امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
جاسوسى حكم بن ابى العاص براى يهود، مشركين و منافقين

جاسوسى حكم بن ابى العاص براى يهود، مشركين و منافقين

   ابن ابى الحديد نيز در «شرح نهج البلاغه» مى ‏نويسد: هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم رحلت فرمود مروان حدود هشت ‏سال داشته است. و گفته شده است: هنگامى كه پدرش به طائف تبعيد شد او هم همراهش بود كودكى بود كه چيزى‏ نمى‏ فهميد و مروان، پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را نديده است.

   پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم حَكَم پدر مروان را از مدينه بيرون و به طائف تبعيد كرده بود و او همچنان مقيم طائف بود تا آن‏كه عثمان‏ عهده‏ دار حكومت شد و او را به مدينه برگرداند.

   حكَم و پسرش به روزگار عثمان به مدينه آمدند. حكَم در مدينه درگذشت. عثمان مروان را به دبيرى خود برگزيد و او را به خود پيوست و مروان تا هنگامى كه عثمان كشته شد بر او چيره بود.

   حكم بن ابى العاص - كه عموى عثمان بن عفّان است - از كسانى بود كه پس از فتح مكّه مسلمان شده است و براى‏ جلب محبّت دل‏ هاى ايشان به آنان اموالى پرداخت گرديد. حكَم به روزگار حكومت عثمان و چند ماه پيش از كشته‏ شدن‏ او مرد.

   درباره تبعيد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم او را از مدينه اختلاف است. گفته شده است: او با حيله و مكر خود را جايى مخفى مى‏ كرد و چيزهايى را كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم پوشيده با بزرگان اصحاب خويش در مورد مشركان قريش مى‏ گفت يا درباره منافقان و ديگر كافران اظهار مى‏ فرمود مى‏ شنيد و آن را فاش مى‏ساخت و چون اين كار از او سر زد و ثابت شد كه چنان مى‏ كند، تبعيدش ‏فرمود.

   و گفته شده است: همواره در جستجوى اين بود كه سخنان پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را با همسرانش دزدانه بشنود و به آنچه‏ مى‏ گذرد و اطّلاع بر آن جايز نيست، آگاه شود و سپس آن را به طريق استهزاء براى منافقان نقل كند.

   و گفته ‏اند: او با تمسخر بعضى از حركات و چگونگى راه ‏رفتن پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را تقليد مى‏ كرد. گفته ‏اند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم ‏در راه رفتن اندكى به جلو خميده مى‏ شد(372) و حكم بن ابى العاص در راه رفتن خود همان‏ گونه تقليد مى‏ كرد. او نسبت به ‏پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم خرده‏ گير و كينه ‏توز و حسود بود. روزى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم برگشت و او را ديد كه پشت‏ سرش حركت مى ‏كند و همچنان با تمسخر چگونگى راه رفتن ايشان را تقليد مى ‏كند. فرمود: اى حكم؛ همين‏ گونه باش. و از آن هنگام حكَم گرفتار ارتعاش شد و اين موضوع را عبدالرحمان پسر حسان بن ثابت خطاب به عبدالرحمان پسر حكم سروده و او را هجو گفته ‏است: «استخوان‏ هاى پدر نفرين‏ شده خود را سنگباران كن و بر فرض كه سنگباران كنى، ديوانه لرزان و مرتعشى راسنگباران كرده‏ اى. او در حالى راه مى‏رفت كه شكمش از كار تقوا خالى و از كردار ناپسند انباشته بود».

   مؤلّف «إستيعاب» مى ‏گويد: اين سخن عبدالرحمان بن حسان كه گفته است: «پدر ملعونت»، بدين جهت است كه از عايشه با اسناد و طرقى كه آن را ابوخيثمه و ديگران روايت كرده ‏اند روايت شده است كه:

   چون مروان گفت: اين آيه - «و آن كسى كه به پدر و مادرش گفت: اف بر شما باد. مرا بيم مى ‏دهيد كه از گور زنده بيرون كشيده‏ مى‏ شوم و حال آنكه پيش از من امّت‏ها از ميان رفته ‏اند، و آن دو به خدا استغاثه مى‏ كردند و مى‏ گفتند: اى واى بر تو؛ ايمان بياور كه وعده‏ خدا حق است و او مى‏گفت: اين سخن جز افسانه‏ هاى پيشينيان نيست»(373) - درباره عبدالرحمان پسر ابوبكر، يعنى برادر عايشه، نازل شده است، عايشه به او گفت: امّا درباره تو اى مروان؛ گواهى مى‏ دهم كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم پدرت را لعنت فرمود و تو در پشت او بودى.(374)

   آن‏ همه ظلم و ستمى كه حكَم بن عاص بر پيغمبر اسلام‏ صلى الله عليه وآله وسلم روا داشت و با آن ‏همه انزجار و تنفّرى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم‏ نسبت به او داشتند، بنا به نوشته بسيارى از علماى اهل سنّت، عثمان خليفه سوّم اهل سنّت بسيار به او علاقه‏ مند بود! به‏ گونه ‏اى كه خدمت آن حضرت از او شفاعت نمود كه او و فرزندانش را به مدينه راه دهند ولى آن بزرگوار به خواسته او اعتنايى نكردند.

