امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
مقدّمه سوم

مقدّمه سوّم :

   در بيان اين مطلب است كه مردم از نظر شناختى كه نسبت به ائمّه طاهرين عليهم السلام‏ دارند متفاوتند ، و گاهى دچار افراط و تفريطند .

   گروهى در معرفت كوتاهى كرده و مقام ائمّه عليهم السلام را از جايگاه حقيقى ‏اش تنزّل ‏داده ‏اند و بسيارى از رواياتى كه در فضائل و كمالات آنها وارد شده انكار كرده ‏اند ، در حاليكه جز از راه خود ايشان با داشتن فهم سالم و ادراك صحيح‏ نمى ‏توان آنها را شناخت ، چه بسيارند كه در مورد موضوعى غير خود را تكفير كرده و غير آنها ايشان را كافر دانسته ‏اند .

   عدّه كمى از مردمند كه بر مسائل دقيق امامت مطّلعند و حقايق احوال ائمّه ‏طاهرين عليهم السلام را بگونه ‏اى كه حق باشد از خود ايشان گرفته ‏اند و بر طريق متعادل‏ كه در آن افراط و تفريط نيست استقامت ورزيده ‏اند و در آن مواضعى كه ديگران ‏دچار لغزش شده ‏اند نلغزيده ‏اند .

   و به خاطر همين پيشوايان ما صلوات اللَّه عليهم اجمعين حالات پنهانى و مقامات ‏باطنى خود را براى هر كسى اظهار نمى ‏كردند بلكه فقط براى بعضى از خواصّ ‏كه در معرفت كامل بودند بعضى از خصائص خود را ذكر كرده و با آنها شرط مى‏ كردند كه از اشخاص فرومايه و نادان آن را پنهان كنند . و فرموده ‏اند : 

إنّ أمرنا مستصعب لايحتمله إلّا ملك مقرّب، أو نبيّ مرسل، أو عبد مؤمن ‏امتحن اللَّه قلبه للإيمان .(73)

امر ما - يعنى مسائل مربوط به امامت و ولايت - سخت و دشوار است ، قبول نمى ‏كند آن را مگر فرشته مقّرب پروردگار يا پيامبر مرسل و يا بنده ‏اى كه خدا در مورد ايمان ، قلب او را امتحان كرده است .

 

   از كسانى كه دچار تفريطند آنهائى هستند كه خيال مى‏ كنند اهل بيت عليهم السلام چيزى ‏از احكام را نمى‏ دانند تا اينكه در دلهاى ايشان القاء شود .

   ديگر از اين گروه كسانى هستند كه خيال مى‏ كنند ائمّه عليهم السلام به رأى خود و گمان ‏خويش تكيه مى‏ كنند ، و كسانى كه برترى آنها را بر پيامبران - غير از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم - و بر فرشتگان انكار مى ‏كنند .

   سيّد شرف الدين نجفى قدس سره در ذيل آيه شريفه «وَإنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإبْراهيم»(74) يعنى‏ از شيعيان او همانا ابراهيم است ، مى‏ گويد : از امام صادق عليه السلام روايت شده كه ‏ابراهيم از شيعيان حضرت على عليه السلام است .(75)

   و گفته است : اين مطلب را تأييد مى‏ كند روايت جابر بن يزيد جعفى كه از امام‏ صادق عليه السلام از تفسير اين آيه سؤال كرد ، آن حضرت فرمود :

خداوند تبارك و تعالى وقتى ابراهيم عليه السلام را خلق كرد پرده از مقابل چشمان او كنار زد و نورى را در كنار عرش مشاهده كرد .

عرض كرد : پروردگارا ؛ اين چه نورى است كه مى ‏بينم ؟

گفته شد : اين نور محمّد صلى الله عليه وآله وسلم برگزيده من از ميان خلقم مى‏ باشد ، و نور ديگرى‏ در كنار آن مشاهده كرد ، سؤال كرد : خدايا اين چه نورى است ؟

گفته شد : اين نور على عليه السلام يارى كننده دين من است .

و سه نور ديگر كنار اين دو نور مشاهده كرد و از آنها سؤال كرد ، گفته ‏شد : اينها يكى نور فاطمه عليها السلام است كه دوستانش را از آتش دوزخ رهانيده‏ ام ، وآن دو نور دو فرزند فاطمه ، حسن و حسين عليهما السلام هستند .

عرض كرد : خدايا نه نور ديگر را مشاهده مى‏ كنم كه اينها را احاطه كرده ‏اند ، گفته ‏شد : اى ابراهيم ؛ آن‏ها نور ائمّه عليهم السلام است كه همگى از فرزندان فاطمه و على ‏هستند ، سپس حضرت ابراهيم عليه السلام عرض كرد : خدايا بحقّ اين پنج نور مقدّس ‏اين نه نور را به من بشناسان . گفته شد : 

يا إبراهيم ؛ أوّلهم عليّ بن الحسين، وابنه محمّد، وابنه جعفر،وابنه موسى، وابنه عليّ وابنه محمّد، وابنه عليّ، وابنه الحسن، والحجّة القائم عليه السلام ابنه .

اى ابراهيم ؛ اوّل ايشان نامش علىّ بن الحسين ‏است و بعد از او به ترتيب فرزندش محمّد ، فرزند او جعفر ، فرزند او موسى ، فرزند او على ، فرزند او محمّد ، فرزند او على ، فرزند او حسن ، و آخرين آنها فرزند حسن است كه حجّت قيام ‏كننده من است .

 

ابراهيم عليه السلام عرض كرد : نورهاى زيادى در اطراف آن انوار مى ‏بينم كه عددش را غير از تو كسى نمى‏ داند .

گفته شد : اى ابراهيم ؛ اينها نور شيعيان آنهاست كه شيعه اميرالمؤمنين على بن ‏ابى طالب ‏اند .

ابراهيم عليه السلام سئوال كرد : علامت آنها چيست و به چه چيزى شناخته مى ‏شوند ؟ جواب داده شد :

بصلاة إحدى وخمسين، والجهر ببسم اللَّه الرحمن الرحيم، والقنوت ‏قبل الركوع، والتختّم باليمين .

در شبانه‏ روز 51 ركعت نماز خواندن ، «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» را بلند گفتن ، قنوت را قبل از ركوع انجام دادن ، و انگشتر را در دست راست نمودن است.

در اين هنگام حضرت ابراهيم عليه السلام عرض كرد : «اللهمّ اجعلني من شيعة أميرالمؤمنين» ، بار پروردگارا ؛  مرا از شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام قرار بده ، وخداوند در كتابش آن را خبر داده و فرموده است : «وَإنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإبْراهيم» يعنى ابراهيم از شيعيان على عليه السلام مى ‏باشد .(76)

   تأييد ديگر ، روايتى است كه از امام صادق عليه السلام نقل شده است ، آن حضرت ‏فرمود :

ليس إلّا اللَّه ورسوله ونحن وشيعتنا والباقي في النار.(77)

غير از خدا و رسول و ما و شيعيان ما همگى در آتشند . (يعنى انبياء كه در آتش ‏نيستند از شيعيان ما هستند) .

   مؤلّف رحمه الله گويد : تعجّبى در آن نيست ، آيا ابراهيم خليل الرحمان نفرموده ‏است : «رَبِّ أرِني كَيْف تُحْيِى المَوْتى ... لِيَطْمَئِنَّ قَلْبى» (78) ؛ «پروردگارا ؛ به من نشان‏ بده چگونه مرده‏ ها را زنده مى ‏كنى ؟ ... تا قلب من اطمينان پيدا كند» ، ولى‏ حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است :

لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً (79) . (80)

اگر پرده ‏ها كنار زده شود به يقين من چيزى افزوده نمى‏ شود .

   پس جلالت، عظمت ، بزرگوارى و شرافت را ببين، حضرت ابراهيم ‏عليه السلام كه بعد از پيغمبر ما اشرف پيغمبران است قلبش اطمينان پيدا نمى ‏كند تا اينكه واقع را ببيند ، امّا اين نور درخشنده و اين روشنائى تابنده نزد او ظاهر و باطن مساوى ‏است .

