارف بر سينه شريف اوست .
و خنكى و سردى ، كنايه از راحتى ، سرور و خوشحالى است .
بنابراين ، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم محلّ نهادن دست رحمت حضرت حق تعالى است و از رحمت است و رحمت از اوست همچنان كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم مى فرمايند :
«حسين منّي وأنا من حسين » .(13)
حسين از من است و من از حسينم .
او از دست رحمت تغذيه كرده ، و در دامن رحمت پرورش يافت و از زبان رحمت شير خورده است ، گوشت و خون او از رحمت روييده و پوستش در ميان دو چشم رحمت و ريحانه رحمت بوده . او در سينه رحمت مى نشست و مركبش شانه رحمت بود و بر پشت رحمت حركت مى كرد و مسيرش با راه رفتن رحمت بود .
او معدن خاصّ براى رحمت ، محل تجمّع اسباب رحمت ، گرد هم آوردنده وسايل رحمت و سرچشمه چشمه هاى رحمت بود .
او مدخل واردين بر رحمت ، چشمه گواراى رحمت ، محل كاشت باغهاى رحمت، ظاهر كننده ميوه هاى رحمت، محل رويش شاخه هاى رحمت، حركت دهنده مواد رحمت و ابرهاى سرازيركننده رحمت بود .
انسانها به سبب او در موضع عفو و رحمت قرار گرفته و وارد دائره گسترده رحمت مى گردند ، و با رحمت بر او لزوميّت رحمتِ گسترده محقّق مى گردد ، چرا كه او رحمت موصوله و رحمت مرحومه است .
725 / 8 - در كتاب «جعفريّات و أشعثيّات» در باب «فضل هديه» مى نويسد : حضرت على عليه السلام فرمود :
روزى هديه اى به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم آوردند و اين در حالى بود كه عدّه اى در نزد آن حضرت حضور داشتند ، به همين جهت حضرت فرمود : شما نيز در اين هديه شريك هستيد .(14)
726 / 9 - عماد الدين طبرى رحمه الله در كتاب «بشارة المصطفى» مى نويسد :
امام رئوف علىّ بن موسى الرضا عليه السلام ، از پدران بزرگوارش عليهم السلام ، از امير مؤمنان على عليه السلام نقل فرموده كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :
يا عليّ ! إذا كان يوم القيامة أخذت بحجزة اللَّه عزّوجلّ ، وأخذت أنت بحجزتي وأخذ ولدك بحجزتك، وأخذ شيعة ولدك بحجزتهم، فترى أين يؤمر بنا ؟
اى على ! به هنگام رستاخيز ، من دامان لطف پروردگار را خواهم گرفت ، تو نيز دامان من ، و فرزندان تو دامان تو ، و شيعيان فرزندانت دامان آنها را خواهند گرفت ، آيا فكر مى کنى ما را به كجا دستور مى دهند برويم ؟(15)
727 / 10 - در همان كتاب آمده است : ابوذر غفارى رحمه الله گويد :
روزى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را ديدم كه دست مباركشان را به شانه علىّ بن ابى طالب عليه السلام زده و فرمود :
يا عليّ ! من أحبّنا فهو العربي ، ومن أبغضنا فهو العلج ، شيعتنا أهل البيوتات والمعادن والشرف ، ومن كان مولده صحيحاً ، وما على ملّة ابراهيم عليه السلام إلّا نحن وشيعتنا ، وسائر الناس منها برآء ، وإنّ للَّه ملائكة يهدمون سيّئات شيعتنا كما يهدم القوم البنيان .
اى على ! هر كه ما را دوست بدارد ، او منسوب به عرب است ، و هر كه ما را دشمن بدارد او بىدين است . شيعيان ما از خانواده و قبيله هاى صحيح النسب و شريف و آنان كه از طريق مشروع متولّد شده اند ، هستند ، و كسى جز ما و شيعيان ما بر دين ابراهيم عليه السلام نبوده ، و ساير مردم از آن دور هستند . همانا خداوند را فرشتگانى است كه گناهان شيعيان ما را - همانند ويران كردن مردم ساختمانهايشان - ويران و نابود مى کنند .(16)
728 / 11 - در كتاب «الثاقب فى المناقب» مى نويسد : سعيد بن مسيّب گويد :
شبى در دوران رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم باران باريد ، بامدادان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به على عليه السلام فرمود :
برخيز باهم به منطقه عقيق برويم و به زيبايى آب در گودالهاى زمين بنگريم .
على عليه السلام مى فرمايد : رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به دستان من تكيه كرده و حركت كرديم ، هنگامى كه به منطقه عقيق رسيديم نظاره گر صفاى آب در گودالهاى زمين بوديم .
على عليه السلام فرمود : اى رسول خدا ! اگر مرا از شب بر اين سفر باخبر مى نموديد براى شما سفره اى از غذا تهيّه مى كردم .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود : اى على ! كسى كه ما را به اينجا آورده (خود تدارك ديده و) ما را ضايع نخواهد كرد .
در اين هنگام كه ايستاده بوديم ناگاه ابرى را با رعد و برق بالاى سرمان احساس كرديم كه بر ما سايه افكند ، نزديك ما گرديد تا در برابر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم سفره اى گسترانيد ، در آن سفره ، انارهايى بود كه تا به حال ديدگان همچون انارهايى نديده بودند ، هر انارى سه پوسته داشت ؛ پوسته اى از لؤلؤ ، پوسته اى از نقره و پوسته اى از طلا .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم رو به من كرده و فرمود : اى على ! بگو : بسم اللَّه و ميل كن ، اين سفره از سفره تو پاكيزه تر و خوشمزه تر است .
ما از انارها را برداشته و آن را شكستيم ، دانه هاى آن سه رنگ بود : دانه اى مانند ياقوت قرمز ، دانه اى مانند لؤلؤ سفيد و دانه اى مانند زمرّد سبز ، طعمش خيلى لذيذ بود ، هنگامى كه از آن ميل كردم به ياد فاطمه همسرم، حسن و حسين عليهم السلام دو فرزندم افتادم ، سه انار براى آنها برداشتم و در آستين خود قرار دادم ، سپس سفره برداشته شد .
آنگاه به سوى خانه به راه افتاديم ، در ميان راه دو نفر از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را ملاقات نموديم ، يكى از آنها گفت : از كجا مى آيى اى رسول خدا !
حضرت فرمود : از منطقه عقيق .
گفت : اگر به ما خبر داده بوديد سفره اى براى شما تهيّه مى ديديم تا غذا ميل بفرماييد .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود : كسى كه ما را به آنجا برد (خود تدارك ديده و ما را) ضايع نكرده است .
ديگرى گفت : اى اباالحسن ! از شما بوى پاكيزه اى مى شنوم ، آيا آنجا نزد شما طعامى بود ؟!
دست به آستينم بردم تا انارى به او بدهم ، ولى ديدم چيزى نيست ، و از اين جريان غمگين شدم .
هنگامى كه از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم خداحافظى كردم و ايشان به منزلشان تشريف بردند ، و من به در فاطمه عليها السلام نزديك شدم صداى خشخشى از آستينم شنيدم ، نگاه كردم ديدم انارها در آستينم هستند ، وارد منزل شدم ، يكى از انارها را به همسرم فاطمه عليها السلام و دو تاى ديگر را به فرزندانم حسن و حسين عليهما السلام دادم .
سپس حضور رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شرفياب شدم ، وقتى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مرا ديد فرمود : جريان را تو مى گويى يا من بگويم ؟
عرض كردم : اى رسول خدا ! شما بفرماييد ، چرا كه بيان شما شفاى جگر سوخته است .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم آنچه اتّفاق افتاده بود بيان فرمود .
عرض كردم : اى رسول خدا ! گويا شما با من بوديد .(17)
729 / 12 - و در همان كتاب آمده است : حنش بن معتمر گويد :
على عليه السلام فرمود :
روزى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مرا خواست و براى اصلاح مردم يمن به آن سامان رهسپار فرمود .
عرض كردم : اى رسول خدا ! آنان جمعيّت فراوان و داراى سنّ و سالى هستند ، در حالي كه من نوجوانى بيش نيستم (چگونه اين مأموريّت را انجام دهم ؟) .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود : يا على ! هنگامى كه به بلندى گردنه روستاى «افيق»(18) رسيدى با صداى بلند بگو :
يا شجر يا مدر يا ثرى ، محمّد رسول اللَّه يقرؤكم السلام .
اى درختان ! اى كلوخ ! اى زمين ! محمّد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به شما سلام مى رساند .
على عليه السلام مى فرمايد : من به سوى يمن به راه افتادم ، هنگامى كه به بلندى گردنه «افيق» رسيدم رو به سوى مردم يمن كردم ، ناگاه ديدم همه مردم يمن در حالى كه مسلّح بوده و نيزه ها به دست گرفته بودند كه سر نيزه هايشان مى درخشيد و تير و كمان به كمر بسته و شمشير از غلاف بيرون كشيده به سوى من مى آمدند، با صداى بلند فرياد زدم: اى درختان! اى كلوخ ! اى زمين ! محمّد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به شما سلام مى رساند .
در اين هنگام درختان و كلوخها و زمين يكصدا فرياد زدند :
وعلى محمّد رسول اللَّه السلام وعليك السلام .
بر محمّد ، رسول خدا و بر تو سلام باد .
وقتى آن مردم اين صدا را شنيدند مضطرب و آشفته گشته و پاهايشان لرزيد و سلاح از دستشان افتاد ، آنان به سرعت خودشان را به من رسانيدند ، من ميان آنان صلح داده و بازگشتم .(19)
730 / 13 - باز در همان كتاب مى نويسد : ابن عمر گويد :
گروهى نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم آمده و به دروغ بر عليه شخصى شهادت دادند كه وى شترى را دزديده است .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم دستور اجراى حكم سرقت و قطع انگشتان دزد را صادر فرمود ، متّهم آماده اجراى حكم شد در حالى كه دعاى زير را مى خواند :
«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ حَتَّى لايَبْقى مِنَ الصَّلاةِ شَيْء ، وَبارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ حَتَّى لايَبْقى مِنَ الْبَرَكاتِ شَيْء ، وَارْحَمْ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ حَتَّى لايَبْقى مِنَ الرَّحْمَةِ شَيْء ، وَسَلِّمْ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ حَتَّى لايَبْقى مِنَ التَّسْليمِ شَيْء» .(20)
خداوندا! همه درودها را بر محمّد و آل محمّد بفرست به گونه اى كه از درود چيزى نماند .
خداوندا! همه بركات را بر محمّد و آل محمّد ارزانى فرما ؛ به گونه اى كه از بركات چيزى نماند .
خداوندا! همه رحمتها را بر محمّد و آل محمّد عطا فرما؛ به گونه اى كه از رحمت چيزى نماند .
خداوندا! همه سلامها را بر محمّد و آل محمّد بفرست؛ به گونه اى كه از سلام چيزى نماند .
راوى گويد : در اين هنگام شتر به سخن درآمد و گفت : اى رسول خدا ! آن مرد مرا سرقت نكرده است .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم دستور داد تا او را برگردانند. وقتى آمد به او فرمود :
اى مرد! لحظه اى پيش چه مى خواندى ؟
گفت : اين دعا را خواندم : «اللّهمّ صلّ على محمّد وآل محمّد ...» .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود : همچنان كه نگاه مى كردم ديدم كه كوچه هاى مدينه مملوّ از فرشتگان خداست و آن قدر زياد بودند كه مى خواستند ميان من و تو حايل شوند .
آنان اين صلوات و دعاى تو را نزد خودشان نگه مى دارند و در كنار حوض در روز قيامت به من تحويل مى دهند ، در آن روز ، چهره تو از برف سفيدتر و نورانىتر خواهد بود .(21)
731 / 14 - باز در همان كتاب شريف مى خوانيم : يزيد بن ابى حبيب گويد :
روزى زنى در حالى كه كودكى يك ماهه در بغلش بود نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم آمد و بر حضرتش چهره درهم كشيد . پسربچّه اى كه در بغلش بود گفت : سلام بر تو اى رسول خدا! سلام بر تو اى محمّد بن عبداللَّه !
راوى گويد : مادرش از اين سخن فرزندش ناراحت شد .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم رو به آن كودك كرده و فرمود :
تو از كجا فهميدى من رسول خدا و محمّد بن عبداللَّه هستم !
كودك گفت : پروردگار جهانيان و روح الأمين ، جبرئيل به من فهمانيد ، همينك جبرئيل بالاى سر شماست و به شما نگاه مى کند . جبرئيل گفت :
هذا تصديق لك بالنبوّة ، ودلالة لنبوّتك كي يؤمن بك بقيّة قومك .
عمل اين كودك تصديق نبوّت توست ، و اين راهنمايى براى نبوّت توست تا ساير افراد قبيله ات نيز به تو ايمان بياورند .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم رو به آن كودك كرد و فرمود : پسرك ! نامت چيست ؟
كودك گفت : مرا عبدالعزّى ناميده اند ، ولى من به آن كافر هستم ، اى رسول خدا ! شما براى من اسم انتخاب كنيد !
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود : تو عبداللَّه هستى .
كودك گفت : اى رسول خدا ! از خداى متعال بخواه مرا در بهشت از خادمان تو قرار دهد .
جبرئيل گفت : از خداى بخواه آنچه خواسته ، عطا كند .
آن كودك گفت : سعيد و خوشبخت كسى است كه به تو ايمان بياورد و شقى و بدبخت كسى است كه تو را تكذيب كند ، آنگاه آن كودك نعره اى زد و از دنيا رفت .
مادر كودك رو به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم كرد و گفت : اى رسول خدا ! پدر و مادرم فداى تو باد ، من تا همين الآن كه نشانه اى از نشانه هاى نبوّت تو را نديده بودم ، تكذيبت مى كردم (ولى همينك كه شاهد آن بودم) گواهى مى دهم كه معبودى جز خدا نيست و تو رسول خدا هستى ، اى تأسف و حسرت از آنچه از دست داده ام .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به آن زن فرمود :
أبشري ، فوالّذي ألهمك الإيمان ، إنّي لأنظر إلى حنوطك وكفنك مع الملائكة .
مژده باد تو را ! سوگند به آنكه ايمان را به تو الهام نمود ، من مى بينم كه حنوط تو و كفنت را فرشتگان به همراه دارند .
طولى نكشيد تا اينكه آن زن نيز نعره اى زد و روح از بدنش جدا شد . پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم بر آن مادر و كودك (سعادتمند) نماز خوانده و باهم به خاك سپردند .(22)
732 / 15 - باز در همان كتاب مى نويسد : على عليه السلام مى فرمايد :
روزى ابوجهل گفت : من محمّد را مى كشم گرچه در مقابل خون او ، فرزندان عبدالمطلب مرا بكشند .
اطرافيان ابوجهل گفتند : اگر به چنين عملى اقدام كنى به مردمان مكّه خدمت خوبى انجام داده اى كه هميشه تو را ياد خواهند كرد .
ابوجهل گفت : او در كنار كعبه زياد سجده مى کند ، هرگاه كنار كعبه آمده و سجده كند با سنگى سر او را خواهم شكست .
پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم وارد مسجدالحرام شد و هفت مرتبه دور كعبه طواف نمود ، آنگاه شروع به نماز كرد و نماز طولانى گزارد ، و سر به سجده معبود گذاشت و آن را طول داد .
ابوجهل سنگى برداشته و از سمت سر مبارك حضرتش آمد ، هنگامى كه به حضرتش نزديك شد ناگاه متوجّه شد كه حيوان قوى جثّه اى در حالى كه دهانش را باز كرده از طرف پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم به طرف او حمله ور است ، وقتى ابوجهل اين صحنه را ديد ترسيد و دستش لرزيد و سنگ از دستش روى پايش افتاد و آن را شكست .
ابوجهل با رنگ پريده ، دگرگون و خون آلود در حالى كه عرق از چهراش سرازير بود به نزد دوستانش برگشت .
يارانش گفتند : ما هرگز تو را مثل امروز وحشت زده نديده ايم ، چه شده ؟
ابوجهل گفت : واى بر شما ! عذر مرا بپذيريد ، هنگامى كه مى خواستم با سنگ او را بزنم ، حيوان قوى جثّه اى با دهان باز به سوى من حمله كرد كه مى خواست مرا ببلعد ، از ترس دستم لرزيد و سنگ افتاد و پايم را شكست .(23)
733 / 16 - باز در همان كتاب آمده است : هند ، دختر جون گويد : هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به خيمه اُمّ معبد اجلال نزول فرمود ، براى نماز وضو ساخت ، در آنجا گياه خشكيده اى بود ، حضرت مقدارى از آب دهان مباركشان را به آن گياه انداختند ، در حال سبز شد و گل سفيد و درخشان داد و برگهايش روييد و ميوه خوبى داد .
ما از آن گياه تبرّك مى جستيم و به وسيله آن بيمارانى را مداوا مى كرديم ، زمانى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم از دنيا رفت زيبايى و طراوتش را از دست داد . و در آن هنگام كه امير مؤمنان على عليه السلام به شهادت رسيد ديگر ميوه نداد .
مدّت زيادى گذشت . روزى بامدادان متوجّه شديم كه از ساقه اش خون تازه مىجوشد و برگهايش پژمرده شده كه قطراتى مانند آبِ گوشت از آن مىچكد ، فهميديم كه حادثه اى بزرگ رخ داده است ، ما آن شب با غم و اندوه و ترس كه در انتظار خبر وحشتناكى بوديم ، خوابيديم .
