امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
بخش دوَم: مناقب امير مؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام

بخش دوم

قطره اي از درياي فضائل و مناقب پيشواي پيامبران گذشتگان ،

پدر پيشوايان پاکيزگان ، سرور موحّدان، برادر رسول پروردگار جهانيان ،

امير مؤمنان عليّ بن ابي طالب

صلوات الله عليه وآله الطاهرين

------------------------------------------------------------------

 818 / 1  -  در كتاب «الروضة في الفضائل» آمده : عمّار ياسر و زيد بن ارقم گويند : روز دوشنبه نوزدهم ماه صفر بود ، ما در محضر باصفاى امير مؤمنان على عليه السلام حضور داشتيم ، ناگاه فرياد بلندى گوش‏ها را پر كرد ، على عليه السلام بر «دكّة القضاء» نشسته بود ، روى به من كرد و فرمود :

 يا عمّار ! ائتني بذي الفقار .

 اى عمّار ! شمشير ذوالفقار مرا بياور .

وزن ذوالفقار ، هفت من و دو سوّم من مكّى بود.

من شمشير حضرتش را حاضر نمودم ، حضرت آن را از غلافش درآورد و روى زانوانش گذاشت ، و فرمود:

يا عمّار ! هذا يوم أكشف فيه لأهل الكوفة جميعاً الغمّة ليزداد المؤمن وفاقاً والمخالف نفاقاً .

 اى عمّار ! امروز غم و اندوه اهل كوفه را برطرف مى ‏نمايم و كارى انجام مى‏ دهم كه سبب افزايش وفاق مؤمنان و نفاق مخالفان گردد .

 آنگاه فرمود : اى عمّار ! كسى را كه پشت در است وارد كن .

عمّار گويد : من بيرون رفتم ، ناگاه پشت در زنى را ديدم كه بر كجاوه‏ اى بر شتر قرار گرفته و مى‏ گريد و فرياد مى‏ زند :

اى دادرس درماندگان ، اى مقصد جويندگان ، اى گنجينه رغبت كنندگان ، اى صاحب نيروى استوار ، اى [آزادكننده اسيران ، اى مهر ورزنده بر پيران ، اى روزى دهنده كودكان ، اى قديمى كه از هر قديمى پيشى گرفته ، اى ياور بى ‏ياوران ، اى تكيه ‏گاه بى ‏پناهان ، اى ذخيره تهيدستان ، اى امان بى ‏امانان ، اى ياور ضعيفان ، اى گنج فقيران!(1)] به سوى تو روى آوردم و به آستان تو توسّل جستم ، پس رويم را سفيد كن ، گره از امر مهمّ من بگشا و غم و اندوهم را بزداى.

عمّار گويد : اطراف اين بانو را هزار اسب سوار با شمشيرهاى از نيام كشيده شده گرفته بودند ، كه گروهى طرفدار او و گروه ديگرى بر عليه او سخن مى‏ گفتند.

من رو به آنها كرده و گفتم : امير مؤمنان على عليه السلام را پاسخ دهيد ، صاحب علم و دانش نبوّت را پاسخ دهيد .

 آن زن از شتر پايين آمد اطرافيانش نيز از مركبها پايين آمده و وارد مسجد شدند.

آن زن در برابر امير مؤمنان على عليه السلام ايستاد و گفت : اى على !(2) به سوى شما روى آورده ‏ام، گرفتاريم را برطرف و مشكلى كه موجب غم و اندوهم شده زايل كن ، زيرا تو صاحب اين امر و تواناى آنى ، و داناى به آنچه شده و تا قيامت خواهد شد ، هستى .

 در اين هنگام امير مؤمنان على عليه السلام فرمود :

 اى عمّار ! برو و در ميان مردم كوفه ندا ده تا (به مسجد آمده و) شاهد قضاوت اميرالمؤمنين باشند .

عمّار گويد : من در ميان مردم كوفه فرياد زدم : مردم ! هر كه مى‏ خواهد شاهد آنچه خدا به على عليه السلام برادر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم عطا فرموده ، باشد ، در مسجد حضور بهم رساند .

در اين موقع ، مردم به سوى مسجد هجوم آورده و مسجد از جمعيّت پر شد . آنگاه امير مؤمنان على عليه السلام فرمود :

 اى گروهى كه از شام آمده‏ ايد مشكلتان را مطرح كنيد !

 در اين هنگام ، پيرمردى كه بُرد يمنى و حلّه عدنى بر تن داشت و عمّامه خزّ سوسنى هم بر سر گذاشته بود ، از ميان آنها برخاست و گفت :

سلام بر تو اى گنج فقيران ! و اى پناه بى ‏پناهان ! اى مولاى من ! اين كنيزى كه در برابر توست دختر من است ، او هرگز شوهر نكرده ؛ ولى اينك در خانه من حامله شده است . به راستى او آبروى مرا در ميان خاندانم برده است . من به شدّت ، دليرى ، سختى ، سطوت ، كمال و عقل مشهورم . من همان «فليس بن عفريس» و شير غضبناكى هستم كه آتش قهرم خاموش نمى‏ گردد و همسايه‏ اى بر من قهر و غلبه نمى ‏كند . دليرى ، شجاعت ، حملات و سطوات من در ميان عرب كم ‏نظير است .

 با اين حال ، اينك اى على ! در كار خود متحيّر و سرگردان هستم ، پس امر مشكلى كه موجب اين غم و اندوهم گشته از من بزداى كه امام ، اُميد اُمّت است و اين مشكل بزرگى است كه من تاكنون همانند آن و از آن بزرگتر نديده‏ ام .

 امير مؤمنان على عليه السلام رو به آن دختر نمود و فرمود :

 اى دختر ! نظر تو درباره آنچه پدرت اظهار مى‏ دارد ، چيست ؟

    گفت : امّا آنچه پدرم مى‏ گويد : من دوشيزه هستم ، راست مى‏ گويد ، ولى اينكه مى‏ گويد : من حامله هستم ، سوگند به خدا ! من هرگز خيانتى نكرده‏ ام . اى امير مؤمنان ! تو جانشين رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و وارث او هستى ، چيزى بر تو پنهان نيست ، تو مى‏ دانى كه من در ادّعايم دروغ نمى‏ گويم ، پس اى گشاينده مشكلاتى كه موجب غم و اندوه مى‏ گردد ؛ مشكل مرا حل كرده و غم و اندوهم را بزداى .

    در اين هنگام امير مؤمنان على عليه السلام در بالاى منبر قرار گرفت و صداى تكبير سر داد و فرمود :

 «اللَّه اكبر» ، «اللَّه اكبر» ، و اين آيه شريفه را قرائت فرمود :

 «جاءَ الحَقُّ وَزَهَقَ الباطِلُ إنَّ الباطِلَ كانَ زَهُوقاً »(3) ؛

 «حق آمد و باطل نابود شد ؛ به راستى كه باطل نابودشدنى است» .

 سپس فرمود : اين حكم به من واگذار شده است ، آنگاه قابله شهر كوفه را خواست .

 زنى بنام خولاء (لبناء) كه قابله زنان كوفه بود ، آمد . حضرت به او فرمود : ميان خود و مردم پرده‏ اى بزن و ببين اين دختر ، حامله است يا نه ؟

 قابله دستور حضرتش را اجرا كرده آنگاه بيرون آمد و گفت : آرى ، او دوشيزه و در عين حال حامله است .

على عليه السلام رو به مردم كرد و فرمود :

 يا أهل الكوفة ! أين الأئمّة الّذين ادّعوا منزلتي ؟ أين من يدّعي في نفسه أنّه له مقام الحقّ فيكشف هذه الغمّة ؟

 اى مردم كوفه ! كجايند پيشوايانى كه مقام و منزلت مرا ادّعا مى ‏كردند؟ كجاست كسى كه ادّعا مى ‏كرد مقام حقّ را داراست تا اين مشكل را حلّ كند؟

عمرو بن حريث لعنه اللَّه با مسخره گفت : حلّ اين مشكل فقط به دست توست اى فرزند ابى طالب ! امروز امامت تو بر ما ثابت مى‏ شود !!

امير مؤمنان على عليه السلام رو به پدر دختر نمود و فرمود :

 اى اباالغضب آسيب ‏ديده! آيا تو از شهر دمشق نيستى ؟

 گفت : آرى .

 فرمود : آيا از قريه‏ اى بنام «أسعار» نيستى ؟

 گفت : آرى .

 فرمود : آيا در ميان شما كسى هست كه همين الآن تكّه‏ اى يخ بياورد ؟!

 گفت : يخ در شهرهاى ما زياد است ؛ ولى ما هم اكنون توانايى حاضر نمودن آن را نداريم.

 فرمود : فاصله ميان شهر ما و شما دويست و پنجاه فرسنگ است ؟

 گفت : آرى ، اى مولاى من ! فرمود :

 أيّها الناس ! انظروا إلى ما أعطى اللَّه عليّاً من العلم النبويّ الّذي أودعه اللَّه ورسوله من العلم الربّاني .

 اى مردم ! اينك بنگريد به آنچه كه خدا از علم نبوى به على عطا فرموده است همان علمى كه خداوند و رسولش از علم ربّانى در او به وديعت گذاشته‏ اند .

    عمّار گويد : امير مؤمنان على عليه السلام دست مبارك خود را در حالى كه بر بالاى منبر مسجد جامع كوفه بود دراز كرد و تكّه يخى آورد كه هنوز قطرات آب از آن چكّه مى ‏كرد . در اين هنگام مردم فرياد زدند و موج فرياد جمعيّت مسجد را فرا گرفت ، حضرت رو به مردم كرد و فرمود :

 اسكتوا ! ولو شئت أتيت بجباله .

 آرام باشيد ! اگر بخواهم كوه يخ را حاضر مى ‏كنم .

 آنگاه به قابله كوفه فرمود : اين تكّه يخ را بگير و به همراه دختر از مسجد بيرون رو ، آنگاه تشتى زير او بگذار و اين تكّه يخ را در نزديكى رحم او قرار ده ، زالوئى بيرون خواهد آمد كه وزن آن پنجاه و هفت مثقال و دو دانق(4) است .

قابله تكّه يخ را گرفت و به همراه دختر از مسجد بيرون آمد و تشتى آورده و آن طور كه حضرتش فرموده بود انجام داد ، ناگاه زالوى بزرگى داخل تشت افتاد و آن را وزن كرد همان اندازه بود كه حضرتش فرموده بود .

قابله با كنيز به مسجد آمد و زالو را در برابر حضرتش بر زمين گذاشت ، حضرت فرمود :

 آيا وزن نمودى ؟

 گفت : آرى ، وزنش پنجاه و هفت مثقال و دو دانق بود .

 امير مؤمنان على عليه السلام فرمود : آرى ، و اين آيه را تلاوت فرمود :

 «وَإنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَكفى بِنا حاسِبينَ »(5) ؛

 «و اگر به مقدار يك دانه خردل (كار نيك و بدى) باشد ما آن را حاضر مى ‏كنيم و كافى است كه ما حسابگر باشيم» .

 آنگاه فرمود : اى اباالغضب ! دخترت زنا نكرده جز آنكه او در ده سالگى در جايى وارد آب شده و اين زالو وارد رحم او گشته و از آن موقع تا حالا در رحم او بوده و بزرگ شده است.

    در اين هنگام پدر دختر برخاست و مى‏ گفت : گواهى مى‏ دهم كه تو مى‏ دانى آنچه را كه در رحم‏ها است و آگاه از ضمايرى .(6)

    نويسنده رحمه الله گويد : اين روايت را بحرانى قدس سره با اندكى تفاوت و اغلاط در عبارات از سيّد مرتضى رحمه الله نقل نموده است .(7)

 

 819 / 2  -  در يكى از مناقب عتيق آمده :

    ميثم تمّار (يار باوفاى امير مؤمنان على عليه السلام) گويد : من در حضور مولايم امير مؤمنان على عليه السلام بودم ، مردم در اطراف حضرتش بودند ، ناگاه مرد بلند بالايى كه قباى خاكسترى بر تن داشت و عمّامه زردى بر سر گذاشته بود و با دو شمشير مسلّح بود ، بدون اينكه سلامى داده سخنى گويد ، وارد شد .

    مردم از اطراف براى ديدن او گردن كشيدند ، و با گوشه چشمان به او مى ‏نگريستند كه آنها از همه اطراف در برابر او ايستاده بودند ، ولى مولايمان امير مؤمنان على عليه السلام سر مباركش را به خاطر او بلند نكردند .

    هنگامى كه حواسّ مردم جمع شد ، زبانش همانند شمشير برّان و تيزى كه از نيام خود كشيده شود ، گشوده شد و گفت : كداميك از شما به شجاعت برگزيده شده ، تاج كمال و فضيلت بر سر نهاده ، زرهى از قناعت به خود پوشيده است ؟

    كداميك از شما در حرم تولّد يافته ، داراى خلق و خوى والا و متّصف به بزرگوارى و كرم هستيد ؟

    كداميك از شما سرش كم مو ، اساسش استوار ، پهلوان جنگجو ، تنگ كننده نفَسها و گيرنده قصاص هستيد ؟

    كداميك از شما شاخه تر و تازه و بخشى از خاندان با نجابت ابى طالب هستيد ؟ كداميك از شما كسى است كه حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم را در دورانش يارى نمود ، و سلطنت او را قوى و شأن او را والا گردانيد ؟

    كداميك از شما قاتل دو عمرو و به اسارت گيرنده دو عمرو(8) هستيد ؟

    ميثم تمّار گويد : امير مؤمنان على عليه السلام در پاسخ او فرمود :

 من هستم اى سعد بن فضل بن ربيع بن مدركة بن طيّب بن اشعث بن ابى سمع بن احبل بن فزارة بن دعيل بن عمرو دوينى ! (9)

 او گفت : لبّيك اى على !

 امير مؤمنان على عليه السلام فرمود :

سل عمّا بدا لك فأنا كنز الملهوف ، وأنا الموصوف  بالمعروف ، أنا الّذي قرعني الصمّ الصلاب وهطل بأمرى السحاب ، وأنا المبعوث بالكتاب ، أنا الطور والأسباب ، أنا «ق» والقرآن المجيد ، أنا النبأ العظيم .

 أنا الصراط المستقيم أنا البارع ، أنا العسوس أنا القلمّس والعفوس ، أنا المداعس ، أنا ذوالنبوّة والسطوة ، أنا العليم ، أنا الحليم ، أنا الحفيظ ، أنا الرفيع ، وبفضلي نطق كلّ كتاب وبعلمي شهدوا ذووا الألباب، أنا عليّ أخو رسول‏اللَّه، زوج ابنته، وأبو بنيه.

 آنچه مى‏ خواهى پرسش كن كه من گنج اندوهناكانم ، من به نيكوكارى موصوف هستم ، منم كسى كه زمين سرسخت از من قرار گرفت و به دستور من ابر باران باريد ، منم كسى كه در هر كتاب توصيف شده‏ ام ، من طور و اسبابم ، من «ق» و قرآن مجيدم ، من نباء عظيمم ، من صراط مستقيمم ، منم داراى كمال ، منم جوينده شكار ، منم سرور بزرگوار ، منم دلير و جنگجو .

 منم داراى نبوّت و سطوت ، منم دانا ، منم شكيبا ، منم حافظ ، منم والا ، و به سبب فضل من هر كتابى گويا و به سبب دانش من صاحبان عقل و خرد گواهى دهند ، منم على ، برادر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم ، شوهر دختر او و پدر فرزندان او .

در اين هنگام عرب گفت : به ما چنين رسيده كه در روى زمين تويى كه مردگان را زنده كرده و زندگان را مى‏ ميرانى ، و مردم را فقير ، غنى و حاجت روا مى ‏نمايى .

على عليه السلام فرمود : مشكلت را بگو .

    گفت : من نماينده شصت هزار جمعيّت از قبيله «عقيمه» هستم ، شخصى از آنها مدّتى است مرده و آنان در علّت مرگش باهم اختلاف دارند . اكنون جسد آن مرده را به همراه من فرستاده‏ اند كه اينك پشت در مسجد است ، اگر او را زنده نمايى خواهيم دانست كه تو راستگو ، نجيب ‏زاده و شريف هستى . و به راستى يقين مى ‏كنيم كه تو حجّت خدا در زمين هستى ، و اگر نتوانى او را زنده كنى ، او را به ميان قبيله‏ اش برگردانده و خواهيم فهميد كه ادّعاى تو غير صحيح است و آنچه را كه توانايى انجام آن را ندارى ، اظهار مى ‏نمايى .

    حضرت على عليه السلام رو به ميثم تمّار كرد و فرمود :

 اى اباجعفر! سوار مركبى شو و خيابانها و محلّات كوفه را دور بزن و ندا ده:

 من أراد أن ينظر إلى ما أعطاه اللَّه عليّاً أخا رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم وبعل فاطمة الزهراء عليها السلام في الفضل والعلم فليخرج إلى النجف غداً .

 كسى كه مى‏ خواهد فضيلت و برترى علم و دانشى كه خدا به على ، برادر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و شوهر فاطمه زهرا عليها السلام داده بنگرد ، فردا به صحراى نجف آيد .

هنگامى كه ميثم تمّار مأموريّتش را انجام داد و برگشت ، امير مؤمنان على عليه السلام به او فرمود : اين عرب را مهمان كن .

