امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
بخش دوّم : مناقب امير مؤمنان على عليه السلام

بخش دوّم

قطره اى از درياى مناقب

امام پيغمبران گذشته،

پدر ائمّه طاهرين، سرور يكتاپرستان،

برادر رسول و فرستاده پروردگار عالم،

فرمانرواى تمام مؤمنان،

حضرت علىّ بن ابى طالب

صلوات اللَّه عليه وآله الطيّبين


94 / 1 -  از امير مؤمنان على عليه السلام روايت شده - و آن حديث مشهورى است - كه فرمود:

كلّما في القرآن في الحمد، وكلّما في الحمد في البسملة، وكلّما في‏ البسملة في الباء، وكلّما في الباء في النقطة، وأنا النقطة الّتي تحت الباء.

تمام آنچه در قرآن است در سوره حمد است و آنچه در سوره حمد است در «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» جمع شده است، وآنچه در «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» است در باء آن است و همه اسرار باء در نقطه آن است و من نقطه زير باء هستم.(1)

مؤلّف رحمه الله در شرح اين حديث مى‏ فرمايد: اينكه «بسمله» در باء مندرج است بنابر قولى است كه باء به معناى بهاء باشد و آن بر اسم‏هائى كه بعداً ذكر مى ‏شود احاطه دارد، يا فقط به خاطر ربطى است كه بين اسم حقّ و خلق توسّط باء حاصل مى‏ شود.

زيرا روشن است كه اساس هستى تمام مخلوقات ربطى است كه بين آنها و اسم حقّ وجود دارد، و اگر آن ربط نبود همه موجودات نيست بودند، نه ذاتى داشتند و نه صفتى و نه وجودى، پس اين ربط اصل و اساس است كه حافظ اشياء و محيط بر آنها است، و معناى آن عبارتى كه از كميل رسيده - كه «به سبب باء وجود ظاهر گرديده وبه سبب نقطه عابد از معبود تميز داده مى شود»(2) - همين است.

و توجيه روايتى كه مى فرمايد: «موجودات را از باء بسم اللَّه ظاهر كرده است» نيز همين است.

و امّا اينكه نقطه آنچه را كه در باء هست در بردارد ممكن است مقصود اينستكه نقطه محلّ ظهور باء است، و اين ‏نقطه است كه باء را معيّن كرده و ظاهر ساخته است، همان طور كه نقطه كتبى باء را ظاهر مى‏ كند و آن را در بين‏ مشتركاتش معيّن مى ‏نمايد، پس مقصود حقيقت امام است كه حامل اسم الهى است و آن را در عالم ظاهر كرده ومعيّن نموده است.

يا اينكه مراد از نقطه آن چيزى باشد كه اصل الف و ساير حروف است. و آن حكايت از اسمى است كه بسيط است ‏بر الف و به طريق اولى بر باء، و در عين بساطت به باقى احاطه دارد، پس صحيح است كه بر آن تحت الباء اطلاق‏ شود مثل اينكه مى‏ گوئيم: معنا تحت لفظ است، يعنى لفظ اين معنى را دربردارد، زيرا نقطه باطن است و باء از آن‏ حكايت مى‏ كند و به ذات خود در تحت باء پنهان است. گرچه در قالب باء ظاهر گشته است، پس نقطه به اعتبارى‏ مقام و مرتبه او نزد حق است و به اعتبارى با آن متحد و به اعتبار ديگر مظهر مقام پروردگار است.

و صحيح است كه تحت الباء در عبارت صفت مبتدا باشد براى خبر، و مقصود اين باشد كه من خود نقطه هستم با اينكه تحت الباء واقع شوم، و آن به اعتبار نزول آن حقيقت محمّديّه در اين عالم سفلى است.(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

95 / 2 -  بحرانى قدس سره در تفسير برهان ذيل آيه شريفه «سَنَشُدّ عَضُدَك بِأخيكَ وَنَجْعَل لَكُما سُلْطاناً»(4) «بازوى تورا به برادرت قوى مى‏ گردانيم و براى شما دو نفر حجّت و برهان و قدرت و توانائى قرار مى‏ دهيم»، از انس نقل‏ كرده است:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرستاده خود را به طرف گروهى فرستاد، آنها بر او دشمنى كردند و او را كشتند.

اين خبر به آن حضرت رسيد، اين بار على عليه السلام را به سوى آنها فرستاد، آن حضرت جنگجويان آنها را كشت وباقى مانده آنها را اسير كرد و وقتى كه در برگشتن به نزديك مدينه رسيد پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم او را ملاقات كرد و دربرگرفت و صورتش را بوسيد و فرمود:

بأبي أنت و اُمّي من شدّ اللَّه به عضدى كما شدّ عضد موسى بهارون.

پدر و مادرم فداى كسى كه خدا بازوى مرا به سبب او قوى كرد، همان طور كه بازوى موسى را به سبب هارون تقويت نمود.(5)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

96 / 3 -  بحرانى رحمه الله در تفسير برهان از بُرسى رحمه الله نقل مى‏ كند كه روايت شده:

وقتى هارون به برادرش موسى ملحق شد، روزى بر فرعون وارد شدند و از او در دل آنها ترسى پيدا شد، ناگهان‏ اسب سوارى را پيشاپيش خود مشاهده كردند كه لباسى از طلا پوشيده و در دست شمشيرى از طلا داشت - وفرعون طلا را خيلى دوست مى ‏داشت - اسب‏سوار رو به فرعون كرد و فرمود: جواب اين دو نفر را بده و گرنه تو را خواهم كشت.

فرعون از مشاهده اين صحنه ناراحت و پريشان شد و گفت: اين كار را فردا انجام خواهم داد، و هنگامى كه آنها خارج شدند دربان‏ها را خواند و آنها را بازخواست كرد، از كيفر عمل ترسانيد و به ايشان گفت: چگونه اين اسب‏ سوار بدون اجازه بر من وارد شد ؟ آنها به عزّت فرعون قسم ياد كردند كه جز آن دو نفر كسى داخل نشد.

اسب سوار مثال على عليه السلام بود (وجود آن حضرت در قالبى مثالى بود) كه خداوند پيامبرانش را در پنهانى به سبب‏ او تأييد كرد و خاتم الأنبياء را به طور آشكار(6) يارى نمود، او كلمه بزرگ پروردگار است كه خدا او را به هرصورتى كه خواست براى اولياء خود ظاهر كرد و آنها را يارى نمود، و به آن كلمه خدا را خواندند، آنها را اجابت‏ كرد و نجاتشان داد، و اين آيه به آن قصّه اشاره دارد كه فرمود: «وَنَجْعلُ لَكما سُلطاناً فَلايَصِلون إلَيْكما بِآياتِنا»(7)؛ «با آيات و معجزاتى كه به شما عطا كرديم براى شما دو نفر قدرتى قرار مى‏ دهيم كه هرگز دشمنان به شما دست‏ نيابند».

ابن عبّاس مى ‏گويد: آيت كبرى و نشانه بزرگ الهى كه خدا براى آن دو بزرگوار قرار داد همان اسب‏سوار بود.(8)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

97 / 4 -  برسى رحمه الله در «مشارق» نقل كرده است كه تاريخ نويسان روايت كرده اند:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نشسته بودند و نزد آن حضرت يكى از پريان بود و از احكام مشكل سئوال مى ‏كرد، همينكه‏ اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد، آن پرى كوچك شد تا مثل گنجشكى گرديد سپس گفت: اى رسول خدا ؛ مرا پناه بده. حضرت فرمود:

از چه كسى مى‏ ترسى ؟ گفت: از اين جوانى كه به طرف ما مى آيد ؟ رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: علّت ترس تو چيست ؟

گفت: روزى كه طوفان برپا شده بود خواستم كشتى حضرت نوح عليه السلام را غرق كنم، همين جوان بر من ضربه اى زد و دستم را قطع كرد، بعد دست قطع شده اش‏را نشان داد.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند: بلى او همين جوان است.(9)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

98 / 5 -  و نيز روايت كرده است: يكى از پريان نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نشسته بود كه اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد. آن‏ پرى فرياد زد و كمك خواست و عرض كرد: اى رسول خدا ؛ مرا از اين جوانى كه مى آيد پناه بده.

حضرت فرمود:

او با تو چه كرده است ؟

گفت: بر سليمان سركشى كردم و عصيان ورزيدم، چند نفر از جنّ را به سوى من فرستاد بر آنها غلبه كردم، اين اسب ‏سوار نزد من آمد و مرا اسير كرد و مجروح‏ ساخت، بعد محلّ جراحت را نشان داد كه تا آن وقت بهبود نيافته بود.(10)

مؤلّف رحمه الله گويد: گرچه اميرالمؤمنين عليه السلام از نظر ظهورش در عالم دنيا بعداً آمده است ولى زمان‏ها نسبت به او پيچيده شده و بين گذشته و حال و آينده براى او فرقى نيست، زيرا او بر زمان و زمانيّات احاطه دارد و آنها تحت‏ ولايت او و در تصرّف او هستند نه اينكه وجود مقدّس او مقيّد به زمان باشد.

او شاهد بر خلقت و بر تمام خلق است و فرمايش امام هادى عليه السلام در زيارت جامعه: «وأجسادكم في الأجساد وأرواحكم في الأرواح وأنفسكم في النفوس وقبوركم في القبور»، به اين بيان تفسير مى‏ شود. يعنى وجود شمابر همه اجساد و ارواح و نفوس و قبور احاطه دارد، و سرّ اينكه خداوند تبارك و تعالى در بعضى از خطابات خود نسبت به حوادث زمان‏هاى گذشته مى ‏فرمايد: «ألم تر» آيا نديدى، همين است.

و گاهى بدون تحقيق و دقّت اين جملات به گونه ديگرى تفسير مى ‏شود، مثلاً گفته مى‏شود: «ذكركم في الذاكرين» ياد شما در ميان يادكنندگان است، يعنى آثار وجودى شما كه احاديث و علوم شما باشد در ميان آنهاست، ودرباره «اجسادكم في الأجساد» و همچنين «ارواحكم في الأرواح ونفوسكم في النفوس» گفته اند: اجساد شما وهمچنين ارواح و نفوس شما هم حكم اجساد و ارواح و نفوس ما را دارد ولى از جهت عظمت و برترى موردتعجّب همگان قرار گرفته است، و گفته اند شاهد آن عبارت بعد از آن است كه مى‏ فرمايد: «فما أحلى أسماءكم» يعنى جاى تعجّب است كه چقدر نام‏هاى شما شيرين است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

99 / 6 -  شيخ حرّ عاملى قدس سره در كتاب «جواهر السنيّة» از ابن عبّاس حديثى نقل مى‏ كند كه گفت:

اميرالمؤمنين عليه السلام آبى آشاميد، پس از آن پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم سجده كرد، عرض كردند: اى رسول خدا ؛ چرا در اين ‏موقع سجده كردى ؟ فرمود:

همينكه على عليه السلام آب را آشاميد خداى تبارك و تعالى ندا كرد:

هنيئاً مرئياً يا وليّي وحجّتي على خلقي، وأميني على عبادي.

گوارايت باد اى ولىّ من ؛ و اى كسى كه حجّت من بر مخلوقاتم هستى ؛ و امين من بر بندگانم مى‏ باشى.(11)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

100 / 7 -  كراجكى قدس سره در كتاب «كنز الفوائد» مى‏ نويسد: فقيه بزرگوار محمّد بن احمد بن حسن بن شاذان قمى ازكتاب خود «ايضاح دفائن النواصب» از طريق عامّه، از ابن عبّاس روايت كرده است كه گفت:

شخصى خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شرفياب شد و عرض كرد: آيا دوستى علىّ بن ابى طالب عليه السلام مرا سود مى‏ بخشد ؟

حضرت فرمود: از جبرئيل سئوال مى ‏كنم و جوابت را مى‏ دهم.

وقتى به جبرئيل فرمود، او عرض كرد: از اسرافيل سئوال مى‏ كنم، اسرافيل به جبرئيل گفت: با پروردگارم مناجات مى‏ كنم.

از پيشگاه ربوبى به اسرافيل خطاب شد كه به جبرئيل بگو: به حبيب ما محمّد صلى الله عليه وآله وسلم سلام برساند و بگويد:

أنت منّي حيث شئت أنا، وعليّ منك حيث أنت منّي، ومحبّوا عليّ منه حيث عليّ منك.

تو نسبت به من آن طورى هستى كه مى‏ خواهم، و على نسبت به تو به گونه اى است كه تو نسبت به من هستى و دوستان على‏ نسبت به او آن طورى هستند كه على نسبت به تو مى‏ باشد.(12)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

101 / 8 -  صدوق رحمه الله در كتاب «عيون اخبار الرضا عليه السلام» از حضرت رضا عليه السلام نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به ‏على عليه السلام فرمود:

من أحبّك كان مع النبيّين في درجاتهم يوم القيامة، ومن مات وهو يبغضك فلايبالي مات يهوديّاً أو نصرانيّاً.(13)

كسى كه تو را دوست داشته باشد روز قيامت با پيامبران محشور مى‏ شود و در درجات آنها قرار مى‏ گيرد، و كسى كه با دشمنى‏ تو از دنيا رود، باكى نيست يهودى بميرد و يا نصرانى از دنيا رود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

102 / 9 -  ابن شاذان رحمه الله در كتاب «مناقب» از اباصلت هروى نقل مى ‏كند كه از حضرت رضا عليه السلام شنيدم، و ايشان‏از پدرانش روايت كرد كه على عليه السلام فرمود:

از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شنيدم و او از خداى تبارك و تعالى شنيد كه فرمود:

عليّ بن أبي طالب حجّتي على خلقي، ونوري في بلادي، وأميني على علمي، لا اُدخل النار من عرفه وإن‏ عصاني، ولا اُدخل الجنّة من أنكره وإن أطاعني.

علىّ بن ابى طالب حجّت من بر مخلوقات، نور من در ميان سرزمين‏ها، و امين من بر علم و دانش من است، هر كس على عليه السلام را بشناسد گرچه مرا معصيت كند او را به آتش داخل نمى‏ كنم، و هر كس على عليه السلام را انكار كند گرچه مرا اطاعت كند او را به ‏بهشت راه نمى‏ دهم.(14)

مؤلّف رحمه الله گويد: زمخشرى بعد از ذكر اين حديث مى‏ گويد: و اين رمز و علامت خوبى است، زيرا دوستى على عليه السلام ‏ايمان كامل است و با ايمان كامل گناهان ضررى نمی ‏زنند.(15)

اينكه فرموده: «وإن عصاني» گرچه مرا معصيت كند، يعنى او را به خاطر بزرگداشت على عليه السلام مى آمرزم و به خاطر ايمانش داخل بهشت مى‏ كنم، پس او به سبب ايمان سزاوار بهشت است و به خاطر محبّت و دوستى على عليه السلام ‏سزاوار بخشش و آمرزش است.

و اينكه فرموده: «ولا اُدخل الجنّة» داخل بهشت نمى‏ كنم، زيرا كسى كه ولايت و محبّت على عليه السلام را نداشته باشد ايمان ندارد و اطاعتى كه از من كرده در حقيقت روح نداشته و مجاز است. [چون اطاعت حقيقى خداوند اعمالى‏ است كه با محبّت على عليه السلام انجام گيرد، كسى كه محبّت آن حضرت را دارد در حقيقت خدا را اطاعت كرده و كسى‏ كه خدا را اطاعت كند اهل نجات است، در نتيجه كسى كه دوستى على عليه السلام را دارد نجات پيدا مى‏ كند].

پس معلوم شد كه دوستى على عليه السلام ايمان و دشمنى او كفر است، روز قيامت جز اين دو طايفه دوست و دشمن‏ نيستند، دوست او گناهانش آمرزيده شده است و گناهى برايش نمانده لذا حسابى ندارد و بدون حساب وارد بهشت مى‏ شود، و دشمن او ايمان ندارد و كسى كه ايمان نداشته باشد خدا به او نظر رحمت ندارد، و طاعت او درحقيقت معصيت است و سرانجامش آتش است.

پس دشمن على عليه السلام بيچاره است و به هلاكت مى‏ رسد گرچه حسنات و كارهاى خوبش به اندازه همه بندگان خدا باشد، و دوست على عليه السلام اهل نجات است گرچه سر تا پا غرق گناه باشد، و كجا مى‏ توانند گناهان با وجود ايمان‏ ضررى بزنند ؟

ايمان اكسير و كيميائى است كه مس گناه را به طلاى حسنه تبديل مى‏ كند، پس خوشا به حال اولياء على عليه السلام ودوستان او كه غرق در رحمتند و بدا به حال دشمنان آن حضرت كه از رحمت خدا به دور هستند.(16)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

103 / 10 -  ابن شاذان رحمه الله در كتاب «مناقب» از ابن عمر نقل مى ‏كند كه گفت: از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم درباره على بن‏ ابى طالب عليه السلام سئوال كرديم، حضرت خشمگين شده و فرمود:

ما بال قوم يذكرون من له منزلة عند اللَّه كمنزلتي ومقام كمقامي إلّا النبوّة.