هنگامى كه تاريكى شب ما را فرا گرفت از زير آن گياه صداى ناله و گريه و صداى افتادن چيزى و ضجّه و هياهويى شنيديم ، صدايى با حالت گريان مي گفت :
يابن النبيّ ! يابن الوصيّ ! ويابن البتول ! ويا بقيّة السادة الأكرمين !
«اى فرزند پيامبر ! اى فرزند وصىّ پيامبر ! اى فرزند (زهراى) بتول! و اى باقى مانده از سادات گرامى !»
آنگاه همهمه و صدا زياد شد ، و ما بيشتر سخنان آنان را نمى فهميديم ، ديرى نگذشت كه خبر شهادت امام حسين عليه السلام رسيد و آن گياه خشكيد و اثرى از آن باقى نماند .(24)
نويسنده رحمه الله گويد : زمخشرى اين حديث را با اندك تفاوتى در باب هشتم كتاب «ربيع الأبرار» نقل كرده آنگاه مى گويد : جاى شگفتى است كه چرا قصّه اين گياه همانند قصّه گوسفند - كه از قصّه هاى معروف است - مشهور نگشته است ؟(25)
ابن شهراشوب قدس سره نيز اين حديث را با تفاوتى اندك از كتاب «امالى» حاكم نيشابورى - كه از بزرگان علماى اهل سنّت است - نقل نموده است.(26)
نويسنده رحمه الله گويد : جاى شگفتى نيست كه چرا اين قصّه مشهور نشده ، چرا كه اين قصّه ، بيانگر يكى از مناقب امير مؤمنان و امام حسين عليهما السلام است . ما اين حديث را در جلد دوّم كتاب خودمان «دلائل الحق» از «ربيع الأبرار» نقل كرده ايم .
734 / 17 - در كتاب «صحيفة الرضا صلوات اللَّه عليه» با سلسله سند آمده است :
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :
فرشته اى نزد من آمد و گفت : اى محمّد ! همانا پروردگارت به تو سلام مى رساند و مى فرمايد : اگر مى خواهى ، صحراى مكّه را براى تو طلا قرار دهم ؟
راوى گويد : حضرت سر مباركش را به سوى آسمان بلند كرده و فرمود :
يا ربّ ! أشبع يوماً فأحمدك وأجوع يوماً فأسألك .
پروردگارا ! مى خواهم روزى سير باشم ، تو را حمد و سپاس گويم ، و روزى گرسنه باشم تا از تو درخواست نمايم .(27)
735 / 18 - محدّث بحرانى نقل مى کند : ابوحمزه گويد :
شخصى از امام باقر عليه السلام پرسيد : چرا جمعه ، جمعه ناميده شد ؟
امام باقر عليه السلام فرمود :
إنّ اللَّه عزّوجلّ جمع فيها خلقه لولاية محمّد صلى الله عليه وآله وسلم ووصيّه في الميثاق ، فسمّاه يوم الجمعة ، لجمعه خلقه فيه .
خداوند متعال در روز عهد و پيمان ، مخلوقاتش را در روز جمعه براى ولايت حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم و وصىّ و جانشين او گردهم آورد و آن روز را به جهت اجتماع مخلوقاتش جمعه ناميد .(28)
736 / 19 - در كتاب «الثاقب في المناقب» مى نويسد : على عليه السلام مى فرمايد :
قبيله ذُريح در عيد رسمى خودشان گردهم آمده بودند ، ناگاه گاوى به آن اجتماع آمده و فرياد زد :
يا آل ذريح ! أمر نجيح ، مع رجل يصيح ، بصوت فصيح فجاء ب«لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه»، عجّلوا ب«لا إله إلّا اللَّه» تدخلوا الجنّة.
اى آل ذريح ! شما را از امرى كه موجب نجات و سعادت است آگاه مى نمايم كه مردى با صداى فصيح فرياد مى زند : «معبودى جز خدا نيست و محمّد پيامبر خداست« بشتابيد براى گفتن «لا إله إلّا اللَّه» تا وارد بهشت شويد .
على عليه السلام مى فرمايد : سوگند به خدا ! ما متوجّه آل ذريح نشديم جز آن كه آنان همگى به سوى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم آمده و اسلام آوردند .
اين حديث به صورت مفصّل ترى نيز روايت شده است .
و در روايت ديگرى آمده : آنان گاوى را براى كشتن حاضر كردند و آن گاو چنين گفت .(29)
البتّه اين حديث را احمد بن حنبل نيز در مسند خودش نقل كرده است.
همچنين شيخ صدوق قدس سره با سلسله سند خودش از عبدالرحمان بن كثير نقل مى کند كه گويد : امام صادق عليه السلام مى فرمايد :
طايفه بنى سالم انصارى در نخلستان خودشان گاوى داشتند ، روزى آن گاو فرياد زد : اى ذريح ! شما را به عملى كه موجب نجات و سعادت شما مى شود راهنمايى مى کنم ، فرياد زننده اى با صداى فصيح به زبان عربى فرياد مى زند كه :
«لا إله إلّا اللَّه ربّ العالمين ، ومحمّد رسول اللَّه سيّد النبيّين ، وعليّ وصيّه سيّد الوصيّين» .
«معبودى جز خداى نيست كه پروردگار جهانيان است و محمّد ، پيامبر خدا سرور و آقاى پيامبران است و على وصىّ او ، سرور و آقاى اوصياست» .(30)
همچنين ثقة الإسلام كلينى رحمه الله در كتاب شريف «روضه كافى» از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه حضرتش فرمود :
در خارج يمن درّه اى به نام «برهوت» است ، از آن درّه جز مارهاى سياه و جغد عبور نمى کند . در آن درّه چاهى است كه به آن «بلهوت» گويند كه ارواح مشركان را هر صبح و شام به آنجا مى برند و از آب صديد ؛ (چرك زخم) به آنها مى خورانند ، پشت آن درّه ، مردمى زندگى مى کنند كه آنها را «ذريح» مى نامند .
هنگامى كه خداى متعال حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم را به پيامبرى برانگيخت ، گوساله اى در ميان آنها در حالى كه دم خود را بر زمين مى كوبيد به آواز فصيح گفت : اى آل ذريح ! مردى در تهامه آمده و مردم را به گواهى دادن به وحدانيّت خدا دعوت مى کند .
مردم گفتند : خداوند اين گوساله را براى كار مهمّى گويا نموده است .
آن گوساله براى بار دوّم ، در ميان آنها اين ندا را داد ، آنان تصميم گرفتند يك كشتى بسازند ، و آن را ساختند ، هفت نفر از آنها در آن كشتى سوار شدند ، و آنچه خداوند در دل آنها انداخت آذوقه در آن بار كردند ، آنگاه بادبان كشتى را بلند كرده و در دريا روان ساختند ، كشتى همچنان حركت كرد تا آنها را در جدّه فرود آورد ، آنها نزد پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم آمدند .
پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم به آنان فرمود : شما همان اهل ذريح هستيد كه گوساله در ميان شما فرياد زد ؟
گفتند : آرى .
آنها گفتند : اى رسول خدا ! دين و كتاب را به ما عرضه كن .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم دين ، كتاب ، سنن ، فرائض و احكام را - همان طور كه از جانب خداى متعال آمده بود - به آنان عرضه نمود و مردى از بنىهاشم را بر آنها امير ساخت و به همراه آنان فرستاد و تا اين ساعت در ميان آنها اختلافى رخ نداده است .(31)
737 / 20 - محمّد بن ابى الفوارس در كتاب «اربعين» خود مى نويسد : اُمّ سلمه رضي اللَّه عنها گويد : از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شنيدم كه مى فرمود :
ما من قوم يذكرون فضل محمّد وآل محمّد عليهم السلام إلّا هبطت ملائكة من السماء تخبرهم وتحدّثهم .
هر گروهى كه فضايل محمّد و آل محمّد عليهم السلام را بازگو مى کنند ، فرشتگانى از آسمان به سوى آنها فرود آمده و آنها را باخبر نموده و با آنها سخن مى گويند .
هنگامى كه آنان به سوى آسمان عروج مى کنند فرشتگان ديگر گويند : از شما بوى خوشى به ما مشام ما مى رسد كه خوشبوتر و پاكيزهتر از آن استشمام ننموده ايم !
فرشتگان پاسخ مى دهند :
إنّا كنّا عند قوم يذكرون فضل محمّد وآل محمّد عليهم السلام فعبق بنا من ريحهم.
ما در ميان گروهى بوديم كه فضايل محمّد و آل محمّد عليهم السلام را بازگو مى نمودند ، از بوى خوش آنان معطّر شديم .
فرشتگان ديگر گويند : ما را به سوى آنان فرود آوريد !
مى گويند : آنها متفرّق شده اند .
مى گويند : ما را به آن مكانى كه بودند فرود آوريد تا از آن تبرّك جوييم .(32)
738 / 21 - باز در همان كتاب آمده است : زيد بن عوام و ابى امامه گويند :
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :
حبّي عمود ميزان العالم ، إذا كان يوم القيامة حبّي بميزان العالم ، وحبّ عليّ عليه السلام كفّتاه ، وحبّ الحسن والحسين عليهما السلام خيوطه ، وحبّ فاطمة عليها السلام علاقته، يوزن به محبّة المحبّ والمبغض لي ولأهل بيتي.
محبّت من ، عمود ترازوى جهان است ، هنگامى كه روز قيامت فرا رسد ؛ محبّت من وسيله سنجش اهل عالم است و محبّت على عليه السلام دو كفّه آن است ، و محبّت حسن و حسين عليهما السلام بندهاى ترازو است ، و محبّت فاطمه عليها السلام قسمت اتّصال دهنده دو كفّه آن است ، به وسيله آن ترازو، مهر و محبّت دوستان و بغضِ دشمنان نسبت به من و اهل بيتم سنجيده مى شود .
آنگاه اين آيه را قرائت فرمود :
« فَأَمّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ × فَهُوَ في عيشَةٍ راضِيَةٍ × وَأَمّا مَنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ × فَاُمُّهُ هاوِيَةٌ»(33) .
«پس كسى كه (در آن روز) ترازوهاى اعمالش سنگين است × او در يك زندگى خشنود كننده خواهد بود × ولى كسى كه ترازوهاى اعمالش سبك است × جايگاه او دوزخ خواهد بود» .(34)
739 / 22 - در كتاب «الثاقب في المناقب» مى نويسد :
زنى به نام اُمّ مسلم - يا اُمّ اسلم - روزى به خانه اُمّ سلمه ، همسر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم آمد و جوياى پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم شد .
اُمّ سلمه گفت : پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم بيرون رفته است به زودى مى آيد .
آن زن منتظر نشست تا اينكه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم تشريف آورد ، آنگاه رو به پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم كرد و گفت : پدر و مادرم فداى شما اى رسول خدا ! من در كتابهاى (آسمانى) خوانده ام كه هر پيامبرى را جانشينى بايد ، چرا كه موسى عليه السلام هم در هنگام حيات و زندگيش و هم پس از مرگش جانشينى داشت و همچنين عيسى عليه السلام ، پس جانشين شما كيست اى رسول خدا !
پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :
يا اُمّ أسلم ! وصييّ في حياتي وبعد مماتي واحد .
اى اُمّ اسلم ! وصىّ و جانشين من در زمان زندگى و پس از مرگم يك نفر است .
آنگاه با دست مباركش چند دانه سنگريزه برداشته و آنها را همانند آرد (نرم) نمود ، سپس خمير كرده و مهر مباركش را به آن زد ، آنگاه فرمود :
يا اُمّ أسلم ! من فعل بعدي مثل فعلي فهو وصيّي في حياتي وبعد مماتي.
اى اُمّ اسلم ! هر كس كه پس از من چنين نمايد او جانشين من در زمان حيات و پس از مرگ من است .
اُمّ اسلم از نزد پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم خارج و به حضور امير مؤمنان على عليه السلام شرفياب شد و گفت : پدر و مادرم فداى تو باد ! تو وصىّ و جانشين رسول خدايى ؟ فرمود :
آرى اى اُمّ اسلم ! آنگاه چند سنگريزه برداشت و مانند آرد نمود و خمير كرده و مهر مباركش را به آن زد و فرمود :
اى اُمّ اسلم ! هر كه چنين نمايد او جانشين من است .
اُمّ اسلم به حضور امام حسن عليه السلام - كه نوجوانى بود - آمد و گفت : آقاى من ! شما جانشين پدر بزرگوارت هستى ؟
فرمود : آرى اى اُمّ اسلم ! آنگاه چند سنگريزه برداشت و مانند جدّ و پدر بزرگوارش آنها را عجين ساخت و مهر خود را به آن زد .
سپس آن زن به حضور امام حسين عليه السلام - كه كودكى بيش نبود - آمد و گفت : پدر و مادرم فداى تو باد ! شما جانشين برادرت هستى ؟
فرمود : آرى اى اُمّ اسلم ! آنگاه مانند برادرش امام حسن عليه السلام عمل كرد و همان كار را انجام داد .
آن زن سعادتمند پس از شهادت امام حسين عليه السلام هنگامى كه امام سجّاد عليه السلام از كربلا بازمى گشت با حضرتش ديدار كرد و پرسيد : تو جانشين پدر بزرگوارت هستى ؟
فرمود : آرى ، سپس كار آن بزرگواران را انجام داد .(35)
740 / 23 - در كتاب «بصائر الدرجات» مى نويسد : عدّه اى از راويان حديث از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند كه حضرتش فرمود :
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به اصحاب خويش فرمود :
حياتي خير لكم ومماتي خير لكم .
زندگى و مرگ من براى شما خير است .
اصحاب عرض كردند : اى رسول خدا ! اينكه زندگى شما براى ما خير است فهميديم ، امّا وفات و مرگ شما چگونه براى ما خير است ؟
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :
أمّا حياتي فإنّ اللَّه يقول : «وَما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فيهِمْ وَما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ»(36) ، وأمّا وفاتي فتعرض عليَّ أعمالكم فأستغفر لكم .
زندگيم براى شما خير است ، زيرا كه خداى متعال مى فرمايد : «تا تو اى (پيامبر) در ميان آنان هستى خداوند آنها را عذاب نخواهد كرد و همچنين تا استغفار مى کنند ، خدا عذابشان نمى نمايد» .
و اينكه مرگ و وفاتم براى شما خير است ، زيرا كه اعمال شما بر من عرضه مى شود و من براى شما طلب آمرزش مى نمايم .(37)
عالم بزرگوار سيّد نعمت اللَّه جزايرى قدس سره اين حديث شريف را در كتاب «انوار نعمانيّه» نقل كرده و اضافه نموده است : اينكه (رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى فرمايد : ) «مرگ و وفاتم براى شما خير است» يعنى اعمال شما هر روز پنجشنبه و جمعه بر من عرضه مى شود و من براى شما طلب آمرزش مى نمايم و از خدا مى خواهم كه از گناهان شما بگذرد .
باز در همان كتاب مى نويسد : راوى گويد : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود :
ما لكم تسؤون رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم ؟
چرا شما پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم را اندوهگين مى نماييد ؟
مردى عرض كرد : چگونه ما او را اندوهگين مى نماييم ؟
فرمود : أما تعلمون أنّ أعمالكم تعرض عليه ؟ فإذا رأى فيها معصية ساءه ذلك ، فلا تسؤوا رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم وسرّوه .
آيا نمى دانيد كه اعمال شما بر آن حضرت عرضه مى شود ؟ اگر گناهى در آن ببيند ناراحت و اندوهگين مى شود ، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را با اعمالتان اندوهگين نسازيد ، بلكه آن حضرت را خوشحال و مسرور نماييد .(38)
741 / 24 - در كتاب «قصص الأنبياء» مى نويسد : ابن عبّاس رضى الله عنه گويد :
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :
هنگامى كه خداى متعال حضرت آدم عليه السلام را آفريد او را در پيشگاه خود نگه داشت . حضرت آدم عليه السلام عطسه اى نمود ، خداوند به او ملهم فرمود كه خداى را حمد و ستايش نمايد، (حضرت آدم عليه السلام پس از عطسه خداى را حمد و ستايش نمود) .
پس خداوند فرمود : اى آدم ! تو مرا حمد و ستايش نمودى ، به عزّت و جلالم سوگند ! اگر نبودند دو نفر از بندگانم كه مى خواهم در آخرالزمان بيافرينم تو را خلق نمى كردم .
حضرت آدم عليه السلام گفت : پروردگارا ! تو را به مقام و منزلت آنان در نزد خودت سوگند مى دهم ! اسم آنها چيست ؟
خداى متعال فرمود : اى آدم ! نگاه كن به جانب عرش .
حضرت آدم عليه السلام نگاهى كرد و دو سطر از نور ديد : در سطر اوّل نوشته شده بود :
«لا إله إلّا اللَّه ، محمّد نبيّ الرحمة ، وعليّ مفتاح الجنّة» .
معبودى جز خداى نيست ، محمّد پيامبر رحمت و على كليد بهشت است .
در سطر دوّم نوشته شده بود :
«آليت على نفسي أن أرحم من والاهما ، واُعذّب من عاداهما» .
