نقش يهوديان و مسيحيان
در عقايد انحرافى امويان
در کتاب «از ژرفای فتنه ها» می نویسد : بادهاى فتنه ها درون جمجمه هاى بشريّت در دولت اموى وزيدن گرفت؛ دولتى كه با صاحبان علم جنگيد و عقايد مشركان روزگار بعثت پيامبر را در لباس تازه و درخشانى عرضه كرد. عالمان اتّفاق نظر دارند كه قدرى گرى در دولت اموى شيوع پيدا كرد و امويان آن را در دامان خود پروريدند و از اين جريان حمايت كردند تا آنكه باليد و ريشه دواند.(311)
دستگاه هاى بستن راه خدا، انديشه قضا و قدر را طرح كردند و گستردند، با اين هدف كه عالم را دچار سرگردانى و آشفتگى فكرى كنند. نتيجه اين كار، مقدّس ندانستن شرايع و پايبند نبودن به قوانين آن و ارتكاب اعمال ممنوعى بود كه اديان آسمانى آن ها را منع كرده بود و همه اين كج روى ها، به بهانه قضاى الهى صورت گرفت. امويان اين انديشه را پروردند و گستردند تا آنچه را درباره آنان بر زبان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم صادر شده بود بپوشانند و وانمود كنند كه حاكميّت و اقتدارشان، نتيجه خواست و اراده و مشيّت خدا است و مسلمانان ناگزير از اطاعت از آنان هستند و هر گونه سركشى و حركتى بر ضدّ آنان، سركشى بر ضدّ قضاى خدا خواهد بود.
شيخ محمّد ابوزهره درباره نخستين كسى كه از جبر در لباس تازه خود سخن گفت، مى نويسد: «ما كاملاً مطمئن هستيم كه جبرى گرى در آغاز دوران امويان شيوع يافت و تا پايان اين دوران تبديل به مكتب گشت... گفته اند كه نخستين مروّج اين تفكّر، پاره اى يهوديان بودند كه آن را به مسلمانان آموختند و اينان آن را گسترش دادند و به نشر آن پرداختند. گفته مى شود نخستين مسلمانى كه به سوى اين نحله فكرى دعوت كرد، جعد بن درهم بود كه آن را از يهوديى در شام فرا گرفت و در بصره به ترويج آن ميان مردم پرداخت. آنگاه جهم بن صفوان، آن را از جعد آموخت.»(312)
جهم تنها اعتقاد به جبر را ترويج نمى كرد، بلكه نظرات ديگرى درباره بهشت و دوزخ و ديدار خداوند و غيره داشت و مردم را بدانها فرا مى خواند.(313)
بدين سان، شاخه هاى درخت اموى پس از آنكه انديشه جبر را كه با اصل سياستشان سازگار بود، از اهل كتاب فرا گرفتند، با شاخه هاى درخت اهل كتاب گره خورد و به هم پيوست.
آشكار است كه شام، پايتخت خلافت اموى، پيرو اديان و آراى مختلف بود و امويان با سران اديان مسامحه كارانه رفتار مى كردند و براى اين كه بتوانند با فراغ بال بر سر حفظ قدرت خود مسلمانان را كشتار و سركوب كنند، با قيصرها پيمانهاى صلح مى بستند. در طول مدّت اين پيمان ها، احبار براى تكميل بناى احبار گذشته به درون جامعه اسلامى رخنه مى كردند و امويان نيز آنان را به خود نزديك مى ساختند. از نظر تاريخى اين مطلب نيز قطعى است كه سرجون مسيحى، دبير معاويه و پس از او يزيد و آنگاه مروان بن حكم(314) و رازدار دولت اموى، در رأس جبريان بود.(315)
بنابراين دولت اموى، به اعتقاد عالمان همه فرقه ها، سياست تقويت و ترويج جبرى گرى را پيش گرفت و آن را بنياد سياست خود قرار داد؛ زيرا در خيمه آن، زشتى هاى امويان پنهان مى ماند و بر منبرهايشان، فقيهان راه هايى براى رهايى از هر بن بستى مى يافتند. اگر از آنان پرسيده مى شد كه چرا با (حضرت) على (عليه السلام) جنگيديد و آنگاه به دشنام دادن به او پرداختيد؟ يا چرا حجر بن عدى را كشتيد؟ يا چرا زياد را به معاويه ملحق كرديد و سنّت جاهلى استلحاق را دوباره زنده كرديد؟ يا چرا (امام) حسين (عليه السلام) را كشتيد؟ يا چرا در ماجراى حرّه، به مدينه تاختيد و آن را يغما كرديد و آنگاه مكّه را سنگباران كرديد؟ يا آنكه چرا اموال خدا را بازيچه و بندگان او را بنده خود كرديد و دين خدا را به باطل آميختيد و نماز را ضايع كرديد؟
در پاسخ همه اين پرسش ها و پرسش هاى ديگر، پاسخ مى دادند كه همه اينها بر طبق قضا و قدر خدا بود و امّت بر اين اجماع دارد و اگر كسى مخالفت مى كرد، سر و كارش با شمشير بود!
311) ر.ك: تاريخ المذاهب الإسلاميّه: 111 - 104 و تاريخ الفرق الإسلاميّه: 66.
312) تاريخ المذاهب الإسلاميّه: 102، تاريخ الفرق الإسلاميّه: 68.
313) تاريخ المذاهب الإسلاميّه: 106.
314) التنبيه والاشراف: 285/1.
315) تاريخ الفرق الإسلاميّه: 69.
بازديد امروز : 87002
بازديد ديروز : 239638
بازديد کل : 125503029
|