چرا بعضى درباره كسى شك دارند كه درجه و مرتبه اش نزد خدا مثل درجه و مرتبه من است، و از همه مقامات من جز نبوّت‏ برخوردار است.

بعد فرمود:

ألا ومن أحبّ عليّاً عليه السلام فقد أحبّني، ومن أحبّني رضي اللَّه عنه، ومن رضي اللَّه عنه كافاه بالجنّة.

بدانيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد مرا دوست داشته است، و هر كه مرا دوست داشته باشد خدا از او راضى وخشنود است، و كسى كه خدا از او خشنود باشد پاداش او را بهشت قرار مى‏ دهد.(17)

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد فرشتگان براى او استغفار مى‏ كنند و درهاى بهشت به روى او باز است تا از هر درى كه بخواهد بدون‏ حساب وارد شود.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد خداوند پرونده عملش را به دست راست او دهد و همانند پيامبران به حساب او رسيدگى كنند.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد از دنيا خارج نمى‏ شود تا از آب كوثر بياشامد و از درخت طوبى تناول نمايد و جاى خود را در بهشت ببيند.

ألا ومن أحبّ عليّاً عليه السلام يهوّن اللَّه عليه سكرات الموت، ويجعل قبره روضة من رياض الجنّة.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد خدا جان كندن را بر او در هنگام مرگ آسان مى‏ گرداند، و قبر او را باغى ازباغهاى بهشت قرار مى ‏دهد.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد خدا به تعداد رگهاى موجود در بدنش به او حوريّه عطا كند و شفاعت او را درباره هشتاد نفر از اهل بيتش‏ بپذيرد، و به تعداد موهاى بدنش در بهشت به او منزل عنايت كند.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را بشناسد و او را دوست داشته باشد خداوند ملك الموت را به سوى او بفرستد همان طور كه نزد پيامبران مى ‏فرستد، و از او ترس ‏و وحشت ديدن نكير و منكر را برطرف كند، و قبرش را روشن و به اندازه مسير هفتاد سال وسعت دهد، و با روى سفيد وارد قيامت شود.

ألا ومن أحبّ عليّاً عليه السلام أظلّه اللَّه في ظلّ عرشه مع الصدّيقين والشهداء والصالحين، وآمنه من الفزع الأكبروأهوال يوم الصاخّة.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد خداوند او را در سايه عرش خود با صدّيقين و شهداء و صالحين ساكن گرداند، و او را از وحشت بزرگ و ترس‏هاى قيامت ايمن گرداند.

آگاه باشيد، هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد خدا خوبى ‏هاى او را قبول كند و از بدى‏ هايش درگذرد، و در بهشت رفيق حمزه سيّدالشهداء عليه السلام عموى ‏پيامبر باشد.

ألا ومن أحبّ عليّاً عليه السلام أثبت اللَّه الحكمة في قلبه، وأجرى على لسانه الصواب، وفتح اللَّه له أبواب الرحمة.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد حكمت را در قلب او، و راستى و درستى را بر زبان او جارى سازد و درهاى‏ رحمت خود را براى او باز كند.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد اسير خدا در زمين ناميده مى‏ شود، و خداوند به وجود او بر فرشتگان و حاملان عرش خود مباهات مى ‏كند.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد فرشته اى از زير عرش پروردگار ندا كند: اى بنده خدا ؛ عمل را دوباره آغاز كن، خداوند گذشته هاى تو رابخشيد و گناهانت را آمرزيد.

ألا ومن أحبّ عليّاً عليه السلام جاء يوم القيامة ووجهه كالقمر ليلة البدر.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد، روز قيامت در حالي كه چهره اش همانند ماه شب چهاردهم مى‏ درخشد درآن صحنه وارد مى‏ شود.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد خداوند تاج كرامت را بر سر او و لباس عزّت را بر تن او بپوشاند.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد مانند برق زودگذر از صراط عبور كند و هيچ گونه سختى هنگام گذشتن از آن نبيند.

ألا ومن أحبّ عليّاً عليه السلام كتب اللَّه له براءة من النار وبراءة من النفاق، وجوازاً على الصراط، وأماناً من العذاب.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد خداوند دورى از آتش و رهائى از نفاق و اجازه عبور از صراط و ايمن بودن‏از عذاب را براى او بنويسد.

آگاه باشيد: هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد خداوند براى او پرونده اى باز نمى‏ كند و ميزانى نصب نمى‏ كند و به او گفته مى‏ شود: بدون هر گونه حسابى به‏ بهشت وارد شو.

آگاه باشيد، هر كس على عليه السلام را دوست داشته باشد از حساب و ميزان و صراط در امان خواهد بود.

ألا ومن مات على حبّ آل محمّد عليهم السلام صافحته الملائكة، وزارته أرواح الأنبياء، وقضى اللَّه له كلّ حاجة كانت‏له عنداللَّه تعالى.

آگاه باشيد: هر كس با محبّت آل محمّد عليهم السلام از دنيا رود فرشتگان با او مصافحه كنند و ارواح پيامبران به زيارت او آيند وخداوند تمام خواهشهاى او را برآورده فرمايد.

ألا ومن مات على بغض آل محمّد عليهم السلام مات كافراً.

آگاه باشيد: هر كس با دشمنى آل محمّد عليهم السلام بميرد كافر از دنيا رفته است.

آگاه باشيد: هر كس با دوستى آل محمّد عليهم السلام بميرد، با ايمان از دنيا رفته است و من بهشت را براى او ضمانت مى‏ كنم.(18)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

104 / 11 -  در كتاب «أعلام الدين» از آن حضرت صلى الله عليه وآله وسلم نقل مى‏ كند كه به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

شيعيان و دوستان خود را به ده خوى و خصلت بشارت بده:

أوّلها: طيب مولدهم، والثانية: حسن إيمانهم، والثالثة: حبّ اللَّه لهم، والرابعة: الفسحة في قبورهم، والخامسة:نورهم يسعى بين أيديهم، والسادسة: نزع الفقر من بين أعينهم وغنى قلوبهم، والسابعة: المقت من اللَّه‏لأعدائهم، والثامنة: الأمن من البرص والجذام، والتاسعة: انحطاط الذنوب والسيّئات عنهم، والعاشرة: هم ‏معي في الجنّة وأنا معهم.

اوّل: پاكى ولادت، دوّم: نيكوئى و خوبى ايمان، سوّم: خدا آنها را دوست دارد، چهارم: قبرهاى آنها وسيع است، پنجم: نور آنها پيشاپيش ايشان در حركت است، ششم: فقر را از ميان چشم‏هاى آنها بيرون كند و دل‏هايشان را بى‏ نيازى مرحمت فرمايد، هفتم: خدا از دشمنان آنها كينه و نفرت دارد، هشتم: از بيمارى پيسى و خوره در امانند، نهم: گناهان و بديها از ايشان فرو مى ‏ريزد و از بين مى ‏رود، دهم: آنها در بهشت با من هستند.

پس خوشا به حال آنها و بازگشت خوبى كه دارند.(19)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

105 / 12 - در كتاب «فضائل» از عمر بن خطّاب نقل كرده است كه گفت: در حضور رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در مسجد آن حضرت بوديم، نماز ظهر را به جماعت برپا داشت، سپس به محراب تكيه كرد، همانند ماه در نهايت‏ درخشندگى و كمال بود و اصحاب در اطرافش جمع شده بودند، ناگهان نگاهى به آسمان نمود، و پس از مدّتى‏ نگاهى به زمين كرد و سپس به كوه و دشت نظرى كرد و فرمود:

اى گروه مسلمين ؛ ساكت باشيد خداوند شما را رحمت كند، بدانيد در دوزخ درّه اى است كه درّه ضياع ناميده مى‏ شود، در آن چاهى است و در آن چاه مارى‏ است، جهنّم از آن درّه و درّه از آن چاه، و چاه از آن مار هر روز هفتاد مرتبه به خدا شكايت مى‏ كند.

عرض كردند: اى رسول خدا ؛ اين عذاب دو چندانى كه قسمتى از آن از قسمت ديگرش گله مى ‏كند براى چه ‏كسى است ؟ فرمود:

هو لمن يأتي يوم القيامة وهو غير ملتزم بولاية عليّ بن أبي‏طالب‏ عليه السلام.

براى آنهائى كه به صحنه قيامت در حالى كه به ولايت على بن ابى طالب پايبند نبوده اند وارد شوند.(20)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

106 / 13 - كراجكى قدس سره در كتاب «كنز الفوائد» از ابوذر نقل مى‏ كند:

روزى در منزل امّ سلمه در خدمت پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم نشسته بودم و به فرمايشات او گوش مى‏ دادم كه علىّ بن ابى‏طالب عليه السلام وارد شد، چهره پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم از خوشحالى شكفته و درخشان گرديد، على‏ عليه السلام را در برگرفت و پيشانى اورا بوسيد سپس رو به من كرد و فرمود:

اى ابوذر ؛ اين شخص را كه بر ما وارد شد به حقيقت مى ‏شناسى ؟

ابوذر گفت: عرض كردم: اى رسول خدا ؛ او برادر و پسر عمّ شما و همسر فاطمه عليها السلام و پدر حسن و حسين دو سرور جوانان بهشت است.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: اى ابوذر ؛ اين امامى است فروزنده و درخشان، نيزه بلند بالاى پروردگار و درِ بزرگ رحمت او است كه هر كس خدا را اراده كند بايد ازآن در وارد شود.

اى ابوذر ؛ او برپا دارنده عدالت، و مدافع حريم الهى و يارى كننده دين خدا و حجّت پروردگار بر آفريدگان است، خداوند همواره در ميان امّتها به سبب او با خلق‏ خود احتجاج مى ‏كند با آنكه در ميان هر امّتى پيامبرى را برانگيخته است.

يا أباذرّ؛ إنّ اللَّه تعالى جعل على كلّ ركن من أركان عرشه سبعين ألف ملك ليس لهم تسبيح ولا عبادة إلّا الدعاء لعليّ‏ عليه السلام وشيعته، والدعاء على أعدائه.

اى ابوذر ؛ خداوند بر هر پايه اى از پايه هاى عرش خود هفتاد هزار فرشته قرار داده، تسبيح و عبادت آنها دعا كردن براى على‏ عليه السلام و شيعيان، و نفرين كردن بر دشمنان آن حضرت است.

اى ابوذر ؛ اگر على عليه السلام نبود حقّ از باطل، و مؤمن از كافر تشخيص داده نمى شد، و خدا عبادت نمى‏ گرديد، زيرا او بر سر مشركين زد تا اسلام آورند و خدا راعبادت كنند، و اگر او نبود پاداش و كيفرى نبود، ميان او و خدا پرده و حجابى نيست و او خود حجاب و پرده است.

سپس رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم اين آيه را تلاوت فرمود:

«شَرَعَ لَكُم مِنَ الدّينِ ما وَصَّى بِه نُوحاً ... مَن يُنيب»(21).

«خدا شرع و احكامى كه براى شما مسلمين قرار داد همان است كه نوح را به آن سفارش كرد ... و هر كس با دعا و تضرّع به ‏درگاه الهى روى آورد هدايت مى‏ شود».

اى ابوذر ؛ خداى تبارك و تعالى در سلطنت و يكتائى خود يگانه بود، به بندگان بااخلاص خود معرفتش را مرحمت كرد و بهشت را مباح گردانيد.

فمن أراد أن يهديه عرّفه ولايته، ومن أراد أن يطمس على قلبه أمسك عنه معرفته.

هر كس را بخواهد هدايت كند او را با ولايت على عليه السلام آشنا می ‏كند، و هر كس را بخواهد بر قلبش پرده افكند معرفت آن‏ حضرت را از او باز مى ‏دارد.

اى ابوذر ؛ او پرچم هدايت و دليل تقوا و ريسمان محكم الهى و پيشواى اولياء من، و نور كسانى است كه مرا اطاعت كنند و او كلمه اى است كه خدا تقواپيشه‏ گان‏ را به آن ملزم ساخته است.

فمن أحبّه كان مؤمناً، ومن أبغضه كان كافراً، ومن ترك ولايته كان ضالّاً مضلّاً، ومن جحد ولايته كان مشركاً.

دوستان او مؤمن و دشمنان او كافرند، هر كس ارتباطش را با او قطع كرد گمراه و باعث گمراهى ديگران است، و هر كس ‏ولايت او را انكار كرد مشرك است.

اى ابوذر ؛ منكر ولايت على عليه السلام را روز قيامت مى آورند در حالي كه كر و كور و لال است، و در تاريكى ‏هاى قيامت وارونه و نگونسار فرياد برمى آورد: «ياحَسْرَتى عَلى ما فَرَّطتُ في جَنْبِ اللَّه»(22).

«واحسرتا، اى واى بر من بر آنچه كوتاهى كردم در جنب پروردگار يعنى امير المؤمنين عليه السلام».

در گردنش حلقه اى از آتش است كه 300 زبانه دارد و بر هر يك از آنها شيطانى به صورت او آب دهان مى ‏افكند، و در داخل قبر او را با خصومت و شدّت به‏ طرف آتش رها مى ‏كنند.

ابوذر گفت: عرض كردم اى رسول خدا ؛ پدر و مادرم به فداى شما، دلم را سرشار از خوشحالى نمودى، زيادتر بفرمائيد، فرمود:

وقتى مرا به آسمانها بالا بردند، به آسمان اوّل كه رسيدم فرشته اى اذان گفت و نماز برپا گرديد، جبرئيل دستم را گرفته و مرا مقدّم داشت و عرض كرد: نماز را با فرشتگان بخوانيد، اينها مدّتى طولانى است كه مشتاق ديدار شما هستند، آنگاه نماز را با هفتاد صف از فرشتگان كه طول هر صف به اندازه فاصله مشرق ومغرب بود و عدد فرشتگان را جز خالق آنها نمى‏ دانست خواندم، و چون نماز به پايان رسيد بعضى از فرشتگان به من روى آوردند و سلام كردند و گفتند: ما حاجتى و تقاضائى از شما داريم. گمان كردم آنها درخواست شفاعت دارند، زيرا خدا اختيار حوض كوثر و شفاعت را به من داده است و به اين وسيله بر پيامبران‏برترى بخشيده است.

به آنها گفتم: اى ملائكه پروردگار من ؛ حاجت شما چيست ؟ گفتند:

إذا رجعت إلى الأرض فاقرأ عليّاً منّاالسلام وأعلمه بأنّا قد طال شوقنا إليه، تقاضاى ما اينستكه وقتى به زمين‏ برگشتى سلام ما را به على عليه السلام برسانى و به او بگوئى كه اشتياق ما به او خيلى طول كشيد.

گفتم: آيا شما ما را به حقيقت معرفت مى‏ شناسيد ؟

عرض كردند: اى رسول خدا ؛ چگونه شما را نشناسيم در حالى كه اوّل مخلوقى هستيد كه خداوند شما را آفريده است، او شما را اشباح نور در ميان نورى از نورخودش آفريد و براى شما در ملكوت جايگاهى قرار داد كه تسبيح و تقديس و تكبير او كنيد، سپس فرشتگان را از نورهاى مختلف و پراكنده آن طور كه اراده ‏فرمود آفريد، ما به شما عبور مى ‏كرديم در حالى كه شما تسبيح، تقديس، تكبير، تحميد و تهليل پروردگار مى‏ نموديد و ما آنها را از شما آموختيم و به تسبيح، تقديس، تكبير، تحميد و تهليل خداوند پرداختيم.

آنچه از خير و خوبى كه بخواهد از طرف خداوند نازل شود به سوى شما فرود مى آيد، و آنچه از اعمال بندگان كه بخواهد به درگاه ربوبى بالا رود از ناحيه شما بالا مى‏ رود، پس چگونه شما را نشناسيم ؟

سپس مرا به آسمان دوّم بالا بردند، فرشتگانى كه آنجا بودند همان درخواست را از من نمودند، به آنها گفتم:

آيا شما به حقيقت معرفت ما را مى شناسيد ؟ عرض كردند:

ولم لانعرفكم وأنتم صفوة اللَّه من خلقه، وخزّان علمه، والعروة الوثقى، والحجّة العظمى، وأنتم الجنب‏ والجانب، وأنتم الكراسيّ واُصول العلم، فاقرأ عليّاً عليه السلام منّا السلام.

چگونه شما را نشناسيم در حالى كه شما برگزيدگان خدا از ميان مخلوقات او و خزانه‏ دار علم او و ريسمان محكم او و حجّت ‏بزرگ او هستيد، شما پايگاه و جايگاه و اساس علم و دانشيد، پس على عليه السلام را از طرف ما سلام برسانيد.