با خودم سوگند ياد كرده ام كه هر كس آن دو شخصيّت را دوست داشته باشد به او رحم كنم ، و هر كه با آن دو، دشمنى كند او را عذاب و شكنجه نمايم.(39)
742 / 25 - محدّث بزرگوار سيّد نعمة اللَّه جزايرىرحمه الله در كتاب «انوار نعمانيّه» مى نويسد : در روايات آمده است :
هنگامى كه حضرت آدم عليه السلام به حضرت حوّا نگاه كرد گفت : پروردگارا ! او را به ازدواج من درآور .
خداى متعال فرمود : اى آدم ! مهريّه اش را بياور .
حضرت آدم گفت : خدايا ! نمى دانم (مهريّه چيست ؟)
خداى متعال فرمود:
يا آدم ! صلّ على محمّد وآل محمّد عشر مرّات .
اى آدم ! ده مرتبه بر محمّد و آل محمّد صلوات بفرست .
حضرت آدم انجام داد و خداوند متعال حوّا را به او تزويج نمود .
وقتى مهرّيه حضرت حوّا ، صلوات بر محمّد و آل محمّد عليهم السلام باشد چرا مهريّه حورالعين چنين نباشد ؟!(40)
743 / 26 - باز سيّد بزرگوار قدس سره در همان كتاب مى نويسد : همچنين در روايات آمده است :
خداى متعال فرشتگانى آفريده كه در روى زمين در گردش هستند ، آنان هدفى جز رساندن صلواتها بر پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم كه در اطراف زمين بر آن حضرت مى فرستند ، ندارند . آنان به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى گويند : اى رسول خدا ! فلانى بر تو درود و سلام فرستاد .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى فرمايد : بر فلانى درود و سلام باد .
و همچنين زيارات زائران را به آن حضرت مى رسانند، چنانكه زيارات زيارتكنندگان ، و درود درودفرستان ، و سلام سلامگويان را بر امامان معصومين عليهم السلام نيز مى رسانند .(41)
744 / 27 - مسعودى قدس سره در كتاب «إثبات الوصيّه» مى نويسد : از عالم عليه السلام روايت شده كه فرمود :
موقعى كه خداى متعال اراده فرمود كه آقاى ما حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم را (در عالم دنيا) ظاهر نمايد قطره اى از زير عرش فرو فرستاد و آن را به ميوه اى از ميوه هاى زمين رساند ، پدرش (عبداللَّه) آن ميوه را خورد .
هنگامى كه عبداللَّه با آمنه نزديكى نمود ، آن قطره در آن موضعى كه خدا او را در آن موضع آفريده بود جايگزين شد ، و مدّت چهل روز از آن گذشت صداى او از بطن مادرش شنيده مى شد .
وقتى مدّت چهار ماه از آن گذشت بر بازوى راست او اين آيه نوشته شد :
« وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَعَدْلاً لامُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَهُوَ السَّميعُ الْعَليمُ »(42) ؛ «و كلمه پروردگار تو با صدق و عدل به حدّ كمال و تمام رسيد؛ هيچ كس نمى تواند كلمات او را دگرگون سازد و او شنونده داناست».
هنگامى كه به امر خدا ظاهر گشت در هر شهرى براى او ستونى از نور برپا شد كه به وسيله آن نور به اعمال بندگان نظر مى کند .(43)
745 / 28 - باز در همان كتاب مى نويسد : روايت شده است كه :
خداى متعال دانش همه آنچه را كه بوده و تا روز قيامت خواهد بود به پيامبر خودش تعليم نمود ، آنگاه امر دين و احكام را به او واگذار كرد و فرمود :
« وَما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا »(44) .
«آنچه را رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم براى شما آورده بگيريد و از آنچه نهى نموده خوددارى كنيد».
همچنين در مورد آن حضرت فرمود:
«وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى × إِنْ هُوَ إِلّا وَحْيٌ يُوحى »(45) .
«و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد × آنچه مى گويد چيزى جز وحى كه بر او فرود آمده نيست» .
و نيز درباره پيامبرش فرمود: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ »(46) ؛ «كسى كه از رسول خدا اطاعت كند ، در واقع از خدا اطاعت كرده است» .
آنگاه خداى متعال پيامبرش را چنان توصيف نمود كه احدى از پيامبران و مخلوقاتش را چنين توصيف نكرده بود كه به آن حضرت فرمود :
«وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ»(47) ؛
«و همانا تو داراى اخلاق عظيم و برجسته اى هستى».(48)
746 / 29 - باز در همان كتاب آمده است : روايت شده :
از جمله موضوعاتى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در آن حال - موقع وصيّت - به على عليه السلام فرمود اين بود كه :
إذا أنا متُّ فغسّلني وكفّني وحنّطني ، ثمّ أجلسني فسل عمّا بدا لك واكتب .
هنگامى كه من مُردم ، مرا غسل داده و كفن نموده و حنوط مى کنى ، آنگاه مرا مى نشانى و از آنچه كه براى تو آشكار گشته مىپرسى و مى نويسى .(49)
747 / 30 - باز در همان كتاب آمده است : روايت شده كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :
اُعطيت ما اُعطي النبيّون والمرسلون جميعاً ، واُعطيت خمسة لم يعطها أحد : نصرت بالرعب ، وجعل لي ظهر الأرض مساجد وطهوراً ، واُعطيت جوامع الكلم ، وفضّلت بالغنيمة ، واُعطيت الشفاعة في اُمّتي .
آنچه به همه انبياء و رسولان عطا شده بر من نيز عطا شده است ، ولى پنج نعمت بر من عطا شده كه به احدى عطا نشده است :
1 - من به وسيله ترسى (كه خداوند در دل دشمنان انداخت) پيروز شدم .
2 - روى زمين به جهت من محلّ سجده و پاككننده قرار داده شده است .
3 - جمعكننده كلمه ها (يعنى يكىكردن امّتها و اديان) به من عطا شده است .
4 - من به وسيله غنيمت فضيلت داده شده ام .
5 - مقام شفاعت اُمّتم به من عطا شده است .
آرى ! خداى متعال آنچه به پيامبران - از معجزات ، آيات و علامات - عطا كرده بود به آن حضرت نيز عطا نمود ، و آن حضرت را با مقاماتى كه به احدى نداده بود ، برترى داد . آنگاه خداى متعال اين آيه را بر او فرو فرستاد :
«وَأَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ» .(50)
«و خويشاوندان نزديكت را بترسان» .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم پس از نزول اين آيه ، بزرگان و رؤساى بنى هاشم را كه در آن زمان چهل نفر بودند جمع كرد . به على عليه السلام دستور داد تا ران گوسفندى را براى آنان پخت و يك صاع از گندم را بر آنان نان كرد .
آنگاه ده نفر از آنان خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم آمده و غذا خورده و خارج مى شدند تا اينكه ده نفر ده نفر همه آمدند و غذا مى خوردند و آب مى نوشيدند و سير مى شدند ، و اين در حالى بود كه در ميان آنها افرادى بودند در يك وعده يك گوسفند را با يك مشك آب مى خوردند !!(51)
748 / 31 - باز در همان كتاب آمده است : روايت شده كه :
همانا اسم اعظم خدا ، هفتاد و سه حرف است ، خداى متعال يك حرف از آن را به آصف بن برخيا عطا نمود ، كه آن عمل را در مورد تخت بلقيس انجام داد .
و به حضرت عيسى عليه السلام دو حرف از آن عطا نمود كه به وسيله آن دو حرف ، كارهايى انجام داد كه خدا آنها را حكايت كرده است .
و به حضرت موسى عليه السلام چهار حرف از آن عطا نمود .
و به حضرت ابراهيم عليه السلام هشت حرف از آن عطا نمود .
و به حضرت نوح عليه السلام پانزده حرف از آن عطا نمود .
و به حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم هفتاد و دو حرف از آن عطا نمود .
خداى متعال يك حرف را براى خود انتخاب نمود .
بنابراين ، خداوند متعال آنچه به پيامبران ياد داده بود و آنچه ياد نداده بود به پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم تعليم نمود ... .(52)
749 / 32 - در كتاب «بحار الأنوار» مى نويسد : واقدى مى گويد :
هنگامى كه چهار روز از تولّد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم گذشت سواد بن قارب نزد عبدالمطلب آمد . حضرت عبدالمطلب كنار درب بيت اللَّه الحرام نشسته بود ، اطراف او را قريش و بنى هاشم گرفته بودند .
سواد بن قارب نزديك آمد و گفت : اى اباالحارث ! بدان ، من شنيده ام كه براى عبداللَّه پسرى متولّد شده ، و در مورد او كارهاى شگفت انگيزى نقل مى نمايند ، مى خواهم لحظاتى به چهره او نگاه كنم .
البتّه سواد بن قارب شخص با نفوذى بود و به سخن او ارزش قائل مى شدند ، و او مردى راستگو بود .
عبدالمطلب برخاست و به همراه سواد بن قارب به خانه آمنه عليها السلام آمدند . وارد خانه شدند ، پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم در گهواره اش خوابيده بود ، هنگامى كه مى خواستند وارد اتاق شوند ، عبدالمطلب گفت : يا سواد ! ساكت باش تا از خواب بيدار شود . او نيز ساكت شد .
آنها آرام آرام وارد اتاق شدند ، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم كه در گهواره اش خوابيده بود ، سواد نگاهى به اندام آن حضرت كرد ، در او هيبت و هيئت پيامبران بود ، چون روپوش از جمال مباركش برداشت نورى از چهره مباركش جهيد و سقف اتاق را شكافت ، و به كرانه آسمان رسيد ، حضرت عبدالمطلب و سواد از شدّت نور آستينهاى خودشان را جلو صورتشان گرفتند .
در اين موقع بود كه سواد خود را به روى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم انداخت و به عبدالمطلب گفت : تو را گواه مى گيرم كه من به اين كودك و آنچه از طرف خدايش مى آورد ، ايمان آوردم .
آنگاه بر گونه هاى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بوسه زد و هر دو از اتاق خارج شدند ، سواد به منزلش بازگشت و عبدالمطلب خوشحال و مسرور گرديد .
واقدى گويد : پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم يك ماهه شد ، وقتى كسى به او نگاه مى كرد خيال مى كرد كه او بچّه يك ساله است ، و اين به جهت وقار ، توانايى جسمى و بهره كامل هوش و فهمش بود ، از گهواره او صداى تسبيح ، تحميد و ثناى خداى متعال را مى شنيدند .(53)
750 / 33 - در كتاب «المناقب» مى نويسد : ابن عبّاس گويد :
حضرت ابوطالب عليه السلام به برادرش گفت: اى عبّاس! براى تو از محمّد صلى الله عليه وآله وسلم بگويم ، من همواره كنار او بودم ، ساعتى از شب و روز از او جدا نمى شدم ، چون به كسى اطمينان نداشتم تا اينكه او را در رختخواب خودم خواباندم . به او گفتم كه لباسهاى (بيرونى اش) را بكند و با من بخوابد ، از اين سخن من ناراحت شد و اين را در چهره او احساس كردم ، رو به من كرد و گفت :
يا عمّاه ! اصرف بوجهك عنّي حتّى أخلع ثيابي وأدخل فراشي .
عموجان ! صورت از من برگردان تا لباسهايم را بكنم ، و وارد رختخواب شوم.
گفتم : چرا ؟ گفت : لاينبغي لأحد أن ينظر إلى جسدي .
چون سزاوار نيست كسى به بدن من نگاه كند .
من از سخن او در شگفت شدم، و صورت برگرداندم تا وارد رختخواب شد ، من هم وارد رختخواب شدم متوجّه شدم كه ميان من و او لباسى است. سوگند به خدا! من آن را نگذاشته بودم ، وقتى دست زدم ديدم لباس نرمى است . آنگاه كه بوييدم (معطّر بود) گويا در مشك فرو رفته بود ، بامدادان وقتى از خواب بيدار شدم ديدم لباس مفقود شده است.
و رفتار او با من و رفتار من با او بدين گونه بود ، اوقات زيادى مى ديدم كه در رختخوابش نيست ، وقتى به دنبالش مى رفتم ، از رختخواب جوابم مي گفت : عموجان ! من اينجا هستم برگرد .
(صاحب مناقب مى نويسد: ) پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم وارد چشمه زمزم مى شد و از آن آب مى نوشيد و چه بسا حضرت ابوطالب عليه السلام به آن حضرت غذا تعارف مى كرد و آن حضرت مى فرمود : نمى خواهم ، من سير هستم .
هنگامى كه حضرت ابوطالب عليه السلام مى خواست با فرزندانش صبحانه يا شام بخورد مى فرمود : منتظر باشيد تا پسرم حاضر شود .
پس رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى آمد و با آنها غذا ميل مى فرمود و غذا همچنان باقى مى ماند .(54)
751 / 34 - شيخ رضى الدين، برادر بزرگوار علاّمه حلّىقدس سره در كتاب «العدد» مى نويسد : حليمه سعديّه گويد :
در قبيله بنى سعد درخت خشكيده اى بود كه هرگز ميوه نمى داد ، روزى در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در بغلم بود كنار آن درخت فرود آمديم ، هنوز از آنجا برنخاسته بوديم كه درخت به بركت آن حضرت سبز شد و ميوه داد .
من جايى سراغ ندارم كه با آن حضرت نشسته باشم جز آنكه به بركت وجود آن حضرت حاصل خيز شده .
روزى آن حضرت را به خانه زنى از طايفه بنىسعد بنام اُمّ مسكين بردم . او حال خوشى نداشت (و ناتوان و ضعيف بود) ، وقتى وارد خانه اش شديم ناگاه توانش را بدست آورده و حالش خوب شد ، او هر روز مى آمد و سر مبارك حضرتش را مى بوسيد .
حليمه گويد : من هرگز در حال خواب به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نگاه نكردم جز آنكه ديدم ديدگان مباركش باز است ، گويى مى خندد ، و هرگز سرما و گرما به آن حضرت آزار نمى رسانيد .
حليمه مى آفزايد : (در آن مدّتى كه حضرتش نزد من بود) من چيزى را آرزو نكردم جز آنكه فردايش به آن دست يافتم .
روزى گرگى ، بچّه بزى را كه از من بود گرفت ، من از اين جهت خيلى ناراحت شدم ، ناگاه متوجّه شدم كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم سر مباركش را به سوى آسمان بلند كرد ، من چيزى نفهميدم جز اينكه ديدم گرگ ، بچّه بز را بر پشتش سوار كرده و برمى گرداند ، در حالى كه كوچكترين زخمى به آن نرسانده بود .
حليمه گويد : هرگز او را در ميان آفتاب بيرون نبردم جز آنكه ابرى بر او سايه مى افكند . و در موقع باران ، ابرى مانع ريزش باران به آن حضرت مى شد .
حليمه گويد : پيوسته نورى از خيمه من ميان آسمان و زمين امتداد داشت . مردم از سرما و گرما در آزار بودند ، ولى از آن موقع كه آن حضرت نزد من بود هيچ سرما و گرمايى مرا آزار نرسانيد .
روزى تصميم گرفتم سر مباركش را بشويم ، وقتى آمدم ديدم خودش سرش را شسته و روغن و عطر زده است .
من هرگز براى او لباس نشستم ، هر موقع مى خواستم بشويم پيش از من شسته مى شد و لباس نو براى او آماده مى شد .
حليمه گويد : هر وقت پستانهايم را جهت شير بيرون مى آوردم نغمه اى را براى او مى شنيدم و هرگز نياشاميد جز آنكه چيزى مى خواند ، و من از اين امر در شگفت بودم تا اين كه زبان به سخن باز كرد ، ديدم وقتى غذا ميل مى کند مى گويد : «بسم اللَّه ربّ محمّد» «بنام خدا ، پروردگار محمّد» و وقتى از خوردن و آشاميدن فارغ مى شد مي گفت : «الحمد للَّه ربّ محمّد» «سپاس خداى را ، پروردگار محمّد» .(55)
752 / 35 - در كتاب «بحار الأنوار» مى نويسد : امام صادق عليه السلام فرمود :
روزى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در كنار سنگى با مردى قرار وعده ملاقات گذاشت و فرمود : من در اينجا هستم تا تو بيايى . آفتاب به شدّت مى تابيد و گرمايش اذيّتش مى كرد ، يارانش گفتند : اى رسول خدا ! اگر به سايه برويد از آزار گرماى آفتاب در امان خواهد بود . فرمود :
وعدته إلى هاهنا ، وإن لم يجيء كان منه المحشر .
من با او اينجا را وعده گذاشته ام ، و اگر نيامد ، همين جا خواهم ماند .(56)
753 / 36 - عايشه گويد : (روزى به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم) عرض كردم : اى رسول خدا! وقتى از بيت الخلاء بيرون آمديد به دنبال شما رفتم و چيزى نديدم جز آنكه آنجا بوى مشك يافتم .
حضرت فرمود :
يا عائشة ! إنّا معشر الأنبياء ينبت أجسادنا على أرواح أهل الجنّة، فما خرج منّا من شيء إلّا ابتلعته الأرض .
اى عايشه ! همانا ما پيامبران پيكرهايمان مانند ارواح بهشتيان آفريده شده ، هر چه از ما خارج شود زمين آن را فرو مى برد .(57)
754 / 37 - در كتاب «روضة الواعظين» مى نويسد : عيص بن قاسم گويد :
به امام صادق عليه السلام عرض كردم : حديثى از پدر بزرگوارتان عليه السلام روايت شده كه فرمود :
«پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم هرگز از نان گندم سير نخورد» .
