امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
بخش دوّم : مناقب امير مؤمنان على عليه السلام

بخش دوّم

قطره اى از درياى مناقب

امام پيغمبران گذشته،

پدر ائمّه طاهرين، سرور يكتاپرستان،

برادر رسول و فرستاده پروردگار عالم،

فرمانرواى تمام مؤمنان،

حضرت علىّ بن ابى طالب

صلوات اللَّه عليه وآله الطيّبين


94 / 1 -  از امير مؤمنان على عليه السلام روايت شده - و آن حديث مشهورى است - كه فرمود:

كلّما في القرآن في الحمد، وكلّما في الحمد في البسملة، وكلّما في‏ البسملة في الباء، وكلّما في الباء في النقطة، وأنا النقطة الّتي تحت الباء.

تمام آنچه در قرآن است در سوره حمد است و آنچه در سوره حمد است در «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» جمع شده است، وآنچه در «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» است در باء آن است و همه اسرار باء در نقطه آن است و من نقطه زير باء هستم.(1)

مؤلّف رحمه الله در شرح اين حديث مى‏ فرمايد: اينكه «بسمله» در باء مندرج است بنابر قولى است كه باء به معناى بهاء باشد و آن بر اسم‏هائى كه بعداً ذكر مى ‏شود احاطه دارد، يا فقط به خاطر ربطى است كه بين اسم حقّ و خلق توسّط باء حاصل مى‏ شود.

زيرا روشن است كه اساس هستى تمام مخلوقات ربطى است كه بين آنها و اسم حقّ وجود دارد، و اگر آن ربط نبود همه موجودات نيست بودند، نه ذاتى داشتند و نه صفتى و نه وجودى، پس اين ربط اصل و اساس است كه حافظ اشياء و محيط بر آنها است، و معناى آن عبارتى كه از كميل رسيده - كه «به سبب باء وجود ظاهر گرديده وبه سبب نقطه عابد از معبود تميز داده مى شود»(2) - همين است.

و توجيه روايتى كه مى فرمايد: «موجودات را از باء بسم اللَّه ظاهر كرده است» نيز همين است.

و امّا اينكه نقطه آنچه را كه در باء هست در بردارد ممكن است مقصود اينستكه نقطه محلّ ظهور باء است، و اين ‏نقطه است كه باء را معيّن كرده و ظاهر ساخته است، همان طور كه نقطه كتبى باء را ظاهر مى‏ كند و آن را در بين‏ مشتركاتش معيّن مى ‏نمايد، پس مقصود حقيقت امام است كه حامل اسم الهى است و آن را در عالم ظاهر كرده ومعيّن نموده است.

يا اينكه مراد از نقطه آن چيزى باشد كه اصل الف و ساير حروف است. و آن حكايت از اسمى است كه بسيط است ‏بر الف و به طريق اولى بر باء، و در عين بساطت به باقى احاطه دارد، پس صحيح است كه بر آن تحت الباء اطلاق‏ شود مثل اينكه مى‏ گوئيم: معنا تحت لفظ است، يعنى لفظ اين معنى را دربردارد، زيرا نقطه باطن است و باء از آن‏ حكايت مى‏ كند و به ذات خود در تحت باء پنهان است. گرچه در قالب باء ظاهر گشته است، پس نقطه به اعتبارى‏ مقام و مرتبه او نزد حق است و به اعتبارى با آن متحد و به اعتبار ديگر مظهر مقام پروردگار است.

و صحيح است كه تحت الباء در عبارت صفت مبتدا باشد براى خبر، و مقصود اين باشد كه من خود نقطه هستم با اينكه تحت الباء واقع شوم، و آن به اعتبار نزول آن حقيقت محمّديّه در اين عالم سفلى است.(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

95 / 2 -  بحرانى قدس سره در تفسير برهان ذيل آيه شريفه «سَنَشُدّ عَضُدَك بِأخيكَ وَنَجْعَل لَكُما سُلْطاناً»(4) «بازوى تورا به برادرت قوى مى‏ گردانيم و براى شما دو نفر حجّت و برهان و قدرت و توانائى قرار مى‏ دهيم»، از انس نقل‏ كرده است:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرستاده خود را به طرف گروهى فرستاد، آنها بر او دشمنى كردند و او را كشتند.

اين خبر به آن حضرت رسيد، اين بار على عليه السلام را به سوى آنها فرستاد، آن حضرت جنگجويان آنها را كشت وباقى مانده آنها را اسير كرد و وقتى كه در برگشتن به نزديك مدينه رسيد پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم او را ملاقات كرد و دربرگرفت و صورتش را بوسيد و فرمود:

بأبي أنت و اُمّي من شدّ اللَّه به عضدى كما شدّ عضد موسى بهارون.

پدر و مادرم فداى كسى كه خدا بازوى مرا به سبب او قوى كرد، همان طور كه بازوى موسى را به سبب هارون تقويت نمود.(5)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

96 / 3 -  بحرانى رحمه الله در تفسير برهان از بُرسى رحمه الله نقل مى‏ كند كه روايت شده:

وقتى هارون به برادرش موسى ملحق شد، روزى بر فرعون وارد شدند و از او در دل آنها ترسى پيدا شد، ناگهان‏ اسب سوارى را پيشاپيش خود مشاهده كردند كه لباسى از طلا پوشيده و در دست شمشيرى از طلا داشت - وفرعون طلا را خيلى دوست مى ‏داشت - اسب‏سوار رو به فرعون كرد و فرمود: جواب اين دو نفر را بده و گرنه تو را خواهم كشت.

فرعون از مشاهده اين صحنه ناراحت و پريشان شد و گفت: اين كار را فردا انجام خواهم داد، و هنگامى كه آنها خارج شدند دربان‏ها را خواند و آنها را بازخواست كرد، از كيفر عمل ترسانيد و به ايشان گفت: چگونه اين اسب‏ سوار بدون اجازه بر من وارد شد ؟ آنها به عزّت فرعون قسم ياد كردند كه جز آن دو نفر كسى داخل نشد.

اسب سوار مثال على عليه السلام بود (وجود آن حضرت در قالبى مثالى بود) كه خداوند پيامبرانش را در پنهانى به سبب‏ او تأييد كرد و خاتم الأنبياء را به طور آشكار(6) يارى نمود، او كلمه بزرگ پروردگار است كه خدا او را به هرصورتى كه خواست براى اولياء خود ظاهر كرد و آنها را يارى نمود، و به آن كلمه خدا را خواندند، آنها را اجابت‏ كرد و نجاتشان داد، و اين آيه به آن قصّه اشاره دارد كه فرمود: «وَنَجْعلُ لَكما سُلطاناً فَلايَصِلون إلَيْكما بِآياتِنا»(7)؛ «با آيات و معجزاتى كه به شما عطا كرديم براى شما دو نفر قدرتى قرار مى‏ دهيم كه هرگز دشمنان به شما دست‏ نيابند».

ابن عبّاس مى ‏گويد: آيت كبرى و نشانه بزرگ الهى كه خدا براى آن دو بزرگوار قرار داد همان اسب‏سوار بود.(8)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

97 / 4 -  برسى رحمه الله در «مشارق» نقل كرده است كه تاريخ نويسان روايت كرده اند:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نشسته بودند و نزد آن حضرت يكى از پريان بود و از احكام مشكل سئوال مى ‏كرد، همينكه‏ اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد، آن پرى كوچك شد تا مثل گنجشكى گرديد سپس گفت: اى رسول خدا ؛ مرا پناه بده. حضرت فرمود:

از چه كسى مى‏ ترسى ؟ گفت: از اين جوانى كه به طرف ما مى آيد ؟ رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: علّت ترس تو چيست ؟

گفت: روزى كه طوفان برپا شده بود خواستم كشتى حضرت نوح عليه السلام را غرق كنم، همين جوان بر من ضربه اى زد و دستم را قطع كرد، بعد دست قطع شده اش‏را نشان داد.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند: بلى او همين جوان است.(9)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

98 / 5 -  و نيز روايت كرده است: يكى از پريان نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نشسته بود كه اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد. آن‏ پرى فرياد زد و كمك خواست و عرض كرد: اى رسول خدا ؛ مرا از اين جوانى كه مى آيد پناه بده.

حضرت فرمود:

او با تو چه كرده است ؟

گفت: بر سليمان سركشى كردم و عصيان ورزيدم، چند نفر از جنّ را به سوى من فرستاد بر آنها غلبه كردم، اين اسب ‏سوار نزد من آمد و مرا اسير كرد و مجروح‏ ساخت، بعد محلّ جراحت را نشان داد كه تا آن وقت بهبود نيافته بود.(10)

مؤلّف رحمه الله گويد: گرچه اميرالمؤمنين عليه السلام از نظر ظهورش در عالم دنيا بعداً آمده است ولى زمان‏ها نسبت به او پيچيده شده و بين گذشته و حال و آينده براى او فرقى نيست، زيرا او بر زمان و زمانيّات احاطه دارد و آنها تحت‏ ولايت او و در تصرّف او هستند نه اينكه وجود مقدّس او مقيّد به زمان باشد.

او شاهد بر خلقت و بر تمام خلق است و فرمايش امام هادى عليه السلام در زيارت جامعه: «وأجسادكم في الأجساد وأرواحكم في الأرواح وأنفسكم في النفوس وقبوركم في القبور»، به اين بيان تفسير مى‏ شود. يعنى وجود شمابر همه اجساد و ارواح و نفوس و قبور احاطه دارد، و سرّ اينكه خداوند تبارك و تعالى در بعضى از خطابات خود نسبت به حوادث زمان‏هاى گذشته مى ‏فرمايد: «ألم تر» آيا نديدى، همين است.

و گاهى بدون تحقيق و دقّت اين جملات به گونه ديگرى تفسير مى ‏شود، مثلاً گفته مى‏شود: «ذكركم في الذاكرين» ياد شما در ميان يادكنندگان است، يعنى آثار وجودى شما كه احاديث و علوم شما باشد در ميان آنهاست، ودرباره «اجسادكم في الأجساد» و همچنين «ارواحكم في الأرواح ونفوسكم في النفوس» گفته اند: اجساد شما وهمچنين ارواح و نفوس شما هم حكم اجساد و ارواح و نفوس ما را دارد ولى از جهت عظمت و برترى موردتعجّب همگان قرار گرفته است، و گفته اند شاهد آن عبارت بعد از آن است كه مى‏ فرمايد: «فما أحلى أسماءكم» يعنى جاى تعجّب است كه چقدر نام‏هاى شما شيرين است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

99 / 6 -  شيخ حرّ عاملى قدس سره در كتاب «جواهر السنيّة» از ابن عبّاس حديثى نقل مى‏ كند كه گفت:

اميرالمؤمنين عليه السلام آبى آشاميد، پس از آن پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم سجده كرد، عرض كردند: اى رسول خدا ؛ چرا در اين ‏موقع سجده كردى ؟ فرمود:

همينكه على عليه السلام آب را آشاميد خداى تبارك و تعالى ندا كرد:

هنيئاً مرئياً يا وليّي وحجّتي على خلقي، وأميني على عبادي.

گوارايت باد اى ولىّ من ؛ و اى كسى كه حجّت من بر مخلوقاتم هستى ؛ و امين من بر بندگانم مى‏ باشى.(11)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

100 / 7 -  كراجكى قدس سره در كتاب «كنز الفوائد» مى‏ نويسد: فقيه بزرگوار محمّد بن احمد بن حسن بن شاذان قمى ازكتاب خود «ايضاح دفائن النواصب» از طريق عامّه، از ابن عبّاس روايت كرده است كه گفت:

شخصى خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شرفياب شد و عرض كرد: آيا دوستى علىّ بن ابى طالب عليه السلام مرا سود مى‏ بخشد ؟

حضرت فرمود: از جبرئيل سئوال مى ‏كنم و جوابت را مى‏ دهم.

وقتى به جبرئيل فرمود، او عرض كرد: از اسرافيل سئوال مى‏ كنم، اسرافيل به جبرئيل گفت: با پروردگارم مناجات مى‏ كنم.

از پيشگاه ربوبى به اسرافيل خطاب شد كه به جبرئيل بگو: به حبيب ما محمّد صلى الله عليه وآله وسلم سلام برساند و بگويد:

أنت منّي حيث شئت أنا، وعليّ منك حيث أنت منّي، ومحبّوا عليّ منه حيث عليّ منك.

تو نسبت به من آن طورى هستى كه مى‏ خواهم، و على نسبت به تو به گونه اى است كه تو نسبت به من هستى و دوستان على‏ نسبت به او آن طورى هستند كه على نسبت به تو مى‏ باشد.(12)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

101 / 8 -  صدوق رحمه الله در كتاب «عيون اخبار الرضا عليه السلام» از حضرت رضا عليه السلام نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به ‏على عليه السلام فرمود:

من أحبّك كان مع النبيّين في درجاتهم يوم القيامة، ومن مات وهو يبغضك فلايبالي مات يهوديّاً أو نصرانيّاً.(13)

كسى كه تو را دوست داشته باشد روز قيامت با پيامبران محشور مى‏ شود و در درجات آنها قرار مى‏ گيرد، و كسى كه با دشمنى‏ تو از دنيا رود، باكى نيست يهودى بميرد و يا نصرانى از دنيا رود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

102 / 9 -  ابن شاذان رحمه الله در كتاب «مناقب» از اباصلت هروى نقل مى ‏كند كه از حضرت رضا عليه السلام شنيدم، و ايشان‏از پدرانش روايت كرد كه على عليه السلام فرمود:

از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شنيدم و او از خداى تبارك و تعالى شنيد كه فرمود:

عليّ بن أبي طالب حجّتي على خلقي، ونوري في بلادي، وأميني على علمي، لا اُدخل النار من عرفه وإن‏ عصاني، ولا اُدخل الجنّة من أنكره وإن أطاعني.

علىّ بن ابى طالب حجّت من بر مخلوقات، نور من در ميان سرزمين‏ها، و امين من بر علم و دانش من است، هر كس على عليه السلام را بشناسد گرچه مرا معصيت كند او را به آتش داخل نمى‏ كنم، و هر كس على عليه السلام را انكار كند گرچه مرا اطاعت كند او را به ‏بهشت راه نمى‏ دهم.(14)

مؤلّف رحمه الله گويد: زمخشرى بعد از ذكر اين حديث مى‏ گويد: و اين رمز و علامت خوبى است، زيرا دوستى على عليه السلام ‏ايمان كامل است و با ايمان كامل گناهان ضررى نمی ‏زنند.(15)

اينكه فرموده: «وإن عصاني» گرچه مرا معصيت كند، يعنى او را به خاطر بزرگداشت على عليه السلام مى آمرزم و به خاطر ايمانش داخل بهشت مى‏ كنم، پس او به سبب ايمان سزاوار بهشت است و به خاطر محبّت و دوستى على عليه السلام ‏سزاوار بخشش و آمرزش است.

و اينكه فرموده: «ولا اُدخل الجنّة» داخل بهشت نمى‏ كنم، زيرا كسى كه ولايت و محبّت على عليه السلام را نداشته باشد ايمان ندارد و اطاعتى كه از من كرده در حقيقت روح نداشته و مجاز است. [چون اطاعت حقيقى خداوند اعمالى‏ است كه با محبّت على عليه السلام انجام گيرد، كسى كه محبّت آن حضرت را دارد در حقيقت خدا را اطاعت كرده و كسى‏ كه خدا را اطاعت كند اهل نجات است، در نتيجه كسى كه دوستى على عليه السلام را دارد نجات پيدا مى‏ كند].

پس معلوم شد كه دوستى على عليه السلام ايمان و دشمنى او كفر است، روز قيامت جز اين دو طايفه دوست و دشمن‏ نيستند، دوست او گناهانش آمرزيده شده است و گناهى برايش نمانده لذا حسابى ندارد و بدون حساب وارد بهشت مى‏ شود، و دشمن او ايمان ندارد و كسى كه ايمان نداشته باشد خدا به او نظر رحمت ندارد، و طاعت او درحقيقت معصيت است و سرانجامش آتش است.

پس دشمن على عليه السلام بيچاره است و به هلاكت مى‏ رسد گرچه حسنات و كارهاى خوبش به اندازه همه بندگان خدا باشد، و دوست على عليه السلام اهل نجات است گرچه سر تا پا غرق گناه باشد، و كجا مى‏ توانند گناهان با وجود ايمان‏ ضررى بزنند ؟

ايمان اكسير و كيميائى است كه مس گناه را به طلاى حسنه تبديل مى‏ كند، پس خوشا به حال اولياء على عليه السلام ودوستان او كه غرق در رحمتند و بدا به حال دشمنان آن حضرت كه از رحمت خدا به دور هستند.(16)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

103 / 10 -  ابن شاذان رحمه الله در كتاب «مناقب» از ابن عمر نقل مى ‏كند كه گفت: از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم درباره على بن‏ ابى طالب عليه السلام سئوال كرديم، حضرت خشمگين شده و فرمود:

ما بال قوم يذكرون من له منزلة عند اللَّه كمنزلتي ومقام كمقامي إلّا النبوّة.

چرا بعضى درباره كسى شك دارند كه درجه و مرتبه اش نزد خدا مثل درجه و مرتبه من است، و از همه مقامات من جز نبوّت‏ برخوردار است.

بعد فرمود:

ألا ومن أحبّ عليّاً عليه السلام فقد أحبّني، ومن أحبّني رضي اللَّه عنه، ومن رضي اللَّه عنه كافاه بالجنّة.

بدانيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد مرا دوست داشته است، و هر كه مرا دوست داشته باشد خدا از او راضى وخشنود است، و كسى كه خدا از او خشنود باشد پاداش او را بهشت قرار مى‏ دهد.(17)

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد فرشتگان براى او استغفار مى‏ كنند و درهاى بهشت به روى او باز است تا از هر درى كه بخواهد بدون‏ حساب وارد شود.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد خداوند پرونده عملش را به دست راست او دهد و همانند پيامبران به حساب او رسيدگى كنند.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد از دنيا خارج نمى‏ شود تا از آب كوثر بياشامد و از درخت طوبى تناول نمايد و جاى خود را در بهشت ببيند.

ألا ومن أحبّ عليّاً عليه السلام يهوّن اللَّه عليه سكرات الموت، ويجعل قبره روضة من رياض الجنّة.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد خدا جان كندن را بر او در هنگام مرگ آسان مى‏ گرداند، و قبر او را باغى ازباغهاى بهشت قرار مى ‏دهد.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد خدا به تعداد رگهاى موجود در بدنش به او حوريّه عطا كند و شفاعت او را درباره هشتاد نفر از اهل بيتش‏ بپذيرد، و به تعداد موهاى بدنش در بهشت به او منزل عنايت كند.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را بشناسد و او را دوست داشته باشد خداوند ملك الموت را به سوى او بفرستد همان طور كه نزد پيامبران مى ‏فرستد، و از او ترس ‏و وحشت ديدن نكير و منكر را برطرف كند، و قبرش را روشن و به اندازه مسير هفتاد سال وسعت دهد، و با روى سفيد وارد قيامت شود.

ألا ومن أحبّ عليّاً عليه السلام أظلّه اللَّه في ظلّ عرشه مع الصدّيقين والشهداء والصالحين، وآمنه من الفزع الأكبروأهوال يوم الصاخّة.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد خداوند او را در سايه عرش خود با صدّيقين و شهداء و صالحين ساكن گرداند، و او را از وحشت بزرگ و ترس‏هاى قيامت ايمن گرداند.

آگاه باشيد، هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد خدا خوبى ‏هاى او را قبول كند و از بدى‏ هايش درگذرد، و در بهشت رفيق حمزه سيّدالشهداء عليه السلام عموى ‏پيامبر باشد.

ألا ومن أحبّ عليّاً عليه السلام أثبت اللَّه الحكمة في قلبه، وأجرى على لسانه الصواب، وفتح اللَّه له أبواب الرحمة.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد حكمت را در قلب او، و راستى و درستى را بر زبان او جارى سازد و درهاى‏ رحمت خود را براى او باز كند.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد اسير خدا در زمين ناميده مى‏ شود، و خداوند به وجود او بر فرشتگان و حاملان عرش خود مباهات مى ‏كند.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد فرشته اى از زير عرش پروردگار ندا كند: اى بنده خدا ؛ عمل را دوباره آغاز كن، خداوند گذشته هاى تو رابخشيد و گناهانت را آمرزيد.

ألا ومن أحبّ عليّاً عليه السلام جاء يوم القيامة ووجهه كالقمر ليلة البدر.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد، روز قيامت در حالي كه چهره اش همانند ماه شب چهاردهم مى‏ درخشد درآن صحنه وارد مى‏ شود.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد خداوند تاج كرامت را بر سر او و لباس عزّت را بر تن او بپوشاند.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد مانند برق زودگذر از صراط عبور كند و هيچ گونه سختى هنگام گذشتن از آن نبيند.

ألا ومن أحبّ عليّاً عليه السلام كتب اللَّه له براءة من النار وبراءة من النفاق، وجوازاً على الصراط، وأماناً من العذاب.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد خداوند دورى از آتش و رهائى از نفاق و اجازه عبور از صراط و ايمن بودن‏از عذاب را براى او بنويسد.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد خداوند براى او پرونده اى باز نمى‏ كند و ميزانى نصب نمى‏ كند و به او گفته مى‏ شود: بدون هر گونه حسابى به‏ بهشت وارد شو.

آگاه باشيد، هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد از حساب و ميزان و صراط در امان خواهد بود.

ألا ومن مات على حبّ آل محمّد عليهم السلام صافحته الملائكة، وزارته أرواح الأنبياء، وقضى اللَّه له كلّ حاجة كانت‏له عنداللَّه تعالى.

آگاه باشيد: هر كس با محبّت آل محمّد عليهم السلام از دنيا رود فرشتگان با او مصافحه كنند و ارواح پيامبران به زيارت او آيند وخداوند تمام خواهشهاى او را برآورده فرمايد.

ألا ومن مات على بغض آل محمّد عليهم السلام مات كافراً.

آگاه باشيد: هر كس با دشمنى آل محمّد عليهم السلام بميرد كافر از دنيا رفته است.

آگاه باشيد: هر كس با دوستى آل محمّد عليهم السلام بميرد، با ايمان از دنيا رفته است و من بهشت را براى او ضمانت مى‏ كنم.(18)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

104 / 11 -  در كتاب «أعلام الدين» از آن حضرت صلى الله عليه وآله وسلم نقل مى‏ كند كه به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

شيعيان و دوستان خود را به ده خوى و خصلت بشارت بده:

أوّلها: طيب مولدهم، والثانية: حسن إيمانهم، والثالثة: حبّ اللَّه لهم، والرابعة: الفسحة في قبورهم، والخامسة:نورهم يسعى بين أيديهم، والسادسة: نزع الفقر من بين أعينهم وغنى قلوبهم، والسابعة: المقت من اللَّه‏لأعدائهم، والثامنة: الأمن من البرص والجذام، والتاسعة: انحطاط الذنوب والسيّئات عنهم، والعاشرة: هم ‏معي في الجنّة وأنا معهم.

اوّل: پاكى ولادت، دوّم: نيكوئى و خوبى ايمان، سوّم: خدا آنها را دوست دارد، چهارم: قبرهاى آنها وسيع است، پنجم: نور آنها پيشاپيش ايشان در حركت است، ششم: فقر را از ميان چشم‏هاى آنها بيرون كند و دل‏هايشان را بى‏ نيازى مرحمت فرمايد، هفتم: خدا از دشمنان آنها كينه و نفرت دارد، هشتم: از بيمارى پيسى و خوره در امانند، نهم: گناهان و بديها از ايشان فرو مى ‏ريزد و از بين مى ‏رود، دهم: آنها در بهشت با من هستند.

پس خوشا به حال آنها و بازگشت خوبى كه دارند.(19)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

105 / 12 - در كتاب «فضائل» از عمر بن خطّاب نقل كرده است كه گفت: در حضور رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در مسجد آن حضرت بوديم، نماز ظهر را به جماعت برپا داشت، سپس به محراب تكيه كرد، همانند ماه در نهايت‏ درخشندگى و كمال بود و اصحاب در اطرافش جمع شده بودند، ناگهان نگاهى به آسمان نمود، و پس از مدّتى‏ نگاهى به زمين كرد و سپس به كوه و دشت نظرى كرد و فرمود:

اى گروه مسلمين ؛ ساكت باشيد خداوند شما را رحمت كند، بدانيد در دوزخ درّه اى است كه درّه ضياع ناميده مى‏ شود، در آن چاهى است و در آن چاه مارى‏ است، جهنّم از آن درّه و درّه از آن چاه، و چاه از آن مار هر روز هفتاد مرتبه به خدا شكايت مى‏ كند.

عرض كردند: اى رسول خدا ؛ اين عذاب دو چندانى كه قسمتى از آن از قسمت ديگرش گله مى ‏كند براى چه ‏كسى است ؟ فرمود:

هو لمن يأتي يوم القيامة وهو غير ملتزم بولاية عليّ بن أبي‏طالب‏ عليه السلام.

براى آنهائى كه به صحنه قيامت در حالى كه به ولايت على بن ابى طالب پايبند نبوده اند وارد شوند.(20)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

106 / 13 - كراجكى قدس سره در كتاب «كنز الفوائد» از ابوذر نقل مى‏ كند:

روزى در منزل امّ سلمه در خدمت پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم نشسته بودم و به فرمايشات او گوش مى‏ دادم كه علىّ بن ابى‏طالب عليه السلام وارد شد، چهره پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم از خوشحالى شكفته و درخشان گرديد، على‏ عليه السلام را در برگرفت و پيشانى اورا بوسيد سپس رو به من كرد و فرمود:

اى ابوذر ؛ اين شخص را كه بر ما وارد شد به حقيقت مى ‏شناسى ؟

ابوذر گفت: عرض كردم: اى رسول خدا ؛ او برادر و پسر عمّ شما و همسر فاطمه عليها السلام و پدر حسن و حسين دو سرور جوانان بهشت است.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: اى ابوذر ؛ اين امامى است فروزنده و درخشان، نيزه بلند بالاى پروردگار و درِ بزرگ رحمت او است كه هر كس خدا را اراده كند بايد ازآن در وارد شود.

اى ابوذر ؛ او برپا دارنده عدالت، و مدافع حريم الهى و يارى كننده دين خدا و حجّت پروردگار بر آفريدگان است، خداوند همواره در ميان امّتها به سبب او با خلق‏ خود احتجاج مى ‏كند با آنكه در ميان هر امّتى پيامبرى را برانگيخته است.

يا أباذرّ؛ إنّ اللَّه تعالى جعل على كلّ ركن من أركان عرشه سبعين ألف ملك ليس لهم تسبيح ولا عبادة إلّا الدعاء لعليّ‏ عليه السلام وشيعته، والدعاء على أعدائه.

اى ابوذر ؛ خداوند بر هر پايه اى از پايه هاى عرش خود هفتاد هزار فرشته قرار داده، تسبيح و عبادت آنها دعا كردن براى على‏ عليه السلام و شيعيان، و نفرين كردن بر دشمنان آن حضرت است.

اى ابوذر ؛ اگر على عليه السلام نبود حقّ از باطل، و مؤمن از كافر تشخيص داده نمى شد، و خدا عبادت نمى‏ گرديد، زيرا او بر سر مشركين زد تا اسلام آورند و خدا راعبادت كنند، و اگر او نبود پاداش و كيفرى نبود، ميان او و خدا پرده و حجابى نيست و او خود حجاب و پرده است.

سپس رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم اين آيه را تلاوت فرمود:

«شَرَعَ لَكُم مِنَ الدّينِ ما وَصَّى بِه نُوحاً ... مَن يُنيب»(21).

«خدا شرع و احكامى كه براى شما مسلمين قرار داد همان است كه نوح را به آن سفارش كرد ... و هر كس با دعا و تضرّع به ‏درگاه الهى روى آورد هدايت مى‏ شود».

اى ابوذر ؛ خداى تبارك و تعالى در سلطنت و يكتائى خود يگانه بود، به بندگان بااخلاص خود معرفتش را مرحمت كرد و بهشت را مباح گردانيد.

فمن أراد أن يهديه عرّفه ولايته، ومن أراد أن يطمس على قلبه أمسك عنه معرفته.

هر كس را بخواهد هدايت كند او را با ولايت على عليه السلام آشنا می ‏كند، و هر كس را بخواهد بر قلبش پرده افكند معرفت آن‏ حضرت را از او باز مى ‏دارد.

اى ابوذر ؛ او پرچم هدايت و دليل تقوا و ريسمان محكم الهى و پيشواى اولياء من، و نور كسانى است كه مرا اطاعت كنند و او كلمه اى است كه خدا تقواپيشه‏ گان‏ را به آن ملزم ساخته است.

فمن أحبّه كان مؤمناً، ومن أبغضه كان كافراً، ومن ترك ولايته كان ضالّاً مضلّاً، ومن جحد ولايته كان مشركاً.

دوستان او مؤمن و دشمنان او كافرند، هر كس ارتباطش را با او قطع كرد گمراه و باعث گمراهى ديگران است، و هر كس ‏ولايت او را انكار كرد مشرك است.

اى ابوذر ؛ منكر ولايت على عليه السلام را روز قيامت مى آورند در حالي كه كر و كور و لال است، و در تاريكى ‏هاى قيامت وارونه و نگونسار فرياد برمى آورد: «ياحَسْرَتى عَلى ما فَرَّطتُ في جَنْبِ اللَّه»(22).

«واحسرتا، اى واى بر من بر آنچه كوتاهى كردم در جنب پروردگار يعنى امير المؤمنين عليه السلام».

در گردنش حلقه اى از آتش است كه 300 زبانه دارد و بر هر يك از آنها شيطانى به صورت او آب دهان مى ‏افكند، و در داخل قبر او را با خصومت و شدّت به‏ طرف آتش رها مى ‏كنند.

ابوذر گفت: عرض كردم اى رسول خدا ؛ پدر و مادرم به فداى شما، دلم را سرشار از خوشحالى نمودى، زيادتر بفرمائيد، فرمود:

وقتى مرا به آسمانها بالا بردند، به آسمان اوّل كه رسيدم فرشته اى اذان گفت و نماز برپا گرديد، جبرئيل دستم را گرفته و مرا مقدّم داشت و عرض كرد: نماز را با فرشتگان بخوانيد، اينها مدّتى طولانى است كه مشتاق ديدار شما هستند، آنگاه نماز را با هفتاد صف از فرشتگان كه طول هر صف به اندازه فاصله مشرق ومغرب بود و عدد فرشتگان را جز خالق آنها نمى‏ دانست خواندم، و چون نماز به پايان رسيد بعضى از فرشتگان به من روى آوردند و سلام كردند و گفتند: ما حاجتى و تقاضائى از شما داريم. گمان كردم آنها درخواست شفاعت دارند، زيرا خدا اختيار حوض كوثر و شفاعت را به من داده است و به اين وسيله بر پيامبران‏برترى بخشيده است.

به آنها گفتم: اى ملائكه پروردگار من ؛ حاجت شما چيست ؟ گفتند:

إذا رجعت إلى الأرض فاقرأ عليّاً منّاالسلام وأعلمه بأنّا قد طال شوقنا إليه، تقاضاى ما اينستكه وقتى به زمين‏ برگشتى سلام ما را به على عليه السلام برسانى و به او بگوئى كه اشتياق ما به او خيلى طول كشيد.

گفتم: آيا شما ما را به حقيقت معرفت مى‏ شناسيد ؟

عرض كردند: اى رسول خدا ؛ چگونه شما را نشناسيم در حالى كه اوّل مخلوقى هستيد كه خداوند شما را آفريده است، او شما را اشباح نور در ميان نورى از نورخودش آفريد و براى شما در ملكوت جايگاهى قرار داد كه تسبيح و تقديس و تكبير او كنيد، سپس فرشتگان را از نورهاى مختلف و پراكنده آن طور كه اراده ‏فرمود آفريد، ما به شما عبور مى ‏كرديم در حالى كه شما تسبيح، تقديس، تكبير، تحميد و تهليل پروردگار مى‏ نموديد و ما آنها را از شما آموختيم و به تسبيح، تقديس، تكبير، تحميد و تهليل خداوند پرداختيم.

آنچه از خير و خوبى كه بخواهد از طرف خداوند نازل شود به سوى شما فرود مى آيد، و آنچه از اعمال بندگان كه بخواهد به درگاه ربوبى بالا رود از ناحيه شما بالا مى‏ رود، پس چگونه شما را نشناسيم ؟

سپس مرا به آسمان دوّم بالا بردند، فرشتگانى كه آنجا بودند همان درخواست را از من نمودند، به آنها گفتم:

آيا شما به حقيقت معرفت ما را مى شناسيد ؟ عرض كردند:

ولم لانعرفكم وأنتم صفوة اللَّه من خلقه، وخزّان علمه، والعروة الوثقى، والحجّة العظمى، وأنتم الجنب‏ والجانب، وأنتم الكراسيّ واُصول العلم، فاقرأ عليّاً عليه السلام منّا السلام.

چگونه شما را نشناسيم در حالى كه شما برگزيدگان خدا از ميان مخلوقات او و خزانه‏ دار علم او و ريسمان محكم او و حجّت ‏بزرگ او هستيد، شما پايگاه و جايگاه و اساس علم و دانشيد، پس على عليه السلام را از طرف ما سلام برسانيد.

سپس مرا به آسمان سوّم بالا بردند، فرشتگان آنجا نيز همان درخواست را نمودند، به آنها گفتم: آيا ما را به حقيقت معرفت مى شناسيد ؟

عرض كردند: چگونه شما را نشناسيم در حالى كه شما درى هستيد براى رسيدن به همه مرتبه ها و منزلت‏ها، و شما دليل و برهان هستيد براى رفع‏ خصومت‏ها، و على عليه السلام دابّة الأرض است(23)، و كسى است كه در مقام قضاوت حكم قاطع دهد و بين حق و باطل جدا كند، و او صاحب عصا، و قسمت‏ كننده دوزخ ‏در ميان دشمنان مى‏ باشد، و كشتى نجات است كه هر كه به آن وارد شود نجات مى ‏يابد و كسى كه از آن تخلّف كند و سرپيچى نمايد روز قيامت در آتش سقوط كند. شما اركان قوم و ستارگان سرزمين‏ها هستيد، پس چگونه شما را نشناسيم ؟

سپس عرض كردند: على عليه السلام را از طرف ما سلام برسانيد.

