(11)
سلیمان و آتش زدن سیرۀ رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم
به اين جريان نيز توجّه كنيد:
سليمان فرزند عبدالملك آن گاه كه اثرى از آثار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را نابود ساخت مورد تقدير عبدالملك قرار گرفت:
در كتاب مقالات تاريخى مى نويسد: «سليمان بن عبدالملك در زمان ولايتعهدى به مدينه آمد و از ابان بن عثمان بن عفّان شنيد كه او سيرهاى تدوين كرده[1]. زمانى كه آن سيره را بر وى خواندند، مشاهده كرد كه در آن از حضور انصار در قبله اوّل و دوّم و شركت در جنگ بدر ياد شده است.
سليمان گفت:
«ما كنت أرى لهولاء القوم هذا الفضل»
؛ گمان نمىبردم كه اين طايفه فضلى داشته باشند.
پس از آن دستور داد تا آن سيره را سوزاندند. وقتى به دمشق بازگشت، پدرش از اين اقدام او ستايش كرد و گفت:
«ما حاجتك أن تقدم بكتاب ليس لنا فيه فضل»![2]
به اعتقاد عبدالملك كتابى كه در آن فضيلت بنىاميّه بيان نشده باشد، ارزش ندارد؛ هرچند فرموده هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم باشد.
در كتاب «امويان ...» مى نويسد: «آنان در قدرت، سياستى در پيش گرفتند كه در بهترين شكل ممكن، كمترين اعتنايى به مقتضيات اسلام ننموده و در بدترين شكل ممكن، قاطعانه در برابر اسلام سر بر كشيدند. سنگين ترين اتّهام آنها همانا اين است كه خلافت را براى خاندان خويش، موروثى ساختند.
آنان به بسيارى از پيروان اسلام ستم روا داشته و حتّى شمارى از آنها و خاندان پيامبر را، به ويژه نواده بزرگوارش امام حسين عليه السلام را به شهادت رساندند، به شهرهاى مكّه و مدينه يورش بردند و تا جايى پيش رفتند كه دو بار، مكّه را آماج تيرهاى خود قرار دادند.
اين تصوير نمادين، انگاشت اخبار و روايات را از امويان به خوبى بر ما آشكار مى سازد. امويان حتّى از گروش ديگران به اسلام جلوگيرى مى كردند تا حقوقى كه مى بايد به نو مسلمانان داده شود، از آنِ خويش سازند و با زور و بيدادگرى فرمان فرمايى مى كردند.
در اين دوره، آثار ادبى نوشته شد كه جرم و جنايت هاى امويان را برشمرده، هماوردان و دشمنانشان را به ستايش شاعرانه، ستوده و خدا را به گواه گرفته كه چرا جامعه اسلامى را در زير يوغ اين ستمگران از خدا بىخبر، گرفتار و بى پناه ساخته است. نام آشناترين آثار، نوشته هايى است از جاحظ در سده نهم ميلادى و مقريزى در سده پنجم ميلادى.»[3]
[1] ( 2). در اين باره كه نويسنده سيره، ابان بن عثمان بن عفّان بوده يا شخص ديگرى، به اين نكته توجّه كنيد:
يكى از چهرههاى سيرهنويس قرن دوّم هجرى« ابان بن عثمان بجلى» است. در بيشتر مآخذ، از وى با عنوان« أبان بن عثمان الأحمر البجلى» ياد شده است. تنها ياقوت حموى وى را« ابان بن عثمان بن يحيى بن زكريا اللؤلؤى» شناسانده كه دليل آن خلط دو شرح حال توسّط ياقوت، در مأخذ مورد استفاده ياقوت يعنى« الفهرست» شيخ طوسى بوده است.( نك: الفهرست: 179)
آنچه در مصادر شيعى آمده آن است كه وى از موالى قبيله بجيله بوده است. مىدانيم كه منظور از« موالى بودن» لزوماً به معناى عجمى بودن نيست؛ چرا كه ميان خود عربها، پيش از اسلام و احتمالًا پس از آن، عقد ولاء وجود داشته است.
نمونه آن، ولاء زيد بن حارثه نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم يا ولاء عمّار بن ياسر نسبت به بنى مخزوم است. با اين حال، احتمال عجمى بودن ابان قوى است.
قبيله« بجيله» قبيلهاى قحطانى دانسته شده است. اين قبيله همانند بسيارى از قبايل حجازى يا يمنى ديگر، در پى آغاز شدن فتوحات به عراق كوچيد و در قادسيّه حضور يافت. در اين جنگ شمارى از ايرانيان خود به اعراب پيوستند و ولاء آنها را پذيرفتند.
