امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(4) نماز و دعاى فَرَج براى رفع مشكلات مهمّ

(4)

نماز و دعاى فَرَج

براى رفع مشكلات مهمّ

ابو جعفر محمّد بن جرير طبرى در «مسند فاطمه ‏عليها السلام» مى‏ نويسد:

ابو حسين كاتب مى ‏گويد: از جانب وزير ابو منصور مأمور انجام كارى گشتم، در ضمن اين ‏مأموريّت ميان من و او اختلافى واقع شد. كار به جايى رسيد كه من از ترس او پنهان شده و در خفا به سر مى‏ بردم، او در جستجوى من بود و مرا تهديد كرد.

مدّتى در خفا با ترس و وحشت بسر بردم، (از ترس و وحشتى كه داشتم) تصميم گرفتم شب ‏جمعه ‏اى را به مرقد منوّر حضرت امام كاظم‏ عليه السلام مشرّف شوم تا به دعا و راز و نياز بپردازم. وارد حرم‏ مطهّر شدم، شب طوفانى بود، باران مى‏ باريد، از ابن جعفر - خادم حرم - خواهش كردم كه درب ‏هاى ‏روضه منوّره را ببندد، و حرم كاملاً خلوت باشد تا بتوانم در خلوت شب براى آنچه مى‏ خواهم دعا نمايم، همچنين از آمدن مأمورانى كه مى ‏ترسيدم، در امان باشم. او خواهش مرا پذيرفت و درب‏ هاى حرم را بست.

   نيمه شب شد، بارش شديد باران توأم با طوفان؛ رفت و آمد مردم را از آن مكان قطع كرد، حرم ‏كاملاً خلوت شد، مشغول راز و نياز شدم، دعا مى‏كردم، زيارت مى‏نمودم و نماز مى ‏خواندم.

   در همين حال، ناگاه صداى پايى از كنار روضه مطهّره به گوشم رسيد، شخصى مشغول زيارت‏ بود. او در زيارت خويش؛ بر حضرت آدم و پيامبران اولوالعزم‏ عليهم السلام سلام نمود، سپس به يكايك امامان ‏معصوم‏ عليهم السلام سلام كرد تا اين كه به اسم مبارك صاحب الزمان صلوات اللَّه عليه رسيد، ولى او را ذكر نكرد.

   من از اين عمل او در شگفت شدم، با خودم گفتم: شايد فراموش كرده، يا او را نمى ‏شناسد، يا مذهب اين شخص چنين است.

   وقتى از زيارت فارغ شد دو ركعت نماز خواند، و به طرف مرقد مولاى ما، امام جواد عليه السلام رفت، وهمان گونه زيارت كرد، سلام داد و دو ركعت نماز خواند.

   من او را نمى ‏شناختم و به همين جهت از وى مى ‏ترسيدم، او جوانى كامل بود، لباس سفيدى‏ بر تن داشت و عمّامه ‏اى - كه تحت الحنك داشت - بر سر بسته، و عبايى بر دوش انداخته بود، رو به من‏كرد و فرمود: اى ابوحسين! چرا تو دعاى فرج را نمى‏ خوانى؟

   عرض كردم: دعاى فرج كدام است؟ اى آقاى من! فرمود:

دو ركعت نماز مى‏ خوانى و مى‏گويى:

   يا مَنْ أَظْهَرَ الْجَميلَ وَسَتَرَ الْقَبيحَ، يا مَنْ لَمْ يُؤاخِذْ بِالْجَريرَةِ وَلَمْ يَهْتِكِ ‏السِّتْرَ، يا عَظيمَ الْمَنِّ، يا كَريمَ الصَّفْحِ، يا مُبْتَدِئَ النِّعَمِ قَبْلَ اسْتِحْقاقِها، يا حَسَنَ ‏التَّجاوُزِ، يا واسِعَ الْمَغْفِرَةِ، يا باسِطَ الْيَدَيْنِ بِالرَّحْمَةِ، يا مُنْتَهى كُلِّ نَجْوى، وَيا غايَةَ كُلِّ شَكْوى، وَيا عَوْنَ كُلِّ مُسْتَعينٍ، يا مُبْتَدِئاً بِالنِّعَمِ قَبْلَ اسْتِحْقاقِها، «يا رَبَّاهُ» ده مرتبه، «يا سَيِّداهُ» ده مرتبه، «يا مَوْلاهُ» ده مرتبه، «يا غايَتاهُ» ده مرتبه، «يا مُنْتَهى رَغْبَتاهُ» ده مرتبه.

