حضرت امام صادق علیہ السلام نے فرمایا : اگر میں ان(امام زمانہ علیہ السلام) کے زمانے کو درک کر لیتا تو اپنی حیات کے تمام ایّام ان کی خدمت میں بسر کرتا۔
تقوا انسان را به مقامات عاليه مى‏ رساند

   تقوا انسان را به مقامات عاليه مى‏ رساند

   اينك توجّه شما را به روايتى بسيار مهم و جالب از پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم جلب ‏مى‏ كنيم تا از ارزشها و آثار عظيم تقوا و پرهيزكارى، علم و آگاهى بيشترى‏ داشته باشيد.

قالَ رَسوُلُ اللَّه ‏صلى الله عليه وآله وسلم: ... قَدْ أَجْمَعَ اللَّهُ تَعالى ما يَتَواصى بِهِ ‏الْمُتَواصوُنَ مِنَ الْأَوَّلينَ وَالْآخِرينَ في خَصْلَةٍ واحِدَةٍ وَ هِيَ ‏التَّقْوى،قالَ اللَّهُ جَلَّ وَعَزَّ: «وَلَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذينَ اوُتوُا الْكِتابَ مِنْ‏قَبْلِكُمْ وَإِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقوُا اللَّه»(14) وَفيهِ جِماعُ كُلِّ عِبادَةٍ صالِحَةٍ، بِهِ ‏وَصَلَ مَنْ وَصَلَ إِلَى الدَّرَجاتِ الْعُلى، وَالرُّتْبَةِ الْقُصْوى، وَبِهِ عاشَ‏مَنْ عاشَ مَعَ اللَّهِ بِالْحَياةِ الطَّيِّبَةِ وَالْاُنْسِ الدَّائِمِ، قالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ:»إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ × فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ‏ مُقْتَدِر(15).(16)

خداوند بزرگ همۀ آنچه را كه وصيّت كنندگان از اوّلين و آخرين به آن وصيّت ‏وسفارش نموده‏ اند، در يك خصلت جمع نموده است و آن تقوا است.

خداوند مى‏ فرمايد: ما وصيّت كرديم آنانى را كه قبل از شما به آنها كتاب نازل‏ كرديم و شما را، كه داراى تقواى الهى باشيد.

تقوا كانون هر عبادت صالح است و هر كس به درجات عالى رسيده و به مراتب ‏نهايى دست يافته، به وسيلۀ تقوا بوده است. و به سبب آن زندگى كرد هر كس كه ‏با خداوند داراى حيات پاك و انس دائم بود.

خداوند مى‏ فرمايد: به راستى كه‏ پرهيزكاران در جنات و نهرها در جايگاه صداقت در نزد مالك مقتدر هستند.

   بنابر اين آنان كه در جستجوى رسيدن به مقامات ارزندۀ معنوى و مراتب ‏بلند و نهايى هستند، آنان كه مى‏ خواهند از زندگى و حيات پاك الهى و انس‏ دائم با خداوند و اولياء او بهره ‏مند باشند، بايد داراى تقوا و پرهيزكارى باشندكه گنجى بهتر از آن وجود ندارد. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏ فرمايند:

إِنَّ التَّقْوى أَفْضَلُ كَنْزٍ.(17)

به راستى كه تقوا برترين گنج است.

   براى دستيابى به ارزشهاى معنوى اين گنج را هميشه با خود داشته باشيد و در پيدا و پنهان آن را محافظت كنيد. حضرت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مى‏ فرمايند:

عَلَيْكُمْ بِتَقْوَى‏ اللَّهِ فِي الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ.(18)

بر شما باد به تقواى الهى در نهان و آشكار.

   برخلاف «شريك» عده‏ اى ديگر از لقمۀ حرام پرهيز نموده و تقوا را در نهان‏ و آشكار پيشۀ خود ساخته و در اثر آن به مقامات عالى معنوى راه يافته‏ اند.

   جريانى كه مى‏ آوريم، نمونه‏ اى از آنهاست.

   يكى از تجّار ثروتمند تبريز داراى فرزند نمى‏ شد. هر چه نزد پزشكان به‏ معالجه پرداخت، نتيجه نگرفت. تا آن كه به نجف اشرف رفت و مدتى در آنجا براى تشرّف خدمت امام عصر ارواحنا له الفداء به عمل استجاره مشغول شد.

   از گذشته تاكنون رسم بوده و هست كه مردان پاك از اهل نجف و يا مسافرين، چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله مى‏ روند و در آنجا نماز و اعمال مسجد را انجام مى‏ دهند و بعد به مسجد كوفه رفته و شب را تا صبح در آنجا مى‏ مانند؛ تا در طول اين مدت و يا در آخرين شب خدمت امام زمان‏ عليه السلام ‏مشرّف شوند. گرچه بسيارى از آنان، آن بزرگوار را در آن هنگام نمى‏ شناسند وبعد متوجّه مى‏ شوند.

