امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
كدام دسته از علوم انسان را به تكامل روحى مى‏ رساند؟

كدام دسته از علوم

انسان را به تكامل روحى مى‏ رساند؟

   از مطالبى كه در پيرامون آثار و شرايط تحصيل علم آورديم، روشن ‏مى ‏شود كه از ديدگاه روايات، آثار ارزشمندى كه براى فراگيرى علم ذكر شده‏ است، همه انواع علوم را شامل نمى ‏شود.

   گرچه عدّه‏ اى معناى واژه علم را عموم آنچه كه تحصيل آن در جهان كنونىِ‏ ما مرسوم است، مى ‏دانند؛ ولى از نظر روايات، بسيارى از آگاهان به مسائل ‏علمى صاحبان فضل - نه علم - شمرده مى ‏شوند. به اين جهت از نظر مكتب‏ خاندان وحى، آموختن هر گونه مطلبى كه عنوان علم و دانش به خود گرفته ‏است، واجب نيست.

   در روايتى كه داراى شهرت فراوان است، از پيغمبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله وسلم نقل شده كه ‏آن حضرت فرمودند: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسْلِمٍ وَمُسْلِمَةٍ» طلب علم برهر مرد و زن مسلمان واجب است؛ امام صادق ‏عليه السلام در تفسير اين روايت‏ مى‏ فرمايند:

اَي عِلْمُ التَّقْوى وَالْيَقينِ.(8)

مقصود پيامبر از علمى كه طلب آن واجب است، دانشى مى ‏باشد كه بر تقوى ويقين انسان مى ‏افزايد.

   بنابراين مقصود از رواياتى كه در مدح علم و دانش وارد شده است، علومى ‏است كه انسان را به تكامل مى رساند، نه همه علوم؛ به ويژه اگر از آن دسته‏ علومى باشند كه در ظاهر به صورت علم جلوه ‏گر شده‏ اند، ولى در حقيقت جز مسائل خيالى چيزى بيش نيستند.

   پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند:

اِنَّ مِنَ الْبَيانِ سِحْراً وَمِنَ الْعِلْمِ جَهْلاً وَمِنَ الْقَوْلِ عَيّاً.(9)

بعضى از بيانها سحر، و بعضى از علوم جهل، و بعضى از گفتارها درماندگى در بيان است.

   عدّه ‏اى در مقام بيان، عاجز از گفتار هستند و بعضى ديگر از جهت بيان آن‏ چنان نيرومند هستند كه گفتارشان گرچه باطل باشد، همچون سحر در افراد رسوخ مى ‏كند. اگر اين گونه افراد، خرافه ‏اى را به نام تئورى علمى به محافل ‏علمى جهان! تزريق كنند، آيا آموختن بافته ‏هاى آنان واجب است؟!

   «بطلميوس» توانست با اشاعه يك عقيده اشتباه درباره هيئت، نزديك سه‏ هزار سال دانشمندان بزرگ جهان حتى افرادى مانند ابوعلى سينا را به اشتباه ‏انداخته و آنان را با خود هم عقيده و هم رأى نمايد؛ تا سرانجام پيشرفت علم، خطّ بطلان بر فرضيّه بطلميوس كشيد.

   در زمانى نزديك به عصر ما، «داروين» مسئله تنازع بقاء را مطرح كرد و آن‏ چنان به اين فرضيّه خرافى رنگ علمى داد كه بعضى از دانشمندان رأى او را پذيرفتند! پس از چندى اين خرافه را با نيرنگ و فريب همراه ساختند تا عدّه‏ ديگرى را فريب دهند؛ ولى سرانجام پرده از خيانت دانشمندان برداشته شد ونيرنگ آنان آشكار گشت. اينك متن گزارشى را كه پرده از فريب آنان برمى‏ دارد ذكر مى‏ كنيم:

   در سالهاى اول اين قرن يك گروه از دانشمندانِ حرفه ‏اى و آماتور، از جمله «چارلز داوسون» وكيل و عتيقه ‏شناس در بريتانيا، چندين استخوان جمجمه وفكّ پايينى كشف كردند كه به نظر مى رسيد متعلّق به «حلقه مفقود» بين ميمون ‏و آدم باشد. «منچستر گاردين» اين كشف را در نوامبر سال 1912 به اطلاع عموم رساند.

   محل اكتشاف كه يك گودال شنى نزديك «پيلت داون كمن» واقع در «ساسكن» بود، موجب شد كه نام انسان «پيلت داون» را بر اين يافته بگذارند. بعضى از متخصصين شكّ داشتند كه قطعات فكّ و جمجمه متعلّق به هم ‏باشند. وقتى در سال 1917 اعلام شد كه يك انسان «پيلت داون» ديگر، دو سال ‏قبل كشف شده بود، بيشتر شكّاكها ساكت شدند.

   در دهه ‏هاى بعد انسان «پيلت داون» مقام «حلقه مفقود» را از دست داد. دانشمندان آن را به يك تركه گمنام درخت تكامل تنزّل دادند. سرانجام در سال 1953 يك متخصص علم تشريح از دانشگاه آكسفورد به نام «ج . س . واينز» تحقيقى را شروع كرد كه به اثبات شيّادى در اين قضيّه منجر شد.