سپس مرا به آسمان سوّم بالا بردند، فرشتگان آنجا نيز همان درخواست را نمودند، به آنها گفتم: آيا ما را به حقيقت معرفت مى شناسيد ؟

عرض كردند: چگونه شما را نشناسيم در حالى كه شما درى هستيد براى رسيدن به همه مرتبه ها و منزلت‏ها، و شما دليل و برهان هستيد براى رفع‏ خصومت‏ها، و على عليه السلام دابّة الأرض است(23)، و كسى است كه در مقام قضاوت حكم قاطع دهد و بين حق و باطل جدا كند، و او صاحب عصا، و قسمت‏ كننده دوزخ ‏در ميان دشمنان مى‏ باشد، و كشتى نجات است كه هر كه به آن وارد شود نجات مى ‏يابد و كسى كه از آن تخلّف كند و سرپيچى نمايد روز قيامت در آتش سقوط كند. شما اركان قوم و ستارگان سرزمين‏ها هستيد، پس چگونه شما را نشناسيم ؟

سپس عرض كردند: على عليه السلام را از طرف ما سلام برسانيد.

سپس مرا به آسمان چهارم بالا بردند. فرشتگان آنجا هم همان تقاضا را نمودند، به آنها نيز گفتم: اى ملائكه پروردگار من ؛ آيا شما به حقيقت معرفت ما را مى ‏شناسيد ؟

عرض كردند: چگونه نشناسيم در حالى ‏كه شما درخت نبوّت، و محلّ رحمت و جايگاه رسالت و محلّ رفت و آمد فرشتگان هستيد، جبرئيل بر شما فرود آيد ووحى الهى را رساند، به على‏ عليه السلام از طرف ما سلام برسانيد.

سپس مرا به آسمان پنجم بالا بردند، فرشتگان آنجا همان تقاضا را از من نمودند، به آنها گفتم:

اى فرشتگان ؛ شما به حقيقت معرفت ما را مى‏ شناسيد ؟

گفتند: چگونه شما را نشناسيم در حالى كه صبح و شام بر عرش عبور مى ‏كنيم و بر آن نوشته شده است:

لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، وأيّدته بعليّ بن أبي طالب‏ عليه السلام.

خدائى جز خداوند يكتا نيست، محمّد فرستاده خداست، او را به على بن ابى طالب يارى نمودم.

از آنجا دانستيم كه على عليه السلام يكى از اولياء الهى است كه از طرف او ولايت و سرپرستى دارد، پس او را از طرف ما سلام برسان.

سپس مرا به آسمان ششم بالا بردند، فرشتگان آنجا هم خواسته و تقاضاى فرشتگان پيشين را نمودند، به آنها گفتم: آيا شما ما را به حقيقت معرفت‏ مى‏ شناسيد ؟

گفتند: چگونه شما را نمى‏ شناسيم در حالى كه خداوند بهشت فردوس را كه آفريد كنار در آن درختى نشانيده است، بر روى هر برگ آن درخت با نور نوشته شده ‏است: 

لا إله إلّا اللَّه محمّد رسول اللَّه وعليّ بن أبي طالب عروة اللَّه الوثقى وحبل اللَّه المتين وعينه على الخلائق‏ أجمعين.

خدائى جز خداوند يگانه نيست، محمّد فرستاده خداست، و علىّ بن ابى طالب دست‏آويز مورد اطمينان خداوند و ريسمان‏ محكم الهى و چشم بيناى حق تعالى بر همه مخلوقات است.

پس على عليه السلام را از طرف ما سلام برسان. سپس مرا به آسمان هفتم بالا بردند، از فرشتگان آنجا شنيدم كه مى‏ گفتند:

«اَلْحَمْدُ للَّهِِ الَّذي صَدقنا وَعْدَهُ»(24).

«سپاس و ستايش مخصوص خداوندى است كه به وعده اش درباره ما عمل كرد».

به آنها گفتم: خداوند به شما چه وعده اى داده بود ؟

عرض كردند: اى رسول خدا ؛ هنگامى كه خداوند شما را به صورت اشباحى در ميان نور از نور خودش آفريد، ولايت شما را بر ما عرضه نمود و آن را پذيرفتيم، به خدا شكايت كرديم كه ما آنها را دوست داريم و خواهان ديدار آنها هستيم، نسبت به وجود مقدّس شما وعده فرمود كه او را در آسمان‏ها به شما نشان‏ مى ‏دهم و اكنون به وعده اش وفا نمود.

و امّا نسبت به على عليه السلام وقتى به درگاه الهى شكوه كرديم كه مشتاق ديدار او هستيم، خداوند فرشته اى را به صورت على عليه السلام براى ما آفريد و او را در طرف‏راست عرش بر روى تختى نشانيد كه از طلاست و به انواع درّ و جواهرات زينت داده شده است، و بالاى آن قبّه اى از مرواريد سفيد قرار داده كه داخل آن از خارج، و خارج آن از داخل ديده مى‏ شود، و بدون اينكه از پائين روى پايه اى باشد و يا از بالا به رشته اى متّصل باشد به امر تكوينى صاحب عرش كه به آن‏ فرموده بايست اينگونه ايستاده است، و ما هر گاه مشتاق ديدن على عليه السلام مى‏ شويم به اين فرشته نگاه مى‏ كنيم، پس على عليه السلام را از طرف ما سلام برسان.(25)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

107 / 14 -  علىّ بن ابراهيم قمى رحمه الله در تفسير خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:

الّذي عنده علم الكتاب هو أميرالمؤمنين.

كسى كه نزد او علم تمام كتاب باشد اميرالمؤمنين عليه السلام است.

سپس از آن حضرت سؤال شد: كسى كه نزد او علمى از كتاب است علم و دانش او بيشتر است يا آنكه نزدش علم ‏تمام كتاب است ؟

حضرت فرمود:

ما كان علم الّذي عنده علم من الكتاب عند الّذي عنده علم الكتاب إلاّ بقدر ما تأخذه البعوضة بجناحها من‏ ماء البحر.

نيست علم كسى كه علمى از كتاب را دارد نسبت به علم آنكه علم تمام كتاب را دارد مگر به اندازه رطوبتى كه مگسى هنگام‏ برخورد بالش با آب دريا از آن مى‏ گيرد.(26)

مؤلّف رحمه الله گويد: كسى كه نزد او علمى از كتاب است مراد آصف بن برخيا وصىّ حضرت سليمان بن داود عليهما السلام است‏و در بعضى از روايات به آن تصريح شده است.(27)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

108 / 15 -  ابن شهرآشوب رحمه الله در كتاب «مناقب» از فاطمه بنت اسد عليها السلام - مادر اميرالمؤمنين عليه السلام - نقل مى‏ كند كه‏ فرمود:

او را با پارچه اى قنداق كردم و بستم، آن را پاره كرد، او را با دو قنداق بستم آن را پاره كرد تا آنكه او را با شش ‏قنداق كه بعضى از آنها پوست و بعضى ابريشم بود بستم، همه آنها را پاره كرد، سپس فرمود:

يا اُمّاه ؛ لاتشدّي يديّ فإنّي أحتاج أن اُبصبص لربّي بإصبعي.

اى مادر ؛ دست‏هاى مرا مبند، زيرا مى‏ خواهم با انگشتانم براى پروردگارم خضوع و خشوع كنم.(28)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

109 / 16 -  و در همان كتاب از عمر بن خطّاب نقل كرده است كه گفت:

على عليه السلام وقتى كه در گهواره دست‏هايش بسته بود مارى را ديد كه به طرف او مى آيد، خود را حركتى داد ودست‏ها را خارج كرد، با دست راست گردن آن مار را گرفت و به گونه اى فشرد كه انگشتانش در آن داخل شد وبه قدرى نگه داشت تا آنكه مرد.

مادرش كه چنين صحنه اى را مشاهده كرد فرياد برآورد و كمك خواست، اطرافيان جمع شدند، سپس به ‏فرزندش على عليه السلام عرض كرد:

«كأنّك حيدرة»، گويا تو از نظر شجاعت و دلاورى چون شير هستى.(29)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

110 / 17 -  در كتاب «صفوة الأخبار» از أعمش نقل مى ‏كند: كنيزى سياه چهره و كور را ديدم كه به مردم آب مى‏ داد و مى‏ گفت: به دوستى و محبّت حضرت على بن ابى طالب عليه السلام بياشاميد.

سپس او را در مكّه ديدم كه بينا گشته و به مردم آب مى‏ دهد، و اين بار مى‏ گويد: بياشاميد به محبّت كسى كه خدا به‏ خاطر او بينائى را به من برگردانيد.

اعمش مى‏ گويد: قضيّه را با او در ميان گذاشتم و گفتم: تو را در مدينه نابينا ديدم كه آب مى ‏دادى و مى‏ گفتى: به‏ محبّت على بن ابى طالب عليه السلام بياشاميد و اكنون مى ‏بينم بينا گشته اى، مرا از اين مطلب باخبر كن.

كنيز گفت: مردى را ديدم كه به من فرمود: اى كنيز ؛ آيا تو اهل ولايت و محبّت علىّ بن ابى طالب عليه السلام هستى ؟ گفتم: بلى، آنگاه دعا كرد و گفت:

خدايا ؛ اگر راست مى‏ گويد بينائى‏اش را به او برگردان، بخدا قسم، به بركت دعاى او فوراً ديدگانم روشن وچشمانم بينا گرديد.

به او گفتم: تو كيستى ؟ گفت: «أنا الخضر وأنا من شيعة عليّ بن أبي طالب عليه السلام»، من خضر و از شيعيان علىّ بن ‏ابى طالب عليه السلام مى‏ باشم.(30)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

111 / 18 -  شيخ صدوق رحمه الله در كتاب «امالى» از سلمان فارسى سلام اللَّه عليه نقل كرده است: ابليس لعنه اللَّه ‏عبورش به چند نفر افتاد كه به اميرالمؤمنين عليه السلام دشنام مى‏ دادند، در مقابل آنها ايستاد، سئوال كردند كيست كه ‏پيش روى ما ايستاده است ؟

گفت: من ابو مرّه ام، گفتند: سخنان ما را شنيدى ؟

گفت: بدا به حال شما مولاى خود علىّ بن ابى طالب عليه السلام را ناسزا مى‏ گوئيد ؟

گفتند: از كجا دانستى كه او ولىّ امر ما است ؟

گفت: از كلام پيغمبرتان كه فرمود:

من كنت مولاه فعليّ مولاه، اللهمّ وال من والاه وعاد من عاداه، وانصر من نصره واخذل من خذله.

هر كس من مولاى او هستم پس از من على عليه السلام مولاى او است، خدايا آن كس كه على را دوست دارد دوست بدار، و با دشمن‏او دشمن باش.

سپس به او گفتند: آيا تو از مواليان و شيعيان آن حضرت هستى ؟ گفت: من ولايتش را ندارم و از شيعيان او نيستم ‏ولى او را دوست دارم، و هر كس با او دشمنى كند من در مال و فرزندش با او شركت دارم.

به او گفتند: آيا حديثى درباره على عليه السلام نمى‏ گوئى ؟

گفت: اى گروه عهدشكنان و ظالمان و خارج شدگان از دين ؛ گوش كنيد تا برايتان بگويم:

خدا را در ميان طايفه جنّ دوازده هزار سال عبادت كردم، و وقتى آنها به هلاكت رسيدند از تنهائى خود به ‏خداوند شكايت كردم مرا به آسمان دنيا بردند، در آنجا هم دوازده هزار سال در جمع فرشتگان خدا را پرستش ‏كردم، و در حالى كه به تسبيح و تقديس پروردگار مشغول بوديم ناگهان نورى كه تشعشع و درخشندگى آن زياد بود از مقابل ما گذشت، فرشتگان همگى براى آن نور سجده كردند و گفتند: «سبّوح قدّوس» پاك و منزّه است‏ خداوند، اين نور فرشته اى مقرّب يا پيغمبرى مرسل است.

ندائى آمد: اين نور طينت و سرشت علىّ بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه است.(31)

مؤلّف رحمه الله گويد: حديث ابليس از احاديث مشهور ميان شيعه و سنّى است و ما تحقيق خود را درباره سند و متن ودلالتش بر خلافت در كتاب «دلائل الحقّ» آورده ايم و در آن سيزده قرينه ذكر كرده ايم بر اينكه در آنجا از ولايت‏ معناى خلافت اراده شده و معانى ديگر مقصود نيست - از خدا توفيق چاپ آن كتاب را مسألت دارم - و جاى‏ بسى شگفت است كه ابليس با اينكه اصل و اساس فساد و فتنه است انصاف كرده و حديث و دلالت آن را انكار نكرده ولى بعضى از مخالفين حديث را و يا دلالت آن را انكار كرده اند، مگر اينكه گفته شود: ابليس براى آنها مناقب آن حضرت را بيان كرده با اينكه مى ‏دانست آنها از عقيده فاسد خود برنمى‏ گردند تا اينكه حجّت براى آنها كامل‏تر و عذاب آنها شديدتر گردد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

112 / 19 -  در بعضى از مؤلّفات شيعه از محمّد بن صدقه نقل شده است:

ابوذر غفارى از سلمان فارسى رضى الله عنه سئوال كرد: معرفت اميرالمؤمنين عليه السلام به نورانيّت چگونه است ؟

گفت: اى جندب ؛ (لقب ابوذر است) بيا برويم تا از خود آن حضرت سئوال كنيم.

مى‏ گويد: نزد آن حضرت آمديم و او را نيافتيم در آنجا منتظر مانديم تا تشريف آورد.

فرمود: چه باعث شده كه اينجا بيائيد ؟

گفتند: آمده ايم تا از معرفت شما به نورانيّت سئوال كنيم. فرمود:

خوش آمديد اى دوستان من كه در دين خود متعهّد و پايبند هستيد و كوتاهى نمى‏ كنيد، و هر آينه دانستن اين مطلب بر هر مرد مؤمن و زن مؤمنه اى واجب‏ است.

سپس فرمود: اى سلمان و اى جندب ؛ ايمان كسى كامل نمى‏ گردد تا به حقيقت و نورانيّت من معرفت پيدا كند و وقتى چنين شناختى از من پيدا كرد از كسانى ‏مى‏ شود كه خدا قلب او را براى ايمان امتحان كرده و سينه اش را براى اسلام گشاده گردانيده و عارف آگاه شده است، و كسى كه در اين‏گونه معرفت و شناخت‏ كوتاهى كند او در شكّ و ترديد باقى مى‏ ماند.

اى سلمان و اى جندب ؛ «معرفتي بالنورانيّة معرفة اللَّه عزّوجلّ ومعرفة اللَّه عزّ وجلّ معرفتي بالنورانيّة».

«شناختن من به نورانيّت در حقيقت شناختن خداست، و شناخت خدا در حقيقت معرفت من به نورانيّت است».

و اين دين خالص است كه خداى تبارك و تعالى فرموده است:

«وَما اُمِروا إلّا لِيَعْبُدوا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدين حُنَفاء وَيُقيمُوا الصَلاة وَيُؤْتُوا الزكوةَ وَذلك دينُ القَيِّمَة»(32).

«و بندگان امر نشدند مگر به اينكه خدا را خالصانه و در حالي كه دين خود را خالص كرده اند عبادت كنند، و نماز را بپا دارند وزكات را بپردازند و اين دينى است كه از افراط و تفريط به دور و در حدّ اعتدال است».

فرموده است: امر نشديد مگر به نبوّت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم و اين دين سهل و آسان محمّديّه است.

بعد در تفسير «ويقيموا الصلاة» فرمود: هر كس ولايت مرا بپا داشت نماز را برپا داشته است، و برپا داشتن ولايت من سخت و دشوار است كه آن را تحمّل‏ نمى‏ كند و طاقت پذيرش آن را ندارد مگر فرشته مقرّب يا پيغمبر مرسل و يا بنده مؤمنى كه خدا قلب او را براى ايمان امتحان كرده است.

پس فرشته هنگامى كه مقرّب نباشد و پيغمبر وقتى مرسل نباشد و مؤمن هنگامى كه امتحان‏ شده نباشد نمى ‏تواند آن را بپذيرد.

سلمان عرض كرد: اى امير مؤمنان ؛ مؤمن كيست و حدود ايمان چيست ؟ آن را بيان فرماييد تا كاملاً بشناسيم. فرمود:

المؤمن الممتحن هو الّذي لايرد من أمرنا إليه شي‏ء إلّا شرح صدره لقبوله ولم يشكّ ولم يرتدّ.

مؤمن امتحان شده كسى است كه از امور ولايت ما چيزى به او نمى‏ رسد مگر اينكه خدا سينه اش را براى قبول آن باز كند وبدون هر گونه شكّ و ترديدى آن را بپذيرد.

اى ابوذر ؛ بدان من بنده خدا و خليفه او بر بندگان هستم، ما را خدا قرار ندهيد و آنچه مى‏ خواهيد در فضيلت و برترى ما بگوئيد و بدانيد به باطن مقامات ما ونهايت آن نخواهيد رسيد، خداوند تبارك و تعالى به ما كمالاتى و عناياتى برتر از آنچه گوينده شما وصف كند يا به قلب يكى از شما خطور كند مرحمت فرموده ‏است، و وقتى ما را اينگونه شناختيد شما مؤمن هستيد.