(ميثم تمّار گويد : ) من او را با تابوتى كه در آن مرده‏ اى را به همراه داشت به خانه‏ ام بردم و با خانواده در خدمتش بوديم .

فردا صبح هنگامى كه امير مؤمنان على عليه السلام نماز صبح را خواند به سوى صحراى نجف به راه افتادند . من نيز به همراه حضرتش بودم ، در كوفه كسى از خوب و بد نماند جز آنكه به صحراى نجف آمدند .

امير مؤمنان على عليه السلام فرمود :

 اى ابا جعفر ! اعرابى را با مرده‏ اى كه به همراه دارد بياور .

    من فرمان حضرتش را اطاعت كرده و هر دو را در صحراى نجف حاضر ساختم . امير مؤمنان على عليه السلام رو به مردم كرد و فرمود :

 يا أهل الكوفة ! قولوا فينا ما ترونه منّا ، وارووا عنّا ما تسمعونه .

 اى مردم كوفه ! آنچه از ما مشاهده مى ‏كنيد درباره ما بگوئيد ، و آنچه از ما مى‏ شنويد ، به ديگران روايت كنيد .

 آنگاه فرمود : اى اعرابى ! شترت را بخوابان ! و جسد رفيق مرده‏ ات را با كمك عدّه‏ اى از مسلمانان از تابوت بيرون بياور .

    ميثم تمّار گويد : مرد عرب از تابوت پارچه‏ اى از ديباج زرد بيرون آورد و باز كرد . زير آن ، پارچه‏ اى از ديباج سبز بود ، آن را هم باز كرد . زير آن ، كيسه‏ اى از لؤلؤ بود كه در ميان آن ، جوانى بود كه گيسوانش همانند گيسوان زنان زيبا بود . على عليه السلام رو به آن اعرابى كرد و فرمود :

 چند روز است كه اين جوان مرده ؟

 گفت : چهل و يك روز .

 حضرت فرمود : علّت مرگش چه بود ؟

    اعرابى گفت : خانواده او مى‏ خواهند تو او را زنده نمايى تا بگويد چه كسى او را كشته ، چرا كه او صحيح و سالم شب خوابيده و بامدادان گوش تا گوش او بريده شده است . حضرت فرمود :

 چه كسى خون او را مى‏ خواهد ؟

    گفت : پنجاه نفر از خويشان او دست به دست هم داده و در پى خون او هستند . اى برادر رسول خدا ! شكّ و ترديد را از ميان بردار و امر قتل او را آشكار كن . حضرت فرمود :

 عمويش او را كشته است ، زيرا دختر خود را به ازدواج او درآورد ، ولى اين جوان او را رها كرد ، و زن ديگرى اختيار نمود، عمويش از كينه و حقدش او را كشت .

    اعرابى گفت : ما به اين سخن راضى و قانع نمى‏ شويم ، مى‏ خواهيم اين جوان خودش در ميان خانواده‏ اش شهادت دهد كه چه كسى او را كشته تا آتش فتنه و جنگ در ميان آنان خاموش گردد .

    امير مؤمنان على عليه السلام برخاست و خداى متعال را حمد و سپاس گفته و او را ثنا خواند و بر پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم درود فرستاد ، آنگاه فرمود :

 يا أهل الكوفة ! ما بقرة بني إسرائيل بأجلّ عند اللَّه تعالى من عليّ أخي رسول اللَّه ، إنّها أحيى اللَّه بها ميّتاً بعد سبعة أيّام .

 اى مردم كوفه ! به راستى كه ارزش گاو بنى ‏اسرائيل در نزد پروردگار از على ، برادر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بالاتر نيست ، همانا خداى متعال به وسيله او مرده‏ اى را پس از هفت روز زنده كرد .

 سپس كنار جسد مرده رفت و فرمود : همانا گاو بنى ‏اسرائيل عضوى از بدنش را به مرده زدند و او زنده شد . من عضوى از بدنم را به اين مرده مى‏ زنم ، چرا  كه عضوى از من ، نزد خداى بهتر از آن گاو است .

 آنگاه با پاى راستش او را تكان داد و فرمود :

 اى مدركة بن حنظلة بن غسّان بن بحر بن فهم بن سلامة بن طيّب بن مدركة بن اشعب بن اخرص بن داهلة بن عمر بن فضل بن حباب ! برخيز ، كه على به اذن خدا تو را زنده نمود .

در اين هنگام جوانى از تابوت برخاست كه سيمايش از آفتاب زيباتر و از مهتاب درخشنده ‏تر بود و رو به امير مؤمنان على ‏عليه السلام كرد و گفت :

لبيّك ، لبيّك اى زنده ‏كننده استخوان‏ها ! اى حجّت خدا بر مردم ، اى بى ‏نظير در فضل و احسان ! اى امير مؤمنان ! اى جانشين رسول پروردگار جهانيان ! اى علىّ بن ابى طالب !

امير مؤمنان على عليه السلام فرمود :

 اى جوان ! چه كسى تو را كشته است ؟

 گفت : عمويم حريث بن زمعة بن ميكال بن اصم .

 سپس امير مؤمنان على عليه السلام به آن جوان فرمود : به سوى خانواده‏ ات برگرد .

 جوان گفت : من نيازى به خويشانم ندارم .

 حضرت فرمود : چرا ؟

 گفت : مى ‏ترسم دوباره مرا بكشند و شما در ميان اين اُمّت نباشيد ، پس چه كسى مرا زنده مى ‏نمايد ؟!

 حضرت رو به اعرابى كرد و فرمود : تو به سوى خانواده‏ ات باز گرد .

    اعرابى گفت : من تا زنده‏ ام به همراه تو و اين جوان هستم .

    آنان نزد امير مؤمنان على عليه السلام ماندند تا اينكه هر دو ، در جنگ صفّين به فيض شهادت نايل شدند ، رحمت خدا بر آنها باد .

    مردم كوفه نيز پس از مشاهده اين جريان شگفت ‏انگيز به خانه‏ هايشان بازگشتند ، و سخنان گوناگونى در مورد حضرت بر زبان جارى كردند .(10)

 

 820 / 3  -  عمّار ياسر گويد : من به همراه امير مؤمنان على عليه السلام بودم در آن هنگام كه از سرزمين نخيله - كه در دو فرسنگى كوفه است - مى‏ گذشت ، ناگاه پنجاه مرد يهودى از نخيله بيرون آمده و گفتند : تو علىّ بن ابى طالب امام هستى ؟

    حضرت فرمود : آرى .

    گفتند : در كتابهاى ما آمده: صخره‏ اى است كه نام شش پيامبر بر آن نوشته شده ، اينك ما به دنبال آن سنگ هستيم ؛ ولى آن را پيدا نمى ‏كنيم ، اگر تو امام هستى آن سنگ را براى ما پيدا كن .

    حضرت فرمود : دنبال من بياييد .

    عمّار گويد : آنان پشت سر حضرتش به راه افتادند تا اينكه به صحرايى رسيدند ، ناگاه در آن صحرا ، كوهى عظيم از ريگ ديدند ، على عليه السلام فرمود :

 أيّتها الريح ! انسفى الرمل عن الصخرة .

 اى باد ! ريگها را از روى سنگ پراكنده ساز !

    ساعتى نگذشت تا اينكه بادى وزيد ، ريگها را پراكنده ساخت و سنگى ظاهر شد ، حضرت فرمود : اين همان سنگ شماست .

    گفتند : آنچنان كه ما شنيده‏ ايم و در كتابهايمان خوانده‏ ايم ، بر روى اين سنگ ، نام شش پيامبر نوشته شده ؛ ولى ما آن اسامى را روى آن نمى‏ بينيم .

    على عليه السلام فرمود :

 نامهايى كه بر آن نوشته شده ، در طرفى است كه بر زمين قرار گرفته ، آن را برگردانيد (تا ديده شود) .

    در اين هنگام يك گروه هزار نفرى تشكيل شده و به كمك همديگر يك دست گشتند تا آن سنگ را برگردانند ، ولى نتوانستند .

    على عليه السلام فرمود : كنار برويد !

    آنگاه دست مباركش را در حالى كه سوار بر مركب بود به طرف سنگ دراز كرد و آن را برگرداند . پس اسامى شش نفر از پيامبران صاحب شريعت را بر روى آن يافتند ، آنان عبارت بودند از : آدم ، نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى و محمّد عليهم السلام .

    در اين هنگام گروهى از يهود ، به دست مبارك حضرتش ايمان آورده و گفتند : ما گواهى مى‏ دهيم كه معبودى جز خدا نيست و محمّد ، رسول خدا است و تو امير مؤمنان، سرور جانشينان و حجّت خدا در زمين هستى.

    كسى كه تو را بشناسد سعادتمند گشته و نجات پيدا خواهد كرد ، و كسى كه با تو مخالفت نمايد گمراه و سرگردان گشته و به سوى دوزخ سقوط خواهد كرد ، مناقب و فضايل تو از حدّ و حدود بالاتر و آثار نعمت‏هاى تو از شمارش افزونتر است .(11)

 

 821 / 4  -  در يك نسخه مناقب خطّى كهنى - كه شايد بيش از سيصد سال پيش نگارش يافته - آمده است :

    اعثم كوفى - كه يكى از معاندان بود - گويد : در جنگ صفّين مردى از اهل شام به ميدان مبارزه آمد .

    على عليه السلام به او فرمود :

 (اى شامى !) برگرد ، تا فرزند (هند) جگرخوار تو را وارد دوزخ نكند .

    شامى گفت : هم اكنون معلوم مى‏ شود كه كداميك از ما وارد دوزخ خواهيم شد .

پس امير مؤمنان على عليه السلام نيزه‏ اى به سوى او حواله و او را با نيزه بلند كرد و در هوا نگاه داشت ، آن لعين فرياد زد : يا اميرالمؤمنين ! همينك آتش جهنّم را ديدم و از پشيمان‏ شدگان گرديدم .

حضرت اين آيه را تلاوت فرمود :

 «أَ لْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ المُفْسِدينَ»(12) .

 «هم ‏اكنون ، در حالى كه پيش از اين عصيان كردى و ار مفسدان بودى» .(13)

 

 822 / 5  -  در كتاب «مصباح الأنوار» مى ‏نويسد : جابر بن عبداللَّه (انصارى) گويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :

 ما عصاني قوم من المشركين إلّا رميتهم بسهم اللَّه تعالى ،

 هيچ گروهى از مشركان مرا نافرمانى نكردند جز آنكه با تير خدا آنها را هدف قرار دادم .

 گفته شد : اى رسول خدا ! تير خدا كدام است ؟ فرمود :

 هو عليّ بن أبي طالب ما أبرزته في طلب ثار ، ولا بعثته في سريّة إلّا رأيت جبرئيل عليه السلام عن يمينه ، وميكائيل عن يساره وملك الموت أمامه ، وسحابة تظلّه حتّى يعطيه اللَّه خير النصر والظفر .

 مقصود ، علىّ بن ابى طالب است ، در هيچ خونخواهى او را آشكار ننمودم و به هيچ جنگى او را نفرستادم جز آنكه ديدم جبرئيل در سمت راستش ، ميكائيل در سمت چپش و ملك الموت در در پيش روى اوست و ابرى او را سايه مى ‏اندازد تا آنكه خداوند متعال بهترين يارى و پيروزى را به او عنايت فرمود .

    نويسنده رحمه الله گويد : نظير همين روايت را صاحب كتاب «الثاقب في المناقب» نيز آورده است .(14)

 

 823 / 6  -  باز در همان كتاب آمده : جابر بن عبداللَّه (انصارى) گويد : رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند :

 إنّ اللَّه يباهي بعليّ كلّ يوم الملائكة المقرّبين .

 همانا خداى متعال هر روز به وسيله على عليه السلام به فرشتگان مقرّبش مباهات مى ‏نمايد .(15)

    اين حديث شريف را ابن شيرويه ديلمى در كتاب «الفردوس» از ابن عبّاس نقل كرده است .

 

 824 / 7  -  باز در همان منبع مى‏ خوانيم : ابن عبّاس گويد : رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به علىّ بن ابى طالب عليه السلام فرمودند :

 لو أنّ البحر مداد والغياض أقلام ، والإنس كتّاب ، والجنّ حسّاب ما أحصوا فضائلكم يا أبا الحسن !

 اى اباالحسن ! اگر درياها مركّب ، درختان جنگلها قلم ، انسانها نويسنده و جنّيان حسابگر شوند نمى‏ توانند فضايل تو را بشمارند .(16)

 

 825 / 8  -  در تفسير فرات مى ‏نويسد : عبداللَّه بن عبّاس گويد :

    روزى در خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نشسته بوديم كه ناگاه چشم حضرتش به مارى افتاد كه همانند شتر بود ، على عليه السلام خواست او را با عصا بزند ، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به او فرمود :

 إنّه إبليس ، وإنّي قد أخذت عليه شروطاً ما يبغضك مبغض إلّا شاركه في رحم اُمّه .

 او ابليس است ، همانا من از او ، شروطى را پيمان گرفته‏ ام ؛ هيچ دشمنى با تو دشمنى نمى ‏ورزد جز آن كه او در رحم مادرش شركت مى ‏نمايد .

 و اين است معناى فرمايش خداوند متعال كه مى ‏فرمايد :

 «وَشارِكْهُمْ فِي الأَمْوالِ وَالأَوْلادِ»(17) .

 «و در ثروت و فرزندانشان شركت جوى» .(18)

 

 826 / 9  -  باز در همان كتاب آمده : رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :

 يا عليّ ! قد غفر اللَّه تعالى لك ولأهلك ولشيعتك ومحبّي شيعتك ، ومحبّي محبّي شيعتك ، فأبشر فإنّك الأنزع البطين ، منزوع من الشرك ، بطين من العلم .(19)

 اى على ! به راستى كه خداى متعال تو را بخشيد و همچنين خانواده تو و شيعيان و دوستان شيعيان و دوستداران دوستان شيعيان تو را بخشيد ، مژده باد تو را كه تو انزع بطين (دور شده از شرك، و سرشار از علم و دانش) هستى.

 

 827 / 10  -  باز در همان كتاب مى‏ خوانيم : رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :

 لمبارزة عليّ بن أبي طالب لعمرو بن عبدود أفضل من عمل اُمّتي إلى يوم القيامة .(20)

 همانا مبارزه علىّ بن ابى طالب با عمرو بن عبدود (پهلوان نامى عرب) برتر از عمل اُمّت من تا روز قيامت است .

 

 828 / 11  -  باز در همان كتاب آمده : انس گويد :

    آگاه شديم كه روزى امير مؤمنان على عليه السلام دلش مى‏ خواسته جگر بريان با نان نرم ميل كند ، و اين خواسته تا يك سال دوام داشت ، روزى در حالى كه روزه بود اين خواسته‏ اش را به فرزندش امام حسن عليه السلام مى ‏فرمايد ، آن حضرت اين غذا را براى پدر بزرگوارش آماده مى‏ سازد .

هنگامى كه مى‏ خواهد افطار نمايد سائلى در مى‏ زند، على ‏عليه السلام مى ‏فرمايد:

 يا بنيّ ! احملها إليه لايقرء صحيفتنا غداً » أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ في حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَاسْتَمْتَعْتُمْ بِها »(21) .

 فرزندم ! اين طعام را به آن سائل بده تا فرداى قيامت اين آيه را براى ما نخوانند كه :  «از طيّبات زندگيتان در دنيا استفاده كرديد و از آن بهره برديد».

 

 829 / 12  -  باز در همان منبع آمده است : ابى مغنم مسلم بن اوس و جارية بن قدامه سعدى در مجلس امير مؤمنان على عليه السلام حضور داشتند ، حضرت بر فراز منبر در مسجد كوفه سخن مى‏ گفت و مى ‏فرمود :

 سلوني من قبل أن تفقدوني ، فإنّي لا اُسئلُ إلّا اُجيب عمّا دون العرش ، لايقولها بعدي إلّا كذّاب أو مفتري .

 از من بپرسيد ، پيش از آن كه مرا نيابيد ، چرا كه هر چيزى كه پايين‏تر از عرش است از من پرسيده شود پاسخ آن را مى‏ دهم ، پس از من ، كسى چنين ادّعايى نمى ‏كند ، مگر دروغگو و افترا زننده .

    از گوشه مسجد مردى برخاست كه در گردنش كتابى - مانند قرآن - داشت، چهره‏ اى گندمگون ، قامتى بلند و موهاى مجعّد داشت ، گويى از يهوديان عرب بود ، او رو به على عليه السلام كرد و با صداى بلند گفت : اى كسى كه ادّعا مى ‏كنى آنچه را كه نمى‏ دانى و پيشقدم مى‏ شوى آنچه را كه نمى ‏فهمى (!!!) اكنون من از تو مى ‏پرسم و تو پاسخ بده .

    ياران امير مؤمنان على عليه السلام از گوشه و كنار مجلس به سوى او پريده و خواستند به او حمله نمايند ؛ ولى امير مؤمنان على عليه السلام از آنان جلوگيرى نموده و فرمود :

 او را رها نماييد ، و شتاب نكنيد ، چرا كه با شتاب و سبك‏ عقلى حجّتهاى خدا اقامه نمى‏ شود، و با شتاب پرسشگر هم براهين خدا آشكار نمى‏ گردد .

