نفاق و دنياپرستى ابوسفيان
جريان حيلهگرىها و نفاق ابوسفيان را قبل از تظاهر او به اسلام نقل كرديم و اندكى از خيانت او را شمرديم . اكنون مطلب مهمترى را بيان مىكنيم كه او نهتنها در زمان كفر، بلكه در زمانى كه به ظاهر به اسلام گرويده بود نيز دست از نفاق و حيلهگرى برنمىداشت و كينههاى ديرينه خود را كه در اعماق وجودش وجود داشت ، ظاهر مىساخت .
نقل تمام خيانتهاى ابوسفيان مثنوى هفتاد من كاغذ خواهد شد؛ به اين جهت نمونهاى از نفاق و حيلهگرى ابوسفيان را پس از تظاهر او به اسلام نقل مىكنيم :
زبير بن بكار در كتاب «موفقيّات» نقل نموده كه : وقتى كه بشير بن سعد انصارى با ابوبكر بيعت كرد، و مردم بر ابوبكر ازدحام نموده و با او بيعت كردند، ابوسفيان اموى بر در خانه اميرالمؤمنين على علیه السلام آمد و اين اشعار را خواند :
بني هاشم لاتطمعوا النّاس فيكم ولاسيّما تيم بن مرّة أو عدي
فما الأمر إلّا فيكم وإليكم وليس لها إلّا أبوحسن عليّ
أباحسن فاشدد بها كفّ حازم فإنّک بالأمر الّذي يرتجى مليّ
وأيّ امرئ يرمى قصيّآ ورأيها منيع الحمى والنّاس من غالب قصيّ(1)
اى بنى هاشم ؛ كارى نكنيد كه مردم در حقّ شما طمع كنند؛ بالخصوص طايفه تيم كه ابوبكر از ايشان است، يا طايفه عدى كه عمر از ايشان است .
خلافت نيست مگر حقّ شما، و در ميان شما است ، و بجز ابوالحسن كسى شايسته اين امر نيست .
(آنگاه مىگويد:) اى ابوالحسن ؛ با دست تواناى خود كار را محكم بگير، تو اميدوار براى خلافت هستى .
چه كسى مىتواند طايفه قصى و رأى او را دور كند؟ و در ميان قريش فقط طايفه قصى است».
اميرالمؤمنين على علیه السلام به ابوسفيان فرمود:
تو طالب امرى هستى كه ما با تو همراه نيستيم ، و پيامبر صلّی الله علیه وآله سفارشى نموده ، و من به آن عمل مىكنم .
پس ابوسفيان؛ اميرالمؤمنين على علیه السلام را ترك نمود و به سراغ عبّاس رفت ، و به منزل عبّاس آمد و گفت : اى ابوالفضل ؛ تو اولى و احقّ به ميراث پسر برادر هستى ، دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم . پس از بيعت من ، كسى با تو مخالفت نمىكند.
عبّاس خنديد و گفت : على علیه السلام قبول نمىكند، من قبول كنم؟!
ابن ابى الحديد مىنويسد: پوشيده نماند ابوسفيان نمىخواست به جهت خدا با اميرالمؤمنين على علیه السلام بيعت نمايد، و از آن سرور حمايت كند. او در اين موقع به جهت تعصّب و حميّت فاميلى به حمايت از آن حضرت برخاست، و اميرالمؤمنين على علیه السلام نمىتوانست با او همكارى كند. او طالب دنيا و آن حضرت طالب خدا است .
قريش ابوسفيان را پس از بيعت با اميرالمؤمنين على علیه السلام به سمت خود مىكشاندند، و دشمنىهاى آن حضرت را به نظرش مىآوردند، و با مال؛ او را از حمايت اميرالمؤمنين علیه السلام برمىگرداندند، اين بود كه حضرت فرمود: «تو طالب امرى هستى كه ما نيستيم».
شما مىتوانيد از نقض عهد طلحه و زبير، بيعت با اميرالمؤمنين علیه السلام را به جهت دنيا و رياست بدست بياوريد كه حقّ با آن حضرت بوده كه به ابوسفيان اعتناء نكرد، و او را از خود دور نمود.
ابوبكر جوهرى در كتاب «سقيفه» به سند خود از جعفر بن سليمان ، از مالك بن دينار نقل نموده : «پيامبر صلّی الله علیه وآله، ابوسفيان را براى جمع زكات و گرفتن صدقات مأمور فرموده بود. وقتى به مدينه آمد پيامبر صلّی الله علیه وآله وفات كرده بود، جمعى به او رسيده، و او را از مرگ پيامبر صلّی الله علیه وآله خبر دادند. پرسيد: چه كسى جانشين او شد؟
گفتند: ابوبكر.