آيا اين حديث صحيح است ؟ فرمود :
لا ، ما أكل رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم خبز برّ قطّ ، ولاشبع من خبز شعير قطّ.
نه ! رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم هرگز نان گندم نخورد و از نان جو هم سير نشد .(58)
755 / 38 - در كتاب «المناقب» در حديث نوح عليه السلام آمده :
براى حضرت نوح عليه السلام كشتى بر روى آب حركت كرد و آن بر كافر و مؤمن حركت مى کند ، ولى براى حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم سنگ بر روى آب حركت كرد و اين در كنار بركه اى بود كه پشت آن تپّه بزرگى بود .
عكرمة بن ابى جهل گفت : اى محمّد ! اگر تو به راستى پيامبرى ، دعا كن تا سنگى از سنگهاى اين تپّه حركت كرده و بيايد و در آب فرو رود تا از آن عبور كنيم .
حضرت سنگ را خواند ، و آن بر روى آب آمد تا اينكه در برابر حضرتش قرار گرفت ، آنگاه دستور برگشت دادند ، و همچنان كه آمده بود بازگشت ... .(59)
756 / 39 - راوندى قدس سره در كتاب «خرائج» مى نويسد : براى هر عضوى از اعضاى پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم معجزه اى بود :
معجزه سر مباركش اين بود كه ابرى بر آن سايه مى آفكند .
معجزه چشمان مباركش اين بود كه : آن حضرت از پشت سر چنان مى ديد كه از رو به رو مى ديد .
معجزه گوشهاى مباركش اين بود كه : صداها را در خواب چنان مى شنيد كه در بيدارى مى شنيد .
معجزه زبان مباركش اين بود كه : به سوسمارى فرمود : من كيستم ؟ گفت : تو رسول خدا هستى .
معجزه دستان مباركش اين بود كه : از ميان انگشتان مباركش آب بيرون آورد .
معجزه پاهاى مباركش اين بود كه : جابر چاهى داشت كه آبش تلخ بود ، از اين امر به حضرتش شكوه نمود ، حضرت پاهايش را در تشتى شسته و دستور داد تا آبش را در آن چاه بريزند ، وقتى آب تشت را به آن چاه ريختند ، آبش شيرين و گوارا شد .
معجزه عورتش اين بود كه : آن حضرت ختنه شده متولّد شد .
معجزه بدن مباركش اين بود كه : هرگز سايه اش بر زمين نيفتاد ، زيرا كه آن حضرت نور بود و نور همانند چراغ سايه ندارد .
معجزه پشت مباركش اين بود كه : مهر نبوّت در پشت حضرتش بود و بر دو كتف آن حضرت نوشته شده بود : «لا إله إلّا اللَّه ، محمّد رسول اللَّه» .(60)
757 / 40 - در كتاب «تفسير عيّاشى» آمده : سعيد بن جبير گويد :
در كعبه سيصد و شصت بت بود كه هر قبيله از قبايل عرب يك يا دو بت داشتند . هنگامى كه آيه شريفه «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلّا هُوَ ... الْعَزيزُ الْحَكيمُ »(61) نازل شد ، همه بتهايى كه در كعبه بود به سجده افتادند .(62)
758 / 41 - در كتاب «خرائج» مى نويسد : عمّار بن ياسر گويد:
من در برخى از سفرهاى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به همراه آن حضرت بودم . روزى در صحرايى فرود آمديم ، درختان كمى در آن صحرا بود ، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به دو درخت كوچك نگاه كرد و فرمود :
يا عمّار ! صر إلى الشجرتين فقل لهما : يأمر كما رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم أن تلتقيا حتّى يقعد تحتكما .
اى عمّار ! برو كنار اين دو درخت و بگو : رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به شما دستور مى دهد كه كنار هم قرار بگيريد تا در زير شما بنشيند .
عمّار گويد : من آمدم و گفتم .
آن دو درخت چنان بهم چسبيدند كه مانند يك درخت شدند و رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم آمد و پشت آنها قضاى حاجت كرد . هنگامى كه خواست بيرون آيد ، فرمود : هر كدام جاى خودتان برگرديد ، و آنها برگشتند .(63)
759 / 42 - عالم بزرگوار ، قطب راوندى قدس سره در كتاب «قصص الأنبياء» مى نويسد:
ابن عبّاس گويد : روزى عربى نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم آمد و گفت : به چه دليلى بپذيرم كه تو رسول خدا هستى ؟
حضرت فرمود :
أرأيت إن دعوت هذا العذق من هذه النخلة فأتاني ، أتشهد أنّي رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم ؟
اگر ببينى كه من شاخه اى از اين درخت خرما را بخوانم و آن هم بيايد ، آيا گواهى مى دهى كه من پيامبر خدا هستم ؟
گفت : آرى .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شاخه را خواستند ، شاخه از درخت جدا شد و بر زمين افتاد ، آن شاخه مى جهيد و به طرف رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى آمد تا اين كه در برابر حضرتش قرار گرفت ، حضرت فرمود : برگرد ، آن شاخه به جايگاهش برگشت .
وقتى آن عرب اين معجزه را ديد گفت : گواهى مى دهم كه تو پيامبر خدا هستى و به آن حضرت ايمان آورد .
مرد عامرى از محضر حضرتش مرخص شده و به سوى خاندان خود رفت و گفت : اى خاندان عامر بن صعصه ! سوگند به خدا! هرگز او را در چيزى تكذيب نخواهم كرد .
در ميان بنى هاشم مردى بنام ركانه بود ، او كافر و از جسورترين مردم بود ، وى گلّه گوسفندى داشت كه در صحراى اِضَم(64) مى چرانيد .
روزى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم راهش به آن وادى افتاد ، ركانه حضرتش را ملاقات كرد و گفت : اگر ميان من و تو نسبت فاميلى نبود هر آينه پيش از سخن گفتن تو را مى كشتم ، آيا تو خدايان ما را دشنام مى دهى ؟ اينك خداى خودت را بخوان تا تو را از دست من رها كند .
آنگاه گفت : با من كشتى بگير ، اگر تو پيروز شدى ده رأس از گوسفندانم مال تو باشد .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم او را گرفت و بر زمين زد و بر سينه اش نشست .
ركانه گفت : تو چنين نكردى ، اين خداى تو بود كه چنين زمينم زد . آنگاه ركانه گفت : دوباره كشتى بگير ، اگر تو پيروز شدى ده رأس ديگر از گوسفندانم را انتخاب كن .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم براى مرتبه دوّم با او كشتى گرفت و او را بر زمين زد ، باز گفت : خداى تو بر زمينم زد ، دوباره كشتى بگير ، اگر پيروز شدى ، ده رأس ديگر از گوسفندانم مال تو باشد .
پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم براى سوّمين بار با او كشتى گرفت و بر زمينش زد .
ركانه گفت : لات و عزّى سرافكنده گشتند ، سى رأس از گوسفندانم را انتخاب كن . حضرت فرمود :
من از تو گوسفند نمى خواهم ، اى ركانه ! تو را به اسلام دعوت مى نمايم ، واى از جان ركانه ! آيا به سوى آتش مى رود ؟ اگر تو امروز اسلام بياورى از آتش در ايمن خواهى بود .
ركانه گفت : هرگز (ايمان نمى آورم) ، جز آنكه آيه و معجزه اى براى من نشان دهى .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :
آيا خدا را بر خود گواه مى گيرى كه اگر همينك خداى خودم را بخوانم و معجزه اى براى تو نشان دهم ، آيا به آنچه دعوت كردم پاسخ مثبت خواهى داد ؟
گفت : آرى .
در آن نزديكى درخت ميوهدارى بود ، حضرت رو به آن كرد و فرمود :
به اذن خدا به سوى من بيا !
درخت دو نيمه شد ، يك نيمه آن با شاخه هايش آمد و در برابر حضرتش قرار گرفت .
ركانه گفت : امر عظيم و بزرگى به من نشان دادى ، اكنون به آن دستور بده تا برگردد .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به او فرمود :
آيا خدا را گواه مى گيرى كه اگر من از خدايم خواستم آن برگردد و برگشت به آنچه دعوت كردم پاسخ مثبت دهى ؟
گفت : آرى .
حضرت دستور فرمود و نيمه درخت برگشت و به نيمه اوّلش چسبيد .
پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم به او فرمود : آيا اسلام مى آورى ؟
ركانه گفت : من دوست ندارم كه زنان مدينه گويند : من به خاطر ترسى كه از تو در دلم افتاد به تو ايمان آوردم ، ولى تو گوسفندانت را انتخاب كن.
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :
من نيازى به گوسفندان تو ندارم جايى كه تو از پذيرش اسلام سرباز مى زنى .(65)
نظير اين روايت را عالم بزرگوار ، ابن شهراشوب رحمه الله نيز در كتاب «مناقب» نقل كرده و اضافه مى کند : در روايتى آمده :
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شاخه اى از درختى را به سوى خود خواند و آن شاخه پيوسته مى آمد و سجده مى كرد تا اين كه در كنار حضرتش قرار گرفت و سخن گفت .(66)
760 / 43 - در كتاب «كافى» آمده : نهدى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه حضرتش فرمود :
كان رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم يمصّ النوى بفيه ويغرسه فيطلع من ساعته .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم دانه را با آب دهان مباركش مى مكيد و مى كاشت و در همان ساعت مى روييد و سبز مى گشت .(67)
761 / 44 - واقدى در تفسير آيه شريفه «إِذْ هَمَّ قَوْمٌ ... »(68) ؛ «در آن هنگام كه جمعى از دشمنان مى خواستند دست به سوى شما دراز كنند...» ، گويد :
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به جنگ گروهى از قبيله هاى بنى ذبيان و محارب در منطقه «ذى امر» رفت . آنان به بالاى كوه پناه بردند . رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در مكانى كه آنها را مى ديدند اردو زدند .
حضرت براى قضاى حاجت از اردوگاه خارج شدند ، ناگاه باران باريد ، و لباس حضرت خيش شد ، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم لباسش را بر درختى پهن نمود تا خشگ گردد و خود زير درخت استراحت فرمود ، و اعراب اين منظره را مى ديدند .
بزرگ آنان «دعثور بن حارث» پيش آمد و با شمشير عريان بالاى سر حضرتش ايستاد و گفت : اى محمّد ! امروز چه كسى از تو دفاع مى کند ؟
فرمود : خدا . جبرئيل بر سينه دعثور زد و شمشير از دستش افتاد ، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شمشير را برداشته و بالاى سرش ايستاد و فرمود :
من يمنعك منّي اليوم ؟
امروز چه كسى از تو دفاع مى کند ؟
گفت : هيچ كس ، و من گواهى مى دهم كه معبودى جز خدا نيست و محمّد پيامبر خداست ، آنگاه اين آيه نازل شد .(69)
762 / 45 - در كتاب «مناقب» و «خرائج» آمده : روايت شده :
ابوجهل در پى فرصتى بود كه غفلتاً به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم حمله نمايد ، روزى ديد كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در حال سجده است ، سنگى برداشت تا به حضرتش پرتاب نمايد ، خداوند سنگ را به كف دستش چسبانيد .
وقتى ابوجهل فهميد چاره اى جز توسل به حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم ندارد از حضرتش خواست تا دعا كند .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم دعا كرد و دستش آزاد شد و سنگ را به دور انداخت.(70)
763 / 46 - در كتاب «امالى صدوق قدس سره» آمده است : سهيل بن غزوان گويد : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود :
زنى از جنّيان به نام عفراء خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى رسيد و به سخنان حضرتش گوش مى داد و آنها را به شايستگان از جنّيان نقل مى كرد و آنان به دست او ايمان مى آوردند .
مدّتى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم او را نديد و حالش را از جبرئيل پرسيد، جبرئيل پاسخ داد: او به زيارت خواهرى كه به خاطر خدا دوستش مى دارد رفته است . رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :
طوبى للمتحابّين في اللَّه، إنّ اللَّه تبارك وتعالى خلق في الجنّة عموداً من ياقوتة حمراء عليه سبعون ألف قصر ، في كلّ قصر سبعون ألف غرفة ، خلقها اللَّه عزّوجلّ للمتحابّين والمتزاورين في اللَّه.
خوشا به حال آنان كه به خاطر خدا همديگر را دوست مى دارند . همانا خداى متعال در بهشت ستونى از ياقوت سرخ آفريده كه بر آن هفتاد هزار قصر و در هر قصر هفتاد هزار غرفه است ، خداوند آن را براى كسانى كه به خاطر خدا همديگر را دوست داشته و به خاطر خدا زيارت هم مى روند، آفريده است .
تا اين كه روزى عفراء آمد، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود : اى عفراء! كجا بودى؟
گفت : به زيارت خواهرم رفته بودم .
فرمود : خوشا به حال آنان كه به خاطر خدا همديگر را دوست داشته و به زيارت همديگر مى روند .
آنگاه فرمود : اى عفراء ! چه چيزى ديدى ؟
گفت : چيزهاى شگفت انگيز فراوانى ديدم .
فرمود : شگفت انگيزترين آنها كدام بود ؟
عرض كرد : ابليس را در درياى سبز بر روى سنگى سفيد ديدم ، او دستانش را به سوى آسمان بلند كرده و مي گفت :
إلهي إذا بررت قسمك وأدخلتني نار جهنّم فأسألك بحقّ محمّد وعليّ وفاطمة والحسن والحسين عليهما السلام إلّا خلّصتني منها وحشرتني معهم.
خدايا ! هنگامى كه به سوگندت وفا كرده و مرا وارد دوزخ نمايى تو را به حقّ محمّد ، على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام سوگند خواهم داد كه مرا از آن رهايى داده و با آنان محشور نمايى .
من گفتم : اى حارث ! اين اسامى كه با آنها دعا مى کنى كيانند ؟
گفت : اين اسامى را هفت هزار سال پيش از آنكه خداوند آدم را بيافريند در ساق عرش ديده ام . پس فهميدم كه آنان گرامى ترين آفريدگان نزد خداى متعال هستند ، لذا من به حقّ آنان درخواست مى نمايم .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :
واللَّه ! لو أقسم أهل الأرض بهذه الأسماء لأجابهم .
سوگند به خدا ! اگر همه ساكنان زمين خدا را به اين اسامى قسم دهند ، هر آينه خداوند آنها را پاسخ خواهد داد .(71)
764 / 47 - در كتاب «مناقب» مى نويسد : هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم با لشكر خود براى جنگ به سوى حنين حركت مى كردند ، ناگاه طلايه داران لشكر بازگشته و پرچمها از حركت باز ايستاد .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :
اى گروه! چه شده است ؟
گفتند : اژدهاى بزرگى پيدا شده كه مانند كوه ، راه را بر ما بسته و امكان عبور از مسير نيست .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم حركت كرد تا بر بالاى سر او قرار گرفت ، اژدها سرش را بالا گرفت و صدا زد : سلام بر تو اى رسول خدا ! من «هيثم بن طاح بن ابليس» هستم ، من به تو ايمان آورده ام و به همراه ده هزار نفر از خاندانم به سوى تو آمده ام تا تو را در اين جنگ يارى نماييم .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :
انعزل عنّا وسر بأهلك عن أيماننا .
از ما فاصله بگير ، و با خانواده ات از سمت راست حركت كنيد .
او نيز اطاعت كرده و مسلمانان به راه خود ادامه دادند .(72)
765 / 48 - در كتاب «قصص الأنبياء» مى نويسد : ابو هريره گويد :
روزى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نشسته بودند كه على عليه السلام با گروهى خدمت حضرتش شرفياب شدند ، وقتى حضرت آنها را ديدند تبسّم كرده و فرمودند :
آمديد تا در مورد چيزى از من بپرسيد ، اگر مى خواهيد از آنچه مى خواهيد آگاهتان كنم و اگر مى خواهيد خودتان بپرسيد .
گفتند : آرى ، شما خبر بدهيد اى رسول خدا ! حضرت فرمود :
جئتم تسألوني عن الصنايع لمن تحقَّ ، فلا ينبغي أن يصنع إلّا لذي حسب أو دين ، وجئتم تسألوني عن جهاد المرأة ، فإنّ جهاد المرأة حسن التبعّل لزوجها .
وجئتم تسألوني عن الأرزاق من أين ؟ أبى اللَّه أن يرزق عبده إلّا من حيث لايعلم ، فإنّ العبد إذا لم يعلم وجه رزقه كثر دعاؤه .
شما آمديد بپرسيد كه عطايا و كرامت سزاوار كيست ؟
پاسخش اين كه عطيّه و كرامت سزاوار كسى جز صاحب حسب بزرگى يا دين نيست .
آمديد بپرسيد : جهاد زن چگونه است ؟
پاسخش اين كه همانا جهاد زن خوب شوهردارى از شوهرش مى باشد .
آمديد بپرسيد : روزى ها از كجا هستند ؟
پاسخش اين كه خدا ابا دارد بنده اش را روزى بدهد جز از آنجايى كه نمى داند، چرا كه وقتى بنده نداند روزى اش از كجا مى رسد دعايش زيادتر مى گردد .(73)
766 / 49 - در كتاب شريف «كافى» مى نويسد : محمّد بن قيس گويد :
امام باقر عليه السلام در مكّه به گروهى از مردم سخن مي گفتند ، شنيدم كه حضرت مى فرمود :
روزى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نماز صبح را خواند ، پس از نماز ، تا طلوع خورشيد در مسجد نشست و اصحابش گرد وجود حضرتش حلقه زدند ، سپس اصحاب يكى يكى برخاسته و رفتند ، تنها دو نفر انصارى و ثقفى ماندند .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به آن دو فرمود: مى دانم كه شما حاجتى داريد، مى خواهيد پيش از پرسش شما ، من حاجت شما را بگويم و اگر نه خود بپرسيد .
