امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
بنای مسجد النبی صلی الله علیه وآله و عمّاریاسر

********************************************

18ربیع الثانی بناي مسجد النبي صلي الله عليه وآله در مدينه

********************************************

بنای مسجد النبی صلی الله علیه وآله و عمّاریاسر

   روايات در باب شهادت عمّار به حدّ تواتر رسيده است و چند تن از علماء اهل سنّت به اين مطلب تصريح نموده ‏اند. و افرادى مانند: ابوبكر، عمر، عثمان، عايشه، معاويه، عمروعاص، حجّاج و بسيارى ديگر از بزرگان و رهبران اهل‏ سنّت اين روايت را نقل كرده ‏اند. و افرادى همچون بخارى و مسلم در صحاح خود آن را روايت نموده ‏اند. اكنون‏ نمونه ‏اى از آن‏ها را مى ‏آوريم:

   در کتاب «معاویه در تاریخ» می نویسد : بخارى در صحيح خود از عكرمه روايت كرده كه وى گفت: ابن عبّاس به من و پسرش على گفت: در نزد ابوسعيدحاضر شويد و به احاديث او گوش دهيد.

   عكرمه گويد: ما نزد ابوسعيد حاضر شديم در حالى‏كه در ميان باغش به امور باغدارى اشتغال داشت. ابوسعيد پس از اين‏كه ما را ديد عباى خود را برداشت و در كنارى جلوس كرد.

   در ضمن سخن، موضوع ساختمان مسجد حضرت رسول‏ صلى الله عليه وآله وسلم به ميان آمد، ابوسعيد گفت: ما در هر بار يك خشت ‏برمى‏ داشتيم وليكن عمّار بن ياسر دو خشت برمى‏داشت، پيغمبر در اين هنگام متوجّه او شد و خاك‏ هاى لباس او را پاك‏ كرد و فرمود:

عمّار را گروه ستمكار خواهند كشت؛ عمّار آنان را به طرف بهشت دعوت خواهد كرد وليكن «فئه باغيه» او را به سوى‏ جهنّم دعوت مى ‏كنند.

   اين روايت را مسلم، طبرانى، ترمذى، حاكم، احمد بن حنبل و ديگران روايت كرده ‏اند و جلال ‏الدين سيوطى اين‏ حديث را جزء اخبار متواتره ذكر كرده است.

   سيوطى گويد: شيخين اين روايت را از ابوسعيد، مسلم از ابوقتاده و امّ سلمه و ابويعلى، احمد از عمّار و پسرش و عمروبن حزم و خزيمه ذوالشهادتين، طبرانى از عثمان و انس و ابوهريره، حاكم از حذيفه و ابن مسعود، رفاعى از ابو رافع، ابن ‏عساكر از جابر بن عبداللَّه و جابر بن سمره، ابن عبّاس، معاويه، زيد بن اوفى، ابواليسر كعب بن عمرو، زياد، كعب بن مالك،ابو امامه، عايشه و ابن ابى شيبه از عمرو بن عاص و پسرش عبداللَّه نقل كرده ‏اند.

   شافعى گويد: اينان بيست و هفت نفر از اصحاب هستند كه اين حديث را روايت مى‏ كنند و در ميان اين‏ها خزيمه هم‏ وجود دارد كه به جاى دو نفر صحابه محسوب مى ‏گردد.

   حافظ ابن عبدالبرّ گويد: در اخبار متواتره رسيده كه حضرت رسول‏ صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

گروه ستمكاران (فئه باغيه) عمّار را خواهند كشت.

   و اين موضوع از اخبار غيبيّه است كه در واقع از نشانه‏ هاى نبوّت آن جناب است و اين حديث از اصحّ روايات مى باشد.

   ابن دحيه گويد: احدى بر اين حديث طعنى وارد نكرده و اگر اين حديث صحّت نداشت معاويه او را رد مى ‏كرد و انكار مى‏ نمود.

   ابن حجر گويد: اين روايت را گروهى از اصحاب نقل كرده ‏اند، و پس از ذكر اسامى آنان گفته: در اين حديث - كه ازاخبار غيبيّه به شمار مى‏ رود - نشانه‏ هاى نبوّت كاملاً هويداست و براى عمّار هم فضيلت بزرگى است.

