حضرت امام صادق علیہ السلام نے فرمایا : اگر میں ان(امام زمانہ علیہ السلام) کے زمانے کو درک کر لیتا تو اپنی حیات کے تمام ایّام ان کی خدمت میں بسر کرتا۔
مقدّمه اوّل

مقدّمه اوّل

   محبّتى كه آدمى را به سوى ولايت مى ‏كشاند آن ولايتى كه بيعت مخصوص ودعوت باطنى و كليّه الهى است بر دو قسم است :

   1 - موهوبى (كه بخشش الهى و بدون اختيار شخص است) .

 در كتاب «تحف العقول» در باب سفارش‏هاى امام صادق عليه السلام به مؤمن طاق‏ نقل شده است كه فرمود :

يابن النعمان ؛ إنّ حبّنا أهل البيت ينزّله اللَّه من السماء من خزائن تحت ‏العرش كخزائن الذهب والفضّة ولاينزّله إلّا بقدر، ولايعطيه إلّا خيرالخلق، وإنّ له غمامة كغمامة القطر، فإذا أراد اللَّه أن يخصّ به من أحبّ ‏من خلقه، أذن لتلك الغمامة فتهطّلت كما تهطّلت السحاب، فتصيب الجنين ‏في بطن اُمّه.(34)

اى پسر نعمان ؛ محبّت و دوستى ما اهل بيت از آسمان از خزانه‏ هاى زير عرش كه‏ همانند خزانه ‏هاى طلا و نقره ‏اند فرود مى ‏آيد و آن را جز به مقدار معيّن نازل ‏نمى‏ كند ، و جز به بهترين بندگانش عطا نمى ‏فرمايد .

و براى آن ابرى است مثل ابرى كه باران داشته باشد ، وقتى اراده فرمود كسانى را كه ‏دوست دارد از محبّت بهره ‏مند كند به آن ابر اجازه بارش دهد ، آنگاه مى ‏بارد و به‏ جنينى كه در شكم مادر است برخورد مى‏ كند .

   يا به دعاى نياكان و پدران است . همان طور كه از پدر علّامه مجلسى رحمه الله نقل شده ‏است كه گفت : نيمه شبى بعد از تهجّد و عبادت حالتى بر من عارض شد و در آن‏حال فهميدم چيزى از خدا نمى‏ خواهم مگر اينكه اجابت فرمايد ، گويا صدائى ‏شنيدم كه گفت : «محمّد باقر در گهواره است» . بى ‏درنگ گفتم :

   «پروردگارا ؛ بحقّ محمّد و آل محمّد عليهم السلام اين طفل را مروّج دين و نشر دهنده ‏احكام مبين قرار بده ، و او را به توفيقات بى‏ پايان خود موفّق فرما» .

   و او بر اثر اين دعا به مرتبه‏ اى رسيد كه اگر دين شيعه را دين مجلسى بناميم ‏بجا است بخاطر اينكه رونق دين از او است ، مثل اينكه مذهب شيعه را جعفرى ‏ناميده ‏اند .

   و از بحرالعلوم قدس سره نقل شده كه آرزو مى ‏كرد تمام تصانيف او در پرونده‏ كارهاى مجلسى رحمه الله ثبت شود و يكى از كتاب‏هاى آن بزرگوار كه ترجمه متون ‏اخبار است و در تمام شهرها همانند قرآن مجيد پخش شده بنام او و به حساب او نوشته شود .(35)

   يا به دعاى برادران صالح و ابراهيم عليهما السلام است . همان‏طور كه دعاى او را قرآن‏ مجيد حكايت مى‏ كند :

«فَاجْعَلْ أفْئِدَةً مِن الناسِ تَهْوي إلَيْهِم» (36) .

دل‏هاى مردم را چنان قرار بده كه بسوى آنها و به طرف آنها متمايل شوند .

   يا به مشاهده آنها در بيدارى است كه يك‏باره محبّت آنها در دل ريخته شود .

