امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
3 - فراخوان جاسوسان انگليس از کشورهاي اسلامي و مأموريت همفر

(3)

فراخوان جاسوسان انگليس از کشورهاي اسلامي و مأموريت همفر

    وزارت مستعمرات من و نه نفر همكارم را كه براى انجام مأموريّتى انتخاب شده بوديم ، به حضور در لندن فرا خواند ولى بدبختانه فقط شش نفر از ما بازگشتند .

    بنا به گفته دبير كلّ ، يكى از چهار نفر همكار ما ، مسلمان شده و در مصر مانده بود و دبيركلّ از اين جهت خوشحال بود كه او افشاگرى نكرد . يكى ديگر از آن چهار نفر كه اصلش روسى بود به روسيّه پناهنده شده بود و دبيركلّ در مورد او بسيار نگران و مضطرب بود ، نه از بابت اين كه به سرزمين مادريش پناه جسته بود ؛ بلكه از اين جهت كه دبيركلّ گمان مى‏ كرد كه او جاسوس نفوذى روسيّه در وزارت مستعمرات بود پس چون مأموريّتش پايان يافت به سرزمين خودش بازگشت .

    سوّمين نفر از ايشان بنا به گفته دبيركلّ ، در عماره كه شهرى در سمت بغداد است پس از وبائى كه در آن مناطق شايع شده بود ، مُرد .

    امّا چهارمين نفر از همكاران ، عاقبتش معلوم نشد چون كه وزارت مستعمرات تا رسيدن او به صنعاء يمن - از سرزمينهاى عربى - مراقبش بود و گزارشاتى به طور منظّم تا يك سال به وزارت مستعمرات مى‏ رسيد ؛ ولى بعد از آن ديگر قطع شد و وزارت مستعمرات هر چه تلاش كرد كه از احوال او اطّلاعى كسب كند ، نتيجه ‏اى به دست نياورد .

    وزارت ، از دست دادنِ اين چهار نفر را خسارت سنگينى مى‏ دانست از آنجا كه ما براى هر نفر بريتانيائى حساب دقيقى اختصاص مى‏ دهيم ، چرا كه كشور ما كم جمعيّت است و كارهاى بزرگى بر عهده يكايك ماست كه با از دست دادن هر فردى آن هم از اين قبيل افراد ، خسارت بزرگى بر ما وارد مى ‏شود .

    بعد از اين كه دبيركلّ گزارشات اوّليّه مرا شنيد ، مرا به كنفرانسى فرستاد كه براى شنيدن گزارشات ما شش نفر برپا شده بود ، در اين كنفرانس گروه زيادى از كارمندان وزارت مستعمرات به رياست خود وزير شركت كرده بودند تا گزارشات ما را بشنوند ، همتايان من ، گزارشات اوليّه ‏اى را كه در اين مأموريّت به ايشان محوّل شده بود ارائه كردند چنان كه من نيز از مهم‏ترين كارهايم گزارشى ارائه نمودم ، وزير مستعمرات و دبيركلّ و برخى از حضّار از انجام وظيفه من خوششان آمد ، ولى من ملاحظه كردم كه از لحاظ كيفيّت و ارزش كار ، در درجه سوّم قرار دارم ، و دو همتاى من «جورج بلكود» و «هنرى فانس» ، به ترتيب درجه اوّل و دوّم را كسب كرده‏ اند .

    من در فراگيرى زبان تركى ، عربى ، قرآن و شريعت موفّقيّت درخشانى داشتم ، ولى در ارائه گزارشى كه وزارت مستعمرات را بر موارد ضعف در دولت عثمانى آگاه سازد موفّق نبودم .

    پس از خاتمه مجلسى كه شش ساعت به طول انجاميد دبيركلّ مرا متوجّه اين نقطه ضعف در مأموريّتم نمود .

    من در پاسخ او گفتم : مأموريّت من فراگيرى زبان و شريعت و قرآن بود . براى همين ، وقت كافى نداشتم كه به غير آن بپردازم و اگر به من اعتماد داشته باشيد در سفر آينده به زودى خوش گمانى شما را نسبت به خود جلب مى ‏نمايم و اين كاستى را جبران مى كنم .