گفتند : آرى ، پيش از آنكه ما بپرسيم شما بفرماييد . زيرا كه اين براى كسى كه بصيرت ندارد روشنتر و از شك و ترديد دورتر و براى ايمان استوارتر است .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود : تو اى برادر ثقفى ! آمدى تا از وضو و نمازت بپرسى ، كه چه ثوابى براى تو در اين امر است ؟
أمّا وضوؤك فإنّك إذا وضعت يدك في إنائك ثمّ قلت : بسم اللَّه تناثرت منها ما اكتسبت من الذنوب . فإذا غسلت وجهك تناثرت الذنوب الّتي اكتسبتها عيناك بنظرها وفوك ، فإذا غسلت ذراعك تناثرت الذنوب عن يمينك وشمالك، فإذا مسحت رأسك وقدميك تناثرت الذنوب الّتي مشيت إليها على قدميك، فهذا لك في وضوئك.
امّا وضوى تو و پاداش آن : وقتى دست خود را به ظرف آب نهادى ، سپس گفتى : «بسم اللَّه» ؛ همه گناهانى كه با آن مرتكب شده اى مى ريزد .
وقتى صورتت را شستى ، گناهانى كه با چشمها و دهانت انجام داده اى مى ريزد . وقتى ذراع(74) را شستى گناهان از طرف راست و چپت مى ريزد . وقتى بر سر و پاهايت مسح كشيدى ، گناهانى كه توسّط پاهايت انجام داده اى و به سوى آن رفته اى ، مى ريزد ، پس اين پاداش خير تو از وضوى توست .(75)
767 / 50 - عالم بزرگوار ، شيخ صدوق قدس سره در دو كتاب «علل الشرايع» و «عيون اخبار الرضا عليه السلام» حديث مفصّلى را نقل مى کند كه خلاصه آن چنين است :
شبى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در يك چشم بهم زدن از منزلش به مسجدالأقصى سير نمود ، پس از آن جبرئيل بپا خواست و انگشت سبّابه دست راستش را در گوش راستش گذاشته و دو تا دو تا اذان گفت ، سپس دو تا دو تا اقامه گفت ، و در آخر اقامه گفت : «قد قامت الصلاة ، قد قامت الصلاة» .
در اين هنگام نورى از آسمان جهيد ، و به سبب آن قبور پيامبران گشوده شد ، و آنان از هر ناحيه و جهتى آمده و به دعوت جبرئيل لبيّك گفتند ، پس چهار هزار و چهار صد و چهارده پيامبر آمدند و صف كشيدند ، و شك نداشتم كه جبرئيل بر ما مقدّم خواهد شد ، وقتى صفها آراسته و منظّم شدند جبرئيل از بازوى من گرفت ، و به من گفت : اى محمّد ! جلو بايست و با برادرانت نماز بخوان ، چرا كه خاتم از مختوم سزاوارتر است .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نماز خواند و در سمت راستش ، حضرت ابراهيم عليه السلام در حالى كه دو جامه سبز بر تن داشت و دو فرشته در سمت راستش و دو فرشته در سمت چپش بودند ، ايستاده بود و در سمت چپ رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم، على عليه السلام در حالى كه دو جامه سفيد بر تن داشت با چهار فرشته ايستاده بود .
وقتى نماز به پايان رسيد پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم بپا خواست و بسوى ابراهيم عليه السلام آمد و ابراهيم عليه السلام نيز به سوى آن حضرت و باهم مصافحه نمودند و ابراهيم عليه السلام دست راست آن حضرت را با دو دست خود گرفت و گفت :
آفرين بر پيامبر شايسته ، فرزند فرد شايسته و برانگيخته شده شايسته در زمان شايسته .
آنگاه به سوى على عليه السلام آمده و با آن حضرت نيز مصافحه كرده و دست راست آن حضرت را با دو دست خود گرفت و گفت :
آفرين بر فرزند شايسته ، و جانشين پيامبر شايسته يا اباالحسن !
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم رو به ابراهيم عليه السلام كرد و فرمود :
او را ابا الحسن كنيه دادى در حالى كه هنوز فرزندى ندارد ؟
فرمود : كذلك وجدته في صحفي ، وعلم غيب ربّي باسمه عليّ عليه السلام وكنيته بأبي الحسن والحسين ، ووصيّ خاتم أنبياء ربّي .
در صحف خودم چنين يافتم و در علم غيب پروردگارم اسمش على و كنيه اش ابى الحسن والحسين است و جانشين خاتم پيامبران پروردگارم مى باشد .(76)
مؤلّف رحمه الله گويد : سيّد بزرگوار ابن طاووس قدس سره مى فرمايد : شايد اين سير معراجى غير از معراج مشهور باشد ، چرا كه روايات درباره اوصاف معراج و سير آن حضرت متفاوت است .(77)
از اين روايت شريف استفاده مى شود كه پس از نماز واجب ، مصافحه مستحبّ است .
768 / 51 - شيخ صدوق قدس سره در كتاب «توحيد» مى نويسد : بزنطى از امام رضا عليه السلام نقل مى کند كه حضرتش فرمود :
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :
لمّا اُسري بي إلى السماء بلغ بي جبرئيل مكاناً لم يطأه جبرئيل قطّ ، فكشف لي فأراني اللَّه عزّوجلّ من نور عظمته ما أحبَّ .
هنگامى كه در معراج به آسمانها سير داده شدم جبرئيل مرا به مكانى برد كه هرگز خود به آن مكان و مقام پا نگذاشته بود .
در آن مقام ، پرده ها براى من كنار زده شد ، پس خداوند از نور عظمت خويش آن مقدار كه دوست داشت ، نشانم داد .(78)
769 / 52 - در كتاب «بصائر الدرجات» مى نويسد : يونس بن ابو الفضل گويد:
امام صادق عليه السلام فرمود :
ما من ليلة جمعة إلّا ولأولياء اللَّه فيها سرور .
هيچ شب جمعه اى نيست جز آنكه براى اولياى خدا در آن شب سرورى است.
عرض كردم : قربانت گردم ، چگونه ؟
فرمود : در شب جمعه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و امامان معصوم عليهم السلام به عرش الهى مى آيند و من نيز به عرش الهى مى روم ، و از آنجا برنمى گردم جز با علم و دانشى كه بهره دارد، و اگر چنين نباشد آنچه در نزد ماست تمام مى شود .(79)
770 / 53 - در كتاب «كافى» مى نويسد : جعفر بن مثنى خطيب گويد :
من در مدينه بودم ، زمانى بود كه سقف مسجدى كه طرف بالاى مرقد مطهّر پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم قرار داشت فرو ريخته بود ، كارگرها بالا مى رفتند و پايين مى آمدند ، من با گروهى در آنجا بودم به رفقاى خودم گفتم : كداميك از شما وعده دارد كه خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شود ؟
مهران بن ابى نصر گفت : من . اسماعيل بن عمّار صيرفى گفت : من نيز (وعده دارم خدمت حضرتش شرفياب شوم) .
ما به آن دو نفر گفتيم : از امام صادق عليه السلام بپرسيد : آيا بالا رفتن بطورى كه بر قبر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم مشرف گرديم براى ما جايز است ؟
چون فردا شد ، آن دو نفر را ملاقات نموده و همگى گردهم آمديم ، اسماعيل گفت : آنچه گفته بوديد از امامعليه السلام پرسيدم ، حضرت فرمود :
ما اُحبّ لأحد منهم أن يعلو فوقه ولا آمنه أن يرى شيئاً يذهب منه بصره ، أو يراه قائماً يصلّي ، أو يراه مع بعض أزواجه صلى الله عليه وآله وسلم .
من دوست ندارم هيچكدام از آنها بالاى قبر پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم برود و او را ايمن نمى دهم از اينكه چيزى ببيند و بينايى چشمش را از دست بدهد ، يا حضرت را در حال نماز ببيند يا به همراه برخى از همسرانش مشاهده كند.(80)
771 / 54 - در كتاب «امالى» شيخ ابى على بن شيخ طوسى قدس سره آمده :
ابى الجارود گويد : نخستين مرتبه اى كه مرقد پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم(81) را از قسمت بالاى سر و پايين پا حفر كردند ، مشك خوشبوئى خارج شد كه شكّى در آن نبود .(82)
772 / 55 - در كتاب «كافى» مى نويسد : معاوية بن وهب گويد : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود :
سال 41 هجرى بود كه معاويه عازم سفر حجّ شد ، در اين هنگام نجّارى را با وسايل و آلات به مدينه فرستاده و به والى مدينه دستور داد كه منبر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را كنده و هم اندازه منبر او در شام نمايند .
وقتى برخاستند تا منبر را بكَنند كسوف شده و زمين لرزيد پس خوددارى كردند ، و اين جريان را طىّ نامه اى به معاويه نوشتند .
معاويه نوشت كه بر اين امر تصميم گرفته و بايستى عملى شود . آنها نيز انجام دادند. پس منبر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در همان مدخلى است كه ديدى.(83)
773 / 56 - در كتاب «تفسير امام حسن عسكرى» عليه السلام آمده :
روزى ثوبان ، غلام رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بپا خاست و عرض كرد : پدر و مادرم به فدايت اى رسول خدا ! قيامت كى برپا مى شود ؟
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود : براى قيامت چه چيزى آماده كرده اى كه از آن مى پرسى ؟
گفت : اى رسول خدا ! من عمل زيادى براى قيامت آماده نكرده ام جز آنكه خدا و پيامبرش را دوست مى دارم .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود : چقدر پيامبر خدا را دوست مى دارى ؟
گفت : سوگند به كسى كه تو را به حق به پيامبرى برانگيخته ! محبّت تو در قلب من به اندازه اى است كه اگر مرا با شمشير قطعه قطعه كنند ، و با ارّه ببرند، و با قيچى ريزه ريزه نمايند و با آتش بسوزانند و با آسياب سنگى نرم كنند براى من بهتر و آسانتر است از اينكه در دل من نسبت به شما يا نسبت به يكى از اهل بيت و اصحابت خيانت و كينه و يا دشمنى بيابم .
و محبوبترين شخص نزد من ، بعد از شما كسى است كه شما او را بيشتر دوست مى داريد ، و دشمنترين شخص نزد من كسى است كه شما را دوست نمى دارد و نسبت به شما يا يكى از اصحابت دشمنى مىورزد .
اى رسول خدا ! اين اندازه علاقه و محبّت من به شما و علاقه ام به دوستانت و دشمنى من با دشمنانت ، يا دشمن يكى از دوستانت است ، اگر اين مقدار از محبّت و علاقه از من پذيرفته شود سعادتمند هستم ، و اگر عمل ديگرى غير از اين از من خواسته شود ، من عملى ندارم كه بتوانم بر آن اعتماد كنم و جز آن عملى ندارم كه آن را به حساب آورم ، همه شما و اصحابت را دوست مى دارم ، گرچه توانايى انجام اعمال آنها را ندارم .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود : أبشر ، فإنّ المرء يوم القيامة مع من أحبّه .
به تو مژده مى دهم ، زيرا كه به راستى در روز قيامت هر انسانى با آن كه او را دوست مى دارد محشور مى شود .
اى ثوبان ! اگر گناهان تو به اندازه اى باشد كه ميان زمين تا عرش الهى را پر كند با اين موالات و دوستى كه دارى تمام آنها سريعتر از رفتن سايه از روى سنگ صاف وقتى خورشيد بر آن بتابد و رفتن نور خورشيد از روى همين سنگ به هنگام غروب آفتاب ، از بين مى رود .(84)
774 / 57 - در كتاب «عيون اخبار الرضا عليه السلام» به سه سلسله سند(85) از امام رضا عليه السلام نقل شده كه حضرتش از پدران گرامش عليهم السلام روايت فرموده كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى فرمود :
إنّ موسى سأل ربّه عزّوجلّ فقال: يا ربّ! اجعلني من اُمّة محمّد صلى الله عليه وآله وسلم. فأوحى اللَّه تعالى إليه: يا موسى! إنّك لاتصل إلى ذلك.
همانا حضرت موسى عليه السلام از پروردگارش درخواست نمود و گفت : پروردگارا ! مرا از اُمّت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم قرار بده .
خداى متعال به او وحى فرمود : اى موسى ! تو به اين مقام نايل نمى شوى .
(نويسنده رحمه الله گويد : ) نظير اين روايت در كتاب «صحيفة الرضا صلوات اللَّه عليه وآله» نيز نقل شده است .(86)
775 / 58 - در كتاب «بصائر الدرجات» مى نويسد : يكى از اصحاب از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه حضرتش فرمود :
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم رحلت فرمود ، جبرئيل با فرشتگان و روح - همانهايى كه در شب قدر فرود مى آيند - فرود آمدند .
امام صادق عليه السلام مى فرمايد : در اين هنگام ديدگان اميرالمؤمنين عليه السلام گشوده شد ، پس آنها را ديد كه در بالاترين ناحيه آسمان تا زمين به همراه او پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را غسل مى دهند ، و با او بر آن حضرت نماز مى خوانند و برايش قبر حفر مى کنند .
سوگند به خدا ! جز آنها براى آن حضرت كسى قبر حفر نكرد ، وقتى مى خواستند آن حضرت را در قبر بگذارند ، آنها به همراه كسى كه فرود آمد پايين رفته و آن حضرت را در قبر نهادند .
در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم سخن گفت و گوش اميرالمؤمنين عليه السلام باز شد پس شنيد كه فرشتگان را نسبت به على عليه السلام سفارش مى کند و على عليه السلام گريست و شنيد كه فرشتگان در جواب پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم گفتند : (براى يارى او) از هيچ كوششى فروگذارى نخواهيم كرد ، همانا او پس از تو صاحب ماست ، جز اينكه او پس از اين ، ما را با چشم نخواهد ديد .
هنگامى كه امير مؤمنان على عليه السلام به شهادت رسيد ، امام حسن و امام حسين عليهما السلام همين جريان را مشاهده كردند ، و پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را نيز ديدند كه به فرشتگان كمك مى كرد در همان كارهايى كه آنان نسبت به پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم انجام داده بودند .
وقتى امام حسن عليه السلام به شهادت رسيد ، امام حسين عليه السلام نيز شاهد همان جريانها بود ، و پيامبر و على عليهما السلام را ديد كه فرشتگان را يارى مى نمايند.
وقتى امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد ، امام سجّاد عليه السلام شاهد همه اين جريانها بوده و پيامبر و على و حسن عليهم السلام را ديد كه فرشتگان را يارى مى نمايند .
وقتى امام سجّاد عليه السلام به شهادت رسيد ، امام باقر عليه السلام شاهد همين جريانها بوده و پيامبر ، على ، حسن و حسين عليهم السلام را ديد كه فرشتگان را يارى مى نمايند .
وقتى امام باقر عليه السلام به شهادت رسيد ، امام صادق عليه السلام همين جريانها را ديد و مشاهده كرد كه پيامبر ، على ، امام حسن و امام حسين و امام سجّاد عليهم السلام فرشتگان را يارى مى نمايند .
وقتى امام صادق عليه السلام به شهادت رسيد ، امام كاظم عليه السلام همين جريانها را مشاهده فرمود و اين واقعه ها تا آخرين نفر از ما خاندان جارى است .(87)
776 / 59 - در كتاب «الأربعين عن الأربعين» مى نويسد : ابو هريره گويد :
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :
خداوند متعال در آسمان چهارم ، چهار صد هزار و در آسمان پنجم سيصد هزار ، و در آسمان ششم دويست هزار فرشته آفريده است .
وخلق في السماء السابعة ملكاً رأسه تحت العرش ورجلاه تحت الثرى ، وملائكة اُخر ليس لهم طعام ولاشراب إلّا الصلاة على رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم وعلى أميرالمؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السلام والإستغفار لمحبّيه وشيعته ومواليه .
در آسمان هفتم فرشته اى آفريده كه سرش زير عرش و پاهايش زير زمين است و فرشتگان ديگرى آفريده كه غذا و نوشيدنى آنها فقط صلوات بر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و اميرالمؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السلام و طلب مغفرت بر دوستان ، شيعيان و مواليان آن حضرت است .(88)
777 / 60 - در كتاب «عدّة الداعى» مى نويسد : سلمان فارسى رضوان اللَّه تعالى عليه گويد : از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شنيدم كه مى فرمود :
خداى متعال مى فرمايد : اى بندگان من ! مگر نه اين است اگر كسى به سوى شما حوايج بزرگى داشته باشد به او مرحمت نمى کنيد جز آنكه محبوبترين فرد در نزد شما را به سوى شما واسطه نمايد ، شما به واسطه كرامت و شفاعت او حاجتش را برمى آوريد ؟!
آگاه باشيد و بدانيد ! همانا گرامى ترين مردم و برترين آنها نزد من ؛ محمد صلى الله عليه وآله وسلم ، برادرش على عليه السلام و امامان بعد از او هستند ، كسانى كه وسيله رسيدن به سوى من هستند .