سلمان گويد: عرض كردم اى برادر رسول خدا ؛ كسى نماز را برپا داشته كه ولايت شما را برپا داشته باشد ؟ فرمود:

بلى اى سلمان ؛ شاهد آن و تصديق اين مطلب؛ فرمايش خداوند است كه در كتاب مجيدش فرموده است: «وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْر وَالصَّلاة وَإنَّها لَكبيرَةٌ إلّا عَلَى الخاشِعين»(33).

مراد از صبر در اين آيه شريفه، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم است و مقصود از «نماز» برپا داشتن ولايت من است، لذا فرموده است: «وإنّها لكبيرة» ضمير را مفرد آورده ونفرموده: «وإنّهما لكبيرة» كه ضمير را تثنيه بياورد، زيرا ولايت است كه تحمّل آن سخت است و فقط خاشعين مى‏ توانند آن را بپذيرند، و خاشعين شيعيان‏ عارف و آگاه هستند.

و در خارج مى‏ بينيم كه گروه‏هاى مختلف از مرجئه، قدريّه، خوارج، نواصب(34) و غير اينها همگى به محمّد صلى الله عليه وآله وسلم اقرار و اعتراف دارند و در آن اختلافى ندارند وفقط درباره ولايت من است كه اختلاف كرده اند، آن را اكثراً انكار كرده اند و جز عدّه كمى نپذيرفته اند كه اين آيه به آنها اشاره فرموده است «وَإنَّها لَكبيرَةٌ إلّا عَلَى الخاشِعين».

و در جاى ديگرى از قرآن؛ نبوّت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم و ولايت مرا اين گونه بيان مى ‏كند: «وَبِئْرٌ مُعَطَّلَةٌ وَقَصْرٌ مَشيد»(35).

«چاهى كه معطّل مانده و قصرى كه پابرجا و استوار است».

مراد از «قصر» محمّد صلى الله عليه وآله وسلم است و «بئر معطّله» يعنى آن چاهى كه تعطيل شده ولايت من است، آن را تعطيل كردند و انكار كردند و از آن بهر ‏بردارى‏ نكردند.

و كسى كه اقرار به ولايت من نداشته باشد اقرار او به نبوّت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم سودى برايش نمى‏ بخشد، زيرا اين دو قرين يكديگرند، به ‏خاطر اينكه نبىّ اكرم ‏پيغمبر است كه به سوى مردم فرستاده شده و امام و پيشواى آنها است، بعد از او على امام و پيشواى مردم و جانشين محمّد صلى الله عليه وآله وسلم است، همان طور كه رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

«أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أ نّه لا نبيّ بعدي».

جايگاه تو نسبت به من همانند جايگاه هارون نسبت به حضرت موسى است، (يعنى همان طور كه او جانشين موسى بود توجانشين من هستى) جز اينكه پيامبرى بعد از من نيست.

اوّل ما محمّد است، وسط ما محمّد و آخر ما محمّد است، پس هر كس معرفتش به من كامل باشد او بر دين قيّم و استوار الهى است كه فرموده: «وَذلكَ‏ دينُ القَيِّمَة»(36) «و آن دين استوار است»، و به توفيق و يارى خداوند آن را براى شما بيان مى ‏كنم:

آنگاه آن دو را مخاطب ساخت و فرمود: اى سلمان و اى جندب ؛ عرض كردند: بلى اى امير مؤمنان ؛ درود ورحمت خداوند بر شما باد، فرمود:

من و محمّد صلى الله عليه وآله وسلم يك نور از نور خدا بوديم، آنگاه خداوند اين نور را امر فرمود دو نصف گردد، به نيمى از آن فرمود: محمّد باش، و به نصف ديگر آن فرمود:على باش، لذا رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرموده است:

عليّ منّي وأنا من عليّ ولايؤدّي عنّي إلّا عليّ.

على از من است و من از على هستم، و ادا نمى‏ كند از طرف من مگر على.

آن هنگامى كه ابوبكر را براى برائت از مشركين به طرف مكّه فرستاده بود، جبرئيل فرود آمد و عرض كرد: اى رسول خدا ؛ پروردگارت فرموده است آن را خودت و يا شخصى از خودت ابلاغ كند، مرا به دنبال ابوبكر فرستاد تا او را برگردانم، او به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم عرض كرد: آيا درباره من چيزى نازل شده ؟ فرمود: نه، ولى اين كار را انجام نمى ‏دهد مگر من يا على.

اى سلمان و اى جندب ؛ من لايصلح لحمل صحيفة يؤدّيها عن رسول اللَّه ‏صلى الله عليه وآله وسلم كيف يصلح للإمامة؟

كسى كه شايستگى ندارد دستورى را از طرف رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم ابلاغ كند چگونه صلاحيّت امامت و پيشوائى مردم را خواهد داشت ؟

اى سلمان و اى جندب ؛ پس من و رسول خدا يك نور بوديم سپس او محمّد مصطفى شد، و من وصىّ او علىّ مرتضى شدم، محمّد صلى الله عليه وآله وسلم سخنگو گرديد و من ‏ساكت، و در هر زمانى بايد يكى ناطق و ديگرى ساكت باشد.

اى سلمان ؛ محمّد صلى الله عليه وآله وسلم بيم ‏دهنده گرديد و من هدايت ‏كننده و اين فرمايش خداوند است: «إنَّما أنْتَ مُنْذِر وَلِكُلِّ قَوْم هاد»(37) مراد از «منذر» در اين آيه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و مقصود از «هادى» من هستم.

سپس آيات بعد از آن را تلاوت فرمود:

«اَللَّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِل كُلّ اُنْثى وَما تَغيضُ الأرْحام وَما تَزْدادُ وَكُلّ شَيْ‏ء عِنْدَه بِمقْدار × عالِمُ الغَيْب وَالشَهادَة الكَبيرُ المُتَعال × سَواءٌ مِنْكم مَنْ أسَرَّ الْقَوْل وَمَنْ جَهَر بِه وَمَن هُوَ مُسْتَخْف بِالليل وَسارِب بِالنهار × لَهُ‏ مُعَقَّباتٌ مِنْ بَيْن يَدَيْه وَمِنْ خَلْفِه يَحْفَظُونَه مِنْ أمْرِ اللَّه».(38)

خدا مى‏ داند كه زن آبستن چه چيزى حمل مى ‏كند (نر است يا ماده) و مى‏ داند هر چه را رحم‏ها ناقص گذارد (كمبود در خلقت‏ طفل يا مدّت حمل) و مى داند آنچه را كه مى ‏افزايد (زيادى در اعضاء طفل يا آنكه چند جنين در رحم باشد) و هر چيزى نزد خدا به اندازه معيّن است × خدا به پنهان و آشكار دانا است او بزرگ است و برتر از هر چيز است × كسى سخن پنهانى بگويد يا آشكار نزد خدا مساوى است و كسى كه مخفى شود در شب يا ظاهر گردد در روز فرقى ندارد × خدا فرشتگانى دارد كه آن ‏شخص را از پيش روى او و از پشت سرش به فرمان پروردگار نگهدارى كنند.

بعد از آن اميرالمؤمنين عليه السلام دست خود را بر ديگرى زد و فرمود:

محمّد صلى الله عليه وآله وسلم جمع‏ كننده گرديد و من نشردهنده، محمّد صلى الله عليه وآله وسلم اختياردار بهشت گرديد و من اختياردار دوزخ، به آن مى‏ گويم: اين را بگير و آن را رها كن، محمّد صلى الله عليه وآله وسلم اختياردار لرزاندن زمين و زلزله گرديد و من اختياردار صداهاى شديد و رعد و غرّش شدم، و من صاحب لوح محفوظم، و خداوند علومى كه در آن‏است به من الهام نموده است.

اى سلمان و اى جندب ؛ درباره محمّد صلى الله عليه وآله وسلم اين آيات نازل گشته است:

«يس × وَالْقُرْآن الحَكيم»(39) مراد از «يس» وجود نازنين محمّد صلى الله عليه وآله وسلم است و بعد خداوند به قرآن قسم ياد مى‏كند.

«ن وَالْقَلَم»(40) كه مقصود از «ن» آن حضرت است بعد به قلم قسم ياد مى ‏كند.

«طه ما أنْزَلْنا عَلَيْكَ القُرآن لِتَشْقى»(41)، در اين آيه مقصود از «طه» پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم است، مى‏ فرمايد: اى رسول ما ؛ قرآن را بر تو نازل ‏نكرديم تا خود را در رنج و سختى بيندازى.

محمّد صلى الله عليه وآله وسلم صاحب دلالت‏ها و راهنمائى‏ ها شد و من صاحب معجزات، نشانه ها و علامات شدم.

محمّد صلى الله عليه وآله وسلم خاتم انبياء گرديد و من خاتم اوصياء، و در آيه مباركه «الصِراطُ المُسْتَقيم»(42) من مقصود از صراط مستقيم هستم.

و من نبأ عظيم هستم، و آن خبر مهمّى كه در آن اختلاف كردند در آيه شريفه «النَبَأ العَظيم × الَّذي هُمْ فيهِ مُخْتَلِفون»(43) منم، و كسى جز در ولايت من اختلاف نكرد.

محمّد صلى الله عليه وآله وسلم صاحب دعوت گرديد كه مردم را به طرف خدا بخواند و من صاحب شمشير كه سركشان آنها را نابود كنم.

محمّد صلى الله عليه وآله وسلم پيغمبر مرسل گرديد و من صاحب امر آن حضرت.

خداوند تبارك و تعالى فرموده است: «يُلْقِي الرُوحَ مِنْ أمْرِه عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِه»(44) «روح(45) را به امر خود بر هر كس‏ب خواهد القاء مى‏ كند»، و آن روح خداست كه آن را عطا نمى كند و القاء نمى‏ كند مگر بر فرشته مقرّب يا پيغمبر مرسل و يا جانشين بزرگوار او، و هر كه اين‏ روح را خدا به او عنايت كند او را امتياز داده و از بقيّه مردم جدا نموده است، و به او قدرتى واگذار كرده است كه مرده را زنده مى‏ كند، و آنچه را كه واقع شده و يا واقع خواهد شد به سبب آن مى ‏داند، و مشرق به مغرب يا مغرب به مشرق را در يك لحظه سير مى كند، و از آنچه در نيّت‏ها و دل‏ها خطور مى‏ كند باخبر مى‏ گردد، و آنچه را در آسمان‏ها و زمين است مى‏ داند.

اى سلمان و اى جندب ؛ محمّد صلى الله عليه وآله وسلم «ذِكْر» يعنى يادآورى كننده گرديد كه در قرآن كريم مى‏ فرمايد:

«قَدْ أنْزَلَ اللَّه إلَيْكُم ذِكْراً × رَسولاً يَتْلُوا عَلَيْكم آيات اللَّه»(46).

«خدا به سوى شما ذكْر يعنى رسولش را فرستاد تا آيات الهى را بر شما بخواند».

إنّي اُعطيت علم المنايا والبلايا وفصل الخطاب، واستودعت علم القرآن وما هو كائن إلى يوم القيامة.

به من علم مرگ و ميرها و بلاها و احكام قاطع عطا شده است، دانش قرآن و آنچه تا روز قيامت به وقوع خواهد پيوست در نهاد من به وديعه گذاشته شده است.

محمّد صلى الله عليه وآله وسلم حجّت و برهان براى مردم اقامه كرد و من حجّت خدا گرديدم، خداوند براى من قرار داد آنچه را كه هيچ كس از اوّلين و آخرين ندارد حتّى‏ پيغمبران مرسل و فرشتگان مقرّب از آن بى ‏بهره اند.

سپس فرمود: اى سلمان و اى جندب ؛ عرض كردند: بلى اى امير مؤمنان، فرمود:

منم كه نوح را در كشتى به امر پروردگارم آرامش بخشيدم و او را به ساحل رساندم، منم كه يونس را از شكم ماهى به اذن خداوند خارج كردم، منم كه موسى را از درياى نيل به امر خداوند عبور دادم، منم كه ابراهيم را از آتش نجات دادم، منم كه نهرها را جارى و چشمه ها را جوشان و درخت‏ها را برجا نهاده ام، و من‏ عذاب يوم الظلّه ام(47)، من نداكننده ام از محلّ نزديكى كه جنّ و انس آن را بشنوند، منم كه هر روز صداى جبّارين و منافقين را با لغت خود آنها مى ‏شنوم.

منم خضرى كه موسى را تعليم داد، و من معلّم سليمان بن داودم، من ذوالقرنين ‏ام، و من قدرت پروردگار مى ‏باشم.

اى سلمان و اى جندب ؛ من محمّدم و او من است، من از محمّدم و محمّد از من است، خداوند تبارك و تعالى فرموده است:

«مَرَجَ الْبَحْرين يَلْتَقِيان × بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لايَبْغِيان»(48).

«او است كه دو درياى علم و عصمت را بهم درآميخت و ميان آن دو فاصله اى قرار داد كه تجاوز نمى ‏كنند».

اى سلمان و اى جندب ؛ كسى كه از ما بميرد در حقيقت نمرده و كسى كه از ما غائب گردد در حقيقت غائب نيست، و كسى كه از ما كشته مى ‏شود در حقيقت ‏كشته نيست(49).

سپس فرمود: اى سلمان و اى جندب ؛ عرض كردند: بلى اى امير مؤمنان ؛ درود و رحمت خداوند بر شما باد، فرمود:

أنا أمير كلّ مؤمن ومؤمنة ممّن مضى وممّن بقي، واُيّدت بروح العظمة، إنّما أنا عبد من عبيداللَّه لاتسمّونا أرباباً وقولوا في فضلنا ما شئتم، فإنّكم لن تبلغوا من فضلنا كنه ما جعله اللَّه لنا، ولا معشار العشر.

من فرمانرواى همه مردان مؤمن و زنان مؤمنه از گذشتگان و آيندگان هستم و به روح عظمت تأييد شده ام و با همه اين ‏اوصاف بنده اى از بندگان خدا هستم، ما را خدا نناميد و سپس آنچه مى‏ خواهيد در فضيلت ما بگوئيد، و هر چه تلاش كنيد به‏ حقيقت آنچه كه خداوند براى ما قرار داده بلكه به يكدهم از يكدهم آن نخواهيد رسيد.

به خاطر اينكه ما نشانه هاى خدا و راهنمايان و حجّت‏ها و جانشينان و امينان و پيشوايان از طرف او هستيم، ما چهره زيباى خدا و چشم بيناى او و زبان گوياى‏ او هستيم، به سبب ما خداوند بندگانش را عذاب مى‏ كند و به سبب ما پاداش مى ‏دهد، و ما را از ميان خلق خود برگزيده و اختيار كرده و طاهر گردانيده است و اگر كسى چون و چرا كند و اعتراض به گزينش پروردگار نمايد به خداوند كافر گشته و مشرك گرديده است، زيرا «لايُسْئَل عَمّا يَفْعَل وَهُمْ ‏يُسْئَلون»(50).

«از آنچه خدا انجام مى‏دهد سئوال نمى ‏شود، او مورد بازجوئى قرار نمى ‏گيرد بلكه بندگان هستند كه بازخواست مى ‏شوند».

سپس فرمود: اى سلمان و اى جندب ؛ عرض كردند: بلى اى امير مؤمنان ؛ درود و رحمت خداوند بر شما باد، فرمود:

كسى كه به آنچه گفتم ايمان آورد و آنچه را بيان كردم و تفسير نمودم و شرح دادم و روشن ساختم، و با دليل اثبات كردم تصديق كند او مؤمن امتحان شده است ‏كه خداوند قلب او را براى ايمان آزمايش نموده و سينه اش را براى اسلام باز كرده و گشايش بخشيده و او عارف آگاه است كه به حدّ بلوغ و كمال و نهايت ‏معرفت رسيده است و كسى كه در آنچه گفتم شكّ كند و يا آگاهانه مخالفت كند، و انكار كند و يا توقّف كند و سرگردان و مضطرب باشد او تقصير كرده و دشمنى‏ نموده است.

سپس فرمود: اى سلمان و اى جندب ؛ عرض كردند: بلى اى امير مؤمنان ؛ درود و رحمت خداوند بر شما باد، فرمود:

أنا اُحيي واُميت بإذن ربّي، وأنا اُنبّئكم بما تأكلون وما تدّخرون في بيوتكم بإذن ربّي وأنا عالم بضمائر قلوبكم والأئمّة من أولادي يعلمون ويفعلون هذا إذا أحبّوا وأرادوا، لأنّا كلّنا واحد.

من به اذن پروردگارم مى‏ ميرانم و زنده مى ‏كنم، و به اذن او به آنچه مى‏ خوريد و آنچه در خانه هايتان اندوخته مى‏ كنيد خبر مى‏ دهم، و آنچه را در دلهايتان پنهان كنيد می  ‏دانم، و امامان ديگر از فرزندان من اينها را مى ‏دانند، و هر گاه دوست داشته باشند و بخواهند چنين كارى مى ‏كنند ؛ زيرا ما همگى يك حقيقت هستيم.

اوّل ما محمّد است، وسط ما محمّد است و همه ما محمّد هستيم، پس بين ما فرق نگذاريد، ما هرگاه بخواهيم خدا مى‏ خواهد و هر زمان نپسنديم خدا نمى‏ پسندد.

