آغاز عزاداری از روز اوّل محرم
**********************************
۱محرم الحرام آغاز سال هجرى قمرى
**********************************
چنانكه گفته شد معزّ الدوله احمد در سال 334 مركز خلافت عبّاسيان يعنى بغداد را به دست آورد و كلام اميرالمؤمنين على عليه السلام را كه حدود سيصد سال پيش از اين واقعه فرموده بودند به واقعيّت مبدّل ساخت.
معزّ الدوله به دليل تشيّع، براى خليفه عبّاسى احترامى قائل نبود، چنانكه پس از يك ماه و نيم از فتح بغداد، روزى دو تن از رؤساى ديلمى، عمامه مستكفى را به گردنش انداخته و او را كشان كشان به پاى تخت جلوس معز الدوله انداختند، معزالدوله مستكفى را كور كرده به زندان انداخت و جانشين وى به نام «المطيع لله» را خليفه نمود، ولى اين خليفه جديد نيز اختيارى نداشت.
معزّ الدوله از سال 334 تا سال 356 كه سال درگذشت اوست يعنى به مدّت 22 سال با قدرت تمام بر بغداد و عراق تسلّط داشت. وى دراين مدّت 22 سال چندين لشكركشى به نواحى مختلفى چون آذربايجان و الجزيره در شمال عراق و سواحل خليج فارس انجام داد كه در تمامى آنها فاتح بود.
مهمترين فتح معزالدوله، فتح ناحيه عمّان است كه آن را با يارى برادرزاده خود به نام عضدالدوله به دست آورد و بر قلمرو حكومت ديالمه افزود.
در مدّت 22 سال حكومت معزّالدوله، مذهب شيعه در عراق رواج كلّى يافت، به طورى كه شيعيان از حالت عزلت سابق بيرون آمده ومصدر كارها شدند.
معزالدوله اوّلين عزادارى سيّدالشهداء حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام را در بغداد به راه انداخت. پيش از اين در بغداد، اوّل محرّم به عنوان آغاز سال جديد، جشن و چراغانى برپا مى شد كه معزالدوله دستور داد از روز اوّل محرّم بغداد را براى عزاى امام حسين عليه السلام سياه پوش كنند و جشن غدير را براى اوّلين بار عمومى كرد و نيز دستور داد بر بالاى مساجد شهر لعن معاويه وديگر غاصبان حقّ ولايت را بنويسند.
با اين وجود، خليفه و ديگر درباريان سنّى جرأت هيچ اقدامى را نداشتند تا آنكه عاقبت معزّ الدوله در 13 ربيع الآخر سال 356 در بغداد درگذشت و حكومت به پسرش عزالدوله بختيار رسيد.
از پسران بويه ابتدا عماد الدوله على كه حاكم شيراز بود در سال 338 درگذشت، وى چون فرزند پسر نداشت، در هنگام مرگ از برادرش ركن الدوله كه در رى حاكم بود، درخواست نمود تا پسرش را به نام پناه خسرو به فارس روانه كند تا پس از مرگش جانشين وى باشد. از اين رو پناه خسرو با لقب عضدالدوله ديلمى پادشاه فارس و نواحى آن شد.
عمادالدوله پسر ارشد بويه بر ديگر برادران سرورى داشت و برادران كوچكتر همواره از وى اطاعت مى كردند و همين امر يعنى اتّحاد و برادرى بسيار خوب آنان سبب شد اين همه عزّت و شوكت و موفّقيّت گرديد.
پس از مرگ عمادالدوله على، سرورى قوم بويه به دست برادر دوّم يعنى ركن الدوله حسن افتاد.
پناه خسرو عضدالدوله وقتى به شيراز رفت تا جانشين عموى خود گردد 13 سال بيشتر نداشت، از اين رو معزالدوله وزير خود مهلبى را باسپاهى گران به شيراز گسيل داشت و ركن الدوله حسن پدر پناه خسرو نيز به شيراز آمد و مدّت نه ماه در شيراز اقامت كرد تا جلوى دشمنى هر دشمنى را گرفته باشد. اين چنين اين خاندان گيلانى با پشتيبانى يكديگر سلطنتى را پى ريزى كردند كه 127 سال دوام داشت.