   همان‏ طور كه از بعضى از بزرگان شنيده ‏ام كه نقل مى ‏كرد : شخصى از دوستان‏ اميرالمؤمنين عليه السلام پسر برادرى داشت كه با آن حضرت دشمن بود و او از آن‏ حضرت تقاضا مى‏ كرد كه پسر برادرم را از دوستان خود قرار دهيد . روزى اتّفاقاً اين شخص در حضور اميرالمؤمنين عليه السلام بود ، او به همراه رفيقانش از آنجا عبوركردند و بر آن حضرت سلام نكردند ، آن شخص از رفتار پسربرادرش شرمنده ‏شد ، در اين هنگام چشم بيناى الهى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نگاهى به آن جوان ‏نمود ، او فوراً برگشت و خود را روى قدم‏هاى آن حضرت انداخت و گفت : شما دشمن‏ ترين افراد نزد من بوديد و اكنون تو را بيش از هر كس دوست دارم .

   من هم عرض مى ‏كنم :

دوستان را كجا  كنى‏ محروم

تو كه با دشمنان نظر دارى

   * * *

آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند

آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند

   * * *

به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند

به آسمان رود و كار آفتاب كند

   گفته شده : مصرع دوّم اين شعر را اميرالمؤمنين عليه السلام سروده ‏اند و منسوب به آن‏حضرت است .

   ديگرى گفته بود : زهره شير شود آب ز دل دارى دل

   و در مصرع بعدى مانده بود ، حضرت در خواب به او تعليم داده و فرمودند بگو : اسداللَّه گر آيد بهوا دارى دل

   و مانند آنچه براى زهير در برخورد با امام حسين عليه السلام اتّفاق افتاد . او مى گفت : چيزى بدتر از اين براى من نبود كه در جائيكه امام حسين عليه السلام منزل كرده ما فرود آئيم تا اينكه به ناچار با او هم ‏منزل شديم،  ما نشسته بوديم كه ناگهان فرستاده امام‏ حسين عليه السلام وارد شده سلام كرد و گفت :

   اى زهير ؛  امام حسين عليه السلام مرا بسوى تو فرستاده كه نزد او حاضر شوى . با شنيدن اين كلام آنچه در دست داشت رها كرد ، گويا بر سرها پرنده ‏اى قرار گرفته ‏است .

   همسرش به او گفت : پسر پيامبر خدا  كسى را به سوى تو فرستاده است چرا جواب نمى ‏دهى و چرا او را رد مى‏ كنى ؟ سبحان اللَّه ؛ چه مى‏ شود به سوى او بروى ، كلام آن حضرت را بشنوى و برگردى ؟

   زهير خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و خيلى نگذشت كه با چهره ‏اى شادمان وتابان برگشت و دستور داد خيمه و خرگاهش را در كنار خيمه هاى آن حضرت ‏برپا  كنند ، سپس به همسرش گفت : ترا طلاق دادم ، به اهل و عيال خود ملحق‏ شو ، زيرا دوست ندارم كه به خاطر من در زحمت و رنج واقع شوى .(37)

   يا محبّت آنها با مشاهده ايشان در خواب القاء مى‏ شود .

   استاد ما محدّث نورى‏ قدس سره از استاد خود شيخ جعفر شوشترى ‏قدس سره نقل نموده :چون از تحصيل علوم دينى در نجف اشرف فارغ گشتم و وقت تبليغ رسيد به ‏وطن برگشتم تا وظيفه خود را در زمينه ارشاد و هدايت مردم انجام دهم و چون ‏به آثار و نوشته‏ هاى مربوط به موعظه و سوگوارى تسلّط نداشتم در ايّام ماه ‏رمضان و جمعه ‏ها تفسير صافى را بدست مى‏ گرفتم و در منبر مى‏ خواندم ، و در ايّام عاشورا از كتاب «روضة الشهداء» نوشته مولى حسين كاشفى قرائت ‏مى ‏كردم ، و برايم امكان نداشت از محفوظات سينه ‏ام مردم را موعظه كنم يا بگريانم ، تا اينكه يكسال گذشت و دوباره محرّم نزديك شد .

