ઈમામ સાદિક઼ (અ.સ.) એ ફરમાવ્યુઃ અગર હું એમના જમાનામાં હોઉં તો મારી જીન્દગીનીના તમામ દિવષો એમની સેવા કરીશ.
يك موج ناشناخته در مغز او تحوّل ايجاد كرد

    يك موج ناشناخته در مغز او تحوّل ايجاد كرد

    خودش مى‏ گويد : نمى‏ دانم چه شد ! امّا همين قدر مى‏ دانم كه موجى ناشناس مثل يك صاعقه مغز مرا پاك كرد و افكار ديگرى را در آن قرار داد ! بعضى وقتها فكر مى‏ كردم كه ديوانه شده ‏ام . گاهى نيز از صميم قلب آرزو مى‏ كردم كه واقعاً ديوانه بشوم و از دست اين حسّ ششم نجات يابم ، زيرا همۀ كسانى كه وارد اتاق من مى ‏شدند در يك لحظه من همۀ گذشتۀ آن‏ها را از صورت‏شان مى ‏فهميدم و همۀ آرزوها و غم‏هاى‏شان را درك مى‏ كردم .

    در يك لحظه در قلبم مى‏ گفتم : اين دزد است ! اين يكى امروز زنش را كتك زده است! آن يكى ... ! امّا اين آگاهى مرا رنج مى‏ داد نمى‏ خواستم اسرار خصوصى مردم را بدانم امّا چاره ‏اى نداشتم . مغز من بى ‏آن كه خودم بخواهم يا كلمه ‏اى از مردم بپرسم ، آن‏ها را به من معرّفى مى ‏كرد .

    چهار يا پنج روز بعد از به هوش آمدن ، «پتر» بيمارى را ديد كه مى‏ خواست از بيمارستان مرخص شود . «پتر» در حالى كه دست او را مى‏ فشرد و خداحافظى مى‏ كرد ناگهان فهميد اين مرد بر خلاف ادّعاهايش هلندى نيست و انگليسى است و يك جاسوس «انتليجنت سرويس» است كه به وسيلۀ چتر نجات در هلند فرود آمده است تا به نفع انگليسى‏ ها نزد آنهايى كه هلند را اشغال كرده بودند جاسوسى كند .

    «پتر» در عين حال در همان لحظه فهميد كه «گشتاپو» (سرويس ضد جاسوسى آلمانى‏ ها) به هويّت واقعى اين جاسوس انگليسى پى برده است و به زودى اين بيچاره را دستگير خواهد كرد و خواهد كشت .

    او در مغز خود حتّى محل توقّف آيندۀ اين جاسوس را در كوچۀ «كالور» به نظر آورد و خواست حقيقت را به جاسوس انگليسى بگويد امّا او عجله كرد و بيرون رفت .

    «پتر» ماجرا را به دكتر بيمارستان گفت كه به هر قيمتى است بايد اين جاسوس را از ماجرا آگاه كرد .

    دو روز بعد مأمورين آلمانى ، افسر جاسوس انگليسى را درست در همان كوچه «كالور» تعقيب كردند و كشتند . پيش ‏بينى «پتر» نه تنها به نفع او تمام نشد بلكه باعث شد كه پارتيزان‏هاى هلندى به او مظنون شده و بگويند : تو كه قبلاً مى ‏دانستى گشتاپو، جاسوس انگليس را تعقيب مى‏ كند ، لابد خودت جاسوس گشتاپو هستى ! اين ظن و گمان چندان بالا گرفت كه دو روز بعد دو نفر به بيمارستان آمدند تا او را بكشند . قرار بود آن‏ها با متكّا و بالش او را خفه كنند امّا حسّ ششم «پتر» باز به كمك او آمد و وى را از مرگ نجات داد .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

    મુલાકાત લો : 8664
    આજના મુલાકાતીઃ : 97648
    ગઈકાલના મુલાકાતીઃ : 164268
    સૌ મુલાકાતીની સંખ્યા : 144798087
    સૌ મુલાકાતીની સંખ્યા : 99755258