الويل كلّ الويل لمن أنكر فضلنا وخصوصيّتنا وما أعطانا اللَّه ربّنا لأنّ من أنكر شيئاً ممّا أعطانا اللَّه فقد أنكرقدرة اللَّه عزّوجلّ ومشيّته فينا.

بدبختى و تمام بدبختى نصيب كسى مى‏ شود كه فضائل ما و خصائص ما و آنچه را كه خدا به ما عنايت كرده انكار كند ؛ زيراكسى كه چنين كند در حقيقت قدرت خداوند و خواست و مشيّت پروردگار را درباره ما نپذيرفته و انكار كرده است.

اى سلمان و اى جندب ؛ خداوند به ما برتر و والاتر و بزرگتر از همه اينها عطا كرده است.

عرض كرديم: اى امير مؤمنان ؛ آن چيست كه بزرگتر از همه اينها است ؟ فرمود:

پروردگار ما به ما اسم اعظم عطا كرده و بخشيده است كه با آن آسمانها و زمين و بهشت و جهنّم را مى ‏شكافيم و در مى‏ نورديم، به آسمان بالا مى‏ رويم، و به ‏زمين فرود مى آئيم، به مغرب مى ‏رويم، به مشرق مى ‏رويم، به عرش الهى قدم گذاشته و در پيشگاه الهى بر آن مى‏ نشينيم، و هر چيزى حتّى آسمان‏ها، زمين، خورشيد، ماه، ستارگان، كوه‏ها، درختان، جنبندگان، درياها، بهشت و جهنّم از ما اطاعت مى‏ كنند، تمام اينها را خداوند به اسم اعظمى كه به ما آموخت و به ما اختصاص داد عطا كرده است، و با تمام اين اوصاف ما مى‏ خوريم و مى آشاميم و در ميان بازارها راه مى‏ رويم، و اين امور را به امر پروردگارمان انجام مى ‏دهيم، وما بندگان باكرامت خداونديم كه او را به گفتار سبقت نمى‏ گيريم و به امر و فرمان او عمل مى‏ كنيم، ما را معصوم و پاك قرار داد و بر بسيارى از بندگان مؤمنش‏ برترى بخشيد.

و ما مى‏ گوئيم: «الحمدللَّه الّذي هدانا لهذا وما كنّا لنهتدي لولا أن هدانا اللَّه»(51) «حمد و سپاس مخوص خداوندى است‏ كه ما را هدايت نمود و اگر هدايت و لطف الهى نبود به آن راه نمى‏ يافتيم»، و «حقّت كلمة العذاب على الكافرين»(52) «وكافرين سزاوار عذاب شدند و وعده عذاب درباره آنها حتمى است»، و آنها كسانى هستند كه آنچه خداوند به ما بخشش و احسان نموده‏ قبول ندارند و انكار مى ‏كنند.

اى سلمان و اى جندب ؛ اين است پاسخ شما كه از معرفت من به نورانيّت پرسش نموديد، آن را حفظ كنيد و نگهداريد كه باعث رشد و كمال است، و همانا هيچ‏يك از شيعيان ما به حدّ بصيرت نمى ‏رسند تا مرا به نورانيّت بشناسند، و وقتى چنين معرفتى پيدا كردند به حدّ بصيرت و بلوغ و كمال رسيده و در ميان دريائى ازعلم فرو رفته و درجه اى از فضل و برترى را پيموده اند و بر سرّى از اسرار پروردگار و گنجينه هاى پوشيده او آگاهى يافته اند.(53)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

113 / 20 -  شيخ حسن بن سليمان رحمه الله در كتاب «محتضر» از كتاب «نوادر الحكمة» از عمّار بن ياسر نقل مى كند كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

آن شب كه به آسمانها سير داده شدم و به بالاترين مرتبه قرب پروردگار نائل آمدم از ناحيه ربوبى به من خطاب شد:

يا محمّد من أحبّ خلقي إليك؟

اى محمّد ؛ محبوب‏ترين آفريده من نزد تو كيست ؟

عرض كردم: خداوندا ؛ تو داناتر هستى.

فرمود: من داناترم ولى مى‏ خواهم از زبان خودت بشنوم.

عرض كردم: پسر عمويم علىّ بن ابى طالب عليه السلام. فرمود: نگاه كن.

فالتفتّ فإذا بعليّ عليه السلام واقف معي، وقد خرقت حجب السماوات، وقد أوقف رأسه يسمع ما يقول فخررت للَّه‏ تعالى ساجداً.

همين كه نگاه كردم ديدم على عليه السلام با من ايستاده و همه پرده‏ هاى آسمانى را دريده و موانع را كنار زده و سر خود را بلند كرده ‏گفتگوى ما را گوش مى ‏كند، پس بر خاك افتاده و براى خدا سجده كردم.(54)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

114 / 21 - برسى رحمه الله در كتاب «مشارق الأنوار» نقل كرده است: امير المؤمنين عليه السلام به رميله - كه يكى از شيعيان‏ خاصّ آن حضرت است و مريض شده بود - فرمود:

اى رميله ؛ دچار تب شديدى شدى سپس مقدارى سبكى احساس كردى و به مسجد براى نماز آمدى ؟

گفت: بلى اى سرور من ؛ از كجا دانستى ؟ فرمود:

يا رميلة؛ ما من مؤمن ولا مؤمنة يمرض إلّا مرضنا لمرضه، ولا حزن إلّا حزنّا لحزنه، ولا دعا إلّا آمنّا لدعائه،ولا سكت إلّا دعونا له، ولامؤمن ولامؤمنة في المشارق والمغارب إلّا ونحن معه.

اى رميله ؛ زن و مرد مؤمنى نيست كه مريض شود مگر اينكه ما به خاطر مريضى او مريض مى‏ شويم، و هرگاه محزون گردد مابه خاطر حزن او محزون مى‏ شويم، و هر زمان دعا كند ما به دعاى او آمين مى‏ گوئيم، و وقتى ساكت باشد ما براى او دعا مى‏ كنيم، و هر كجا در مشرق و مغرب مرد و زن مؤمنى باشد ما با او هستيم.(55)

مؤلّف رحمه الله گويد: فرمايش پروردگار «أيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه»(56) »به هر طرف روى آوريد آنجا وجه خداست»، مطلبى را كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود تأييد مى‏ كند ؛ زيرا در روايات بسيار زيادى فرموده اند كه مقصود از وجه‏ خدا ائمّه عليهم السلام هستند و در مورد پيغمبر و اميرالمؤمنين عليهما السلام نيز روايات خاصّى وارد شده است.(57)

و وجه بودن ايشان يا به خاطر اين است كه آنها صاحب وجاهت و آبرو و مرتبه اند نزد خداوند، و يا به خاطر آن‏است كه آنها جهتى هستند كه خداوند امر فرموده مردم به آن جهت توجّه كنند و روى آورند، و توجّه به خدا ممكن نيست مگر به سبب توجّه به ايشان، و از كسى عملى پذيرفته نمى‏ شود مگر با ولايت اين بزرگواران.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

115 / 22 - ديلمى رحمه الله در كتاب «ارشاد القلوب» روايتى از سلمان فارسى رضى الله عنه نقل مى‏ كند كه گفت: اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به من فرمود:

يا سلمان؛ الويل كلّ الويل لمن لايعرفنا حقّ معرفتنا وأنكر فضلنا.

اى سلمان ؛ بدا بحال كسى كه ما را آن طورى كه سزاوار آن هستيم نشناسد و فضل و برترى ما را انكار كند.

اى سلمان ؛ كداميك از اين دو بزرگوار افضل هستند، محمّد صلى الله عليه وآله وسلم يا سليمان بن داود ؟ سلمان گفت: بلكه محمّد صلى الله عليه وآله وسلم برتر و والاتر است.

فرمود: اى سلمان ؛ آصف بن برخيا توانست تخت بلقيس را از فارس به مملكت سبأ در يك چشم بهم زدن منتقل كند و علمى از كتاب نزد او بود، و آيا من‏ چندين برابر او قدرت ندارم كه نزدم هزار كتاب است ؟! خداوند بر شيث فرزند آدم عليه السلام پنجاه صحيفه و بر ادريس عليه السلام سى صحيفه و بر ابراهيم خليل عليه السلام‏ بيست صحيفه، و تورات، انجيل، زبور و فرقان نازل نموده است.

گفتم: اى سرور من ؛ همين طور است كه فرموديد. امام عليه السلام فرمود:

يا سلمان؛ إنّ الشاكّ في اُمورنا وعلومنا كالمستهزئ في معرفتنا وحقوقنا، وقد فرض اللَّه ولايتنا في كتابه في‏غير موضع وبيّن ما أوجب العمل به وهو مكشوف.

اى سلمان ؛ كسى كه در شؤون ما و علوم ما شكّ كند مثل كسى است كه معرفت ما و حقوق ما را مسخره كرده در حالى كه‏ خداوند ولايت ما را در كتابش در چند جا واجب كرده و آنچه را كه عمل كردن به آن واجب است بيان نموده و آن روشن وواضح است.(58)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

116 / 23 - برقى رحمه الله در كتاب «محاسن» از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

ذكرنا أهل البيت شفاء من الوعك، والأسقام ووسواس الريب، وحبّنا رضى الربّ تبارك وتعالى.(59)

ياد ما اهل بيت شفاى بيمارى‏هاى روحى و جسمى و باعث از بين رفتن وسوسه هاى شيطانى است، و دوستى ما سبب‏ خشنودى خداوند تبارك و تعالى است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

117 / 24 - كراجكى رحمه الله در كتاب «كنز الفوائد» از يكى از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است كه گفت: سلمان رضى الله عنه بر اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد و از معرفت و شناسائى آن حضرت سئوال نمود. فرمود:

اى سلمان ؛ من كسى هستم كه تمام امّت‏ها را به اطاعت خود خواندم، آنها كه سرپيچى كردند در آتش افكندم و من خازن آتش بر آنها هستم.

يا سلمان إنّه لايعرفني أحد حقّ معرفتي إلّا كان معي في الملأ الأعلى.

اى سلمان ؛ هر كسى آنگونه كه سزاوارم مرا بشناسد در ملأ اعلى يعنى محلّ قرب پروردگار كه جايگاه ملكوتيان است با من ‏خواهد بود.

آنگاه امام حسن و امام حسين عليهما السلام وارد شدند و آن حضرت به سلمان فرمود: اين دو فرزند من دو گوشواره عرش پروردگارند و به خاطر اين دو بهشت‏ درخشندگى دارد و روشن است و مادر ايشان بهترين زنان عالمند، خداوند از مردم عهد و ميثاق براى من گرفته است، عدّه اى آن را تصديق كردند و گروهى‏ تكذيب نمودند كه در آتش‏اند.

وأنا الحجّة البالغة، والكلمة الباقية وأنا سفير السفراء.

من حجّت بالغه يعنى تامّ و تمام، و كلمه هميشگى و دائمى پروردگارم، و من نماينده رسولان هستم.

سلمان رضى الله عنه عرض كرد: اى امير مؤمنان ؛ اوصاف شما را در تورات و انجيل همين گونه يافتم، پدر و مادرم به ‏فدايت اى كسى كه در مسجد كوفه كشته خواهى شد، به خدا قسم اگر مردم نمى‏ گفتند: واشوقاه خدا قاتل سلمان را رحمت كند درباره ات مطالبى مى‏ گفتم كه نفوس مردم تاب و تحمّل پذيرش آن را نداشت بخاطر اينكه تو همان‏ حجّت خدا هستى كه آدم به سبب تو توبه اش پذيرفته گرديد و يوسف از چاه خلاص شد و سرگذشت ايّوب واينكه نعمت درباره او تغيير كرد به شما مربوط است.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

آيا قصّه ايّوب و علّت تغيير كردن نعمت خدا بر او را مى ‏دانى چيست ؟

عرض كرد: خدا بهتر مى‏داند و شما اى امير مؤمنان.

فرمود: آنگاه كه خداوند ميثاق مى ‏گرفت، ايّوب در پادشاهى من شكّ كرد و گفت: اين مطلب بزرگى است.

خداوند تبارك و تعالى فرمود:

اى ايّوب ؛ آيا شكّ مى‏ كنى در صورتى كه من آن را اقامه كرده و برپا داشته ام ؟ آدم عليه السلام را كه به بلاء گرفتار كردم به خاطر او بخشيدم و چون به امير مؤمنان‏ بودن او تسليم گرديد از او و خطايش گذشتم.

فوعزّتي لاُذيقنّك من عذابي أو تتوب إليّ بالطاعة لأميرالمؤمنين.

به عزّت خودم قسم از عذابم بر تو مى‏چشانم و يا اينكه با اعتراف به اطاعت اميرالمؤمنين توبه كنى.

سپس سعادت نصيب او گشت، يعنى توبه كرد و به اطاعت اميرالمؤمنين و ذريّه طاهرين او عليهم السلام اقرار كرد.(60)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

118 / 25 - شيخ صدوق رحمه الله در كتاب «امالى» از ابن عبّاس نقل مى‏ كند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

من سرّه أن يجمع اللَّه له الخير كلّه فليوال عليّاً عليه السلام بعدي وليوال أولياءه وليعاد أعداءَه.(61)

كسى كه دوست دارد خدا تمام خير و خوبى را براى او جمع كند بايد ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام را بعد از من بپذيرد و اولياء آن‏حضرت را دوست داشته باشد و با دشمنان او دشمنى كند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

119 / 26 - شيخ مفيد رحمه الله در «مجالس» از ابى اسحاق سبيعى نقل مى‏ كند كه گفت: بر «مسروق اجدعى» وارد شدم ‏و نزد او مهمانى بود كه او را نمى ‏شناختم، آن مهمان گفت: در حنين با رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بودم و مطلبش را ادامه داد تا بدانجا كه گفت:

حديثى براى شما بگويم كه آن را حارث اعور(62) نقل كرده است.

گفتيم: بلى، گفت: بر على بن ابى طالب عليه السلام وارد شدم فرمود:

اى اعور ؛ چه چيز تو را به اينجا كشانيد ؟

عرض كردم: محبّت و دوستى شما.

فرمود: ترا به خدا راست مى‏ گوئى و مرا سه مرتبه قسم داد. سپس فرمود:

أما إنّه ليس عبد من عباداللَّه ممّن امتحن اللَّه قلبه بالإيمان‏ إلّا وهو يجد مودّتنا على قلبه فهو يحبّنا، وليس عبد من عباد اللَّه ممّن سخط اللَّه عليه، إلّا وهو يجد بغضنا على‏قلبه فهو يبغضنا.

بنده اى از بندگان خدا كه قلب او براى ايمان امتحان شده باشد نيست مگر اينكه محبّت ما را در قلب خود مى‏ يابد و ما را دوست دارد، و بنده اى از بندگان خدا نيست كه مورد خشم الهى واقع شده باشد مگر اينكه دشمنى ما را در قلب خود احساس ‏مى ‏كند و با ما دشمنى مى ‏كند.

پس دوست ما صبح مى‏ كند(63) در حالى كه منتظر رحمت است و گويا درهاى رحمت برايش باز گشته است و دشمن ما صبح مى‏ كند بر لبه پرتگاه هلاكت وآتش، و در دوزخ سقوط مى‏ كند، پس گوارا باد براى اهل رحمت آن لطف و رحمتى كه نصيبشان مى‏ شود، و بدا به حال اهل آتش از جايگاه بدى كه مسكن‏ مى‏ كنند.(64)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

120 / 27 - شيخ صدوق رحمه الله در كتاب «امالى» از امام باقر عليه السلام، از پدرانشان عليهم السلام از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نقل مى‏ كند كه‏به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

يا علي، ما ثبت حبّك في قلب امرء مؤمن فزلّت به قدم على الصراط إلّا ثبتت له قدم اُخرى حتّى يدخله اللَّه‏ عزّوجلّ بحبّك الجنّة.(65)

اى على ؛ محبّت و دوستى تو اگر در قلب مؤمنى قرار گرفت، هنگام گذشتن از صراط اگر يك پاى او بلغزد پاى ديگرش ثابت ‏مى‏ ماند تا اينكه خداوند او را به خاطر محبّت تو وارد بهشت مى كند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

121 / 28 - ابن شاذان رحمه الله در دو كتاب «روضه» و «فضائل» خود، از جابر بن عبداللَّه انصارى نقل كرده است كه‏گفت:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در مسجد نشسته بودند كه ناگهان على عليه السلام در حالى كه امام حسن عليه السلام در طرف راست، و امام‏ حسين عليه السلام در طرف چپ ايشان بودند وارد شد، پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم از جاى برخاست و على عليه السلام را بوسيد و او را در برگرفت، امام حسن عليه السلام را بوسيد و بر زانوى راست خود نشانيد و امام حسين عليه السلام را بوسيد و او را بر زانوى چپ‏ نشانيد، سپس اين دو عزيزش را مى‏ بوسيد و لب‏هاى آنها را مى‏ مكيد و مى ‏فرمود:

پدرم فداى پدر شما، و پدرم فداى مادر شما.