   شبى با خود گفتم : تا چه وقت كتاب را از خود جدا نكنم و از روى نوشته‏ بخوانم ، چرا نمى‏ توانم مانند ديگران بدون در دست داشتن كتاب منبر روم و تبليغ كنم ، در اين فكر بودم كه خسته شدم و به خواب رفتم . در خواب ديدم‏ گويا در سرزمين كربلا هستم و همان روزهائى است كه موكب‏هاى حسينى نزول ‏اجلال فرموده و خيمه برپا كرده ‏اند ، لشكر دشمن هم در مقابل آنها خيمه ‏آرائى ‏مى‏ كردند همانطور كه در روايات وارد شده است ، به خيمه سيّد و سرور مخلوقات حضرت اباعبداللَّه الحسين عليه السلام وارد شدم و بر آن حضرت سلام كردم ، او مرا  كنار خود نشانيد و به حبيب بن مظاهر فرمود :

إنّ فلاناً - وأشار إليّ - ضيفنا ، أمّا الماء فلايوجد عندنا منه شي‏ء ، وإنّما يوجد عندنا دقيق وسمن ، فقم واصنع له منهما طعاماً ،  وأحضره لديه .

فلانى - اشاره به من نمود - ميهمان ما است ، آب كه در خيمه ‏ها يافت نمى ‏شود ، از همان آرد و روغن كه هست طعامى درست كرده و آن را حاضر كن .

   حبيب اطاعت كرد و پس از آماده كردن آن را در مقابل من گذاشت ، چند لقمه ‏از آن خوردم و از خواب بيدار شدم .

   پس از اين رؤيا نكات و دقائقى از آثار و مصائب اهل بيت عليهم السلام به من الهام‏ مى‏ شد كه كسى قبل از من متوجّه آن نشده بود ، و هر روز فهم من زيادتر مى‏ شد تا آنكه ماه رمضان فرا رسيد و من در مقام موعظه برآمدم و در بيان مطالب به ‏نهايت آرزويم رسيدم ، و اين فضل پروردگار است به هر كس بخواهد آن را عنايت فرمايد .(38)

   و نيز محدّث نورى رحمه الله از سيّد عبداللَّه شبّر (39) - كه در زمان خودش به ‏مجلسى دوّم مشهور گشته و كتاب مهمّ «جامع المعارف والأحكام» كه شبيه بحارالأنوار است از تأليفات او است - حكايت كرده كه گفت :

   زياد بودن تأليفات من از توجّه امام بزرگوار حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام ‏است ، آن حضرت را در خواب مشاهده كردم به من قلمى عنايت كرد و فرمود : «بنويس».

   از آن زمان توفيق نوشتن پيدا كردم و همه آثارى كه از من بجا مانده از بركت ‏آن قلم است .(40)

   و گاهى فقط با شنيدن نام مقدّسشان محبّت آنها در دل وارد مى‏ شود .

   همان طور كه در حديث اسلام آوردن سلمان رضوان اللَّه عليه تحقّق پيدا كرده ‏است .(41)

   يا كام را به آب فرات بردارد كه باعث محبّت آنها مى‏ شود .

   امام صادق عليه السلام فرموده است :

الفرات من شيعة علي عليه السلام وما حنّك به أحد إلّا أحبّنا أهل البيت عليهم السلام .

فرات از شيعيان على عليه السلام است ، هيچ كس كامش به آن برداشته نمى‏ شود مگر اينكه ‏ما اهل بيت را دوست خواهد داشت .(42)

   يا اهل شهرهاى مخصوص باشد كه از آن تعريف شده است ، مانند : كوفه (43) ، قم (44) وآبه (45)، و از شهرهايى كه مذمّت شده نباشد .

   در كتاب خصال از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود :

ثلاثة عشر صنفاً - وقال تميم: ستّة عشر صنفاً - من اُمّة جدّي لايحبّوننا ولايحبّبوننا إلى الناس، ويبغضوننا ولايتولّوننا، ويخذلوننا ويخذلون ‏الناس عنّا، فهم أعداؤنا حقّاً، لهم نار جهنّم ولهم عذاب الحريق.

سيزده صنف - و به روايت تميم شانزده صنف - از امّت جدّم هستند كه ما را دوست ‏ندارند و مردم را به دوستى ما نمى‏ كشانند ، با ما دشمنى مى‏ كنند و ولايت ما رانمى ‏پذيرند ، ما را خوار كرده و مردم را از اطراف ما پراكنده مى‏ كنند ، ايشان در حقيقت دشمن ما هستند و سزاوار آتش جهنّم و عذاب سوزناكند .