   و از اينجا فهميده مى‏ شود كه تمامى انبياء مرسلين و اوصياء و بندگان صالح از شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام هستند ، و او به خاطر فضل و برترى و ولايت كليّه ‏اى كه ‏دارد بر همگان غير از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم امام است ، و با آن حضرت از جهت‏ ولايت متّحدند ، و در محلّ خودش تحقيق شده و ثابت گشته است كه ولايت‏ كليّه روح نبوّت است ، و بنابر اين شيعه ممكن است به معناى پيرو (از شايع به‏ معناى پيروى كرد) و يا بمعناى شعاع باشد .

   بعضى از مردم خيال مى‏ كنند منزّه دانستن ائمّه عليهم السلام را از سهو و نسيان يا قائل‏ شدن به اينكه آنها آنچه را كه واقع شده و خواهد شد مى‏ دانند غلوّ است ، و چه‏ بسا اينها از روى جهالت چنين مى ‏پندارند ، و سزاوار نيست كه شخص آنچه راكه نمى‏ داند تكذيب كند .

   علّامه مجلسى قدس سره فرموده است : ردّ كردن اخبارى كه متون آنها شهادت به ‏صحيح بودن آن مى‏ دهد بخاطر گمان يا وهم ، كوتاهى در شأن ائمّه اطهار عليهم السلام‏ است ، زيرا مى‏ بينيم وقتى اخبارى كه مشتمل بر معجزات عجيب است به آنها مى‏ رسد يا طعن در متن اخبار مى‏ زنند و يا طعن در راوى آن ، بلكه جرم بيشتر آنهائى كه مورد طعن واقع شده‏ اند نقل چنين اخبارى است .(81)

   در كتاب «منتخب البصائر» و غير آن از امام باقر عليه السلام نقل مى‏ كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود :

إنّ حديث آل محمّد عليهم السلام عظيم صعب مستصعب، لايؤمن به إلّا ملك ‏مقرّب ، أو نبيّ مرسل ، أو عبد [مؤمن] إمتحن اللَّه قلبه للإيمان .

همانا  گفتار و احاديث آل محمّد عليهم السلام بزرگ ، سخت و دشوار است ، به آن ايمان‏ نمى‏ آورد مگر فرشته مقرّب پروردگار يا پيغمبر مرسل و يا بنده مؤمنى كه خداوند قلبش را براى ايمان آزمايش كرده است .

پس آنچه از احاديث آل محمّد عليهم السلام به شما مى‏ رسد و دل‏هاى شما مى ‏پذيرد و آن ‏را مى‏ فهميد قبول كنيد ، و آنچه دل‏هاى شما آن را نمى‏ پذيرد و انكار مى‏ كند آن ‏را به خدا و رسول و عالم آل محمّد عليهم السلام ارجاع دهيد .

و هلاك شونده آن كسى است كه حديثى از ما اهل بيت براى او گفته شود كه ‏نمى ‏تواند آن را قبول كند پس بگويد : بخدا قسم ؛ اين چنين نيست ، زيرا انكار فضائل اهل بيت عليهم السلام و فرمايشات ايشان كفر است .(82)

   و امّا اهل افراط (تندروها) : كسانى هستند كه قائل به الوهيّت و خدائى اهل‏بيت‏ اند ، يا مى‏ گويند : اينها با خدا در عبادت و پرستش شريكند ، يا قائلند به ‏خالق بودن و رازق بودن آنها مستقلاًّ و بدون واسطه و اذن پروردگار ، يا مى‏ گويند : خدا در آنها حلول كرده و يكى شده ‏اند ، يا مى‏ گويند : غيب مى ‏دانند بدون اينكه خدا آنها را تعليم داده باشد ، يا معتقدند به تناسخ بعضى از ارواح به ‏بعض ديگر ، يا مى‏ گويند : معرفت و شناخت آنها انسان را از انجام واجبات وترك محرّمات بى ‏نياز مى‏ كند ، و يا عقيده دارند كه آنها كشته نشده ‏اند بلكه مردم‏ اينگونه خيال كرده‏ اند ، و يا قائلند به برترى يكى از ائمّه عليهم السلام بر نبىّ اكرم صلى الله عليه وآله وسلم و از اين طائفه حلّاجيّه ‏اند كه نوعى صوفى‏ گرى است و قائل به حلول و اباحه ‏اند .

   شيخ مفيد قدس سره (83) فرموده است : حلّاج (84) اظهار تشيّع مى‏ كرد گرچه كارهاى او صوفى‏ گرى بود و پيروانش گروهى زنديق و كافرند كه با هر فرقه ‏اى بدين آنها تظاهر مى‏ كنند و مطالب باطلى را براى حلّاج ادّعا مى ‏كنند ، مانند معجزاتى كه ‏مجوس براى زردشت ادّعا مى‏ كردند .

   و شيخ صدوق قدس سره فرموده است : حلّاجيّه از غلاة اند و علامت ايشان اين است‏كه ادّعا مى‏ كنند بايد براى عبادت فارغ بود در حالى كه نماز و جميع واجبات را ترك مى‏ كنند ، و ادّعا مى‏ كنند اسم اعظم الهى را مى‏ دانند و حقّ با آنها هماهنگى ‏دارد ، از نشانه ‏هاى ديگر آنها اين است كه ادّعا مى‏ كنند علم كيميا را مى ‏دانند درحالى كه جز نيرنگ و فريب دادن چيزى از آن نمى‏ دانند .(85)

   در «تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام» و كتاب «احتجاج» از حضرت رضا عليه السلام‏ روايتى نقل شده كه خلاصه ‏اش اينست :

   آن حضرت در تفسير «المَغْضُوب عَلَيْهم وَلا الضّالّين» فرمود :

مراد از كسانى كه بر آنها غضب شده و كسانى كه گمراهند آنهائى هستند كه ‏اميرالمؤمنين عليه السلام را از مرتبه عبوديّت فراتر مى ‏دانند .

پس شخصى برخاست و عرض كرد : پروردگارت را براى ما توصيف كن ، گذشتگان ما با ما در توصيف او اختلاف كرده ‏اند .

حضرت رضا عليه السلام صفات بارى تعالى را ذكر كرد .

راوى عرض كرد : پدر و مادرم فداى شما ، كسى را مى‏ شناسم كه ادّعاى ولايت ‏شما را دارد و خيال مى‏ كند آنچه را كه شما فرموديد همه اوصاف على عليه السلام است ، و او است كه پروردگار جهانيان است .

چون اين مطلب را امام عليه السلام شنيد رعشه بر اندام مبارك او افتاد و فرمود :

سبحان اللَّه عمّا يقول الظالمون والكافرون علوّاً كبيراً ، أوليس كان عليّ عليه السلام آكلاً في الآكلين ، وناكحاً في الناكحين ، وكان مع ذلك مصليّاً خاضعاً بين يدى اللَّه ؟ أفمن كان هذه صفاته يكون إلهاً ؛ فإن كان هذا إلهاً فليس منكم أحد إلّا وهو إله لمشاركته له في هذه الصفات الدالّات على‏ حدوث كلّ موصوف بها .

خدا پاك و منزّه است از آنچه ستمگران و كافران درباره او مى‏ گويند ، آيا على عليه السلام‏ اين طور نبود كه غذا مى‏ خورد ، و مثل بقيّه مردم ازدواج مى‏ كرد ، و با اين وصف نماز مى‏ گزارد و در پيشگاه ربوبى خاضعانه عبادت مى‏ كرد؟

كسى كه چنين صفاتى دارد آيا مى ‏تواند خدا باشد ؟ اگر او خدا بوده است هر يك از شما هم مى ‏تواند خدا باشد ، زيرا در اين صفاتى كه دلالت بر حدوث دارد با او شريك است .

