پيشگوئى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله
دربارهٔ حكومت بنى اميّه
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم درباره بنى اميّه و يا بعضى از افراد آن، پيشگويى هايى نموده اند و مردم را با نفاق و ستيزه جويى آنان با اسلام آشنا ساخته اند. ما درباره پيشگويى هايى كه ابوذر از آن حضرت درباره معاويه نقل كرده است مطالبى را به نقل ابن ابى الحديد مى آوريم كه در قسمتى از آن، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم درباره اولاد عاص هرگاه به سى تن برسند مطالب مهمّى بيان فرمودند. اكنون پيشگوئى آن حضرت را درباره سى تن با عباراتى روشن از يعقوبى - كه يكى از مورّخين به نام اهل سنّت است - نقل مى كنيم.
او مى گويد: معاويه به عثمان نوشت كه تو شام را به وسيله ابوذر بر خود تباه ساختى.
پس به او نوشت كه او را بر جهازى بى روپوش سوار كن.
بدين ترتيب او را به مدينه آورد در حالى كه گوشت دو رانش ريخته بود، پس چون بر او درآمد و گروهى نزد وى بودند، گفت: به من گفته اند كه تو مى گويى: از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى گفت:
إذا كملت بنواميّة ثلاثين رجلاً اتّخذوا بلاد اللَّه دولاً، وعباد اللَّه خولاً، ودين اللَّه دغلاً.
هرگاه شماره بنى اميّه به سى مرد رسيد، سرزمين هاى خدا را چون ملك شخصى زير فرمان، بندگان خدا را چاكران، و دين خدا را دغل بازى گيرند.
گفت: آرى؛ از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه آن را مى گفت.
پس به آنان گفت: آيا شما از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيديد كه آن را بگويد؟ آنگاه نزد علىّ بن ابى طالب عليه السلام فرستاد و آن حضرت نزد وى آمد. پس گفت: اى ابوالحسن؛ آيا از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدى كه اين حديثى را كه ابوذر حكايت مى كند بگويد؟ و قصّه را براى حضرت على عليه السلام باز گفت.
حضرت على عليه السلام فرمود: آرى.
گفت: چگونه گواهى مى دهى؟ فرمود:
براى گفتار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم: «ما أظلّت الخضراء ولا أقلّت الغبراء ذا لهجة أصدق من ابى ذر».(348)
«آسمان سايه نيفكنده و زمين برنداشته است راستگوترى از ابوذر را».
پس جز چند روزى در مدينه نماند كه عثمان نزد او فرستاد كه به خدا سوگند بايد از مدينه بيرون روى.
گفت: آيا مرا از حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم بيرون مى كنى؟
گفت: آرى؛ در حالى كه خوار و زبون باشى!
گفت: پس به مكّه.
گفت: نه.
گفت: پس به بصره.
گفت: نه.
گفت: پس به كوفه.
گفت: نه؛ ليكن به ربذه اى كه از آن بيرون آمده اى تا همانجا بميرى. اى مروان؛ او را بيرون كن و كسى را مگذار كه با او سخن گويد تا بيرون رود.
پس او را بر شترى همراه زن و دخترش بيرون كرد، پس حضرت على عليه السلام، امام حسن، امام حسين عليهما السلام، عبدالله بن جعفر و عمّار بن ياسر براى ديدن ابوذر بيرون آمدند و چون ابوذر حضرت على عليه السلام را ديد پيش رفت و دست او را بوسيده سپس گريست و گفت: من هر گاه تو را و فرزندانت را مى بينم، گفتار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم را بياد مى آورم، و شكيبايى ندارم تا گريه كنم.
پس حضرت على عليه السلام رفت كه با او سخن گويد ليكن مروان گفت: امير مؤمنان! نهى كرده است كه كسى با او سخن گويد.
حضرت على عليه السلام تازيانه را بلند كرد و بر روى شتر مروان نواخت و گفت: دور شو؛ خدايت به آتش كشاند. سپس او را بدرقه كرد و با او سخنانى گفت كه شرح آن طولانى است(349).(350)
بنا به فرمايش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در اين روايت چون تعداد بنى اميّه به سى تن برسد، آنان نه تنها سرزمين ها را مال خود و بندگان خدا را چاكر و فرمانبردار خود مى دانند بلكه اصل دين را دغلبازى و نيرنگ قرار مى دهند. و اين خود، دليل بر آنست كه اسلام آنان پايه و ريشه اى نداشته و فقط جنبه تظاهر به آن بوده است.
همه مى دانند معاويه با ابوذر - كه از مردان پاك خدا و از صحابيان بسيار محبوب رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بوده - چگونه رفتار كرده است.
348) نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 28/3.
349) ر.ك: نهج البلاغه.
350) تاريخ يعقوبى: 67/2.
بازديد امروز : 33296
بازديد ديروز : 49573
بازديد کل : 133219645
|