 آنگاه رو به آن مرد كرد و فرمود : با هر زبانى كه مى‏ خواهى و با همه فهم و دانشت بپرس كه - ان شاء اللَّه - پاسخ مى‏ دهم .

 آن مرد پرسيد : فاصله ميان مغرب و مشرق چقدر است ؟

 حضرت فرمود : به اندازه مسافت هوا .

 پرسيد : مسافت هوا چيست ؟

 فرمود : دوران و چرخش فلك .

 پرسيد : اندازه دوران و چرخش فلك چقدر است ؟

 فرمود : سير يك روز خورشيد .

 آن مرد گفت : راست گفتى . (پس بگو : ) قيامت كى برپا مى‏ شود ؟

 فرمود : هنگام حضور مرگ و فرا رسيدن اجل .

 گفت : راست گفتى ، عمر دنيا چقدر است ؟

 فرمود : گفته شده : هفت هزار ، سپس بى ‏پايان است .

 آن مرد گفت : راست گفتى ، بكّه و مكّه كجاست ؟

 فرمود : مكّه اطراف حرم و بكّه محلّ و موضع كعبه است .

 آن مرد گفت : راست گفتى ، پس چرا مكّه به اين اسم ناميده شده ؟

 فرمود : چون خداى متعال زمين را از زير آن كشيد .

 پرسيد : چرا بكّه گويند ؟

 فرمود : چون در آنجا گردنهاى گردنكشان و ستمكاران خم و چشمهاى گنهكاران گريان گرديد .

 آن مرد گفت : راست گفتى ، خداوند متعال پيش از آنكه عرش را بيافريند در كجا بود ؟

 امير مؤمنان على عليه السلام فرمود :

 سبحان اللَّه الّذي لايدرك كنه صفته حملة عرشه على قربهم من كرسيّ كرامته ، ولا الملائكة المقرّبين من أنوار سبحات جلاله ، ويحك! لايقال للَّه : أين ، ولا بِم ، ولا فيم ، ولا أنَّى ، ولا حيث ، ولا كيف .

 پاك و منزّه است خدايى كه حاملان عرش او كُنه صفت او را درك نمى ‏كنند ، با اينكه به كرسى كرامت او نزديك هستند ، و فرشتگان مقرّب ياراى درك انوار جلال او را ندارند . واى بر تو ! براى خداوند نمى‏ توان گفت كه خداى كجاست ؟ و به چه چيز است ؟ و چطور است ؟ و در كجاست ؟ و چگونه است ؟ (او خالق زمان و مكان است و در زمان و مكان نمى‏ گنجد و هرگز به آن مقيّد نمى‏ گردد) .

 آن مرد گفت : راست گفتى ، پيش از اينكه خداى متعال آسمان و زمين را بيافريند عرش او چقدر بر روى آب بود ؟

 امير مؤمنان على عليه السلام فرمود : آيا مى‏ توانى خوب حساب كنى ؟

 گفت : آرى .

 حضرت فرمود : اگر زمين را پر از دانه‏ هاى خردل كنند، تا آنكه ميان زمين و آسمان پر شود ، آنگاه به تو اجازه دهند با اين ضعفت ، آنها را دانه دانه از مشرق تا مغرب حمل كنى ، و به تو عمر طولانى و توانايى انجام اين كار را بدهند تا اينكه آنها را حمل نموده و بشمارى ؛ آسان‏تر از شمارش عدد سالهايى است كه عرش، پيش از آفرينش آسمان و زمين بر روى آب بوده ، همانا من جزئى از يك دهم از هزاران هزار جزء آن را به تو گفتم ، و از كاستى و محدود نمودن اين امر به سوى خدا استغفار مى ‏نمايم .

    راوى گويد : آن مرد سرش را تكان داد و گفت : گواهى مى‏ دهم كه معبودى جز خدا نيست و حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم بنده و فرستاده اوست ، و اين اشعار را سرود :

 حُزت أقاصي العلوم فما            تبصر أن نوظرت مغلوباً

 وأنت أصل العلم يا ذاالهدى         تجلو من الشكّ الغيا هيبا

 لاتنثني عن كلّ اُشكولة            تبدي إذا حلّت أعاجيبا

 به عالى ‏ترين مراتب دانش دست يافته‏ اى و ديده نشد تو در مناظره دچار شكست شوى .

 تو ريشه و سرچشمه علم و دانشى اى راهنماى هدايت ! كه تيرگى‏هاى شكّ و ترديد را برطرف مى‏سازى .

 تو از هيچ معضل و مشكل علمى به زانو درنمى ‏آيى ؛ و زمانى كه مشكلات را حلّ نمايى شگفتيهايى آشكار مى‏ گردد .(22)

 

 830 / 13  -  عبدالواحد بن زيد گويد : من به حجّ خانه خدا مشرّف شدم ، مشغول طواف كعبه بودم ، ناگاه چشمم به دو كنيزى افتاد كه در كنار ركن يمانى ايستاده بودند ، يكى از آنها به خواهرش گفت : نه ، به حقّ برگزيده بر وصيّت و جانشينى، حكم كننده به مساوات و برابرى ، دادگر در قضاوت ، داراى بيّنه عالى و نيّت درست ، شوهر فاطمه مرضيّه عليها السلام ! چنين و چنان نبود .

من صداى او را مى‏ شنيدم، رو به او كرده و گفتم: اينكه توصيف مى ‏كردى، كيست ؟

 گفت : سوگند به خدا ! او مهتر مهتران ، راه رسيدن به احكام ، قسمت كننده بهشت و دوزخ ، كشنده كفّار و فجّار ، پرورش دهنده اُمّت و رئيس پيشوايان ، امير مؤمنان و امام مسلمانان ، شير هميشه پيروز و غالب ، ابوالحسن علىّ بن ابى طالب عليهما السلام است .

عرض كردم : از كجا على عليه السلام را مى‏ شناسى ؟

 گفت : چگونه نشناسم كسى را كه پدرم در ركاب او در جنگ صفّين به شهادت رسيد . روزى آن حضرت نزد مادرم آمد و فرمود :

 كيف أصبحت يا اُمّ الأيتام ؟

 اى مادر يتيمان ! چگونه صبح كردى ؟

 مادرم گفت : خير است اى امير مؤمنان !

 آنگاه من و اين خواهرم را به حضرتش نشان داد . من مبتلا به بيمارى پوستى جُدَرى بودم ، سوگند به خدا! چنان اين بيمارى در من اثر كرده بود كه چشمانم را از دست داده بودم ، هنگامى كه حضرتش مرا با آن حال ديد آهى كشيد و اين اشعار را قرائت فرمود :

 ما إن تأوَّهت من شي‏ء رزيت به      كما تأوّهت للأطفال في الصغر

 قد مات والدهم من كان يكفلهم         في النائبات وفي الأسفار والحضر

 به چيزى آه نكشيدم كه به آن مصيبت‏ زده باشم مانند آهى كه براى اطفال به خاطر كوچكى آنها كشيده‏ ام . كودكانى كه پدرشان را از دست داده‏ اند و چه كسى در سختى‏ها و سفر و حضر به آنان رسيدگى مى ‏كند ؟

    آنگاه دست مباركش را بر صورت بيمار من كشيد ، در همان لحظه چشمانم باز شد . سوگند به خدا ! اى پسر برادرم ! چنان چشمانم خوب شد كه رميدن شتر را در شب تاريك مى‏ بينم و اين به بركت امير مؤمنان على بن ابى طالب عليهما السلام است .

    آنگاه مولايمان على عليه السلام چيزى از بيت المال براى ما عطا فرمود و دلهاى ما را مسرور نمود و بازگشت .

    عبدالواحد گويد : وقتى اين سخن از او شنيدم برخاستم و دينارى چند از هزينه سفرم برداشته و به او دادم و گفتم : اى دختر ! بگير اين چند درهم را و در موقعش خرج كن .

    گفت : از جانب من مال خودت باشد اى مرد ! ما بهترين ارث را از بهترين انسان به ارث برديم . سوگند به خدا ! امروز ما جزء عيال و خانواده ابا محمّد حسن بن على عليهما السلام هستيم .

    پس روى برگرداند و اين اشعار را مى‏ خواند:

 ما نيط حبّ عليّ في خناق فتى         إلّا له شهدت بالنعمة النعم

 ولا له قدم زلّ الزمان به               إلّا له أثبتت من بعدها قدم

 ما سرّني أن أكن من غير شيعته         لو أنّ لي ما حوته العرب والعجم

 مهر على عليه السلام از گردن جوانى آويخته نشده جز آنكه به او بهترين نعمتها گواهى داده شد .

 و هرگز گام‏هاى او از زمانه نلغزيده جز آنكه پس از آن ، گام‏هايش استوار گشت .

 اگر من جز شيعه او بودم ؛ اگر دارايى عرب و عجم مال من بود مرا خوشحال و مسرور نمى ‏كرد .(23)

 

 831 / 14  -  اعمش گويد : سالى به حجّ بيت اللَّه الحرام مشرّف بودم ، در يكى از منازل فرود آمدم ، زن نابينايى را ديدم كه مى‏ گفت : اى برگرداننده آفتاب درخشان بر علىّ بن ابى طالب عليه السلام ، بعد از آنكه غروب كرده بود ، چشم مرا باز گردان .

    اعمش گويد : من از سخن او در شگفت شده و دو دينار از جيبم بيرون آورده و به او دادم .

    او با دستانش آن دو دينار را لمس كرده و به طرف من انداخت و گفت : اى مرد ! مرا به خاطر فقر و بينوايى خوار نمودى ، افّ بر تو ، همانا كسى كه آل محمّد عليهم السلام را دوست بدارد هرگز خوار و ذليل نمى‏ شود .

    اعمش گويد : من براى انجام حجّ به راه خود ادامه دادم ، و مناسك حجّم را انجام دادم و به سوى منزلم رهسپار شدم ، و در اين مدّت همه فكر و ذكرم در مورد آن زن بود ، تا اينكه به همان مكان رسيدم ، ناگاه آن خانم را ديدم كه دارد نگاه مى ‏كند ، رو به او كرده گفتم : اى زن ! مهر و محبّت علىّ بن ابى طالب عليه السلام با تو چه كرد ؟

    گفت : اى مرد ! من شش شب خداوند را به آن حضرت قسم دادم ، شب هفتم كه شب جمعه بود در خواب ديدم كه آقايى به خوابم آمد و به من فرمود : اى زن ! آيا علىّ بن ابى طالب را دوست مى‏ دارى ؟

    عرض كردم : آرى .

    فرمود : دستت را روى چشمت بگذار ، آنگاه دعايى خواند و فرمود :

    خداوندا ! اگر اين زن با نيّت درست علىّ بن ابى طالب را دوست مى‏ دارد ، پس بينايى چشمانش را باز گردان .

    سپس به من فرمود : دستت را از روى چشمت بردار .

    من دستم را از روى چشمم برداشتم ، ناگاه در خواب مردى را در برابر خودم ديدم ، عرض كردم : تو چه كسى هستى كه خداوند به سبب تو به من احسان نمود ؟ فرمود :

 أنا الخضر ، أحبّي عليّ بن أبي طالب عليه السلام ، فإنّ حبّه في الدنيا يصرف عنك الآفات ، وفي الآخرة يعيذك من النار .

 من خضر هستم ، علىّ بن ابى طالب عليه السلام را دوست بدار كه دوستى او در دنيا بلاها و آفات را از تو دور مى ‏كند و در آخرت از آتش جهنّم پناهت مى‏ دهد .(24)

 

 832 / 15  -  شيخ فقيه ، منتجب الدين علىّ بن حسين حاستى در «اربعون حديث» خود مى ‏نويسد: قتاده گويد :

    روزى اروى ، دختر حارث بن عبدالمطلب در مدينه نزد معاويه آمد ، او پيرزن سالمندى بود ، هنگامى كه چشم معاويه به او افتاد گفت : خوش آمدى اى خاله ! بعد از ما حالت چه طور است ؟!

    اروى گفت : تو چطورى پسر خواهرم ؟! به راستى كه كفران نعمت و ناسپاسى كردى ، و با پسرعمويت بد رفتارى نمودى ، و خود را به غير اسمت ناميدى و امرى را كه حق تو نبود بدست گرفتى... - تا آخر سخن او

    معاويه در پاسخ او گفت : اى خاله ! حاجتت را بگو و اين افسانه‏ هاى گذشتگان را رها كن .

    اروى گفت : براى من دو هزار دينار ، دو هزار دينار و دو هزار دينار مى‏ دهى .

    معاويه گفت : با دو هزار دينار اوّلى چه مى ‏كنى ؟

    گفت: با آن چشمه‏ اى جوشان در سرزمينى پست مى‏ خرم و به نيازمندان فرزندان حارث بن عبدالمطلّب مى‏ بخشم .

    معاويه گفت : دو هزار دينار مال تو ، با دو هزار دينار دوّم چه مى ‏كنى ؟

    اروى گفت : به وسيله آن فقراى فرزندان حارث بن عبدالمطلب را با هم‏كفوان خودشان به ازدواج همديگر درمى ‏آورم .

    معاويه گفت : آن هم از آن توست ، با دو هزار دينار سوّم چه مى ‏كنى ؟

    اروى گفت : در سختيهاى روزگار آن را مصرف كرده و به زيارت خانه خدا مى ‏روم .

    معاويه گفت : اين هم از آن توست .

    سپس معاويه افزود : سوگند به خدا ! اگر پسر عمويت على زنده بود چنين احسانى به تو نمى ‏كرد .

    اروى گفت : راست گفتى . همانا على عليه السلام امانت خدا را حفظ كرد و تو آن را ضايع نموده و در مال خدا خيانت كردى .

    آنگاه اروى ناراحت شد و گفت : آيا در مورد على عليه السلام سخن مى‏ گويى ! خداوند دهانت را بشكند ، و بلايت را سخت كند !

    آنگاه اروى با صداى بلند ناله زد و گريست و اشعار ابى اسود دؤلى(25) را خواند كه :

 ألا يا عين ويحك أسعدينا             ألا فابكي أميرالمؤمنيا

 رزئنا خير من ركب المطايا         وجرّ بها ومن ركب السفينا

 ومن لبس النعال ، ومن حفاها       ومن قرأ المثاني والمئينا

 إذا استقبلت وجه أبي حسين          رأيت البدر راق الناظرينا

 ألا فابلغ معاوية بن حرب            فلا قرّت عيون الشامتينا

 أفي الشهر الحرام فجعتمونا          بخير الناس طرّاً أجمعينا

 نعى بعد النبيّ فدته نفسي            أبو حسن وخير الصالحينا

 كأنّ الناس إذ فقدوا عليّاً             نعام ضلّ في بلد عرينا

 فلا واللَّه لا أنسى عليّاً              وحسن صلاته في الراكعينا

 لقد علمت قريش حيث كانت       بأنّك خيرهم حسباً وديناً

 فلايفرح معاوية بن حرب         فإنّ بقيّة الخلفاء فينا

 آگاه باش! اى ديده‏ ام ! واى بر تو ، مرا يارى كن ، آگاه باش و بر امير مؤمنان گريه كن .

 ما به مصيبت بهترين كسى كه بر مركب سوار شد و با آن جولان زد و سوار شتر بيابان گشت ، مبتلا شديم . و كسى كه نعلين پوشيد و كسى كه آن را بيرون آورد و كسى كه قرآن و آيات آن را قرائت نمود . در آن هنگام كه ديدگانت به چهره ابو حسين مى‏ افتد ، گويى ماه كامل را ديده‏ اى كه ديدگان را روشن مى ‏كند. آگاه باش و به معاوية بن حرب برسان كه چشم شما شماتت ‏كنندگان هرگز روشن نخواهد شد . آيا در ماه حرام ، ما را به مصيبت بهترين همه مردم مبتلا ساختيد؟

 قربان كسى كه پس از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم از دنيا رفت ، او ابوحسن و بهترين شايستگان بود .

 گويا مردم پس از شهادت على ‏عليه السلام همانند چهارپايانى هستد كه در ميان شهرشان گم گشته و حيرانند. سوگند به خدا ! هرگز على ‏عليه السلام را و نماز نيكوى او را در ميان نمازگزاران فراموش نخواهم كرد . (اى على!) به راستى از زمانى كه قريش خود را شناخت ، فهميد كه تو از بهترين آنها از جهت نژاد و دين هستى . بنابراين ، اى معاوية بن حرب! شاد مباش چرا كه باقى ‏مانده خلفا و جانشينان در ميان ما است .

    راوى گويد : در اين هنگام معاويه ملعون نيز گريست و گفت : اى خاله ! به خدا سوگند ! ابوالحسن چنين بود كه تو گفتى ، آنگاه دستور داد آنچه اروى خواسته بود ، به او دادند .(26)

 

 833 / 16  -  محمّد بن سليمان گويد : پدرم - كه نخستين اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را درك كرده بود ، گويد : من از زرّ بن حبيش شنيدم كه مى‏ گفت :

هنگامى كه امير مؤمنان على عليه السلام به شهادت رسيد قاصد مرگ او به مدينه آمد ، مدينه از اين خبر دردناك يكپارچه ضجّه و ناله و گريه شد ، و خاطره روز وفات رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم زنده گشت . مردم خود را با سرعت به خانه عايشه رساندند وقتى ديدند اين خبر به او هم رسيده ، باز گشتند .

