يهود و پشتيبانى از امويان
او ادامه مى دهد: دوّمين تحوّل اين دوره، ظهور نگرش انتقادى تر به سنّت خبرى و روايى مسلمانان است كه دستاوردهاى امويان را با ديدى مثبت مورد ارزيابى قرار مى دهد.
در اثر «ولهاوزن» دستاورد امويان به خاطر آفريدن يك امپراطورى و منسجم داشتن آن به كمك يك دستگاه ديوانى كار آمد، مورد تحسين قرار گرفته است و در نوشته هاى «هانرى لامنز بلژيكى» اين تحسين، پررنگتر مى شود.
«لامنز» امويان را بنيانگذار حكومت ملّى عرب در شام مى داند و آن را به خاطر اينكه زير بار سلطه اسلام نرفته، حكومتى قدرتمند و موفّق مى پندارد.
نويسنده مهاجرى چون او با عشقى كه به كشور خوانده خود داشت دانش و فضل خود را در مطالعه منابع عربى به كارمى گرفت تا چهره بسيار مساعدى كه مى خواست، از حاكميّت اموى ارائه دهد (او دوره فعّاليّت نويسندگى خود را در لبنان گذراند كه از نظر تاريخى بخشى از شام بزرگ به شمار مى آمده است). در واقع، كارش اين بود مطالبى را در منابع دردفاع از امويان، جمع آورى و برجسته سازد و به عنوان حربه اى بر ضدّ تعصّب هاى عمومى نهفته در سنّت خبرى و روايى اسلام به كار گيرد.
روى هم رفته، تقريباً تا دوران اخير، پژوهش هاى غربى، همچنان بر مبناى همين دو نگرش استوار بوده و پيش رفته است و از آثار گلدزيهر، ولهاوزن، لامنز و برخى معاصران آنها چون «ك.ه بكر» فراتر نرفته است.
در اواخر دهه 1940 پژوهشگر آمريكايى، «د.س.دنت» به فاصله كوتاهى پيش از مرگش در يك سانحه هوايى، اظهار داشته بود كه بر تحليل «ولهاوزن» از نظام مالياتى امويان ايراد وارد است و در تحليل درباره به اصطلاح انقلاب عبّاسى دلالت داشته است.
پژوهشگران ديگرى، برداشت «ولهاوزن» درباره سقوط امويان را به باد انتقاد گرفتند و معتقد بودند كه وى بيش ازاندازه، به قيمت عرب ها، بر نقش موالى ايرانى در جنبش هاشميّه تأكيد ورزيده است و همين تأكيد، تأكيد متقابلى، مبنى بر اهميّت عرب ها در تاريخ نگارى اسلام برانگيخته است. براى نمونه در تأييد آن، مى توان آثار «م.آ.شبان» را شاهد آورد.
با وجود اين انتقادها، ساختارى كه «ولهاوزن» از تاريخ اموى خلق كرده در حدّ وسيعى تا به امروز، پابرجاى مانده است. ولى در عين حال، روش تحليل منابع وى ناكارآمد و حتّى شبهه آميز دانسته شده و مورد ايراد قرار گرفته است؛ به طورى كه برخى از دانشوران در مورد اينكه آيا اصلاً مى شود تاريخ مفصّلى از دوره اموى به نگارش درآورد، به شك وترديد افتادند.
پيش از آن، در نيمه سال 1950 شكايتى كلّى به سنّت خبرى و روايى مسلمانان به عنوان مرجع تاريخ صدر اسلام پديد آمد كه «گلدزيهر» در آثارى بر آن شكّاكيّت مهر تأييد گذارده بود و بعداً شاگرد وى «ج.شاخت» با شدّت بيشتر، خطّ فكرى استاد را دنبال كرد.
«شاخت» پس از پژوهش هاى تاريخى درباره خاستگاه هاى شرع اسلامى، مدّعى شد كه شواهد زيادى در تأييد نظريّات استاد خود به دست آورده و مى تواند نشان دهد كه اخبار و روايات اسلامى در دوره نسبتاً متأخّر، پس از پيامبر پديد آمده و بيش از همه، مجادله هاى حقوقى بر شكل گيرى آن ها تأثير داشته است(!)