بنابراين على عمادالدوله در سال 338 درگذشت و احمد معزّالدوله در سال 356 درگذشت، تنها برادر ميانى يعنى حسن ركن الدوله تا سال366 حيات داشت. ركن الدوله در سال 365 كه حدود 70 سال داشت، در ايّام بيمارى به اصفهان رفت و در ضيافتى بزرگ همراه مردم اصفهان و بزرگان گيلان، پناه خسرو عضدالدوله را جانشين خود معرّفى كرد و حكومت رى و قزوين و همدان را به پسر ديگر خود ابوالحسن على فخرالدوله واگذار نمود و پسر ديگر خود به نام ابومنصور مؤيّدالدوله را حاكم اصفهان قرار داد.
وى در اين مجلس به دو پسر خود سفارش كرد تا از فرمان عضدالدوله سرپيچى نكنند. در پايان ركن الدوله به رى بازگشت و در سال 366 جان به جان آفرين تسليم كرد.
پس از مرگ ركن الدوله آن اتّحاد و يكپارچگى كه بين برادران (على، حسن و احمد) بود، از بين رفت و كشمكش ها و اختلافات بين نسل دوّم آل بويه آغاز شد به طورى كه يك سال پس از مرگ ركن الدوله، عضدالدوله به قلمرو عزّالدوله در بغداد هجوم برد، عزالدوله پسرعموى عضدالدوله به شام فرارى شد، عضدالدوله او را تعقيب كرد و در اين جريان ناصرالدوله حمدانى(1) را كه بر موصل حاكم بود، شكست داد واين منطقه را نيز به مناطق متصرّفى آل بويه افزود و قدرت و عظمتش سراسر قلمرو اسلامى را فرا گرفت.
عاقبت عضدالدوله در سال 372 بر اثر بيمارى صرع در سن 47 سالگى درگذشت و جسدش را در جوار مرقد اميرالمؤمنين على عليه السلام در نجف به خاك سپردند. عضدالدوله گرچه صفاى باطن پدر و عموهاى خود را نداشت ولى به دليل فتوحات و حكمرانى وى بر اكثر سرزمين هاى اسلامى از همه آنان مشهورتر است. از طرف ديگر در مدّت 44 سال حكمرانى، آثار زيادى چون ساختن بارگاه بر مشهد اميرالمؤمنين على عليه السلام در نجف و شهداى كربلا و بيمارستان عضدى بغداد و بند معروف به نام بند امير در شيراز و عمارات و ساختمان هايى در بغداد و شيراز موجب ماندگارى وى در تاريخ شد.
پس از مرگ عضدالدوله پسرش ابوكاليجار مرزبان با لقب صمصام الدوله به امارت نشست. چهار برادر ديگر ابوكاليجار به نام هاى ابوالحسين احمد، ابوطاهر فيروز شاه، ابوالفوارس شيرديل (در زبان گيلك، دل را ديل گويند) و ابونصر بهاءالدوله بودند كه هر يك در بخشى از ايران حكمرانى داشتند. در اين دوران بين پنج پسر عضدالدوله اختلاف و درگيرى وجود داشت و هر يك در فكر تصرّف قلمرو برادر ديگر خود بود و همين امر سبب فروپاشى خاندان بويه شد. اختلاف و تفرقه در بين اين شاهزادگان آنقدر زياد است كه از حوصله اين مقاله بيرون است ولى آنچه گفتنش لازم است، آن است كه آخرين حاكم اين خاندان شخصى است به نام ملك رحيم كه نام اصليش ابونصر خسروفيروز است. وى از سال 440 تا 447 بر بغداد و نواحى ديگر حكومت داشت تا آنكه طغرل سلجوقى بر بغداد هجوم برده و ملك رحيم را اسير نمودو بدين ترتيب حكومت 127 ساله ديلميان پايان يافت.
تاريخ ديالمه خواندنى و روح نواز است از اينكه چگونه اين دودمان از فقر و تنگدستى به فخر و ثروت رسيدند. روزگار افتخارآميزشان تا حدودى گفته شد، اكنون از روزگار تنگدستىشان هم بگوييم:
مؤلّف كتاب «الفخرى» يعنى ابن طقطقى(2) گويد: دولت آل بويه را هيچ كس پيش بينى نمى كرد(3) و حتّى تصوّر جزئى هم از عظمت آنرا نمى نمود. ليكن دولت مزبور بر عالم چيره شد و مردم جهان را مقهور خود كرد و بر مقام خلافت استيلا يافت. پادشاهان آل بويه خلفا را عزل و نصب كردند و وزراء را به كار واداشتند و از كار بركنار نمودند و بدينسان كليّه بلاد عجم و عراق عرب را زير فرمان خود درآوردند و رجال دولت متّفقاً از ايشان اطاعت كردند.