ألا فليدعني من همّته حاجة يريد نفعها أودهته داهية يريد كشف ضررها بمحمّد وآله الطيّبين الطاهرين أقضها له أحسن ما يقضيها من تستشفعون بأعزّ الخلق عليه .
آگاه باشيد ! هر كه حاجتى دارد و مى خواهد برآورده شود يا مشكل سختى دامنگيرش شده و ضرر سختى به او خورده مى خواهد ضررش برطرف گردد بايد در اين موارد مرا به محمّد و خاندان پاك و پاكيزه او بخواند ، تا حاجت او را به بهترين وجهى كه عزيزترين كس او برآورده كند ، برآورده نمايم .
در اين هنگام ، گروهى از مشركان و منافقان در حالى كه سلمان را به باد تمسخر گرفته بودند گفتند : اى اباعبداللَّه ! چرا از خدا نمى خواهى به شفاعت آنها تو را ثروتمندترين مردم مدينه قرار دهد ؟
سلمان گفت : من از خداوند متعال ، بزرگتر ، سودمندتر و بهتر از همه ملك دنيا را خواستم . من به وسيله آن بزرگواران - كه درود خدا بر آنان باد خواستم كه خداوند به من زبانى كه گوياى حمد و ثناى خداست ، و دلى كه بر نعمتهاى او سپاسگزار است ، و بدنى كه در برابر بلاها و سختيهاى بزرگ صابر و شكيبا باشد ، عنايت فرمايد ، خداى متعال نيز به درخواست من پاسخ مثبت داد و خواسته مرا عنايت نمود ، و آن مقام ، صد هزار هزار مرتبه از ملك دنيا با همه امكانات و خيراتش بهتر است .(89)
778 / 61 - باز در همان كتاب آمده : جابر گويد : امام صادق عليه السلام فرمود :
فرشته اى از فرشتگان ، از خداوند متعال درخواست نمود كه اجازه شنيدن سخنان بندگان را به او عنايت فرمايد . خداى متعال نيز خواسته او را عطا فرمود .
اين فرشته تا روز قيامت ايستاده و هر مؤمنى كه مى گويد : «صلّى اللَّه على محمّد وأهل بيته وسلّم» ؛ «درود و سلام خداوند بر محمّد و اهل بيت او عليهم السلام باد» ، اين فرشته مى گويد : و سلام بر تو .
آنگاه فرشته پيغام آن مؤمن را به سوى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى برد و مى گويد : اى رسول خدا ! فلانى براى شما سلام فرستاد .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نيز مى فرمايد : سلام بر او .(90)
779 / 62 - سيّد بزرگوار ، محدّث متبحّر سيّد نعمت اللَّه جزايرى در كتاب «انوار نعمانيّه» مى نويسد : ابو سعيد در كتاب «الوفا لشرف المصطفى» از امير مؤمنان على عليه السلام نقل مى کند كه حضرتش فرمود :
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :
أكثروا عليَّ الصلاة ؛ براى من زياد صلوات بفرستيد .
عرض كردم : آيا پس از آنكه از ما جدا شديد صلوات به شما مى رسد ؟
فرمود : آرى ! اى على ! خداى متعال فرشته اى بنام «صلصائيل» را به قبر من موكّل نموده ، او به شكل خروسى است كه تاجش زير عرش خداى رحمان و پاهاى او در زير زمين هفتم است ، او سه بال دارد كه هرگاه باز كند يكى در مشرق ، ديگرى در مغرب و سوّمى بر زمين من منتشر مى شود . هنگامى كه بنده اى گويد :
«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، كَما صَلَّيْتَ وَبارَكْتَ وَتَرَحَّمْتَ عَلى إِبْراهيمَ وَآلِ إِبْراهيمَ إِنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ» .
«خداوندا! بر محمّد و خاندان او درود فرست ، چنان كه بر ابراهيم و خاندان او درود فرستاده ، بركت داده و ترحّم نموده اى ، زيرا كه تو سرآغاز هر فصل پسنديده و منشأ هر گونه كرم و جود هستى» .
آن فرشته اين صلوات را همانند دانه چيدن پرنده از زمين برمى دارد ، آنگاه بالش را روى قبر من مى گستراند و مى گويد : اى محمّد ! فلانى فرزند فلانى ، براى تو درود و سلام فرستاد .
پس اين صلوات در كتيبه اى از نور با مُشك خوشبويى نوشته مى شود و براى او بيست هزار حسنه نوشته مى شود و بيست هزار گناه از نامه اعمالش پاك مى گردد و براى او (در بهشت) بيست هزار درخت كاشته مى شود .(91)
780 / 63 - شيخ صدوق قدس سره در كتاب «خصال» مى نويسد : انس بن مالك گويد:
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :
لكلّ نبيّ دعوة قد دعا بها وقد سأل سؤلاً وقد أخبأت دعوتي لشفاعتي لاُمّتي يوم القيامة .
براى هر پيامبرى دعاى مخصوصى وجود داشت كه با آن دعا كرده و خدا را مى خواند و حاجت خود را درخواست مى كرده است ؛ ولى من دعايم را براى شفاعت اُمّتم در روز رستاخيز ذخيره كرده ام .(92)
781 / 64 - شيخ ابى علىّ بن شيخ طوسى قدس سره در كتاب «امالى» مى نويسد : محمّد ابن ابراهيم بن كثير گويد :
ابو نؤاس حسن بن هانى در حال احتضار بود كه با عدّه اى به عيادتش رفتيم ، عيسى بن موسى هاشمى به او گفت : اى ابو على ! امروز تو در واپسين روز دنيا و نخستين روز آخرت قرار گرفته اى و ميان تو و خداوند متعال گناهان و جرايمى است ، به سوى خدا توبه كن .
ابو نؤاس گفت : مرا بنشانيد .
هنگامى كه نشست ، گفت : آيا تو مرا از خداى متعال مى ترسانى ؟ به راستى كه حمّاد بن سلمه به من گفت : ثابت بنانى از انس بن مالك روايت كرده كه انس گويد : پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :
لكلّ نبيّ شفاعة ، وأنا خبّأت شفاعتي لأهل الكبائر من اُمّتي يوم القيامة .
براى هر پيامبرى شفاعتى است ، من شفاعتم را در روز قيامت براى كسانى از اُمّتم كه مرتكب گناهان كبيره شده باشند ذخيره كرده ام .
آيا تو چنان گمان مى کنى كه من جزء آنها نباشم ؟(93)
782 / 65 - شيخ صدوق قدس سره در كتاب «عيون اخبار الرضا عليه السلام» مى نويسد :
داود بن سليمان از امام رضا عليه السلام و آن حضرت نيز از پدران گرامش عليهم السلام از امير مؤمنان على عليه السلام نقل مى کند كه حضرتش فرمود :
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند :
إذا كان يوم القيامة ولّينا حساب شيعتنا ، فمن كانت مظلمته فيما بينه وبين اللَّه عزّوجلّ حكمنا فيها فأجابنا ، ومن كانت مظلمته فيما بينه وبين الناس استوهبناها فوهبت لنا ، ومن كانت مظلمته فيما بينه وبيننا كنّا أحقّ من عفا وصفح .
روز رستاخيز ، حسابرسى شيعيانمان به ما واگذار مى شود ، پس هر كه ميان او و خدايش گناهى باشد ما در مورد آن داورى مى نماييم ، و هر چه ما داورى كنيم آن پذيرفته مى شود .
و هر كه ميان او و مردم گناهى باشد ، از مردم طلب عفو و بخشش مى نماييم و او را به خاطر ما مى بخشند ، و هر كه ميان خودش و ما گناهى داشته باشد ، ما از همه بر عفو و بخشش سزاوارتريم كه از او عفو كرده و ببخشيم .(94)
مؤلّف رحمه الله گويد : مورد عفو و شفاعت در اين روايت شريف ، شيعيانى هستند كه قاصرند يعنى به رشد عقلانى نرسيده اند و نفهميده اند ، نه كسانى كه مقصّرند و از روى عمد به حقوق ، عِرض و ناموس مردم تجاوز كرده باشند .
بديهى است كه اين گروه شامل روايت مذكور نمى شوند و گرنه لازمه اش اين است كه اجازه داده باشند انسان در انجام كارهاى زشت ، گناهان و ايجاد هرج و مرج آزاد باشد ، اين هم از نظر عقلى قبيح است .
783 / 66 - در كتاب «بحار الأنوار» مى نويسد : ابوالحسن بكرى ، استاد شهيد ثانى رحمه الله در كتاب «الأنوار» مى نويسد : از امير مؤمنان على عليه السلام روايت شده كه حضرتش فرمود :
خداوند متعال بود و چيزى با او نبود ، پس نخستين چيزى را كه آفريد نور حبيبش محمّد صلى الله عليه وآله وسلم بود ، و اين امر چهار صد و بيست و چهار هزار سال پيش از آفرينش آب ، عرش ، كرسى ، آسمانها ، زمين ، لوح ، قلم ، بهشت ، دوزخ ، فرشتگان ، حضرت آدم و حوّا بود .
هنگامى كه خداوند متعال نور پاك پيامبر ما محمّد مصطفى صلى الله عليه وآله وسلم را آفريد ، آن نور پاك هزار سال در پيشگاه خداوند احديّت تسبيح الهى مي گفت و حمد و ستايش خدا را مى نمود .
خداوند متعال نيز به او نظر رحمت مى كرد و مى فرمود :
يا عبدي ! أنت المراد والمريد ، وأنت خيرتي من خلقي ، وعزّتي وجلالي لولاك ما خلقت الأفلاك ، من أحبّك أحببته ، ومن أبغضك أبغضته .
اى بنده من ! تو مراد و مريد من هستى ، تويى برگزيده من از ميان آفريدگانم ، سوگند به عزّت و جلالم ! اگر تو نبودى افلاك را نمى آفريدم ، هر كه تو را دوست بدارد من او را دوست مى دارم و هر كه با تو دشمنى ورزد با او دشمنى مى نمايم .
در اين هنگام ، نور پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم درخشيد و شعاع و پرتوش بالا كشيد ، خداوند متعال از آن نور ، دوازده حجاب آفريد .
حجاب نخست ؛ حجاب قدرت ، سپس حجاب عظمت ، سپس حجاب عزّت، سپس حجاب هيبت، سپس حجاب جبروت، سپس حجاب رحمت، سپس حجاب نبوّت ، سپس حجاب كبرياء ، سپس حجاب منزلت، سپس حجاب رفعت ، سپس حجاب سعادت ، سپس حجاب شفاعت و كرامت .
آنگاه خداى متعال دستور داد تا نور رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم وارد حجاب قدرت شود ، نور حضرتش وارد شد در حالى كه مي گفت : «سبحان العليّ الأعلى» ؛ «پاك و منزّه است خداى بلندمرتبه» و دوازده هزار سال در آنجا ماند .
سپس خداى متعال دستور داد تا وارد حجاب عظمت گردد ، نور حضرتش در حالى كه مي گفت : «سبحان عالم السرّ وأخفى» ؛ «پاك و منزّه است خداى آگاه از راز و نهان» وارد آن حجاب گرديد و يازده هزار سال در آنجا ماند .
آنگاه وارد حجاب عزّت شد در حالى كه مي گفت : «سبحان الملك المنّان» ؛ «پاك و منزّه است پادشاه بخشنده» و ده هزار سال در آنجا ماند .
آنگاه وارد حجاب هيبت شد در حالى كه مي گفت : «سبحان من هو غنيّ لايفتقر» ؛ «پاك و منزّه است خداى بىنيازى كه هرگز نيازمند نگردد» و نه هزار سال در آنجا ماند .
آنگاه وارد حجاب جبروت شد در حالى كه مي گفت : «سبحان الكريم الأكرم» ؛ «پاك و منزّه است خداى كريم و بزرگوار» و هشت هزار سال در آنجا ماند .
آنگاه وارد حجاب رحمت شد در حالى كه مي گفت : «سبحان ربّ العرش العظيم» ؛ «پاك و منزّه است پروردگار عرش عظيم» و هفت هزار سال در آنجا ماند .
آنگاه وارد حجاب نبوّت شد در حالى كه مي گفت : «سبحان ربّك ربّ العزّة عمّا يصفون» ؛ «پاك و منزّه است پروردگار تو - پروردگار عزّت - از آنچه وصف كنندگان وصف نمايند» و شش هزار سال در آنجا ماند .
آنگاه وارد حجاب كبريايى شد در حالى كه مي گفت : «سبحان العظيم الأعظم» ؛ «پاك و منزّه است خداى عظيم و بزرگتر» و پنج هزار سال در آنجا ماند .
آنگاه وارد حجاب منزلت شد در حالى كه مي گفت : «سبحان العليم الكريم» ؛ «پاك و منزّه است خداى دانا و كريم» و چهار هزار سال در آنجا ماند .
آنگاه وارد حجاب رفعت شد در حالى كه مي گفت : «سبحان ذي الملك والملكوت» ؛ «پاك و منزّه است خدايى كه صاحب ملك و ملكوت است» و سه هزار سال در آنجا ماند .
آنگاه وارد حجاب سعادت شد در حالى كه مي گفت : «سبحان من يزيل الأشياء ولايزول» ؛ «پاك و منزّه است خدايى كه همه چيز را از بين مى برد بى آنكه خودش زايل گردد» و دو هزار سال در آنجا ماند .
آنگاه وارد حجاب شفاعت شد در حالى كه مي گفت : «سبحان اللَّه العظيم وبحمده ، سبحان اللَّه العظيم» ؛ «پاك و منزّه است خداى بزرگ و به حمد و ستايش او گويا هستيم ، پاك ومنزه است خداى عظيم» و هزار سال در آنجا ماند .
امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد :
آنگاه خداى متعال از نور حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم بيست درياى نور آفريد ، كه در هر دريا ، علومى بود كه جز خداى متعال هيچ كس از آن آگاهى ندارد .
سپس خداى متعال به نور حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم فرمود : وارد درياى عزّت شو ، پس وارد شد .
آنگاه فرمود : وارد درياى صبر شو ، پس وارد شد .
آنگاه فرمود : وارد درياى خضوع شو ، سپس وارد درياى تواضع ، سپس وارد درياى رضايت و خشنودى ، سپس درياى وفا ، سپس درياى حلم و بردبارى ، سپس درياى تقوا و پاكدامنى ، سپس درياى ترس و خشيت (الهى) ، سپس درياى توبه و انابه ، سپس درياى عمل ، سپس درياى مزيد و فزونى، سپس درياى هدايت، سپس درياى صيانت، سپس درياى حيا ، تا سرانجام وارد بيست دريا گرديد .
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم از آخرين دريا بيرون آمد ، خداى متعال فرمود : اى حبيب من ! و اى سرور پيامبرانم ! و اى نخستين آفريدهايم ! و اى آخرين پيامبرانم ! تو شفيع روز محشر هستى .
در اين موقع ، نور رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به سجده افتاد ، وقتى برخاست قطراتى به تعداد يك صد و بيست و چهار هزار از بدن مباركش بر زمين چكيد؛ خداى متعال از هر قطره از نور حضرتش پيامبرى آفريد .
هنگامى كه خلقت انوار كامل گرديدند ، آنان گرد نور حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم طواف مى نمودند ، همان گونه كه حاجيان دور خانه خدا در مسجدالحرام طواف مى کنند ، آنان خداى را تسبيح نموده و به حمد و ستايش حضرت بارى تعالى مشغول شده و مي گفتند :
سبحان من هو عالم لايجهل ، سبحان من هو حليم لايعجل، سبحان من هو غنيّ لايفتقر .
پاك و منزه است آن كه داناست و هرگز نادانى ندارد ، پاك و منزه است آن كه بردبار است و هرگز شتاب ندارد ، پاك و منزه است آن كه بى نياز است و هرگز نياز ندارد .
در اين هنگام ، خداى متعال آنها را مورد خطاب قرار داده و فرمود : آيا مى شناسيد من كيستم ؟
نور مقدّس حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم از انوار ديگر پيشى گرفته و گفت :
«أنت اللَّه الّذي لا إله إلّا أنت ، وحدك لاشريك لك ، ربّ الأرباب وملك الملوك» .
«تويى خدايى كه معبودى جز تو نيست ، يگانه اى كه شريك ندارى ، پروردگار ارباب و پادشاه ملوكى» .
در اين هنگام از جانب حضرت حق ندا آمد : تو برگزيده من ، حبيب من و بهترين مخلوقاتم هستى ، اُمّت تو بهترين اُمّت از ميان مردمان است .
آنگاه خداى متعال از نور حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم گوهرى آفريد و آن را به دو بخش تقسيم نمود . پس با ديده هيبت به بخش نخست نگريست و آن ، آب گواراى شيرين گشت و با ديده شفقت و مهربانى به بخش دوّم نگريست و از آن ، عرش را آفريد ، و آن بر روى آب استوار شد ، و از نور عرش ، كرسى را آفريد و از نور كرسى ، لوح را آفريد و از نور لوح ، قلم را آفريد و به قلم فرمود: توحيد و يگانگى مرا بنويس .
قلم از اين كلام خداى متعال هزار سال بيهوش گشت ، چون به هوش آمد فرمود : بنويس .
عرض كرد : پروردگارا ! چه بنويسم ؟ فرمود :
«لا إله إلّا اللَّه ، محمّد رسول اللَّه» .
