حكايت حرز يمانى
حكايت حرز يمانى
محدّث نورى رحمه الله در اين باره در كتاب «دارالسلام» مى نويسد:
اميراسحاق استرآبادى مى گويد: در راه مكّه خستگى راه ناتوانم كرد، و از حركت باز ايستادم و از كاروان عقب ماندم، واماندگى من؛ مرا از زندگى نااُميد كرد، دست از دنيا شُستم و مانند كسى كه جان مى سپارد به پشت خوابيدم، و شروع به گفتن شهادتين نمودم.
ناگاه در بالينم مولاى ما و مولاى جهانيان خليفه خدا بر مردمان حضرت بقيّة اللَّه ارواحنا فداه جلوه گر شد و فرمود: اى اسحاق؛ برخيز.
برخاستم، تشنگى بر من چيره شده بود، آبم داد، و سوار بر مركب خود نمود. همين طورى كه راه مى پيموديم من «حرز يمانى» را مى خواندم، حضرت اشتباهات مرا تصحيح مى فرمود، تا اينكه حرز تمام شد، ناگاه متوجّه شدم كه در سرزمين ابطح (مكّه) هستم، از مركب پائين آمدم و آن حضرت را نديدم.
بازدید : 21866
بازديد امروز : 176053
بازديد ديروز : 273973
بازديد کل : 120311569
|