   عرض كردم : آنها را براى من بيان كن ، خداوند شما را از شرّ ايشان حفظ كند ، فرمود :

كسى كه در خلقت او عضو زائدى است : هيچ يك از آنها را نمى‏ بينى مگر اينكه‏ مى ‏يابى كه با ما اظهار دشمنى كرده و اهل ولايت ما نيست .

كسى كه در خلقت او نقصى باشد : هيچ يك از آنها را نمى‏بينى مگر اينكه مى‏ يابى ‏در قلبش بر عليه ما نيرنگ دارد .

كسى كه ذاتاً و از هنگام پيدايش در چشم راست او پيچيدگى است : كسى را با اين ‏وصف نمى ‏بينى مگر اينكه مى ‏يابى كه با ما در حال جنگ و با دشمنان ما اهل ‏سازش است .

كسى كه عمرش طولانى شده و موهايش سفيد نشده باشد و محاسن اومانند دم كلاغ است : آنكه اين صفت را دارد مردم را بر عليه ما به دشمنى و ظلم ‏جمع مى‏ كند و دشمنان ما را زياد مى‏ كند .

سياه غليظ : كسى از آنها را نمى ‏بينى مگر آنكه دشنام دهنده ما و مدح كننده‏ دشمنان ما مى ‏باشند .

كسى كه موى سرش بخاطر عيب و آفتى ريخته شده است : هيچ يك از اينها را نمى ‏بينى مگر اينكه او را عيب‏گوى ما در آشكار و پنهان مى‏يابى و بر عليه ما سخن ‏چينى مى ‏كند .

كسى كه چشمش آبى است : هيچ يك از اينها را نمى‏ بينى - در حالى كه زياد هستند - مگر اينكه مى ‏يابى كه ما را در پيش ‏رو با چهره ‏اى و در پشت ‏سر با چهره ‏ديگرى ملاقات مى‏ كند .

زنازاده : هيچ يك از آنها را ملاقات نمى‏ كنى مگر اينكه او را دشمن ما مى ‏يابى ‏در حالي كه گمراه آشكار است .

ابرص : كسانى كه به پيسى مبتلا هستند ، هيچ كدام از اينها را ملاقات نمى‏ كنى ‏مگر مى ‏بينى براى ما كمين كرده و سر راه ما و شيعيان ما مى ‏نشينند تا به خيال ‏خود ما را از راه صحيح منحرف كنند .

كسى كه به مرض جذام مبتلا است : آنها وارد جهنّم مى ‏شوند و آتش گيره ‏هاى‏ جهنّمند .

منكوح : كسى كه اُبنه است ، يكى از اينها را نمى‏ بينى مگر اينكه مى‏ يابى كه به‏ ناسزا گفتن به ما آوازه ‏خوانى مى‏ كند و مردم را به دشمنى با ما وادار مى ‏كند .

اهل سجستان : آنها با ما دشمن ‏اند و اظهار دشمنى مى‏ كنند ، بدترين مردمان‏ هستند ، و عذاب آن‏ها همانند عذاب فرعون و هامان و قارون است .

اهل رى : آنها دشمن خدا و رسول و اهل بيت پيامبرند ، جنگ با اهل بيت پيغمبر را جهاد ، و اموال آنها را غنيمت مى‏ دانند ، آنها در دنيا و آخرت گرفتار عذاب ‏خواركننده ‏اند .

اهل موصل : آنها بدترين مردمى هستند كه روى زمين زندگى مى‏ كنند .

اهل زوراء : كه آن شهر در آخرالزمان بنا مى ‏شود ، آنها به ريختن خون ما تسكين پيدا مى ‏كنند به دشمنى ما تقرّب مى ‏جويند ، در عداوت ما باهم دوستى‏ مى‏ كنند و روابط برقرار مى‏ كنند ، جنگ كردن با ما را واجب و كشتن ما را لازم‏ مى ‏دانند .