گفت: ابو فصيل ؟!
گفتند: آرى .
ابوسفيان گفت: چه كردند كه على علیه السلام و عبّاس ضعيف شدند؟ قسم به كسى كه جان من در دست او است؛ دست آن دو را مىگيرم و بلندشان مىنمايم.
جعفر بن سليمان گفت: ابوسفيان سخن ديگرى گفت كه راويان آن را حفظ نكردند. چون وارد مدينه شد گفت: گرد و خاكى را مىبينم كه به جز خون آن را خاموش نمىكند.
پس عمر به ابوبكر گفت: ابوسفيان آمده و از شرّ او ايمن نيستيم .
پس آنچه را كه از اموال صدقات جمع كرده بود، به او دادند. ابوسفيان راضى شد»(2) .
او همچنين مىگويد: اين خبر مؤيّد همان حدس من است كه ابوسفيان دوست دين اميرالمؤمنين على علیه السلام نبود، ولى چون تعصّب فاميلى داشت و نمىخواست از طايفه تيم و عدى بر او حكومت كنند، سراغ اميرالمؤمنين علیه السلام و عبّاس آمد. وقتى آن اموال زكات را به او دادند و او را راضى كردند، فتنه خاموش و او ساكت شد، چگونه امام علیه السلام به چنين كسى اطمينان كند و به يارى او اعتماد فرمايد؟
و بعيد نمىدانم كه ابوسفيان براى بلعيدن آن اموال و صدقاتى كه جمع كرده و آورده بود، اين سخنان را گفت ، و رفت و آمد نمود تا ابوبكر براى رفع شرّ او چارهاى جز واگذارى آن اموال به او نداشته باشد، و ابوسفيان براى همين كار نقشه كشيده بود، نه آنكه راستى ولو به جهت حميّت فاميلى مىخواسته از اميرالمؤمنين علیه السلام و عبّاس حمايت كند.
آرى ؛ اميرالمؤمنين على علیه السلام او را خوب مىشناخته ، و او را طالب امرى مىدانسته كه حضرت طالب آن نبود.
اميرالمؤمنين على علیه السلام در نامهاش به معاويه مىنويسد :
وقد أتاني أبوک حين ولّى الناس أبابكر، فقال : أنت أحقُّ بمقام محمّد صلّی الله علیه وآله، وأولى النّاس بهذا الأمر، وأنا زعيم لک بذلک على من خالف ، أبسط يدک أُبايعک ، فلم أفعل .
وأنت تعلم أنّ أباک قد قال ذلک ، وأراده حتّى كنت أنا الّذي أبيت لقرب عهد الناس بالكفر مخافة الفرقة بين أهل الإسلام ، فأبوک كان أعرف بحقّي منک ؛ فإن تعرف من حقّي ما كان أبوک يعرف ، تصب رشدک، وإن لم تفعل فسيغني الله عنک .(3)
پدرت ابوسفيان بعد از بيعت مردم با ابوبكر نزد من آمد، به من گفت : تو به خلافت پيامبر صلّی الله علیه وآله سزاوارتر هستى و براى اين امر اولى از مردمان مىباشى ، دستت را باز كن تا با تو بيعت كنم ، و به ذمّه من است كه از تو حمايت نمايم و دشمنانت را دفع نمايم . من قبول نكردم .
تو مىدانى پدرت اين را گفت و تصميم انجام آن را داشت و من قبول نكردم ، چون ترس داشتم كه اهل اسلام متفرّق شوند و به كفر برگردند؛ چون به زمان كفرشان نزديك بودند. پس پدرت آشناتر به حقّ من بود از تو. اگر آنچه را پدرت از حقّ من مىشناخت مىشناسى به هدايت مىرسى و اگر انجام ندهى ، خداوند مرا از تو بىنياز مىكند.