«معبودى جز خدا نيست ، محمّد ، پيامبر خداست» .
همينكه قلم نام مبارك حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم را شنيد به سجده افتاد و گفت :
«سبحان الواحد القهّار سبحان العظيم الأعظم» .
«پاك و منزه است آن كه يگانه و قهّار است ، پاك و منزه است آن كه عظيم و بزرگتر است» .
سپس سر از سجده برداشت و نوشت : «لا إله إلّا اللَّه ، محمّد رسول اللَّه» .
آنگاه گفت : پروردگارا ! محمّد صلى الله عليه وآله وسلم چه كسى است كه نامش را به نامت و يادش را به يادت قرين كرده اى ؟
خداى متعال فرمود : يا قلم ! فلولاه ما خلقتك ، ولا خلقت خلقي إلاّ لأجله ، فهو بشير ونذير وسراج منير ، وشفيع وحبيب .
اى قلم ! اگر او نبود تو را نمى آفريدم ، و مخلوقاتم را نيافريدم جز به خاطر او ، او مژده دهنده ، ترساننده ، چراغ درخشان ، شفيع و حبيب است .
در اين موقع بود كه قلم از شيرينى ياد محمّد صلى الله عليه وآله وسلم شكفته گرديد و گفت : سلام بر تو اى رسول خدا !
خداى متعال فرمود : و سلام و رحمت و بركات من بر تو باد .
و به همين جهت ، سلام سنّت و پاسخ آن واجب گرديد .
آنگاه خداى متعال فرمود : قضا و قدر مرا و آنچه من تا روز قيامت مى آفرينم ، بنويس .
سپس خداى متعال فرشتگانى را آفريد كه بر محمّد و آل محمّد عليهم السلام تا روز قيامت صلوات فرستاده و براى اُمّتش طلب آمرزش نمايند .
آنگاه خداى متعال ، از نور حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم بهشت را آفريد و آن را با چهار چيز تزيين نمود : 1 - تعظيم 2 - جلالت 3 - سخاوت 4 - امانت .
و آن را براى اوليا و اطاعت كنندگانش قرار داد ، سپس به باقى مانده آن گوهر با ديده هيبت نگريست . تا آخر حديث ....
نويسنده رحمه الله گويد : اين روايت مفصّل و طولانى است و ما در اينجا به اندازه نياز آورديم .(95)
784 / 67 - در كتاب شريف «كافى» مى نويسد : احمد بن على گويد : امام صادق عليه السلام فرمود :
همانا خداى متعال بود و هيچ پديده اى نبود ، سپس پديده و مكان را آفريد ، و نور الأنوار را آفريد كه همه نورها از آن نور گرفت ، و از نور خود كه همه نورها از آن نور يافته در آن (نور الأنوار) جارى نمود .
وهو النور الّذي خلق منه محمّداً وعليّاً عليهما السلام فلم يزالا نورين أوَّلين ، إذ لاشيء كوّن قبلهما .
فلم يزالا يجريان طاهرين مطهّرين في الأصلاب الطاهرة ، حتّى افترقا في أطهر طاهرين ، في عبداللَّه وأبي طالب عليهما السلام .
و آن همان نورى است كه محمّد و على عليهما السلام را از آن آفريد . پس محمّد و على عليهما السلام پيوسته دو نور نخستين بودند ، زيرا پيش از آنها چيزى به وجود نيامده بود .
و آن دو بزرگوار ، همواره پاك و پاكيزه در صلبهاى پاك بودند تا اينكه در پاكترين آنها يعنى در صلب عبداللَّه و ابوطالب عليهما السلام از هم جدا گشتند .(96)
مؤلّف رحمه الله گويد : اين كه مى فرمايد : «در آن زمان ، كه هيچ پديده اى نبود» يعنى چيزى از ممكنات خلق نشده بوده ، گويا «كان» - همانند قيل و قال - مصدر به معنى «كائن» است .
و شايد مراد از «نور الأنوار» نخستين ، همان نور پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم مى باشد ، زيرا كه اوست كه ارواح خلايق را با علوم ، كمالات ، هدايات و معارف نورانى و روشن نمود ، بلكه هموست كه سبب پيدايش موجودات و علّت غايى آنهاست .
و اين كه مى فرمايد: «در آن جارى نمود» يعنى : در «نور الأنوار» .
و منظور از اين كه مى فرمايد : «از نور خود ، كه همه نورها از آن نور يافته» يعنى : از نور ذات خداى سبحان كه از افاضات و هداياى اوست كه همه انوار حتّى نور الأنوار مزبور نيز از آن نور يافته است ، و منظور از اين كه مى فرمايد : «از آن نور» همان «نور الأنوار نخستين» است .
و منظور از اين كه مى فرمايد : «زيرا پيش از آنها چيزى به وجود نيامده بود» يعنى پيش از نور آنها ، همانهايى كه از آن آفريده شدند . يا اين كه اين نور نخست از ذوات ارواح آفريد ، و منظور از «پاك و پاكيزه» بودن آنها در زمان خودشان است .
785 / 68 - در روايتى آمده :
لمّا خلق اللَّه محمّداً صلى الله عليه وآله وسلم سراجاً منيراً أشرق نوره حتّى ملأ العمق الأكبر يعني به عالم الإمكان .
هنگامى كه خداى متعال حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم را به صورت چراغى روشن آفريد ، نورش تابيد تا اين كه نورش عالم امكان را فرا گرفت .
« شعر »
وقد كان مجلى الذات نور محمّد صلى الله عليه وآله وسلم
عليه سلام اللَّه في كلّ لحظة
وقد فتق اللَّه المهيمن نوره
ليظهر كلّ اسم وكلّ حقيقة
ومجلى صفات اللَّه روح محمّد صلى الله عليه وآله وسلم
وكان به أرواح كلّ البريّة
به راستى جلوهدهنده ذات ، نور حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم است كه در هر لحظه سلام خدا بر او باد .
و به راستى خداوند متعالِ مهيمن (شاهد و نگهبان) نور آن حضرت را شكافت تا اين كه هر اسم و هر حقيقت را از آن آشكار نمايد .
و جلوه دهنده صفات خداوند ، روح حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم است و روح همه موجودات از روح اوست .
786 / 69 - امام حسن عسكرى عليه السلام در تفسير آيه شريفه « وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَسَنَزيدُ الْمُحْسِنينَ»(97) ؛ «و (به ياد آوريد) زمانى را كه گفتيم در اين شهر وارد شويد ، و از نعمتهاى فراوان آن از هر جا كه مى خواهيد بخوريد ؛ و از در (معبد بيت المقدّس) با خضوع و خشوع وارد شويد و بگوييد : (خداوندا !) گناهان ما را بريز ! تا گناهان شما را ببخشيم و به زودى به نيكوكاران پاداش بيشترى خواهيم داد» ، مى فرمود :
خداى متعال مى فرمايد : اى بنىاسرائيل ! به خاطر آوريد «إذ قلنا» لأسلافكم، «در آن هنگام كه به نياكان شما گفتيم: «ادخلوا هذه القرية» «وارد قريه «أريحا» - كه از شهرهاى شام است - شويد ، و اين در آن زمانى بود كه مى خواستند از صحراى «تيه» خارج شوند، «فكلوا منها» «پس بخوريد از نعمتهاى فراوان آن قريه»، «حيث شئتم رغداً»؛ «هر جا كه بخواهيد بدون زحمت»، «وادخلوا الباب سجّداً»؛ »و با خضوع و خشوع وارد در قريه شويد.
خداوند متعال بر درِ قريه ، تمثال مبارك حضرت محمّد و على عليهما السلام را زد و دستور داد تا براى خداوند به احترام اين تمثال سجده كنند ، و بيعت را بر خودشان تجديد كنند و تازه نمايند و به ياد موالات آن دو بزرگوار باشند ، و تا بياد آورند آن عهد و پيمانى را كه از آنها براى آن دو بزرگوار گرفته شده است . «وقولوا حطّة» ؛ يعنى بگوييد :
إنّ سجودنا للَّه تعالى تعظيماً لمثال محمّد وعلي عليهما السلام واعتقادنا لولايتهما حطّة لذنوبنا ومحو لسيّئآتنا .
همانا سجده ما براى خداوند به خاطر تعظيم به تمثال محمّد و على عليهما السلام است و اعتقاد ما به ولايت آنهاست كه باعث ريزش گناهان ما و از بين رفتن آنهاست .
خداوند متعال فرمود : «نغفر لكم خطاياكم» ؛ «ما با اين كار ، گناهان گذشته شما را مى آمرزيم» و آثار گناهان گذشته شما را از بين مى بريم، «وسنزيد المحسنين» ؛ «و به زودى به نيكوكاران پاداش بيشترى خواهيم داد» يعنى كسى كه از شما ، گناهانى را كه مخالفين ولايت انجام مى دهند مرتكب نشود و بر پيمانى كه - نسبت به ولايت - با خدا بسته ثابت و استوار بماند ، ما به چنين افرادى به خاطر اين عمل ، درجات و پاداشهاى زيادى مى دهيم و اين است معناى گفتار خداى متعال كه مى فرمايد : «وسنزيد المحسنين» ؛ «و به زودى به نيكوكاران پاداش بيشترى خواهيم داد».(98)
787 / 70 - در كتاب «تفسير فرات» مى نويسد : احمد بن عتاب گويد :
امام باقر عليه السلام از پدر بزرگوارش نقل مى کند كه حضرتش فرمود :
ما بعث اللَّه نبيّاً إلّا أعطاه من العلم بعضه ، ما خلا النبيّ صلى الله عليه وآله وسلم فإنّه أعطاه من العلم كلّه .
خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نفرمود جز آنكه بخشى از علم را به او داد ، بجز پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم كه به او تمام علم را عطا نمود .
و فرمود : «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ»(99) ؛ «بيانگر همه چيز» .
و (در مورد ديگران) فرمود : «وَكَتَبْنا لَهُ في الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ»(100) ؛ «و براى او در الواح از هر چيزى نوشتيم» .
و فرمود : «الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ»(101) ؛ «كسى كه دانشى از كتاب داشت» . و نفرمود : «كسى كه داراى علم كتاب است» ، بلكه فرمود : «كسى كه در نزد او بخشى از علم كتاب است» ؛ ولى در مورد حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :
«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا»(102) ؛
«سپس اين كتاب را به گروهى از بندگان برگزيده خودمان به ارث داديم» .
و اين بيان مربوط به همه علوم است ، و ما همان خانواده برگزيده هستيم كه در اين آيه مى فرمايد .
و پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم نيز در تقاضاى خود از خدا مى فرمود : «رَبِّ زِدْني عِلْماً»(103) ؛ «پروردگارا! دانش مرا افزون كن» .
فهي الزيادة الّتي عندنا من العلم الّذي لم يكن عند أحدٍ من الأنبياء والأوصياء ولا ذرّيّة الأنبياء غيرنا ، فهذا العلم علمنا المنايا والبلايا وفصل الخطاب .
و اين همان افزايش است كه در نزد ماست ، و علمى است كه در اختيار هيچ يك از اوصياى پيامبران و نه در ذريّه آنان جز ما ، نبوده است . و اين علم ، همان علم و دانش ما از بلاها ، مرگ و ميرها و فصل الخطاب (جدا كردن حقّ و باطل) است .(104)
788 / 71 - در كتاب شريف «كافى» مى نويسد : شخصى از امام باقر عليه السلام نقل مى کند كه حضرتش فرمود :
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم رحلت فرمود ، آل محمّد عليهم السلام از شدّت ناراحتى درازترين شب را گذرانيدند ، و از فشار ناراحتى و غم و اندوه ، آسمانى كه بالاى سرشان بود و زمينى كه آنها را بر دوش مى كشيد ، فراموش نمودند . زيرا كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نزديكان و بيگانگان را در راه خدا بى نظير ساخته بود .
در اين ميان كه آنان در چنان حال بودند ، ناگاه شخصى بر آنها وارد شد كه او را نمى ديدند ولى سخنش را مى شنيدند ، او مي گفت : درود و رحمت و بركات خداوند متعال بر شما خانواده باد ، همانا با وجود خداى متعال ، هر مصيبتى را بردبارى و هر هلاكت و جدايى را رهايى و هر از دست رفته اى قابل جبران است ، (و اين آيه را تلاوت نمود كه : )
« كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَإِنَّما تُوَفَّوْنَ اُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَاُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَمَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلّا مَتاعُ الْغُرُورِ »(105) ؛
«هر كسى مرگ را مى چشد و شما در روز قيامت پاداش خود را به طور كامل خواهيد گرفت ، پس آنان كه از آتش دور شده و وارد بهشت شوند به راستى رستگار شده اند و زندگى دنيا چيزى جز سرمايه فريب نيست» .
به راستى كه خداى متعال شما را برگزيد ، برترى داد ، پاك نمود ، خانواده پيامبرش قرار داد ، علم خود را به شما سپرد ، كتاب خودش را به شما به ارث گذاشت ، شما را صندوق علم خويش و عصاى عزّتش قرار داد و از نور خودش براى شما مَثَل زد .
شما را از لغزش حفظ نموده و از فتنه ها ايمن ساخت ، پس شما با تسليت خدا ، دلدارى و تسليت يابيد ، چرا كه خداى متعال ، رحمتش را از شما باز نگرفته و نعمتش را از شما زايل ننموده است .
فأنتم أهل اللَّه عزّوجلّ الّذين بهم تمّت النعمة ، واجتمعت الفرقة ، وائتلفت الكلمة ، وأنتم أولياؤه ، فمن تولّاكم فاز ، ومن ظلم حقّكم زهق ، مودّتكم من اللَّه واجبة في كتابه على عباده المؤمنين،
پس شما اهل خداى متعال هستيد ، كسانى كه به بركت شما نعمت كامل گشته و پراكندگى به تجمّع تبديل شده ، و اتّحاد كلمه پيدا شده ، و شما اولياى خدا هستيد ، هر كه شما را دوست بدارد كامياب شده و هر كه در حقّ شما ستم روا دارد هلاك مى شود . دوستى شما از جانب خداى متعال در قرآنش بر بندگان مؤمنش فرض و واجب گشته است .
علاوه بر اينها ، خداوند هر موقع بخواهد به يارى شما قادر و تواناست . پس شما هم بر سرانجام كارها صابر و شكيبا باشيد ، زيرا كه پايان و سرانجام كارها به سوى خداست .
به راستى خداوند شما را از پيامبرش به عنوان امانت پذيرفته ، و به اولياى مؤمن خودش در روى زمين سپرده است . هر كه امانت دارى كند خداوند پاداش صدق و راستى و درستى او را مى دهد .
فأنتم الأمانة المستودعة ، ولكم المودّة الواجبة ، والطاعة المفروضة ، وقد قبض رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم وقد أكمل لكم الدين ، وبيّن لكم سبيل المخرج ، فلم يترك لجاهل حجّة ، فمن جهل أو تجاهل أو أنكر أو نسي أو تناسى فعلى اللَّه حسابه ، واللَّه من وراء حوائجكم ، واستودعكم اللَّه ، والسلام عليكم .
پس شما همان امانت سپرده شده هستيد ، و دوستى شما بر مردم واجب شده و اطاعت شما بر آنها لازم گشته است .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم درگذشت در حالى كه دين را براى شما كامل نمود ، و راه نجات را بر شما آشكار و بيان كرد، و براى هيچ نادانى عذرى باقى نگذاشت.
بنابراين ، اگر كسى نادان بماند يا خود را به نادانى بزند ، يا انكار كند ، يا فراموش نمايد، يا خود را به فراموشى بزند، حسابش با خداى متعال است، و خداوند به دنبال حوائج شماست ، شما را به خدا مى سپارم و درود بر شما باد .
راوى گويد : از امام باقر عليه السلام پرسيدم : اين تسليت از جانب چه كسى بر آنها آمده بود ؟ حضرت فرمود : از ناحيه خداى تبارك و تعالى .(106)
نويسنده رحمه الله گويد : مناسب است با اين زيارت ، آقا و اماممان ، امير مؤمنان و ائمّه طاهرين عليهم السلام در روز بيست و هشتم صفر ، از اين مصيبت ، تسليت گفته شود .
1) ظاهراً در ضبط اسم اين راوى اشتباهى رخ داده و به نظر مى رسد اسم صحيح او : عمرو بن عوف ليثى است كه از اصحاب امير مؤمنان على عليه السلام بود . مراجعه شود به كتاب «معجم رجال الحديث : 121/13» .
2) كمال الدين : 175/1 ح 33 ، امالى صدوق : 335 ح 2 مجلس 45 ، بحار الأنوار : 256/15 ح 8 ، روضة الواعظين : 64 ، الخرائج : 1067/3 ح 4 . اين حديث را ابن شهراشوب رحمه الله در «مناقب : 23/1» به صورت اختصار نقل كرده است .
3) اين حديث در كتابهاى حديثى يافت نشد ، شايد مراد از شهرت آن ، بخش اوّل حديث است كه در احاديث زيادى نقل شده است .
گفتنى است كه بخش اخير حديث در «نهج البلاغه» چنين آمده است : «فإنّا صنائع ربّنا والنّاس بعد صنائع لنا» كه علّامه مجلسى در «بحار الأنوار : 58/33 ضمن ح 8» از «نهج البلاغه» نقل كرده است .