   سوء ظنّ «واينز» زمانى برانگيخته شد كه شنيد محلّ كشف دومين انسان «پيلت داون» نامعلوم است. از «سرويلفودلگراس كلار» از دانشگاه «آكسفورد» و «كنت پ آكلى» از موزه بريتانيا تقاضاى كمك كرد. نتايج كارآگاهى آنها مدّتى‏ بعد در همان سال در گزارش موزه بريتانيا منتشر شد. ديگر جاى شكّ نبود، دندان استخوان فكّ را اصلاح كرده بودند تا شبيه انسان به نظر آيد!

   آزمونها نشان دادند كه استخوانهاى فكّ و جمجمه از دورانهاى مختلفند. ثابت كردند كه دومين انسان «پيلت داون» را با جفت و جور كردن جعل‏ كرده‏ اند. استخوانهاى حيواناتى كه در محلّ پيدا شده بود از قارّه‏ هاى مختلف ‏جمع كرده بودند. هنوز به طور قطع معلوم نيست كه اين حيله را چه كسى ‏درست كرده بود؟

   در علم هم، مثل هر زمينه ديگر، تقلّب هميشه ممكن است. اين كه دقيقاً چه ‏قدر تقلّب در عمل صورت مى‏ گيرد، مشخّص نيست.(10)

   براى اين گونه دوروئي ها و تقلّبها، برخى از دانشمندان مورد طرد و نفى ‏خاندان وحى ‏عليهم السلام هستند.

   حضرت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از پيغمبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله وسلم نقل كرده ‏اند كه آن بزرگوار فرمودند:

وَلكِنّي اَخافُ عَلَيْكُمْ كُلَّ مُنافِقِ الْجَنانِ عالِمِ اللِّسانِ يَقُولُ ماتَعْرِفُونَ وَيَفْعَلُ ما تُنْكِرُونَ.(11)

من مى‏ ترسم بر شما از هر شخصى كه داراى قلبى نفاق ‏انگيز و زبانى عالمانه؛ آنچه را كه مى‏ شناسيد، مى‏ گويد؛ امّا در مقام عمل آنچه را مورد انكار شماست، انجام مى ‏دهد.

   بعضى از دانشمندان به عقيده خود در راه خدمت به جامعه تلاش مى‏ كنند ولى ‏ناخودآگاه در خدمت استعمار قرار مى‏ گيرند و قدرتهاى استعمارى از علم وآگاهى آنان به سود خود بهره مى‏ برند. «اينشتين» يكى از اين گونه افراد است.

   رنج روحى و افسردگى او و پشيمانى همكارش «رابرت آپنهايمر» گواه براين واقعيّت است. رنج روحى و افسردگى آن دو، زمانى پيدا شد كه دريافتند نيروى عظيم اتم، به جاى آن كه براى كاهش رنج بشر به كار رود، توسّط دولتها و دولتمردانِ سياست پيشه، براى ارعاب ملّتها و انهدام انسانها به كار گرفته‏ شده است.

   «اپنهايمر» كه از دوستان نزديكِ «اينشتين» بود، در گردهمايى دانشمندانى ‏كه به مناسبت دهمين سال درگذشت «اينشتين» توسّط «يونسكو» ترتيب يافته‏ بود گفت:

   «اينشتين» در غروب زندگيش، سرخورده و مأيوس از مسابقات ‏تسليحاتى و جنگها، به او گفته بود: اگر قرار بود زندگى را دوباره از سر گيرم، ترجيح مى‏ دادم كارگر ساده برق باشم!(12)

   «اينشتين» با آن همه شهرت علمى در آخرين روزهاى عمر، از گذشته خود پشيمان شد و از اينكه علم و دانش خود را در خدمت قدرتهاى ويرانگر جهان‏ ديد - نه در خدمت مردم - اظهار تأسّف و پشيمانى كرد!

   اينك سئوال مى‏ كنيم: آيا علم و دانشى كه در خدمت استعمار و قدرتهاى ‏ستمگر جهان است، مى‏ تواند سبب تعالى روح و عروج به درجات عالى ‏معنوى باشد؟ دانشمندى كه ناخودآگاه به قدرتمندان بيگانه خدمت، و به مردم ‏خود خيانت مى ‏كند، چگونه ممكن است مورد مدح و ستايش اهل بيت ‏عليهم السلام‏ باشد؟

   در روايات ما، عالمى مورد ستايش است كه نه تنها در گفتار، بلكه در مقام ‏عمل نيز خدمتگزار دين باشد.

   به اين جهت امام صادق ‏عليه السلام مى فرمايند:

يَعْني بِالْعُلَماءِ مَنْ صَدَّقَ قَوْلَهُ فِعْلُهُ وَمَنْ لَمْ يُصَدِّقْ قَوْلَهُ فِعْلُهُ‏ فَلَيْسَ بِعالِمٍ.(13)

مقصود از عالم كسى است كه رفتارش، گفتارش را تصديق كند و آن كس كه‏ رفتارش، گواه بر راستى گفتارش نباشد، عالم نيست.


8) بحار الأنوار: 32/2.  

9) بحار الأنوار: 162/77.

10) علم و نابخردى: 76.

11) نهج البلاغه: خطبه 27.  

12) روانشناسى ضمير ناخودآگاه: 78.

13) بحار الأنوار: 344/70.

 

    بازدید : 11293
    بازديد امروز : 12555
    بازديد ديروز : 21751
    بازديد کل : 128932278
    بازديد کل : 89556125