    دبيركلّ گفت : بدون شكّ تو موفّق خواهى شد ؛ ولى من اميدوارم كه تو در اين مأموريّت از ديگران هم پيشى بگيرى .

    اى همفر ! مأموريّت تو در سفر آينده دو چيز است :

    اوّل آنكه ، نقطه ضعف مسلمانان را بيابى و اين كه ما چگونه مى ‏توانيم از طريق ضعف ايشان به كالبدهايشان نفوذ كنيم و مَفصَلهايشان را بشكنيم ، چرا كه اساس موفّقيّت و پيروزى بر دشمن ، همين كار است و بس .

    دوّم اين كه ، تو خود اين امر را انجام دهى ، پس هر گاه بر نقطه ضعف آنها دست يابى و بتوانى اين مأموريّت را تمام كنى من اطمينان دارم كه تو از همه جاسوسان ما موفّقتر خواهى بود و لياقت نشان مخصوص وزارت مستعمرات را دريافت خواهى كرد .

    من شش ماه در لندن ماندم و با دختر عموى خودم «مارى شواى» - كه از من يكسال بزرگتر بود - ازدواج كردم ، چرا كه من بيست و دو ساله بودم و او بيست و سه ساله ، او دخترى با هوشى متوسّط بسيار زيبا با تحصيلاتى معمولى بود .

    من زيباترين روزهاى زندگيم را همان روزها با او گذرانيدم ، از من حامله شد و من بى‏ شكيب در انتظار مهمان جديد بودم كه دستورهاى اكيد و پياپى از وزارت مستعمرات رسيد كه بايد به سرزمين عراق بروم همان كشور عربى كه خلافت عثمانى از زمانهاى خيلى گذشته آن را به استعمار خود درآورده بود .

    از اين دستورات كه در وقت انتظار تولّد فرزندم رسيد متأسّف شدم ؛ ولى نهايت كوشش و تلاش من كشورم بود و دوست داشتم در ميان رفقايم مشهور شوم كه اين دو (يعنى كشورم و شهرت يافتنم) بر عواطف همسرى و پدرى رجحان داشت . از اين رو ، در پذيرفتن اين مأموريّت ترديد نداشتم ، گرچه همسرم بسيار اصرار مى ‏نمود كه اين مأموريّت را تا بعد از ولادت فرزندمان تأخير اندازم و روزى كه با او وداع كردم هر دو گريه تلخى كرديم و او به من گفت : با من به وسيله نامه در ارتباط باش همان گونه كه من هم با نوشتن نامه‏ ها تو را از آشيانه زرين جديدمان بى‏ خبر نخواهم گذاشت .

    و اين سخن او چون طوفانى شديد بر دلم اثر گذاشت تا آنجا كه مصمّم شدم كه اين سفر را لغو كنم ؛ ولى بر عواطف خود چيره شدم و با او خداحافظى كردم و به سوى وزارت مستعمرات روانه شدم تا اين كه آخرين راهنمائي ها را دريافت كنم .

    و بعد از شش ماه وارد شهر بصره - در عراق - شدم ، آن شهرى عشايرنشين است و مردم آن از سنّى و شيعه تشكيل يافته كه دو دسته از مسلماناند مخلوط است چنان كه برخى از مردم آن را عرب و فارس هم تشكيل داده و عدّه كمى از مسيحيان هم در آن شهر زندگى مى‏ كنند .

    اين اوّلين بارى بود كه در عمرم با شيعيان و ايرانيان برخورد مى‏ كردم و اشكالى ندارد كه اندكى هم از شيعه و سنّى يادآور شوم . شيعيان كسانى هستند كه به علىّ بن ابى طالب (عليهما السلام) كه داماد پيامبر ايشان و شوهر دخترش فاطمه (عليهما السلام) بود ، نسبت دارند و على (عليه السلام) علاوه بر آن ، پسر عموى پيامبر هم بود و شيعيان مى‏ گويند : پيامبرشان محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) ، على (عليه السلام) را خليفه بعد خود نموده و گفته است كه : على و يازده فرزندش يكى پس از ديگرى خليفه خواهند شد .