فرزندم ؛  از ايشان اجتناب كن و دورى گزين ، همانا هر گاه دو نفر از ايشان يكى ‏از بستگان تو را تنها پيدا كنند به كشتن او اقدام مى‏ كنند .(46)

   مؤلّف رحمه الله گويد : مذمّت شهرهاى رى ، موصل و سجستان كه ذكر شد و شهر اصفهان كه در روايتى فرموده‏ اند : در ميان اهل آن پنج خصلت نيست و يكى ازآنها را دوستى اهل بيت عليهم السلام شمرده ‏اند ،(47) و نيز شهرهاى ديگرى كه در روايات ازآنها مذمّت شده به اعتبار آن است كه وقتى اين فرمايش را فرموده ‏اند اهل آنها اينگونه بوده ‏اند ، و يا بخاطر غلبه است كه اهل آن شهرها غالباً اين چنين‏ اند ، لذا كلّيت ندارد و همه را شامل نمى‏ شود تا اينكه به وجود افراد صالحى كه در ميان‏ آنها هستند مطلب را نقض كنى .

   و در مورد صفات غير اختيارى مثل زيادى خلقت و كمى آن اين اشكال به‏ ذهنت خطور نكند كه چگونه اين صفات علامت عداوت و دشمنى و باعث آن ‏است تا شخص بخاطر آن مذمّت شود ،  بخاطر اينكه در جواب مى‏ گوئيم :

   خداوند تبارك و تعالى كه صورتها را تصوير نموده هر صورتى را به مقتضاى ‏استعداد و قابليّت آن ترسيم كرده است .

   بعضى از اساتيد ما در جواب اين اشكال فرموده ‏اند : ماهيّت‏ها كه در علم ازلى ‏موجود بودند با زبان حال تقاضاى وارد شدن در عالم وجود را داشتند ، پروردگار عالم كه ذات مقدّسش بى‏ نياز مطلق و بخشنده و كارش فيض رساندن ‏است بر خود لازم ديد بر مبناى فيض اينها را وجود دهد ، وچون جود و بخشش به مقدار قابليّت درخواست كننده و مطابق حال او است ‏فيض رسانى پروردگار كاملاً عادلانه و صحيح بوده است و هر نقصى كه هست از ناحيه درخواست كننده است ، زيرا هر چيزى طبق مقتضاى حال خود عمل ‏مى ‏كند .

   مؤلّف رحمه الله گويد : بهتر آن است كه گفته شود : قابليّت ‏هاى فعلى ناشى از آن است‏كه كمال اختيارى بعدى از آن شخص واقع نمى‏ شود ، در اين هنگام اشكالى نيست در صورت‏هايى كه عطا شده ‏اند و مقتضى بعضى از آثار است ، زيرا مطابق‏آن چيزى است كه بعداً اختيار مى ‏كنند و آن را قبول مى ‏نمايند ، از آن گذشته‏ اقتضاء علّت تامّه و كامله نيست و اگر مانعى سر راهش ايجاد شود عمل نمى‏ كند ، و لذا جبر و اجبارى لازم نمى‏ آيد .

   به عبارت ديگر : چون خداوند از ارواح آنها مى‏ دانست كه اينها محمّد و آل ‏محمّد عليهم السلام را دوست ندارند و در ميثاق يعنى عالم ذر به ولايت آن بزرگواران ‏اقرار نكردند صورتهاى آنها را اينگونه قرار داد .

   2 - قسم دوّم از انواع محبّت ، اكتسابى است ، و راه تحصيل آن به امورى است‏كه ذكر مى ‏شود :

   1 - انديشيدن در صفات نيكو و پسنديده اهل بيت عليهم السلام كه خود بخود آدمى به ‏آن صفات متمايل است و بطرف آنها كشيده مى‏ شود . مانند : علم ، بردبارى ، پرهيزكارى ، بزرگوارى ، زهد ، عبادت ، شجاعت ، رأفت و قدرت ، و همانا فطرت بشرى طبيعتاً هر چيزى را كه در او صفت نيكويى يا كمالى باشد دوست ‏دارد .

   2 - انديشيدن در نعمت‏ هاى بى‏ شمارى كه خداوند به واسطه آن ذوات مقدّسه ‏و به سبب ايشان - دنيوى يا اخروى ، بخششى يا اكتسابى - عنايت كرده است .

   نوع اوّل كه به شكل بخشش است مانند دميدن روح و ساير قواى روحى ، ومانند خلق بدن .

   نوع دوّم كه اكتسابى است مانند پاك كردن نفس از بديها و زشتى ‏ها و آراسته‏ كردن آن به مكارم اخلاق ، و مانند بدست آوردن مال و مقام .