آن شخص عرض كرد : اينها خيال مى ‏كنند وقتى على عليه السلام از خود معجزاتى اظهار كرد كه ديگران از انجام آن عاجز بودند اين دلالت مى‏ كند كه او خداست و چون ‏صفات ممكنات عاجز را از خود نشان مى‏ داد با اين كار امر را بر آنها مشتبه‏ مى ‏كرد ، و آنها را امتحان مى ‏كرد تا او را بشناسند و ايمان آنها به او از روى اختيار باشد .

حضرت رضا عليه السلام فرمودند : اينها در اين گفتار مطلب را وارونه برداشت كرده ‏اند وصحيح آن است كه بگويند : چون از او عجز و نياز ظاهر گرديد و ديديم كه با اشخاص ضعيف و محتاج در صفات آنها شركت دارد، وقتى‏ معجزاتى از خود ظاهر كرد بگوييم : معجزات كار او نيست بلكه كار قدرتمندى‏ است كه شبيه مخلوقات نيست (و او قدرت پروردگار را ظاهر كرده و فعل ‏پروردگار بدست او جارى گشته است) .

سپس حضرت رضا عليه السلام فرمود : اين اشخاص كافر گمراه بخاطر جهالتى كه به ‏موقعيّت خود داشتند به هلاكت افتادند تا آنكه عجب و غرور آنها را گرفت و به ‏نظرات فاسد و عقول ناقص خود اكتفا كرده غير راه خدا را پيمودند ، بطورى كه ‏قدرت پروردگار را كوچك و امر او را ناچيز شمرده و به شأن عظيم و والاى او اهانت كردند ، زيرا ندانسته ‏اند كه خداوند قدرتمند و توانايى است كه قدرت او ازخودش بوده و ديگرى نزد او عاريه نگذاشته و در بى ‏نيازيش از ديگرى بهره ‏نگرفته است .(86)

   مؤلّف رحمه الله گويد : حق اين است كه آنهائى كه درباره ائمّه طاهرين عليهم السلام غلوّ كرده‏ اند(87) مقام پروردگار را محدود دانسته و خيال كرده ‏اند كه با عقل خود مى‏ توانند او را درك كنند ، اينها در حقيقت ائمّه معصومين عليهم السلام را بزرگ ندانسته وتعظيم نكرده ‏اند ، زيرا مقام امام عليه السلام والاتر و برتر از آن است كه عقل آنها بتواند به‏ آنها احاطه پيدا كند ، بلكه خالق متعال را كوچك شمرده ‏اند ، چون او را با مخلوقاتش قياس كرده‏ اند خداوند شأنش فوق آن چيزى است كه ستمگران وكافران گفته‏ اند .(88)

   و امّا مذهب حقّ كه بزرگان ما از گذشته و حال بر آن عقيده ‏اند اينست كه خداوند تبارك و تعالى پروردگار عالميان و خالق و رازق موجودات است ، شريكى و شبيهى براى او نيست ، فرستاده او محمّد صلى الله عليه وآله وسلم و ائمّه طاهرين‏ عليهم السلام بندگان او هستند ، خلق شده ‏اند و پرورش يافته‏ اند و به لوازم بندگى مكلّفند - يعنى آنچه ‏لازمه بندگى و عبوديّت است بايد به آن عمل كنند - در ائمّه عليهم السلام احتمال نبوّت‏ نيست و از آن نصيبى ندارند ، و براى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم در آنچه شأن الوهيّت است ‏بهره ‏اى نيست ، بلكه اين بزرگواران را خدا از نور عظمت خود آفريده و تمام‏ كارهاى پسنديده و حالات عجيبه را به آنها مرحمت نموده ، اسرار خود و اسم ‏اعظم خويش را در اختيار آنها قرار داده ، و متابعت خودش را بدون پيروى كردن‏ از ايشان مخالفت بحساب آورده ، و چگونگى رفتار با ايشان را رفتار با خودش‏ مى‏ داند .

   همان طور كه در زيارت جامعه صغيره به آن تصريح شده است :

من والاهم فقد والى اللَّه، ومن عاداهم فقد عادى اللَّه، ومن عرفهم فقد عرف اللَّه ومن جهلهم فقد جهل اللَّه، ومن اعتصم بهم فقد اعتصم باللَّه، ومن تخلّى منهم فقد تخلّى من اللَّه عزّوجلّ.(89)

كسى كه آنها را دوست بدارد خدا را دوست داشته و كسى كه با آنها دشمنى كند با خدا دشمنى نموده ، و هر كس آنها را بشناسد خدا را شاخته ، و كسى كه آنها را نشناسد خدا را نشناخته است هر كس به آنها پناه ببرد بخدا پناه برده و هر كه از آنها روى بگرداند از خدا روى گردانيده است .

   و تدبير امور را به آنها واگذار نموده - غير از امر خلق كردن و روزى دادن وميراندن و زنده كردن بصورت مستقلّ و بدون واسطه و خواست پروردگار - و نه ‏اينكه به آراء خود و بدون وحى يا الهام آنچه را مى ‏خواهند حلال كنند ، «وَمايَنْطِق عَنِ الهَوى × إنْ هُو إلّا وَحْي يُوحى»(90) ؛ «و آنها از روى هواى نفس كلامى‏ نمى‏ گويند بلكه گفتارشان متّكى به وحى الهى است».

   به اين معنا كه چون خداوند پيغمبر خود را كامل گردانيد بوجهى كه اختيار نكند مگر آنچه را كه موافق حق و صواب باشد و خطور نكند به فكر او آنچه‏ مخالف با خواست الهى باشد تعيين بعضى از امور را به او واگذار كرد .

   مانند : زياد كردن ركعات بعضى از نمازها ، و تعيين نمازهاى نافله وروزه ‏هاى مستحبّى ، و مثل ارث بردن جدّ سدس را(91) و حرام كردن تمام ‏مسكرات ، و اين بخاطر آن است كه كرامت و شرافت او را كه نزد خداوند دارد ظاهر كند ، و در اين موارد اصل تعيين جز به وحى يا الهام نيست .(92)

   همان طور كه صفّار رحمه الله در كتاب «بصائر» از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه ‏فرمود :

خداوند پيامبرش را به تعليم و تربيت خود پرورش داد تا او را همان طور كه ‏خواست و اراده ‏اش بود استوار و پابرجا ساخت ، سپس امر تشريع را به او واگذار نمود و فرمود : «ما آتاكُمُ الرَسُول فَخُذُوه وَما نَهاكُم عَنْهُ فَانْتَهوا»(93) ؛ «آنچه‏ رسول و فرستاده ما شما را به آن دستور مى ‏دهد عمل كنيد و از آنچه نهى مى‏ كند اجتناب نمائيد» .

فما فوّض اللَّه إلى رسوله فقد فوّضه إلينا ، و آنچه را كه خداوند به رسولش‏ واگذار نموده به ما نيز اختيارش را مرحمت كرده است.(94)

   عيّاشى رحمه الله در كتاب تفسير خود از جابر نقل كرده است كه نزد امام باقر عليه السلام اين‏ آيه را تلاوت كردم : «لَيْس لَك مِن الأمْر(95) شي‏ء»(96) يعنى اختيار امور به دست تو نيست ، حضرت فرمود :

به خدا قسم ؛ اختيار كار به دست او است - تا اينكه فرمود -  :

وكيف لايكون له من الأمر شي‏ء، وقد فوّض اللَّه إليه أن جعل ما أحلّ فهو حلال، وما حرّم فهو حرام .

چگونه حقّ تصرف در امور را ندارد در حالى كه خدا امر دينش را به او واگذار كرده ‏و آنچه را حلال كند حلال و آنچه را حرام كند حرام قرار داده است .(97)

   و در توقيع شريف كه از ناحيه مقدّسه توسّط شيخ بزرگوار ابوجعفر محمّد بن ‏عثمان بن سعيد قدس سرهم به ما رسيده دعائى است كه فرموده ‏اند : آن را در هر روز از ايّام‏ ماه رجب بخوان :

«اللّهمّ إنّي أسألك بمعاني جميع ما يدعوك به ولاة أمرك المأمونون على‏ سرّك، المستبشرون بأمرك، الواصفون لقدرتك، المعلنون لعظمتك، أسألك بما نطق فيهم من مشيّتك، فجعلتهم معادن لكلماتك، وأركاناً لتوحيدك وآياتك، ومقاماتك الّتي لا تعطيل لها في كلّ مكان ، يعرفك بهامن عرفك.