سپس مرا به آسمان چهارم بالا بردند. فرشتگان آنجا هم همان تقاضا را نمودند، به آنها نيز گفتم: اى ملائكه پروردگار من ؛ آيا شما به حقيقت معرفت ما را مى ‏شناسيد ؟

عرض كردند: چگونه نشناسيم در حالى ‏كه شما درخت نبوّت، و محلّ رحمت و جايگاه رسالت و محلّ رفت و آمد فرشتگان هستيد، جبرئيل بر شما فرود آيد ووحى الهى را رساند، به على‏ عليه السلام از طرف ما سلام برسانيد.

سپس مرا به آسمان پنجم بالا بردند، فرشتگان آنجا همان تقاضا را از من نمودند، به آنها گفتم:

اى فرشتگان ؛ شما به حقيقت معرفت ما را مى‏ شناسيد ؟

گفتند: چگونه شما را نشناسيم در حالى كه صبح و شام بر عرش عبور مى ‏كنيم و بر آن نوشته شده است:

لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، وأيّدته بعليّ بن أبي طالب‏ عليه السلام.

خدائى جز خداوند يكتا نيست، محمّد فرستاده خداست، او را به على بن ابى طالب يارى نمودم.

از آنجا دانستيم كه على عليه السلام يكى از اولياء الهى است كه از طرف او ولايت و سرپرستى دارد، پس او را از طرف ما سلام برسان.

سپس مرا به آسمان ششم بالا بردند، فرشتگان آنجا هم خواسته و تقاضاى فرشتگان پيشين را نمودند، به آنها گفتم: آيا شما ما را به حقيقت معرفت‏ مى‏ شناسيد ؟

گفتند: چگونه شما را نمى‏ شناسيم در حالى كه خداوند بهشت فردوس را كه آفريد كنار در آن درختى نشانيده است، بر روى هر برگ آن درخت با نور نوشته شده ‏است: 

لا إله إلّا اللَّه محمّد رسول اللَّه وعليّ بن أبي طالب عروة اللَّه الوثقى وحبل اللَّه المتين وعينه على الخلائق‏ أجمعين.

خدائى جز خداوند يگانه نيست، محمّد فرستاده خداست، و علىّ بن ابى طالب دست‏آويز مورد اطمينان خداوند و ريسمان‏ محكم الهى و چشم بيناى حق تعالى بر همه مخلوقات است.

پس على عليه السلام را از طرف ما سلام برسان. سپس مرا به آسمان هفتم بالا بردند، از فرشتگان آنجا شنيدم كه مى‏ گفتند:

«اَلْحَمْدُ للَّهِِ الَّذي صَدقنا وَعْدَهُ»(24).

«سپاس و ستايش مخصوص خداوندى است كه به وعده اش درباره ما عمل كرد».

به آنها گفتم: خداوند به شما چه وعده اى داده بود ؟

عرض كردند: اى رسول خدا ؛ هنگامى كه خداوند شما را به صورت اشباحى در ميان نور از نور خودش آفريد، ولايت شما را بر ما عرضه نمود و آن را پذيرفتيم، به خدا شكايت كرديم كه ما آنها را دوست داريم و خواهان ديدار آنها هستيم، نسبت به وجود مقدّس شما وعده فرمود كه او را در آسمان‏ها به شما نشان‏ مى ‏دهم و اكنون به وعده اش وفا نمود.

و امّا نسبت به على عليه السلام وقتى به درگاه الهى شكوه كرديم كه مشتاق ديدار او هستيم، خداوند فرشته اى را به صورت على عليه السلام براى ما آفريد و او را در طرف‏راست عرش بر روى تختى نشانيد كه از طلاست و به انواع درّ و جواهرات زينت داده شده است، و بالاى آن قبّه اى از مرواريد سفيد قرار داده كه داخل آن از خارج، و خارج آن از داخل ديده مى‏ شود، و بدون اينكه از پائين روى پايه اى باشد و يا از بالا به رشته اى متّصل باشد به امر تكوينى صاحب عرش كه به آن‏ فرموده بايست اينگونه ايستاده است، و ما هر گاه مشتاق ديدن على عليه السلام مى‏ شويم به اين فرشته نگاه مى‏ كنيم، پس على عليه السلام را از طرف ما سلام برسان.(25)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

107 / 14 -  علىّ بن ابراهيم قمى رحمه الله در تفسير خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:

الّذي عنده علم الكتاب هو أميرالمؤمنين.

كسى كه نزد او علم تمام كتاب باشد اميرالمؤمنين عليه السلام است.

سپس از آن حضرت سؤال شد: كسى كه نزد او علمى از كتاب است علم و دانش او بيشتر است يا آنكه نزدش علم ‏تمام كتاب است ؟

حضرت فرمود:

ما كان علم الّذي عنده علم من الكتاب عند الّذي عنده علم الكتاب إلاّ بقدر ما تأخذه البعوضة بجناحها من‏ ماء البحر.

نيست علم كسى كه علمى از كتاب را دارد نسبت به علم آنكه علم تمام كتاب را دارد مگر به اندازه رطوبتى كه مگسى هنگام‏ برخورد بالش با آب دريا از آن مى‏ گيرد.(26)

مؤلّف رحمه الله گويد: كسى كه نزد او علمى از كتاب است مراد آصف بن برخيا وصىّ حضرت سليمان بن داود عليهما السلام است‏و در بعضى از روايات به آن تصريح شده است.(27)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

108 / 15 -  ابن شهرآشوب رحمه الله در كتاب «مناقب» از فاطمه بنت اسد عليها السلام - مادر اميرالمؤمنين عليه السلام - نقل مى‏ كند كه‏ فرمود:

او را با پارچه اى قنداق كردم و بستم، آن را پاره كرد، او را با دو قنداق بستم آن را پاره كرد تا آنكه او را با شش ‏قنداق كه بعضى از آنها پوست و بعضى ابريشم بود بستم، همه آنها را پاره كرد، سپس فرمود:

يا اُمّاه ؛ لاتشدّي يديّ فإنّي أحتاج أن اُبصبص لربّي بإصبعي.

اى مادر ؛ دست‏هاى مرا مبند، زيرا مى‏ خواهم با انگشتانم براى پروردگارم خضوع و خشوع كنم.(28)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

109 / 16 -  و در همان كتاب از عمر بن خطّاب نقل كرده است كه گفت:

على عليه السلام وقتى كه در گهواره دست‏هايش بسته بود مارى را ديد كه به طرف او مى آيد، خود را حركتى داد ودست‏ها را خارج كرد، با دست راست گردن آن مار را گرفت و به گونه اى فشرد كه انگشتانش در آن داخل شد وبه قدرى نگه داشت تا آنكه مرد.

مادرش كه چنين صحنه اى را مشاهده كرد فرياد برآورد و كمك خواست، اطرافيان جمع شدند، سپس به ‏فرزندش على عليه السلام عرض كرد:

«كأنّك حيدرة»، گويا تو از نظر شجاعت و دلاورى چون شير هستى.(29)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

110 / 17 -  در كتاب «صفوة الأخبار» از أعمش نقل مى ‏كند: كنيزى سياه چهره و كور را ديدم كه به مردم آب مى‏ داد و مى‏ گفت: به دوستى و محبّت حضرت على بن ابى طالب عليه السلام بياشاميد.

سپس او را در مكّه ديدم كه بينا گشته و به مردم آب مى‏ دهد، و اين بار مى‏ گويد: بياشاميد به محبّت كسى كه خدا به‏ خاطر او بينائى را به من برگردانيد.

اعمش مى‏ گويد: قضيّه را با او در ميان گذاشتم و گفتم: تو را در مدينه نابينا ديدم كه آب مى ‏دادى و مى‏ گفتى: به‏ محبّت على بن ابى طالب عليه السلام بياشاميد و اكنون مى ‏بينم بينا گشته اى، مرا از اين مطلب باخبر كن.

كنيز گفت: مردى را ديدم كه به من فرمود: اى كنيز ؛ آيا تو اهل ولايت و محبّت علىّ بن ابى طالب عليه السلام هستى ؟ گفتم: بلى، آنگاه دعا كرد و گفت:

خدايا ؛ اگر راست مى‏ گويد بينائى‏اش را به او برگردان، بخدا قسم، به بركت دعاى او فوراً ديدگانم روشن وچشمانم بينا گرديد.

به او گفتم: تو كيستى ؟ گفت: «أنا الخضر وأنا من شيعة عليّ بن أبي طالب عليه السلام»، من خضر و از شيعيان علىّ بن ‏ابى طالب عليه السلام مى‏ باشم.(30)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

111 / 18 -  شيخ صدوق رحمه الله در كتاب «امالى» از سلمان فارسى سلام اللَّه عليه نقل كرده است: ابليس لعنه اللَّه ‏عبورش به چند نفر افتاد كه به اميرالمؤمنين عليه السلام دشنام مى‏ دادند، در مقابل آنها ايستاد، سئوال كردند كيست كه ‏پيش روى ما ايستاده است ؟

گفت: من ابو مرّه ام، گفتند: سخنان ما را شنيدى ؟

گفت: بدا به حال شما مولاى خود علىّ بن ابى طالب عليه السلام را ناسزا مى‏ گوئيد ؟

گفتند: از كجا دانستى كه او ولىّ امر ما است ؟

گفت: از كلام پيغمبرتان كه فرمود:

من كنت مولاه فعليّ مولاه، اللهمّ وال من والاه وعاد من عاداه، وانصر من نصره واخذل من خذله.

هر كس من مولاى او هستم پس از من على عليه السلام مولاى او است، خدايا آن كس كه على را دوست دارد دوست بدار، و با دشمن‏او دشمن باش.

سپس به او گفتند: آيا تو از مواليان و شيعيان آن حضرت هستى ؟ گفت: من ولايتش را ندارم و از شيعيان او نيستم ‏ولى او را دوست دارم، و هر كس با او دشمنى كند من در مال و فرزندش با او شركت دارم.

به او گفتند: آيا حديثى درباره على عليه السلام نمى‏ گوئى ؟

گفت: اى گروه عهدشكنان و ظالمان و خارج شدگان از دين ؛ گوش كنيد تا برايتان بگويم:

خدا را در ميان طايفه جنّ دوازده هزار سال عبادت كردم، و وقتى آنها به هلاكت رسيدند از تنهائى خود به ‏خداوند شكايت كردم مرا به آسمان دنيا بردند، در آنجا هم دوازده هزار سال در جمع فرشتگان خدا را پرستش ‏كردم، و در حالى كه به تسبيح و تقديس پروردگار مشغول بوديم ناگهان نورى كه تشعشع و درخشندگى آن زياد بود از مقابل ما گذشت، فرشتگان همگى براى آن نور سجده كردند و گفتند: «سبّوح قدّوس» پاك و منزّه است‏ خداوند، اين نور فرشته اى مقرّب يا پيغمبرى مرسل است.

ندائى آمد: اين نور طينت و سرشت علىّ بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه است.(31)

مؤلّف رحمه الله گويد: حديث ابليس از احاديث مشهور ميان شيعه و سنّى است و ما تحقيق خود را درباره سند و متن ودلالتش بر خلافت در كتاب «دلائل الحقّ» آورده ايم و در آن سيزده قرينه ذكر كرده ايم بر اينكه در آنجا از ولايت‏ معناى خلافت اراده شده و معانى ديگر مقصود نيست - از خدا توفيق چاپ آن كتاب را مسألت دارم - و جاى‏ بسى شگفت است كه ابليس با اينكه اصل و اساس فساد و فتنه است انصاف كرده و حديث و دلالت آن را انكار نكرده ولى بعضى از مخالفين حديث را و يا دلالت آن را انكار كرده اند، مگر اينكه گفته شود: ابليس براى آنها مناقب آن حضرت را بيان كرده با اينكه مى ‏دانست آنها از عقيده فاسد خود برنمى‏ گردند تا اينكه حجّت براى آنها كامل‏تر و عذاب آنها شديدتر گردد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

112 / 19 -  در بعضى از مؤلّفات شيعه از محمّد بن صدقه نقل شده است:

ابوذر غفارى از سلمان فارسى رضى الله عنه سئوال كرد: معرفت اميرالمؤمنين عليه السلام به نورانيّت چگونه است ؟

گفت: اى جندب ؛ (لقب ابوذر است) بيا برويم تا از خود آن حضرت سئوال كنيم.

مى‏ گويد: نزد آن حضرت آمديم و او را نيافتيم در آنجا منتظر مانديم تا تشريف آورد.

فرمود: چه باعث شده كه اينجا بيائيد ؟

گفتند: آمده ايم تا از معرفت شما به نورانيّت سئوال كنيم. فرمود:

خوش آمديد اى دوستان من كه در دين خود متعهّد و پايبند هستيد و كوتاهى نمى‏ كنيد، و هر آينه دانستن اين مطلب بر هر مرد مؤمن و زن مؤمنه اى واجب‏ است.

سپس فرمود: اى سلمان و اى جندب ؛ ايمان كسى كامل نمى‏ گردد تا به حقيقت و نورانيّت من معرفت پيدا كند و وقتى چنين شناختى از من پيدا كرد از كسانى ‏مى‏ شود كه خدا قلب او را براى ايمان امتحان كرده و سينه اش را براى اسلام گشاده گردانيده و عارف آگاه شده است، و كسى كه در اين‏گونه معرفت و شناخت‏ كوتاهى كند او در شكّ و ترديد باقى مى‏ ماند.

اى سلمان و اى جندب ؛ «معرفتي بالنورانيّة معرفة اللَّه عزّوجلّ ومعرفة اللَّه عزّ وجلّ معرفتي بالنورانيّة».

«شناختن من به نورانيّت در حقيقت شناختن خداست، و شناخت خدا در حقيقت معرفت من به نورانيّت است».

و اين دين خالص است كه خداى تبارك و تعالى فرموده است:

«وَما اُمِروا إلّا لِيَعْبُدوا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدين حُنَفاء وَيُقيمُوا الصَلاة وَيُؤْتُوا الزكوةَ وَذلك دينُ القَيِّمَة»(32).

«و بندگان امر نشدند مگر به اينكه خدا را خالصانه و در حالي كه دين خود را خالص كرده اند عبادت كنند، و نماز را بپا دارند وزكات را بپردازند و اين دينى است كه از افراط و تفريط به دور و در حدّ اعتدال است».

فرموده است: امر نشديد مگر به نبوّت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم و اين دين سهل و آسان محمّديّه است.

بعد در تفسير «ويقيموا الصلاة» فرمود: هر كس ولايت مرا بپا داشت نماز را برپا داشته است، و برپا داشتن ولايت من سخت و دشوار است كه آن را تحمّل‏ نمى‏ كند و طاقت پذيرش آن را ندارد مگر فرشته مقرّب يا پيغمبر مرسل و يا بنده مؤمنى كه خدا قلب او را براى ايمان امتحان كرده است.

پس فرشته هنگامى كه مقرّب نباشد و پيغمبر وقتى مرسل نباشد و مؤمن هنگامى كه امتحان‏ شده نباشد نمى ‏تواند آن را بپذيرد.

سلمان عرض كرد: اى امير مؤمنان ؛ مؤمن كيست و حدود ايمان چيست ؟ آن را بيان فرماييد تا كاملاً بشناسيم. فرمود:

المؤمن الممتحن هو الّذي لايرد من أمرنا إليه شي‏ء إلّا شرح صدره لقبوله ولم يشكّ ولم يرتدّ.

مؤمن امتحان شده كسى است كه از امور ولايت ما چيزى به او نمى‏ رسد مگر اينكه خدا سينه اش را براى قبول آن باز كند وبدون هر گونه شكّ و ترديدى آن را بپذيرد.

اى ابوذر ؛ بدان من بنده خدا و خليفه او بر بندگان هستم، ما را خدا قرار ندهيد و آنچه مى‏ خواهيد در فضيلت و برترى ما بگوئيد و بدانيد به باطن مقامات ما ونهايت آن نخواهيد رسيد، خداوند تبارك و تعالى به ما كمالاتى و عناياتى برتر از آنچه گوينده شما وصف كند يا به قلب يكى از شما خطور كند مرحمت فرموده ‏است، و وقتى ما را اينگونه شناختيد شما مؤمن هستيد.

سلمان گويد: عرض كردم اى برادر رسول خدا ؛ كسى نماز را برپا داشته كه ولايت شما را برپا داشته باشد ؟ فرمود:

بلى اى سلمان ؛ شاهد آن و تصديق اين مطلب؛ فرمايش خداوند است كه در كتاب مجيدش فرموده است: «وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْر وَالصَّلاة وَإنَّها لَكبيرَةٌ إلّا عَلَى الخاشِعين»(33).

مراد از صبر در اين آيه شريفه، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم است و مقصود از «نماز» برپا داشتن ولايت من است، لذا فرموده است: «وإنّها لكبيرة» ضمير را مفرد آورده ونفرموده: «وإنّهما لكبيرة» كه ضمير را تثنيه بياورد، زيرا ولايت است كه تحمّل آن سخت است و فقط خاشعين مى‏ توانند آن را بپذيرند، و خاشعين شيعيان‏ عارف و آگاه هستند.

و در خارج مى‏ بينيم كه گروه‏هاى مختلف از مرجئه، قدريّه، خوارج، نواصب(34) و غير اينها همگى به محمّد صلى الله عليه وآله وسلم اقرار و اعتراف دارند و در آن اختلافى ندارند وفقط درباره ولايت من است كه اختلاف كرده اند، آن را اكثراً انكار كرده اند و جز عدّه كمى نپذيرفته اند كه اين آيه به آنها اشاره فرموده است «وَإنَّها لَكبيرَةٌ إلّا عَلَى الخاشِعين».