سپس فرمود: اى مردم خداوند تبارك و تعالى به وجود اين دو بزرگوار و پدرشان و فرزندان پاك ايشان بر تمامى فرشتگانش مباهات مى‏ كند. سپس عرض كرد:

اللهمّ إنّي اُحبّهم واُحبّ من يحبّهم، اللهمّ من أطاعنى فيهم وحفظ وصيّتى فارحمه برحمتك يا أرحم الراحمين، فإنّهم أهلي والقوّامون بديني والمحيون لسنّتي والتالون لكتاب ربّي، فطاعتهم طاعتي ومعصيتهم معصيتي.

خداوندا ؛ من اينها را دوست دارم و دوستان ايشان را نيز دوست دارم، هر كه گفتار مرا درباره آنها اطاعت كند و سفارش مرارعايت نمايد او را مورد رحمت خود قرار بده، و تو از هر كس رحم‏ كننده‏ تر و مهربانتر هستى، همانا آنها اهل من وبرپادارندگان دين من و زنده‏ كنندگان سنّت من و تلاوت كنندگان كتاب پروردگار من هستند، پس فرمانبردارى از آنها فرمانبردارى از من و سرپيچى نمودن از ايشان سرپيچى كردن از من است.(66)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

122 / 29 - شيخ صدوق رحمه الله در كتاب «علل الشرايع» از جابر نقل مى ‏كند كه گفت: با عدّه اى در منى همراه رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله وسلم بوديم ناگهان شخصى توجّه ما را به خود جلب كرد، او گاهى سجده مى ‏نمود و گاهى ركوع مى ‏كرد ومشغول ناله و تضرّع بود.

گفتيم: اى رسول خدا ؛ چقدر نمازش نيكو است. فرمود:

او همان است كه پدر شما را از بهشت بيرون نمود.

پس على عليه السلام بى‏ مبالات به طرف او رفت و او را گرفته حركت شديدى داد به طورى كه دنده‏ هاى راست و چپش درهم فرو رفت و فرمود: إن شاء اللَّه تو راخواهم كشت.

او گفت: تا آن مهلتى كه خداوند به من داده است پايان نپذيرد و آن وقت معلوم نرسد اين كار را نمى ‏توانى كرد، وچرا مى‏ خواهى مرا بكشى ؟ به خدا قسم دشمنى نمى‏ كند كسى با تو مگر اينكه نطفه من قبل از نطفه پدرش واردرحم مادر او شده است، و با دشمنان تو در اموال و اولاد آنها شركت دارم، و اين فرمايش خداوند تبارك و تعالى‏ است: «وَشارِكْهم فِي الأمْوالِ وَالأوْلاد»(67). پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

يا عليّ لايبغضك من قريش إلّا سفاحيّ، ولا من الأنصار إلّا يهوديّ، ولا من العرب إلّا دعيّ ولا من سائرالناس إلّا شقيّ، ولا من النساء إلّا سلقلقية - وهي الّتي تحيض من دبرها - .

اى على ؛ با تو دشمنى نمى‏ كند از قريش مگر كسى كه ازدواج او بدون عقد بوده است و از انصار مگر كسى كه اصلش يهودى ‏بوده است، و از طايفه عرب مگر كسى كه نسب او صحيح نيست، و از مردمان ديگر مگر كه گمراه و بدبخت است، و از زنان‏ مگر كسى كه از پشت حيض شود.

بعد آن حضرت سر را به آرامى به طرف سينه مباركش پائين آورد و مدّتى سكوت كرد، سپس سر را بلند كرده و فرمود:

معاشر الناس، أعرضوا أولادكم على محبّة عليّ.

اى گروه مردمان ؛ به فرزندان خود محبّت على عليه السلام را عرضه بداريد.

جابر بن عبداللَّه گويد: ما دوستى اميرالمؤمنين عليه السلام را بر فرزندان خود عرضه مى‏ كرديم، هر كدام از آنها على عليه السلام را دوست داشت مى‏ فهميديم كه فرزند خود ما است، و آنكه آن حضرت را دوست نداشت به خود نسبتش‏ نمى‏ داديم.(68)

مؤلّف رحمه الله گويد: ترمذى كه از بزرگان اهل سنّت است از ابوسعيد خدرى نقل كرده است كه گفت: ما منافقين را به ‏دشمنى آنها با على عليه السلام مى‏ شناختيم.(69)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

123 / 30 - شيخ مفيد رحمه الله در كتاب «امالى» از حارث همدانى نقل مى‏ كند كه گفت: خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام‏ شرفياب شدم، حضرت فرمود:

اى حارث ؛ چه باعث شده اينجا آمدى ؟ عرض كرد:

حبّي لك يا أميرالمؤمنين.

محبّت و دوستى شما مرا به اينجا كشانيده است.

فرمود: اى حارث ؛ مرا دوست دارى ؟

عرض كرد: بلى بخدا قسم اى اميرالمؤمنين. فرمود:

أما لو بلغت نفسك الحلقوم رأيتنى حيث تحبّ، ولو رأيتني وأنا أذود الرجال عن الحوض ذود غريبة الإبل‏لرأيتني حيث تحبّ، ولو رأيتني وأنا مارّ على الصراط بلواء الحمد بين يدي رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم لرأيتني حيث‏تحبّ.

بدان وقت جان كندن و لحظه احتضار مرا مى‏ بينى به گونه اى كه دوست دارى، و اگر مرا ببينى آن وقتى كه از ورود بعضى ازاشخاص به كنار حوض ممانعت مى ‏كنم مانند ممانعت كردن شتران از يك بيگانه(70) به گونه اى مى ‏بينى كه دوست دارى، و نيز اگر مرا ببينى در حالى كه بر صراط عبور مى كنم و در پيش روى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم لواء حمد در دست دارم به گونه اى مى‏ بينى‏ كه دوست دارى.(71)

مؤلّف رحمه الله گويد: درباره لواء حمد روايتى در كتاب «خصال» از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم نقل شده است كه فرمود:

إذا كان يوم القيامة يأتينى جبرئيل ‏عليه السلام ومعه لواء الحمد وهو سبعون شقّة، الشقّة منه أوسع من الشمس والقمر، وأنا على كرسيّ من كراسيّ الرضوان فوق منبر من منابر القدس، فآخذه وأدفعه إلى عليّ بن أبي طالب عليه السلام.

هنگامى كه قيامت فرا رسد جبرئيل نزد من مى آيد در حاليكه لواء حمد به همراه دارد، و آن هفتاد طبقه است كه هر طبقه آن‏ وسيعتر از خورشيد و ماه است، و من بر تختى از تخت‏هاى رضوان، بالاى منبرى از منبرهاى قدس نشسته ام، آن را از جبرئيل‏ گرفته و به دست علىّ بن ابى طالب عليه السلام مى دهم.

عمر بن خطّاب از جا برخاست و گفت: اى رسول خدا ؛ چگونه على عليه السلام مى ‏تواند آن پرچم را بردارد در حالى كه ‏شما فرمودى هفتاد طبقه دارد كه هر طبقه آن از خورشيد و ماه وسيع‏تر است ؟

پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

قيامت كه برپا شود خداوند تبارك و تعالى به على عليه السلام قوّت و نيروئى همانند قوّت جبرئيل، نورى مانند نور آدم، بردبارى و حلمى مثل حلم رضوان، جمالى‏ چون جمال يوسف، و صدائى نزديك به صداى داود مرحمت كند، و اگر اين نبود كه داود خطيب بهشت است صدائى مانند صداى او به على عليه السلام عطا مى‏ كرد.

و همانا على عليه السلام اوّل كسى است كه از آب گواراى سلسبيل و زنجبيل كه دو نهر در بهشت‏ اند مى آشامد، و او قدمى بر صراط برنمى‏ دارد مگر اينكه جاى آن، قدم ديگرش استوار است.

وإنّ لعلي عليه السلام وشيعته من اللَّه مكاناً يغبطه به الأوّلون والآخرون.

و همانا على عليه السلام و شيعيان او در بهشت جايگاهى دارند كه اوّلين و آخرين بر آن غبطه مى ‏خورند.(72)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

124 / 31 - برسى رحمه الله در كتاب «مشارق الأنوار» نقل مى‏ كند:

شخصى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: چرا رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم على عليه السلام را بر دوش خود بالا برد ؟ فرمود:

تا اينكه مردم مقام رفيع و مرتبه والاى او را بشناسند.

عرض كرد: زيادتر برايم توضيح دهيد.

فرمود: تا مردم بدانند او به مقام رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم از هر كس سزاوارتر است.

عرض كرد: بيشتر توضيح دهيد. فرمود:

ليعلم الناس أنّه امام بعده والعلم المرفوع، تا مردم بدانند على‏ عليه السلام بعد از او پيشواى مردم و پرچم برافراشته هدايت است.

عرض كرد: زيادتر بفرمائيد. حضرت فرمود:

هيهات، واللَّه لو أخبرتك بكنه ذاك لقمت عنّي وأنت تقول: جعفر بن محمّد كاذب في قوله أو مجنون، وكيف‏ يطّلع على الأسرار غير الأبرار.

هيهات ؛ اگر از حقيقت و باطن آن به تو خبر دهم از من كناره مى‏ گيرى و مى‏ گوئى: جعفر بن محمّد دروغگو يا ديوانه است وچگونه بر اسرار كسى جز ابرار و نيكوكاران آگاهى پيدا مى‏ كند.(73)

مؤلّف رحمه الله گويد: و شاعر چه نيكو سروده است:

عرج الهادي إلى أوج السما

وعليّ كتف الهادي علا

أيّها المنصف أنصف بيننا

أيّ معراجيهما أعلا علا

پيامبر هدايت كننده خلق به اوج آسمان بالا رفت، و على عليه السلام بر شانه او بالا رفت.

اى كسى كه انصاف دارى انصاف بده، كدام يك از اين دو معراج برتر و بالاتر است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

125 / 32 - شيخ صدوق رحمه الله در كتاب «امالى» از حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام نقل كرده است كه فرمود:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نشسته بودند كه ناگهان فرشته اى بر آن حضرت وارد شد و او بيست و چهار چهره داشت.

حضرت فرمود: جبرئيل اى حبيب من، تو را تاكنون به اين شكل نديده ام.

آن فرشته عرض كرد: من جبرئيل نيستم، بلكه نام من محمود است، خداوند تبارك و تعالى مرا فرستاده است تا نور را به نور تزويج كنم.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: مقصودت از آن دو نور كيست ؟

عرض كرد: فاطمه و على عليهما السلام، و همينكه فرشته رو برگردانيد بين دو شانه او نوشته شده بود: «محمّد رسول اللَّه، عليّ وصيّه» «محمّد رسول‏خدا است، على عليه السلام وصىّ و جانشين او است».

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به او فرمود: از چه زمانى اين جملات بر شانه تو نوشته شده است ؟

عرض كرد: بيست و دو هزار سال(74) قبل از آنكه خداوند تبارك و تعالى آدم را بيافريند.(75)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

126 / 33 - برسى رحمه الله در كتاب «مشارق الأنوار» از ابن عبّاس روايت كرده است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

إنّ يوم القيامة يوم شديد الهول، فمن أراد منكم أن يتخلّص من أهوال يوم القيامة وشدائده فليوال وليّي، وليتّبع وصيّي وخليفتي وصاحب حوضي عليّ بن أبي طالب.

روز قيامت روزى است كه هراس و وحشت آن زياد است، هر كس مى‏ خواهد از وحشت‏ها و سختى‏ هاى آن رهائى يابد، ولايت ولىّ مرا بايد بپذيرد، و از وصىّ و جانشين و صاحب حوض من علىّ بن ابى طالب عليه السلام پيروى كند.

و همانا او در كنار حوض دشمنانش را از آن دور مى‏ كند و دوستانش را آب مى ‏دهد، كسى كه از آن آب نياشامد دائماً تشنه است و هرگز سيراب نمى‏ گردد، و كسى‏ كه از آن آب بياشامد هيچگاه تشنه نمى شود.

ألا وإنّ حبّ عليّ علم بين الإيمان والنفاق، فمن أحبّه كان مؤمناً، ومن أبغضه كان منافقاً.

بدانيد علامت و نشانه بين ايمان و نفاق دوستى على عليه السلام است، هر كس او را دوست بدارد مؤمن و كسى كه با او دشمنى كند منافق است.

كسى كه دوست دارد بر صراط مثل برق زودگذر عبور كند و بدون حساب داخل بهشت گردد بايد على‏ عليه السلام را كه از طرف من بر شما ولايت و سرپرستى دارد وجانشين من بر اهل من و امّتم مى ‏باشد دوست داشته باشد، همانا او در رحمت پروردگار و صراط مستقيم الهى است.

عليّ يعسوب الدين وقائد الغرّ المحجّلين ومولى من أنا مولاه، لايحبّه إلّا طاهر الولادة زاكي العنصر، ولايبغضه إلّا من خبث أصله وولادته.

على عليه السلام امير دينداران و پيشواى روسفيدان و مولاى هر كسى است كه من مولاى او هستم، او را دوست ندارد مگر كسى كه ‏حلال‏زاده و پاك‏ طينت باشد، و با او دشمنى نمى ‏كند مگر آنكه بد طينت و حرام‏زاده است.

و در شب معراج هر گاه خداوند با من تكلّم كرد فرمود:

يا محمّد، اقرأ عليّاً منّي السلام، وعرّفه أنّه إمام أوليائي ونور من أطاعني وهنّأه بهذه الكرامة منّي.

اى محمّد ؛ از طرف من به على عليه السلام ‏سلام برسان و بگو كه او امام دوستان من و چراغ هدايت براى پيروان من است، و به او اين ‏كرامت را از طرف من تبريك بگو.

بعد فرمود: كسى را كه از شيعيان على عليه السلام فقير و تنگدست است كوچك نشماريد، همانا يكى از آنها فرداى قيامت درباره جمعيّتى به اندازه دو قبيله ربيعه ومضر شفاعت مى‏ كند.(76)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

127 / 34 - در همان كتاب از ابن عبّاس روايت مى ‏كند كه گفت: چون آيه شريفه «وَكُلُّ شَيْ‏ء أحْصَيْناهُ في إمام ‏مُبين»(77) »هر چيزى را در امام مبين جمع كرده و شمارش نموديم»، نازل شد، آن دو نفر(78) برخاستند و عرض ‏كردند: اى رسول خدا ؛ مقصود از امام مبين چيست ؟ آيا تورات است ؟ حضرت فرمود: نه، عرض كردند: آيا انجيل است ؟ فرمود: نه، عرض كردند: پس حتماً قرآن است. فرمود: نه، در اين هنگام اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد، پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم اشاره به آن حضرت كرد و فرمود:

هو هذا الّذي أحصى اللَّه فيه علم كلّ شي‏ء، وإنّ السعيد كلّ السعيد من أحبّ عليّاً عليه السلام في حياته وبعد وفاته، والشقيّ كلّ الشقي من أبغض هذا في حياته وبعد وفاته.

او امام مبين است كه خدا علم هر چيز را در او فراهم آورده است، و همانا خوشبخت و سعادتمند به تمام معنا كسى است كه‏ على عليه السلام را در دوران زندگى و پس از مرگ دوست داشته باشد، و گمراه و بدبخت به تمام معنا كسى است كه با على عليه السلام دردوران زندگى و پس از مرگ خود دشمنى كند.(79)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

128 / 35 - در همان كتاب از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم روايت كرده است كه به على عليه السلام فرمود:

اى على ؛ مثَل تو در ميان امّت من مثَل سوره «قل هو اللَّه أحد» است، هر كس آن سوره را يك‏بار بخواند گويا يك سوّم قرآن را خوانده است، و كسى كه دو باربخواند مانند آن است كه دو سوّم قرآن را خوانده است، و آنكه سه بار بخواند مانند آن است كه همه قرآن را خوانده است.

فمن أحبّك بلسانه فقد كمل ثلث الإيمان، ومن أحبّك بلسانه وقلبه فقد كمل ثلثي الإيمان، ومن أحبّك بيده‏وقلبه ولسانه فقد كمل الإيمان. والّذي بعثني بالحقّ نبيّاً لو أحبّك أهل الأرض كمحبّة أهل السماء لما عذّب ‏اللَّه أحداً بالنار.

كسى كه تو را به زبان دوست داشته باشد يك سوّم ايمان را احراز كرده است، و كسى كه تو را به زبان و قلبش دوست داشته ‏باشد دو سوّم ايمان را به دست آورده، و آنكه تو را به دست خود و قلب و زبانش دوست داشته باشد ايمان او كامل است. وقسم به حقّ آنكه مرا به پيغمبرى به راستى برانگيخت اگر اهل زمين تو را همانند اهل آسمان دوست داشته باشند خداوند يكى‏ از آنها را به آتش وارد نمى‏ كند.

اى على ؛ جبرئيل از طرف پروردگار عالم به من بشارت داده و فرموده است:

يا محمّد ؛ بشّر أخاك عليّاً عليه السلام انّي لا اُعذّب من تولاّه ولاأرحم من عاداه.