 تا اينكه بامداد فردا فرا رسيد ، خبر رسيد كه امّ المؤمنين (!!!) عايشه عازم حركت به سوى مرقد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم است . مردم با سرعت خود را به او رساندند ، او از شدّت گريه و زيادى اشك توان سخن و پاسخ مردم را نداشت ، و مردم همچنان دور او را گرفته بودند ، او آمد و به درگاه مرقد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم رسيد ، آنگاه دستانش را كنار در گذاشت و فرياد زد :

سلام بر تو اى آقاى پيامبران ، سلام بر تو اى سرور شفيعان ، سلام بر تو اى بهترين كسى كه پيراهن و ردا را بر تن كرد ، و بزرگوارترين كسى كه نعلين را پوشيد ، سلام بر تو و بر دو همراهت ابوبكر و عمر (!!) ، سوگند به خدا ! خبر مرگ بهترين مردم را به سوى تو آورده‏ ام و بر نزديكترين فرد تو ندبه مى ‏كنم ، سوگند به خدا ! پسرعموى تو كه هرگز فضايلش فراموش نمى‏ شود ، كشته شد . سوگند به خدا ! حبيب تو مرتضى كشته شد ، سوگند به خدا ! همسر بانوى بانوان فاطمه زهرا عليها السلام كشته شد ، اى رسول خدا ! اگر هم اكنون سنگ قبر برداشته شود خواهى ديد كه من اشك ريزان و واله و حيران هستم .

    آنگاه عايشه استرجاع نموده و گفت : «إنّا للَّه وإنّا إليه راجعون» ، سپس دستور داد ميان او و مردم پرده‏ اى زده شود ، پس از آن گفت : اى مردم ! براى شما چه شده است ؟ براى چه اجتماع نموده‏ ايد ؟ چه مى‏ گوييد ؟

    گفتند : اى امّ المؤمنين (!!!) نظر تو در مورد علىّ بن ابى طالب عليه السلام چيست ؟

    عايشه گفت : اى مردم ! مى‏ خواهيد در مورد على عليه السلام چه بگويم ؟ سوگند به خدا ! او سرور جانشينان پيامبران و پسر عموى خاتم پيامبران بود ، او پيشواى پرهيزكاران و برگزيدگان بود ، او شوهر زهراى بتول و شمشير برّان و كشيده شده خداوند بر عليه دشمنان بود ، او امير نيكوكاران و قاتل كافران و يكى از عشره مبشّره بود ، پيشرو جهادگران شما و پيشگام در سعى و كوشش بوده ، هم ‏پيمان با شب‏ زنده ‏دارى و معدن فكر ، استوار كننده دين و مولاى مؤمنان ، انزع بطين ، عقل استوار ، قوى در دين خدا ، و قيام‏كننده به امر خدا بود .

    اى مردم ! همانا ميان من و على بلاها و سختيهايى در شبهاى تاريك در محلّه‏ هاى بصره بود - اى كاش ! باز مى‏ گشت ، و كدام بازگشت است كه بيداد آن را گرد آورده ، و خواب آن را تسكين داده و آرام بخشد - من بر شترى سوار شده و تلّ‏ها را پشت سر گذاشته و آمدم تا اين كه ميان لشكرش قرار گرفتم ، بعد از دو خاكريز سرخ ، او را ديدم كه دورى سفر مانع از بيدارى و شب ‏زنده‏ داريش نبود ، نزديكش شدم تا اين كه در برابرش ايستادم ، او صورت خود را بر خاك گذاشته و گريه مى ‏كرد و بلند مى‏ گريست و مانند زن جوان‏مرده به خود مى‏ پيچيد و مى‏ گفت :

 «سجد لك وجهي ، وخضع لك قلبي ، واستسلم لأمرك نفسي ، فكيف المفرّ غداً من أليم عذابك ، وشديد عقابك» .

 صورتم براى تو بر خاك است ، و قلبم براى تو فروتن و جانم تسليم امر توست ، پس فرداى قيامت چگونه مى‏ توان از شكنجه دردناك و عقاب سخت تو فرار كرد .

    عايشه گويد : من نزديك شدم تا اينكه در برابرش قرار گرفتم ، و سرش را بر دامنم گرفتم و خاك را از گونه‏ هايش پاك كردم (!!!) ، آنگاه از نزد او بازگشتم ، در حالى كه او بهترين بندگان خدا در نزد من بود .

زرّ بن حبيش گويد : آنگاه عايشه خود را بر روى قبر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم انداخت و مى‏ گريست و ناله مى‏ زد و مى‏ گفت : پدر و مادرم فداى تو باد اى پيامبر هدايت ! سوگند به خدا! حامل لواى تو در فرداى قيامت ، كشته شد .

آنگاه نگاهى به مردم كرد ، ديد همه گريه مى ‏كنند ، رو به آنها كرد و گفت : اى مردم ! گريه كنيد ! سوگند به خدا ! امروز گريه گوارا است ، امروز محمّد مصطفى و فاطمه زهرا عليهما السلام وفات نموده‏ اند .

وقتى ديد مردم مشغول گريه‏ اند ، نفس عميقى كشيد و خود را به قبر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم انداخت، سوگند به خدا ! من گمان كردم كه روحش از دنيا مفارقت كرده است ، پس زنان قريش او را به خانه‏ اش بردند ، او مى‏ گفت:

 عجبت لقوم يسألوني عن الّذي         فضائله مشهورة في المشاهد

 فجدّد حزني واستهلّت مدامعي         لوجهك يا من يرتجى للشدائد

 شگفتم از گروهى كه از من در مورد كسى مى‏ پرسند كه فضايلش در مشاهد مشهور است . پس حزن و اندوهم تازه گشت و اشكم بر چهره تو جارى شد ، اى كسى كه تو در شدايد و سختيها دست اميد به سوى تو دراز مى‏ گردد .(27)

 

 834 / 17  -  نويسنده رحمه الله گويد : ما در جلد اوّل اين كتاب ، صفحه 849 [ح 651 ] حكايتى را در مورد فضايل سادات به صورت اجمال نقل كرديم . ولى پس از پايان يافتن جلد نخست ، اصل آن حكايت را به صورت تفصيل بدست آورديم ، اينك از آنجايى كه نقل آن خالى از فايده نيست تفصيل قصّه را بيان مى ‏نماييم :

    ابراهيم بن مهران گويد : در شهر كوفه در همسايگى ما مرد بقّالى زندگى مى ‏كرد ، كُنيه او اباجعفر بود . وى شخص خوش معامله‏ اى بود ، هرگاه يكى از علويان براى خريد نزد او مى ‏رفت ، مضايقه نمى ‏كرد ، اگر پول به همراه داشت جنس را مى‏ داد و گرنه به نوكرش مى‏ گفت : به حساب علىّ بن ابى طالب عليه السلام بنويس .

    او مدّتى به همين منوال سپرى كرد ، پس از مدّت زمانى ورشكست گشته و فقير شد و ناچار در مغازه را بسته و خانه ‏نشين شد . او هر روز دفتر حسابش را بررسى مى ‏كرد ، وقتى مى ‏فهميد يكى از بدهكارانش زنده است ، كسى را نزد او مى ‏فرستاد و طلب خود را از او مى‏ گرفت و هر كسى را كه مى ‏فهميد از دنيا رفته و چيزى باقى نگذاشته اسمش را خط مى ‏كشيد.

    روزى كنار در خانه‏ اش نشسته بود و دفتر حسابش را بررسى مى ‏كرد ، ناگاه مردى ناصبى از آنجا عبور مى ‏كرد ، او به طرز مسخره ‏آميزى گفت : بدهكار بزرگت علىّ بن ابى طالب چكار كرد ؟

    مرد بقّال از شماتت ناصبى غمگين شد برخاست و وارد منزلش شد . شب فرا رسيد ، خوابيد ، در عالم خواب پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم را ديد كه امام حسن و امام حسين عليهما السلام در برابرش راه مى ‏روند ، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به آن دو بزرگوار فرمود پدرتان كجاست ؟

 :

 امير مؤمنان على عليه السلام كه پشت سر پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بود فرمود : اى رسول خدا ! من اينجا هستم .

 رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود : چرا بدهى اين مرد را نمى‏ پردازى ؟

 على ‏عليه السلام عرض كرد : اى رسول خدا ! اين - كيسه - حقّ او در دنياست كه آن را براى او آورده‏ ام .

 رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود : كيسه را به آن مرد بده .

 ابو جعفر بقّال گويد : امير مؤمنان على عليه السلام كيسه پشمينه‏ اى به من داد و فرمود : اين حقّ توست  ، بگير .

 رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم رو به من كرد و فرمود :

 خذه ، ولاتمنع من جاءَك من ولده يطلب من عندك ، وامض لا فقر عليك بعد هذا اليوم .

 اين كيسه را بگير ، و هر كه از فرزندانش براى خريد نزد تو آمد مضايقه نكن و جنس بده كه پس از امروز ، ديگر براى تو فقر و نادارى نخواهد بود .

مرد بقّال گويد : وقتى از خواب بيدار شدم ، كيسه در دستم بود ، زنم را صدا زده و گفتم : فلانى ! خوابيده‏ اى يا بيدارى ؟

    گفت : من بيدارم .

    گفتم : چراغ را روشن كن .

    او برخاست و چراغ اتاق را روشن كرد ، من كيسه را به او دادم ، نگاه كرد ، ديد هزار دينار در آن است .

    زنم گفت : اى مرد ! نكند فقرت تو را واداشته يكى از تجّار را فريب داده و مالش را گرفته باشى ؟!

    گفتم : نه به خدا ! وليكن قصّه چنين است . آنگاه به دفتر حسابم نگاه كردم و آن پول - بى كم و زياد - به همان مقدار بود كه به نام علىّ بن ابى طالب عليهما السلام نوشته بودم .(28)

 

 835 / 18  -  در كتاب «الأربعين» نوشته يكى از اهل سنّت آمده است : ابن أبقع اسدى ، يكى از غلامان امير مؤمنان على عليه السلام گويد :

    با گروهى از مردم به همراه امير مؤمنان على عليه السلام در صحراى بى ‏آب و علفى بوديم ، شب فرا رسيد ، حضرتش در جستجوى محلّى بودند كه فرود آيند . آن حضرت در موضعى فرود آمده و مردم نيز فرود آمدند .

    من نيز افسار قاطرش را گرفتم ، ساعتى نگذشت ناگاه ديدم قاطر از ترس به هيجان درآمده گوشهايش را بالا مى‏ برد و پاهايش را بر زمين مى‏ زند و مرا مى ‏كشاند .

    وقتى امير مؤمنان على عليه السلام اين حركت را احساس كرد از خواب بيدار شده و فرمود :

 چه خبر است ؟

 عرض كردم : قاطر به هيجان آمده و بى ‏قرارى مى ‏كند .

 حضرت فرمود : احساس مى ‏كنم كه حيوان درنده‏ اى در اين نزديكى‏ها ديده باشد .

    آنگاه حضرتش برخاست و شمشيرش را حمايل نمود و نگاه كرد و حيوان درنده‏ اى را ديد و به او فرياد زد . حيوان درنده توقّف كرد ، حضرت به طرفش رفت ، وقتى حضرت به كنار حيوان رسيد ، درنده پاهاى حضرتش را همانند گربه كه ته ديگ را مى ‏ليسد ، مى ‏ليسيد ، حضرت كنار گوش او ايستاد و فرمود :

 براى چه اينجا آمده‏ اى ؟

 ما از آن حيوان همهمه‏ اى شنيديم ، ولى منظورش را نفهميديم . حضرت رو به ما كرد و فرمود : آيا مى‏ دانيد چه مى‏ گويد ؟

 عرض كرديم : نه .

 فرمود : او از من اجازه مى‏ خواهد كه همين امشب به قادسيّه رفته و سنان بن وابل را بخورد .

 و نيز مى‏ گويد: من بر كسانى كه با محمّد و آل محمّد عليهم السلام دشمنى دارند مسلّط هستم . و اين در حالى است كه سنان با من به جنگ برخاست در حالى كه با من معاهده بسته بود و اكنون پيمان شكسته است .

 آنگاه امير مؤمنان على عليه السلام به درنده گفت : برو و كارت را انجام بده .

درنده رفت و ما شب را در همانجا مانديم و امير مؤمنان على عليه السلام به جايگاه خود بازگشت . بعد ، از قادسيّه خبر رسيد كه شب گذشته درنده‏ اى سنان را دريده و خورده است .

    همراهان حضرت على عليه السلام به همراه حضرتش به سوى قادسيّه رفتند و اهالى قادسيّه را از قضيّه گفت و گوى على عليه السلام با درّنده آگاه نمودند ، من از اين جريان شگفت ‏زده شدم .

امير مؤمنان على عليه السلام فرمود :

 ممّا تعجّب ؟ هذا أعجب أم الشمس أم العين أم الكواكب ؟ فوالّذي فلق الحبّة وبرئ النسمة لو أحببت أن أرى الناس ممّا علّمني رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم من الآيات والمعجزات والعجائب لكان يرجعون كلّهم كفّاراً ، الحديث .

 از چه تعجّب مى ‏كنى ؟ آيا اين شفگت ‏انگيز است يا خورشيد يا ماه يا ستارگان ؟ سوگند خدايى را كه دانه را شكافت و موجود زنده را آفريد ! اگر بخواهم آيات ، نشانه‏ ها ، معجزات و شگفتيهايى را كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به من ياد داده به مردم نشان دهم هر آينه مردم (به جهت نداشتن ظرفيّت) كافر خواهند شد ... .(29)

    باز در همان منبع آمده است : رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به على عليه السلام فرمود :

 يا عليّ ! إذا كان يوم القيامة أخذت بحجزة اللَّه عزّوجلّ وأخذت أنت بحجزتي ، وأخذ ولدك بحجزتك ، وأخذت شيعة ولدك بحجزتهم ، فترى أين يؤمر بنا ؟(30)

 اى على ! به هنگام رستاخيز ، من دامان لطف پروردگار را خواهم گرفت ، تو نيز دامان من ، و فرزندان تو دامان تو ، و شيعيان فرزندانت دامان آنها را خواهند گرفت ، آيا فكر مى ‏كنى ما را به كجا دستور مى‏ دهند برويم ؟

 

 836 / 19  -  در جلد نخست همين كتاب در بخش مناقب و فضايل امير مؤمنان على ‏عليه السلام حديثى را از انس كه از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نقل كرده بود ، در شماره صد و سى و يكم(31) آورديم ، اينك براى رفع اشكالى كه بر حديث وارد مى‏ شد ، حديثى را از بريده كه از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم روايت كرده ، نقل مى ‏كنيم كه اين حديث را حسن بن ابى الحسن بن محمّد ديلمى نيز در مناقب خود از بريده نقل نموده است.

    بريده گويد : رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :

 حبّ عليّ بن أبي طالب عليه السلام حسنة لايضرّ معها سيّئة مع أداء الفرائض ، وبغضه سيّئة لاينفع معها حسنة ولو أدّى الفرائض .(32)

 مهر علىّ بن ابى طالب عليه السلام حسنه‏ اى است كه با انجام فرايض ، هيچ گناهى به آن ضرر نمى ‏رساند ، و بغض و دشمنى با على عليه السلام گناهى است كه هيچ حسنه‏ اى با آن فايده ندارد ، گرچه همه فرايض نيز انجام داده شود .

 

 837 / 20  -  باز در همان منبع آمده است : ابن مسعود گويد :

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :

 حبّ عليّ عليه السلام حلقة معلّقة بباب الجنّة ، من تعلّق بها دخل الجنّة .(33)

 مهر و محبّت على عليه السلام بسان حلقه‏ اى بر در بهشت آويزان است ، هر كه بدان آويزان شود وارد بهشت مى‏ گردد .

 

 838 / 21  -  باز در همان منبع آمده : ابن عبّاس رحمه الله در وصف على ‏عليه السلام گويد :

    زنان از آوردن مانند على بن ابى طالب عليه السلام نازا و عقيم‏اند ، سوگند به خدا ! همانند او را - در همه حالاتش - نه ديده و نه شنيده‏ ام ، به راستى كه او را در برخى از مواقف جنگ صفّين ديدم كه عمّامه سفيدى بر سر بسته بود ، گويى چشمانش همانند چراغ مى‏ درخشيد ، آن حضرت در كنار عدّه‏ اى از يارانش ايستاده بود تا اينكه نزد من آمد ، من در ميان گروهى از مردم بودم ، آنگاه رو به مردم كرد و فرمود :

 يا معاشر المسلمين ! إستشعروا الخشية ، وغضّوا الأصوات ، وتَجَلْبَبوا السكينة ، وأكملوا اللامة وأقلقوا السيوف قبل السلّة ، ونافحوا بالظبا ، وَصِلوا بالخطى ، والرماح بالنبال فإنّكم بعين اللَّه ومع ابن عمّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم .

 وعاودوا الكَرَّ ، واستحيوا من الفرّ ، فإنّه عار باق في الأعقاب ، ونار حامية يوم الحساب ، وطيبوا عن أنفسكم نفساً ، واطووا عن الحياة كشحاً ، وامشوا إلى الموت مشياً سجحاً .