   همه مى ‏دانند كه عمّار در جنگ صفّين كشته شد، عمّار در صفّين در ميان حزب حضرت علىّ بن ابى طالب‏ عليه السلام بود وطرفداران معاويه او را كشتند، و با اين روايت ثابت مى‏شود كه معاويه «باغى» بوده و مردم را به طرف جهنّم دعوت‏ مى‏ كرده است، و كسانى كه مردم را به طرف دوزخ بخوانند مستحقّ لعن هستند و در روز قيامت گرفتار عقوبت و خذلان‏ خواهند شد و با چهره سياه به محشر خواهند آمد. در قرآن مبارك آمده:

«وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى  النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيامَةِ لايُنْصَرُونَ × وَأَتْبَعْناهُمْ فى هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيامَةِ هُم مِنَ الْمَقْبُوحينَ»(416).

ما آنان را پيشوايانى قرار داده‏ ايم كه مردمان را به طرف دوزخ دعوت مى ‏كنند، اين جماعت در روز قيامت نصرت و يارى ‏نمى ‏شوند × و در اين جهان گرفتار لعنت خواهند شد و در روز رستاخيز نيز از خير و بركت محروم خواهند گرديد.

   مقصود از «مقبوح» در اين آيه شريفه، كسى است كه از خير دور باشد.

   معاويه در روز صفّين مكر و خدعه كرد تا از مضمون اين حديث خود را رها كند تا گرفتار طعن و ايراد اصحابش قرار نگيرد، و لذا گفت: من او را نكشته ‏ام بلكه كشندگان او كسانى هستند كه وى را از منزلش بيرون كردند و در اين ميدان‏ جنگ حاضر نمودند! و با اين فريب و نيرنگ، خود را از خطر شورش اطرافيان نجات داد.

   حضرت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در ردّ گفته او فرمود:

اگر مطلب چنين است پس بنابراين قاتل حمزه سيّد الشهداء، حضرت رسول‏ صلى الله عليه وآله وسلم مى ‏باشد كه او را از منزلش بيرون كرد و در جنگ احد شركت داد تا سرانجام كشته شد.

   بعد از اين كلام، معاويه ملزم شد و نتوانست جواب بدهد.

   معاويه كه اهل خدعه و نيرنگ بود بار ديگر حديث را طور ديگر معنى كرد و گفت: آرى؛ فرقه باغيه ما هستيم كه براى‏ گرفتن خون عثمان قيام كرده ‏ايم، معاويه باغيه را از «بغاء» كه به معنى طلب است گرفت و بار ديگر اطرافيانش را قانع كرد، وليكن معاويه در هر دو معنى خطا كرده است؛ معناى اوّل كه روشن است و احتياج به رد ندارد و در معنى دوّم كه «باغيه» به معناى «طلب كننده» باشد هيچ تناسبى ندارد؛ زيرا حضرت رسول‏ صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «عمّار آنان را به طرف بهشت و آن‏ها عمّار را به طرف دوزخ دعوت مى‏ كنند»، و البتّه پيداست كه «باغيه» در اين‏جا به معناى بغىِ مذموم است كه از طرف شارع‏ مقدّس نهى شده است؛ همان‏طور كه در قرآن آمده: «وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ»(417)، و اين «بغى» با معناى طلب ‏ارتباطى ندارد.

   سپس او مى ‏گويد: در نزد من مسلّم است كه معاويه با هوش و فراست مخصوصى (دهاء) كه داشت مى‏ دانست كه اين‏ تأويلات كاملاً بى‏ ربط است و ارتباطى به حديث ندارد؛ زيرا كه اين معنى به اندازه ‏اى فاسد است كه حتّى اشخاص كودن‏ و عوام هم به فساد و عدم ربط او متوجّه مى‏ باشند. جا داشت معاويه پس از شهادت عمّار دست از ظلم و طغيان خود بردارد و از مخالفت دست بكشد؛ و لكن خبث باطن و شقاوت ذاتى، وى را واداشت با نيرنگ و فريب اطرافيان خود رابفريبد و براى رسيدن به دنيا و رياست، اين تأويلات فاسده را انجام دهد.

   معاويه براى اين‏كه اصحابش را راضى نگه دارد و حقايق را از آنان بپوشاند دست به اين مطالب ناروا مى ‏زد و با افتراء وبهتان مردم را راضى نگه مى ‏داشت و مردم را به طرف دوزخ دعوت مى‏ كرد و با خدا مى‏ جنگيد.

   پس از كشته‏ شدن عمّار براى كسى شبهه ‏اى باقى نماند كه معاويه پيشواى «فئه باغيه» است؛ عبداللَّه بن عمر بسيار تأسّف مى‏ خورد كه چرا با معاويه جنگ نكردم. ابوحنيفه از عطاء بن ابى رياح روايت كرده كه عبداللَّه بن عمر مى‏گفت: من‏ بسيار افسوس مى ‏خورم كه چرا با «فئه باغيه» جنگ نكردم.

