هشتم:
جرج جرداق مسيحى در كتاب «صوت العداله» بخشى از سخنان زيباى امير مؤمنان على صلوات اللَّه عليه را نقل كرده است كه اينك گوشه اى از آن را نقل مىكنيم:
1 - علاء بن زياد حارثى كه يكى از ياران على عليه السلام بود بيمار گشت،حضرت به عيادت او رفتند، وقتى خانه وسيع او را ديدند فرمودند:
ما كنت تصنع بسعة هذه الدار في الدنيا؟ أما أنت إليها في الآخرةكنت أحوج، وبَلى إن شئت بلغت بها الآخرة تَقري فيها الضيف وتصل فيها الرحِم، وتطلع منها الحقوق مطالعها، فإذا أنت قدبلغت بها الآخرة.(635)
در اين دنيا با اين خانه وسيع چه مى كنى؟ آيا تو در جهان آخرت بدان بيشتر نيازمند نيستى؟
آرى، اگر بخواهى با اين خانه وسيع، به آخرت برسى در آن مهمان بپذير و با خويشاوندان صله رحم كن، و حقوق واجبه آن را به مستحقّان بپرداز كه اگر چنين كنى البتّه به وسيله آن، خانه آخرت را دريافته اى.
2 - وقتى اميرمؤمنان على عليه السلام خبردار شد كه يكى از كارگزارانش در اموال عمومى تصرّف مى كند، به سرعت نامه اى به وى فرستاد كه در آن نامه آمده است:
فاتّق اللَّه، واردد إلى هؤلاء القوم أموالهم، فإنّك إن لم تفعل ثمّ أمكنني اللَّه منك لاُعذرنّ إلى اللَّه فيك، ولأضربنّك بسيفي الّذي ماضربت به أحداً إلّا دخل النار. واللَّه، لو أنّ الحسن والحسين عليهما السلام فعلا مثل الّذي فعلت، ما كانت لهما عندي هوادة ولا ظفراً منّي بإرادة حتّى آخذ الحقّ منهما واُزيح الباطل عن مظلمتهما.
«از خدا بترس و اموال اين گروه را به خود آنان بازگردان، چرا كه اگر چنين نكنى خداوند مرا به تو مسلّط خواهد ساخت و من در مورد تو در پيشگاه خدا معذور بوده و با همان شمشيرى كه بر هيچ كس نزدم جز آن كه وارد آتش شد؛ تو را خواهم زد. سوگند به خدا! اگر حسن و حسين عليهما السلام آنچه تو مرتكب شدى، كرده بودند به آنان رخصت نمى دادم و خواهش آنان را نمى پذيرفتم، مگر اين كه حق را از آنان بازپس گرفته و ستمى كه باطل بوده از آنها دور مى ساختم».(636)
3 - يكى از كارگزاران على عليه السلام به وليمه اى دعوت شده و آن را پذيرفت،امام عليه السلام او را به شدّت از اين دعوت منع نموده و سخت توبيخش نمود وفرمود:
أفلإقامة حقّ يريدون أن يرشوه بالدعوة، والحقّ يقام بدون رشوة، أم لإنزال الباطل منزلة الحقّ؟
«آيا براى برپايى حق مى خواهند به تو رشوه داده و دعوت نمايند؟! درحالى كه حق بدون رشوه هم پابرجاست، يا اين كه مى خواهند باطل را به منزله حق در آورند؟
والى حق ندارد چنين كارى كند، گرچه حكومت همه كره زمين بر او واگذار شود، آنگاه چگونه مى تواند پا به مجلس وليمه اى بگذارد كه در آن،ثروتمندان دعوت گشته و فقيران و نيازمندان رانده مى شوند؟ و اين خود مظهرى از مظاهر تفرقه و جدايى ميان مردم است، آنگاه با اين تفرقه است كه خاطر برخى جريحه دار مىشود و دل على مجروح مى گردد.