لا فرق بينك وبينها إلاّ أنّهم عبادك وخلقك، فتقها ورتقها بيدك، بدؤها منك وعودها إليك أعضاد وأشهاد، فبهم ملأتَ سماءك وأرضك حتّى ‏ظهر أن لا إله إلاّ أنت ...» .

«پروردگارا ؛ از تو درخواست مى ‏كنم به معانى تمام آنچه را كه صاحبان امرت تو را به آن خواندند ، آنان كه بر سرّ تو امين و به امر تو بشارت دهنده ‏اند ، آنها كه قدرت‏ ترا توصيف و عظمت ترا بيان مى‏ كنند ، درخواست مى‏ كنم به آنچه مشيّت تو درباره ‏آنها ناطق است پس آنها را معدن كلماتت و اركان يكتائى خود و نشانه‏ هايت‏ قرارشان دادى ، و آنها را جانشينان خود در هر مكانى نشاندى ، هر كه ترا شناخت به ‏آن آيات و نشانه ‏ها شناخت .

ميان تو و آنان فرقى نيست (از نظر علم و قدرت و ساير صفات ) جز آنكه آنها بندگان تو و مخلوق تو هستند ، باز و بسته ‏شدن امور آنها در دست تو است ، ابتدا وانتهاى آنها از تو و برگشت ايشان بسوى تو است ، پشتيبان و ياور تو و گواه برخلقند ، از وجود ايشان آسمان و زمينت را پر كردى تا آشكار شود كه خدائى جز تودر عالم نيست ...» .

   تمام اين دعا در كتاب مصباح شيخ طوسى و ساير كتب ادعيه ذكر شده(98) و درآن اسرارى است كه مجال گفتن آن نيست از جهت اختصار و ترس آنكه ممكن‏ است براى كسى كه اهل آن نيست افشاء شود . خداوند تبارك و تعالى فهميدن ‏امثال اين فرمايشات را بما نصيب و روزى فرمايد .

   و در كتاب «كافى» در ضمن حديثى فرموده‏ اند :

وإنّ عندنا سرّاً من سرّ اللَّه، وعلماً من علم اللَّه .(99)

نزد ما سرّى است از اسرار الهى ، و دانشى است از دانش پروردگار .

كشّى رحمه الله در رجال خود از جابر نقل مى‏ كند :

   به امام باقر عليه السلام عرض كردم : فداى شما شوم ؛ مطالبى از اسرار به من‏ فرموده‏ ايد كه نمى‏ توانم به ديگرى حديث كنم ، و بر دوش من بسيار سنگينى‏ مى ‏كند و گاهى در سينه‏ ام طوفانى بپا مى‏ كند كه شبه جنون به من دست مى ‏دهد .حضرت فرمود :

يا جابر ؛ فإذا كان ذلك فاخرج إلى الجبّانة فاحفر حفيرة ودلّ رأسك فيها ثمّ قل : حدّثني محمّد بن عليّ (عليهما السلام) بكذا وكذا .(100)

اى جابر ؛ وقتى چنين حالى پيدا كردى به صحرا برو ، گودالى حفر كن و سرت را داخل آن قرار ده سپس بگو : امام باقر (عليه السلام) چنين و چنان گفت .

   مؤلّف رحمه الله گويد : سرّ  به معناى پنهان كردن و ضدّ افشا نمودن است و آن ، دوگونه است : گاهى به مطلبى كه قابل افشا كردن است ولى جز عدّه بسيار كمى ‏تحمّل شنيدن آن را ندارند سرّ گفته مى‏ شود و گاهى آن مطلب قابل افشا كردن‏ نيست ؛ زيرا با خبر دادن آن از حقيقت سرّ خارج مى‏ شود . قسم اوّل را سرّ نسبى‏ و قسم دوّم را سرّ حقيقى مى‏ گويند .

   از قسم اوّل اسرارى است كه آن را به بعضى از خاصّان و برگزيدگان‏ فرموده‏ اند بخلاف قسم دوّم كه آن ، حقيقت سرّ است و لذا در كلماتى كه از آن ‏بزرگواران رسيده به امورى كه محدود و معيّن نيست تعريف شده از آن جمله ‏اين عباراتى است كه سابقاً ذكر شد :

«به مقامات تو ، آن مقاماتى كه براى آن در هر مكان تعطيلى نيست .

   به معانى آنچه صاحبان امرت تو را به آن خواندند .

   شما درهاى رحمت و كلمات كامله‏ اى هستيد كه فكر و عقل و درك عميق از فهم آن عاجز است» .

   و شرح و بسط اين مقام امكان ندارد ، بخاطر اينكه از لغزشگاههاى قدمها است . و در باب مناقب امام صادق عليه السلام حديثى ذكر خواهيم كرد كه اين جمله را «فبهم ملأت سماءَك وأرضك» «آسمان و زمينت را بوجود ايشان پر كردى» تفسير خواهد نمود .   

   مؤلّف رحمه الله مطلب  سابق را ادامه داده و مى ‏فرمايد : همچنين اشكالى نيست در اينكه كسى قائل شود امور اجتماعى مردم مثل سياست آنها و تكميل ايشان به ‏آنان واگذار شده است .

   علّامه مجلسى قدس سره  در ذيل آيه شريفه «وَما آتاكُمُ الرسُول ...»(101) فرموده است : اين فرمايش امام صادق عليه السلام كه ما حلال خدا را حلال مى ‏كنيم و حرامش را حرام‏ مى‏ كنيم بر اين نوع از تفويض حمل مى ‏شود يعنى ما آنها را براى مردم بيان ‏مى ‏كنيم .(102)

   و همچنين اشكالى نيست در اينكه كسى بگويد : بيان علوم و احكام بشكلى‏ كه مصلحت بدانند به آنها واگذار شده است ، زيرا عقول مردم يكسان نيست ، ونسبت به بعضى از آنها بايد در جواب تقيّه كرد ، لذا در روايات زيادى فرموده ‏اند:

عليكم المسألة وليس علينا الجواب .(103)

شما بايد از ما سئوال كنيد ، ولى وظيفه ما در همه موارد جواب دادن نيست .

   و همچنين امر عطا و بخشش و كيفيّت آن به آنان واگذار شده است .

   در كتاب «بصائر» از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه فرمود :

إذا رأيت القائم (صلوات اللَّه عليه) أعطى رجلاً مائة ألف، وأعطى آخراً درهماً، فلايكبر في صدرك، فإنّ الأمر مفوّض إليه .(104)

هنگامى كه حضرت قائم (صلوات اللَّه عليه) را ديدى به شخصى صد هزار و به ديگرى ‏يك درهم بخشيد در نظرت بزرگ نيايد، زيرا اختيارش به او واگذار شده است .

   و معلوم است كه آنها جز آنچه را كه خدا اختيار كند اختيار نخواهند كرد ، همان طور كه در كتاب بصائر از حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام روايت كرده كه فرمود :

إنّ اللَّه جعل قلوب الأئمّة مورداً لإرادته، فإذا شاء اللَّه شيئاً شاؤوه، وهو قول اللَّه عزّوجلّ «وَما تَشاؤُون إلّا أنْ يَشاءَ اللَّه»(105) .

خداوند قلوب ائمّه عليهم السلام را محلّ اراده خودش قرار داده است ، هر گاه چيزى را اوبخواهد ايشان نيز آن را مى خواهند ، و همين است مضمون فرمايش پروردگار : «وآنها (يعنى اولياء پروردگار) چيزى نمى ‏خواهند مگر آنچه را كه خداوند بخواهد» .(106)

   و در بعضى از روايات فرموده‏ اند :

إنّ الإمام عليه السلام وكر لإرادة اللَّه عزّ وجلّ ، لايشاءُ إلّا أن يشاء اللَّه .(107)

همانا امام عليه السلام جايگاه و تجلّيگاه اراده و خواست پروردگار عظيم الشأن است ونمى‏ خواهد امام عليه السلام مگر آنچه را كه خداوند بخواهد .