و در جاى ديگرى از قرآن؛ نبوّت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم و ولايت مرا اين گونه بيان مى ‏كند: «وَبِئْرٌ مُعَطَّلَةٌ وَقَصْرٌ مَشيد»(35).

«چاهى كه معطّل مانده و قصرى كه پابرجا و استوار است».

مراد از «قصر» محمّد صلى الله عليه وآله وسلم است و «بئر معطّله» يعنى آن چاهى كه تعطيل شده ولايت من است، آن را تعطيل كردند و انكار كردند و از آن بهر ‏بردارى‏ نكردند.

و كسى كه اقرار به ولايت من نداشته باشد اقرار او به نبوّت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم سودى برايش نمى‏ بخشد، زيرا اين دو قرين يكديگرند، به ‏خاطر اينكه نبىّ اكرم ‏پيغمبر است كه به سوى مردم فرستاده شده و امام و پيشواى آنها است، بعد از او على امام و پيشواى مردم و جانشين محمّد صلى الله عليه وآله وسلم است، همان طور كه رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

«أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أ نّه لا نبيّ بعدي».

جايگاه تو نسبت به من همانند جايگاه هارون نسبت به حضرت موسى است، (يعنى همان طور كه او جانشين موسى بود توجانشين من هستى) جز اينكه پيامبرى بعد از من نيست.

اوّل ما محمّد است، وسط ما محمّد و آخر ما محمّد است، پس هر كس معرفتش به من كامل باشد او بر دين قيّم و استوار الهى است كه فرموده: «وَذلكَ‏ دينُ القَيِّمَة»(36) «و آن دين استوار است»، و به توفيق و يارى خداوند آن را براى شما بيان مى ‏كنم:

آنگاه آن دو را مخاطب ساخت و فرمود: اى سلمان و اى جندب ؛ عرض كردند: بلى اى امير مؤمنان ؛ درود ورحمت خداوند بر شما باد، فرمود:

من و محمّد صلى الله عليه وآله وسلم يك نور از نور خدا بوديم، آنگاه خداوند اين نور را امر فرمود دو نصف گردد، به نيمى از آن فرمود: محمّد باش، و به نصف ديگر آن فرمود:على باش، لذا رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرموده است:

عليّ منّي وأنا من عليّ ولايؤدّي عنّي إلّا عليّ.

على از من است و من از على هستم، و ادا نمى‏ كند از طرف من مگر على.

آن هنگامى كه ابوبكر را براى برائت از مشركين به طرف مكّه فرستاده بود، جبرئيل فرود آمد و عرض كرد: اى رسول خدا ؛ پروردگارت فرموده است آن را خودت و يا شخصى از خودت ابلاغ كند، مرا به دنبال ابوبكر فرستاد تا او را برگردانم، او به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم عرض كرد: آيا درباره من چيزى نازل شده ؟ فرمود: نه، ولى اين كار را انجام نمى ‏دهد مگر من يا على.

اى سلمان و اى جندب ؛ من لايصلح لحمل صحيفة يؤدّيها عن رسول اللَّه ‏صلى الله عليه وآله وسلم كيف يصلح للإمامة؟

كسى كه شايستگى ندارد دستورى را از طرف رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم ابلاغ كند چگونه صلاحيّت امامت و پيشوائى مردم را خواهد داشت ؟

اى سلمان و اى جندب ؛ پس من و رسول خدا يك نور بوديم سپس او محمّد مصطفى شد، و من وصىّ او علىّ مرتضى شدم، محمّد صلى الله عليه وآله وسلم سخنگو گرديد و من ‏ساكت، و در هر زمانى بايد يكى ناطق و ديگرى ساكت باشد.

اى سلمان ؛ محمّد صلى الله عليه وآله وسلم بيم ‏دهنده گرديد و من هدايت ‏كننده و اين فرمايش خداوند است: «إنَّما أنْتَ مُنْذِر وَلِكُلِّ قَوْم هاد»(37) مراد از «منذر» در اين آيه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و مقصود از «هادى» من هستم.

سپس آيات بعد از آن را تلاوت فرمود:

«اَللَّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِل كُلّ اُنْثى وَما تَغيضُ الأرْحام وَما تَزْدادُ وَكُلّ شَيْ‏ء عِنْدَه بِمقْدار × عالِمُ الغَيْب وَالشَهادَة الكَبيرُ المُتَعال × سَواءٌ مِنْكم مَنْ أسَرَّ الْقَوْل وَمَنْ جَهَر بِه وَمَن هُوَ مُسْتَخْف بِالليل وَسارِب بِالنهار × لَهُ‏ مُعَقَّباتٌ مِنْ بَيْن يَدَيْه وَمِنْ خَلْفِه يَحْفَظُونَه مِنْ أمْرِ اللَّه».(38)

خدا مى‏ داند كه زن آبستن چه چيزى حمل مى ‏كند (نر است يا ماده) و مى‏ داند هر چه را رحم‏ها ناقص گذارد (كمبود در خلقت‏ طفل يا مدّت حمل) و مى داند آنچه را كه مى ‏افزايد (زيادى در اعضاء طفل يا آنكه چند جنين در رحم باشد) و هر چيزى نزد خدا به اندازه معيّن است × خدا به پنهان و آشكار دانا است او بزرگ است و برتر از هر چيز است × كسى سخن پنهانى بگويد يا آشكار نزد خدا مساوى است و كسى كه مخفى شود در شب يا ظاهر گردد در روز فرقى ندارد × خدا فرشتگانى دارد كه آن ‏شخص را از پيش روى او و از پشت سرش به فرمان پروردگار نگهدارى كنند.

بعد از آن اميرالمؤمنين عليه السلام دست خود را بر ديگرى زد و فرمود:

محمّد صلى الله عليه وآله وسلم جمع‏ كننده گرديد و من نشردهنده، محمّد صلى الله عليه وآله وسلم اختياردار بهشت گرديد و من اختياردار دوزخ، به آن مى‏ گويم: اين را بگير و آن را رها كن، محمّد صلى الله عليه وآله وسلم اختياردار لرزاندن زمين و زلزله گرديد و من اختياردار صداهاى شديد و رعد و غرّش شدم، و من صاحب لوح محفوظم، و خداوند علومى كه در آن‏است به من الهام نموده است.

اى سلمان و اى جندب ؛ درباره محمّد صلى الله عليه وآله وسلم اين آيات نازل گشته است:

«يس × وَالْقُرْآن الحَكيم»(39) مراد از «يس» وجود نازنين محمّد صلى الله عليه وآله وسلم است و بعد خداوند به قرآن قسم ياد مى‏كند.

«ن وَالْقَلَم»(40) كه مقصود از «ن» آن حضرت است بعد به قلم قسم ياد مى ‏كند.

«طه ما أنْزَلْنا عَلَيْكَ القُرآن لِتَشْقى»(41)، در اين آيه مقصود از «طه» پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم است، مى‏ فرمايد: اى رسول ما ؛ قرآن را بر تو نازل ‏نكرديم تا خود را در رنج و سختى بيندازى.

محمّد صلى الله عليه وآله وسلم صاحب دلالت‏ها و راهنمائى‏ ها شد و من صاحب معجزات، نشانه ها و علامات شدم.

محمّد صلى الله عليه وآله وسلم خاتم انبياء گرديد و من خاتم اوصياء، و در آيه مباركه «الصِراطُ المُسْتَقيم»(42) من مقصود از صراط مستقيم هستم.

و من نبأ عظيم هستم، و آن خبر مهمّى كه در آن اختلاف كردند در آيه شريفه «النَبَأ العَظيم × الَّذي هُمْ فيهِ مُخْتَلِفون»(43) منم، و كسى جز در ولايت من اختلاف نكرد.

محمّد صلى الله عليه وآله وسلم صاحب دعوت گرديد كه مردم را به طرف خدا بخواند و من صاحب شمشير كه سركشان آنها را نابود كنم.

محمّد صلى الله عليه وآله وسلم پيغمبر مرسل گرديد و من صاحب امر آن حضرت.

خداوند تبارك و تعالى فرموده است: «يُلْقِي الرُوحَ مِنْ أمْرِه عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِه»(44) «روح(45) را به امر خود بر هر كس‏ب خواهد القاء مى‏ كند»، و آن روح خداست كه آن را عطا نمى كند و القاء نمى‏ كند مگر بر فرشته مقرّب يا پيغمبر مرسل و يا جانشين بزرگوار او، و هر كه اين‏ روح را خدا به او عنايت كند او را امتياز داده و از بقيّه مردم جدا نموده است، و به او قدرتى واگذار كرده است كه مرده را زنده مى‏ كند، و آنچه را كه واقع شده و يا واقع خواهد شد به سبب آن مى ‏داند، و مشرق به مغرب يا مغرب به مشرق را در يك لحظه سير مى كند، و از آنچه در نيّت‏ها و دل‏ها خطور مى‏ كند باخبر مى‏ گردد، و آنچه را در آسمان‏ها و زمين است مى‏ داند.

اى سلمان و اى جندب ؛ محمّد صلى الله عليه وآله وسلم «ذِكْر» يعنى يادآورى كننده گرديد كه در قرآن كريم مى‏ فرمايد:

«قَدْ أنْزَلَ اللَّه إلَيْكُم ذِكْراً × رَسولاً يَتْلُوا عَلَيْكم آيات اللَّه»(46).

«خدا به سوى شما ذكْر يعنى رسولش را فرستاد تا آيات الهى را بر شما بخواند».

إنّي اُعطيت علم المنايا والبلايا وفصل الخطاب، واستودعت علم القرآن وما هو كائن إلى يوم القيامة.

به من علم مرگ و ميرها و بلاها و احكام قاطع عطا شده است، دانش قرآن و آنچه تا روز قيامت به وقوع خواهد پيوست در نهاد من به وديعه گذاشته شده است.

محمّد صلى الله عليه وآله وسلم حجّت و برهان براى مردم اقامه كرد و من حجّت خدا گرديدم، خداوند براى من قرار داد آنچه را كه هيچ كس از اوّلين و آخرين ندارد حتّى‏ پيغمبران مرسل و فرشتگان مقرّب از آن بى ‏بهره اند.

سپس فرمود: اى سلمان و اى جندب ؛ عرض كردند: بلى اى امير مؤمنان، فرمود:

منم كه نوح را در كشتى به امر پروردگارم آرامش بخشيدم و او را به ساحل رساندم، منم كه يونس را از شكم ماهى به اذن خداوند خارج كردم، منم كه موسى را از درياى نيل به امر خداوند عبور دادم، منم كه ابراهيم را از آتش نجات دادم، منم كه نهرها را جارى و چشمه ها را جوشان و درخت‏ها را برجا نهاده ام، و من‏ عذاب يوم الظلّه ام(47)، من نداكننده ام از محلّ نزديكى كه جنّ و انس آن را بشنوند، منم كه هر روز صداى جبّارين و منافقين را با لغت خود آنها مى ‏شنوم.

منم خضرى كه موسى را تعليم داد، و من معلّم سليمان بن داودم، من ذوالقرنين ‏ام، و من قدرت پروردگار مى ‏باشم.

اى سلمان و اى جندب ؛ من محمّدم و او من است، من از محمّدم و محمّد از من است، خداوند تبارك و تعالى فرموده است:

«مَرَجَ الْبَحْرين يَلْتَقِيان × بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لايَبْغِيان»(48).

«او است كه دو درياى علم و عصمت را بهم درآميخت و ميان آن دو فاصله اى قرار داد كه تجاوز نمى ‏كنند».

اى سلمان و اى جندب ؛ كسى كه از ما بميرد در حقيقت نمرده و كسى كه از ما غائب گردد در حقيقت غائب نيست، و كسى كه از ما كشته مى ‏شود در حقيقت ‏كشته نيست(49).

سپس فرمود: اى سلمان و اى جندب ؛ عرض كردند: بلى اى امير مؤمنان ؛ درود و رحمت خداوند بر شما باد، فرمود:

أنا أمير كلّ مؤمن ومؤمنة ممّن مضى وممّن بقي، واُيّدت بروح العظمة، إنّما أنا عبد من عبيداللَّه لاتسمّونا أرباباً وقولوا في فضلنا ما شئتم، فإنّكم لن تبلغوا من فضلنا كنه ما جعله اللَّه لنا، ولا معشار العشر.

من فرمانرواى همه مردان مؤمن و زنان مؤمنه از گذشتگان و آيندگان هستم و به روح عظمت تأييد شده ام و با همه اين ‏اوصاف بنده اى از بندگان خدا هستم، ما را خدا نناميد و سپس آنچه مى‏ خواهيد در فضيلت ما بگوئيد، و هر چه تلاش كنيد به‏ حقيقت آنچه كه خداوند براى ما قرار داده بلكه به يكدهم از يكدهم آن نخواهيد رسيد.

به خاطر اينكه ما نشانه هاى خدا و راهنمايان و حجّت‏ها و جانشينان و امينان و پيشوايان از طرف او هستيم، ما چهره زيباى خدا و چشم بيناى او و زبان گوياى‏ او هستيم، به سبب ما خداوند بندگانش را عذاب مى‏ كند و به سبب ما پاداش مى ‏دهد، و ما را از ميان خلق خود برگزيده و اختيار كرده و طاهر گردانيده است و اگر كسى چون و چرا كند و اعتراض به گزينش پروردگار نمايد به خداوند كافر گشته و مشرك گرديده است، زيرا «لايُسْئَل عَمّا يَفْعَل وَهُمْ ‏يُسْئَلون»(50).

«از آنچه خدا انجام مى‏دهد سئوال نمى ‏شود، او مورد بازجوئى قرار نمى ‏گيرد بلكه بندگان هستند كه بازخواست مى ‏شوند».

سپس فرمود: اى سلمان و اى جندب ؛ عرض كردند: بلى اى امير مؤمنان ؛ درود و رحمت خداوند بر شما باد، فرمود:

كسى كه به آنچه گفتم ايمان آورد و آنچه را بيان كردم و تفسير نمودم و شرح دادم و روشن ساختم، و با دليل اثبات كردم تصديق كند او مؤمن امتحان شده است ‏كه خداوند قلب او را براى ايمان آزمايش نموده و سينه اش را براى اسلام باز كرده و گشايش بخشيده و او عارف آگاه است كه به حدّ بلوغ و كمال و نهايت ‏معرفت رسيده است و كسى كه در آنچه گفتم شكّ كند و يا آگاهانه مخالفت كند، و انكار كند و يا توقّف كند و سرگردان و مضطرب باشد او تقصير كرده و دشمنى‏ نموده است.

سپس فرمود: اى سلمان و اى جندب ؛ عرض كردند: بلى اى امير مؤمنان ؛ درود و رحمت خداوند بر شما باد، فرمود:

أنا اُحيي واُميت بإذن ربّي، وأنا اُنبّئكم بما تأكلون وما تدّخرون في بيوتكم بإذن ربّي وأنا عالم بضمائر قلوبكم والأئمّة من أولادي يعلمون ويفعلون هذا إذا أحبّوا وأرادوا، لأنّا كلّنا واحد.

من به اذن پروردگارم مى‏ ميرانم و زنده مى ‏كنم، و به اذن او به آنچه مى‏ خوريد و آنچه در خانه هايتان اندوخته مى‏ كنيد خبر مى‏ دهم، و آنچه را در دلهايتان پنهان كنيد می  ‏دانم، و امامان ديگر از فرزندان من اينها را مى ‏دانند، و هر گاه دوست داشته باشند و بخواهند چنين كارى مى ‏كنند ؛ زيرا ما همگى يك حقيقت هستيم.

اوّل ما محمّد است، وسط ما محمّد است و همه ما محمّد هستيم، پس بين ما فرق نگذاريد، ما هرگاه بخواهيم خدا مى‏ خواهد و هر زمان نپسنديم خدا نمى‏ پسندد.

الويل كلّ الويل لمن أنكر فضلنا وخصوصيّتنا وما أعطانا اللَّه ربّنا لأنّ من أنكر شيئاً ممّا أعطانا اللَّه فقد أنكرقدرة اللَّه عزّوجلّ ومشيّته فينا.

بدبختى و تمام بدبختى نصيب كسى مى‏ شود كه فضائل ما و خصائص ما و آنچه را كه خدا به ما عنايت كرده انكار كند ؛ زيراكسى كه چنين كند در حقيقت قدرت خداوند و خواست و مشيّت پروردگار را درباره ما نپذيرفته و انكار كرده است.

اى سلمان و اى جندب ؛ خداوند به ما برتر و والاتر و بزرگتر از همه اينها عطا كرده است.

عرض كرديم: اى امير مؤمنان ؛ آن چيست كه بزرگتر از همه اينها است ؟ فرمود:

پروردگار ما به ما اسم اعظم عطا كرده و بخشيده است كه با آن آسمانها و زمين و بهشت و جهنّم را مى ‏شكافيم و در مى‏ نورديم، به آسمان بالا مى‏ رويم، و به ‏زمين فرود مى آئيم، به مغرب مى ‏رويم، به مشرق مى ‏رويم، به عرش الهى قدم گذاشته و در پيشگاه الهى بر آن مى‏ نشينيم، و هر چيزى حتّى آسمان‏ها، زمين، خورشيد، ماه، ستارگان، كوه‏ها، درختان، جنبندگان، درياها، بهشت و جهنّم از ما اطاعت مى‏ كنند، تمام اينها را خداوند به اسم اعظمى كه به ما آموخت و به ما اختصاص داد عطا كرده است، و با تمام اين اوصاف ما مى‏ خوريم و مى آشاميم و در ميان بازارها راه مى‏ رويم، و اين امور را به امر پروردگارمان انجام مى ‏دهيم، وما بندگان باكرامت خداونديم كه او را به گفتار سبقت نمى‏ گيريم و به امر و فرمان او عمل مى‏ كنيم، ما را معصوم و پاك قرار داد و بر بسيارى از بندگان مؤمنش‏ برترى بخشيد.

