حضرت امام صادق علیہ السلام نے فرمایا : اگر میں ان(امام زمانہ علیہ السلام) کے زمانے کو درک کر لیتا تو اپنی حیات کے تمام ایّام ان کی خدمت میں بسر کرتا۔
(3) يك جريان بسيار مهمّ يا مهربانى حضرت امام رضا عليه السلام و امام زمان ‏عجّل اللَّه تعالى فرجه به دو جوان مسيحى

(3)

يك جريان بسيار مهمّ يا مهربانى حضرت امام رضا عليه السلام

و امام زمان ‏عجّل الله تعالى فرجه به دو جوان مسيحى

جريان بسيار جالبى نقل شده كه نشان‏ دهنده مهربانى عظيم حضرت امام رضا عليه السلام ‏است و نيز هاله ‏اى از رأفت و مهربانى امام زمان عجّل اللَّه تعالى فرجه را در بردارد.

در کتاب «آفتاب ولایت» می نویسد:  «شخصى مورد اطمينان برایم نقل کرد که در مشهد مقدّس، منزل يكى از دوستان، با دو دانشجوى آمريكايى كه زن و شوهر بودند، ملاقات كردم. براى آن دو، داستان شگفت ‏آورى رخ داده بود كه به تقاضاى ميزبان، آن داستان را براى ما نقل‏ كردند:

   آن دو جوان آمريكايى گفتند: وقتى كه ما در يكى از دانشگاه‏ هاى آمريكا مشغول ‏تحصيل بوديم، پيوسته در خود احساس كمبود مى‏ كرديم.

   با اشاره به سينه‏ اش گفت: احساس مى‏ كردم كه اين جا خالى است، سپس گمان‏ كردم كه اين كمبود، ناشى از غريزه جنسى است و با ازدواج و انتخاب همسر، آن خلأ پر مى‏ شود؛ از اين رو، هر دو تصميم گرفتيم با هم ازدواج كنيم؛ امّا پس از ازدواج نيز آن خلأ پر نشد و همچنان آن كمبود را در خود احساس مى‏ كرديم.

   از اين امر سخت ناراحت شدم و با اين كه به همسرم علاقه داشتم، در ظاهر تمايلى ‏به او نشان نمى ‏دادم و گاهى حتّى حوصله صحبت كردن با او را هم نداشتم، روزى ‏براى عذرخواهى به او گفتم: اگر گاهى مى ‏بينى كه من حال خاصّى دارم و از تو دورى‏ مى‏ گزينم، گمان نكنى علاقه‏ اى به تو ندارم؛ بلكه اين ناراحتى و افسردگى و احساس ‏خلأ از دوران دانشجويى در من بوده و تاكنون رفع نشده است و گاهى بدان مبتلا مى ‏شوم.

   همسرم گفت: اتّفاقاً من نيز چنين حالتى دارم. پى بردم كه اين احساس خلأ درونى، درك مشترك هر دوى ما است؛ در نتيجه تصميم گرفتيم براى رفع آن، چاره ‏اى بينديشيم. در آغاز بنا گذاشتيم كه بيشتر به كليسا رفت و آمد داشته باشيم و به ‏مسايل معنوى بپردازيم تا شايد آن خلأ برطرف شود.

   ارتباطمان را با كليسا و مسايل معنوى گسترش داديم و در آن زمينه، كتاب ‏هايى را نيز مطالعه كرديم؛ امّا آن خلأ و عطش معنوى رفع نشد.

   چون شنيده بوديم كه در كشورهاى شرقى، به ويژه چين و هندوستان مذاهبى ‏وجود دارند كه مردم را به رياضت و انجام تمرين ‏هاى ويژه ‏اى براى رسيدن به‏ حقيقت دعوت مى‏ كنند، تصميم گرفتيم به آن كشورها سفر كنيم، و چون چين، از ديگر كشورهاى شرقى، به آمريكا نزديك‏تر است، ابتدا به چين سفر كرديم. در چين ‏از مسئولان سفارت آمريكا خواستيم كسانى را كه در آن كشور در زمينه مسايل ‏معنوى و رياضت سرآمدند، به ما معرّفى كنند. آن‏ها شخصى را به ما معرّفى كردند كه ‏مى‏ گفتند رهبر روحانيان مذهبى چين و بزرگ‏ترين شخصيّت معنوى آن كشور است.