   و سابقاً ذكر شد كه در زيارت امام حسين عليه السلام عرض مى‏ كنيم :

وإرادة الربّ في مقادير اُموره تهبط إليكم، وتصدر من بيوتكم .(108)

اراده پروردگار در مقدّرات امورش بسوى شما فرود مى‏ آيد و از خانه‏ هاى شما خارج مى‏ گردد .

   همچنين در زيارت جامعه كبيره مى‏ خوانيم :

لايوازيها خطر، ولايسموا إلى سمائها النظر، ولايقع على كنهها الفكر، ولايطمح إلى أرضها البصر، ولايقادر سكّانها البشر.(109)

نمى ‏تواند قدر و مرتبه ‏اى در رديف آن قرار گيرد ، و توجّه و نظر به آسمان آن بالا رود ، و فكر و انديشه بر كنه و حقيقت آن واقع  شود ، و بينش و بصيرت در آن‏ سرزمين سير كند، و بشرى قدرت ندارد در آنجا ساكن گردد.

   و در زيارت امام منتظر حضرت حجّت صلوات اللَّه عليه كه سيّد بن طاووس رحمه الله آن ‏را نقل كرده - و اين زيارت به ندبه معروف است و آن ، بعد از بجا آوردن دوازده ‏ركعت نماز كه در هر ركعتى «قل هو اللَّه أحد» را بايد قرائت كرد ، خوانده ‏مى شود ، و ابتداء آن «سلام على آل يس، ذلك هو الفضل المبين ...» (110) است - نكات دقيق و جالبى است كه به بعضى از اسرار آن اشاره مى‏ كنيم :

   از آن جمله اين فرمايشات است :

«فما شي‏ء منه إلّا وأنتم له السبب وإليه السبيل» .

چيزى از آن نيست جز آنكه شما سبب آن و راه رسيدن بسوى آن هستيد .

«ودليل إرادته» .

شما دليل اراده پروردگار هستيد (يعنى از اراده شما مى‏ توان به اراده پروردگار پى ‏برد).

«وأنتم جاهنا أوقات صلاتنا وعصمتنا بكم» .

شما مقابل ما هستيد در هنگام نماز ، و نگهدارى و حفظ ما بسبب شماست .

«والقضاء المثبت ما استأثرت به مشيّتكم ، والممحوّ ما استأثرت به‏ سنّتكم» .

قضاء آنگاه ثابت و غير قابل تغيير است كه مشيّت شما آن را اختيار كند ، و آنچه‏ سنّت شما آن را اختيار كند قابل تغيير و محو شدن است .

   و از آنچه دلالت مى ‏كند بر واگذار نشدن امور به آنها بنا بر بعضى از معانى آن ، روايتى است كه طبرسى رحمه الله در كتاب «احتجاج» آن را نقل كرده است :

   جمعى از شيعيان در اينكه خدا امر آفريدن و روزى دادن را به ائمّه عليهم السلام واگذار نموده ، اختلاف كردند ؛ عدّه ‏اى مى‏ گفتند : خداوند اين قدرت را به آنها مرحمت‏ كرده و به ايشان واگذار كرده در نتيجه آنها خلق مى‏ كنند و روزى مى‏ دهند ، عدّه ‏اى ديگر گفتند : اين محال است .

   دو گروه موافقت كردند كه براى حلّ اختلاف به محمّد بن عثمان كه نايب‏ خاصّ آن حضرت و واسطه بين او و مردم بود مراجعه كنند ، نامه ‏اى نوشته‏ خدمت او ارسال داشتند ، از ناحيه مقدّسه توقيعى در جواب صادر گرديد :

خداوند تبارك و تعالى است كه اجسام را آفريده و روزیها را تقسيم كرده است ، بخاطر اينكه او نه جسم است و نه در جسمى حلول كرده است ، «لَيْسَ كَمِثْلِه‏ شَي‏ء وَهُو السميعُ البَصير»(111) .

«مثل و مانند او هيچ موجودى نيست و او شنوا و بينا است».

فأمّا الأئمّة عليهم السلام فإنّهم يسألون اللَّه تعالى فيخلق، ويسألونه فيرزق، إيجاباً لمسألتهم وإعظاماً لحقّهم.

امّا ائمّه عليهم السلام از درگاه ربوبى تقاضا مى ‏كنند و او خلق مى‏ كند ، و از او تقاضا مى كنند واو روزى مى‏ دهد ،  از جهت جواب دادن به تقاضاى ايشان و بزرگ شمردن حقّ‏آنان .(112)

   و در كتاب «روضة الواعظين» از كامل بن ابراهيم نقل مى ‏كند : بر امام‏ عسكرى عليه السلام وارد شدم تا از او درباره تفويض سئوال كنم ، خدمت آن حضرت‏ سلام كرده و نشستم ، ناگهان ماه ‏پاره‏ اى را كه گويا در سنين چهار سالگى بود مشاهده كردم به من فرمود :

يا كامل ؛ جئت إلى وليّ اللَّه وحجّته، تسأله عن مقالة المفوّضة، كذبوا بل ‏قلوبنا أوعية لمشيّة اللَّه [فإذا شاء شئنا] واللَّه يقول: « وَما تَشاؤُون إلّا أنْ‏يَشاءَ اللَّه»(113)...

اى كامل ؛ نزد ولىّ خدا و حجّت او رسيده‏ اى تا از گفتار گروه مفوّضه سؤال كنى ؟ آنها دروغ گفته ‏اند ، مطلب آنطورى كه آنها مى‏ گويند نيست ، بلكه قلوب ما ظرف وجايگاه مشيّت پروردگار است ، هر گاه او بخواهد ما مى‏ خواهيم ، و او فرموده است : «و نمى‏ خواهند جز آنچه را كه خداوند بخواهد» ...(114)

   در كتاب «خصال» در ضمن حديث أربعمائة - كه چهارصد گفتار در آن جمع ‏شده - از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است كه فرمود :

إيّاكم والغلوّ فينا ، قولوا : إنّا عبيد مربوبون ، وقولوا في فضلنا ما شئتم .(115)

پرهيز كنيد و اجتناب كنيد از اينكه درباره ما غلوّ كنيد ، بگوئيد ما بندگان ‏پرورش‏ يافته پروردگار هستيم و آنگاه درباره فضائل ما آنچه مى‏ خواهيد بگوئيد .

   و در «تفسير امام عسكرى عليه السلام» از آن حضرت نقل شده است كه فرمود :

لاتتجاوزوا بنا العبوديّة ثمّ قولوا ما شئتم ولن تبلغوا ، وإيّاكم والغلوّ كغلوّ النصارى ، فإنّي بري‏ء من الغالين ...(116)

ما را از مرحله عبوديّت فراتر ندانيد آنگاه آنچه مى‏ خواهيد بگوئيد و نمى‏ توانيد به‏ كنه عظمت ما برسيد ، و بپرهيزيد كه همانند نصارى درباره ما غلوّ كنيد ، زيرا من از غلوكنندگان بيزارم ...

   و در روايت ديگرى فرموده ‏اند :

لاترفع البناء فوق طاقته فينهدم ، إجعلونا مخلوقين وقولوا فينا ما شئتم‏ فلن تبلغوا .(117)

بنا و ساختمان را بيشتر از تحمّل و طاقت آن بالا نبريد كه باعث انهدام و ويرانى آن‏ مى‏ گردد ، ما را مخلوق پروردگار قرار دهيد آنگاه درباره كمالات ما آنچه‏ مى ‏خواهيد بگوئيد و بدانيد كه به نهايت آن نمى ‏رسيد .