و ما مى‏ گوئيم: «الحمدللَّه الّذي هدانا لهذا وما كنّا لنهتدي لولا أن هدانا اللَّه»(51) «حمد و سپاس مخوص خداوندى است‏ كه ما را هدايت نمود و اگر هدايت و لطف الهى نبود به آن راه نمى‏ يافتيم»، و «حقّت كلمة العذاب على الكافرين»(52) «وكافرين سزاوار عذاب شدند و وعده عذاب درباره آنها حتمى است»، و آنها كسانى هستند كه آنچه خداوند به ما بخشش و احسان نموده‏ قبول ندارند و انكار مى ‏كنند.

اى سلمان و اى جندب ؛ اين است پاسخ شما كه از معرفت من به نورانيّت پرسش نموديد، آن را حفظ كنيد و نگهداريد كه باعث رشد و كمال است، و همانا هيچ‏يك از شيعيان ما به حدّ بصيرت نمى ‏رسند تا مرا به نورانيّت بشناسند، و وقتى چنين معرفتى پيدا كردند به حدّ بصيرت و بلوغ و كمال رسيده و در ميان دريائى ازعلم فرو رفته و درجه اى از فضل و برترى را پيموده اند و بر سرّى از اسرار پروردگار و گنجينه هاى پوشيده او آگاهى يافته اند.(53)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

113 / 20 -  شيخ حسن بن سليمان رحمه الله در كتاب «محتضر» از كتاب «نوادر الحكمة» از عمّار بن ياسر نقل مى كند كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

آن شب كه به آسمانها سير داده شدم و به بالاترين مرتبه قرب پروردگار نائل آمدم از ناحيه ربوبى به من خطاب شد:

يا محمّد من أحبّ خلقي إليك؟

اى محمّد ؛ محبوب‏ترين آفريده من نزد تو كيست ؟

عرض كردم: خداوندا ؛ تو داناتر هستى.

فرمود: من داناترم ولى مى‏ خواهم از زبان خودت بشنوم.

عرض كردم: پسر عمويم علىّ بن ابى طالب عليه السلام. فرمود: نگاه كن.

فالتفتّ فإذا بعليّ عليه السلام واقف معي، وقد خرقت حجب السماوات، وقد أوقف رأسه يسمع ما يقول فخررت للَّه‏ تعالى ساجداً.

همين كه نگاه كردم ديدم على عليه السلام با من ايستاده و همه پرده‏ هاى آسمانى را دريده و موانع را كنار زده و سر خود را بلند كرده ‏گفتگوى ما را گوش مى ‏كند، پس بر خاك افتاده و براى خدا سجده كردم.(54)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

114 / 21 - برسى رحمه الله در كتاب «مشارق الأنوار» نقل كرده است: امير المؤمنين عليه السلام به رميله - كه يكى از شيعيان‏ خاصّ آن حضرت است و مريض شده بود - فرمود:

اى رميله ؛ دچار تب شديدى شدى سپس مقدارى سبكى احساس كردى و به مسجد براى نماز آمدى ؟

گفت: بلى اى سرور من ؛ از كجا دانستى ؟ فرمود:

يا رميلة؛ ما من مؤمن ولا مؤمنة يمرض إلّا مرضنا لمرضه، ولا حزن إلّا حزنّا لحزنه، ولا دعا إلّا آمنّا لدعائه،ولا سكت إلّا دعونا له، ولامؤمن ولامؤمنة في المشارق والمغارب إلّا ونحن معه.

اى رميله ؛ زن و مرد مؤمنى نيست كه مريض شود مگر اينكه ما به خاطر مريضى او مريض مى‏ شويم، و هرگاه محزون گردد مابه خاطر حزن او محزون مى‏ شويم، و هر زمان دعا كند ما به دعاى او آمين مى‏ گوئيم، و وقتى ساكت باشد ما براى او دعا مى‏ كنيم، و هر كجا در مشرق و مغرب مرد و زن مؤمنى باشد ما با او هستيم.(55)

مؤلّف رحمه الله گويد: فرمايش پروردگار «أيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه»(56) »به هر طرف روى آوريد آنجا وجه خداست»، مطلبى را كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود تأييد مى‏ كند ؛ زيرا در روايات بسيار زيادى فرموده اند كه مقصود از وجه‏ خدا ائمّه عليهم السلام هستند و در مورد پيغمبر و اميرالمؤمنين عليهما السلام نيز روايات خاصّى وارد شده است.(57)

و وجه بودن ايشان يا به خاطر اين است كه آنها صاحب وجاهت و آبرو و مرتبه اند نزد خداوند، و يا به خاطر آن‏است كه آنها جهتى هستند كه خداوند امر فرموده مردم به آن جهت توجّه كنند و روى آورند، و توجّه به خدا ممكن نيست مگر به سبب توجّه به ايشان، و از كسى عملى پذيرفته نمى‏ شود مگر با ولايت اين بزرگواران.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

115 / 22 - ديلمى رحمه الله در كتاب «ارشاد القلوب» روايتى از سلمان فارسى رضى الله عنه نقل مى‏ كند كه گفت: اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به من فرمود:

يا سلمان؛ الويل كلّ الويل لمن لايعرفنا حقّ معرفتنا وأنكر فضلنا.

اى سلمان ؛ بدا بحال كسى كه ما را آن طورى كه سزاوار آن هستيم نشناسد و فضل و برترى ما را انكار كند.

اى سلمان ؛ كداميك از اين دو بزرگوار افضل هستند، محمّد صلى الله عليه وآله وسلم يا سليمان بن داود ؟ سلمان گفت: بلكه محمّد صلى الله عليه وآله وسلم برتر و والاتر است.

فرمود: اى سلمان ؛ آصف بن برخيا توانست تخت بلقيس را از فارس به مملكت سبأ در يك چشم بهم زدن منتقل كند و علمى از كتاب نزد او بود، و آيا من‏ چندين برابر او قدرت ندارم كه نزدم هزار كتاب است ؟! خداوند بر شيث فرزند آدم عليه السلام پنجاه صحيفه و بر ادريس عليه السلام سى صحيفه و بر ابراهيم خليل عليه السلام‏ بيست صحيفه، و تورات، انجيل، زبور و فرقان نازل نموده است.

گفتم: اى سرور من ؛ همين طور است كه فرموديد. امام عليه السلام فرمود:

يا سلمان؛ إنّ الشاكّ في اُمورنا وعلومنا كالمستهزئ في معرفتنا وحقوقنا، وقد فرض اللَّه ولايتنا في كتابه في‏غير موضع وبيّن ما أوجب العمل به وهو مكشوف.

اى سلمان ؛ كسى كه در شؤون ما و علوم ما شكّ كند مثل كسى است كه معرفت ما و حقوق ما را مسخره كرده در حالى كه‏ خداوند ولايت ما را در كتابش در چند جا واجب كرده و آنچه را كه عمل كردن به آن واجب است بيان نموده و آن روشن وواضح است.(58)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

116 / 23 - برقى رحمه الله در كتاب «محاسن» از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

ذكرنا أهل البيت شفاء من الوعك، والأسقام ووسواس الريب، وحبّنا رضى الربّ تبارك وتعالى.(59)

ياد ما اهل بيت شفاى بيمارى‏هاى روحى و جسمى و باعث از بين رفتن وسوسه هاى شيطانى است، و دوستى ما سبب‏ خشنودى خداوند تبارك و تعالى است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

117 / 24 - كراجكى رحمه الله در كتاب «كنز الفوائد» از يكى از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است كه گفت: سلمان رضى الله عنه بر اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد و از معرفت و شناسائى آن حضرت سئوال نمود. فرمود:

اى سلمان ؛ من كسى هستم كه تمام امّت‏ها را به اطاعت خود خواندم، آنها كه سرپيچى كردند در آتش افكندم و من خازن آتش بر آنها هستم.

يا سلمان إنّه لايعرفني أحد حقّ معرفتي إلّا كان معي في الملأ الأعلى.

اى سلمان ؛ هر كسى آنگونه كه سزاوارم مرا بشناسد در ملأ اعلى يعنى محلّ قرب پروردگار كه جايگاه ملكوتيان است با من ‏خواهد بود.

آنگاه امام حسن و امام حسين عليهما السلام وارد شدند و آن حضرت به سلمان فرمود: اين دو فرزند من دو گوشواره عرش پروردگارند و به خاطر اين دو بهشت‏ درخشندگى دارد و روشن است و مادر ايشان بهترين زنان عالمند، خداوند از مردم عهد و ميثاق براى من گرفته است، عدّه اى آن را تصديق كردند و گروهى‏ تكذيب نمودند كه در آتش‏اند.

وأنا الحجّة البالغة، والكلمة الباقية وأنا سفير السفراء.

من حجّت بالغه يعنى تامّ و تمام، و كلمه هميشگى و دائمى پروردگارم، و من نماينده رسولان هستم.

سلمان رضى الله عنه عرض كرد: اى امير مؤمنان ؛ اوصاف شما را در تورات و انجيل همين گونه يافتم، پدر و مادرم به ‏فدايت اى كسى كه در مسجد كوفه كشته خواهى شد، به خدا قسم اگر مردم نمى‏ گفتند: واشوقاه خدا قاتل سلمان را رحمت كند درباره ات مطالبى مى‏ گفتم كه نفوس مردم تاب و تحمّل پذيرش آن را نداشت بخاطر اينكه تو همان‏ حجّت خدا هستى كه آدم به سبب تو توبه اش پذيرفته گرديد و يوسف از چاه خلاص شد و سرگذشت ايّوب واينكه نعمت درباره او تغيير كرد به شما مربوط است.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

آيا قصّه ايّوب و علّت تغيير كردن نعمت خدا بر او را مى ‏دانى چيست ؟

عرض كرد: خدا بهتر مى‏داند و شما اى امير مؤمنان.

فرمود: آنگاه كه خداوند ميثاق مى ‏گرفت، ايّوب در پادشاهى من شكّ كرد و گفت: اين مطلب بزرگى است.

خداوند تبارك و تعالى فرمود:

اى ايّوب ؛ آيا شكّ مى‏ كنى در صورتى كه من آن را اقامه كرده و برپا داشته ام ؟ آدم عليه السلام را كه به بلاء گرفتار كردم به خاطر او بخشيدم و چون به امير مؤمنان‏ بودن او تسليم گرديد از او و خطايش گذشتم.

فوعزّتي لاُذيقنّك من عذابي أو تتوب إليّ بالطاعة لأميرالمؤمنين.

به عزّت خودم قسم از عذابم بر تو مى‏چشانم و يا اينكه با اعتراف به اطاعت اميرالمؤمنين توبه كنى.

سپس سعادت نصيب او گشت، يعنى توبه كرد و به اطاعت اميرالمؤمنين و ذريّه طاهرين او عليهم السلام اقرار كرد.(60)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

118 / 25 - شيخ صدوق رحمه الله در كتاب «امالى» از ابن عبّاس نقل مى‏ كند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

من سرّه أن يجمع اللَّه له الخير كلّه فليوال عليّاً عليه السلام بعدي وليوال أولياءه وليعاد أعداءَه.(61)

كسى كه دوست دارد خدا تمام خير و خوبى را براى او جمع كند بايد ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام را بعد از من بپذيرد و اولياء آن‏حضرت را دوست داشته باشد و با دشمنان او دشمنى كند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

119 / 26 - شيخ مفيد رحمه الله در «مجالس» از ابى اسحاق سبيعى نقل مى‏ كند كه گفت: بر «مسروق اجدعى» وارد شدم ‏و نزد او مهمانى بود كه او را نمى ‏شناختم، آن مهمان گفت: در حنين با رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بودم و مطلبش را ادامه داد تا بدانجا كه گفت:

حديثى براى شما بگويم كه آن را حارث اعور(62) نقل كرده است.

گفتيم: بلى، گفت: بر على بن ابى طالب عليه السلام وارد شدم فرمود:

اى اعور ؛ چه چيز تو را به اينجا كشانيد ؟

عرض كردم: محبّت و دوستى شما.

فرمود: ترا به خدا راست مى‏ گوئى و مرا سه مرتبه قسم داد. سپس فرمود:

أما إنّه ليس عبد من عباداللَّه ممّن امتحن اللَّه قلبه بالإيمان‏ إلّا وهو يجد مودّتنا على قلبه فهو يحبّنا، وليس عبد من عباد اللَّه ممّن سخط اللَّه عليه، إلّا وهو يجد بغضنا على‏قلبه فهو يبغضنا.

بنده اى از بندگان خدا كه قلب او براى ايمان امتحان شده باشد نيست مگر اينكه محبّت ما را در قلب خود مى‏ يابد و ما را دوست دارد، و بنده اى از بندگان خدا نيست كه مورد خشم الهى واقع شده باشد مگر اينكه دشمنى ما را در قلب خود احساس ‏مى ‏كند و با ما دشمنى مى ‏كند.

پس دوست ما صبح مى‏ كند(63) در حالى كه منتظر رحمت است و گويا درهاى رحمت برايش باز گشته است و دشمن ما صبح مى‏ كند بر لبه پرتگاه هلاكت وآتش، و در دوزخ سقوط مى‏ كند، پس گوارا باد براى اهل رحمت آن لطف و رحمتى كه نصيبشان مى‏ شود، و بدا به حال اهل آتش از جايگاه بدى كه مسكن‏ مى‏ كنند.(64)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

120 / 27 - شيخ صدوق رحمه الله در كتاب «امالى» از امام باقر عليه السلام، از پدرانشان عليهم السلام از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نقل مى‏ كند كه‏به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

يا علي، ما ثبت حبّك في قلب امرء مؤمن فزلّت به قدم على الصراط إلّا ثبتت له قدم اُخرى حتّى يدخله اللَّه‏ عزّوجلّ بحبّك الجنّة.(65)

اى على ؛ محبّت و دوستى تو اگر در قلب مؤمنى قرار گرفت، هنگام گذشتن از صراط اگر يك پاى او بلغزد پاى ديگرش ثابت ‏مى‏ ماند تا اينكه خداوند او را به خاطر محبّت تو وارد بهشت مى كند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

121 / 28 - ابن شاذان رحمه الله در دو كتاب «روضه» و «فضائل» خود، از جابر بن عبداللَّه انصارى نقل كرده است كه‏گفت:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در مسجد نشسته بودند كه ناگهان على عليه السلام در حالى كه امام حسن عليه السلام در طرف راست، و امام‏ حسين عليه السلام در طرف چپ ايشان بودند وارد شد، پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم از جاى برخاست و على عليه السلام را بوسيد و او را در برگرفت، امام حسن عليه السلام را بوسيد و بر زانوى راست خود نشانيد و امام حسين عليه السلام را بوسيد و او را بر زانوى چپ‏ نشانيد، سپس اين دو عزيزش را مى‏ بوسيد و لب‏هاى آنها را مى‏ مكيد و مى ‏فرمود:

پدرم فداى پدر شما، و پدرم فداى مادر شما.

سپس فرمود: اى مردم خداوند تبارك و تعالى به وجود اين دو بزرگوار و پدرشان و فرزندان پاك ايشان بر تمامى فرشتگانش مباهات مى‏ كند. سپس عرض كرد:

اللهمّ إنّي اُحبّهم واُحبّ من يحبّهم، اللهمّ من أطاعنى فيهم وحفظ وصيّتى فارحمه برحمتك يا أرحم الراحمين، فإنّهم أهلي والقوّامون بديني والمحيون لسنّتي والتالون لكتاب ربّي، فطاعتهم طاعتي ومعصيتهم معصيتي.

خداوندا ؛ من اينها را دوست دارم و دوستان ايشان را نيز دوست دارم، هر كه گفتار مرا درباره آنها اطاعت كند و سفارش مرارعايت نمايد او را مورد رحمت خود قرار بده، و تو از هر كس رحم‏ كننده‏ تر و مهربانتر هستى، همانا آنها اهل من وبرپادارندگان دين من و زنده‏ كنندگان سنّت من و تلاوت كنندگان كتاب پروردگار من هستند، پس فرمانبردارى از آنها فرمانبردارى از من و سرپيچى نمودن از ايشان سرپيچى كردن از من است.(66)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

122 / 29 - شيخ صدوق رحمه الله در كتاب «علل الشرايع» از جابر نقل مى ‏كند كه گفت: با عدّه اى در منى همراه رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله وسلم بوديم ناگهان شخصى توجّه ما را به خود جلب كرد، او گاهى سجده مى ‏نمود و گاهى ركوع مى ‏كرد ومشغول ناله و تضرّع بود.

گفتيم: اى رسول خدا ؛ چقدر نمازش نيكو است. فرمود:

او همان است كه پدر شما را از بهشت بيرون نمود.

پس على عليه السلام بى‏ مبالات به طرف او رفت و او را گرفته حركت شديدى داد به طورى كه دنده‏ هاى راست و چپش درهم فرو رفت و فرمود: إن شاء اللَّه تو راخواهم كشت.

