حضرت امام صادق علیہ السلام نے فرمایا : اگر میں ان(امام زمانہ علیہ السلام) کے زمانے کو درک کر لیتا تو اپنی حیات کے تمام ایّام ان کی خدمت میں بسر کرتا۔
نظر عمر دربارۀ ابوبكر

نظر عمر دربارۀ ابوبكر:

همه از ابوبكر بهترند

ابن ابی الحدید جریان بسیار مهمّی را نقل می کند(1): (2)

سعيد بن جبير نقل مى ‏كند كه مى‏ گفته ‏است: در حضور عبدالله بن عمر سخن از ابوبكر و عمر به ميان آمد. مردى گفت: به‏ خدا سوگند؛ آنان دو خورشيد و دو پرتو اين امّت بودند.

ابن عمر گفت: تو چه مى ‏دانى؟

آن مرد گفت: مگر آن دو با يكديگر ائتلاف نكردند؟

ابن عمر گفت: نه، كه اگر مى ‏دانستيد با يكديگر اختلاف داشتند. گواهى مى ‏دهم كه ‏روزى پيش پدرم بودم و به من دستور داده بود هيچ‏كس را پيش او راه ندهم؛ در اين ‏هنگام عبدالرحمان پسر ابوبكر اجازه خواست كه پيش او آيد.

عمر گفت: حيوانك بدى است، در عين حال همو از پدرش بهتر است. اين سخن مرا به وحشت انداخت و گفتم: پدرجان؛ عبدالرحمان از پدرش بهتر است؟!

گفت: اى بى ‏مادر؛ چه كسى از پدر او بهتر نيست! به هر حال اجازه بده عبدالرحمان ‏بيايد.

او آمد و دربارۀ حطيئه شاعر(3) با عمر سخن گفت كه از او خشنود شود. عمر او را به‏ سبب شعرى كه سروده بود زندانى كرده بود!

عمر گفت: در حطيئه كژى و بدزبانى است، مرا آزاد بگذار تا او را با طول مدّت زندان ‏راست و درست گردانم.

عبدالرحمان اصرار كرد و عمر نپذيرفت و عبدالرحمان رفت، آنگاه پدرم روى به من‏ كرد و گفت: تو تا امروز در غفلتى كه چگونه اين مردك نادان خاندان تيم «ابوبكر» بر من پيشى گرفت و خود را مقدّم داشت و بر من ستم كرد!

گفتم: من به آنچه در اين مورد اتّفاق افتاده است علم ندارم.

گفت: پسركم؛ اميدوار هم نيستم كه بدانى.

گفتم: به خدا سوگند؛ ابوبكر در نظر مردم از نور و روشنى چشمشان محبوب ‏تراست.

گفت: آرى؛ برخلاف ميل پدرت و با وجود خشم او، ابوبكر همين‏گونه است.

گفتم: پدرجان؛ آيا در حضور مردم از كار او پرده برنمى‏ دارى و اين موضوع را براى‏ آنان روشن نمى ‏كنى؟

گفت: با اين‏ كه خودت مى ‏گويى كه او در نظر مردم از روشنى چشمشان محبوب ‏تر است، در آن صورت سر پدرت با سنگ كوبيده خواهد شد.

ابن عمر مى‏ گويد: پس از اين گفتگو پدرم دليرى كرد و جسارت ورزيد و هنوز هفته‏ تمام نشده بود كه ميان مردم براى خطبه خواندن برخاست و گفت: اى مردم؛ همانا بيعت ابوبكر لغزش و شتابزدگى بود و خداوند شرّ آن را نگه داشت و هر كس شما را به چنان بيعتى دعوت كند او را بكشيد.(4)

از این گفتارها روشن می شود کسانی که در سقیفه و پس از آن به خلافت رسیدند چگونه افرادی بودند.


(1) هيثم، از مورّخان و محدّثانى است كه از هشام بن عروة و عبدالله بن عيّاش و مجالد، اخبارى نقل كرده است. ابن عدى مى‏ گويد: او مورّخ است. و ابن مدينى مى‏ گويد: او از واقدى بيشتر مورد وثوق است. نسايى مى‏ گويد: احاديث او متروك است. و ابونعيم مى‏ گويد: در حديث او چيزهاى ناشناخته ديده مى ‏شود، او به سال 206 درگذشته است.

(2) عبدالله بن عيّاش بن عبيدالله همدانى از ناقلان اخبار تاريخى و آداب است كه در اخبار او هم چيزهاى ناشناخته ديده‏ مى‏ شود وى به سال 185 درگذشته است. براى هر دو مورد به لسان الميزان: 4 / 210 و 3 / 322 مراجعه شود.

(3) جرول بن اوس كه بيشتر به همين لقب معروف است كه به سبب كوته‏ قامتى او به او داده شده است از شاعران‏ مخضرم است كه در دوره جاهلى و اسلام زيسته و ظاهراً پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه وآله مسلمان شده است.

(4) جلوۀ تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 1 / 201 .

 

 

    ملاحظہ کریں : 5448
    آج کے وزٹر : 39553
    کل کے وزٹر : 86454
    تمام وزٹر کی تعداد : 131916223
    تمام وزٹر کی تعداد : 91462532