اين گونه نفس را تضعيف كنيد
شما تصميم بگيريد هر گاه گناه و يا كار اشتباهى را انجام داديد در برابر آن، كار خوب و پسنديده اى را انجام دهيد. اگر به اين برنامه عمل نماييد، پس از چند روز ضعفِ هواهاى نفسانى را در خود مشاهده خواهيد كرد.
حضرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم مى فرمايند:
إِذا عَمِلْتَ سَيِّئَةً فَاعْمَلْ حَسَنَةً تَمْحُوها .(11)
هرگاه كار زشتى را انجام دادى، كار نيكى انجام ده تا آن را نابود كند.
كار پسنديده اى كه براى جبران كار خطا و اشتباه خود انجام مى دهيد، آثار ناپسند كار زشت را از ميان مى برد. يكى از آن آثار، قدرت هواهاى نفسانى است. بنابراين با استفاده از گفتار انسان ساز خاندان وحى، هم اكنون تصميم بگيريد: هر گاه كار خطايى را انجام داديد، در برابر آن، عمل نيك و پسنديده اى را انجام دهيد تا اثر كار زشت را نابود كند. اين يك كليد مهمّ موفّقيّت است كه هيچگاه نبايد آن را از دست بدهيد .
يقين داشته باشيد با پيروى از فرمايشات اهل بيت عليهم السلام راه تاريك براى شما روشن مى شود، پيچيدگى ها برايتان گشوده مى شود و نفسِ غالب، مغلوب شما مى گردد، در اين هنگام باور خواهيد نمود بسيارى از كارهاى غير ممكن، ممكن است.
اينك داستانى از مرحوم ميرزاى قمى كه از چهره هاى درخشان دين است، مى آوريم تا باور كنيد كه بسيارى از كارهاى غير ممكن، ممكن است.
پس از فوت مرحوم ميرزاى قمى رحمة اللَّه عليه ، شخصى از اهل شيروان هميشه در مرقد مرحوم ميرزاى قمى حاضر مى شد و مانند خدّام در آن بقعه خدمت مى كرد، بدون آن كه كسى به او مزد دهد، يا آن كه او را بر اين كار گماشته باشند. و چون اين عمل خلاف مرسوم بود، علّت خدمتگزارى او را جويا شدند.
او گفت: من مردى از اهل شيروان هستم و از ثروتمندان آن شهر بودم. خود را مستطيع حجّ ديدم و به اراده حجّ بيت اللَّه الحرام، لباس سفر پوشيده و از شهر خارج شدم.
پس از رسيدن به مكّۀ معظّمه و انجام اعمال حجّ، از راه دريا برمى گشتم. روزى در كشتى براى قضاى حاجت لب كشتى رفته بودم. چون نشستم، بند كيسۀ پول پاره شد و به دريا افتاد. آه پر درد از دل كشيدم و از آن قطع اميد نمودم. حيران به منزلگاه خود برگشتم و مقدارى از وسائلى كه داشتم، سرمايۀ احتياجات خويش نمودم تا وارد نجف اشرف شدم و به پناه بى پناهان حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام متوسّل شدم.
در يكى از شبها آن حضرت را در خواب ديدم فرمودند: غم مخور، به قم برو و كيسۀ پول خود را از ميرزا ابوالقاسم عالم قمى بخواه كه آن را به تو مى رساند.
از خواب بيدار شدم و آن را از عجائب روزگار دانستم. با خود گفتم كه كيسۀ پول من در درياى عمّان افتاده و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مرا به شهر قم راهنمايى مى فرمايد!
با خود گفتم: زيارتگاههاى مطهّر عراق را زيارت مى كنم و به قصد زيارت حضرت معصومه عليها السلام به قم مى روم و مطلب خود را به ميرزاى قمى مى گويم، شايد فكرى بكنند.
به اين جهت به قم آمدم و بعد از زيارت حضرت معصومه عليها السلام به خانۀ مرحوم ميرزاى قمى رفتم. اتفاقاً وقت خواب قيلوله بود، و ايشان در منزل بيرونى تشريف نداشتند. به يكى از ملازمين ايشان گفتم: من مردى غريب هستم و از راه دور آمده ام؛ به جناب ميرزا حاجتى دارم. در جواب گفت: ايشان اكنون خواب هستند برو عصر بيا. گفتم: عرضم مختصر است. با ناراحتى گفت: برو درب اندرون را بزن.