    گمان من اين است كه در خلافت على و حسن و حسين (عليهم السلام) حق با شيعه است ، چرا كه آنچه از تاريخ اسلامى ثابت است - بر حسب مطالعات من - كه على (عليه السلام) با ويژگي هاى اخلاقى والايش ممتاز و شايسته رهبرى بود و بعيد نمى‏ دانم كه محمّد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) گفته باشد كه حسن و حسين هر دو امامند . اين ، مطلبى است كه سنّيها هم منكر آن نيستند ؛ ولى شكّ من در همان زمان در فرزندان نه گانه حسين (عليه السلام) است كه محمّد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ، ايشان را هم به عنوان خليفه خود معيّن كرده باشد ؛ چرا كه محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) چگونه از آينده خبر داشت ؟ چرا كه زمان فوت او ، حسين (عليه السلام) كودك بود ، پس از كجا مى‏ دانست كه حسين (عليه السلام) فرزندانى خواهد داشت و آنان تا نه نسل امام خواهند شد .

    (آرى ،) اگر محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) واقعاً پيامبر مى‏ بود ، امكان داشت كه همه اينها را به ارشاد خداوند بداند(8) چنان كه مسيح از آينده خبر مى ‏داد ؛ ولى نبوّت محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) در نزد ما مسيحيان مشكوك است .

    همانا مسلمانان مى‏ گويند : قرآن دليل پيامبرى محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) است امّا من قرآن را خوانده‏ ام و در آن دليلى بر نبوّت او نيافتم(9) شكّى نيست كه قرآن كتاب والايى است ؛ بلكه از جايگاه تورات و انجيل رفيعتر است ؛ چرا كه داراى قوانين ، نظامها و اخلاقيّات و غير آنهاست ولى آيا اينها به تنهايى بر صدق و راستى محمّد دلالت دارند ؟!

    من در كار محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) به شدّت در حيرت هستم ، او مردى بدوى بود كه نه مى‏ توانست بخواند و نه بنويسد ، چگونه چنين كتابى بلندمرتبه‏اى را مى‏ تواند بياورد ؟

    او شخصيّتى كه داراى اخلاق و هوشى بود كه نظيرش در هيچ عرب تحصيل كرده ‏اى سابقه نداشت چه رسد به عرب بدوى كه سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد . اين از يك طرف و از طرفى ديگر ، آيا چنين نبوغى در دلالت بر نبوّت او كفايت مى‏ كند !؟

    من هميشه در پى آن بودم كه اين حقيقت را بدرستى دريابم و يك بار اين موضوع را با يكى از كشيشان در لندن در ميان گذاشتم ولى او جواب قانع كننده ‏اى نداد و از روى تعصّب و دشمنى سخن گفت همان گونه كه من اين بحث را چندين بار با شيخ احمد افندى در تركيه مطرح نمودم و او نيز جواب قانع كننده ‏اى نداد ؛ ولى حقيقت اين است كه من نمى‏ توانستم با شيخ احمد افندى به صراحت سخن بگويم از ترس اين كه مبادا امر من بر او آشكار شود يا او درباره ‏ام بدگمان گردد .

    به هر حال ، من براى محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) بسيار ارزش قائلم ؛ چرا كه شكّى نيست كه او در زمره پيامبران الهى است كه خصوصيّات آنها را در كتب مقدّسه مى خوانيم ؛ ولى من تاكنون بر پيامبرى او دليل قانع كننده ‏اى نيافته ‏ام و اگر فرض كنيم كه او پيامبر نبوده است محال است انسانى كه براى وجدان خود احترام قائل است بتواند او را در زمره ديگر نوابغ جهان بداند . شكّى نيست كه او برتر از همه نوابغ جهان و بلندمرتبه ‏تر از همه هوشمندان بزرگ عالَم است .