   و در كتاب «بصائر» از كامل تمّار نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمود :

يا كامل ؛ إجعلوا لنا ربّاً نؤوب إليه، وقولوا فينا ما شئتم .

ثمّ قال: وما عسى أن تقولوا وعسى أن نقول: ما خرج إليكم من علمنا إلاّ ألفاً غير معطوفة .(118)

اى كامل ؛ براى ما پروردگارى قرار دهيد كه رجوع ما بسوى او است آنگاه آنچه ‏مى‏ خواهيد در فضل ما بگوئيد .

سپس فرمود : و ممكن نيست بتوانيد حقّ آن را اداء كنيد ، و از علوم و معارف ما به ‏شما نرسيده است مگر الفى كه به چيز ديگرى عطف نشده(119) - و اين كنايه از كمى وقلّت آن است - .

   و در كتاب «علل الشرايع» ، «عيون الأخبار» ، «كمال الدين» و «امالى» ازحضرت رضا عليه السلام حديثى طولانى درباره صفات و عظمت شأن امام نقل شده ودر ضمن آن فرموده است :

امامت از جهت قدر و ارزش والاتر ، و از حيث شأن و موقعيّت عظيم‏تر و از جهت‏ مكان و منزلت برتر از آن است كه مردم با عقول خود آن را درك كنند و با آراء ونظرات خود به آن برسند ، و يا امام و پيشوائى را به اختيار خود نصب كنند ، امامت را به حضرت ابراهيم بعد از مقام نبوّت و خلّت (خليل پروردگار بودن) به‏ عنوان مرتبه سوّم اختصاص داد ، و فضيلت شريفى است كه او را به آن مشرّف نمود - تا اينكه فرمود : -

هيهات، هيهات، ضلّت العقول، وتاهت الحلوم، وحارت الألباب، وحسرت ‏العيون، وتصاغرت العظماء، وتحيّرت الحكماء، وحسرت الخطباء، وجهلت الألبّاء، وعجزت الأرباء، وكلّت الشعراء، وعييت البلغاء عن‏ وصف شأن من شأنه، أو فضيلة من فضائله، فأقرّت بالعجز والتقصير، وكيف يوصف أو ينعت بكنهه؟ أو يفهم شي‏ء من أمره، أو يوجد من‏ يقوم مقامه، أو يغني غناءه، لا كيف وأنّى؟!...

هيهات ، هيهات ، در وادى امامت عقول دچار سرگردانى ، فهم‏ ها و شعورها دچار تحيّر ، و فكرها در حيرت ، ديده‏ ها ضعيف ، بزرگان كوچك ، حكماء متحيّر ، خطباء گنگ ، انديشمندان در جهالت ، زيركان و باهوشان عاجز ، و شعراء و بليغان‏ ضعيف‏تر از آن هستند كه بتوانند شأنى از شئون امامت يا فضيلتى از فضائل ايشان را وصف كنند و همگى اقرار به ناتوانى و تقصير خود نموده ‏اند .

و چگونه ممكن است وصف شود يا كنه و حقيقت او شناخته شود ، يا امرى از امور آن فهميده شود يا كسى يافت شود كه بتواند جايگزين او گردد ، و مردم را بى ‏نياز كند ...(120)

   و در كتاب شريف «بحار الأنوار» از مفضّل نقل مى‏ كند كه امام صادق ‏عليه السلام ‏فرموده است :

لو اُذن لنا أن نعلم الناس حالنا عند اللَّه ومنزلتنا منه، لما احتملتم . فقال له: في العلم؟ فقال: العلم أيسر من ذلك . إنّ الإمام وكر لإرادة اللَّه عزّوجلّ، لايشاء إلّا ما شاء اللَّه .(121)

اگر اجازه داشتيم حال خود و موقعيّت و جايگاه خويش را نزد پروردگار به مردم‏ خبر دهيم ، شما نمى ‏توانستيد تحمّل كنيد و آن را بپذيريد .

عرض كرد: موقعيّت علمى منظور شما است ؟

فرمود : علم كمترين و آسان‏ترين آنها است ، همانا امام آشيانه و جايگاه اراده ‏خداوند است ، اراده نمى‏ كند مگر آنچه را كه خدا بخواهد .

   در همان كتاب و در كتاب «نوادر الحكمة» از اسحاق قمى نقل مى ‏كند كه امام ‏صادق عليه السلام به يكى از اصحابش به نام حمران بن اعين فرمود :

يا حمران؛ إنِ الدنيا عند الإمام والسماوات والأرضين إلّا هكذا - وأشاربيده الى راحته - يعرف ظاهرها وباطنها وداخلها وخارجها ورطبها ويابسها .(122)

اى حمران ؛ نيست دنيا با تمامى وجودش و آسمان‏ها و زمين نزد امام عليه السلام مگر اين‏ چنين - و اشاره به كف دست مباركش كرد - ظاهر و باطن آن را ، داخل و خارجش را ، و خشك و تر آن را مى ‏داند .

   امام صادق عليه السلام از پدران خود عليهم السلام روايت فرموده است كه :

سلمان بعد از آنكه سه روز از دفن پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم گذشت خطبه ‏اى براى مردم ‏خواند و در ضمن آن فرمود :

اى مردم ؛ به گفتار من گوش فرا دهيد و سپس درباره آن بينديشيد ، علم و دانش ‏فراوانى به من عنايت شده است اگر همه آنچه را كه درباره فضائل ‏اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏ دانم به شما خبر دهم گروهى از شما خواهد گفت : او ديوانه ‏است ، و گروه ديگرى مى‏ گويند : خداوند قاتل سلمان را بيامرزد . 

إنّ لكم منايا تتبعها بلايا، ألا وإنّ عند عليّ بن أبي طالب عليه السلام المنايا والبلايا، وميراث الوصايا، وفصل الخطاب...

براى شما مرگ و ميرهاست كه به دنبال آن بلاها است ، بدانيد و آگاه باشيد كه نزد امير مؤمنان على عليه السلام علم به مرگ و ميرها و بلاهائى كه در پيش داريد مى باشد ، او به ‏آنچه بازماندگان ارث مى‏ برند عالم است ، و آنچه حق را از باطل جدا مى كند خبردارد ...(123)

 

   و در ضمن روايتى مفضّل مى‏ گويد : به امام صادق عليه السلام عرض كردم : فداى شما شوم ؛ آيا امام مى ‏تواند آنچه را كه در بغداد است با دست خود بردارد . حضرت ‏فرمود :

نعم؛ وما دون العرش.

بلى ؛ نه تنها بغداد بلكه آنچه را خدا تا زير عرش الهى آفريده همه در اختيار امام ‏است .(124)

   خلاصه اين مقدّمه اين است كه بر هر شخصى واجب است اجمالاً به آنچه ‏امامان معصوم عليهم السلام مناقب و فضائل دارند اعتراف كند ، چه به او رسيده باشد و يا اينكه نرسيده باشد .

   و بر اين مطلب روايتى كه در كتاب «كافى» از يحيى بن زكريّا نقل شده ، دلالت ‏مى‏ كند . مى ‏گويد : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود :

من سرّه أن يستكمل الإيمان كلّه فليقل: القول منّي في جميع الأشياء قول‏آل محمّد فيما اسرّوا وما أعلنوا وفيما بلغني عنهم وفيما لم يبلغني.(125)

كسى كه دوست دارد ايمان او كامل گردد بايد بگويد : گفته من درباره همه چيز همان ‏فرمايش آل محمّد عليهم السلام است در آنچه پنهان كرده‏ اند و آنچه اظهار نموده ‏اند ، و درآنچه از ايشان به من رسيده يا نرسيده است .

   و بعد از اين مقدّمات اكنون شروع مى ‏كنم در ذكر قطره ‏اى از فضيلت دوستى ‏اين بزرگواران ، و فضيلت آنان كه اين ذوات مقدّسه را دوست دارند و از شيعيان ‏آنها هستند ، تا باعث روشنى چشمان شما گردد و دل ‏هايتان را در محبّت ودوستى آنها استحكام بخشد و ثابت نگه دارد .