   با كمك سفارت، موفّق شديم نزد او برويم و با راهنمايى و كمك او مدّتى به رياضت مشغول شديم، امّا كمبود معنوى و خلأ درونى ما برطرف نشد.

   از چين به تبّت رفتيم. در آن ‏جا و در دامنه‏ هاى كوه هيماليا معبدهايى بود كه عدّه ‏اى ‏در آن‏ها به عبادت و رياضت مى ‏پرداختند. به ما اجازه دادند كه به يكى از معبدها راه‏ يابيم و مدّتى به رياضت بپردازيم.

   رياضت‏ هايى كه در آنجا متحمّل مى‏ شديم، بسيار سخت بود؛ از جمله چهل شب ‏روى تختى كه روى آن، ميخ‏ هاى تيزى كوبيده بودند مى‏ خوابيديم. پس از گذراندن مدّتى ‏در آن‏جا و انجام رياضت ‏ها و عبادت‏ ها، باز احساس كرديم خلأ درونى ما همچنان باقى ‏است.

   از آن‏ جا به هندوستان رفتيم و با مرتاضان فراوانى تماس گرفتيم و مدّتى در آن‏ جا به ‏رياضت پرداختيم، امّا نتيجه نگرفتيم و مأيوس شديم.

   سرانجام اين تصوّر در ما پديد آمد كه اصلاً در عالم، واقعيّتى وجود ندارد كه ‏بتواند خلأ درونى انسان را برطرف كند.

   نااميدانه تصميم گرفتيم از طريق خاورميانه به اروپا و سپس آمريكا رهسپار شويم. از هندوستان به پاكستان و از طريق افغانستان به ايران آمديم و ابتدا وارد شهر بزرگ ‏مشهد شديم و آن را شهر عجيبى يافتيم كه نمونه آن را تاكنون مشاهده نكرده بوديم:

   در وسط شهر، ساختمانى جالب و باشكوه با گنبد و گلدسته‏ هاى طلا كه پيوسته ‏انبوهى از مردم به آن رفت و آمد داشتند ما را به خود جلب كرد.

   پرسيدم: اينجا چه خبر است و اين مردم چه دينى دارند؟ گفتند: اين مردم ‏مسلمانند و كتاب مذهبى آنان قرآن است و در اين شهر و در اين ساختمان يكى از رهبران مذهبى آن‏ها كه به او امام مى ‏گويند، دفن شده است.

پرسيدم: امام كيست و چه مى‏ كند؟

   گفتند: امام ‏عليه السلام، انسان كاملى است كه داراى عالى‏ ترين مراحل كمال انسانى است و او با داشتن آن مقام، ديگر مرگى ندارد و پس از رخت بر بستن از دنيا نيز زنده است.

   مسلمانان چون چنين اعتقادى دارند؛ به زيارت امام‏شان مى‏ روند و با عرض ادب ‏و احترام از او حاجت مى‏ خواهند و امام ‏عليه السلام نياز آن‏ها را برآورده مى‏ سازد.

   گفتم: قسمت ‏هاى مهمّى از قرآن را براى ما نقل كنيد.

   گفتند: در يكى از آيات قرآن آمده است كه هر چيزى خدا را تسبيح مى‏ گويد.

   آن سخنان براى ما معمّايى شد كه چطور با اين كه امام آن‏ها مرده است، باز او را زنده مى‏ دانند و افزون بر اين معتقدند كه همه چيز، حتّى كوه‏ ها و درختان، خدا راتسبيح مى ‏گويند! باور نكرديم و تصميم گرفتيم براى تماشا وارد حرم رضوى شويم.

   در صحن، يكى از خادمان كه وسيله ‏اى شبيه چماق با روكش نقره در دست ‏داشت، وقتى متوجّه شد ما خارجى هستيم، از ورودمان به صحن جلوگيرى‏ كرد و گفت: ورود خارجى‏ ها ممنوع است.

   گفتم: ما چندين هزار كيلومتر در دنيا سفر كرده ‏ايم و به اماكن گوناگون وارد شده ‏ايم و هيچ كجا به ما نگفتند كه ورود خارجى ممنوع است، چرا شما از ورود ما جلوگيرى مى‏ كنيد؟ قصد ما فقط تماشاى اين محلّ است و نيّت بدى نداريم. هر چه ‏اصرار كرديم، فايده ‏اى نداشت و از ورود ما جلوگيرى كردند.