   ابن عبدالبرّ از گروهى روايت كرده كه عبداللَّه بن عمر در هنگام وفات گفت: من بسيار تأسّف مى‏ خورم كه چرا همراه باعلىّ بن ابى طالب‏ عليه السلام با «فئه باغيه» جنگ نكردم. اين روايت را حاكم به سند صحيح نقل كرده است.

   بيهقى از ابن عمر روايت كرده كه وى مى‏ گفت: من دريغ دارم كه چرا با فرقه باغيه جنگ نكردم؛ زيرا خداوند مى‏ فرمايد:

«فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُمَا عَلَى الْاُخْرى فَقاتِلُوا الَّتى تَبْغى حَتَّى تَفىءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ».(418)

اگر يك قوم بر ديگرى ظلم كرد با آن طايفه ظالم قتال كنيد تا به فرمان خدا باز آيد.

   حاكم گويد: در اين باب روايات زيادى نقل شده و گروهى از بزرگان تابعين اين اخبار را از عبداللَّه بن عمر روايت‏ كرده ‏اند.(419)

   در كتاب «اعلام نصر مبين در داورى ميان اهل صفّين» اسناد اين روايت را - كه گروه ستمگر قاتل عمّارند - به گونه‏ ديگر آورده است:

   مسلم از محمّد بن مثنّى روايت كرده و او از بشار، آن‏دو نفر گفتند: محمّد بن جعفر از تبعه، و او از ابومسلمه روايت‏ كرده كه او مى‏گفت: من از ابونضره شنيدم كه از ابوسعيد خدرى روايت كرد و او گفت: كسى به من خبر داد كه بهتر از من‏ بود كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم هنگامى كه عمّار در حال كندن خندق بود دست به سرش مى‏ كشيد و مى‏ فرمود:

واى بر ابن سميّه؛ كه گروهى ستمگر او را مى‏ كشند(420).

   اين روايت همچنين از طريق اسحاق بن ابراهيم، اسحاق بن منصور، محمود بن غيلان و محمّد بن قدامه نقل شده كه ‏همگى گفتند: نضر بن شُميِّل از ابومسلمه با همين سند براى ما روايت كرده جز آن‏كه در حديث نصر آمده كه گفت: خبرداد مرا كسى كه بهتر از من بود، ابوقتاده گفت: خالد بن حارث هم گفته كه من ابوقتاده را ديده‏ ام.

   مسلم گفته است كه محمّد بن عمرو جَبَله، از محمّد بن جعفر(421)، و او از عقبة بن مُكرم العمّى، و او از ابوبكر بن نافع‏ گفته عقبه را براى من روايت كرد، و ابوبكر گفته: غندر(422) به ما خبر داد و او گفت: شعبه به ما خبر داد، و او از خالد الخداء (حذاء) شنيده، و او از سعيد بن ابى الحسن، و او از مادرش، و او از امّ سلمه كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم به عمّار فرمود:

تو را گروه ستمگر خواهند كشت(423).

   اين روايت طريق ديگرى در صحيح مسلم دارد كه از سعيد و برادرش حسن بصرى، از مادرشان به نام خيره، از امّ ‏سلمه همسر پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم نقل كرده ‏اند.

   حديث متواتر است. طبرانى آن را در معجم الكبير(424) نقل كرده كه اصل كتاب او در دويست و سى بخش، نزد من است وآن بزرگترين مسندهاى جهان (اسلام) است. همه آن را در شهر اصفهان خواندم، و اين موضوع را در كتاب خود – كه «علم المشهور» نام نهاده ‏ام - ذكر كرده ‏ام.

   طبرانى حديث را از قول معاويه، عمرو بن عاص، پسرش عبداللَّه و گروهى ديگر از صحابه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم نقل مى‏كند.

   عالم ابوعبدالملك مروان بن عبدالعزيز گفت: فقيه محدّث عالم ابوعمران موسى بن عبدالرحمان بن ابن تليد از ابوعمر بن عبدالبرّ نقل كرده كه در كتاب «استيعاب» در زندگى‏ نامه عمار خوانده كه: روايت‏ها به طور متواتر از پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم نقل شده كه فرمود: عمّار را گروهى ستمگر خواهند كشت، و اين روايت از صحيح ‏ترين روايت‏هاست(425).

   ذوالنسبين - كه خدايش او را تأييد كند - گويد: چگونه در اين حديث اختلاف هست؟ در حالى‏ كه ديديم كه خود معاويه چون نتوانست آن را انكار كند گفت: كسى او را (عمّار) كشت كه به ميدان جنگش آورد. اگر در اين حديث جاى ترديدى بود، معاويه آن را انكار و نقل‏ كننده ‏اش را تكذيب مى‏ كرد، يا او را مى ‏فريفت.