 وعليكم بهذا السواد الأعظم ، والرواق المطنَّب فاضربوا ثبجه فإنّ الشيطان كامن في كسره ، قد نفج حضنيه مفترشاً ذراعيه ، قد قدّم للوَثْبَة يداً ، وأخّر للنكوب رجلاً ، فَصَمْداً صمداً حتّى ينجلي لكم عمود الحقّ وأنتم الأعلون ، واللَّه معكم ولن يتركم أعمالكم .(34)

 اى گروه مسلمانان ! ترس از خداى را شعار خود قرار دهيد و لباس وقار و آرامش بر تن كنيد و آلات حرب را - از زره و غيره - به طور كامل آماده سازيد و شمشيرها را پيش از بيرون آوردن از غلاف حركت دهيد (تا از بيرون آوردن آن به طور آسان در موقع لزوم مطمئن شويد) و ضربات خود را با تيزى شمشير از چپ و راست بزنيد و بر اين كار از گام‏هاى خود يارى بگيريد ، و اگر نيزه‏ هايتان بر دشمن نرسيد از تيرها استفاده كنيد .

 چرا كه به راستى شما در محضر پروردگار هستيد و پسرعموى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم همراه شماست. بنابراين ، پيوسته بجنگيد ، و از فرار و گريختن شرم كنيد ، كه فرار از جنگ ننگى است كه براى شما در نسل‏هاى بعدى باقى مى‏ ماند و آتش سوزانى در روز رستاخيز است .

 همواره جانتان را سرحال و شاد نماييد و از زندگى با آرامش دست برداشته و با رضايت خاطر به سوى مرگ گام برداريد.

 به اين سپاه فراوان دشمن و خيمه‏ هاى برافراشته آنها حمله كنيد ، پس به قلب دشمن يورش برده و آن را از كار بيندازيد كه شيطان در گوشه و كنار آن كمين نموده ، كه سينه خود را با تكبّر بالا گرفته و بازوان خودش را گسترده ، به راستى كه دستش را براى حمله به سوى شما دراز و پاى ديگرش را براى فرار آماده كه اگر پيروز شويد آماده گريز است .

 پس استوار باشيد ! استوار باشيد تا استوانه روشن حق بر شما آشكار گردد كه شما برتريد و خداوند متعال با شماست ، و از پاداش اعمالتان چيزى كم نخواهد شد .

    نويسنده رحمه الله گويد : صفدى شافعى (در مورد جنگ نهروان و شجاعت على عليه السلام) گويد : مورّخان گفته‏ اند : على عليه السلام در جنگ نهروان دو هزار نفر از آنان را كشت ، حضرت وارد ميدان نبرد مى‏ شد و با شمشير حمله مى ‏نمود تا اينكه شمشيرش كج مى‏ گشت و از ميدان خارج مى‏ شد و مى ‏فرمود :

 لاتلوموني ولوموا هذا .

 مرا ملامت نكنيد ، اين شمشير را ملامت كنيد .

    آنگاه شمشيرش را راست مى ‏نمود ، و از جمله ضربات مشهور و معروف آن حضرت ، ضربتى است كه به «مرحب» وارد كرد ، زيرا كه ضربه‏ اى بر كلاه‏خود آهنى او وارد نمود كه آن را و پيكرش را دو نيم كرد .

 

 839 / 22  -  در كتاب «معانى الأخبار» مى ‏نويسد : امام باقر عليه السلام مى ‏فرمايند :

 امير مؤمنان على ‏عليه السلام پس از پايان جنگ نهروان به شهر كوفه بازگشت، در اين هنگام به حضرتش گزارش دادند كه معاويه (با گستاخى و بى ‏شرمى) آن حضرت را لعن نموده و دشنام مى‏ دهد ، و يارانش را به قتل مى ‏رساند .

 حضرت على عليه السلام بپا خواست و خطبه غرّايى آغاز نمود ، پس خداى را ستايش نمود و بر او ثنا خواند و بر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم درود فرستاد و شمّه‏ اى از نعمتهايى كه خداوند بر پيامبرش و بر او ارزانى داشته بيان نمود . آنگاه چنين فرمود :

 لولا آية في كتاب اللَّه ما ذكرت ما أنا ذاكره في مقامي هذا ، يقول اللَّه عزّوجلّ : «وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ»(35) .

 اللهمّ لك الحمد على نعمك الّتي لاتحصى ، وفضلك الّذي لاينسى.

 يا أيّها النّاس ! إنّه بلغني مابلغني ، وإنّي أراني قد إقترب أجلي ، وكأنّي بكم وقد جهلتم أمري ، وأنا تارك فيكم ما تركه رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم كتاب اللَّه وعترتي ، وهي عترة الهادي إلى النجاة خاتم الأنبياء وسيّد النجباء والنبيّ المصطفى .

 يا أيّها النّاس ! لعلّكم لاتسمعون قائلاً يقول مثل قولي بعدي إلّا مفتر ، أنا أخو رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم وابن عمّه ، وسيف نقمته ، وعماد نصرته ، وبأسه وشدّته ، أنا رحى جهنّم الدائرة وأضراسها الطاحنة ، أنا مؤتم البنين والبنات ، أنا قابض الأرواح و بأس اللَّه الّذي لايردّه عن القوم المجرمين ، أنا مجدل الأبطال وقاتل الفرسان ، ومبير من كفر بالرحمان ، وصهر خير الأنام .

 أنا سيّد الأوصياء ووصيّ خيرالأنبياء ، أنا باب مدينة العلم وخازن علم رسول اللَّه ووارثه ، وأنا زوج البتول سيّدة نساء العالمين فاطمة التقيّة الزكيّة البرّة المهديّة ، حبيبة حبيب اللَّه ، وخير بناته وسلالته وريحانة رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم سبطاه خير الأسباط ، وولداي خير الأولاد ، هل أحد ينكر ما أقول ؟

 أين مسلموا أهل الكتاب ؟ أنا اسمي في الإنجيل «إليا» ، وفي التوراة «بريي‏ء» وفي الزبور «أري» ، وعند الهند «كبكر» وعند الروم «بطريسا» ، وعند الفرس «جبتر» وعند الترك «بثير» وعند الزنج «حيثر» ، وعند الكهنة «بويى‏ء» ، وعند الحبشة «بثريك» وعند اُمّي «حيدرة» ، وعند ظئري «ميمون» ، وعند العرب «عليّ» ، وعند الأرمن «فريق» ، وعند أبي «ظهير» .

 ألا وإنّي مخصوص في القرآن بأسماء ، إحذروا أن تغلبوا عليها فتضلّوا في دينكم ، يقول اللَّه عزّوجلّ : «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصّادِقينَ»(36) أنا ذلك الصادق ، وأنا المؤذّن في الدنيا والآخرة ، قال اللَّه عزّوجلّ : «فَأذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمينَ»(37) أنا ذلك المؤذّن ، وقال عزّوجلّ : «وَأَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ»(38) فأنا ذلك الأذان .

 وأنا المحسن يقول اللَّه عزّوجلّ : «إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ»(39) ، وأنا ذوالقلب يقول اللَّه عزّوجلّ : «إِنَّ في ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ»(40) وأنا الذاكر يقول اللَّه عزّوجلّ : «الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَقُعُوداً وَعَلى جُنُوبِهِمْ»(41) .

 ونحن أصحاب الأعراف ، أنا وعمّي وأخي وابن عمّي ، واللَّه فالق الحبّ والنوى لايلج النار لنا محبّ ، ولا يدخل الجنّة لنا مبغض ، يقول اللَّه عزّوجلّ : «وَعَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يُعْرَفُون كُلًّا بِسيماهُمْ»(42) وأنا الصهر ، يقول اللَّه عزّوجلّ : «وَهُوَ الَّذي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً»(43) .

 وأنا الاُذن الواعية يقول اللَّه عزّوجلّ : «وَتَعِيَها اُذُنٌ واعِيَةٌ»(44) وأنا السلم لرسوله صلى الله عليه وآله وسلم يقول اللَّه عزّوجلّ : «وَرَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ»(45) ، ومن ولدي مهديّ هذه الاُمّة .

 ألا وقد جُعلت محنتكم ، ببغضي يعرف المنافقون ، وبمحبّتي إمتحن اللَّه المؤمنين ، هذا عهد النبيّ الاُميّ إليّ أ نّه لايحبّك إلّا مؤمن ولايبغضك إلّا منافق .

 وأنا صاحب لواء رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم في الدنيا والآخرة ، ورسول اللَّه فرطي ، وأنا فرط شيعتي ، واللَّه ، لاعطش محبّي ولاخاف وليّي ، وأنا وليّ المؤمنين ، واللَّه وليّي وحسب محبّي أن يحبّوا ما أحبّ اللَّه ، وحسب مبغضي أن يبغضوا ما أحبّ اللَّه .

 ألا وإنّه بلغني أنّ معاوية سبّني ولعنني ، اللهمّ اشدد وطأتك عليه ، وأنزل اللعنة على المستحقّ آمين يا ربّ العالمين ، ربّ إسماعيل وباعث إبراهيم ، إنّك حميد مجيد .

 اگر اين آيه شريفه در قرآن نبود كه مى ‏فرمايد : «نعمت پروردگارت را بازگو كن» افتخارات و عناياتى كه خداوند براى من داده ، بيان نمى ‏كردم؛ ولى به خاطر اين فرمايش خدا ، سخن آغاز مى ‏نمايم و مى‏ گويم :

 خداوندا ! تو را بر نعمتهاى بى ‏شمارت و فضل بى‏كران و فراموش نشدنيت سپاسگزارم .

 اى مردم ! به من رسيده آنچه كه رسيده و من اجلم را نزديك مى‏ بينم ، گويى هنوز كه در ميان شما هستم ، به راستى كه شأن و قدر مرا از ياد برده‏ ايد ، من از ميان شما مى ‏روم و آنچه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم براى شما به يادگار گذاشت ، من نيز آن را به يادگار مى‏ گذارم : كتاب خدا و خاندان و عترتم . آنان همان عترت خاتم پيامبران ، آقاى برگزيدگان و پيامبر برگزيده هستند كه هدايتگران به سوى نجاتند .

 اى مردم ! شايد پس از اين ديگر از گوينده‏ اى گفتار مرا نشنويد جز آنكه دروغگو و افترا زننده باشد . من برادر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و پسرعموى او هستم ، من شمشير خشم و كيفر اويم ، من ستون خيمه يارى او در هنگام ترس و شدّت و سختى هستم .

 من همچون سنگ آسياب جهنّم(46) در برابر دشمنان و دندان‏هاى خوردكننده آن بودم ، من پسران و دختران آنان را يتيم مى‏ گذاشتم ، من جان آنان را مى‏ گرفتم(47) ، و من همان عذاب سخت شديد خداوند بودم كه از گروه ستمكاران فرو گذاشته نخواهد شد .

 منم كه پشت پهلوانان را به خاك ماليدم و سواران آنها را بر زمين انداخته و به هلاكت رساندم، و هر كه به خداى رحمان كفر مى ‏ورزيد نابودش نمودم.

 منم داماد بهترين مردم ، منم سرور جانشينان پيامبران و جانشين برترين پيامبران ، منم دروازه شهر علم ، خزانه‏ دار علم رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و وارث او .

 منم همسر بتول ، بانوى بانوان جهانيان حضرت فاطمه عليها السلام ، آن بانوى پرهيزگار ، برگزيده ، نيكوكار و هدايتگر ، حبيبه حبيب خدا و برترين دختران او و از سلاله او و ريحانه و گل خوشبوى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم دو نواده او بهترين نوادگان هستند كه هر دو فرزند منند كه آنان شايسته‏ترين فرزندان هستند ، آيا در ميان شما كسى هست كه آنچه را گفتم قبول نداشته باشد ؟!

 كجايند مسلمانان اهل كتاب و اديان گذشته (تا به شما بگويند) كه در انجيل نام من «اليا» و در تورات «برى‏ء» و در زبور «ارى» و در ميان مردم هندوستان «كبكر» و در ميان مردم روم «بطريسا» و نزد فارسيان «جبتر» و در نزد تركان «بثير» و در ميان مردم زنگيان(48) «حيثر» و در ميان كاهنان «بويى‏ء» و در ميان مردم حبشه «بثريك» و نزد مادرم «حيدره» و نزد دايه‏ ام «ميمون» و در ميان عرب «على» و در نزد ارمنيها «فريق» و در نزد پدرم «ظهير» مى‏ باشد.

 آگاه باشيد من در قرآن مجيد نامهاى ويژه‏ اى دارم ، بپرهيزيد از اينكه آنها را ناديده بگيريد كه در اين صورت ، در دينتان گمراه خواهيد شد .

 خداوند مى ‏فرمايد: «همانا خدا با راستگويان است»، منم آن صادق راستگو.

 منم آن منادى در دنيا و آخرت كه خداى مى ‏فرمايد : «پس در اين هنگام ، ندا دهنده‏ اى در ميان آنان ندا مى‏ دهد كه: لعنت خداوند بر ستمگران باد» كه آن ندادهنده من هستم .

 و در جاى ديگر مى ‏فرمايد: «اعلامى است از ناحيه خدا و رسول او» من همان اعلام و اذان هستم .

 منم آن محسن و نيكوكار كه خداوند مى ‏فرمايد : «خداوند با نيكوكاران است» .

 منم آن دارنده قلب كه خداوند مى ‏فرمايد : «در اين امر تذكّرى است براى كسى كه قلب دارد» .

 منم آن «يادكننده» كه خداوند مى ‏فرمايد : «كسانى كه خدا را در حال ايستاده و نشسته و آنگاه كه بر پهلو خوابيده‏ اند، ياد مى ‏نمايند» .

 و «اصحاب اعراف» ما هستيم: من، عمويم ، برادرم و پسرعمويم ، سوگند به خدايى كه شكافنده دانه و هسته گياه است! آتش جهنّم دوست ما را فرا نمى‏ گيرد ، و دشمن كينه‏ توز ما وارد بهشت نمى‏ گردد ، خداوند متعال مى ‏فرمايد: «و بر اعراف مردانى هستند كه همه را از چهره‏ هايشان مى‏ شناسند».

 منم آن «صهر»(49) كه خداوند مى ‏فرمايد : «و او كسى است كه از آب ، انسان را آفريد آنگاه او را نسب و سبب قرار داد» .

 منم آن «گوش شنوا» كه خداوند مى ‏فرمايد : «و آن را گوشهاى شنوا دريابد و بفهمد».

 منم «سلم» براى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم كه خداوند مى ‏فرمايد : «و مردى كه تنها تسليم يك نفر است» ، و مهدىّ اين امّت از فرزندان من است .

 آگاه باشيد ! من وسيله آزمايش شما قرار داده شده‏ ام ؛ با بغض و كينه من ، منافقان شناسايى مى‏ شوند ، و به مهر و محبّت من خداوند مؤمنان را آزمايش مى ‏نمايد . و اين همان عهد و پيمانى است كه پيامبر اُمّى در مورد من فرموده كه : «به راستى دوست نمى‏ دارد تو را جز مؤمن و دشمن نمى‏ دارد تو را جز منافق».

 من پرچمدار پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم در دنيا و آخرت هستم ، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم پيشرو من ، و من پيشرو شيعيان و پيروانم هستم ، به خدا سوگند ! (در روز قيامت) دوستان من تشنگى نخواهند كشيد ، و از چيزى نخواهند ترسيد ، زيرا من ولىّ و سرپرست مؤمنانم و خداوند سرپرست من است و بر دوستداران من همين بس كه دوست دارند آنچه را كه خدا دوست مى‏ دارد و بر دشمنان كينه ‏توز من همين بس كه كسى را دشمن مى‏ دارند كه خداوند او را دوست مى‏ دارد .

 آگاه باشيد ! به من گزارش رسيده كه معاويه به من دشنام داده و مرا لعن نموده است. خداوندا ! او را با شدّت و سختى درهم كوب و لعنت خود را بر كسى كه مستحقّ آن است فرود آور، اى پررودگار جهانيان! اين را بپذير ، اى پروردگار اسماعيل و مبعوث‏كننده ابراهيم! كه همانا تو ستوده و بزرگوارى.

    آنگاه حضرتش از فراز منبر پايين آمده و ديگر بر بالاى آن نرفت تا آنكه به دست ابن ملجم لعنه اللَّه به شهادت رسيد .(50)

 

 840 / 23  -  در كتاب «كافى» و «اكمال الدين» آمده است: ابوسعيد خدرى گويد:

    هنگامى كه ابوبكر هلاك شده و عمر جانشين او گشت من حاضر بودم كه مردى از بزرگان يهود - كه يهوديان مدينه اعتقاد داشتند او دانشمندترين مردم عصر خويش است - نزد عمر آمد و رو به او كرد و گفت:

    اى عمر ! من نزد تو آمده‏ ام و مى‏ خواهم اسلام بياورم . اگر هر چه از تو پرسيدم جواب دادى پس تو دانشمندترين اصحاب محمّد «صلى الله عليه وآله وسلم» نسبت به كتاب و سنّت و آنچه از تو مى‏ پرسم، هستى .

    عمر گفت : من چنين نيستم ، ولى تو را راهنمايى مى ‏كنم به كسى كه دانشمندترين اُمّت ما نسبت به كتاب ، سنّت و آنچه تو مى‏ پرسى هست ، و او اين مرد است ، آنگاه اشاره به على عليه السلام كرد .

    يهودى گفت : اگر اين چنين كه مى‏ گويى هست پس چرا مردم با تو بيعت كنند ، در صورتى كه او دانشمندترين شماست ؟

    وقتى عمر (اين پاسخ كوبنده را از آن يهودى شنيد) با او درشتى كرد .