   ما با ناراحتى از آن‏جا دور شديم و در آن حوالى روبروى مسافرخانه ‏اى لب جوى ‏آب نشستيم(1)، من مدّتى به فكر فرو رفتم كه نكند در عالم حقيقتى باشد كه در اين جا نهان است و ما نمى ‏شناسيم؟ اگر در اينجا خبرى باشد و آنان ما را راه ندهند تا از آن ‏آگاه شويم، برايمان سخت حسرت ‏آور و رنج ‏آور است كه با آن همه زحمت، تلاش وتحمّل رنج سفر از رسيدن به آن حقيقت محروم بمانيم. بى ‏اختيار گريه ‏ام گرفت ومدّتى گريستم.

   ناگهان اين فكر به ذهنم خطور كرد كه آن شخص مدفون يا امام و انسان كامل است ‏و آن‏ها راست مى‏ گويند، يا دروغ مى ‏گويند و او انسان كامل نيست؛ اگر آن‏ها راست ‏بگويند و به واقع او زنده است و بر همه جا احاطه دارد، خودش مى ‏داند كه ما به دنبال‏ چه هدفى اين همه راه آمده ‏ايم و بايد ما را دريابد و اگر آنان دروغ مى‏ گويند، ضرورتى ‏ندارد به تماشاى آن جا برويم.

   همين طور كه اشك مى‏ ريختم و خود را تسلّى مى ‏دادم، دست ‏فروشى كه تعدادى‏ آيينه، مهر و تسبيح در دست داشت، نزدم آمد و به زبان انگليسى و با لهجه شهر خودمان‏ گفت: چرا ناراحتى؟

   سر بلند كردم و جريان را براى او گفتم كه ما براى كشف حقيقت به چندين كشور سفر كرده ‏ايم و سال‏ ها رياضت كشيده‏ ايم و اكنون كه به اين جا آمده ‏ايم، به حرم ‏راهمان نمى ‏دهند.

   گفت: ناراحت نباش برو. راهتان مى‏ دهند!

   گفتم: الآن ما به آن جا رفتيم و راهمان ندادند.

   گفت: آن وقت اجازه نداشتند. من در آن لحظه فكر نكردم كه چطور آن دست ‏فروش ‏به انگليسى آنهم با لهجه محلّى با من حرف مى ‏زند و از كجا خبر دارد كه پيش‏تر خادمان ‏حرم اجازه نداشتند ما را راه بدهند و اكنون اجازه دارند، و چرا من راز دلم را براى او گفتم؟!

   سرانجام به سوى حرم راه افتاديم و وقتى به درِ صحن رسيديم، خادم مانع ورود ما نشد. پيش خود گفتم: شايد ما را نديده است. برگشتيم و به او نگاه كرديم؛ امّا اوعكس ‏العملى نشان نداد.

   وارد صحن شديم و به راهروى رسيديم كه جمعيّت انبوهى از آن‏ جا وارد حرم‏ مى‏ شدند ما نيز همراه جمعيّت وارد راهرو شديم.

   فشار جمعيّت ما را از اين سو به آن سو مى‏ كشاند تا اين كه به درِ حرم رسيديم؛ امّا ناگهان من احساس كردم كه اطرافم خالى است و هر چه جلو رفتم، پيرامونم خلوت‏ تر مى‏ شد و بدون مزاحمت و فشارِ جمعيّت به پنجره‏ هاى ضريح مقدّس رسيدم و مشاهده‏ كردم كه درون ضريح، شخصى ايستاده است.

   بى ‏اختيار تعظيم و سلام كردم. آن حضرت با لبخند جواب سلام مرا داد و فرمود: چه ‏مى‏ خواهى؟

   من هر چه پيش‏تر در ذهنم بود، يكباره از ذهنم رفت و هر چه خواستم بگويم كه چه مى‏ خواهم چيزى به ذهنم نيامد. فقط يك مطلب به ذهنم آمد و در محضر حضرت گفتم و آن اين بود كه من شنيده‏ ام در قرآن آمده است: همه موجودات خدا را تسبيح مى ‏گويند! وقتى آن مطلب را عرض كردم، فرمود: به تو نشان مى ‏دهم.