او گفت: تا آن مهلتى كه خداوند به من داده است پايان نپذيرد و آن وقت معلوم نرسد اين كار را نمى ‏توانى كرد، وچرا مى‏ خواهى مرا بكشى ؟ به خدا قسم دشمنى نمى‏ كند كسى با تو مگر اينكه نطفه من قبل از نطفه پدرش واردرحم مادر او شده است، و با دشمنان تو در اموال و اولاد آنها شركت دارم، و اين فرمايش خداوند تبارك و تعالى‏ است: «وَشارِكْهم فِي الأمْوالِ وَالأوْلاد»(67). پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

يا عليّ لايبغضك من قريش إلّا سفاحيّ، ولا من الأنصار إلّا يهوديّ، ولا من العرب إلّا دعيّ ولا من سائرالناس إلّا شقيّ، ولا من النساء إلّا سلقلقية - وهي الّتي تحيض من دبرها - .

اى على ؛ با تو دشمنى نمى‏ كند از قريش مگر كسى كه ازدواج او بدون عقد بوده است و از انصار مگر كسى كه اصلش يهودى ‏بوده است، و از طايفه عرب مگر كسى كه نسب او صحيح نيست، و از مردمان ديگر مگر كه گمراه و بدبخت است، و از زنان‏ مگر كسى كه از پشت حيض شود.

بعد آن حضرت سر را به آرامى به طرف سينه مباركش پائين آورد و مدّتى سكوت كرد، سپس سر را بلند كرده و فرمود:

معاشر الناس، أعرضوا أولادكم على محبّة عليّ.

اى گروه مردمان ؛ به فرزندان خود محبّت على عليه السلام را عرضه بداريد.

جابر بن عبداللَّه گويد: ما دوستى اميرالمؤمنين عليه السلام را بر فرزندان خود عرضه مى‏ كرديم، هر كدام از آنها على عليه السلام را دوست داشت مى‏ فهميديم كه فرزند خود ما است، و آنكه آن حضرت را دوست نداشت به خود نسبتش‏ نمى‏ داديم.(68)

مؤلّف رحمه الله گويد: ترمذى كه از بزرگان اهل سنّت است از ابوسعيد خدرى نقل كرده است كه گفت: ما منافقين را به ‏دشمنى آنها با على عليه السلام مى‏ شناختيم.(69)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

123 / 30 - شيخ مفيد رحمه الله در كتاب «امالى» از حارث همدانى نقل مى‏ كند كه گفت: خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام‏ شرفياب شدم، حضرت فرمود:

اى حارث ؛ چه باعث شده اينجا آمدى ؟ عرض كرد:

حبّي لك يا أميرالمؤمنين.

محبّت و دوستى شما مرا به اينجا كشانيده است.

فرمود: اى حارث ؛ مرا دوست دارى ؟

عرض كرد: بلى بخدا قسم اى اميرالمؤمنين. فرمود:

أما لو بلغت نفسك الحلقوم رأيتنى حيث تحبّ، ولو رأيتني وأنا أذود الرجال عن الحوض ذود غريبة الإبل‏لرأيتني حيث تحبّ، ولو رأيتني وأنا مارّ على الصراط بلواء الحمد بين يدي رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم لرأيتني حيث‏تحبّ.

بدان وقت جان كندن و لحظه احتضار مرا مى‏ بينى به گونه اى كه دوست دارى، و اگر مرا ببينى آن وقتى كه از ورود بعضى ازاشخاص به كنار حوض ممانعت مى ‏كنم مانند ممانعت كردن شتران از يك بيگانه(70) به گونه اى مى ‏بينى كه دوست دارى، و نيز اگر مرا ببينى در حالى كه بر صراط عبور مى كنم و در پيش روى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم لواء حمد در دست دارم به گونه اى مى‏ بينى‏ كه دوست دارى.(71)

مؤلّف رحمه الله گويد: درباره لواء حمد روايتى در كتاب «خصال» از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم نقل شده است كه فرمود:

إذا كان يوم القيامة يأتينى جبرئيل ‏عليه السلام ومعه لواء الحمد وهو سبعون شقّة، الشقّة منه أوسع من الشمس والقمر، وأنا على كرسيّ من كراسيّ الرضوان فوق منبر من منابر القدس، فآخذه وأدفعه إلى عليّ بن أبي طالب عليه السلام.

هنگامى كه قيامت فرا رسد جبرئيل نزد من مى آيد در حاليكه لواء حمد به همراه دارد، و آن هفتاد طبقه است كه هر طبقه آن‏ وسيعتر از خورشيد و ماه است، و من بر تختى از تخت‏هاى رضوان، بالاى منبرى از منبرهاى قدس نشسته ام، آن را از جبرئيل‏ گرفته و به دست علىّ بن ابى طالب عليه السلام مى دهم.

عمر بن خطّاب از جا برخاست و گفت: اى رسول خدا ؛ چگونه على عليه السلام مى ‏تواند آن پرچم را بردارد در حالى كه ‏شما فرمودى هفتاد طبقه دارد كه هر طبقه آن از خورشيد و ماه وسيع‏تر است ؟

پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

قيامت كه برپا شود خداوند تبارك و تعالى به على عليه السلام قوّت و نيروئى همانند قوّت جبرئيل، نورى مانند نور آدم، بردبارى و حلمى مثل حلم رضوان، جمالى‏ چون جمال يوسف، و صدائى نزديك به صداى داود مرحمت كند، و اگر اين نبود كه داود خطيب بهشت است صدائى مانند صداى او به على عليه السلام عطا مى‏ كرد.

و همانا على عليه السلام اوّل كسى است كه از آب گواراى سلسبيل و زنجبيل كه دو نهر در بهشت‏ اند مى آشامد، و او قدمى بر صراط برنمى‏ دارد مگر اينكه جاى آن، قدم ديگرش استوار است.

وإنّ لعلي عليه السلام وشيعته من اللَّه مكاناً يغبطه به الأوّلون والآخرون.

و همانا على عليه السلام و شيعيان او در بهشت جايگاهى دارند كه اوّلين و آخرين بر آن غبطه مى ‏خورند.(72)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

124 / 31 - برسى رحمه الله در كتاب «مشارق الأنوار» نقل مى‏ كند:

شخصى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: چرا رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم على عليه السلام را بر دوش خود بالا برد ؟ فرمود:

تا اينكه مردم مقام رفيع و مرتبه والاى او را بشناسند.

عرض كرد: زيادتر برايم توضيح دهيد.

فرمود: تا مردم بدانند او به مقام رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم از هر كس سزاوارتر است.

عرض كرد: بيشتر توضيح دهيد. فرمود:

ليعلم الناس أنّه امام بعده والعلم المرفوع، تا مردم بدانند على‏ عليه السلام بعد از او پيشواى مردم و پرچم برافراشته هدايت است.

عرض كرد: زيادتر بفرمائيد. حضرت فرمود:

هيهات، واللَّه لو أخبرتك بكنه ذاك لقمت عنّي وأنت تقول: جعفر بن محمّد كاذب في قوله أو مجنون، وكيف‏ يطّلع على الأسرار غير الأبرار.

هيهات ؛ اگر از حقيقت و باطن آن به تو خبر دهم از من كناره مى‏ گيرى و مى‏ گوئى: جعفر بن محمّد دروغگو يا ديوانه است وچگونه بر اسرار كسى جز ابرار و نيكوكاران آگاهى پيدا مى‏ كند.(73)

مؤلّف رحمه الله گويد: و شاعر چه نيكو سروده است:

عرج الهادي إلى أوج السما

وعليّ كتف الهادي علا

أيّها المنصف أنصف بيننا

أيّ معراجيهما أعلا علا

پيامبر هدايت كننده خلق به اوج آسمان بالا رفت، و على عليه السلام بر شانه او بالا رفت.

اى كسى كه انصاف دارى انصاف بده، كدام يك از اين دو معراج برتر و بالاتر است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

125 / 32 - شيخ صدوق رحمه الله در كتاب «امالى» از حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام نقل كرده است كه فرمود:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نشسته بودند كه ناگهان فرشته اى بر آن حضرت وارد شد و او بيست و چهار چهره داشت.

حضرت فرمود: جبرئيل اى حبيب من، تو را تاكنون به اين شكل نديده ام.

آن فرشته عرض كرد: من جبرئيل نيستم، بلكه نام من محمود است، خداوند تبارك و تعالى مرا فرستاده است تا نور را به نور تزويج كنم.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: مقصودت از آن دو نور كيست ؟

عرض كرد: فاطمه و على عليهما السلام، و همينكه فرشته رو برگردانيد بين دو شانه او نوشته شده بود: «محمّد رسول اللَّه، عليّ وصيّه» «محمّد رسول‏خدا است، على عليه السلام وصىّ و جانشين او است».

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به او فرمود: از چه زمانى اين جملات بر شانه تو نوشته شده است ؟

عرض كرد: بيست و دو هزار سال(74) قبل از آنكه خداوند تبارك و تعالى آدم را بيافريند.(75)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

126 / 33 - برسى رحمه الله در كتاب «مشارق الأنوار» از ابن عبّاس روايت كرده است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

إنّ يوم القيامة يوم شديد الهول، فمن أراد منكم أن يتخلّص من أهوال يوم القيامة وشدائده فليوال وليّي، وليتّبع وصيّي وخليفتي وصاحب حوضي عليّ بن أبي طالب.

روز قيامت روزى است كه هراس و وحشت آن زياد است، هر كس مى‏ خواهد از وحشت‏ها و سختى‏ هاى آن رهائى يابد، ولايت ولىّ مرا بايد بپذيرد، و از وصىّ و جانشين و صاحب حوض من علىّ بن ابى طالب عليه السلام پيروى كند.

و همانا او در كنار حوض دشمنانش را از آن دور مى‏ كند و دوستانش را آب مى ‏دهد، كسى كه از آن آب نياشامد دائماً تشنه است و هرگز سيراب نمى‏ گردد، و كسى‏ كه از آن آب بياشامد هيچگاه تشنه نمى شود.

ألا وإنّ حبّ عليّ علم بين الإيمان والنفاق، فمن أحبّه كان مؤمناً، ومن أبغضه كان منافقاً.

بدانيد علامت و نشانه بين ايمان و نفاق دوستى على عليه السلام است، هر كس او را دوست بدارد مؤمن و كسى كه با او دشمنى كند منافق است.

كسى كه دوست دارد بر صراط مثل برق زودگذر عبور كند و بدون حساب داخل بهشت گردد بايد على‏ عليه السلام را كه از طرف من بر شما ولايت و سرپرستى دارد وجانشين من بر اهل من و امّتم مى ‏باشد دوست داشته باشد، همانا او در رحمت پروردگار و صراط مستقيم الهى است.

عليّ يعسوب الدين وقائد الغرّ المحجّلين ومولى من أنا مولاه، لايحبّه إلّا طاهر الولادة زاكي العنصر، ولايبغضه إلّا من خبث أصله وولادته.

على عليه السلام امير دينداران و پيشواى روسفيدان و مولاى هر كسى است كه من مولاى او هستم، او را دوست ندارد مگر كسى كه ‏حلال‏زاده و پاك‏ طينت باشد، و با او دشمنى نمى ‏كند مگر آنكه بد طينت و حرام‏زاده است.

و در شب معراج هر گاه خداوند با من تكلّم كرد فرمود:

يا محمّد، اقرأ عليّاً منّي السلام، وعرّفه أنّه إمام أوليائي ونور من أطاعني وهنّأه بهذه الكرامة منّي.

اى محمّد ؛ از طرف من به على عليه السلام ‏سلام برسان و بگو كه او امام دوستان من و چراغ هدايت براى پيروان من است، و به او اين ‏كرامت را از طرف من تبريك بگو.

بعد فرمود: كسى را كه از شيعيان على عليه السلام فقير و تنگدست است كوچك نشماريد، همانا يكى از آنها فرداى قيامت درباره جمعيّتى به اندازه دو قبيله ربيعه ومضر شفاعت مى‏ كند.(76)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

127 / 34 - در همان كتاب از ابن عبّاس روايت مى ‏كند كه گفت: چون آيه شريفه «وَكُلُّ شَيْ‏ء أحْصَيْناهُ في إمام ‏مُبين»(77) »هر چيزى را در امام مبين جمع كرده و شمارش نموديم»، نازل شد، آن دو نفر(78) برخاستند و عرض ‏كردند: اى رسول خدا ؛ مقصود از امام مبين چيست ؟ آيا تورات است ؟ حضرت فرمود: نه، عرض كردند: آيا انجيل است ؟ فرمود: نه، عرض كردند: پس حتماً قرآن است. فرمود: نه، در اين هنگام اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد، پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم اشاره به آن حضرت كرد و فرمود:

هو هذا الّذي أحصى اللَّه فيه علم كلّ شي‏ء، وإنّ السعيد كلّ السعيد من أحبّ عليّاً عليه السلام في حياته وبعد وفاته، والشقيّ كلّ الشقي من أبغض هذا في حياته وبعد وفاته.

او امام مبين است كه خدا علم هر چيز را در او فراهم آورده است، و همانا خوشبخت و سعادتمند به تمام معنا كسى است كه‏ على عليه السلام را در دوران زندگى و پس از مرگ دوست داشته باشد، و گمراه و بدبخت به تمام معنا كسى است كه با على عليه السلام دردوران زندگى و پس از مرگ خود دشمنى كند.(79)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

128 / 35 - در همان كتاب از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم روايت كرده است كه به على عليه السلام فرمود:

اى على ؛ مثَل تو در ميان امّت من مثَل سوره «قل هو اللَّه أحد» است، هر كس آن سوره را يك‏بار بخواند گويا يك سوّم قرآن را خوانده است، و كسى كه دو باربخواند مانند آن است كه دو سوّم قرآن را خوانده است، و آنكه سه بار بخواند مانند آن است كه همه قرآن را خوانده است.

فمن أحبّك بلسانه فقد كمل ثلث الإيمان، ومن أحبّك بلسانه وقلبه فقد كمل ثلثي الإيمان، ومن أحبّك بيده‏وقلبه ولسانه فقد كمل الإيمان. والّذي بعثني بالحقّ نبيّاً لو أحبّك أهل الأرض كمحبّة أهل السماء لما عذّب ‏اللَّه أحداً بالنار.

كسى كه تو را به زبان دوست داشته باشد يك سوّم ايمان را احراز كرده است، و كسى كه تو را به زبان و قلبش دوست داشته ‏باشد دو سوّم ايمان را به دست آورده، و آنكه تو را به دست خود و قلب و زبانش دوست داشته باشد ايمان او كامل است. وقسم به حقّ آنكه مرا به پيغمبرى به راستى برانگيخت اگر اهل زمين تو را همانند اهل آسمان دوست داشته باشند خداوند يكى‏ از آنها را به آتش وارد نمى‏ كند.

اى على ؛ جبرئيل از طرف پروردگار عالم به من بشارت داده و فرموده است:

يا محمّد ؛ بشّر أخاك عليّاً عليه السلام انّي لا اُعذّب من تولاّه ولاأرحم من عاداه.

اى محمّد ؛ به برادرت على عليه السلام مژده بده كه من اهل ولايت و محبّت او را عذاب نمى‏ كنم و به دشمنان او رحم نخواهم كرد.(80)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

129 / 36 - شيخ صدوق رحمه الله در كتاب «امالى» از  سعيد بن جبير نقل كرده است كه گفت: نزد ابن عبّاس آمدم و به ‏او گفتم: اى پسرعموى رسول خدا؛ آمده ام تا از تو درباره علىّ بن ابى طالب عليه السلام و اختلاف مردم نسبت به او سؤال‏ كنم.

فرمود: اى پسر جبير ؛ آمدى تا از بهترين شخص اين امّت بعد از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم سئوال كنى ؟ آمدى تا از كسى‏ كه در يك شب سه هزار منقبت براى او حاصل شده سئوال كنى ؟ آمدى تا از وصىّ رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و جانشين او و صاحب حوض و پرچم و شفاعت سئوال كنى ؟

سپس فرمود: به حقّ كسى كه محمّد صلى الله عليه وآله وسلم را ختم رسولان و آخرين پيامبر اختيار كرد، اگر تمام گياهان دنيا ودرختانش قلم و اهل آن نويسنده شوند و همگى مناقب و فضائل على عليه السلام را از آغاز خلقت تا انتهاى آن بنويسند نمى‏ توانند يك دهم از فضائلى را كه خدا به او مرحمت كرده بنويسند.(81)

مؤلّف رحمه الله گويد: مراد از آن شبى كه در كلام ابن عبّاس ذكر شد و سه هزار منقبت در آن براى على عليه السلام است شب‏ هفدهم ماه رمضان است كه «ليلة القربة» ناميده شده و جنگ بدر در فرداى آن واقع شده است(82) و سيّد حميرى رحمه الله(83) در اشعار خود به آن اشاره كرده است، مى‏ گويد:

اُقسم باللَّه وآلائه

والمرء عمّا قال مسؤول

إنّ عليّ بن أبي طالب

على التُّقى والبرّ مجبول

وإنّه ذاك الإمام الّذي

له على الاُمّة تفضيل

يقول بالحقّ ويفتي به

ولا تلهيه الأباطيل

كان إذا الحرب مرتها القنا

وأحجمت عنها البهاليل

يمشي إلى القرن وفي كفّه

أبيض ماضي الحد مصقول

مشي العفرنا بين أشباله

أبرزه للقنص الغيل

ذاك الّذي سلّم في ليلة

عليه ميكال وجبريل

ميكال في ألف وجبريل‏في

ألف ويتلوهم سرافيل

ليلة بدر مدداً أنزلوا

كأنّهم طير أبابيل

فسلّموا لما أتوا حذوه

وذاك إعظام وتبجيل(84)

به خدا و نعمت‏هاى او سوگند ياد مى كنم، و هر كس نسبت به گفتار خود مسئول است.