سپس كسانى پيدا شدند كه با كمك يافته هاى «شاخت»، به خود اجازه دادند بر گزارش هاى تاريخ صدر در سنّت خبرى و روايى حمله كنند.
در سال 1973، «آ.نُت» كتاب خود را زير عنوان Untersuchungen Quellenkritische منتشر كرد و در آن به شالوده اى كه «ولهاوزن» در تحليل منابع ريخته بود، تاخت.
وى تأكيد كرد كه اخبار و روايات تاريخى در حين جمع آورى و انتقال همواره مورد بازيابى و نگارش مجدّد قرار گرفته اند و حتّى اخباريّون صدر اسلام كه چكيده نوشته هايشان در منابع ما وجود دارد در صدر سنّت خبرى و روايى قرار نداشته اند؛ بلكه آنان هم مدوّن كنندگان و گردآورندگان اطّلاعاتى بودند كه پيش از دسترسى آن ها، در حال شكل گيرى و تكوين بوده است.
وى باور داشت كه نمى توان به خاستگاه منابعى كه به ما رسيده است دست يازيد و همچنين نمى توان به اخباريّون قرن هشتم ميلادى و به مكتب هاى خاصّ با ويژگى هاى آشكار و معيّن دست يافت و جهت گيرى يا جانبدارى هر كدام راجداگانه مشخّص كرد. در واقع هر كدام، اطّلاعاتى با نظرگاه هاى متنوّع انتقال داده اند.
«نت» سپس به تفكيك اشكال گوناگون منابع و قالبهاى درون آن ها پرداخت تا نشان دهد كه منابع از يك مجموعه صرف "topoi" كه شالوده آن ها در واقعيّت تاريخى سئوال برانگيز باشد، فراتر مى رود.
طرفه آنكه بايد در استفاده از اين منابع براى بازسازى تاريخ صدر اسلام به شكل مفصّل، بسيار بدبين بود. چنين مى نمايد كه «نت» مى خواست با نگارش كتاب خود، برداشت مورد نظرش را از تاريخ صدر اسلام قالب كند، امّا در عمل چنين نيّتى هرگز به بار ننشست. ساير مورّخان نيز كمابيش در نگارش تاريخ امويان، راه «ولهاوزن» را در پيش گرفتند و باپرداخت انتقاد به منابع، معقتد بودند كه با انتقاد صحيح، مى توان از آن ها در بازسازى تاريخ اموى بهره گرفت.
در آلمان، از دانشورانى چون «ردوان سعيد» و «گرنت روتر» مى توان نام برد كه مى كوشيدند از همان روش هاى «ولهاوزن» استفاده كنند؛ امّا در منابع بيشتر از مفاهيم اجتماعى و اقتصادى مدرن بهره مى گرفتند.
در ايالات متّحد، «ف.مك گراو دانر» طرحى نو آورانه از تاريخ فتوحات عرب خلق كرد و وعده داد روش شناسى خود را در تأليف اثرش، توجيه نمايد. امّا ترديدى نيست كه بسيارى اكنون اينگونه پژوهش هاى بدعت آميز را در محدوديّت و بن بست احساس مى نمايند و در عوض ترجيح مى دهند به تحليل منابع يا تاريخ نگارى روى آورند. «ورنر انده» و «ا.ل.پترسون» از نمونه هاى بديهى اين نگرش هستند.
در اثر برجسته ديگر در دوران اخير، به نام «غلامان سوار بر اسب» نوشته «پاتريسياكرون» سعى شده است ضمن پذيرش يافته هاى «گلدزيهر»، «شاخت» و «نت»، از روش ديگرى در استفاده از منابع اسلامى استفاده شود. اين روش به اعتقاد «پاتريسياكرون»، رهيافت زندگىنامه اى يا انساب است.
وى خاطر نشان می كند كه اگر اطّلاعات اساسى در منابع اسلامى (اسامى و تاريخ خلفا و واليان و غيره) با رجوع به منابع مستقلّ (مانند سكّه ها، كتيبه ها و منابع غير اسلامى) مورد بررسى قرار گيرد، اين دو سنخ منابع مى توانند در تأييد متقابل همديگر، ما را يارى رسانند.