   امّا عنايت اخروى كه بواسطه اهل بيت نصيب ما شده ايمان است .(48)

   و امّا مهمترين نعمت دنيوى كه اصل وجود و هستى است به بركت آنها است، زيرا ايشان علّت غائى خلقت و سبب آفرينش عالمند ، چون زمين و آنچه درآن است فقط به خاطر آنها آفريده شده است ، همان طور كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم‏ فرموده ‏اند :

لولا أنا وأنت يا علي، ما خلق اللَّه الخلق.

يا على ؛ اگر من و تو نبوديم خداوند خلق را نمى‏ آفريد .(49)

   و سرّش اين است كه خداوند موجود برتر را در عالم علّت غائى و سبب‏ آفرينش موجود پست‏تر قرار داده است ، زمين را خلق كرده براى روئيدن‏ نباتات ، و نباتات را خلق كرده براى حيوانات ، و حيوانات را آفريده براى ‏انسانها ، همانطور كه خداوند تبارك و تعالى به انسانها خطاب كرده و فرموده ‏است :

«وَخَلق لَكُم ما فِي الأرْضِ جَميعاً» .(50)

آنچه در زمين است تمامش را براى شما آفريده است .

   انسان‏هاى كامل كه جانشين خدا بر روى زمين‏ اند و هدف نهائى آفرينش ‏مى ‏باشند محمّد و آل محمّد عليهم السلام هستند ، و لذا فرموده اند :

لو بقيت الأرض بغير امام لساخت .(51)

اگر زمين بدون امام و حجّت خدا باقى بماند از هم مى ‏پاشد .

   به خاطر آنكه زمين بخاطر او خلق شده و هرگاه چيزى بخاطر چيز ديگرى‏ آفريده شده باشد وقتى او نباشد آن ديگرى هم نخواهد بود . پس واضح شد كه ‏آنها اصل و اساس هر نعمت و سبب هر لطف و احسانى هستند . و رسول ‏اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرموده است :

جُبلت القلوب على حبّ من أحسن إليها وبغض من أساء إليها .(52)

دل‏ها بر محبّت كسى كه به آنها نيكى و احسان كنند و دشمنى كسانى كه به آنها بدى‏ كنند سرشته شده ‏اند .

   در قرآن و روايات شواهد بسيارى است كه ائمّه عليهم السلام واسطه نعمت و سبب وسرچشمه و منبع آن هستند . همان طور كه در زيارت حضرت حجّت ارواحنا فداه‏ سابقاً به آن اشاره شد :

فما شي‏ء منه إلّا وأنتم له السبب وإليه السبيل .(53)

هيچ چيز نيست مگر اينكه شما سبب آن و راه رسيدن به آن هستيد .

   كراجكى رحمه الله در كتاب «كنز الفوائد» از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه : ابو حنيفه همراه آن حضرت غذا مى‏ خورد ، وقتى حضرت دست از خوردن‏ كشيدند فرمودند :

الحمد للَّه ربّ العالمين ، اللّهمّ إنّ هذا منك ومن رسولك صلى الله عليه وآله وسلم .

سپاس و ستايش سزاوار خداوندى است كه پروردگار جهانيان است ، خداوندا ؛ اين‏ نعمت از تو و از رسول تو است .

   ابوحنيفه گفت : آيا براى خدا شريك قرار مى ‏دهى ؟

   حضرت فرمود : واى بر تو ، خداى تبارك و تعالى فرموده است :

«وَما نَقَمُوا إلّا أنْ أغْناهُمُ اللَّه وَرَسُولُهُ مِنْ فَضْلِه»(54) .

«در مقام انتقام ‏جوئى برنيامدند مگر بعد از آنكه خدا و رسول ايشان را از فضل وبخشش خود بى‏ نياز كردند» .

«وَلَو أنَّهُم رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّه وَرسُولُه وَقالُوا حَسْبُنا اللَّه سَيُؤْتينا اللَّهُ مِنْ ‏فَضْلِه وَرَسُولُه»(55) .

«و چقدر خوب بود اگر ايشان به آنچه خدا و رسول او به آنها مرحمت كرده راضى و خشنود بودند و مى‏ گفتند : خدا ما را كفايت مى‏ كند ، و به زودى خدا و رسولش از بزرگوارى و فضل خود به ما عطا خواهد كرد» .