همانا على عليه السلام فرزند ابوطالب، بر تقوا و نيكى سرشته شده است.

و او امام و پيشوائى است كه بر تمام امّت فضيلت و برترى دارد.

حقّ مى‏ گويد و به حقّ فتوا مى‏دهد، و باطل هرگز او را سرگرم نمى ‏كند.

وقت جنگ نيزه راه او را هموار مى‏ كند، و شجاعان از او كناره گرفته و فرار مى‏ كنند.

به طرف سران آنها مى‏رود در حاليكه در دستش، تيغ برّان صيقل داده شده برق مى ‏زند.

همانند شير شجاعى در ميان فرزندانش راه مى‏رود، گويا براى شكار از جايگاه خود خارج شده است.

و او كسى است كه سلام كرده است در يك شب، بر او ميكائيل و جبرئيل.

ميكائيل در ميان هزار فرشته و جبرئيل در ميان هزار فرشته و به دنبال آنها اسرافيل در ميان هزار فرشته.

در شب جنگ بدر به عنوان يارى و كمك اينها نازل شدند، همانند پرنده ‏هاى ابابيل كه بر لشكر ابرهه فرود آمدند.

پس همگى سلام كردند چون بر قدمهاى او فرود آمدند، و اين به خاطر احترام و بزرگداشت آن حضرت بوده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

130 / 37 - در كتاب «مناقب» از ابن عمر نقل كرده است كه گفت:

از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم درباره علىّ بن ابى طالب عليه السلام سئوال كردم و گفتم: اى رسول خدا ؛ على عليه السلام چه مرتبه و مقامى‏ نسبت به شما دارد ؟

آن حضرت خشمگين شده و فرمود:

چه شده است گروهى ياد مى‏ كنند از كسى كه مرتبه او نزد خدا همانند مرتبه من، و مقام او مانند مقام من است جز نبوّت كه مخصوص من است.

اى پسر عمر ؛ على عليه السلام نسبت به من به منزله روح نسبت به بدن است، على نسبت به من به منزله جان نسبت به جان و به منزله نور نسبت به نور است (يعنى‏ هر دو يك جان و هر دو يك نوريم)، على نسبت به من به منزله سر نسبت به پيكر و به منزله دكمه نسبت به جامه است.

يابن عمر ؛ من أحبّ عليّاً فقد أحبّني ومن أحبّني فقد أحبّ اللَّه، ومن أبغض عليّاً فقد أبغضني، ومن أبغضني‏ فقد غضب اللَّه عليه ولعنه.

اى پسر عمر ؛ هر كس على را دوست بدارد مرا دوست داشته و كسى كه مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته است، و هر كس‏ با على دشمنى كند با من دشمنى كرده، و كسى كه با من دشمنى كند خدا بر او خشمناك است و او رامورد لعن خود قرار داده ‏است.

آگاه باشيد، كسى كه على را دوست داشته باشد خدا پرونده اش را به دست راست او مى ‏دهد، و حساب او را آسان مى گيرد و نسبت به او سخت‏گيرى نمى ‏كند.

آگاه باشيد، كسى كه على را دوست داشته باشد از دنيا خارج نمى‏ شود تا از آب كوثر بياشامد، و از ميوه درخت طوبى بخورد، و جايگاه خود را در بهشت مشاهده‏ كند.

آگاه باشيد، كسى كه على را دوست داشته باشد جان كندن او به راحتى صورت مى‏ گيرد، و قبر او باغى از باغ‏هاى بهشت مى ‏گردد.

آگاه باشيد، كسى كه على را دوست داشته باشد خداوند به عدد هر عضوى از اعضاء او بر او نعمت عطا كند، و شفاعت او را درباره هشتاد نفر از بستگانش بپذيرد.

ألا ومن عرف عليّاً وأحبّه بعث اللَّه إليه ملك الموت كما يبعثه إلى الأنبياء وجنّبه أهوال منكر ونكير، وفتح له‏في قبره مسيرة عام، وجاء يوم القيامة أبيض الوجه يزفّ إلى الجنّة كما تزفّ العروس إلى بعلها.

آگاه باشيد، كسى كه على عليه السلام را بشناسد و او را دوست داشته باشد خداوند عزرائيل را براى قبض روح او مى‏ فرستد همان‏گونه كه براى پيامبرانش مى‏ فرستد، و ترس و وحشت دو فرشته اى را كه براى بازجوئى و پرسش در قبر مى آيند از او دور مى ‏كند، و قبرش را به اندازه مسير يك سال راه توسعه مى ‏دهد، و در صحنه قيامت با روى سفيد وارد مى‏ شود و به طرف بهشت‏ شتابان مى‏ رود همان طور كه عروس خود را به خانه شوهرش مى‏ افكند.

آگاه باشيد، كسى كه على عليه السلام را دوست داشته باشد خدا او را در سايه عرش خود پناه مى‏ دهد، و از وحشت بزرگ قيامت در امان است.

آگاه باشيد كسى كه على را دوست داشته باشد خدا خوبى هاى او را قبول مى‏ كند و او را در حالى‏ كه ايمن است به بهشت وارد مى‏ كند.

آگاه باشيد كسى كه على را دوست داشته باشد، امين خدا در روى زمين ناميده مى‏ شود.

آگاه باشيد، كسى كه على را دوست داشته باشد تاج كرامت و بزرگوارى را بر سر او مى ‏نهند كه بر آن نوشته شده است: «اهل بهشت به مقصد رسيده و پيروزشده اند و شيعيان على عليه السلام همان رستگاران هستند».

ألا ومن أحبّ عليّاً لاينشر له ديوان  ولاينصب له ميزان، وتفتح له أبواب الجنّة الثمان.

آگاه باشيد، كسى كه على را دوست داشته باشد پرونده اش را باز نمى‏ كنند، و ميزان كه وسيله سنجش اعمال است براى او نصب نمى‏ كنند، و درهاى هشتگانه بهشت را براى او باز مى ‏كنند.

آگاه باشيد، كسى كه على را دوست داشته باشد و با محبّت او از دنيا رود فرشتگان با او مصافحه مى ‏كنند، و پيامبران به زيارت او مى آيند.

ألا ومن مات على حبّ عليّ فأنا كفيله بالجنّة.

آگاه باشيد، كسى كه با دوستى على از دنيا رود من بهشت را براى او ضمانت مى كنم.

آگاه باشيد، خداوند را درى است كه هر كس به آن وارد شود از آتش نجات يافته است و آن دوستى على عليه السلام است.

آگاه باشيد، كسى كه على را دوست داشته باشد خداوند به عدد هر رگى و هر موئى كه در بدن او است شهرى در بهشت به او عطا كند.

اى پسر عمر ؛ على سرور اوصياء و پيشواى پرهيزكاران و جانشين من بر تمام مردمان است و او پدر امامانى است كه نيكو چهره و پربركت‏اند، پيروى كردن ازاو پيروى كردن از من و شناختن او شناختن من است.

يابن عمر؛ والّذي بعثني بالحقّ نبيّاً لو أنّ أحدكم صفّ قدميه بين الركن والمقام يعبد اللَّه ألف عام، صائماً نهاره قائماً ليله، وكان له ملؤ الأرض ذهباً فأنفقه، وعباد اللَّه ملكاً فأعتقهم، وقتل بعد هذا الخير الكثير شهيداً بين الصفا والمروة، ثمّ لقي اللَّه يوم القيامة باغضاً لعليّ لم يقبل اللَّه له عدلاً ولا صرفاً وزجّ بأعماله في الناروحشر مع الخاسرين.

اى پسر عمر ؛ به حقّ آنكه مرا به پيامبرى برانگيخت اگر كسى بين ركن و مقام بايستد و خدا را هزار سال عبادت كند در حالى‏ كه روزها را روزه و شبها را بيدار بماند و به اندازه اى كه زمين را پر كرده باشد طلا انفاق كند و بنده آزاد نمايد، و بعد از همه ‏اينها بين صفا و مروه به شهادت رسد سپس در قيامت خدا را ملاقات كند در حالى كه با على دشمن است هيچ يك از اين اعمال‏ او را خدا نمى‏ پذيرد، و با همه اعمالش در آتش افكنده مى‏ شود و با زيانكاران محشور خواهد شد.(85)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

131 / 38 - و نيز در همان كتاب از كتاب «اربعين» نقل مى ‏كند كه انس بن مالك گفته است:

فرداى قيامت على عليه السلام را اينگونه خطاب كنند: اى على، اى ولى، اى سيّد، اى راستگو، اى حاكم، اى رهبر، اى‏ هدايت‏ كننده، اى زاهد پيشه، اى جوانمرد، اى پاك، اى پاكيزه، تو و شيعيانت بدون حساب وارد بهشت شويد.(86)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

132 / 39 - در همان كتاب از كتاب «مناقب» نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

خداوند پايه و ستونى در بهشت قرار داده كه براى اهل آن نور مى ‏دهد همان طور كه خورشيد براى اهل زمين نورافشانى مى ‏كند و به آن پايه جز على عليه السلام وشيعيان او دسترسى ندارند.

وإنّ حلقة باب الجنّة من ياقوتة حمراء طولها خمسون عاماً على صفائح من ذهب، إذا نقرت طنّت وقالت في‏طنينها: يا عليّ.

و همانا حلقه در بهشت از ياقوت سرخ است (طول آن مسافت پنجاه سال راه است) كه بر روى پهنه اى از طلاست، و وقتى برآن كوبيده مى‏ شود آوازى دارد و مى‏ گويد: يا على(87) . (88)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

133 / 40 - و در همان كتاب از ائمّه معصومين عليهم السلام نقل مى‏ كند كه فرموده اند:

نزّهونا عن الربوبيّة وارفعوا عنّا حظوظ البشريّة - يعني الحظوظ الّتي تجوز عليكم - فلايقاس بنا أحد من‏ الناس فإنّا نحن الأسرار الإلهيّة المودّعة في الهياكل البشريّة، والكلمة الربّانيّة الناطقة في الأجساد الترابيّة، وقولوا بعد ذلك ما استطعتم، فإنّ البحر لاينزف وعظمة اللَّه لاتوصف.(89)

خدائى را به ما نسبت ندهيد و بهره‏ هاى بشرى را كه بر شما جايز است بر ما روا نداريد، يعنى ما را با خود قياس نكنيد، زيرا هيچيك از مردمان با ما قياس نمى‏ شود، و ما اسرار الهى هستيم كه در اين كالبدهاى بشرى به وديعه نهاده شده ايم، و كلام‏ گوياى پروردگار هستيم كه در اين جسم‏هاى خاكى جاى گرفته ايم، و بعد از آنكه اينها را فهميديد آنچه مى‏ خواهيد در فضل ما بگوئيد و بدانيد كه فضائل ما همچون دريائى است كه پايان نمى‏ پذيرد و عظمت خدا را نمى توان وصف كرد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

134 / 41 - در همان كتاب نقل شده است:

هنگامى كه اميرالمؤمنين عليه السلام در كعبه تولّد يافت سجده ‏كنان بر زمين فرود آمد، سپس سر شريف خود را بلند كرداذان و اقامه گفت، سپس شهادت به يكتائى خدا و رسالت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم و ولايت و جانشينى خود داد. آنگاه به‏ رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم اشاره كرد و گفت:

اى رسول خدا ؛ اجازه مى‏ دهى بخوانم ؟ فرمود: بخوان.

شروع كرد به خواندن صحيفه هائى كه بر آدم نازل شده و آنها را به گونه اى قرائت كرد كه اگر شيث حضور مى ‏داشت اقرار مى ‏كرد كه على عليه السلام به آنها داناتر است، سپس كتاب‏هاى آسمانى حضرت نوح و ابراهيم، و تورات‏ موسى و انجيل عيسى را خواند، سپس اين آيه شريفه را تلاوت نمود: «قَدْ أفْلَحَ المُؤْمنُون»(90) «به راستى اهل‏ ايمان رستگارند».

پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم به او فرمود:

نعم أفلحوا إذ أنت إمامهم.

بلى، رستگارند، زيرا تو امام و پيشواى آنها هستى.

سپس او را خطاب كرد به آنچه انبياء و اوصياء را به آن خطاب كنند، سپس ساكت شد. آنگاه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به او فرمود:

عد إلى طفوليّتك فأمسك، به طفوليّت خود برگرد، پس او از اظهار عجائب خوددارى كرد.

و از كرامات بى‏ نهايت و فضائل غير قابل شمارش او يكى اين است كه راهب يمامه حضرت ابوطالب عليه السلام را به ‏ولادت على عليه السلام بشارت داد و به ايشان عرض كرد: به زودى فرزندى براى شما متولّد خواهد شد كه سرور اهل‏ زمان خود و صاحب سرّ الهى، و يار و ياور و مددكار براى پيغمبر زمانش، و داماد او باشد و من دوران او را درك ‏نمى ‏كنم، هنگامى كه او را ديدى از طرف من به او سلام برسان.

وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام تولّد يافت، ابوطالب عليه السلام نزد آن راهب رفت تا به او خبر دهد ولى او از دنيا رفته بود پس به ‏سوى اميرالمؤمنين عليه السلام برگشت، او را گرفت و بوسيد.

اميرالمؤمنين عليه السلام به پدر سلام كرد و گفت:

اى پدر ؛ از نزد راهب يمامه برگشته اى، او كه بشارت آمدن مرا به تو مى‏ داد. و قصّه را كاملاً نقل كرد.

پدرش ابوطالب عليه السلام گفت: راست گفتى اى ولىّ خدا.(91)

و شاعر چه نيكو سروده است:

هو القبلة الوسطى ترى الوفدحولها

لها حرم اللَّه المهيمن والحلّ

وآيته الكبرى وحجّته الّتي

اُقيمت على من كان منّا له عقل

او قبله اى است كه در وسط قرار گرفته و مردمان در اطراف او مى‏ چرخند، حلّ و حرم(92) خداوندى كه مراقب همه اشياء است‏براى او است.

او نشانه بزرگ قدرت پروردگار و حجّت او است، بر آنها كه داراى عقل و انديشه اند.

و شاعر عارف لطف اللَّه نيشابورى گفته است:

طواف خانه كعبه از آن شد بر همه واجب

كه آنجا در وجود آمد علىّ بن ابى طالب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

135 / 42 - در همان كتاب نقل شده است: رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در روز خيبر فرمود:

لو لم أخف أن تقول اُمّتي فيك ما قالت النصارى في المسيح بن مريم لقلت اليوم فيك حديثاً.

اگر نمى ‏ترسيدم امّتم درباره تو بگويند آنچه نصارى درباره عيسى بن مريم گفتند هر آينه درباره ات حديثى مى‏ گفتم.(93)

مؤلّف رحمه الله گويد: اگر فرموده بود او را خداى خود اختيار مى‏ كردند، ولى با آنكه نفرمود او را خدا ناميدند و اين به ‏خاطر خصال والاى او بود.(94)

و در همان روز يعنى روز خيبر وقتى صفيّه دختر حيى بن اخطب يهودى كه از نيكوئى چهره و جمال سرآمد زنان‏ عصرش بود خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شرفياب شد، حضرت در چهره او جراحتى را مشاهده نمود، به او فرمود:

تو كه دختر پادشاهان هستى، اين جراحت چرا بر صورت تو وارد شده است ؟

عرض كرد: هنگامى كه على عليه السلام وارد قلعه شد در را تكانى داد كه تمام قلعه تكان خورد و آنچه روى آن بود از دوربين و ديده‏بان فرو ريخت، و تختى كه من روى آن بودم لرزيد و با صورت به زمين افتادم، در آن حال صورتم‏ با گوشه تخت اصابت كرد و مجروح شد.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به او فرمود:

يا صفيّة إنّ عليّاً عظيم عنداللَّه، وإنّه لمّا هزّ الباب اهتزّ الحصن، واهتزّت السماوات السبع والأرضون السبع، واهتزّ عرش الرحمان غضباً لعليّ عليه السلام.

اى صفيّه ؛ على نزد خدا بلندمرتبه است و شأن و مقامش والاست، و وقتى در قلعه را تكان داد نه تنها قلعه تكان خورد بلكه ‏همه آسمان‏ها و زمين‏هاى هفت‏گانه و عرش الهى به خاطر على عليه السلام از روى غضب لرزيدند.

بعد از آن قضيّه، عمر از آن حضرت سئوال كرد و گفت: آن درى كه كندن آن ممكن نبود از جاى درآوردى در حالى كه سه روز گرسنه بودى، آيا به نيروى بشرى چنين كارى كردى ؟ فرمود:

ما قلعتها بقوّة بشريّة، ولكن قلعتها بقوّة إلهيّة ونفس بلقاء ربّها مطمئنّة رضيّة.