   تا به حال افراد زيادى اين برنامه را انجام داده و به مقصود خود نائل‏ شده‏ اند.

   تاجر تبريزى اين عمل را چهل شب چهارشنبه انجام داد و در شب آخر دربين خواب و بيدارى شخصى را مشاهده نمود كه به او مى‏ فرمايد: نزد محمّد على‏ جولاىِ دزفولى روانه شو، به حاجت خود خواهى رسيد و ديگر كسى را نديد.

   او مى‏ گويد: نام دزفول را تا آن زمان نشنيده بودم. به نجف آمدم و از دزفول‏ پرسش نمودم، به من آنجا را معرفى كردند. با نوكرى كه همراه داشتم به سوى‏ آن شهر رفتم. چون وارد شهر شدم، به نوكرم گفتم: تو با وسائلى كه داريم برو و من تو را بعد خواهم يافت.

   او رفت. من از محمّد على جولا جويا شدم، مردم او را نمى‏ شناختند تاسرانجام به شخصى رسيدم كه جولا را مى‏ شناخت. گفت: او بافنده است و از فقراء است و با وضع شما تناسبى ندارد. من آدرس او را گرفتم و به سوى مغازۀ ‏او رفتم تا او را يافتم.

   ديدم پيراهن و شلوارى از كرباس پوشيده و در محلّى كه تقريباً يك متر در دو متر بود، به بافندگى مشغول است. تا مرا ديد گفت: حاج محمّد حسين‏ حاجت شما روا شد. بر حيرتم افزوده شد. از او اجازه گرفتم و به مغازۀ او داخل شدم. هنگام غروب بود اذان گفت و به نماز مشغول شد. پس از اداء نماز به او گفتم: من غريبم و امشب ميهمان شما هستم. او قبول نمود.

   چون مقدارى از شب گذشت، كاسه‏ اى چوبى در برابرم گذاشت. من با آن‏كه به خوردن خوراكهاى لذيد عادت داشتم، با او مشغول خوردن شدم. بعد قطعه پوستى كه داشت به من داد و گفت: تو ميهمان ما هستى بر روى آن‏ بخواب و خودش روى زمين خوابيد.

   نزديك صبح از خواب برخاست و پس از وضو اذان گفت و به نماز صبح‏ مشغول شد و پس از آن، تعقيب مختصرى انجام داد. سپس به او گفتم: من كه‏ اينجا آمدم، دو مقصد داشتم يكى را بيان كردى و ديگرى اين است كه‏ مى‏ خواهم بدانم به خاطر چه عملى به اين مقام رسيدى كه امام ‏عليه السلام كار مرا به تو محوّل فرموده و از نام و ضميرم اطلاع دارى؟

   گفت: اين چه سئوالى است؟ حاجتى داشتى روا شد برو. به او گفتم: تا نفهمم نمى‏ روم و چون مهمان شما هستم، به پاس احترام مهمان بايد مرا خبردهى. او آغاز به سخن كرد و گفت:

   من در اين مكان به كار مشغول بودم. در مقابل مغازۀ من فرد ستمكارى‏ خانه داشت و سربازى از آنجا محافظت مى‏ كرد. روزى سرباز نزد من آمد وگفت: براى خود از كجا خوراك تهيّه مى‏ كنى؟

   به او گفتم: سالى يك خروار گندم مى‏ خرم و آرد مى‏ كنم و مى‏ پزم و زن و فرزندى هم ندارم.

   او گفت: من در اينجا نگهبان هستم و دوست ندارم از اموال اين ظالم ‏استفاده كنم، قبول زحمت نموده، براى من نيز يك خروار جو خريدارى كن وهر روز دو عدد نان به من بده. من حرف او را پذيرفتم و هر روز مى‏ آمد و دو عدد نان مى‏ برد. تا آن كه روزى نيامد از احوال او جويا شدم. گفتند: مريض‏ است و در اين مسجد خوابيده است. من به سراغ او رفتم، ديدم افتاده است. ازحالش جويا شدم و خواستم برايش طبيب و دوا ببرم. گفت: احتياجى نيست‏ من امشب از دنيا مى‏ روم. چون نصف شب شد، افرادى در مغازه آمده و تو را آگاه مى‏ كنند، تو بيا و هر چه دستور دادند انجام بده و بقيۀ آردها هم مال خودت‏ باشد.