بسيارى نيز به اسارت درآمدند و طبعاً به تدريج، پس از آزادى به عنوان موالى قبايل عربى درآمدند. قبيله« بجيله» در جنگ صفّين در كنار اميرالمؤمنين عليه السلام بوده و حتّى از مختار نيز بر ضدّ مخالفانش دفاع كرده است.( معجم قبائل العرب: 1/ 65- 63)
بدين ترتيب بايد آثارى از تشيع را در اين قبيله سراغ داشت. افزون بر احمر، لقب ديگرى نيز براى وى، محمّد بن سلام- كه از شاگردان وى بوده- آورده و آن« الأعرج» است. وى در چند مورد از وى با عنوان« أبان الأعرج» ياد مى كند.( نك: طبقات فحول الشعراء: 2/ 482)
با توجّه به نقلهاى وى از ابان- كه مكرّر در« طبقات الشعراء» آمده- بايد منظور وى ابان مورد نظر ما باشد. احتمال آن هست كه اعرج تصحيفشده« أحمر» باشد.
توجّه به اين نكته لازم است كه جداى از« أبان بن عثمان الأحمر»، شخص ديگرى با عنوان« أبان بن عثمان بن عفّان» وجود دارد كه فرزند عثمان بوده و جداى از آنكه سالها حكومت مدينه را داشته، ادّعا شده كه در اخبار سيره نبوى نيز دستى داشته است.
تشابه اسمى سبب شده است تا برخى به خطا پسر عثمان بن عفّان را بجاى« ابان» امامى مذهب قرار دهند. از جمله« فؤاد سزگين» در بيان سيرهنويسان عصر اوّل، از ابان بن عثمان بن عفان ياد كرده و نوشته است كه منقولاتى از او در« تاريخ يعقوبى» آمده است.( تاريخ التراث العربى، التدوين التاريخى: 70)
اين در حالى است كه فردى كه در« تاريخ يعقوبى» از وى نقل شده، ابان بن عثمان الأحمر است. دليل آن نيز اين است كه يعقوبى تصريح مىكند كه وى راوى اخبار امام جعفر صادق عليه السلام است.
طبيعى است كه سنّ و سال پسر عثمان- كه در جنگ جمل در كنار عايشه بوده- در اين حدّ نبوده كه بتواند راوى اخبار امام صادق عليه السلام باشد. به علاوه كه نگاهى به مصادر حديثى شيعه و آشنايى مختصر با احاديث ابان، نشان مىدهد كه اين خطا، خبط و خلط بسيار بزرگى است.
ترديدى وجود ندارد كه وى كوفى بوده است؛ زيرا قبيله بجيله در كوفه بوده است.
نجاشى با اشاره به آنكه« أصله كوفي» مى نويسد:« كان يسكنها تارة والبصرة تارة». به همين دليل است بسيارى از بصريان از قبيل ابوعبيده معمّر بن مثنّى و محمّد بن سلام جمحى در بصره، از شاگردان وى بوده اند.( رجال النجاشى: 13 رقم 8)
گفتنى است كه در عبارتِ نقلشده در« كشى» آمده است كه:« وكان أبان من أهل البصرة».( رجال الكشى: 352 رقم 660)
بايد دانست كه ابان در شمار اصحاب اجماع بوده است؛ كسانى كه:« أجمعت العصابة على تصحيح ما يصحّ عنهم». كسانى كه آنچه صحّت انتسابش به ايشان درست باشد، نبايد در آن ترديد كرد. اين امر، بهترين دليل بر مرتبت والاى علمى و وثاقت ابان بن عثمان است.
وى راوى روايات فراوانى در ابواب مختلف فقه است كه در كتب اربعه و ديگر آثار فقهى روايت شده است. فهرستى از آنها را علّامه تسترى در« قاموس الرجال» به دست ما داده است. موارد نقلشده از ابان بن عثمان در كتاب« الفروع كافى» را محقّقى ديگر فراهم آورده است.( الشيخ الكلينى وكتابه الكافى: 263- 299).« منابع تاريخ اسلام: 63»
[2] ( 1). مقالات تاريخى: 263.
[3] ( 1). امويان؛ نخستين دودمان حكومتگر در اسلام: 27.
منبع: معاويه، ج 1 ، ص 45
بازديد امروز : 3966
بازديد ديروز : 198351
بازديد کل : 118754593
|