   پس از رحلت آن بزرگوار، از ابوبكر و سپس از عمر درخواست نمود. آن‏ دو نيز نپذيرفتند، ولى زمانى كه خود به‏ قدرت رسيد آن‏ها را به مدينه بازگرداند و پول و صله بسيارى به او بخشيد و مروان پسر او را كاتب خود قرار داد!

   در كتاب «راهبرد اهل سنّت به مسأله امامت» مى ‏نويسد: حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم، حَكَم بن ابى العاص را - كه پدر مروان‏ است - لعن كرد و از مدينه طرد فرمود، و به طائف روانه نمود، و هر چند كه عثمان التماس و شفاعت كرد كه حضرت او واولادش را به مدينه راه دهد قبول نفرمود و از اين جهت بعد از رحلت آن حضرت، ابوبكر و عمر نيز قبول نكردند، و هرچند كه عثمان به ايشان التماس كرد فائده نبخشيد تا آن‏كه حكَم مشهور و معروف به «طريد رسول اللَّه‏ صلى الله عليه وآله وسلم» گرديد(375).

   پس عثمان در ايّام خلافت، مخالفت حضرت نموده حكَم را با عيالش به مدينه بازگردانيد و صله و انعامات بسيار به‏ ايشان بخشيد و مروان بن حكم را كاتب خود گردانيد.

   پس اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام، زبير، طلحه، سعد، عبدالرحمان و عمّار با او در اين باب گفتگو كردند، فائده نبخشيد، وهمين عذر را در جواب ايشان گفت كه: هر كس را با شما قرابتى مانند قرابتى كه حكَم به من دارد، و شما را قدرتى باشد مثل قدرتى كه من دارم، البتّه آن كس را داخل شهر مى‏كنيد، و حال آن‏كه در مردم مدينه بدتر از حكم هست! پس آن جمع‏ از پيش عثمان بيرون رفتند(376) .(377)

   بسيارى از افراد اين خانواده دشمن پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم و خاندان آن حضرت بودند؛ مغيرة بن عاص - كه برادر حكَم بود- از دشمنان سرسخت آن بزرگوار بود و تصميم به شهيد نمودن رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم گرفت، ولى به هدفى كه داشت نرسيد و همچون برادرش حكم بن عاص گرفتار نفرين آن حضرت شد و سرانجام به دست عمّار روانه جهنّم گرديد.

   در «نفائح العلاّم في سوانح الأيّام» مى‏ نويسد: مغيرة بن عاص سنگ ‏انداز عجيبى بود و سنگش از نشانه خطا نمى‏ كرد. چون به اُحد مى ‏رفت از بين راه سه سنگ با خود برداشت و گفت: «بهذه اَقتُل محمّداً»؛ «من با همين سه سنگ، محمّد را خواهم كشت».

   پس در وقت جنگ چون نظرش به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم افتاد، و «بيده السيف»؛ «و ديد كه شمشير در دست نازنين آن‏ سرور است»، اوّلاً دست پيغمبر را نشانه قرار داد و يكى از آن سه سنگ را رها كرد، آن سنگ چنان به دست حضرت‏ رسيد كه «سَقَطَ السّيف مِن يده الشّريفة»؛ شمشير از دست نازنين پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم بر زمين افتاد. او فرياد برآورد: به لات وعزّى قسم؛ كه محمّد كشته شد.

   صداى آن خبيث به گوش مولى الموالى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام رسيد. فرمود:

كَذَبَ لعنه اللَّه.

دروغ گفت، خدا لعنت كند او را. پيغمبر كشته نشده.

   آن‏گاه آن ملعون سنگ ديگرى را رها كرد و آن سنگ آمد «فَاَصاب جَبْهتَه»؛ به پيشانى نورانى آن سرور رسيد، و محلّ سجود پروردگار را آزرده كرد.

   رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در مورد آن لعين نفرين كرد كه:

خدايا؛ او را حیران كن.

   لذا چون كفّار برگشتند ابن عاص به نفرين پيغمبر در معركه حيران ماند و نتوانست فرار كند تا عمّار رسيد و او را به‏ جهنّم روانه كرد.(378)


372) براى اطّلاع بيشتر در مورد چگونگى راه رفتن پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم به ترجمه «طبقات ابن سعد: 282» چاپ تهران،1365 ش، و ترجمه «دلايل النبوّة بيهقى: 135/1» چاپ تهران، 1361 ش، و در مورد نفرين پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بر او به «النهاية ابن اثير: 310/1» مراجعه فرماييد.

373) سوره احقاف، آيه 17.

374) جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 264/3.

375) تاريخ الإسلام ذهبى: 365/3 و 366، الوافى بالوفيات: 112/13، الإصابة: 346/1، الأستيعاب: 317/1،عقد الفريد: 28/4، معارف ابن قتيبة: 112 و 119، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 149/629/3 198/1 و اسد الغابة: 34/2 و 35.

376) اسد الغابة: 348/4، الإصابة: 477/3، مختصر تاريخ دمشق: 172/24، طبقات ابن سعد: 36/5، الشافى‏ سيّد مرتضى: 269/4 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 30/3 و 31.

377) راهبرد اهل سنّت به مسأله امامت: 394.

378) نفائح العلاّم فى سوانح الأيّام: 217/2.

 

 

    بازدید : 11056
    بازديد امروز : 32500
    بازديد ديروز : 21751
    بازديد کل : 128972161
    بازديد کل : 89576070