   خواستم شب را نزد او بمانم، اجازه نداد گفت: برو من نيز اطاعت كردم.نيمه‏ هاى شب درب مغازه را زدند و فرمودند: محمد على بيرون بيا. من ازمغازه بيرون آمده و همراه آنها به مسجد رفتم. ديدم سرباز جان به جان آفرين‏ تسليم نموده. دو نفر نزديك او بودند به من فرمودند: پيكر او را به سوى‏ رودخانه ببر. او را كنار رودخانه بردم، آن دو نفر او را غسل دادند و كفن‏ نمودند و نماز بر او خواندند. سپس او را آورده و در درب مسجد دفن كردند.

   من به مغازه بازگشتم. پس از چند شب باز درب مغازۀ مرا كوبيدند. كسى‏ گفت: بيرون بيا. من از مغازه بيرون رفتم. شخصى را حاضر ديدم. به من گفت:آقا تو را طلب نموده با من بيا. من اطاعت كردم و با او رفتم. با آن كه شبهاى آخر ماه بود، ولى صحرا مانند شبهاى مهتاب روشن و زمينها سبز و خرّم بود، ولى‏ ماه پيدا نبود. در فكر فرو رفتم و تعجّب مى‏ كردم؛ ناگاه به صحراى نور - نور: شهرى بوده در شمال دزفول - رسيدم.

   از دور شخصيتهاى بزرگوارى را ديدم كه دور هم نشسته‏ اند و يك نفر مقابل آنان ايستاده است و در ميان آن جمع يك نفر از همه بالاتر و با جلالت‏تر بود، ديدن آنها هول و هراس عجيبى در من ايجاد كرد.

   مردى كه همراه من بود، گفت: قدرى جلوتر بيا. جلوتر رفتم و توقف‏ نمودم. آن نفرى كه ايستاده بود، فرمود: جلو بيا، قدرى پيش‏تر رفتم. آن‏ شخص كه در ميان آن جمعيّت از همه با جلالت‏تر بود، به يكى از آنان فرمود:منصب سرباز را به او بده و به من فرمود: به خاطر خدمتى كه به شيعۀ ما نمودى، مى‏ خواهيم منصب سرباز را به تو بدهيم.

   من گمان كردم مى‏ خواهند مرا به جاى سرباز، نگهبان قرار دهند و من كه‏ مايل نبودم نگهبان باشم، گفتم: من كاسب و بافنده هستم مرا به سربازى وسرهنگى چكار؟!

   آن بزرگوار تبسّمى نموده و فرمود: ما منصب او را مى‏ خواهيم به تو بدهيم.من باز حرف خود را تكرار كردم و گفتم: مرا به سربازى چكار؟

   در اين هنگام يكى از آنان گفت: منصب سرباز را به تو مى‏ دهيم ونمى‏ خواهيم سرباز باشى. منصب او را به تو داديم برو.

   من برگشتم و در بازگشت، هوا را تاريك ديدم و از آن روشنى و سبزى وخرّمى در صحرا خبرى نبود.

   از آن شب به بعد دستورات آقا - يعنى حضرت صاحب الزمان ارواحناله الفداء - به من مى‏ رسد و از جمله دستورات آن حضرت، انجام گرفتن مقصد و حاجت‏ تو بود.(19)

   اينك سرانجامِ سرباز خود ساخته و پرهيزكارى را كه از خوردن مال حرام‏ پرهيز كرد، با سرانجام «شريك» قاضى دربار خليفۀ عبّاسى كه خود را به‏ خوردن مال حرام آلوده ساخت، مقايسه كنيد. آيا راه كدام يك از اين دو بهتر است. حضور در خدمت امام زمان‏ عليه السلام يا خدمت به خليفۀ عبّاسى!

   اين برنامۀ زندگى بزرگان دين است. مردان بزرگ تاريخ شيعه، همواره تقوا را در نظر داشته و با توجه به آن، زندگى خود را طبق وظيفۀ مذهبى برنامه‏ ريزى نموده و نظم و سامان بخشيده ‏اند و به همين جهت به مقامات عاليه‏ دست يافته‏ اند.


14) سورۀ نساء،  آيۀ 131.

15) سورۀ قمر، آيۀ  54 و 55.

16) كشف الغمّة: 368/2 به نقل از بحارالأنوار: 200/78.

17) بحارالأنوار: 376/77، از امالى مرحوم شيخ طوسى: 296/2.

18) بحارالأنوار: 290/77، از تحف العقول: 92.

19) زندگى و شخصيّت شيخ انصارى: 52.

 

 

 

 

 

 

 

 

    ملاحظہ کریں : 9100
    آج کے وزٹر : 25913
    کل کے وزٹر : 86454
    تمام وزٹر کی تعداد : 131888945
    تمام وزٹر کی تعداد : 91448893