    يهودى برخاست و به جانب على عليه السلام رفت و به آن حضرت گفت : تو چنان هستى كه عمر گفت ؟

    فرمود : عمر چه گفت ؟

    يهودى ماوقع را گزارش داد و گفت : اگر تو چنانى كه او مى‏ گويد ، من مطالبى از تو مى‏ پرسم ، مى‏ خواهم بدانم آيا يكى از شما آنها را مى‏ داند ، تا قبول كنم كه شما در ادّعائى كه مى ‏كنيد كه بهترين و داناترين اُمّت‏ها هستيد راست مى‏ گوئيد و آنگاه در دين شما يعنى اسلام وارد شوم .

    اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود :

 آرى ، من همچنانم كه عمر به تو گفته است ، از هر چيزى كه مى‏ خواهى بپرس كه - ان شاء اللَّه - پاسخ خواهم داد .

 يهودى گفت : از تو از سه پرسش ، سه پرسش و يكى مى‏ پرسم ؟

 حضرت فرمود : اى يهودى ! چرا نمى‏ گويى از هفت پرسش ، مى‏ پرسم ؟!

    يهودى گفت : اگر تو از سه پرسش پاسخ دادى بقيّه سئوالات را خواهم پرسيد و گرنه خوددارى خواهم نمود. اگر تو در مورد اين هفت پرسش مرا پاسخ دادى مى‏ دانم كه تو دانشمندترين و برترين اهل زمين و سزاوارترين مردم بر حكومت بر آنان هستى .

    حضرت فرمود :

 سل عمّا بدا لك يا يهودي .

 هر چه مى‏ خواهى بپرس اى يهودى !

    يهودى گفت : اوّلين سنگى كه بر روى زمين نهاده شد ، اوّلين درختى كه كاشته شد و اوّلين چشمه‏ اى كه بر روى زمين جارى شد ، كدام است ؟

    حضرت هر سه پرسش را پاسخ داد .

    آنگاه يهودى پرسيد : مرا خبر ده كه اين اُمّت چند امام هدايتگر دارد ؟ و خبر ده كه خانه پيامبر شما در بهشت در كجاست ؟ و خبر ده كه همراهان او در بهشت چه كسانى هستند ؟

    امير مؤمنان على عليه السلام فرمود :

 إنّ لهذه الاُمّة اثني عشر إمام هدى من ذرّيّة نبيّنا وهم منّي ، وأمّا منزل نبيّنا صلى الله عليه وآله وسلم في الجنّة ، ففي أفضلها وأشرفها جنّة عدن ، وأمّا من معه في منزله فيها : فهؤلاء الإثنا عشر من ذرّيّته واُمّهم وجدّتهم واُمُّ اُمُّهم وذراريهم ، لايشركهم فيها أحد .(51)

 اين اُمّت دوازده امام هدايتگر از فرزندان پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم دارند كه همگى از نسل من هستند ، و منزل پيامبر ما در بهشت در برترين و شريف‏ترين مكان آن يعنى بهشت عدن است ، و همراهان آن حضرت در منزلش همان دوازده امام از ذريّه او و مادرشان و مادربزرگشان و مادران بزرگواران و فززندان آنهاست و كسى با آنها شريك نيست .

نويسنده رحمه الله گويد : آنچه آورديم مطابق با نسخه كتاب شريف «كافى» است ، ولى در كتاب «اكمال الدين» آمده است :

 امير مؤمنان عليه السلام فرمود :

 امّا پاسخ تو در مورد اين پرسشت كه اوّلين درختى كه بر روى زمين روييد - كه يهود گمان مى ‏كنند كه آن درخت زيتون است و دروغ مى‏ گويند - آن درخت خرما از هسته‏ اى است كه حضرت آدم آن را از بهشت آورد و در زمين كاشت و اصل همه درختان خرما از آن است .

 و امّا نخستين چشمه‏ اى كه بر روى زمين جوشيد - كه يهود معتقدند آن چشمه‏ اى است كه در بيت المقدّس از زير سنگى جوشيده و دروغ مى‏ گويند - آن چشمه حيات است كه كسى به آن نرسيد جز آنكه زنده ماند و حضرت خضر عليه السلام از پيش قراولان لشكر ذى القرنين بود كه او در جست و جوى آن چشمه حيات بود و خضر عليه السلام به آن رسيد و از آن نوشيد ولى ذوالقرنين آن را نيافت .

 و امّا اوّلين سنگى كه بر زمين نهاده شد - كه يهود معتقدند آن سنگى است كه در بيت المقدّس است و دروغ مى‏ گويند - آن حجر الأسود «سنگ سياه» است كه حضرت آدم عليه السلام آن را از بهشت به همراه خودش آورد و در ركن كعبه گذاشت و مردم آن را استلام مى ‏كنند ، و آن از برف سفيدتر بود ؛ ولى در اثر خطاياى مردم سياه گرديد .(52)

 

 841 / 24  -  در كتاب «مدينة المعاجز» آمده است : حذيفة بن يمان گويد :

    ما در محضر باصفاى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بوديم كه ناگاه صداى عظيم وحشتناكى ما را فرا گرفت . رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :

 ببينيد چه خبر وحشتناكى شما را فرا گرفت و چه چيزى بر شما فرود آمد ؟

ما به بيرون شهر مدينه رفتيم ، ديديم چهل مرد سوارى بر چهل شتر سوار شده‏ اند ، آنها داراى چهل مركب از عقيق و بر تن هر كدام از آنها زرهى از لؤلؤ و بر سرشان عرقچينى مزيّن به جواهر گرانبها بود ، پيشاپيش آنها نوجوان ماه پاره‏ اى بود كه هنوز موى در صورتش نروييده بود ، او فرياد مى‏ زد : كنار برويد ! كنار برويد ! شتاب كنيد ! شتاب كنيد به سوى محمّد پيامبر برگزيده كه براى اطراف و اكناف جهان برانگيخته شده است.

    حذيفه گويد : من بازگشتم و جريان را به عرض رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم رسانيدم . حضرت فرمود :

 يا حذيفة ! انطلق إلى حجرة كاشف الكرب ، وهازم العرب ، الليث العقور واللسان الشكور ، والعالم الصبور الّذي جرى إسمه في التوراة والإنجيل والزبور .

 اى حذيفه ! برو به خانه برطرف كننده گرفتاريها ، شكست ‏دهنده قدرتمندان عرب ، شير ژيان ، زبان شكور و دانشمند شكيبا وصبور ، كسى كه نامش جريان دارد در تورات و انجيل و زبور .

    حذيفه گويد : فورى به خانه مولايم على عليه السلام رفتم تا جريان را به حضورش برسانم ، كه ناگاه مولايم را ملاقات كردم ، فرمود :

 يا حذيفة ! جئتني لتخبرني بقوم أنا بهم عالم منذ خلقوا وولدوا ؟

 حذيفه ! آمدى تا از گروهى به من خبر دهى كه من از زمان آفرينش و تولّد آنها آگاه هستم ؟!

    حذيفه گويد : مولايم خود به سوى مسجد حركت فرمود ، من نيز پشت سر حضرتش به راه افتادم تا اينكه وارد مسجد شد ، مردم دور تا دور رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم حلقه زده بودند ، وقتى على عليه السلام را ديدند برخاستند ، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود : در جايتان باشيد .

    وقتى كه مجلس برقرار گرديد و آرامش يافت ، نوجوان از ميان آن گروه برخاست و گفت :

    كداميك از شما در آن هنگام كه تاريكى سايه‏ اش را به همه جا مى‏ افكند به عبادت خدا مشغول مى‏ شود ؟ كداميك از شما از پرستش بتها منزّه است ؟ كداميك از شما در برابر نعمتهاى خداى منّان سپاسگزار است ؟

    كداميك از شما در روز نبرد و جنگ استقامت مى‏ ورزد؟ كداميك از شما قاتل پهلوانان، خراب‏كننده اساس و بنيان كفر و آقاى انس و جانّ است؟

    كداميك از شما برادر پيامبر برگزيده حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم و پراكنده سازنده مارقين و خارجين از دين در گوشه و كنار جهان است ؟ كداميك از شما زبان راستگوى حق و جانشين گوياى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم است ؟

    كداميك از شما از نژاد ابوطالب بوده و در كمينگاه ستمگران است ؟

    آنگاه كه نوجوان سخنش را تمام كرد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم متوجّه امير مؤمنان على عليه السلام گرديد و فرمود :

 اى على ! پاسخ نوجوان را بده و حاجتش را برآور .

 على عليه السلام فرمود :

يا غلام ! ادن منّي فإنّي اُعطيك سؤلك واُشفي غليلك بعون اللَّه سبحانه وتعالى ومشيّته ، فانطق بحاجتك لاُبلّغك منيّتك وليعلم المسلمون إنّي سفينة النجاة ، وعصا موسى والكلمة الكبرى ، والنبأ العظيم الّذي هم فيه مختلفون ، والصراط المستقيم الّذي من حاد عنه ضلّ وغوى .

 نوجوان ! نزديك بيا تا به يارى و خواست خداى متعال پرسشت را پاسخ داده و دل پر دردت را شفا دهم ، حاجتت را بازگوى تا به آرزويت نايل سازم و مسلمانان بدانند كه من كشتى نجات، عصاى موسى و كلمه كبراى الهى هستم ، و منم همان خبر بزرگى كه مردم در مورد آن اختلاف مى ‏كنند و منم همان راه مستقيمى كه هر كه از آن منحرف شود گمراه گشته و سرگردان خواهد شد .

در اين هنگام نوجوان لب به سخن گشود و گفت : برادرى دارم كه عاشق صيد و شكار است . روزى براى شكار بيرون رفت ، در صحرا به گاوهاى وحشى برخورد نمود ، تيرى به طرف آنان پرتاب و يكى از آنها را كشت ، در جا فلج شد ، پس از آن گفتارش كمتر گشته تا جايى كه به جز اشاره نمى‏ تواند با ما سخن گويد . به ما رسيده كه صاحب شما او را معالجه مى ‏نمايد و ما از بازماندگان قوم عاد هستيم ، بر بتان سجده مى ‏كنيم و بر آلات قمار سوگند مى‏ خوريم . اگر صاحب شما ، برادر مرا شفا دهد به دست او ايمان خواهيم آورد ، ما يك جمعيّت نود هزار نفرى هستيم ، در ميان ما دليران و شجاعانى است كه داراى نيرو و شدّت هستند ، ما داراى گنج‏هاى طلا و نقره هستيم ، ما داراى شمشيرزنان قدرتمندى هستيم كه بازوان توانا و شمشيرهاى برنده دارند .

امير مؤمنان على عليه السلام فرمود :

 نوجوان ! برادرت كجاست ؟

 گفت : به زودى با كجاوه‏ اى مى ‏آيد .

 حضرت فرمود : وقتى آوردند ، بيماريش را شفا خواهم داد .

مردم منتظر آوردن او بودند كه ناگاه پيرزنى كجاوه شترى را آورد و در كنار درب مسجد فرود آورد .

 نوجوان گفت : اى على ! برادرم آمد .

امير مؤمنان على عليه السلام برخاست و نزديك كجاوه شد . در آن، نوجوانى زيبا بود ، وقتى چشمان مبارك حضرت بر او افتاد ، نوجوان گريست و با صداى ضعيفى گفت : به سوى شما پناه آورده و از بيماريم به سوى شما شكوه مى ‏نمايم اى خاندان رسالت !

    امير مؤمنان على عليه السلام فرمود :

 همين امشب او را به سوى قبرستان بقيع ببريد تا عملى شگفت ‏انگيز از على ببينيد .

    حذيفه گويد: مردم براى ديدن اين منظره از هنگام عصر تا فرا رسيدن شب در قبرستان گرد آمدند .

    آنگاه على عليه السلام به سوى بقيع حركت كرد ، وقتى رسيد به مردم فرمود : پشت سر من بياييد .

    مردم نيز پشت سر حضرتش حركت كردند ، ناگاه متوجه شدند دو شعله آتش به صورت پراكنده ديده مى‏ شود كه يكى با شعله كم و ديگرى با شعله زياد است .

    حذيفه گويد : ما از دور تماشا مى ‏كرديم ، على عليه السلام وارد آتش كم شعله شد ، ما صدايى مانند صداى رعد و برق مى‏ شنيديم ، حضرت آن شعله آتش كم را برداشت و روى شعله آتش زياد ريخت و وارد آن شد ، ما نظاره‏گر اين صحنه بوديم تا اينكه صبح دميد ، و آتش خاموش گشت ، ما از آمدن حضرتش نااميد شديم . ناگاه همچون آفتاب از آن طلوع نمود ، در دستان حضرتش سرى بود كه داراى برآمدگى بود ، داراى هفده انگشت بود و در پيشانيش يك چشم داشت .

    حضرت به طرف محملى كه نوجوان در آن بود رفت و فرمود :

 قم بإذن اللَّه يا غلام ! فما عليك من بأس .

 نوجوان ! به اذن خدا برخيز كه اينك تو بيمارى ندارى .

    نوجوان برخاست در حالى كه دستها و پاهايش خوب شده بود ، و خود را به پاى امير مؤمنان على عليه السلام انداخت و بوسيد و در همانجا به دست مبارك حضرتش ايمان آورد و به دنبال او آن گروه نيز همگى ايمان آوردند.

    سكوت در ميان مردم حكمفرما بود ، هيچ كس را ياراى حرف زدن نبود و مردم از اين جريان متحيّر بودند ، على عليه السلام رو به مردم كرد و فرمود :

 اى مردم ! اين سر عمرو بن أخيل بن لاقيس بن ابليس است ، او فرمانده لشكر دوازده هزار نفرى جنّيان بود ، او بود كه اين نوجوان را به اين روز انداخته بود ، من با آنان جنگيدم و با همان نامى كه بر عصاى موسى عليه السلام نوشته شده بود - كه به رود نيل زد و آن را به دوازده قسمت تقسيم كرد - با آنان به نبرد پرداختم ، و همه آنها را به هلاكت رساندم . بنابراين، به خداى متعال و پيامبر او و جانشين پيامبر او چنگ بزنيد .(53)

 

 842 / 25  -  در كتاب «إرشاد القلوب» مى ‏نويسد : انس بن مالك گويد : رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :

 هنگامى كه مرا در شب اسراء (معراج) به آسمان سير دادند ، ناگاه فرشته‏ اى را ديدم كه بر منبرى از نور نشسته و فرشتگان ديگر به دورش حلقه زده بودند ، از جبرئيل پرسيدم : اى جبرئيل ! اين فرشته كيست ؟

 گفت : به او نزديك شو و سلامش كن .

 من نيز به او نزديك شده و سلامش نمودم ، ناگاه متوجّه شدم كه او برادر و پسرعمويم علىّ بن ابى طالب است .

 به جبرئيل گفتم : اى جبرئيل ! آيا على به آسمان چهارم از من پيشى گرفت ؟ گفت :

 لا ، يا محمّد ! ولكنّ الملائكة شكت حبّها لعليّ عليه السلام فخلق اللَّه هذا الملك من نورٍ على صورة عليٍّ عليه السلام ، فالملائكة تزوره في كلّ ليلة جمعة ويوم جمعة سبعين ألف مرّة، يسبّحون اللَّه تعالى ويقدّسونه، ويهدون ثوابه لمحبّ عليّ عليه السلام .

 نه ، اى محمّد ! فرشتگان به خاطر مهر و محبّتى كه به على عليه السلام داشتند او را از خداوند متعال خواستند و خداوند نيز اين فرشته را از نور به شكل على عليه السلام آفريد . به همين جهت ، فرشتگان هر شب و روز جمعه هفتاد هزار مرتبه او را زيارت مى ‏كنند ، خدا را تسبيح و تقديس مى ‏نمايند و ثواب آن را به دوستدار على عليه السلام هديه مى ‏نمايند .(54)

 

 843 / 26  -  در كتاب «مناقب محمّد بن احمد بن شاذان» آمده: ابوهريره گويد :

    رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :

 إنّ اللَّه خلق في السماء الرابعة مائة ألف ملك ، وفي السماء الخامسة ثلاثمائة ألف ملك ، وفي السماء السابعة ملكاً رأسه تحت العرش ورجلاه تحت الثرى، وملائكة أكثر من ربيعة ومضر، ليس لهم طعام ولاشراب إلّا الصلاة على أميرالمؤمنين عليّ بن أبي طالب ‏عليه السلام ومحبّيه ، والإستغفار لشيعته المذنبين ومواليه .

 خداوند متعال در آسمان چهارم صد هزار فرشته و در آسمان پنجم سيصد هزار فرشته آفريده است ، و در آسمان هفتم فرشته‏ اى است كه سرش زير عرش الهى و دو پايش زير زمين است و فرشتگانى كه تعدادشان از افراد قبيله ربيعه و مضر بيشترند ، خوردنى و نوشيدنى آنان فقط صلوات بر امير مؤمنان علىّ بن ابى طالب عليه السلام و دوستان آن سرور ، و استغفار بر شيعيان گنه‏كار و دوستان آن حضرت است .(55)

 

 844 / 27  -  در كتاب «مناقب ابن شاذان» استادِ كراجكى آمده : ابن عبّاس گويد :

    رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :

 اى على ! جبرئيل درباره تو براى من خبرى آورده كه چشمم روشن و دلم شاد گشت . او به من گفت : اى محمّد ! خداى متعال فرمود : سلام مرا به محمّد صلى الله عليه وآله وسلم برسان و به او بگو : على عليه السلام امام هدايت ، چراغ تاريكيها و حجّت بر اهل دنيا است ، او صدّيق اكبر و فاروق اعظم است .