   أَسْأَلُكَ بِحَقِّ هذِهِ الْأَسْماءِ، وَبِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرينَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ إِلّا ماكَشَفْتَ كَرْبي، وَنَفَّسْتَ هَمّي، وَفَرَّجْتَ عَنّي، وَأَصْلَحْتَ حالي.

پس از آن هر چه مى‏ خواهى دعا مى‏ كنى، آنگاه گونه راست خود را بر زمين مى‏گذارى و در سجده ‏صد مرتبه مى‏ گويى:

يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ، يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ، إِكْفِياني فَإِنَّكُما كافِياني، وَانْصُراني‏ فَإِنَّكُما ناصِراني.

بعد گونه چپ را بر زمين مى ‏گذارى و صد مرتبه مى‏گويى: «أَدْرِكْني» و (يا) زياد تكرار مى‏ كنى، و بعد مى‏ گويى: «اَلْغَوْثَ [الْغَوْثَ‏] الْغَوْثَ» و اين ذكر را به قدر يك نفس تكرار مى‏كنى، آنگاه سر از سجده بر مى‏ دارى، كه خداوند از كرم خود حاجت تو را بر مى‏آورد، إن شاء اللَّه.

   من مشغول نماز و دعا شدم در اين حال او از حرم مطهّر بيرون رفت. نماز و دعا را تمام كردم نزد ابن جعفر رفتم تا راجع به اين شخص بپرسم كه چگونه وارد حرم شده است؟

   ديدم همه درب‏ها بسته و قفل زده شده‏ اند، تعجّب كردم، با خودم گفتم: شايد او در اينجا خوابيده بود، و من نمى ‏دانستم.

   به طرف ابن جعفر رفتم، او از اتاقى - كه روغنِ چراغ‏ هاى روضه در آنجا بود - بيرون آمد، جريان ‏را از او پرسيدم.

   او گفت: همان طورى كه مى‏بينى درب ها بسته است، قضيّه را براى او تعريف كردم.

   گفت:  او مولاى ما، حضرت صاحب الزمان صلوات اللَّه عليه بود، و من بارها در همچو شبى ‏موقعى كه حرم از مردم خلوت مى ‏شود؛ آن حضرت را مشاهده كرده ‏ام.

   من بر آنچه از دستم رفته بود، متأسّف شدم؛ نزديك طلوع فجر از حرم مطهّر بيرون آمده و به «كرخ» - كه در آن پنهان شده بودم - رفتم؛ هنوز ظهر نشده بود كه مأموران ابومنصور از دوستان براى‏ ملاقات با من پرس و جو مى‏ كردند، آنها از سوى وزير امان نامه وزير با خود آورده بودند كه با خطّ خودش ‏نوشته بود، وزير در آن نامه از خوبى و نيكى نوشته بود.

   با يكى از دوستان خودم - كه فرد مطمئنّى بود - پيش وزير رفتم، او برخاست و مرا در آغوش‏گرفت، رفتارى كرد كه تا حال از او نديده بودم آنگاه رو به من كرد و گفت: كارت بجايى رسيده كه شكايت‏ مرا به حضرت صاحب الزمان صلوات اللَّه عليه مى ‏نمايى؟

   گفتم: از من دعا و درخواستى بود.

   گفت: واى بر تو! ديشب - شب جمعه - در خواب مولايم صاحب الزمان صلوات اللَّه عليه را ديدم، او مرا به كارهاى خوب امر مى ‏فرمود، و در اين رابطه چنان به من تندى كرد كه من ترسيدم.

   من (تعجّب كرده) گفتم: لا إله إلّا اللَّه! گواهى مي ‏دهم كه آنها حقّ و منتهاى حقّ هستند. شب‏ گذشته من مولايم را در بيدارى زيارت كردم، و به من چنين و چنان فرمود، و آنچه در حرم حضرت امام ‏كاظم ‏عليه السلام ديده بودم، تعريف كردم.

   او از اين قضيّه تعجّب كرد، و نيكويي هاى بزرگى در حقّ من انجام داد، و از ناحيه او به مقامى ‏رسيدم كه گمان نمى‏ كردم به آن مقام برسم، و اين به بركت مولاى ما حضرت صاحب الزمان صلوات اللَّه‏ عليه بود.(5)

 


5) تبصرة الولى: 192، بحار الأنوار: 349/91، دلائل الإمامة: 551.

 

 

    بازدید : 14138
    بازديد امروز : 11100
    بازديد ديروز : 45443
    بازديد کل : 128491180
    بازديد کل : 89335540