   و آن را در ضمن چند باب به ترتيب از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم تا امام حاضرى كه از ديده‏ ها پنهان و انتظار او را بايد كشيد يعنى حضرت حجّة بن الحسن صلوات اللَّه عليه ‏وعلى آبائه الطاهرين مى ‏آورم ، در حالى كه چشم به لطف و عنايت آنها دوخته ‏ام به ‏مقدارى كه توفيق الهى مرا مساعدت كند ، و اين توفيق بهترين رفيق است وخداوند تبارك وتعالى است كه توفيق مرحمت مى‏ كند .


73) بصائر الدرجات : 26 باب 12 در اينكه امر امامان از آل محمّد عليهم السلام سخت و دشوار است ، در اين باب دو حديث و درتتمّه ‏اين باب نه حديث به اين معنا آورده است .

74) سوره صافّات ، آيه 83 .

75) تأويل الآيات : 495/2 ح 8 .

76) تأويل الآيات : 496/2 ح 9 ، بحار الأنوار : 151/36 ح 131 و 80/85 ح 20 ، تفسير برهان : 20/4 ح 2 .

77) تأويل الآيات : 497/2 ح 10 ، تفسير برهان : 20/4 ح 3 .

78) سوره بقره ، آيه 260 .

79) علّامه مجلسى رحمه الله در «بحار الأنوار : 142/70» فرموده است : يقين سه مرتبه دارد ، علم اليقين ، عين اليقين و حقّ اليقين . و فرق ميان اينها با يك مثال روشن مى ‏شود ، مثلاً كسى كه علم اليقين نسبت به آتش دارد ديدنى ‏ها را توسّط روشنائى‏ آتش مشاهده مى‏ كند ، مرتبه عين اليقين ديدن جرم و مادّه آتش است ، و مرتبه حقّ اليقين سوختن در آتش و از بين بردن‏ خوديّت و آتش ‏شدن است ، و بالاتر از اين مرحله‏ اى نيست و قابل افزودن نمى ‏باشد .

80) بحار الأنوار : 209/69 سطر 8 .

   علّامه مجلسى رحمه الله در «بحار الأنوار : 134/46 ح 25» داستان حرّه دختر حليمه سعديّه را هنگامى كه بر حجّاج ثقفى ‏وارد شد نقل كرده و در قسمتى از آن آورده است :

   حجّاج از او سؤال كرد : چگونه على عليه السلام را بر پدر انبياء يعنى ابراهيم خليل اللَّه برترى و فضيلت دادى ؟

   جواب داد : خداوند تبارك و تعالى او را برترى داده است آنجا كه فرموده است : «وإذ قال إبراهيم رَبّ أرِني كَيف تُحيى‏ المَوْتى قال أوَلَم تُؤمن قال بَلى وَلكن لِيَطمئنّ قَلبي» ؛ «وقتى ابراهيم عرض كرد : خدايا ؛ به من نشان بده كه چگونه ‏مردگان را زنده مى ‏كنى ؟ خطاب شد : آيا به آن اعتقاد و ايمان ندارى ؟ عرض كرد : ايمان دارم ولى مى‏ خواهم دلم اطمينان ‏و آرامش پيدا كند» ، ولى مولاى من اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است : «اگر پرده‏ ها كنار زده شود به يقين من چيزى افزوده‏ نمى ‏شود» ، و همه مسلمانان بدون اختلاف اقرار دارند كه اين فرمايش اميرالمؤمنين عليه السلام است و هيچ‏كس پيش از آن ‏حضرت و نيز بعد از ايشان اين مقام را براى خود قائل نشده و درباره خودش نگفته است .

81) براى اطّلاع بيشتر رجوع كنيد به بحار الأنوار : 347/25 ، و مقدمّه تفسير مرآة الأنوار : 61 .

82) مختصر بصائر الدرجات : 123 ، بحار الأنوار : 366/25 ح 7 .

83) شيخ مفيد كه نامش محمّد بن محمّد بن نعمان و كنيه ‏اش ابوعبداللَّه است در فقه ، كلام و روايت مشهورتر از آن است كه ‏بخواهيم او را توصيف كنيم ، او از همه اهل زمانش مطمئن‏تر و دانشمندتر بوده است ، همه دانشمندانى كه بعد از اوآمده‏ اند از دانش او استفاده كرده ‏اند .

   شيخ طوسى رحمه الله شاگرد بزرگوار او درباره ‏اش مى‏ گويد : از متكلّمان طائفه اماميّه است و در زمان او رياست شيعه به او منتهى گشت ، در فقه و كلام بر هر كس مقدّم بود ، فكرش عالى ، ذهنش دقيق و حاضر جواب بود .

   ولادتش در روز يازدهم ذيقعده سال 336 هـ و وفاتش در شب جمعه سوم ماه رمضان سال 413 هـ اتّفاق افتاد ، در روز وفات او هشتاد هزار نفر از شيعيان او را تشييع نمودند ، سيّد مرتضى رحمه الله بر پيكر شريف او نماز گذارد و در حرم امام‏ جواد عليه السلام پايين ‏پاى آن حضرت نزديك قبر استادش ابن قولويه رحمه الله مدفون گرديد .

   مشهور است كه حضرت ولىّ عصر ارواحنا فداه در رثاى آن بزرگوار اشعارى را سرودند كه به خطّ خود آن حضرت بر روى ‏قبر اين عالم بزرگوار ديده شده است ، لذا محدّث قمى رحمه الله گفته است : كسى را كه امام عصر ارواحنا فداه بستايد و مدح گويد آن مدح امام همه مدح ‏هاست ، و هر كس پس از ستايش امام از كسى ، او را ستايش كند در حقيقت مقام او را پايين آورده ‏است .

84) حسين بن منصور حلّاج از جمله اشخاصى است كه مذّمت شده ‏اند . او ادّعاى بابيّت كرده و از جمله لعنت ‏شدگان است كه ‏توقيع از ناحيه امام زمان ارواحنا فداه به دست ابوالقاسم حسين بن روح قدس سره در لعن او و امثالش رسيده است . براى اطّلاع ‏بيشتر به كتاب «غيبت شيخ بزرگوار طوسى : 246» مراجعه كنيد .

85) بحار الأنوار : 345/25 ، مقدّمه تفسير مرآة الأنوار: 63 .

86) تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام : 56 - 50 ، الإحتجاج : 439/2 ، بحار الأنوار : 274/25 ضمن ح 20 .

87) شيخ مفيد قدس سره فرموده است : غلوّ در لغت به معناى گذشتن از حدّ و خارج شدن از اعتدال و راه مستقيم است . خداوند تبارك و تعالى (در سوره نساء ، آيه 171) فرموده است : «يا أهْلَ الكِتاب لاتَغْلوا في دينِكم وَلاتَقُولوا عَلَى اللَّه إلّاالحَقّ» ؛ «اى اهل كتاب در دين خود غلوّ نكنيد و بر خداوند جز آنچه حق است نسبت ندهيد» . در اين آيه شريفه خداوند نهى فرموده است كه درباره مسيح افراط كنند و از حدّ صحيح بگذرند و از اعتدال خارج شوند ، و آنچه را  كه نصارى ‏درباره مسيح ادّعا كرده ‏اند غلوّ دانسته بخاطر اينكه طبق آنچه بيان كرديم گذشتن از حدّ است .

   و نيز فرموده است : اهل غلوّ تظاهر به اسلام مى ‏كنند ، و آنها كسانى هستند كه نسبت الوهيّت و نبوّت به امير المؤمنين‏ عليه السلام ‏و امامان بعد از آن حضرت مى ‏دهند. براى اطّلاع بيشتر به «بحارالأنوار : 344/25» مراجعه كنيد .

88) در حديثى امام صادق عليه السلام فرموده است : اهل غلوّ بدترين آفريده خداوندند ، آنها عظمت خداوند را پايين آورده وكوچك شمرده‏ اند و براى بندگان خدا ادّعاى خدايى نموده ‏اند ، بخدا قسم آنها بدتر از يهود و نصارى و مجوس و مشركين ‏هستند . «بحار الأنوار : 284/25 ح 33».