آگاه باش! آنگاه اجتماعى مستقيم و پابرجا مىشود كه گروهى خوانده مى شود و گروه ديگرى رانده، و در اين امر بى عدالتى و بى انصافى نباشد؟!»
4 - آنگاه كه خبر كشته شدن محمّد بن ابى بكر رحمه الله توسّط ياران معاويه به آن حضرت رسيد، امام عليه السلام فرمود:
إنّ حزننا عليه على قدر سرورهم به، إلّا أنّهم نقصوا بغيضاًونقصنا حبيباً.
همانا اندازه اندوه ما بر شهادت او به اندازه شادى شاميان است، جز آنكه از آنان يك دشمن و از ما يك دوست كم شد.(637)
5- از امام عليه السلام پرسيدند: عدل برتر است يا بخشش؟ فرمود:
العدل يضع الاُمور مواضعها، والجود يخرجها من جهتها، والعدل سائس عامّ، والجود عارض خاصّ، فالعدل أشرفهما وأفضلهما.
عدالت، هر چيزى را در جاى خود مى نهد، ولى جود و بخشش آن را ازجاى خود خارج مىسازد. عدالت تدبير عمومى است، ولى بخشش گروه خاصّى را شامل مىشود، پس عدالت شريفتر و برتر است.(638)
6- امام عليه السلام به بديهه در وصف مؤمن فرمودند:
المؤمن بشره في وجهه، وحزنه في قلبه، أوسع شيء صدراً،وأذلّ شيء نفساً، يكره الرفعة ويشنأ السمعة، طويل غمّه بعيد همّه، كثير صمته، مشغول وقته، شكور صبور، مغمور بفكرته ضنين بخلّته سهل الخليقة لين العريكة.(639)
شادى مؤمن در چهره او و اندوه وى در دلش مىباشد. سينه اش از هر چيز وسيعتر، و نفس او از هر چيزى خوارتر است، برترى جويى را زشت و رياكارى را دشمن مى شمارد. اندوه او طولانى، و همّت او بلند است،سكوتش فراوان،و وقتش مشغول است.او شكرگزار،شكيبا وژرف انديش است، از كسى درخواست حاجت ندارد و خلق او نرم خو و فروتن است.
7 - امام عليه السلام فرمود:
يأتي على الناس زمان لايقرَّب فيه إلّا الماحل، ولايظرَّف فيه إلّا الفاجر، ولا يضعَّف فيه إلّا المنصف.(640)
روزگارى بر مردم فرا خواهد رسيد كه جز «ماحل»؛ «سخن چين» را محترم نمى شمارند و جز بدكار، زيرك و باهوش شمرده نشود و در آن اجتماع جزفرد باانصاف، ناتوان نگردد.
نويسنده رحمه الله گويد: منظور از «ماحل» كسى است كه نزد سلطان جاسوسى كند. و منظور از «لايظرّف»: يعنى زيرك و باهوش شمرده نشود، و«لايضعّف»: يعنى ناتوان شمرده نشود.
-------------------------------------------
635) نهج البلاغه: خطبه 209، بحار الأنوار: 336/40 ح 118/70 19 ح8 و 155/76 ح 36.
636) نهج البلاغه: نامه 41، بحار الأنوار: 182/42 ضمن ح 40.
637) نهج البلاغه: كلمه قصار 325، بحار الأنوار: 592/33 ح 736.
638) نهج البلاغه: كلمه قصار 437، بحار الأنوار: 357/75 ح 72.
639) نهج البلاغه: كلمه قصار 333، بحار الأنوار: 305/67 ح 37 و 410/69 ح 127.
640) نهج البلاغه: كلمه قصار 102، بحار الأنوار: 278/52.
આજના મુલાકાતીઃ : 112335
ગઈકાલના મુલાકાતીઃ : 300908
સૌ મુલાકાતીની સંખ્યા : 122002292
|