آن را به نيروى بشرى از زمين نكندم بلكه به نيروى الهى بود و به قوّت نفس مطمئنّه اى بود كه به لقاء و ديدار پروردگارش ‏اطمنيان دارد و از او خشنود است.(95)

و اين علامت اين است كه مردمان طاقت ديدن و شنيدن اسرار اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را ندارند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

136 / 43 - ابن شاذان رحمه الله در كتاب «فضائل» سخن گفتن جمجمه انوشيروان را كه اميرالمؤمنين عليه السلام او را به سخن‏ واداشت نقل كرده است كه گفت:

تو امير و فرمانرواى مؤمنان، و سرور اوصياء و پيشواى پرهيزكاران هستى. و كلامش را ادامه داد تا آنكه گفت:

تأسّف مى‏ خورم بر آن تخت‏ها و مقاماتى كه به خاطر ايمان نياوردنم به تو از دست من رفت، از بهشت برين‏ محروم شدم و بى ‏نصيب ماندم، ولى خداوند با آنكه كافر بودم مرا به خاطر عدالتم و انصافى كه در بين ملّت داشتم‏ از عذاب آتش رهائى بخشيد، من در آتش ‏ام ولى آتش مرا عذاب نمی ‏دهد و نمى ‏سوزاند. چه قدر جاى حسرت و ندامت است ! اگر ايمان آورده بودم با تو همنشين بودم.

مردم از شنيدن آن كلمات گريه كردند و پريشان خاطر شدند، و در حقيقت ذات اميرالمؤمنين عليه السلام اختلاف كردند ؛ عدّه اى كه اهل اخلاص بودند گفتند: او بنده خدا و ولىّ او و جانشين رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم است.

عدّه اى ديگر گفتند: او پيغمبر است. و گروهى مثل عبداللَّه بن سبا و پيروانش گفتند: بلكه او خداست.

اميرالمؤمنين عليه السلام آنها را حاضر كرد و فرمود:

يا قوم؛ غلب عليكم الشيطان إن أنا إلّا عبداللَّه، فارجعوا عن الكفر.

اى قوم ؛ شيطان بر شما غلبه كرده است، از اين گفتار ناروا كه كفر است دست برداريد من بنده خداوندم.

بعضى از آنها توبه كردند و عدّه اى بر كفر خود باقى ماندند، و حضرت آنها را در آتش افكند. بعضى از آنها به ‏شهرهاى ديگر پراكنده شدند و در آنجا گفتند: اگر در وجود او ربوبيّت نبود و او خدا نبود ما را در آتش نمى‏ سوزانيد.

به خدا پناه مى‏ بريم از اينكه پستى و بيچارگى به ما روى آورد.(96)

مؤلّف رحمه الله گويد: همان طور كه در مقدّمه كتاب ذكر شد آنها با اين عمل به مقام پروردگار جسارت كردند و آن را كوچك شمرده و پائين آوردند، و سزاوار است كه گفته شود اينها با اين انديشه بى ‏خريدار و اعتقاد باطل درحقيقت ؛ ائمّه عليهم السلام را آن طور كه شايسته آنهاست تعظيم نكرده اند بلكه مقام ربوبيّت را كوچك شمردند و او را با ممكنات مقايسه نمودند، و اين كفر و انكار است، خداوند ما را از لغزش‏هاى اعتقادى محافظت فرمايد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

137 / 44 - كلينى رحمه الله در كتاب «كافى» از يوسف پسر ابوسعيد نقل كرده است كه گفت: روزى نزد امام صادق عليه السلام ‏بودم، به من فرمود:

هنگامى كه قيامت برپا شود و خداوند همه مردمان را جمع كند اوّل كسى را كه بخوانند حضرت نوح عليه السلام است. به او گفته مى‏ شود: آيا تبليغ كردى و فرامين‏ پروردگار را به قوم خود رساندى ؟ مى‏ گويد: بلى. به او گفته مى‏ شود: چه كسى به عمل تو شهادت مى ‏دهد ؟ مى‏ گويد: محمّد بن عبداللَّه صلى الله عليه وآله وسلم.

سپس در طلب حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم به راه مى‏ افتد و مردم را كنار مى‏ زند و از آنها عبور مى‏ كند تا خود را به آن حضرت مى‏ رساند، و او بر روى توده اى از مشك ‏كنار على عليه السلام نشسته است و اين فرمايش پروردگار است:

«فَلَمّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سيئَتْ وُجُوه الّذين كَفَرُوا»(97).

«و چون او را (يعنى على عليه السلام را) مقرّب درگاه خدا و رسول ببينند چهره كافران زشت و درهم كشيده گردد».

نوح خدمت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم عرض مى‏ كند: خداوند از من سئوال كرده است كه آيا تبليغ كرده اى و پيام ما را ابلاغ نموده اى ؟ گفتم: بلى، فرموده است: چه كسى‏ براى تو شهادت مى‏ دهد ؟ عرض كردم: محمّد صلى الله عليه وآله وسلم.

در اين هنگام پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم جعفر بن ابى طالب و حمزه را دستور دهد كه برويد و شهادت دهيد كه او وظيفه تبليغ را انجام داده است.

امام صادق عليه السلام فرمود:

فجعفر وحمزة هما الشاهدان للأنبياء عليهم السلام بما بلّغوا.

پس جعفر و حمزه دو شاهدند براى پيامبران كه ابلاغ رسالت نموده اند.

عرض كردم: فداى شما شوم، پس على عليه السلام كجاست و چه مى ‏كند ؟

فرمود: هو أعظم منزلة من ذلك.

مقام و مرتبه او بالاتر از اين‏ها است.(98)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

138 / 45 - مجلسى رحمه الله از كتاب «مشارق الأنوار» روايتى را از طارق بن شهاب در اوصاف امام عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است كه قسمتى از آن چنين است:

اى طارق ؛ امام كلمه پروردگار(99)، حجّت الهى، نور خداوند و حجاب حق تعالى است.

امام جايگاهش بالاتر از همه و قلّه رفيع هدايت، و راه مستقيم سعادت است، كسى كه آنها را بشناسد و دين خود را از آنها بگيرد از آنها محسوب مى‏ شود.

و به اين مطلب اشاره دارد كلام پروردگار كه از قول ابراهيم حكايت فرموده است:

«مَنْ تَبِعَني فَإنَّهُ مِنّي»(100) «هر كس مرا پيروى كند او از من است».

خداوند تبارك و تعالى امامان را از نور عظمت خود آفريده و سرپرستى امور مملكت خود را به آنها واگذار كرده است، آنها سرّ پوشيده خداوند و اولياء مقرّب ‏پروردگار، و امر او هستند كه بين كاف و نون ظاهر گشته اند بلكه آنها خود كاف و نون هستند، به سوى خدا مردم را دعوت مى‏ كنند، و از جانب او مى‏گويند و به‏فرمان او عمل مى‏ كنند.

وعلم الأنبياء في علمهم وسرّ الأوصياء في سرّهم وعزّ الأولياء في عزّهم كالقطرة في البحر والذرّة في القفر، والسماوات والأرض عند الإمام كيده من راحته يعرف ظاهرها من باطنها ويعلم برّها من فاجرها ورطبها ويابسها ... .

دانش انبياء نسبت به دانش آنها، و اسرارى كه اوصياء آموخته اند نسبت به اسرار ايشان، و عزّت اولياء نسبت به عزّت آنان‏ همانند قطره اى نسبت به دريا و ذرّه اى از دشت پهناور است. آسمان و زمين نزد امام مثل دست او نسبت به كف دستش ‏مى‏ باشد، ظاهر آن را از باطنش، و نيكوكار آن را از بدكردارش تشخيص مى‏ دهد، و هر تر و خشك آن را مى‏ داند... .(101)

مؤلّف رحمه الله گويد: دو جمله از اين روايت مورد اشكال قرار گرفته و احتياج به توضيح دارد:

جمله اوّل: اين قسمت است كه فرموده: «وأمره بين الكاف والنون».

مجلسى رحمه الله در بيان آن مى ‏نويسد: آنها امر پنهان شده الهى هستند كه بين كاف و نون ظاهر گشته اند و به اين آيه ‏شريفه اشاره دارد كه فرموده است: «إنَّما أمْرُهُ إذا أرادَ شَيْئاً أنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون»(102) »همانا شأن او چنين است‏كه هر گاه چيزى را اراده كند و بگويد: باش ؛ فوراً وجود پيدا مى‏ كند».

قسمت دوّم اشكال: جمله بعد از آن است كه فرموده: «بل هم الكاف والنون»، كه اين جمله به شرح و بيان‏ سزاوارتر بود، ولى مجلسى رحمه الله به شرح آن نپرداخته است، و آنچه به فكر من در تفسير اين جمله خطور مى ‏كند چهار وجه است كه هر وجهى از وجه سابق دقيق‏تر است، و در بيان آن از تكفير قشريّين يعنى آنها كه از حقيقت ‏دورند و ظاهربين هستند وحشتى ندارم، زيرا ما در مقام اظهار اعتقاد نيستيم و از نظر اعتقادى همان فرمايش‏ امام صادق عليه السلام را كه به ما تعليم نموده است مى ‏گوئيم:

قولي في جميع الاُمور قول آل محمّد عليهم السلام فيما أسرّوا وما أعلنوا، وفيما بلغني عنهم وفيما لم يبلغني.

گفتار من در همه امور همان گفتار آل محمّد عليهم السلام است در آنچه پنهان كرده اند و آنچه را علنى و آشكار فرموده اند، چه از ايشان ‏به من رسيده باشد و چه نرسيده باشد.

و اين توجيهاتى را كه در شرح اين جمله حديث به فكر ما خطور كرده يك بررسى علمى است:

اوّل: مراد از كاف و نون شدّت ارتباط ايشان با خداوند است به طورى كه صحيح است گفته شود: كار او كار ايشان ‏و كار ايشان كار او است همان طور كه در فرمايش حضرت حجّت صلوات اللَّه عليه به آن اشاره شده است، آن‏ حضرت فرمود:

إنّ قلوبنا أوعية لمشيّة اللَّه إذا شاء شئنا، وإذا شئنا شاء اللَّه تعالى.

دل‏هاى ما اهل بيت ظرف مشيّت الهى است، هر وقت او بخواهد ما مى‏ خواهيم و هر زمان ما بخواهيم او نيز مى‏ خواهد.

دوّم: مقصود از كاف و نون همان اراده اى است كه اظهار شده و مراد حق تعالى كه پيدايش هستى باشد بر آن‏ مترتّب گرديده، و روشن است كه اهل بيت عليهم السلام تمام مقصد پروردگار و مقصود كامل او هستند همانطور كه درزيارت جامعه وارد شده است: «بكم فتح اللَّه وبكم يختم» خداوند به شما آغاز كرده و به شما ختم مى ‏كند، يعنى ‏همه مقصود پروردگار شما بوده ايد، و ديگران نسبت به انوار مقدّس ايشان اگر صالح باشند پرتوى از آن هستند واگر فاسد باشند ظلمت و تاريكى محض هستند.

سوّم: مقصود از كاف و نون صادر اوّل يعنى اوّلين وجودى كه در عالم ظاهر شده است مى‏ باشد، و روشن است كه ‏انوار اهل بيت عليهم السلام اين چنين آفريده شده اند، به خاطر اينكه اراده خداوند با آنچه اراده شده يكى است، زيرا اراده ‏خداوند همان فعل او و ايجاد آن است بدون اينكه لفظى و واسطه اى در ميان باشد.

چهارم: احتمال دارد مقصود اين باشد كه آنها عليهم السلام واسطه فيض اند، فيض را از مبدأ فيض و سرچشمه آن مى ‏گيرند و به ما مى ‏رسانند، مثال آن در اين عالم شيشه ذرّه‏ بين است وقتى بين خورشيد و چيزى كه بر آن واقع شده است ‏واسطه باشد، و همان طور كه مى‏توان اين عمل را به خورشيد نسبت داد، مى ‏شود به آن شيشه نسبت داد.

دل گفت مرا علم لدنّى هوس است

تعليم كن اگر ترا دسترس است

گفتم كه الف گفت دگر هيچ مگو

در خانه اگر كس است يك حرف بس است

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

139 / 46 - در كتاب «مشارق» نقل شده است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم درباره على عليه السلام فرمود:

لايحجبه عن اللَّه حجاب وهو السرّ والحجاب.

هيچ چيز بين او و خدا حجاب نمى شود و حايل نمى‏ گردد، و او خود حجاب و سرّ الهى است (يعنى فيض بدون واسطه از خداوند به او مى ‏رسد، و او واسطه فيض است).

پس امام نور خداوندى و سرّ الهى است و وابستگى ‏اش به اين جسد عارضى است (نورى است كه از عالم عِلوى‏و ملكوت در اين جسد جاى گرفته است).

و دليل آن فرمايش حق تعالى است: «واَشْرَقَتِ الاَرْض بنُور رَبّها»(103)، در تفسير آن فرموده اند: «ربّ الأرض» يعنى صاحب، مالك و اختياردار زمين، و آن امام عليه السلام است كه به نور او زمين روشن گشته است، و او نور خداست‏ كه در تاريكى ‏ها درخشيده و همه عالم را نورانى كرده است.(104)

موافق همين تفسير روايت پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم است كه فرموده اند:

براى خورشيد دو جهت است، يك جهت آن به طرف اهل آسمانها است و بر آن نوشته شده است: «اللَّه نور السماوات» خداوند روشنى‏ بخش‏ آسمان‏ها است.

و يك روى ديگرش به طرف اهل زمين است و بر آن نوشته شده: «عليّ نور الأرضين» على روشنائى زمين است.

پس امام با تمام خلق است و از آنها غايب نيست، مردم از او پنهان نيستند بلكه آنها از ديدار او در حجابند، زيرا دنيا نزد امام عليه السلام مثل سكّه اى در دست انسان است كه هر طور بخواهد مى‏ تواند در آن تصرّف كند.(105)

و از آن بزرگواران عليهم السلام روايت شده است كه فرموده اند:

إنّ اللَّه يعطي وليّه عموداً من نور، بينه وبينه، يرى فيه سائر أعمال العباد كما يرى الانسان شخصه في المرآةمن غير شكّ.

خدا ستونى از نور به ولىّ خود عطا مى‏ كند كه بين او و خلق است و در آن همه اعمال بندگان را مشاهده مى‏ كند همانطور كه ‏شخص خودش را در آينه مى‏ بيند.(106)

مؤلّف رحمه الله گويد: ديلمى رحمه الله در جلد دوّم كتاب «ارشاد القلوب» روايتى را كه بر خورشيد نوشته شده چنين نقل‏ مى ‏كند:

عبداللَّه بن مسعود گويد: از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شنيدم كه فرمود:

خورشيد دو چهره دارد: يك روى آن براى اهل آسمان نور مى‏ دهد، و روى ديگر آن براى اهل زمين نورافشانى مى‏ كند، و بر هر روى آن نوشته اى است.

سپس فرمود: آيا مى‏ دانيد آن نوشته ها چيست ؟

عرض كردند: خدا و رسول او داناتر است.

فرمود: بر آن جهتى كه به سوى اهل آسمان است نوشته شده: «اللَّهُ نُورُ السماوات وَالأرْض»(107) يعنى خدا نور آسمان‏ها و زمين است، و برآن جهت ديگر كه اهل زمين آن را مشاهده مى ‏كنند نوشته شده: «عليّ نور الأرضين» يعنى على روشنائى زمين است.(108)

امّا جمله اى كه در حديث قبلى گذشت: «كه در آن ستون نور، اعمال بندگان را مشاهده مى ‏كنند»، اين آيه شريفه ‏آن را تأييد مى‏ كند: «وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُم وَرَسُولُهُ وَالمُؤْمِنُون»(109) «به آنها بگوئيد عمل كنيد و بدانيد به زودى عمل شما را خدا و رسول و مؤمنان مى ‏بينند».

زيرا در تفسير آن فرموده اند: مراد از مؤمنان در اين آيه ما اهل بيت هستيم.(110)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

140 / 47 - برسى رحمه الله در كتاب «مشارق» از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم روايت مى ‏كند كه آن حضرت فرمود:

ليلة اُسري بي إلى السماء لم أجد باباً ولا حجاباً ولا شجرةً ولا ورقةً ولا ثمرة إلّا مكتوب عليها عليّ عليّ، وإنّ اسم عليّ مكتوب على كلّ شي‏ء.(111)

شبى كه مرا به آسمان‏ها بالا بردند، درى و پرده اى و درختى و برگى و ميوه اى را نديدم مگر اينكه بر روى آن نوشته شده بود: على على(112)، و همانا نام على بر هر چيزى نوشته شده است.

مؤلّف رحمه الله گويد: از اين روايت شريف استفاده مى‏ شود كه بهشت مخصوص على عليه السلام و دوستان آن حضرت است‏ همان طور كه در روايت ديگر فرموده اند:

إنّ عليّاً عليه السلام صاحب الجنّة والنار أي مالكهما وقاسمهما.

صاحب بهشت و دوزخ يعنى مالك آن دو و تقسيم‏ كننده آن على عليه السلام است.(113)

و در كتاب «منتخب البصائر» از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل مى‏ كند كه فرمود:

أنا صاحب الجنّة والنار أسكن أهل الجنّة الجنّة، وأهل النار النار ...

من اختياردار بهشت و دوزخم، اهل بهشت را در بهشت و اهل آتش را در آتش مسكن مى ‏دهم....(114)

و روايت 39 شاهد اين مطلب است، اگر خواستيد به آن رجوع كنيد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

141 / 48 - سلمة بن قيس(115) از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نقل كرده كه آن حضرت فرمود:

على عليه السلام در آسمان هفتم براى اهل آنجا