و در توقيع شريف از صاحب الأمر (ارواحنا فداه) نيز آمده كه حضرتش فرمودند : «نحن صنائع ربّنا ، والخلق بعد صنائعنا» . اين حديث در ص 57 ضمن ح 714 از همين مجلّد ، نقل گرديد .
4) احتمال دارد كه بگوييم : منظور اين است كه خداى متعال انوار آنان را با مباشرت خويش آفريده ، ولى موجودات ديگر را به سبب و وسيله آنان . بنابراين ، مردم همواره نيازمند آنان هستند و آنان از مردم بى نيازند ، چرا كه آنان به واسطه خداى متعال ، از غير او بى نياز هستند .
5) عدّة الداعى : 90 ، الكافى :139/2 ح 7 ، بحار الأنوار : 14/103 ح 66 و 177/73 ح 19 . علّامه مجلسى رحمه الله اين حديث را در «ج : 108/75 ح 11» از «فقه الرضا عليه السلام» نقل كرده است .
6) عدّة الداعى : 151 ، بحار الأنوار : 22/94 ح 20 ، علّامه مجلسىرحمه الله اين حديث را نيز در ج : 369/22 ح9 ، از تفسير امام عسكرى عليه السلام : 68 ح 35 نقل كرده است .
7) امالى طوسى : 678 ح 16 مجلس 37 ، بحار الأنوار : 181/100 ح 2 .
8) الخصال : 630/2 ضمن حديث أربعمائة ، بحار الأنوار : 108/10 ضمن ح 19/86 1 ح 17 ، و 50/94 ح 14 . نظير اين حديث را شيخ صدوق رحمه الله در »خصال : 202/1 ح 17» نقل كرده است .
9) ظاهراً اشتباهى رخ داده ، چرا كه اين حديث ، در تفسير قمى نقل شده است .
10) سوره إسراء ، آيه 1 .
11) در پاورقى «بحار الأنوار» مى نويسد : منظور حضرت از اين كلام اين است كه: سير پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم منحصر به اين مورد نبوده ، بلكه سير آن حضرت از سوى زمين به سوى آسمان بوده ، بنابراين ، نخست سير آن حضرت به سوى مسجد الأقصى و از آنجا به سوى آسمان بوده است .
12) تفسير قمى :243/2 ، بحار الأنوار : 372/18 ح 79 ، تفسير برهان : 63/4 ح 4 . نظير اين روايت را طبرى رحمه الله در «نوادر المعجزات : 66 ح 31» نقل كرده است .
13) بحار الأنوار: 261/43 ح 1 .
14) الجعفريّات : 153 .
15) بشارة المصطفى : 136 ، بحار الأنوار : 134/68 ح 69 و 104 ح 17 ، صحيفة الرضا عليه السلام : 92 ح 25 ، المناقب : 296 ح 289 . نظير اين روايت را شيخ صدوق رحمه الله در التوحيد : 165 ح2 و معانى الأخبار : 14 ح 9 نقل كرده ، و خوارزمى نيز در «مقتل الحسين عليه السلام : 106» آورده است .
16) بشارة المصطفى : 102 ، امالى طوسى : 190 ح 24 مجلس 7 ، امالى مفيد : 169 ح 4 ، بحار الأنوار : 23/68 ح 41 ، فضائل الشيعة : 53 ح 9 ، كشف الغمّة : 390/1 .
17) الثاقب فى المناقب : 58 ح 29 .
18) افيق ؛ روستايى ميان حوران و غور است ، اين روستا داراى گردنه اى است كه به غور اردن سرازير مى شود .
19) الثاقب فى المناقب : 68 ح 50 ، بصائر الدرجات : 503 ح 7 ، مختصر البصائر : 14 ، الخرائج : 492/2 ح 6 ، امالى صدوق : 293 ح 1 مجلس 40 ، روضة الواعظين : 116 ، قصص الأنبياء : 285 ح 380 ، المناقب : 327/2 و 328 . اين روايت را علّامه مجلسىرحمه الله در بحار الأنوار : 371/17 ح 23 از امالى و بصائر الدرجات و خرائج ، و در ج 362/21 ح 6 از بصائر الدرجات ، و در ج 252/41 ح 11 از مختصر بصائر الدرجات نقل كرده است .
20) اين دعاى شريف را علّامه مجلسى رحمه الله در «بحار الأنوار : 67/90» به دو كيفيّت نقل كرده كه براى استفاده از آن ، هر دو نقل را بيان مى نماييم :
الف ) «اللهمّ صلّ على محمّد وآل محمّد حتّى لاتبقى صلاة ، اللهمّ وبارك على محمّد وآل محمّد حتّى لاتبقى بركة ، اللهمّ وسلّم على محمّد وآل محمّد حتّى لايبقى سلام ، اللهمّ وارحم محمّداً وآل محمّد حتّى لاتبقى رحمة» .
ب) «اللهمّ صلّ على محمّد وآل محمّد حتّى لايبقى من صلواتك شيء ، وارحم محمّداً وآل محمّد حتّى لايبقى من رحمتك شيء ، وبارك على محمّد وآل محمّد حتّى لايبقى من بركاتك شيء ، وسلّم على محمّد وآل محمّد حتّى لايبقى من سلامك شيء» .
21) الثاقب فى المناقب : 74 ح 58 .
22) الثاقب فى المناقب : 82 ح 66 . اين روايت را ابن شهراشوب رحمه الله در «المناقب : 101/1» و علّامه مجلسى رحمه الله در «بحار الأنوار : 390/17 ح 1» (با اندكى تفاوت) نقل كرده اند .
23) الثاقب في المناقب : 110 ح 104 ، علّامه مجلسى رحمه الله اين حديث را در «بحار الأنوار : 285/17» ضمن حديث مفصّلى نقل كرده است .
24) الثاقب فى المناقب : 111 ح 107 .
25) ربيع الأبرار : 285/1 ، كشف الغمّة : 24/1 .
26) المناقب : 122/1 ، بحار الأنوار : 41/18 .
27) صحيفة الرضا عليه السلام : 116 ح 76 ، عيون اخبار الرضا عليه السلام : 29/2 ح 36 ، بحار الأنوار : 220/16 ح 12 .
28) الكافى : 415/3 ح 7 ، تفسير برهان : 334/4 ح7 ، وسائل الشيعة : 64/5 ح7 . اين روايت را شيخ طوسى رحمه الله در «التهذيب : 3/3 ح4» و فتّال نيشابورى رحمه الله نيز در «روضة الواعظين : 331» نقل كرده اند .
29) الثاقب فى المناقب : 75 ح 59 ، بحار الأنوار : 408/17 ح 33 (با اختصار) .
30) قصص الأنبياء : 287 ، بحار الأنوار : 398/17 ح11 ، بصائر الدرجات : 351 ح 13 ، بحار الأنوار : 266/27 ذيل ح 14 ، مختصر بصائر الدرجات : 16 ، الإختصاص : 289 .
31) الكافى : 261/8 ح 375 ، بحار الأنوار : 393/17 ح 4 .
32) اربعين ابى الفوارس : 48 (مخطوط) ، ينابيع المودّة : 246 (ط اسلامبول) ، إحقاق الحق : 502/9 و 522/18 ، مودّة القربى : 38 (ط لاهور) ، روضة : 151 ح 57 ، بحار الأنوار : 199/38 ح7 ، تفسير برهان : 333/4 ح2 .
33) سوره القارعه ، آيه 9 - 6 .
34) اين حديث در اكثر نسخه ها چنين نقل شده :
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم : فرمود : من ترازوى دانشم ، و على عليه السلام دو كفّه آن و حسن و حسين عليهما السلام بندهاى آن ترازو و فاطمه عليها السلام قسمت اتصال دهنده دو كفّه آن ، و امامان پس از من ، عمود آن ترازو هستند ، كه اعمال دوستان ما و بغض دشمنان ما به وسيله آن ، سنجيده مى شود .
مراجعه شود به: القربى : 34 (ط لاهور) ، احقاق الحق : 79/13 256/9 و 417/18 80 ، مقتل خوارزمى : 107 (ط الغري) ، ذيل اللئالي سيوطى : 60 ، ينابيع المودّة : 236 و 245 ، أرجح المطالب : 312 (ط لاهور) ، مفتاح النجا : 16 (مخطوط) ، جامع الأخبار : 210 فصل 141 . اين روايت را علّامه مجلسى رحمه الله در بحار الأنوار : 139/23 ح 87 از كتاب فردوس ، و در ص 106 ح 6 از تأويل الآيات : 105/1 ح 10 نقل كرده است .
35) الثاقب في المناقب : 562 ضمن ح 1 ، الوافى : 145/2 ح5 . نظير اين روايت را ثقة الإسلام كلينى رحمه الله در كافى : 355/1 ح 15 آورده است .
36) سوره أنفال ، آيه 33 .
37) بصائر الدرجات : 444 ح7 ، بحار الأنوار : 349/23 ح54 .
38) بصائر الدرجات : 445 ح8 و 426 ح 17 ، الكافى : 219/1 ح3 ، امالى مفيد : 196 ح 29 ، بحار الأنوار : 131/17 ح551/22 5 ح349/23 6 ح 360/73 55 ح 85 .
39) قصص الأنبياء : 52 ح 27 ، بحار الأنوار : 114/11 ح 39 و 6/27 ح 12 .
40) الأنوار النعمانيّة : 132/1 .
41) الأنوار النعمانيّة : 132/1 .
42) سوره أنعام ، آيه 115 .
43) إثبات الوصيّة : 109 .
44) سوره حشر ، آيه 7 .
45) سوره نجم ، آيه 3 و 4 .
46) سوره نساء ، آيه 80 .
47) سوره قلم ، آيه 4 .
48و49) إثبات الوصيّة : 120 و 122 .
50) سوره شعراء ، آيه 214 .
51) إثبات الوصيّة : 115 .
52) إثبات الوصيّة : 120 .
53) الفضائل ابن شاذان : 23 ، بحار الأنوار : 293/15 .
54) المناقب : 36/1 ، بحار الأنوار : 335/15 ح4 .
55) العدد القويّة : 122 ح 29 - 24 ، بحار الأنوار : 341/15 ح 12 .
56) بحار الأنوار : 239/16 ضمن ح 35 ، به نقل از مكارم الأخلاق : 24 . علّامه مجلسىرحمه الله اين حديث را در ج : 95/75 ح 13 از علل الشرائع : 78/1 ح4 نقل كرده است .
57) بحار الأنوار : 239/16 ضمن ح 35 (به نقل از مكارم الأخلاق : 24) و ص 178 . اين روايت را ابن شهراشوب نيز در المناقب : 125/1 (با اندكى تفاوت) نقل كرده است .
58) روضة الواعظين : 456 ، بحار الأنوار : 71/70 ح20 ، و ج : 243/16 و 275/66 ح5 به نقل از «مكارم الأخلاق : 28» و ج : 216/16 ح4 به نقل از «امالى صدوق : 398 ح7 مجلس 52» .
59) المناقب : 214/1 ، بحار الأنوار : 403/16 ضمن ح1 .
60) الخرائج : 507/2 ح 20 ، بحار الأنوار : 299/17 ح 10 . اين حديث را راوندى در «قصص الأنبياء : 314» نيز نقل كرده است .
61) سوره آل عمران ، آيه 18 : «خداوند گواهى مى دهد كه معبودى جز او نيست و فرشتگان و صاحبان دانش گواهى مى دهند در حالى كه خداوند قيام به عدالت دارد ، معبودى جز او نيست كه هم توانا و هم حكيم است» .
62) تفسير عيّاشى : 166/1 ح20 ، بحار الأنوار : 366/17 ح 12 ، تفسير برهان : 273/1 ح 4 .
63) الخرائج : 155/1 ح 243 ، بحار الأنوار : 364/17 ح 3 .
64) نام صحرايى ميان مكّه و يمامه است .
65) قصص الأنبياء : 297 ح 370 ، بحار الأنوار : 368/17 ح17 . بخش نخست اين حديث را راوندى رحمه الله در «الخرائج : 503/2 ح 14» نيز نقل كرده است .
66) المناقب : 129/1 .
67) الكافى : 74/5 ح2 ، بحار الأنوار : 388/17 ح 56 و 58/41 ح8 ، وسائل الشيعه : 22/12 ح2 .
68) سوره مائده ، آيه 11 .
69) مجمع البيان : 169/3 ، بحار الأنوار : 47/18 . نظير اين روايت را ابن شهراشوب رحمه الله در «المناقب : 70/1» به صورت اختصار بيان كرده است .
70) الخرائج : 24/1 ح3 ، المناقب : 78/1 (با اندكى تفاوت) ، بحار الأنوار : 56/18 ح 10 .
71) الخصال : 638/2 ح 13 ، بحار الأنوار : 83/18 ح13/27 1 ح80/63 1 ح353/74 35 ح25 و 21/94 ح 15 ، كشف الغمّة : 465/1 .
72) المناقب : 100/1 ، بحار الأنوار : 90/18 ح 10 .
73) قصص الأنبياء : 293 ح 392 ، بحار الأنوار : 106/18 ح4 .
74) از ابتداى مِرفق تا سر انگشتان را ذراع گويند .
75) الكافى : 71/3 ح7 ، بحار الأنوار : 128/18 ح37 ، وسائل الشيعة : 276/1 ح 12 .
76) سعد السعود : 100، بحار الأنوار : 317/18 ح 32 ، تأويل الآيات : 267/1 ح1 ، مستدرك الوسائل : 43/4 ح6.
77) محقّق گويد : سخنان سيّد رحمه الله در اين رابطه ادامه دارد ، براى اطّلاع از آن به مصدر رجوع شود .
78) التوحيد : 108 ح4 ، بحار الأنوار : 38/4 ح 15 و 369/18 ح 74 ، الكافى : 98/1 ح 8 ، الوافى : 378/1 ح1 .
79) بصائر الدرجات : 131 ح 5 ، بحار الأنوار : 552/22 ح9 و 90/26 ح9 .
80) الكافى : 452/1 ح1 ، بحار الأنوار : 552/22 ح10 .
81) در كتاب «امالى طوسى» چاپ قديم و جديد ، مرقد امام حسين عليه السلام است .
82) امالى طوسى : 324 (ط قديم) و 317 ح 90 (ط جديد) ، بحار الأنوار : 553/22 ح12 و 191 ح 1.
83) الكافى : 554/4 ح2 ، بحار الأنوار : 553/22 ح13 .
84) تفسير امام عسكرى عليه السلام : 370 ح 259 ، بحار الأنوار : 100/27 ح 61 .
85) براى توضيح بيشتر در مورد اسناد روايت به «بحار الأنوار : 51/1» مراجعه شود .
86) عيون اخبار الرضا عليه السلام : 31/2 ح 47 ، صحيفة الرضا عليه السلام : 29 ، بحار الأنوار : 344/13 ح 354/16 27 ح 39 و 268/26 ح3 .
87) بصائر الدرجات : 225 ح 17 ، بحار الأنوار : 513/22 ح 13 ، و289/27 ح 3 .
علّامه مجلسى رحمه الله در ذيل اين حديث شريف گويد : شايد فراز آخر روايت از سخنان راوى است ، يا از امام عليه السلام است با توجّه به اين كه در آينده چنين خواهد شد ، يا اين كه امكان دارد اصل روايت از امام صادق عليه السلام نباشد و نسخه برداران اشتباهاً به آن حضرت نسبت داده باشند .
88) الأربعين : 43 ح 18 . نظير اين روايت را ابن شاذان رحمه الله نيز در «مائة منقبة : 163 منقبت 88» نقل كرده كه در «بحار الأنوار : 349/26 ح 22» نيز آمده است .
89) عدّة الداعى : 151 . اين روايت در ص 69 ح 722 همين مجلّد گذشت .
90) بحار الأنوار : 181/100 ح 2 . اين روايت در ص 70 ضمن ح 723 همين مجلّد گذشت .
91) الأنوار النعمانيّة : 132/1 .
92) الخصال : 29/1 ح 103 ، بحار الأنوار : 34/8 ح1 .
93) امالى طوسى : 380 ح 66 مجلس 13 ، بحار الأنوار : 40/8 ح 21 و 238/49 ح 8 ، مستدرك الوسائل : 365/11 ح6 .
94) عيون اخبار الرضا عليه السلام: 58/2 ح 213 ، بحار الأنوار : 40/8 ح 24 و 98/68 ح 1 ، تفسير برهان : 455/4 ح3.
95) بحار الأنوار : 28/15 ح 48 و 198/57 ح 145 .
96) الكافى : 441/1 ح 9 ، بحار الأنوار : 196/57 ح 143 .
97) سوره بقره ، آيه 58 .
98) تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام : 259 ح 127 ، تأويل الآيات : 62/1 ح 39 ، بحار الأنوار : 183/13 ضمن ح 19 ، تفسير برهان : 102/1 بخش نخست ح1 .
99) سوره نحل ، آيه 89 .
100) سوره اعراف ، آيه 145 .
101) سوره نمل ، آيه 40 .
102) سوره فاطر ، آيه 32 .
103) سوره طه ، آيه 114 .
104) تفسير فرات : 145 ح 11 ، بحار الأنوار : 64/26 ح 147 ، تفسير برهان : 36/2 ح1 .
105) سوره آل عمران ، آيه 185 .
106) الكافى : 445/1 ح 19 ، بحار الأنوار : 537/22 ح 39 .
بازديد امروز : 0
بازديد ديروز : 91124
بازديد کل : 134667196
|