اى محمّد ؛ به برادرت على عليه السلام مژده بده كه من اهل ولايت و محبّت او را عذاب نمى‏ كنم و به دشمنان او رحم نخواهم كرد.(80)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

129 / 36 - شيخ صدوق رحمه الله در كتاب «امالى» از  سعيد بن جبير نقل كرده است كه گفت: نزد ابن عبّاس آمدم و به ‏او گفتم: اى پسرعموى رسول خدا؛ آمده ام تا از تو درباره علىّ بن ابى طالب عليه السلام و اختلاف مردم نسبت به او سؤال‏ كنم.

فرمود: اى پسر جبير ؛ آمدى تا از بهترين شخص اين امّت بعد از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم سئوال كنى ؟ آمدى تا از كسى‏ كه در يك شب سه هزار منقبت براى او حاصل شده سئوال كنى ؟ آمدى تا از وصىّ رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و جانشين او و صاحب حوض و پرچم و شفاعت سئوال كنى ؟

سپس فرمود: به حقّ كسى كه محمّد صلى الله عليه وآله وسلم را ختم رسولان و آخرين پيامبر اختيار كرد، اگر تمام گياهان دنيا ودرختانش قلم و اهل آن نويسنده شوند و همگى مناقب و فضائل على عليه السلام را از آغاز خلقت تا انتهاى آن بنويسند نمى‏ توانند يك دهم از فضائلى را كه خدا به او مرحمت كرده بنويسند.(81)

مؤلّف رحمه الله گويد: مراد از آن شبى كه در كلام ابن عبّاس ذكر شد و سه هزار منقبت در آن براى على عليه السلام است شب‏ هفدهم ماه رمضان است كه «ليلة القربة» ناميده شده و جنگ بدر در فرداى آن واقع شده است(82) و سيّد حميرى رحمه الله(83) در اشعار خود به آن اشاره كرده است، مى‏ گويد:

اُقسم باللَّه وآلائه

والمرء عمّا قال مسؤول

إنّ عليّ بن أبي طالب

على التُّقى والبرّ مجبول

وإنّه ذاك الإمام الّذي

له على الاُمّة تفضيل

يقول بالحقّ ويفتي به

ولا تلهيه الأباطيل

كان إذا الحرب مرتها القنا

وأحجمت عنها البهاليل

يمشي إلى القرن وفي كفّه

أبيض ماضي الحد مصقول

مشي العفرنا بين أشباله

أبرزه للقنص الغيل

ذاك الّذي سلّم في ليلة

عليه ميكال وجبريل

ميكال في ألف وجبريل‏في

ألف ويتلوهم سرافيل

ليلة بدر مدداً أنزلوا

كأنّهم طير أبابيل

فسلّموا لما أتوا حذوه

وذاك إعظام وتبجيل(84)

به خدا و نعمت‏هاى او سوگند ياد مى كنم، و هر كس نسبت به گفتار خود مسئول است.

همانا على عليه السلام فرزند ابوطالب، بر تقوا و نيكى سرشته شده است.

و او امام و پيشوائى است كه بر تمام امّت فضيلت و برترى دارد.

حقّ مى‏ گويد و به حقّ فتوا مى‏دهد، و باطل هرگز او را سرگرم نمى ‏كند.

وقت جنگ نيزه راه او را هموار مى‏ كند، و شجاعان از او كناره گرفته و فرار مى‏ كنند.

به طرف سران آنها مى‏رود در حاليكه در دستش، تيغ برّان صيقل داده شده برق مى ‏زند.

همانند شير شجاعى در ميان فرزندانش راه مى‏رود، گويا براى شكار از جايگاه خود خارج شده است.

و او كسى است كه سلام كرده است در يك شب، بر او ميكائيل و جبرئيل.

ميكائيل در ميان هزار فرشته و جبرئيل در ميان هزار فرشته و به دنبال آنها اسرافيل در ميان هزار فرشته.

در شب جنگ بدر به عنوان يارى و كمك اينها نازل شدند، همانند پرنده ‏هاى ابابيل كه بر لشكر ابرهه فرود آمدند.

پس همگى سلام كردند چون بر قدمهاى او فرود آمدند، و اين به خاطر احترام و بزرگداشت آن حضرت بوده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

130 / 37 - در كتاب «مناقب» از ابن عمر نقل كرده است كه گفت:

از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم درباره علىّ بن ابى طالب عليه السلام سئوال كردم و گفتم: اى رسول خدا ؛ على عليه السلام چه مرتبه و مقامى‏ نسبت به شما دارد ؟

آن حضرت خشمگين شده و فرمود:

چه شده است گروهى ياد مى‏ كنند از كسى كه مرتبه او نزد خدا همانند مرتبه من، و مقام او مانند مقام من است جز نبوّت كه مخصوص من است.

اى پسر عمر ؛ على عليه السلام نسبت به من به منزله روح نسبت به بدن است، على نسبت به من به منزله جان نسبت به جان و به منزله نور نسبت به نور است (يعنى‏ هر دو يك جان و هر دو يك نوريم)، على نسبت به من به منزله سر نسبت به پيكر و به منزله دكمه نسبت به جامه است.

يابن عمر ؛ من أحبّ عليّاً فقد أحبّني ومن أحبّني فقد أحبّ اللَّه، ومن أبغض عليّاً فقد أبغضني، ومن أبغضني‏ فقد غضب اللَّه عليه ولعنه.

اى پسر عمر ؛ هر كس على را دوست بدارد مرا دوست داشته و كسى كه مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته است، و هر كس‏ با على دشمنى كند با من دشمنى كرده، و كسى كه با من دشمنى كند خدا بر او خشمناك است و او رامورد لعن خود قرار داده ‏است.

آگاه باشيد، كسى كه على را دوست داشته باشد خدا پرونده اش را به دست راست او مى ‏دهد، و حساب او را آسان مى گيرد و نسبت به او سخت‏گيرى نمى ‏كند.

آگاه باشيد، كسى كه على را دوست داشته باشد از دنيا خارج نمى‏ شود تا از آب كوثر بياشامد، و از ميوه درخت طوبى بخورد، و جايگاه خود را در بهشت مشاهده‏ كند.

آگاه باشيد، كسى كه على را دوست داشته باشد جان كندن او به راحتى صورت مى‏ گيرد، و قبر او باغى از باغ‏هاى بهشت مى ‏گردد.

آگاه باشيد، كسى كه على را دوست داشته باشد خداوند به عدد هر عضوى از اعضاء او بر او نعمت عطا كند، و شفاعت او را درباره هشتاد نفر از بستگانش بپذيرد.

ألا ومن عرف عليّاً وأحبّه بعث اللَّه إليه ملك الموت كما يبعثه إلى الأنبياء وجنّبه أهوال منكر ونكير، وفتح له‏في قبره مسيرة عام، وجاء يوم القيامة أبيض الوجه يزفّ إلى الجنّة كما تزفّ العروس إلى بعلها.

آگاه باشيد، كسى كه على عليه السلام را بشناسد و او را دوست داشته باشد خداوند عزرائيل را براى قبض روح او مى‏ فرستد همان‏گونه كه براى پيامبرانش مى‏ فرستد، و ترس و وحشت دو فرشته اى را كه براى بازجوئى و پرسش در قبر مى آيند از او دور مى ‏كند، و قبرش را به اندازه مسير يك سال راه توسعه مى ‏دهد، و در صحنه قيامت با روى سفيد وارد مى‏ شود و به طرف بهشت‏ شتابان مى‏ رود همان طور كه عروس خود را به خانه شوهرش مى‏ افكند.

آگاه باشيد، كسى كه على عليه السلام را دوست داشته باشد خدا او را در سايه عرش خود پناه مى‏ دهد، و از وحشت بزرگ قيامت در امان است.

آگاه باشيد كسى كه على را دوست داشته باشد خدا خوبى هاى او را قبول مى‏ كند و او را در حالى‏ كه ايمن است به بهشت وارد مى‏ كند.

آگاه باشيد كسى كه على را دوست داشته باشد، امين خدا در روى زمين ناميده مى‏ شود.

آگاه باشيد، كسى كه على را دوست داشته باشد تاج كرامت و بزرگوارى را بر سر او مى ‏نهند كه بر آن نوشته شده است: «اهل بهشت به مقصد رسيده و پيروزشده اند و شيعيان على عليه السلام همان رستگاران هستند».

ألا ومن أحبّ عليّاً لاينشر له ديوان  ولاينصب له ميزان، وتفتح له أبواب الجنّة الثمان.

آگاه باشيد، كسى كه على را دوست داشته باشد پرونده اش را باز نمى‏ كنند، و ميزان كه وسيله سنجش اعمال است براى او نصب نمى‏ كنند، و درهاى هشتگانه بهشت را براى او باز مى ‏كنند.

آگاه باشيد، كسى كه على را دوست داشته باشد و با محبّت او از دنيا رود فرشتگان با او مصافحه مى ‏كنند، و پيامبران به زيارت او مى آيند.

ألا ومن مات على حبّ عليّ فأنا كفيله بالجنّة.

آگاه باشيد، كسى كه با دوستى على از دنيا رود من بهشت را براى او ضمانت مى كنم.

آگاه باشيد، خداوند را درى است كه هر كس به آن وارد شود از آتش نجات يافته است و آن دوستى على عليه السلام است.

آگاه باشيد، كسى كه على را دوست داشته باشد خداوند به عدد هر رگى و هر موئى كه در بدن او است شهرى در بهشت به او عطا كند.

اى پسر عمر ؛ على سرور اوصياء و پيشواى پرهيزكاران و جانشين من بر تمام مردمان است و او پدر امامانى است كه نيكو چهره و پربركت‏اند، پيروى كردن ازاو پيروى كردن از من و شناختن او شناختن من است.

يابن عمر؛ والّذي بعثني بالحقّ نبيّاً لو أنّ أحدكم صفّ قدميه بين الركن والمقام يعبد اللَّه ألف عام، صائماً نهاره قائماً ليله، وكان له ملؤ الأرض ذهباً فأنفقه، وعباد اللَّه ملكاً فأعتقهم، وقتل بعد هذا الخير الكثير شهيداً بين الصفا والمروة، ثمّ لقي اللَّه يوم القيامة باغضاً لعليّ لم يقبل اللَّه له عدلاً ولا صرفاً وزجّ بأعماله في الناروحشر مع الخاسرين.

اى پسر عمر ؛ به حقّ آنكه مرا به پيامبرى برانگيخت اگر كسى بين ركن و مقام بايستد و خدا را هزار سال عبادت كند در حالى‏ كه روزها را روزه و شبها را بيدار بماند و به اندازه اى كه زمين را پر كرده باشد طلا انفاق كند و بنده آزاد نمايد، و بعد از همه ‏اينها بين صفا و مروه به شهادت رسد سپس در قيامت خدا را ملاقات كند در حالى كه با على دشمن است هيچ يك از اين اعمال‏ او را خدا نمى‏ پذيرد، و با همه اعمالش در آتش افكنده مى‏ شود و با زيانكاران محشور خواهد شد.(85)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

131 / 38 - و نيز در همان كتاب از كتاب «اربعين» نقل مى ‏كند كه انس بن مالك گفته است:

فرداى قيامت على عليه السلام را اينگونه خطاب كنند: اى على، اى ولى، اى سيّد، اى راستگو، اى حاكم، اى رهبر، اى‏ هدايت‏ كننده، اى زاهد پيشه، اى جوانمرد، اى پاك، اى پاكيزه، تو و شيعيانت بدون حساب وارد بهشت شويد.(86)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

132 / 39 - در همان كتاب از كتاب «مناقب» نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

خداوند پايه و ستونى در بهشت قرار داده كه براى اهل آن نور مى ‏دهد همان طور كه خورشيد براى اهل زمين نورافشانى مى ‏كند و به آن پايه جز على عليه السلام وشيعيان او دسترسى ندارند.

وإنّ حلقة باب الجنّة من ياقوتة حمراء طولها خمسون عاماً على صفائح من ذهب، إذا نقرت طنّت وقالت في‏طنينها: يا عليّ.

و همانا حلقه در بهشت از ياقوت سرخ است (طول آن مسافت پنجاه سال راه است) كه بر روى پهنه اى از طلاست، و وقتى برآن كوبيده مى‏ شود آوازى دارد و مى‏ گويد: يا على(87) . (88)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

133 / 40 - و در همان كتاب از ائمّه معصومين عليهم السلام نقل مى‏ كند كه فرموده اند:

نزّهونا عن الربوبيّة وارفعوا عنّا حظوظ البشريّة - يعني الحظوظ الّتي تجوز عليكم - فلايقاس بنا أحد من‏ الناس فإنّا نحن الأسرار الإلهيّة المودّعة في الهياكل البشريّة، والكلمة الربّانيّة الناطقة في الأجساد الترابيّة، وقولوا بعد ذلك ما استطعتم، فإنّ البحر لاينزف وعظمة اللَّه لاتوصف.(89)

خدائى را به ما نسبت ندهيد و بهره‏ هاى بشرى را كه بر شما جايز است بر ما روا نداريد، يعنى ما را با خود قياس نكنيد، زيرا هيچيك از مردمان با ما قياس نمى‏ شود، و ما اسرار الهى هستيم كه در اين كالبدهاى بشرى به وديعه نهاده شده ايم، و كلام‏ گوياى پروردگار هستيم كه در اين جسم‏هاى خاكى جاى گرفته ايم، و بعد از آنكه اينها را فهميديد آنچه مى‏ خواهيد در فضل ما بگوئيد و بدانيد كه فضائل ما همچون دريائى است كه پايان نمى‏ پذيرد و عظمت خدا را نمى توان وصف كرد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

134 / 41 - در همان كتاب نقل شده است:

هنگامى كه اميرالمؤمنين عليه السلام در كعبه تولّد يافت سجده ‏كنان بر زمين فرود آمد، سپس سر شريف خود را بلند كرداذان و اقامه گفت، سپس شهادت به يكتائى خدا و رسالت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم و ولايت و جانشينى خود داد. آنگاه به‏ رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم اشاره كرد و گفت:

اى رسول خدا ؛ اجازه مى‏ دهى بخوانم ؟ فرمود: بخوان.

شروع كرد به خواندن صحيفه هائى كه بر آدم نازل شده و آنها را به گونه اى قرائت كرد كه اگر شيث حضور مى ‏داشت اقرار مى ‏كرد كه على عليه السلام به آنها داناتر است، سپس كتاب‏هاى آسمانى حضرت نوح و ابراهيم، و تورات‏ موسى و انجيل عيسى را خواند، سپس اين آيه شريفه را تلاوت نمود: «قَدْ أفْلَحَ المُؤْمنُون»(90) «به راستى اهل‏ ايمان رستگارند».

پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم به او فرمود:

نعم أفلحوا إذ أنت إمامهم.

بلى، رستگارند، زيرا تو امام و پيشواى آنها هستى.

سپس او را خطاب كرد به آنچه انبياء و اوصياء را به آن خطاب كنند، سپس ساكت شد. آنگاه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به او فرمود:

عد إلى طفوليّتك فأمسك، به طفوليّت خود برگرد، پس او از اظهار عجائب خوددارى كرد.

و از كرامات بى‏ نهايت و فضائل غير قابل شمارش او يكى اين است كه راهب يمامه حضرت ابوطالب عليه السلام را به ‏ولادت على عليه السلام بشارت داد و به ايشان عرض كرد: به زودى فرزندى براى شما متولّد خواهد شد كه سرور اهل‏ زمان خود و صاحب سرّ الهى، و يار و ياور و مددكار براى پيغمبر زمانش، و داماد او باشد و من دوران او را درك ‏نمى ‏كنم، هنگامى كه او را ديدى از طرف من به او سلام برسان.

وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام تولّد يافت، ابوطالب عليه السلام نزد آن راهب رفت تا به او خبر دهد ولى او از دنيا رفته بود پس به ‏سوى اميرالمؤمنين عليه السلام برگشت، او را گرفت و بوسيد.

اميرالمؤمنين عليه السلام به پدر سلام كرد و گفت:

اى پدر ؛ از نزد راهب يمامه برگشته اى، او كه بشارت آمدن مرا به تو مى‏ داد. و قصّه را كاملاً نقل كرد.

پدرش ابوطالب عليه السلام گفت: راست گفتى اى ولىّ خدا.(91)

و شاعر چه نيكو سروده است:

هو القبلة الوسطى ترى الوفدحولها

لها حرم اللَّه المهيمن والحلّ

وآيته الكبرى وحجّته الّتي

اُقيمت على من كان منّا له عقل

او قبله اى است كه در وسط قرار گرفته و مردمان در اطراف او مى‏ چرخند، حلّ و حرم(92) خداوندى كه مراقب همه اشياء است‏براى او است.

او نشانه بزرگ قدرت پروردگار و حجّت او است، بر آنها كه داراى عقل و انديشه اند.