89) من لايحضره الفقيه : 608/2 ح 3212 ، عيون اخبار الرضا عليه السلام : 276/2 ح 1 ، التهذيب : 83/6 ح2 و 102 ح 2 ، الكافى :578/4 ح 1 ، وسائل الشيعة : 431/10 ح 2 ، كامل الزيارات : 522 ح 1 باب 104 ، بحار الأنوار : 126/102 ح 1 ، مستدرك الوسائل : 353/10 ح 1 .

90) سوره نجم ، آيه 3 و 4 .

91) سدس ، يعنى يك ششم آنچه را كه ميّت از خود بر جاى گذاشته است .

92) بحار الأنوار : 348/25 .

   در حديثى امام باقر عليه السلام فرموده است : رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مقدار ديه چشم و ديه جان آدمى را معيّن و مقرّر فرمود ، شراب وهر مست‏ كننده ‏اى را حرام نمود ، شخصى به آن حضرت عرض كرد : رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم آنها را بدون اينكه وحى به اورسيده باشد تعيين كرد ؟ امام عليه السلام فرمود : بلى ، تا فهميده شود چه كسانى اطاعت از رسول و فرستاده او مى‏ كنند و چه‏ كسانى نافرمانى مى‏ نمايند . «الكافى : 267/1 ح 7» .

93) سوره حشر ، آيه 7 .

94) بصائر الدرجات : 383 ح 1 ، بحار الأنوار : 332/25 ح 9 ، اصول كافي : 286/1 ح 9 ، الوافى : 619/3 ح 9 .

95) مقصود از امر در اينجا امارت و فرمانروائى على عليه السلام است ، هنگامى كه به پيامبرش دستور داد كه ولايت‏ على عليه السلام را ظاهر كند در دشمنى و حسادت قوم انديشيد ، اين مطلب برايش مشكل آمد ، خداوند تبارك و تعالى خبر داد كه او اختيارى در اين كار ندارد ، و اين امر مربوط به خدا است كه على عليه السلام را جانشين او گرداند و سرپرست امور بعد از آن‏ حضرت قرار دهد .

96) سوره آل عمران ، آيه 128 .

97) تفسير عيّاشى : 139/1 ، بحار الأنوار : 337/25 ح 17 ، تفسير برهان : 314/1 ح 2 ، الإختصاص : 326 .

98) مصباح المتهجّد : 559 ، البلد الأمين : 179 ، المصباح : 529 ، إقبال الأعمال : 646 ، بحار الأنوار : 393/98 .

99) الكافى : 402/1 ح 5 ، الوافى : 645/3 ح 5 ، بحار الأنوار : 385/25 ح 44 به نقل از كتاب محتضر : 154 .

100) رجال كشّى : 194 ح 343 ، بحار الأنوار : 69/2 ح 22 ، و 340/46 ح 30 به نقل از الإختصاص : 61 ، الوافى : 704/5 ح17 به نقل از كافى : 157/8 ح 149 .

101) سوره حشر ، آيه 7 .

102) بحار الأنوار : 349/25 .

103) همان‏طور كه در حديثى زراره از امام باقر عليه السلام نقل كرده است كه : آيا شما وظيفه داريد جواب پرسش ‏هاى ما را بدهيد ؟ امام عليه السلام فرمود : «آن به اختيار ما است ؛ اگر خواستيم جواب مى‏ دهيم ، و اگر نخواستيم جواب نمى‏ دهيم» .

   و در ذيل حديث ديگرى فرمود : «بر شما واجب است كه سؤال كنيد و به سوى ما مراجعه كنيد ولى بر ما واجب نيست كه‏ هر سؤال شما را جواب دهيم» . «بحار الأنوار : 174/23»

104) بصائر الدرجات : 386 ح 10 ، بحار الأنوار : 336/25 ح 15 ، مختصر البصائر : 95 ح 27 ، الإختصاص : 326 ، الكافى :265/1 ح 26 .

105) سوره الإنسان ، آيه 30 ؛ سوره تكوير ، آيه 29 .

106) بصائر الدرجات : 512 ، بحار الأنوار: 372/25 ح 23، تفسير قمى: 409/2، بحار الأنوار : 114/5 ح 44 و 305/24ح 4 ، تفسير برهان : 435/4 ح 3 ، ينابيع المعاجز : 44 ، اللوامع : 458 .

107) بحار الأنوار : 385/25 ح 41. و در حديث ديگرى فرموده ‏اند : همانا خداوند قلب ولىّ خود را آشيانه اراده و خواست‏ خودش قرار داده ، بخاطر همين هر گاه خدا بخواهد ما مى‏ خواهيم . «بحار الأنوار : 256/26 ح 31» .

108) الكافى : 575/4 ح 2 ، الفقيه : 594/2 ح 3199 ، التهذيب : 54/6 ح 1 ، وسائل الشيعة : 382/10 ح 1 ، كامل الزيارات:366 ضمن ح 2 ، بحار الأنوار : 153/101 ضمن ح 3 .

109) بحار الأنوار : 151/102 سطر آخر (با اختلاف كمى در الفاظ) .

110) بحار الأنوار : 37/94 ضمن ح 23 ، صحيفه مهديّه : 133 .

111) سوره شورى ، آيه 11 .

112) الإحتجاج : 284/2 ، بحار الأنوار : 329/25 ح 4 ، غيبة طوسى : 178 .

113) سوره دهر (الإنسان) ، آيه 30 ؛ سوره تكوير ، آيه 29 .

114) آن را در كتاب «روضة الواعظين» نيافتم ولى شيخ طوسى در كتاب غيبة : 148 نقل كرده است . بحار الأنوار : 50/52 ضمن ح 117/70  35 ح163/72  5 ح 20  و 302/79 ح 12، تبصرة الولى: 60 ، الخرائج: 458/1 ح 4، كشف الغمّة:499/2، ينابيع‏ المودّة: 461 (با اختصار) ، إلزام الناصب: 341/1 ح3، منتخب الأثر: 348 ح1، انوار المضيئة: 139،اثبات الوصيّة: 252 .

115) الخصال : 614/2 سطر 8 ، بحار الأنوار : 270/25 ح 15 .

116) تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام : 50 ح 24، بحار الأنوار : 274/25 ضمن ح 20 .

117) بصائر الدرجات : 241 ح 21 ، بحار الأنوار : 279/25 ح 468/47  22 ح 15 و 107/47 ح 136 ، الخرائج : 638/2 ح38 (به سند ديگرى با كمى اختلاف) .

118) بصائر الدرجات : 507 ح 8 ، بحار الأنوار : 283/25 ح 30 .

119) مؤلّف رحمه الله در بيان آن فرموده است : يعنى الف كه بعد از آن چيزى نيست و اين كنايه از كمى است بلكه از بعضى از روايات‏ ظاهر مى‏ شود كه احاطه پيدا كردن به فضائل و مناقب آنها در توان ما نيست و عقل و انديشه ما به آن راه پيدا نمى‏ كند .

120) كمال الدين: 67/2 ح 31، عيون الأخبار: 171/1 ح1، معانى الأخبار: 96 ح 2، امالى صدوق: 536 ح 1 مجلس 97 ، بحار الأنوار : 124/25 ضمن ح4.

121) المحتضر: 128، بحار الأنوار : 385/25 ح 41.

122) المحتضر : 143 ، بحار الأنوار : 385/25 ح 42 .

123) بحار الأنوار : 387/32 .

124) بحار الأنوار : 58/25 ضمن ح 25 .

125) الكافى : 391/1 ح 6 ، بحار الأنوار : 364/25 ح 2 ، به نقل از كتاب مختصر بصائر الدرجات : 93 .

 

    بازدید : 31391
    بازديد امروز : 0
    بازديد ديروز : 21017
    بازديد کل : 127590776
    بازديد کل : 88867407