   حضرت على‏ عليه السلام چون اين سخن معاويه را شنيد، چنين پاسخ داد: «پس رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم حمزه را كشت هنگامى كه اورا به جنگ برد». اين سخن حضرت على ‏عليه السلام پاسخى ندارد و حجّتى است كه اعتراضى بر آن وارد نيست. همين سخن‏ حضرت على‏ عليه السلام را فقيهان شهرها در نظر داشته ‏اند... .

   مجدالدين مفتى الفرَق ابوسعيد عبداللَّه بن عمر بن صفار اين روايت را از كتاب در مدرسه شادياخ برايم خواند. اوگفت: چند تن از محدّثان از ابوالمعالى برايم روايت كردند.

   در حديث گذشته از پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم «بؤس ابن سميّه» آمده بود. واژه بؤس و بأس هر دو به معناى سختى حال و جان ‏آدمى است، بؤس بدون تنوين مصدر است؛ چنان‏كه ما به صورت «يا بؤس بن سميّه» نيز آن را روايت كرديم؛ يعنى: «واى‏ بر بؤس و شدّت ناراحتى ‏هايى كه به او مى‏ رسد» كه از باب ترحّم به عمّار گفته شده كه از امور آينده او بوده است. زيرا پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم به كمك وحى مى‏ دانست كه در زمان‏ هاى آينده چه بر مردم وارد مى‏ شود. وى (با گفتن ابن سميّه) سختى‏ ها و شكنجه‏ هاى او و پدر و مادرش را به خاطر ايمان آوردن، يادآورى مى‏ كند.

   اين روايت از معجزه‏ هاى پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم و خبرهاى آن حضرت به رخدادهايى پيش از وقوع آن‏ها است و اين‏كه‏ فرمود: «الفئة الباغية»، مراد جماعت و فرقه است. مانند وقتى كه گفته مى‏ شود: «فأيت رأسه و فأوته» هنگامى كه آن را دوشقّه كردم.

   پروردگار بزرگ مى‏فرمايد: «فَما لَكُمْ فِى الْمُنافِقينَ فِئَتَيْنِ»(426)؛ يعنى دو فرقه؛ يعنى شما در اين باره به دو گروه شديد اختلاف كرديد، و «الباغيه» يعنى ستمگر و تجاوزگر؛ زيرا «بغى» به معناى ظالم گرفته شده و اصل آن حسَد است.

      حالات صحابه و تابعان در هنگام نقل حديث رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم

   در «صحيح بخارى» از خالد الحذاء، و او از عكرمه، و او از ابن عبّاس و پسرش على روايت كرد: آن‏ دو نزد ابوسعيد (خدرى) رفتند تا از او در اين باره حديث بشنوند. در اين هنگام او ديوارى را تعمير مى‏كرد، ردايش را گرفت و جمع كردو شروع به سخن كرد تا اين‏كه به داستان بناى مسجد النبىّ رسيد و گفت: ما آجرهاى مسجد را يكى‏ يكى حمل مى ‏كرديم‏ در حالى‏ كه عمّار دو آجر دو آجر مى‏ برد. پس پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم او را ديد و خاك را از چهره‏ اش پاك كرد در حالى‏ كه مى‏ فرمود:

واى بر عمّار؛ آنان را به بهشت مى‏خواند در حالى‏ كه آنان او را به سوى جهنّم فرا مى‏ خوانند.

   ابوسعيد خدرى گفت: عمّار مى‏ گفت: از فتنه آن‏ها به خداوند پناه مى‏ برم.

   در كتاب «صحيح بخارى» طريق ديگرى براى اين روايت ذكر شده است.(427)


416) سوره قصص، آيه 41 و 42.

417) سوره نحل، آيه 90.

418) سوره حجرات، آيه 9.

419) معاويه و تاريخ: 42.

420) صحيح مسلم به شرح نووى، كتاب الفتن: 40/18.

421) و422) ر.ك: صحيح مسلم: 41/18.

423) صحيح مسلم به شرح نووى، كتاب الفتن: 42/18.

424) معجم الكبير: 300/1.

425) الإستيعاب في معرفة الأصحاب: 481/2.

426) سوره نساء، آيه 88.

427) اعلام نصر مبين، در داورى ميان اهل صفّين: 66.

 

منبع: معاويه، ج 1 ، ص: 285

 

بازدید : 6942
بازديد امروز : 17304
بازديد ديروز : 19024
بازديد کل : 127583351
بازديد کل : 88863694