(2)
آرزوى عايشه
گويد: عبداللَّه بن زبير به خانه يكى از مردم ازد، وزير نام، پناه برد و گفت: پيش عايشه رو و بگو من اينجا هستم، امّا مبادا محمّد بن ابى بكر از اين قضيّه خبردار شود.
مرد ازدى پيش عايشه رفت و خبر را با او بگفت.
عايشه گفت: محمّد را پيش من آريد.
ازدى گفت: اى مادر مؤمنان! به من گفته كه محمّد اين را نداند.
امّا عايشه محمّد را پيش خواند و گفت: با اين مرد برو و خواهرزاده ات را پيش من آر.
محمّد با ازدى پيش ابن زبير رفت و گفت: به خدا نابدلخواه پيش تو آمدم كه مادر مؤمنان اصرار كرد.
گويد: عبداللَّه با محمّد برون شد و به هم ناسزا مى گفتند. محمّد از عثمان سخن آورد و ناسزاى او گفت، عبداللَّه نيز محمّد را ناسزا گفت تا در خانه عبداللَّه بن خلف پيش عايشه رسيد. عبداللَّه بن خلف پيش از جنگ جمل با عايشه بود و عثمان برادر وى جزو ياران اميرالمؤمنين على عليه السلام كشته شده بود. عايشه كس به طلب زخميان فرستاد و تنى چند از آنها را نگهدارى كرد و مروان را نيز به آنها پيوست كه در اطاق هاى خانه بودند.
محمّد گويد: سران قوم دور عايشه را گرفتند، اميرالمؤمنين على عليه السلام در اردوگاه خويش بود. قعقاع جزو نخستين كسانى بود كه پيش عايشه آمدند كه گفت: امروز دو كس را ديدم كه پيش روى من پيكار مى كردند و چنين و چنان رجز مى خواندند، مى دانى كه كدامشان كوفى بود؟
گفت: آرى؛ آنكه مى گفته بدرفتارترين مادرى كه شناخته ايم امّا دروغ گفته كه تو نكوكارترين مادرى هستى كه شناخته ايم امّا اطاعت تو نكردند.
عايشه گفت: اى كاش؛ بيست سال پيش از اين مرده بودم.(1)
1) تاريخ طبرى: 2468/6.
منبع: معاويه ج ... ص ...
بازديد امروز : 114392
بازديد ديروز : 273973
بازديد کل : 120249907
|