وى همچنين معتقد است كه دور از انصاف است اگر همه اطّلاعات نهفته در منابع اسلامى را به عنوان اطّلاعات ساختگى دوران بعد يا اقتباس هاى صرف نوشتارى topoi كما هميّت جلوه دهيم.
موارد ضمنى آشكار چون موقعيّت اجتماعى فرد، تعلّق قبيله اى يا فرقه اى، پيوند زناشويى او در قبيله و پيوندهاى اجتماعى و سياسى بيشتر مى توانند بر پايه واقعيّت باشند. اطّلاعاتى كه جزئى به نظر مى آيند مانند موقعيّت فرد و تعلّق قبيله اى يا فرقه اى، پيوندهاى فرد از نظر ازدواج، پيوندهاى اجتماعى و سياسى او بيشتر به واقعيّت نزديكند و مورّخ بايستى اين سخن اطّلاعات را كانون توجّه خود قرار دهد و سپس در وهله بعدى براى نمونه به گزارش هاى تاريخى درباره انگيزه قيام ها و يا شركت خلفا در وقايع بزرگ تاريخى بپردازد.
از اين ديدگاه، آنچه در كتاب «كرون» جالب توجّه است توأمان انسجام و باريك انديشى مفهومى است. از پيامدهاى اين رهيافت كه برخى ديگر در آن سهيم و يا در اتّخاذ آن پيشدستى كرده اند، اين است كه از روايت ساده و صريح وقايع سياسى فاصله گرفته و به نهادها و تاريخ اجتماعى و مذهبى علاقه و رغبت بيشترى نشان مىدهد.
كتاب «م.ج.مورنى» نمونه ديگرى است كه اين رهيافت را پيروى كرده است. در جهان مدرن اسلامى و به ويژه عربى، تاريخ اموى مى تواند در برخى مواقع، چون آيين هاى، دغدغه هاى سياسى و دينى امروز را بازتاب دهد. ولى نه بدان معنى كه تمام نوشته هاى نوين عربى و اسلامى درباره تاريخ اموى، مى توانند گذارنده مسايل امروزين باشد و يا اگر نگرش دينى يا سياسى فلان نويسنده را بدانيم از پيش مى توانيم پيشبينى كنيم كه او چه مى خواهد بگويد، بلكه اهميّت دوره اموى به سبب اسلامى سازى و عربى سازى خاورميانه است(!).
از اين لحاظ، روشن است عرب ها يا مسلمانان كه در دنياى مدرن دنبال هويّت خويش هستند، در تاريخ سلسله اموى، محلّ زيادى براى غور در باب هويت يابى خواهند يافت. به طور خاصّ، هر گونه تنش احتمالى ميان اسلام وناسيوناليسم عربى، مى تواند بر ديدگاه ها درباره تاريخ اموى، تأثير بگذارد.
از ديدگاه ناسيوناليسم عربى، سلسله اموى مى تواند به خاطر پايه گذارى نخستين امپراطورى عرب، حماسه آفرين فرهنگى تلقى شود. امّا سنّت خبرى و روايى اسلامى - چنانچه از نظر گذشت - تصويرى معمولاً خصمانه از امويان ارائه داده است و اگر در هويت يابى بيشتر جانب اسلام گرفته شود تا عرب، مى تواند مسائلى را در پى داشته باشد.
اين تنشى است كلّى و شايد هم تنشى پنهان و ناآشكار كه اگر شيعيان با نگاه خاصّ شيعى كه نگاهى خصمانه و برآمده از سنّت روايى و خبرى تشيّع است به تاريخ اموى بنگرند و اگر شكل ناسيوناليسم شامى، ناسيوناليسم عمومى عرب را به حاشيه براند، در هر دو حالت چه بسا آن تنش، سر از آستين درآورد و واقعيّت نمايى بيشترى نشان دهد.»(26)
26) امويان؛ نخستين دودمان حكومتگر در اسلام: 146.
بازديد امروز : 55318
بازديد ديروز : 96758
بازديد کل : 134148693
|