جالب اين است كه آن همه عظمت پس از تنگدستى و بينوايى و خوارى و نيازمندى و دست و پنجه نرم كردن با رنج و ستم نصيب آنان شد؛ زيرا جدّ ايشان ابوشجاع بويه و پدر جدّ او جملگى مانند ساير رعاياى فقير در بلاد ديلم به سر مى بردند و بويه خود به شغل ماهيگيرى مى پرداخت، از اين رو معزّالدوله پس از تصرّف بلاد همواره به نعمت خداوند معترف بود و مى گفت: من در آغاز زندگى هيزم جمع كرده و برسر مى بردم.
شهريار بن رستم ديلمى درباره آغاز دولت آل بويه و پيدايش آن گويد: ابوشجاع بويه در آغاز كارش با من دوست بود، هنگامى كه مادر فرزندانش (عمادالدوله ابوالحسن على و ركن الدوله ابوعلى حسن و معزّالدوله ابوالحسين احمد كه هر سه به پادشاهى رسيدند) درگذشت، روزى به خانه او رفتم، ديدم ابوشجاع بويه از اندوه از دست دادن زنش بى تابى مى كند، وى را تسليت داده از اندوهش كاستم و ابوشجاع وفرزندانش را به خانه خود آوردم و طعامى حاضر كردم. در اين هنگام شخصى در كوچه فرياد مى زد: منجّم، افسونگر، معبّر خواب و نويسنده دعا و طلسمات و...
ابوشجاع وى را طلب كرد و گفت: من ديشب خوابى ديده ام، برايم تعبير كن.
ابوشجاع گفت: ديشب خواب ديدم كه بول مى كردم و آتشى عظيم از من خارج شد، سپس آن آتش گسترش يافته روى به بالا نهاد، چنانكه مى رفت تا به آسمان برسد، آنگاه آتش سه قسمت شد و از هر قسمت شعله هايى پديد آمد و دنيا را روشن كرد.
منجّم گفت: اين خوابت بسيار مهمّ است و من جز با گرفتن خلعت و يك اسب آن را تعبير نمى كنم.
بويه گفت: من جز اين لباس كه بر تنم است چيزى ندارم.
منجّم گفت: پس ده دينار بده.
بويه گفت: به خدا سوگند؛ دو دينار هم ندارم تا چه رسد به ده دينار، عاقبت چيز ناقابلى بدو داد.
منجّم گفت: بدان كه تو داراى سه فرزندى كه مالك روى زمين خواهند شد و بر مردم جهان فرمانروايى خواهند كرد؛ چنانكه آن آتش بالارفت، شهرت و آوازه آنان در جهان خواهد پيچيد و به همان قدر كه شاخه هاى آتش پراكنده شد، گروه پادشاهان از ايشان به وجود خواهند آمد.
بويه گفت: شرم نمى كنى كه ما را مسخره مى كنى؟ من مردى تنگدست و پريشانم و فرزندانم جملگى فقير و نيازمندند. اينان كجا و پادشاهى كجا!
منجّم گفت: اكنون تاريخ ولادت هر يك از فرزندانت را بگو.
بويه تاريخ تولّد هر يك از فرزندان خويش را براى منجّم گفت. منجّم مدّتى در اسطرلاب و تقويم خود نگاه كرد، ناگهان برخاسته و دست على را كه برادر بزرگتر بود، بوسيد و گفت: به خدا سوگند؛ اين بر تمام بلاد سلطنت مى كند و پس از وى اين و دست حسن را گرفت.
بويه كه از رفتار منجّم به خشم آمده بود و فكر مى كرد اين مرد يا ديوانه است و يا قصد تمسخر دارد به فرزندانش گفت: منجّم را با پس گردنى از خانه بيرون كنيد. در اين حال فرزندان بويه بر پس گردن منجّم مى زدند و ما می خنديديم.
منجّم گفت: بزنيد كه مرا غمى نيست، هرگاه به سلطنت رسيديد، اين روز را ياد آريد.(4)
1) آل حمدان كه در شمال عراق يعنى موصل و تكريت حكومت داشتند، شيعه بودند.
2) تاريخ الفخرى، محمجة بن على بن طباطبا معروف به ابن طقطقى، ترجمه وحيد گلپايگانى: 378 - 380.
3) از قرار معلوم گويا ابن طقطقى اين روايت اميرالمؤمنين على عليه السلام را نشنيده بود.
4) پيشگويى هاى اميرالمؤمنين عليه السلام: 406.
منبع: نوشته های چاپ نشدۀ شخصی ص 451
بازديد امروز : 35379
بازديد ديروز : 111070
بازديد کل : 136412510
|