   ابوحنيفه گفت : گويا اين دو آيه را از كتاب خدا تاكنون نخوانده و آن را نشنيده بودم . حضرت فرمود :

اين دو آيه را خوانده ‏اى و شنيده ‏اى ، و لكن درباره تو و امثال تو اين آيه نازل ‏شده :

«أمْ عَلى قُلُوب أقْفالُها»(56) ؛

«يا بر دل ‏هايشان قفل زده شده» كه در نتيجه ‏چيزى در آن وارد نمى ‏شود .

و اين آيه كه فرموده است :

«كَلّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهم ما كانُوا يَكْسِبُون»(57)

«اين طور نيست ، بلكه بر دل‏هاى آنها به خاطر اعمالى كه انجام داده‏ اند پرده كشيده ‏شده است» .(58)

 و در هر حال انسان مشمول احسانى از طرف آنها يا دفع بلائى بسبب ‏آنهاست ، زيرا تيرهاى حوادث روزگار پياپى پرتاب مى‏ شوند و بدى ‏هاى دوران‏ همواره فرود مى آيند و به عنايت اهل بيت عليهم السلام است كه از او دفع شده و برطرف ‏مى‏ گردد ، و اگر كسى اين نعمت‏ها و لطف‏ها كه درباره ‏اش به واسطه آنها مى ‏شود بياد داشته باشد و فراموش نكند به روشنى درك مى‏ كند كه آنها نزد او از خودش ‏محبوبتر و دوست داشتنى‏ تر هستند .

   3 - متابعت كردن از دستورات و برنامه ‏هاى ايشان و عمل كردن به آنچه مورد محبّت آنهاست و پيروى كردن از سيره و روش آنها ، و شباهت پيدا كردن به آنها در حركات و سكنات ، و خوددارى كردن از آنچه نهى كرده‏ اند ، و اينها همگى‏ غالباً ناشى از مرتبه ‏اى از محبّت و سبب حصول مرتبه ديگرى از محبّت‏ مى‏ باشند ، بلكه در روايات زيادى - همان گونه كه ذكر خواهد شد - وارد شده كه ‏به ولايت اهل بيت عليهم السلام نمى‏ توان رسيد مگر با داشتن ورع كه همان انجام واجبات ‏و ترك  محرّمات است ، بنابر آنكه ولايت را در روايت به فتح واو بخوانيم و آن‏ مقصود باشد .

   طريحى در «مجمع البحرين» ذيل اين حديث شريف «بني الإسلام على ‏الخمس» «اسلام بر پنج پايه استوار است» كه يكى از آنها را ولايت شمرده ‏اند ، تصريح كرده كه ولايت به فتح واو به معناى محبّت است .(59)

   و امّا شناختن حقوق اين بزرگواران ، و اعتقاد داشتن به امامت ايشان از اصول ‏دين است و از فروع احكام و عبادات عملى نيست .


34) تحف العقول : 310 ، بحار الأنوار : 292/78 .

35) دار السلام : 205/2 .

36) سوره ابراهيم ، آيه 37 .

37) الإرشاد : 246 ، اللهوف : 30 ، بحار الأنوار : 371/44 .

38) فوائد الرضويّة : 67 .

39) او از علماى مشهور بود كه در علم فقه ، تفسير ، حديث ، كلام و ساير علوم اسلامى مهارت داشت . در سال 1188 در نجف اشرف به دنيا آمد و اوائل عمر خود را در آنجا سپرى كرد سپس به كاظميّه انتقال يافت و در سال 1242 وفات يافت‏و با آنكه 54 سال بيشتر زندگى نكرد از او بيش از 70 تأليف بجا مانده است . براى آشنائى بيشتر با شرح حال ايشان به‏ كتاب ‏هاى «روضات الجنّات: 461/4» ، «معارف الرجال: 8/2» ، «الكنى والألقاب: 352/2» ، «ريحانة الأدب: 296/2 »، مقدّمه كتاب «مصابيح الأنوار» و «حقّ اليقين» مراجعه كنيد .

40) دار السلام : 250/2 .