از اين جملات ، معلوم مىشود كه اگر حضرت اميرالمؤمنين على علیه السلام مىخواست در آن زمان حقّ خود را بگيرد، همين متظاهرين به اسلام مرتدّ مىشدند و به كفر برمىگشتند.(4)
مرحوم علّامه امينى در اين باره در كتاب «الغدير» مىنويسد: هنگامى كه با ابوبكر بيعت شد، نيز ابوسفيان به فتنهگرى پرداخت و مىگفت: «همانا غبارى مىبينم كه جز خون آن را فرو نمىنشاند. اى خاندان عبد مناف! ابوبكر در فرمانروايى شما چه جايگاهى دارد؟ كجايند آن دو ضعيف انگاشته شده؛ كجايند آن دو خوار شده، على و عبّاس؟ خلافت را چه شده است كه در فروترين قبيله قريش قرار گرفته است؟» سپس وى به على عليه السلام گفت: «دستت را بگشاى تا با تو بيعت كنم؛ پس به خدا سوگند! اگر خواهى، مدينه را بر ضدّ ابوبكر، پر از پياده و سواره گردانم.» على عليه السلام از پذيرش پيشنهادش سرباز زد. ابوسفيان اين شعر متلمّس (5) را به مناسبت برخواند :
به اين خفّت و خوارى كه برايش خواهند، جز دو ذليل و فرومايه تن ندهند: يكى الاغِ قبيله و ديگر ميخ خيمه؛ آن يك با تكه طنابى فرسوده (در كنارى) بسته شده است ؛ و اين يك (بر سرش كوبند و) سرش شكافته شود و هيچ كس برايش نگريد.
علىعليه السلام با او درشتى و پرخاش كرد و فرمود: «به خدا سوگند! با اين كار، چيزى جز فتنه اراده نكردهاى؛ به خدا سوگند! همانا ديرزمانى است كه براى اسلام بدخواهى مىكنى؛ ما را به دلسوزى و اندرز تو نياز نيست.» (الكامل فى التاريخ ابن اثير: 2 / 135) (2 / 11). سپس ابوسفيان در كوچههاى مدينه به گردش درآمده و چنين مىخواند :
اى بنى هاشم! مگذاريد كه ديگران در خلافت شما طمع كنند، به ويژه قبيله تيم بن مرّه يا عَدىّ!
كار خلافت جز در شما و به وسى شما نيست و كسى مگر ابوالحسن، على، شايسته آن نباشد.
عمر به ابوبكر گفت: «همانا اين از سفر بازنگشته و كارى شرّ و زيان آور انجام مىدهد. هرآينه پيامبر صلّى الله عليه وآله نيز براى اسلام، دل او را به دست مىآورد. پس هر چه از زكات در دست او است، به او واگذار!» ابوبكر چنين كرد و ابوسفيان خشنود شد و با وى بيعت نمود. (العقد الفريد: 2 / 249 (4 / 85).
پيش از خضرى، خودِ معاويه نيز اين انديشه را بيان كرده بود ؛ آن جا كه در نامهاى به على اميرالمؤمنين نوشت: «ما همه فرزندان عبدمناف هستيم و برخى از ما را بر برخى ديگر برترى اى نيست.» پس اميرالمؤمنين در پاسخ وى فرمود: «آرى به زندگانى ام سوگند! ما پسران يك پدر هستيم؛ امّا اميّه همچون هاشم نيست؛ حرب مانند عبدالمُطّلب نيست؛ ابوسفيان به ابوطالب شباهت ندارد؛ مهاجر همانند آزاد شده پس از فتح نيست؛ كسى كه نسب خالص و روشن دارد، همسان كسى نيست كه او را به پدر چسباندهاند؛ بر حق همانندِ بر باطل نيست؛ مؤمن همچون خيانت پيشه نباشد؛ و بد فرزندى است آن كس كه از پيشينيانى پيروى كند كه در آتش جهنّم فرو افتادهاند. و افزون بر اين، فضيلت نبوّت نيز در خاندان ما است».(6)
__________________________________
1 - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 17/6 - 18 .
2 - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 44/2.
3 - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 78/15.
4 - تاريخ اميرالمؤمنين عليه السلام: 151/1.
5 - وى جرير بن عبدالمسيح از بنى ضبيعه است كه شرح حالش در كتاب الشّعر والشّعراء از ابن قُتيبه (ص 99)؛ ومعجم الشّعراء آمده است.
6 - كتاب صفّين ابن مزاحم: ص 538 و 539 )ص 471)؛ الامامة والسياسة: 104 / 1) 100 / 1) ؛ مُروج الذّهب: 23 / 3) 61 / 2) ؛ نهج البلاغه: 12 / 2 )ص 375) ؛ شرح نهج البلاغه تأليف ابن ابى الحديد: 117 / 15) 424/ 3) ؛ ربيع الابرار زمخشرى: باب 470 / 3) 66)، به نقل از غدير در كتاب و سنّت و ادب: ج 3ص 383.
بازديد امروز : 55178
بازديد ديروز : 96758
بازديد کل : 134148553
|