    امّا سنّيها مى‏ گويند : رأى همه مسلمانان اين بود كه بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ، ابوبكر سپس عمر ، سپس عثمان براى خلافت از على (عليه السلام) سزاوارترند و از اين رو ، دستور محمّد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را واگذاشته و اينها را جانشينان پيامبر گرفتند .

    به راستى كه چنين نزاعى در هر دينى وجود دارد و در مسيحيّت به صورتى خاصّ است ؛ ولى من نمی ‏دانم مسلمانان امروزه براى ادامه اين نزاع چه توجيهى دارند ؟

    روزى براى يكى از رؤساى خودم در وزارت مستعمرات ، اختلاف شيعه و سنّى را مطرح كرده و به او گفتم : اگر مسلمانان اين زندگى را چشيده بودند نزاع را ترك مى‏ كردند و به وحدت كلمه خود روى مى ‏آوردند .

    آن رئيس بر من تشر زد و گفت : وظيفه تو شقّ عصاى مسلمين و تفرقه افكنى در ميان ايشان است نه توحيد كلمه آنها و يكپارچه كردن ايشان .

    و بدين مناسبت دبيركلّ وزارت مستعمرات در يكى از جلساتى كه قبل از سفر من به عراق باهم در آن شركت داشتيم به من گفت : اى همفر ! از روزى كه خدا هابيل و قابيل را آفريد بطور طبيعى در ميان بشر نزاعهايى وجود داشته است و اينها تا بازگشت مسيح باقى خواهد ماند كه از آن جمله است :

    1 - نزاع از جهت رنگ پوست

    2 - نزاع بين قبايل

    3 - نزاع در مورد سرزمينها

    4 - نزاع در مورد اختلاف نژادها

    5 - و نزاع بر سر دين

    مأموريّت تو در اين سفر ، اين است كه با اين نزاعها در ميان مسلمانان آشنا شوى و كوههاى آتشفشان آماده انفجار را پيدا كنى و وزارت مستعمرات را با اطّلاعات دقيق در مورد آن بهره‏مند سازى و اگر بتوانى خودت اين آتشفشان آماده را منفجر سازى ، در بلندترين جايگاه نسبت به خدمتگزارى بريتانياى كبير قرار خواهى گرفت .

    ما بريتانيائي ها بدون فتنه ‏انگيزى و تفرقه‏ اندازى در ميان همه مستعمرات خود ، زندگى آرام و مرفّهى نخواهيم داشت همان گونه كه سلطنت عثمانى را بدون فتنه ‏انگيزى در ميان رعايايش درهم نتوانيم شكست و گرنه ما با اين جمعيّت اندك چگونه مى ‏توانيم بر ملّتى كبير تسلّط يابيم ؟!

    پس نهايت كوشش و تلاش خود را بكار بند تا روزنه ‏اى بيابى و از آن به درون ، نفوذ و رخنه كن و بدان كه سلطنت تركها و ايرانيان هر دو ضعيف شده است . پس بايد مردم را بر ضدّ حاكمان خود بشورانى همان گونه كه در همه تاريخ مردمان انقلابى بر ضدّ فرمانروايان خود بپا خواسته ‏اند ، پس هر گاه يكپارچگى خود را از دست بدهند و نيروهايشان تجزيه شود به ساده ‏ترين راه در تحت سيطره استعمارى ما قرار خواهند گرفت .

 


8) گفتار رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم درباره جانشينان دوازده‏گانه خويش كه در ميان صدها روايت از طريق شيعه و سنّى به آن تصريح شده است گواه بر حقّانيّت دين اسلام و اصالت تشيّع است .

9) يكى از دليل‏هايى كه رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم و صحّت قرآن كريم را ثابت مى‏كند و براى همگان قانع‏ كننده است ، اعجاز عددى قرآن مى‏ باشد كه متأسّفانه همفر و امثال وى از آن آگاهى نداشته و ندارند .

 

    بازدید : 26716
    بازديد امروز : 9380
    بازديد ديروز : 19024
    بازديد کل : 127567503
    بازديد کل : 88855770