41) بحار الأنوار : 355/22 ح 2، و در آنجا از جناب سلمان رحمه الله نقل كرده است كه گفت :

   من اهل شيراز و از تاجرزادگان بودم ، پدر و مادرم مرا زياد دوست مى ‏داشتند و نزد آنها عزيز بودم ، در يكى از روزهاى ‏عيد به همراه ايشان بيرون رفتم ، ناگهان به صومعه و عبادتگاهى رسيديم . در آنجا مردى ساكن بود و با صداى بلند مى‏ گفت : «أشهد أن لا إله إلّا اللَّه، وأنّ عيسى روح اللَّه وأنّ محمّداً حبيب اللَّه» «شهادت مى‏ دهم كه خدايى جز خداوند يكتا نيست و اينكه عيسى روح خدا و محمّد صلى الله عليه وآله وسلم حبيب او است» . با شنيدن نام محمّد محبّت او در گوشت و خونم ‏وارد شد... .

42) كامل الزيارات : 111 ح 15 ، بحار الأنوار : 230/100 ح 18 .

43) همان طور كه در حديثى امام صادق عليه السلام فرموده است : در هيچ شهرى دوستان ما به اندازه شهر كوفه نيستند .

44) در حديثى امام صادق عليه السلام فرموده است : «إنّما سمّي قم لأنّ أهله يجتمعون مع قائم آل محمّد عليه السلام ويقومون معه ‏ويستقيمون عليه وينصرونه» ، همانا شهر قم را به اين نام خوانده ‏اند زيرا كه اهل آن با قائم آل محمّد عليهم السلام اجتماع ‏مى ‏كنند و همراه آن حضرت به قيام و استقامت مى‏ پردازند و او را يارى مى‏ نمايند .

45) در حديثى وارد شده است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم به جبرئيل عليه السلام فرمود : اين بقعه چه نام دارد ؟

   عرض كرد : به آن «آبه» گفته مى ‏شود ، رسالت شما و ولايت ذريّه ‏ات را به آن سرزمين عرضه داشتند و آنها پذيرفتند ، و ازآنجا مردانى پديدار مى شوند كه تو و ذريّه ‏ات را دوست دارند ، خدا بر آن سرزمين و اهل آن بركت دهد .

46) الخصال : 506/2 ح 4، بحار الأنوار : 278/5 ح 8 .

47) رجوع كنيد به كتاب شريف «بحار الأنوار : 201/60» باب شهرهايى كه درباره آن مدح يا سرزنش شده است .

48) در حديثى از ابوذر رحمه الله نقل شده است كه گفت : از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شنيدم كه فرمود :

   اگر من و على نبوديم خدا شناخته نمى‏شد ، و اگر من و على نبوديم خدا هرگز عبادت و بندگى نمى ‏شد ، و اگر من و على ‏نبوديم پاداش و كيفرى نبود . «بحار الأنوار : 96/40».

49) همان طور كه خداوند تبارك و تعالى توسّط جبرئيل در ضمن حديث كساء فرموده است : آسمان برافراشته و زمين‏ گسترده و ... را نيافريدم مگر به خاطر شما كه اينجا جمع شده‏ ايد .

50) سوره بقره ، آيه 29 .

51) امام باقر عليه السلام فرموده است : اگر زمين روزى بدون امام و پيشوايى كه از ما اهل بيت است بماند اهل خود را فرو مى‏ برد و خداوند آنان را به سخت‏ ترين مشكل عذاب خواهد كرد . «بحار الأنوار : 37/23 ح 64».

52) تحف العقول : 37 ، بحار الأنوار : 142/77 ح 18 .

53) بحار الأنوار : 37/94 سطر 6 .

54 و 55) سوره توبه ، آيه 74 و59 .

56) سوره محمّد صلى الله عليه وآله وسلم ، آيه 24 .

57) سوره مطفّفين، آيه 14.

58) كنز الفوائد : 36/2 ، بحار الأنوار : 216/10 ح 240/47  216 ح 25 ، و 384/66 ح 52 ، وسائل الشيعة : 482/16ح 9 .

59) مجمع البحرين: 1981/3 مادّه ولى، بحار الأنوار : 329/68 ح 332  1 ح 8 ، و 376 ح 21 .

 

    ملاحظہ کریں : 32171
    آج کے وزٹر : 39727
    کل کے وزٹر : 86454
    تمام وزٹر کی تعداد : 131916571
    تمام وزٹر کی تعداد : 91462706