من جسارت كرده، رفتم و حلقه درب را زدم آوازى بلند شد كه فلانى صبر كن تا من بيايم و مرا به اسم، نام برد. من از اين كه نامم را برد، تعجّب كردم. آن گاه زود به نزدم آمد و همان كيسۀ پول را كه در درياى عمّان افتاده بود، از زير لباس خود درآورد و به من داد و فرمود: راضى نيستم تا زنده هستم كسى از اين جريان باخبر شود؛ آن را بردار و به وطن خود باز گرد.
من دست آن جناب را بوسيدم و با ايشان وداع نمودم وفرداى آن روز روانۀ وطن شدم. چون به آنجا رسيدم، رفت و آمدها و كسب و كار، اين خاطره را تا مدّتى از يادم برد؛ تا آن كه پس از مدّتى كه آسوده خاطر شدم، اتفاقاً روزى با همسرم نشسته بودم و از جريانهاى گذشته و گزارشات سفر براى او صحبت مى كردم؛ اين جريان به يادم آمد و تفصيلِ آن را براى همسرم گفتم.
چون او از اين ماجرا آگاه شد، بسيار تعجّب كرد و گفت: تو كه با چنين شخصى آشنا گشته اى و به همين مقدار اكتفا نموده اى و از ملازمت و همنشينى او دست كشيده اى؟!
گفتم: پس بايد چكنم؟
گفت: انسان بايد در خدمت اين بزرگان باشد تا وقتى كه جان به جان آفرين تسليم نمايد، آن گاه در كنار او دفن شود.
گفتم: حالت اشتياقى كه براى ديدن نزديكانم داشتم، مرا از انجام اين كار باز داشت. حال هم كه گذشت و از اين نعمت بزرگ محروم شديم.
گفت: نه واللَّه وقت نگذشته و به آسانى مى توان آن را جبران كرد. زيرا شهر قم از شهرستانهاى آباد و معنوى است و دركِ خدمت چنين بزرگانى سرآمد همۀ كارهاى خوب است. برخيز هر چه داريم نقد كن؛ آن را با خود به قم مى بريم و سرمايۀ زندگى قرار مى دهيم و دورۀ عمر را در مجاورت قبر مطهّر حضرت معصومه عليها السلام و در خدمت اين مرد بزرگ صرف مى كنيم.
من رأى او را پذيرفتم و خانه و زمين و اموال خود را فروختم و نقد نمودم و با همسرم به سوى قم حركت كرديم. وقتى وارد شهر شديم، آگاه شديم كه ميرزاى قمى مرحوم شده اند. از آن زمان تا به حال من ملازمت قبر او را اختيار نموده ام و تا جان در بدن دارم از اين مكان دست بر نمى دارم، بلكه آن را مايۀ افتخار خود مى دانم.(12)
اين جريان، روشنگر اين حقيقت است كه بسيارى از كارهاى غير ممكن، ممكن است؛ ولى ما در پى انجام آنها نرفته ايم و راه آن را نيافته ايم. از اين جهت آنها را غير ممكن مى ناميم، در حالى كه در واقع آنها ممكن هستند و در خارج واقع شده و مى شوند. مانند كيسۀ پول كه در درياى عمّان افتاده و مرحوم ميرزاى قمى در قم آن را از زير پيراهن خود در مى آورد و به صاحبش مى دهد.
نكتۀ جالب توجّه اين است كه وقتى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام او را به مرد شيروانى معرّفى مى نمايند، مى فرمايند: از ميرزا ابوالقاسم عالمِ قمى بخواه. يعنى آن حضرت اين گونه افراد را عالم مى دانند ؛ زيرا مى توانستند از او به گونه اى ديگر تعبير فرمايند و طبق شهرت وى او را ميرزاى قمى معرّفى فرمايند .
پس بخواهيد و به خواستن خود ادامه دهيد تا با مرور زمان، به خود شناسى راه يابيد و بعضى از امور غير ممكن براى شما ممكن شود، همان گونه كه قدرت هواهاى نفسانى، خواسته ناآگاهانه و يا خودآگاه انسانها است؛ كنترل نفس نيز همين گونه است. يعنى اگر انسان بخواهد، مى تواند نفس خود را مهار كند؛ همان گونه كه مى تواند آن را رها كرده و از حيوانات پستتر شود.
آدمى زادۀ طرفه معجونى است
از ملايك سرشته و زحيوان
گر كند ميل اين، شود پس از آن
ور كند ميل آن، شود به از آن
11) بحار الأنوار : 389/71، امالى طوسى : 189/1.
12) عبقرىّ الحسان : 100/2.
بازديد امروز : 105578
بازديد ديروز : 297409
بازديد کل : 121419222
|