 وإنّي آليت بعزّتي أن لا اُدخل النار أحداً تولّاه وسلّم له وللأوصياء من بعده ولا اُدخل الجنّة من ترك ولايته والتسليم له وللأوصياء من بعده ، وحقّ القول منّي لأملأنَّ جهنّم وأطباقها من أعدائه ، ولأملأنَّ الجنّة من أوليائه وشيعته .

 من به عزّت و جلالم سوگند ياد كرده‏ ام كه كسى كه او را دوست داشته و تسليم او و جانشيان پس از او باشد ؛ وارد آتش نكنم ، و كسى كه ولايت او را ترك كرده و تسليم او و جانشينان پس از او نباشد ؛ وارد بهشت ننمايم ، اين يك واقعيّتى است از من كه گفته‏ ام : دوزخ و طبقات آن را از دشمنان او و بهشت را از دوستان و شيعيانش پر خواهم كرد .(56)

 

 845 / 28  -  فضل بن شاذان در كتاب «قائم» خود مى ‏نويسد : حسين بن عبداللَّه گويد : امام صادق عليه السلام فرمود :

 امير مؤمنان على عليه السلام بر فراز منبر كوفه فرمودند :

 واللَّه ، إنّي لديّان الناس يوم الدين ، وقسيم اللَّه بين الجنّة والنار ، لايدخلها داخل إلّا على أحد قسميَّ .

 وأنا الفاروق الأكبر ، وقرن من حديد ، وباب الإيمان وصاحب الميسم وصاحب السنين ، وأنا صاحب النشر الأوّل والنشر الآخر ، وصاحب القضاء وصاحب الكرّات ودولة الدول .

 سوگند به خدا ! پاداش دهنده مردم در روز رستاخيز من هستم ، من از طرف خدا تقسيم‏ كننده ميان بهشت و دوزخ هستم ، هيچ كس داخل آن نمى‏ شود جز آن كه در تقسيم من قرار گيرد .

 من فاروق اكبر ، شاخ آهنين ، درِ ايمان ، صاحب ميسم و صاحب سنين هستم . من صاحب برانگيخته شدن آغاز و برانگيخته شدن فرجام هستم ، من داراى حكم و قضا ، كرّات (بازگشتها) و دولت دولتها هستم .

 من امام پس از خودم بوده و ادا كننده حقّ پيش از خودم هستم . جز احمد صلى الله عليه وآله وسلم از من پيشى نگرفت و همانا همه فرشتگان ، پيامبران و روح پشت سر ما هستند . از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى‏ خواهند سخن گويد ، او نيز سخن مى‏ گويد ، و از من نيز مى‏ خواهند و من نيز همانند او سخن گويم .

 حقيقتاً هفت چيز به من داده‏ اند كه كسى در آنها از من پيشى نگرفته است ؛ به راههاى كتاب بصيرت و آشنايى دارم .

 اسباب براى من گشوده است . دانا به انساب و نژاد (انسان‏ها) و مجرى حسابم .

 علم مرگ و ميرها ، بلاها، وصيّت‏ها و تمييز بين حقّ و باطل را آموخته‏ ام.

 من در ملكوت تماشا كردم و چيزى نيست كه از من پنهان بوده و از نظرم مخفى باشد ، و چيزى نيست كه پيش از من بوده و از دست من بيرون رفته باشد .

 در آن روزى كه از گواهان ، گواهى گرفتند در آنچه مرا گواه گرفتند كسى با من شريك نبود . من بر آنان شاهد و گواهم ، و به دست من وعده خدا پايان مى‏ پذيرد و كلمه او تكميل مى‏ گردد ، و به وسيله من دين كامل مى‏ شود .

 منم آن نعمتى كه خداوند آن را بر مردم ارزانى داشته و منم آن اسلامى كه خداى متعال آن را براى خود برگزيده است ، همه اينها لطفى از جانب خداوند براى من است .(57)

 

 846 / 29  -  در كتاب «الأربعين عن الأربعين» آمده است : ثوبان گويد :

    روزى علىّ بن ابى طالب عليهما السلام را ديدم كه به جانب رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى ‏آمد، جبرئيل در سمت راست پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم بود ، به پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم گفت :

    اى محمّد ! اينكه با آرامش و وقار مى ‏آيد على عليه السلام است ، او امام هدايت و رهبر نيكان و كشنده فاجران است ، او منادى عدل و توحيد است ، او زداينده ستم از ساحت قدس حضرت بارى تعالى است .

    اى محمّد ! همانا فرشتگان على عليه السلام بر فرشتگان ديگر افتخار مى ‏كنند ، زيرا آنها هرگز دروغى بر على عليه السلام ننوشته‏ اند .

    در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم نيز به استقبال على ‏عليه السلام رفت و سخن جبرئيل را به حضرتش رساند .

على عليه السلام فرمود :

 اگر خداى بخواهد مرا عقوبت كند من بنده او هستم ، و اگر بخواهد به من رحم نمايد اين فضل و لطف او بر من است .

پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :

 جبرئيل به من گفت :

 لقد آلى ربّنا الرحمان على نفسه أن لايعذّب عليّاً بالنار ، ولاشيعته ولا أحبّاءَه أبداً .

 خداى مهربان بر خويشتن سوگند خورده و لازم دانسته كه هرگز على عليه السلام و شيعيان و دوستانش را با آتش عذاب نكند .(58)

 

 847 / 30  -  در كتاب «مناقب ديلمى» مى ‏نويسد :

    روزى مأمون به امام رضا عليه السلام گفت : بزرگترين فضيلتى كه امير مؤمنان على عليه السلام از قرآن دارد براى من بگو .

 امام رضا عليه السلام فرمود :

 فضيلته في المباهلة وأنّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم باهل بعليّ وفاطمة زوجته والحسن والحسين عليهم السلام وجعله منها كنفسه وجعل لعنة اللَّه على الكاذبين وقد ثبت أنّه ليس أحد من خلق اللَّه يشبه رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم فوجب له من الفضل ما وجب له إلّا النبوّة ، فأيَّ فضل وشرف وفضيلة أعلى من هذا ؟

 برترين فضيلت آن حضرت ، در قصّه مباهله است . همانا رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به وسيله على ، فاطمه همسر على ، امام حسن و امام حسين عليهم السلام (با نصاراى نجران) مباهله نمود ، و آن حضرت را همانند جان خويش قرار داد ، و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار داد .

 و البتّه ثابت است كه كسى از آفريدگان خدا همانند رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نبوده . بنابراين، همه فضايلى كه بر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم لازم بوده بر على عليه السلام نيز ثابت شده جز پيامبرى، پس كدامين فضل و برترى بالاتر از اين فضل و شرف است؟

    مأمون گفت : شايد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم با «النفس» به جان خويش اشاره نموده است !

    امام رضا عليه السلام فرمود :

 چنين اشاره‏ اى جايز نيست ، چرا كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم با همه آنها به سوى نصاراى نجران بيرون آمده و با همه آنها به مباهله پرداخته است. اگر جان خويش را اراده فرموده بود مى‏ بايستى على ‏عليه السلام را از مباهله خارج مى ‏نمود، در صورتى كه به اتّفاق همه مسلمانان على عليه السلام جزو آنان بوده است .

    مأمون گفت: در آن هنگام كه پاسخ آيد سخن ساقط مى‏ شود .(59)

    باز در همان منبع مى‏ خوانيم : اين جريان را برخى از شاعران به شعر كشيده‏ اند و ما به خاطر اصلاح در بعضى از بيت‏هاى آن تصرّفاتى نموده‏ ايم و در اينجا نقل مى ‏نماييم :

إنّ النبيّ محمّداً ووصيّه            وابنيه والبتول الطاهرة

 أهل العباء فإنّني بولائهم            أرجوا السلامة والنجاة في الآخرة

 فهم الّذين الرجس عنهم ذاهب      تطهيرهم كالشمس إذ هي ظاهرة

 فنفوسهم وجسادهم وثيابهم         أنقى وأطهر من بحار زاخرة

 ما في القرابة والصحابة مثلهم      أبنائنا وأنفسنا هي عامرة

 تنبئك عن هذا المباهلة الّتي         في آل عمران الّتي هي قاهرة

 ذلّت نصارى أهل نجران وقد      جاءَت لتطغى إذ هي كافرة

 فثبت بآل محمّد توحيده            واعطوا الجزاء صاغرين وصاغرة

 هذا دليل أنّهم أحبابه               الطاهرين الطيّبين عناصرة

 بعصمتهم من لم يقرّ فكافر         وابن لفاجر ، واُمّه هي فاجرة

 وهم الحجج من بعد سيّد خلقه      فبهم قوام الدين لا بكوافرة

 وعلى النبيّ وآله صلواته         فهم الشموس هم النجوم الزاهرة

 به راستى كه پيامبر خدا ، حضرت محمّد مصطفى‏ صلى الله عليه وآله وسلم و جانشين او على مرتضى ‏عليه السلام و دو فرزندش امام حسن مجتبى عليه السلام و امام حسين سيّد الشهدا عليه السلام و دخت بتول و پاكيزه‏ اش حضرت زهرا عليها السلام ؛ از اهل عبا هستند، كه بدون ترديد به ولايت آنان اميد سلامتى و نجات در جهان آخرت دارم. آنان كسانى هستند كه هر گونه رجس و پليدى از آنان زدوده شده و پاكى ايشان مانند خورشيد ظاهر و آشكار است . جان و جسم و لباس آنان از اقيانوس بى‏كران پاكيزه ‏تر است . در ميان خويشاوندان و اصحاب آن حضرت صلى الله عليه وآله وسلم همانند آنان كسى نيست؛ آنگاه كه خداوند در آيه مباهله آنها را با «أبنائنا و أنفسنا» ياد مى ‏كند. تو را از اين مباهله آگاه مى ‏نمايم، مباهله‏ اى كه در سوره آل عمران ذكر شده و آنان سرافراز گشتند. در آن هنگام كه نصاراى نجران براى طغيان آمده بودند خوار گشتند، چرا كه آنان كفر ورزيدند. توحيد پروردگار به وجود آل محمّد عليهم السلام بر آنان ثابت گشت و آنان با ذلّت محكوم به پرداخت جزيه شدند. و اين بهترين دليل است كه آنان محبوبان پاك و عنصرهاى پاكيزه خداوند هستند. كسى كه معتقد به عصمت آنان نباشد كافر است ، يا فرزند زنا و مادرش زناكار است . آنان حجّت‏هاى خدا پس از سرور مخلوقات ، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم هستند و قوام و پايدارى دين بدست آنهاست نه كافران . و درود خدا بر پيامبر و آل او كه آنان آفتاب و ستارگان درخشان هستند .

ديگرى گويد :

 لمن باهل اللَّه وكان الرسول بهم أبهلا

 فهذا الكتاب وإعجازه على من وفى بيت من أنزلا

 با چه كسى خداوند مباهله كرد در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم با آنان مباهله نمود؛ و اين قرآن و اعجاز آن بر كسى است كه در خانه او فرود آمده است .

 ديگرى مى‏ گويد :

 يا من يقيس به سواه جهالة         دع عنك هذا فالقياس مضيّع

 لو لم يكن في النصّ إلّا أنّه         نفس النبيّ كفاه هذا الموضع

 اى كسى كه از روى نادانى ديگرى را با او مقايسه مى ‏كنى، رها كن كه اين قياس باطلى است. اگر نصّ و آيه صريحى جز آيه مباهله كه در آن على عليه السلام جان پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم شمرده شده ، نبود براى فضل و برترى آن حضرت كافى بود .

    و ابن حمّاد رحمه الله گويد :

 وسمّاه ربّ العرش في الذكر نفسه      فحسبك هذا القول إن كنت ذا خبر

 وقال لهم : هذا وصييّ ووارثي         ومن شدّ ربّ العالمين به أزري

 عليّ كزرّي من قميصي إشارة         بأن ليس يستغني القميص عن الزرّ

 پروردگار صاحب عرش در قرآن جان پيامبرش خوانده ، همين سخن براى تو بس است اگر اهل خبرى . پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم بر آنان فرمود: اين جانشين و وارث من است ، كسى كه پروردگار جهانيان او را پشت و پناه من قرار داده است. على ‏عليه السلام نسبت به من مانند پارچه نسبت به پيراهن است كه هرگز پيراهن از وجود پارچه بى ‏نياز نيست .

 

 848 / 31  -  باز در همان منبع آمده : در قرآن مجيد اسامى زيادى براى امير مؤمنان على عليه السلام ذكر شده كه اينك به صد مورد از آن اشاره مى ‏نماييم :

    1 - ولى ؛ در آنجايى كه مى ‏فرمايد :

 «إنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسولُهُ وَالَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَهُمْ راكِعُونَ » (60) .

«ولىّ و سرپرست شما، فقط خدا و پيامبر او و آنان كه ايمان آورده‏ اند، همانهايى كه نماز بر پا مى‏ دارند و در حال ركوع زكات مى‏ دهند ، مى‏ باشند».

    2 - حسنه ؛ در آنجايى كه مى ‏فرمايد :

 «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَهُمْ مِنْ فَزَعِ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ » (61) .

 «كسانى كه كار نيك و حسنه‏ اى انجام دهند پاداشى بهتر از آن خواهند داشت و آنان از ترس و وحشت آن روز در امان خواهند بود» .

«حسنه» اسمى براى ولايت على عليه السلام است .(62)

    3 - مَثَل ؛ در آنجايى كه مى ‏فرمايد :

 «وَلَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ » (63) .

«و هنگامى كه در مورد فرزند مريم مثلى زده شد، ناگاه قوم تو به جهت آن ، فرياد راه انداختند» .(64)

    4 - كفايه؛ در آنجايى كه مى ‏فرمايد :

«وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنينَ الْقِتالَ»(65) .

 خداوند مؤمنان را از جنگ بى ‏نياز كرد .

خداوند مؤمنان را به سبب علىّ بن ابى طالب عليه السلام از جنگ بى ‏نياز ساخت كه عمرو بن عبدود - جنگجوى نامى مشركان - را كشت و آنان را شكست داد .(66)

    5 - منفق ؛ در آنجايى كه مى ‏فرمايد :

 «الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهارِ سِرّاً وَعَلانِيَةً »(67) .

 «آنان كه اموال خودشان را شب و روز ، پنهان و آشكار انفاق مى ‏كنند» .

    ابن عبّاس در تفسير و شأن نزول اين آيه شريفه گويد :

    على عليه السلام چهار درهم داشت ، درهمى از آن را روز ، درهم ديگرى را شب ، درهم سوّمى را پنهانى و چهارمين درهم را به صورت آشكار در راه خدا انفاق نمود ، آنگاه اين آيه در شأن حضرتش فرود آمد .(68)

    6 - خصم ؛ امام باقر عليه السلام در تفسير آيه شريفه «هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا في رَبِّهِمْ »(69) ؛ «اينان دو گروه هستند كه در مورد پروردگارشان به مخاصمه و جدال پرداختند» ، مى ‏فرمايد :

 مراد از اين دو گروه حضرت على عليه السلام و بنى اُميّه هستند .(70)

    7 - شارى ؛ فروشنده نفس ؛ ابن عبّاس گويد : آيه شريفه «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّه» (71) ؛ «و برخى از مردم ، جان خود را به جهت خشنودى خدا مى ‏فروشند» ، در حقّ على عليه السلام نازل شده است .(72)

    8 - نسب و صهر ؛ آنجا كه خداوند مى ‏فرمايد :

«وَهُوَ الَّذي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَبَاً وَصِهْراً »(73) .

 و او كسى است كه از آب، انسانى را آفريد ، آنگاه او را نسب و سبب قرار داد.

 پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى ‏فرمايد :

 اين آيه در حقّ على عليه السلام نازل شده است .(74)

    9 - ثلّه ؛ امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه «ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلينَ »؛(75) «گروهى از اُمّتهاى نخستين هستند» ، فرموده است كه : منظور مؤمن آل فرعون است . «وَثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرينَ »(76) ؛ «و گروهى از اُمّتهاى آخرين» ، منظور علىّ بن ابى طالب عليه السلام است.(77)

    10 - لسان ؛ آنجا كه خداوند مى ‏فرمايد :

 «وَوَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَجَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيّاً » (78) .

 «و از رحمت خود به آنان عطا نموديم و براى آنان زبان راستگو و مقام والايى قرار داديم» .

امام ابى الحسن عليه السلام مى ‏فرمايد :

 مراد از «لسان صدق» در اين آيه شريفه امير مؤمنان على عليه السلام است .(79)

    11 -  دابّة الأرض ؛ آنجا كه خداوند مى ‏فرمايد :

 «وَإِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ »(80) .

 «و هنگامى كه فرمان عذاب بر آنان فرا رسد جنبنده‏ اى از زمين براى آنان بيرون مى ‏آوريم كه با آنان سخن مى‏ گويد» .

    امام باقر عليه السلام مى ‏فرمايد :

 تكلّمهم، تسمّهم على آنافهم، وتسمّى الكافر باسمه والمؤمن باسمه.