   بعد بى ‏اختيار از حرم بيرون آمدم، باز احساس كردم كه پيرامونم خلوت است وكسى مزاحم من نمى ‏شود، خداحافظى كردم و از حرم خارج شدم امّا مبهوت مانده‏ بودم.

   وقتى از حرم خارج و به صحن وارد شدم، حالتى به من دست داد كه مى ‏شنيدم هر چه پيرامون من وجود دارد از در و ديوار و درخت و زمين و آسمان همه تسبيح‏ مى‏ گويند.

   با مشاهده اين صحنه، ديگر چيزى نفهميدم و بى ‏هوش به روى زمين افتادم، پس ‏از به هوش آمدن خود را در اتاقى بر روى تختى ديدم كه عدّه ‏اى آب به صورتم ‏مى ‏ريختند تا به هوش آيم.

   پس از آن واقعه، متوجّه شدم كه در عالم، حقيقتى وجود دارد و آن حقيقت در اين‏جا است و انسان مى‏ تواند به مقامى برسد كه مرگ و زندگى براى او يكسان باشد و مرگ ‏نداشته باشد و همچنين پى بردم كه قرآن راست مى‏ گويد كه همه چيز تسبيح‏ گوى خدا است.»(2)

   از اين جريان چنين نتيجه مى ‏گيريم كه مردم هر چند در دنيا و مادّیات غرق شده ‏باشند، اگر از آن دل ببرند و به راستى جوياى راهِ هدايت شوند، راهنمايان الهى از آنان‏ دستگيرى مى‏ كنند؛ همان‏گونه كه در اين جريان، حضرت امام رضا عليه السلام دو جوان ‏مسيحى را به راه راست راهنمايى نمودند.

   آرى؛ اگر انسان براى پيدا كردن راه، صداقت داشته باشد؛ گرچه مدّتى به بى ‏راهه ‏رود، سرانجام راهنمايى شده و راه اصلى را پيدا مى‏ كند.

   با اطمينان و يقين مى‏ توان گفت: اگر در آنچه تاكنون خوانده ‏ايد، دقّت و توجّه‏ كرده باشيد، در فكر و انديشه شما تأثير نيكويى داشته است.

   بنابراين تا مى‏ توانيد هنگام زيارت، توجّه بيشترى داشته باشيد و عظمت حضرت ‏امام رضا عليه السلام را - كه ولايت بر ما سوى الله دارند و حجّت خداوند در زمين تا كهكشان‏ها و... مى‏ باشند - به خاطر داشته باشيد.

   لحظه ‏هايى را كه در بارگاه آن حضرت و در حضورشان هستيد غنيمت بشماريد و بدانيد حضرت امام رضا عليه السلام از شما چه انتظارى دارند! و با دعا نمودن براى هر چه ‏زودتر فرا رسيدن دولت كريمه امام زمان عجّل اللَّه تعالى فرجه، وظيفه خود را انجام داده و به ‏اين وسيله، لطف و عنايت حضرت امام رضا عليه السلام را به خود بيشتر كنيد.

   از خداوند بزرگ و مهربان مى‏ خواهم كه اين اثر را قبول نموده و مؤثّر فرمايد و از امام رئوف حضرت علىّ بن موسى الرضا عليه السلام و حضرت بقيّة الله الأعظم امام زمان ارواحنا فداه طلب عفو و رأفت نموده و اگر تأليف اين كتاب از ثواب برخوردار باشد، آن را به‏ شفيعه روز جزا اخت الرّضا حضرت فاطمه معصومه‏ عليها السلام كه ريزه خوارى از ريزه ‏خواران ‏خوان آن خاتون دو عالم هستم، هديه مى ‏نمايم.


1) در زمان گذشته در خيابان شيرازى، جوى آب وجود داشت.

2) آفتاب ولایت: 136 .

 

منبع : صحیفۀ رضویه صفحه 132

 

 

 

ملاحظہ کریں : 1756
آج کے وزٹر : 24144
کل کے وزٹر : 297409
تمام وزٹر کی تعداد : 163697221
تمام وزٹر کی تعداد : 121337788