نيز پيشگوئى ديگر دربارهٔ مروان
مؤلّف «الإستيعاب» مى گويد: روزى اميرالمؤمنين على عليه السلام به مروان نگريست و به او فرمود:
واى بر تو؛ و واى بر امّت محمّد از تو و پسرانت؛ هنگامى كه موهاى شقيقه ات سپيد شده باشد.
مروان معروف به «خيط باطل» بود و اين را بدان سبب به او مى گفتند كه قد دراز لرزانى بود، در جنگى كه در خانه عثمان صورت گرفت بر پس گردن مروان ضربتى خورد و بر روى دهان خود بر زمين افتاد.
و چون مروان به حكومت رسيد برادرش عبدالرحمان بن حكم - كه شاعرى شوخ و بذله گو بود و شعر نيكو مى سرود و با مروان هم عقيده نبود - چنين سرود: «به خدا سوگند؛ نمى دانم و مى خواهم از همسر آن مردى كه به پس گردنش ضربت زده اند بپرسم كه چه مى كند؟ خداوند قومى را كه اين كشيده قامت لرزان را بر مردم امير ساختند و هر گونه كه مى خواهد مى بخشد يا باز مى دارد نابود كند».
و گفته شده است: عبدالرحمان اين شعر را هنگامى سروده است كه معاويه، مروان را به اميرى مدينه گماشته است. عبدالرحمان، مروان را بسيار هجو گفته و از اشعار ديگرش در هجو او اين ابيات است: «اى مروان؛ من بهره خويش را ازتو به عمرو و مروان كشيده قامت لرزان و خالد بخشيدم...».
مالك الريب هم مروان را هجو گفته و چنين سروده است: «به جان خودت سوگند كه مروان امور ما را انجام نمى دهد؛ بلكه دختر جعفر درباره ما حكم مى كند. اى كاش؛ همان زن بر ما امير بود، و اى كاش؛ تو اى مروان؛ داراى آلت زنانه مى شدى».
از اشعار ديگر برادرش عبدالرحمان در نكوهش مروان اين ابيات است: «هان؛ چه كسى است كه اين پيام مرا از جانب من به مروان برساند و پيام برنده از جنس سخن است، به اينكه تو هرگز براى آزاده ننگ و رانده شدنى چون پيوستن برخى از زبونى به او نمى بينى...».
و چون معاويه به خلافت رسيد نخست مروان را به اميرى مدينه گماشت و سپس امارت مكّه و طائف را هم به او سپرد و بعد او را از اميرى عزل كرد و سعيد بن عاص را گماشت. و چون يزيد بن معاويه هلاك شد و پسرش ابوليلى معاوية بن يزيد در سال شصت و چهارم هجرت به خلافت رسيد و چهل روز خليفه بود و درگذشت، مادرش - كه امّ خالد دختر ابوخالد دختر ابوهاشم بن عتبة بن ربيعة بن عبد شمس بود - به او گفت: خلافت را پس از خود براى برادرت قرار بده.
معاوية بن يزيد نپذيرفت و گفت: ممكن نيست تلخى پاسخ آن بر عهده من و شيرينى آن براى شما باشد.
در اين هنگام مروان براى خلافت قيام كرد و چنين سرود: «فتنه اى مى بينم كه ديگ هاى آن در جوشش است و پادشاهى پس از ابوليلى از كسى است كه غلبه پيدا كند و چيره شود».(452)
452) جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 266/3.
بازديد امروز : 4012
بازديد ديروز : 45723
بازديد کل : 131499031
|