 با آنان سخن مى‏ گويد ، بر بالاى بينى آنها علامت مى‏ گذارد ، و كافر و مؤمن را به اسمشان مى‏ خواند .

 حضرت فرمود : منظور از «دابّة الأرض» ؛ (جنبنده) علىّ بن ابى طالب عليه السلام است .(81)

    12 - صالح المؤمنين ؛ ابن عبّاس در تفسير آيه شريفه «وَإِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْريلُ وَصالِحُ الْمُؤْمِنينَ » (82) ؛ «و اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهيد (نمى‏ توانيد كارى انجام دهيد) زيرا خداوند ياور اوست و همچنين جبرئيل و مؤمنان شايسته پشتيبان او هستند» ، گويد :

    منظور از مؤمنان شايسته ، علىّ بن ابى طالب عليه السلام است .

    13 -  جنب اللَّه ؛ آنجا كه خداوند مى ‏فرمايد :

 «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ في جَنْبِ اللَّه»(83) .

 «اين كه روز رستاخيز كسى بگويد: افسوس بر من! از كوتاهى هايى كه در جنب خدا كردم»

    امام ابى الحسن عليه السلام در تفسير اين آيه شريفه مى ‏فرمايد :

 منظور از «جنب اللَّه» امير مؤمنان على عليه السلام است .(84)

    14 - ذكر و مسؤول عنه ، امام باقر عليه السلام در تفسير آيه شريفه «وَإِنَّه لَذِكْرٌ لَكَ وَلِقَوْمِكَ وَسَوْفَ تُسْئَلُونَ »(85) ؛ «و اين موجب يادآورى تو و قوم توست و به زودى بازخواست خواهيد شد» ، مى ‏فرمايد :

 نحن أهل الذكر ونحن المسؤولون .

 ما همان اهل ذكر هستيم، ماييم كه مورد سؤال قرار مى‏ گيريم .(86)

    و در تفسير آيه شريفه «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُولُون» (87) ؛ «آنان را باز داريد كه بازرسى مى‏ شوند» ، مى ‏فرمايد :

 از ولايت (88) علىّ بن ابى طالب عليه السلام مى‏ پرسند .(89)

    و امام عليه السلام در تفسير آيه شريفه «بَلْ آتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ»(90) ؛ «ولى آنچه ما به آنان فرستاديم مايه يادآورى آنان است ، امّا آنان از آنچه موجب يادآوريشان است روى گردانند» ، مى ‏فرمايد :

 منظور از «ذكر» ، همان علىّ بن ابى طالب عليه السلام است ، آيا متوجّه فرمايش خداوند نيستى كه مى ‏فرمايد :

 «الَّذينَ كانَتْ أَعْيُنُهُمْ في غِطاءٍ عَنْ ذِكْري »(91) ، «كسانى كه پرده‏ اى چشمهايشان را از ياد من پوشانده بود» ، منظورش على عليه السلام است .

 «وَكانُوا لايَسْتَطيعُونَ سَمْعاً »(92) ؛ «وقدرت شنوايى نداشتند» .

 يعنى توانايى شنيدن نام آن حضرت را نداشتند ، و اين به جهت شدّت دشمنى آنان با آن حضرت و خاندانش بود .(93)

    15 - زلفه ، امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه «فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سيئَتْ وُجُوهُ الَّذينَ كَفَرُوا »(94) ؛ «هنگامى كه وعده الهى را از نزديك مى‏ بينند چهره كافران زشت و سياه مى‏ گردد» ، مى ‏فرمايد :

 هنگامى كه در روز رستاخيز كافران مقام و منزلت على عليه السلام را در پيشگاه خداى متعال مى‏ بينند ؛ (از ناراحتى) چهره‏ هايشان سياه مى‏ گردد .(95)

    16 - نعمت ، امير مؤمنان على ‏عليه السلام مى ‏فرمايد :

 أنا واللَّه ! نعمة اللَّه الّتي أنعم اللَّه تعالى على عباده ، وبي وبأهل بيتي يفوز من فاز يوم القيامة .(96)

 سوگند به خدا ! منم آن نعمتى كه خداوند متعال آن را بر بندگانش ارزانى داشت ، هر كه در روز رستاخيز به سعادت مى ‏رسد به وسيله من و خاندان من است .

    17 - هادى ، امام باقرعليه السلام مى ‏فرمايد:

 رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به على ‏عليه السلام فرمود:

 أنا المنذر وأنت الهادي .

 من بيم ‏دهنده و تو هدايتگر هستى .(97)

    18 - اُذن واعيه؛ امام صادق ‏عليه السلام در تفسير آيه شريفه «وَتَعِيَها اُذُنٌ واعِيَةٌ»(98)؛ «و گوش‏هاى شنوا آن را دريابد و مى ‏فهمد» ، مى ‏فرمايد :

 رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود : «اُذن واعيه» ؛ گوش شنوا ، گوش علىّ بن ابى طالب عليه السلام است (كه شنواى سخنان خدا و رسولش بود) .(99)

    19 - مؤذّن ؛ پيشواى هفتم امام كاظم عليه السلام در تفسير آيه شريفه «فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظالِمينَ »(100) ؛ «در اين هنگام ندادهنده‏ اى در ميان آنان ندا مى‏ دهد كه: لعنت خدا بر ستمگران باد» ، مى ‏فرمايد :

 «مؤذّن» (ندا دهنده) ، امير مؤمنان على عليه السلام است .(101)

    20 - اذان ؛ عبداللَّه بن سنان گويد : امام صادق عليه السلام فرمود :

 إنّ لأميرالمؤمنين ‏عليه السلام أسماء ما يعلمها إلّا العالمون ، وإنّ منها الأذان عن اللَّه ورسوله ، وهو الأذان .

 همانا براى امير مؤمنان على عليه السلام نامهايى است كه جز دانشمندان ، كسى آنها را نمى‏ داند ، از جمله آن نامها ، اذان از طرف خدا و رسول اوست كه على عليه السلام همان اذان است .(102)

    21 - رادفه ؛ امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه شريفه مى ‏فرمايد :

 «يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ »(103)؛ «آن روزى كه زمين با لرزه‏ هاى وحشتناك همه چيز را به لرزه درمى‏ آورد» ، منظور حسين بن على عليهما السلام است .

 «تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ »(104) ؛ «و به دنبال آن دومين حادثه رخ مى دهد» ، منظور علىّ بن ابى طالب عليه السلام است .(105)

    22 - شاهد ؛ امام كاظم عليه السلام در تفسير آيه شريفه «أَفَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ»(106) ؛ «آيا كسى كه دليل آشكارى از پروردگارش دارد و به دنبال آن شاهدى از او مى‏ باشد» ، مى ‏فرمايد :

 رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :

 أنا على بيّنة من ربّي وعليّ عليه السلام شاهد منّي .

 من داراى دليل و برهان از سوى پروردگارم هستم و على عليه السلام شاهد و گواه از سوى من است .

    23 - صدّيق ؛ ابن عبّاس در تفسير فرمايش خداى متعال كه مى ‏فرمايد : «الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ اُولئِكَ هُمُ الصِّدّيقُونَ وَالشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ »(107) ؛ «و كسانى كه به خدا و پيامبرانش ايمان آوردند آنان صدّيقانند و شهيدانى كه در نزد پروردگارشان هستند» ، گويد :

    علىّ بن ابى طالب عليه السلام همان صدّيق شهيد است .

    24 -  كسى كه علم كتاب نزد اوست ؛ امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه « قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ »(108) ؛ «بگو : كافى است كه خداوند ، و كسى كه علم كتاب نزد اوست ميان من و شما گواه باشند» ، مى ‏فرمايد:

 هو عليّ بن أبي طالب عليه السلام وما كان علم الكتاب إلّا عنده .

 منظور علىّ بن ابى طالب عليه السلام است و علم كتاب جز نزد او نبوده است .

    25 - والد ؛ امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه «وَوالِدٍ وَما وَلَدَ » (109) ؛ «و سوگند به پدر و فرزند» ، مى ‏فرمايد :

 «پدر» ؛ همان امير مؤمنان على عليه السلام است و منظور از «فرزند» امام حسن و امام حسين و امامان پس از آنها عليهم السلام است .(110)

    26 - مؤمن ؛ امام باقر عليه السلام در تفسير آيه شريفه «أَفَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لايَسْتَوُونَ » (111) ؛ «آيا كسى كه مؤمن است همچون كسى است كه فاسق است؟ نه، هرگز اين دو برابر نيستند» ، مى ‏فرمايد :

 مراد از «مؤمن»، در آيه شريفه علىّ بن ابى طالب عليه السلام و «فاسق» همان وليد بن عقبه مى‏ باشد.

    27 -  عهد ؛ امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه «لايَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً »(112) ؛ «آنان هرگز مالك شفاعت نيستند، مگر كسى كه نزد خداى رحمان عهد و پيمانى دارد» ، مى ‏فرمايد :

 منظور از «عهد و پيمان» ؛ ولايت امير مؤمنان على عليه السلام و امامان معصوم پس از على عليهم السلام است.(113)

    28 - ودّ و مبشّر به؛ در تفسير آيه شريفه «إنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً» ؛ «به راستى كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده‏ اند خداوند رحمان محبّتى براى آنان در دل‏ها قرار مى‏ دهد» ، روايت شده كه منظور امير مؤمنان على عليه السلام است ،(114) پس خداى متعال فرمود :

 «فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ» ؛ «ما آن را بر زبان تو آسان ساختيم» - يعنى پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم - لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقينَ ؛ «تا پرهيزكاران را به وسيله آن بشارت دهى - يعنى اولياى على عليه السلام كه دوستداران او هستند - وَتُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدّاً » (115) ؛ «و دشمنان سرسخت را با آن بترسانى» يعنى دشمنانش را كه كينه او را دارند .(116)

    29 -  قانت ؛ امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَقائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ ... »(117) ؛ «آيا كسى كه در ساعات شب به عبادت خدا در حال سجده و ايستاده مى‏ پردازد از عذاب آخرت مى‏ ترسد و به رحمت پروردگارش اميدوار است ...» ، مى ‏فرمايد :

 اين آيه شريفه در شأن علىّ بن ابى طالب عليه السلام نازل گشته كه گوياى برترى ، دانش ، عبادت و مقام و منزلت رفيع و والايش در پيشگاه خداى متعال است .(118)

    30 - علىّ ؛ امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه «وَإِنَّهُ في اُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ »(119) ؛ «و او در اُمّ الكتاب به نزد ما بلندمرتبه و استوار است» ، مى ‏فرمايد:

 منظور امير مؤمنان على عليه السلام است .(120)

    و از ابن عبّاس نيز نقل شده كه در تفسير آيه شريفه «الصِّراطَ المُسْتَقيم»(121) «راه راست» ، گويد : منظور از «راه راست» علىّ بن ابى طالب عليه السلام است .(122)

    31 - صراط حميد ؛ آنجا كه خداوند متعال مى ‏فرمايد : «وَهُدُوا إِلى صِراطِ الْحَميد»(123) ؛ «و به راه شايسته ستايش راهنمايى مى گردند» ، روايت شده كه حضرت مى ‏فرمايد :

 هم واللَّه ، أولياء أميرالمؤمنين عليه السلام المحبّون له ولأهل بيته عليهم السلام .

 سوگند به خدا ! آنان دوستان امير مؤمنان على عليه السلام هستند كه به او و خاندانش عليهم السلام مهر مى‏ ورزند.(124)

    32 - سبيل اللَّه ؛ پيشواى ششم ، امام صادق عليه السلام در تفسير فرمايش خداى متعال : «الَّذينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللَّه »(125) ؛ «آنان كه كافر شدند و مردم را از راه خدا باز داشتند» ، مى ‏فرمايد :

 هم بنو اُميّة صدّوا عن ولاية أميرالمؤمنين عليه السلام وولاية أولاده ، وهو سبيل اللَّه الّذي من تبعه كفى عذاب الجحيم .

 منطور از آنان بنى ‏اميّه بودند كه مردم را از ولايت اميرمؤمنان على عليه السلام و ولايت فرزندانش بازداشتند ، و او همان راه خدا است كه هر كس از او پيروى كند از عذاب دوزخ در امان است .(126)

    33 - نور ؛ امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه «قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبيناً »(127) ؛ «براى شما دليل و برهان روشنى از جانب پروردگارتان آمد و نور آشكارى براى شما فرود آورديم» ، مى ‏فرمايد :

 «برهان و دليل»؛ رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم، و «نور آشكار» علىّ بن ابى طالب‏ عليه السلام است .(128)

    34 - حبل اللَّه ؛ امام موسى كاظم عليه السلام در تفسير آيه شريفه «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً »(129) ؛ «همگى به ريسمان خدا چنگ بزنيد» ، مى ‏فرمايد :

 منظور از «حبل خدا» علىّ بن ابى طالب عليه السلام است پس به آن حضرت چنگ بزنيد و از ولايت او پراكنده نشويد .(130)

    35 - ثواب ؛ رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به على عليه السلام فرمود :

 أنت وأنصارك الأبرار الّذين يعدكم اللَّه ثواب ما عنده في قوله تعالى : «وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّواب»(131).(132)

 تو و ياران نيكوكارت كسانى هستند كه خداوند به آنان در پيشگاه خود وعده پاداش داده است كه مى ‏فرمايد: «و بهترين پاداشها نزد پرودگار است».

    36 - هدايتگر به سوى حق ؛  امام صادق عليه السلام مى ‏فرمايد :

 امير مؤمنان على عليه السلام به حكمى حكم كرد و كسانى كه آن حضرت را از مقامش باز داشتند هدايت نشده و آن را نپذيرفتند ، سلمان در اين مورد به على عليه السلام عرض كرد : چه چيزى باعث شد تا آنان را به حق ارشاد كنى ؟! چرا رهايشان نكردى تا در طغيان خود غوطه ‏ور شوند ؟

 على عليه السلام فرمود : من مى‏ خواستم فقط حق را اظهار نمايم و به آنان برسانم تا اينكه حجّت و دليل بر آنها تأكيد شود ، به راستى كه خداوند متعال در قرآن مى ‏فرمايد :

 «أَفَمَنْ يَهْدي إلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لايَهِدّي إِلّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»(133) ؛

«آيا كسى كه به سوى حق راهنمايى مى كند براى پيروى شايسته ‏تر است يا كسى كه خود هدايت نمى‏ شود مگر هدايتش كنند؟ براى شما چه شده است؟ چگونه داورى مى كنيد؟»(134)

    37 - سابق مقرّب؛ امام صادق ‏عليه السلام در تفسير آيه شريفه «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ × اُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ»(135)؛ «پيشگامان پيشگام هستند ، آنان مقرّبانند» مى ‏فرمايد:

 اين آيه به خصوص در شأن امير مؤمنان على عليه السلام نازل گشته ، چرا كه آن حضرت بر ايمان از همه مردم پيشى گرفته و خداوند متعال بدين آيه او را مدح فرموده است .(136)

    38 - آيه ، نشانه؛ ابو بصير گويد : از مولايم امام باقر عليه السلام شنيدم كه در تفسير آيه شريفه «إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعينَ » (137) ؛ «اگر ما بخواهيم آيه و نشانه‏ اى از آسمان بر آنان فرود مى ‏آوريم كه گردنهايشان در برابر آن فروتن و خاضع گردد» ، فرمود :

 نزلت الشمس مابين زوال الشمس إلى وقت العصر ، ثمّ يظهر رجل يعرف بوجهه وحسبه ونسبه أمام الشمس .

 آفتاب از وسط ظهر تا وقت عصر فرود مى ‏آيد ، آنگاه پيشاپيش آفتاب شخصيّتى آشكار مى‏ گردد كه از چهره و حسب و نسبش شناخته مى‏ شود؟

 عرض كردم : او كيست ؟

 فرمود : سوگند به خدا ! اميد است كه او امير مؤمنان على عليه السلام باشد ، و او همان آيه و نشانه آسمانى است .

 و آنجا كه خداى متعال خطاب به پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مى ‏فرمايد : «لِتُنْذِرَ بِهِ»(138)؛ »تا به وسيله او مردم را بيم دهى» ، منظور اين است كه تا او را به مردم بشناسانى و مقام و منزلت او را آگاه سازى كه او حجّت خدا بر خلق اوست.(139)

    39 - كتاب فرو فرستاده شده ؛ در روايت مسندى در تفسير آيه شريفه «كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ »(140) ؛ «كتابى است پربركت كه بر تو فرود آورديم» نقل شده كه حضرتش فرمود :

 المبارك أميرالمؤمنين عليه السلام يفسّر القرآن الّذي هو الكتاب المنزل ، مبارك على اُمّة محمّد صلى الله عليه وآله وسلم .

 «مبارك» امير مؤمنان على عليه السلام است كه قرآن را تفسير مى ‏نمايد ، همان كتابى كه فرو فرستاده شده است ، و او بر اُمّت حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم مبارك و پربركت است .

 و آنجا كه خداى متعال مى ‏فرمايد : «وَلِيَتَذَكَّرَ اُولُوا الْأَلْبابِ»(141) ؛ «تا خردمندان در آيات آن متذكّر شوند» ، منظور از صاحبان خرد ، شيعيانى هستند كه ولايت او را پذيرفته و دوستدار او هستند .(142)