حكومت يا خلافت؟
آنچه مسلّم است اين است كه ابوبكر و عمر پس از پيغمبر اكرم صلّی الله علیه وآله حكومت را بدست گرفتند نه خلافت را و اختلاف ميان شيعه و سنّى در اين است كه آنان به عنوان خلافت و جانشينى پيغمبر اكرم صلّی الله علیه وآله بر مردم حكومت نمودند؟ يا سلطه و حكومتى را كه آنها بدست آوردند ارتباطى به جانشينى آنان به جاى حضرت رسول صلّی الله علیه وآله نداشته است یعنی آن ها به اسم خلافت؛ حکومت را به دست گرفتند و هیچگونه خلافتی از رسول خدا صلّی الله علیه وآله نداشتند.
بنابر عقيده شيعيان حكومت آنان غاصبانه و بر اثر زور و ستم وپايمال نمودن حقّ خليفه واقعى يعنى حضرت علىّ بن ابى طالب عليهما السلام بوده است، ولى اهل تسنّن مى گويند آن ها خليفه و جانشين پيغمبر بوده اند نه غاصب خلافت.
براى روشن شدن اين حقيقت كه آیا آن ها خليفه و جانشين پيغمبر اكرم صلّی الله علیه وآله بوده اند يا نه؟ به اين نكته توجّه كنيد:
از نظر عقلى هميشه بايد ميان رهبر و ميان خليفه و جانشينِ پس از او تابعيّت و سنخيّت وجود داشته باشد و يا با تعيين حاكم قبلى برحكومت رسيده باشد تا عرفاً حاكم بعدى جانشين او شمرده شود، وگرنه حاكم بعدى جانشين و خليفه حاكم قبلى نيست و فقط حكومت و رهبرى بر مردم را پس از حاكم اوّل بدست آورده است! و عنوان خلافت و جانشينى بر حاكم بعدى به هيچ عنوان بر او صادق نيست.
بنابر اين، اگر نه حاكم قبلى فرد بعدى را تعيين كرده باشد و نه تابعيّت و سنخيّتى ميان آن ها وجود داشته باشد، در اين صورت چگونه مى توان حاكم دوّم را جانشين و خليفه حاكم اوّل دانست؟!
به عنوان مثال اگر شخصى به خاطر رأى مردم قدرت و حكومت را به دست آورد، آيا مى توان گفت كه وى خليفه رئيس جمهور قبلى است؟
بديهى است نه، مخصوصاً اگر از نظر افكار و كردار تفاوت هاى فراوانى با او داشته باشد.
ابوبكر و عمر و عثمان نيز با تعيين پيغمبر اكرم صلّی الله علیه وآله به خلافت نرسيدند، بلكه با بدعت هاى فراوانى كه انجام دادند به مخالفت با آن حضرت پرداختند، مخصوصاً روش خشن و ظالمانه اى كه نسبت به اهل بيت پيغمبر صلّی الله علیه وآله بكار بردند؛ و تا آنجا كه توانستند به ايذاء واذيّت و ظلم و ستم به حضرت اميرالمؤمنين و حضرت فاطمه زهرا عليهما السلام و ساير اهل بيت عصمت علیهم السلام پرداختند.
اگر شخصى خاندان رئيس جمهورى قبل را مورد ستم و آزار قرار داده و به خانه آنها هجوم برده و آن را به آتش بكشد و با تازيانه و غلاف شمشير به دختر او حمله ور گشته و سبب سقط فرزند او شده و با سيلى و تازيانه صورت و پيكر او را كبود كند، آيا از نظر افراد فهميده چنين شخصى خليفه و جانشين رئيس جمهور قبلى است و يا معاند ومخالف وى مى باشد؟!
علاوه بر همه اينها ابوبكر و عمر و بعضى از افراد ديگر كه در رسيدن آن ها به حكومت نقش مؤثّرى داشتند در آخر عمر خود كلماتى گفته اند كه دليل بر آن است كه آن ها نسبت به كارهائى كه در مدّت حكومت خود انجام داده اند خود را سخت مقصّر مى دانند! آيا خليفه پيغمبر كسى است كه در آخر عمر خود را سخت در اشتباه مى بيند يا كسى است كه مى گويد: «فزت وربّ الكعبة».
بنابراين چون آن ها حاكم پس از پيغمبر شدند نه آنكه خليفه آن بزرگوار باشند، حكومت آنان الهى نبوده است بلكه نه تنها الهى نبودهكه مردمى نيز نبوده است، زيرا همان گونه كه حكومت آنان به تصريح پيغمبر اكرم صلّی الله علیه وآله نبوده است، همان گونه ثابت كرديم اجماع مردم نيز در آن وجود نداشته است.
علاوه بر همه اينها اگر به خاطر جريان سقيفه ابوبكر خليفه مسلمين بوده و احترام او بر همه لازم است چرا عمر كه نزديكترين فرد به او بوده است و از بنيانگذاران سقيفه است كاملاً به او بى اعتنائى نموده و ارزش براى حرف او قائل نبوده است. مگر عمرنامه فدك را كه ابوبكر نوشته بود از حضرت فاطمۀ زهرا علیهاالسلام نگرفت وآب و دهان بر او نينداخت و او را پاره نكرد؟
اهانت او به ابوبكر در موارد متعدّد رخ داده است و اهل تسنّن در كتاب هاى خود آن ها را نوشته اند!
در صورتى كه عمر براى ابوبكر ارزش قائل نيست و به او توهين مى كند آيا بر ديگران لازم است احترامى براى او قائل شوند؟!
اگر ابوبكر خليفه رسول خدا صلّی الله علیه وآله نبوده است چرا پس از هزار و چهار صد سال ما به او احترام بگذاريم و از او تجليل كنيم و توهين به او را حرام بدانيم و اگر خليفه و جانشين رسول خدا صلّی الله علیه وآله بوده است چرا عمر به او بى اعتنائى نموده و توهين مى كرد؟!
بازديد امروز : 2533
بازديد ديروز : 6403
بازديد کل : 78541235
|