و شاعر عارف لطف اللَّه نيشابورى گفته است:

طواف خانه كعبه از آن شد بر همه واجب

كه آنجا در وجود آمد علىّ بن ابى طالب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

135 / 42 - در همان كتاب نقل شده است: رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در روز خيبر فرمود:

لو لم أخف أن تقول اُمّتي فيك ما قالت النصارى في المسيح بن مريم لقلت اليوم فيك حديثاً.

اگر نمى ‏ترسيدم امّتم درباره تو بگويند آنچه نصارى درباره عيسى بن مريم گفتند هر آينه درباره ات حديثى مى‏ گفتم.(93)

مؤلّف رحمه الله گويد: اگر فرموده بود او را خداى خود اختيار مى‏ كردند، ولى با آنكه نفرمود او را خدا ناميدند و اين به ‏خاطر خصال والاى او بود.(94)

و در همان روز يعنى روز خيبر وقتى صفيّه دختر حيى بن اخطب يهودى كه از نيكوئى چهره و جمال سرآمد زنان‏ عصرش بود خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شرفياب شد، حضرت در چهره او جراحتى را مشاهده نمود، به او فرمود:

تو كه دختر پادشاهان هستى، اين جراحت چرا بر صورت تو وارد شده است ؟

عرض كرد: هنگامى كه على عليه السلام وارد قلعه شد در را تكانى داد كه تمام قلعه تكان خورد و آنچه روى آن بود از دوربين و ديده‏بان فرو ريخت، و تختى كه من روى آن بودم لرزيد و با صورت به زمين افتادم، در آن حال صورتم‏ با گوشه تخت اصابت كرد و مجروح شد.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به او فرمود:

يا صفيّة إنّ عليّاً عظيم عنداللَّه، وإنّه لمّا هزّ الباب اهتزّ الحصن، واهتزّت السماوات السبع والأرضون السبع، واهتزّ عرش الرحمان غضباً لعليّ عليه السلام.

اى صفيّه ؛ على نزد خدا بلندمرتبه است و شأن و مقامش والاست، و وقتى در قلعه را تكان داد نه تنها قلعه تكان خورد بلكه ‏همه آسمان‏ها و زمين‏هاى هفت‏گانه و عرش الهى به خاطر على عليه السلام از روى غضب لرزيدند.

بعد از آن قضيّه، عمر از آن حضرت سئوال كرد و گفت: آن درى كه كندن آن ممكن نبود از جاى درآوردى در حالى كه سه روز گرسنه بودى، آيا به نيروى بشرى چنين كارى كردى ؟ فرمود:

ما قلعتها بقوّة بشريّة، ولكن قلعتها بقوّة إلهيّة ونفس بلقاء ربّها مطمئنّة رضيّة.

آن را به نيروى بشرى از زمين نكندم بلكه به نيروى الهى بود و به قوّت نفس مطمئنّه اى بود كه به لقاء و ديدار پروردگارش ‏اطمنيان دارد و از او خشنود است.(95)

و اين علامت اين است كه مردمان طاقت ديدن و شنيدن اسرار اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را ندارند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

136 / 43 - ابن شاذان رحمه الله در كتاب «فضائل» سخن گفتن جمجمه انوشيروان را كه اميرالمؤمنين عليه السلام او را به سخن‏ واداشت نقل كرده است كه گفت:

تو امير و فرمانرواى مؤمنان، و سرور اوصياء و پيشواى پرهيزكاران هستى. و كلامش را ادامه داد تا آنكه گفت:

تأسّف مى‏ خورم بر آن تخت‏ها و مقاماتى كه به خاطر ايمان نياوردنم به تو از دست من رفت، از بهشت برين‏ محروم شدم و بى ‏نصيب ماندم، ولى خداوند با آنكه كافر بودم مرا به خاطر عدالتم و انصافى كه در بين ملّت داشتم‏ از عذاب آتش رهائى بخشيد، من در آتش ‏ام ولى آتش مرا عذاب نمی ‏دهد و نمى ‏سوزاند. چه قدر جاى حسرت و ندامت است ! اگر ايمان آورده بودم با تو همنشين بودم.

مردم از شنيدن آن كلمات گريه كردند و پريشان خاطر شدند، و در حقيقت ذات اميرالمؤمنين عليه السلام اختلاف كردند ؛ عدّه اى كه اهل اخلاص بودند گفتند: او بنده خدا و ولىّ او و جانشين رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم است.

عدّه اى ديگر گفتند: او پيغمبر است. و گروهى مثل عبداللَّه بن سبا و پيروانش گفتند: بلكه او خداست.

اميرالمؤمنين عليه السلام آنها را حاضر كرد و فرمود:

يا قوم؛ غلب عليكم الشيطان إن أنا إلّا عبداللَّه، فارجعوا عن الكفر.

اى قوم ؛ شيطان بر شما غلبه كرده است، از اين گفتار ناروا كه كفر است دست برداريد من بنده خداوندم.

بعضى از آنها توبه كردند و عدّه اى بر كفر خود باقى ماندند، و حضرت آنها را در آتش افكند. بعضى از آنها به ‏شهرهاى ديگر پراكنده شدند و در آنجا گفتند: اگر در وجود او ربوبيّت نبود و او خدا نبود ما را در آتش نمى‏ سوزانيد.

به خدا پناه مى‏ بريم از اينكه پستى و بيچارگى به ما روى آورد.(96)

مؤلّف رحمه الله گويد: همان طور كه در مقدّمه كتاب ذكر شد آنها با اين عمل به مقام پروردگار جسارت كردند و آن را كوچك شمرده و پائين آوردند، و سزاوار است كه گفته شود اينها با اين انديشه بى ‏خريدار و اعتقاد باطل درحقيقت ؛ ائمّه عليهم السلام را آن طور كه شايسته آنهاست تعظيم نكرده اند بلكه مقام ربوبيّت را كوچك شمردند و او را با ممكنات مقايسه نمودند، و اين كفر و انكار است، خداوند ما را از لغزش‏هاى اعتقادى محافظت فرمايد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

137 / 44 - كلينى رحمه الله در كتاب «كافى» از يوسف پسر ابوسعيد نقل كرده است كه گفت: روزى نزد امام صادق عليه السلام ‏بودم، به من فرمود:

هنگامى كه قيامت برپا شود و خداوند همه مردمان را جمع كند اوّل كسى را كه بخوانند حضرت نوح عليه السلام است. به او گفته مى‏ شود: آيا تبليغ كردى و فرامين‏ پروردگار را به قوم خود رساندى ؟ مى‏ گويد: بلى. به او گفته مى‏ شود: چه كسى به عمل تو شهادت مى ‏دهد ؟ مى‏ گويد: محمّد بن عبداللَّه صلى الله عليه وآله وسلم.

سپس در طلب حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم به راه مى‏ افتد و مردم را كنار مى‏ زند و از آنها عبور مى‏ كند تا خود را به آن حضرت مى‏ رساند، و او بر روى توده اى از مشك ‏كنار على عليه السلام نشسته است و اين فرمايش پروردگار است:

«فَلَمّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سيئَتْ وُجُوه الّذين كَفَرُوا»(97).

«و چون او را (يعنى على عليه السلام را) مقرّب درگاه خدا و رسول ببينند چهره كافران زشت و درهم كشيده گردد».

نوح خدمت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم عرض مى‏ كند: خداوند از من سئوال كرده است كه آيا تبليغ كرده اى و پيام ما را ابلاغ نموده اى ؟ گفتم: بلى، فرموده است: چه كسى‏ براى تو شهادت مى‏ دهد ؟ عرض كردم: محمّد صلى الله عليه وآله وسلم.

در اين هنگام پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم جعفر بن ابى طالب و حمزه را دستور دهد كه برويد و شهادت دهيد كه او وظيفه تبليغ را انجام داده است.

امام صادق عليه السلام فرمود:

فجعفر وحمزة هما الشاهدان للأنبياء عليهم السلام بما بلّغوا.

پس جعفر و حمزه دو شاهدند براى پيامبران كه ابلاغ رسالت نموده اند.

عرض كردم: فداى شما شوم، پس على عليه السلام كجاست و چه مى ‏كند ؟

فرمود: هو أعظم منزلة من ذلك.

مقام و مرتبه او بالاتر از اين‏ها است.(98)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

138 / 45 - مجلسى رحمه الله از كتاب «مشارق الأنوار» روايتى را از طارق بن شهاب در اوصاف امام عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است كه قسمتى از آن چنين است:

اى طارق ؛ امام كلمه پروردگار(99)، حجّت الهى، نور خداوند و حجاب حق تعالى است.

امام جايگاهش بالاتر از همه و قلّه رفيع هدايت، و راه مستقيم سعادت است، كسى كه آنها را بشناسد و دين خود را از آنها بگيرد از آنها محسوب مى‏ شود.

و به اين مطلب اشاره دارد كلام پروردگار كه از قول ابراهيم حكايت فرموده است:

«مَنْ تَبِعَني فَإنَّهُ مِنّي»(100) «هر كس مرا پيروى كند او از من است».

خداوند تبارك و تعالى امامان را از نور عظمت خود آفريده و سرپرستى امور مملكت خود را به آنها واگذار كرده است، آنها سرّ پوشيده خداوند و اولياء مقرّب ‏پروردگار، و امر او هستند كه بين كاف و نون ظاهر گشته اند بلكه آنها خود كاف و نون هستند، به سوى خدا مردم را دعوت مى‏ كنند، و از جانب او مى‏گويند و به‏فرمان او عمل مى‏ كنند.

وعلم الأنبياء في علمهم وسرّ الأوصياء في سرّهم وعزّ الأولياء في عزّهم كالقطرة في البحر والذرّة في القفر، والسماوات والأرض عند الإمام كيده من راحته يعرف ظاهرها من باطنها ويعلم برّها من فاجرها ورطبها ويابسها ... .

دانش انبياء نسبت به دانش آنها، و اسرارى كه اوصياء آموخته اند نسبت به اسرار ايشان، و عزّت اولياء نسبت به عزّت آنان‏ همانند قطره اى نسبت به دريا و ذرّه اى از دشت پهناور است. آسمان و زمين نزد امام مثل دست او نسبت به كف دستش ‏مى‏ باشد، ظاهر آن را از باطنش، و نيكوكار آن را از بدكردارش تشخيص مى‏ دهد، و هر تر و خشك آن را مى‏ داند... .(101)

مؤلّف رحمه الله گويد: دو جمله از اين روايت مورد اشكال قرار گرفته و احتياج به توضيح دارد:

جمله اوّل: اين قسمت است كه فرموده: «وأمره بين الكاف والنون».

مجلسى رحمه الله در بيان آن مى ‏نويسد: آنها امر پنهان شده الهى هستند كه بين كاف و نون ظاهر گشته اند و به اين آيه ‏شريفه اشاره دارد كه فرموده است: «إنَّما أمْرُهُ إذا أرادَ شَيْئاً أنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون»(102) »همانا شأن او چنين است‏كه هر گاه چيزى را اراده كند و بگويد: باش ؛ فوراً وجود پيدا مى‏ كند».

قسمت دوّم اشكال: جمله بعد از آن است كه فرموده: «بل هم الكاف والنون»، كه اين جمله به شرح و بيان‏ سزاوارتر بود، ولى مجلسى رحمه الله به شرح آن نپرداخته است، و آنچه به فكر من در تفسير اين جمله خطور مى ‏كند چهار وجه است كه هر وجهى از وجه سابق دقيق‏تر است، و در بيان آن از تكفير قشريّين يعنى آنها كه از حقيقت ‏دورند و ظاهربين هستند وحشتى ندارم، زيرا ما در مقام اظهار اعتقاد نيستيم و از نظر اعتقادى همان فرمايش‏ امام صادق عليه السلام را كه به ما تعليم نموده است مى ‏گوئيم:

قولي في جميع الاُمور قول آل محمّد عليهم السلام فيما أسرّوا وما أعلنوا، وفيما بلغني عنهم وفيما لم يبلغني.

گفتار من در همه امور همان گفتار آل محمّد عليهم السلام است در آنچه پنهان كرده اند و آنچه را علنى و آشكار فرموده اند، چه از ايشان ‏به من رسيده باشد و چه نرسيده باشد.

و اين توجيهاتى را كه در شرح اين جمله حديث به فكر ما خطور كرده يك بررسى علمى است:

اوّل: مراد از كاف و نون شدّت ارتباط ايشان با خداوند است به طورى كه صحيح است گفته شود: كار او كار ايشان ‏و كار ايشان كار او است همان طور كه در فرمايش حضرت حجّت صلوات اللَّه عليه به آن اشاره شده است، آن‏ حضرت فرمود:

إنّ قلوبنا أوعية لمشيّة اللَّه إذا شاء شئنا، وإذا شئنا شاء اللَّه تعالى.

دل‏هاى ما اهل بيت ظرف مشيّت الهى است، هر وقت او بخواهد ما مى‏ خواهيم و هر زمان ما بخواهيم او نيز مى‏ خواهد.

دوّم: مقصود از كاف و نون همان اراده اى است كه اظهار شده و مراد حق تعالى كه پيدايش هستى باشد بر آن‏ مترتّب گرديده، و روشن است كه اهل بيت عليهم السلام تمام مقصد پروردگار و مقصود كامل او هستند همانطور كه درزيارت جامعه وارد شده است: «بكم فتح اللَّه وبكم يختم» خداوند به شما آغاز كرده و به شما ختم مى ‏كند، يعنى ‏همه مقصود پروردگار شما بوده ايد، و ديگران نسبت به انوار مقدّس ايشان اگر صالح باشند پرتوى از آن هستند واگر فاسد باشند ظلمت و تاريكى محض هستند.

سوّم: مقصود از كاف و نون صادر اوّل يعنى اوّلين وجودى كه در عالم ظاهر شده است مى‏ باشد، و روشن است كه ‏انوار اهل بيت عليهم السلام اين چنين آفريده شده اند، به خاطر اينكه اراده خداوند با آنچه اراده شده يكى است، زيرا اراده ‏خداوند همان فعل او و ايجاد آن است بدون اينكه لفظى و واسطه اى در ميان باشد.

چهارم: احتمال دارد مقصود اين باشد كه آنها عليهم السلام واسطه فيض اند، فيض را از مبدأ فيض و سرچشمه آن مى ‏گيرند و به ما مى ‏رسانند، مثال آن در اين عالم شيشه ذرّه‏ بين است وقتى بين خورشيد و چيزى كه بر آن واقع شده است ‏واسطه باشد، و همان طور كه مى‏توان اين عمل را به خورشيد نسبت داد، مى ‏شود به آن شيشه نسبت داد.

دل گفت مرا علم لدنّى هوس است

تعليم كن اگر ترا دسترس است

گفتم كه الف گفت دگر هيچ مگو

در خانه اگر كس است يك حرف بس است

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

139 / 46 - در كتاب «مشارق» نقل شده است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم درباره على عليه السلام فرمود:

لايحجبه عن اللَّه حجاب وهو السرّ والحجاب.

هيچ چيز بين او و خدا حجاب نمى شود و حايل نمى‏ گردد، و او خود حجاب و سرّ الهى است (يعنى فيض بدون واسطه از خداوند به او مى ‏رسد، و او واسطه فيض است).

پس امام نور خداوندى و سرّ الهى است و وابستگى ‏اش به اين جسد عارضى است (نورى است كه از عالم عِلوى‏و ملكوت در اين جسد جاى گرفته است).

و دليل آن فرمايش حق تعالى است: «واَشْرَقَتِ الاَرْض بنُور رَبّها»(103)، در تفسير آن فرموده اند: «ربّ الأرض» يعنى صاحب، مالك و اختياردار زمين، و آن امام عليه السلام است كه به نور او زمين روشن گشته است، و او نور خداست‏ كه در تاريكى ‏ها درخشيده و همه عالم را نورانى كرده است.(104)

موافق همين تفسير روايت پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم است كه فرموده اند:

براى خورشيد دو جهت است، يك جهت آن به طرف اهل آسمانها است و بر آن نوشته شده است: «اللَّه نور السماوات» خداوند روشنى‏ بخش‏ آسمان‏ها است.

و يك روى ديگرش به طرف اهل زمين است و بر آن نوشته شده: «عليّ نور الأرضين» على روشنائى زمين است.

پس امام با تمام خلق است و از آنها غايب نيست، مردم از او پنهان نيستند بلكه آنها از ديدار او در حجابند، زيرا دنيا نزد امام عليه السلام مثل سكّه اى در دست انسان است كه هر طور بخواهد مى‏ تواند در آن تصرّف كند.(105)

و از آن بزرگواران عليهم السلام روايت شده است كه فرموده اند:

إنّ اللَّه يعطي وليّه عموداً من نور، بينه وبينه، يرى فيه سائر أعمال العباد كما يرى الانسان شخصه في المرآةمن غير شكّ.

خدا ستونى از نور به ولىّ خود عطا مى‏ كند كه بين او و خلق است و در آن همه اعمال بندگان را مشاهده مى‏ كند همانطور كه ‏شخص خودش را در آينه مى‏ بيند.(106)

مؤلّف رحمه الله گويد: ديلمى رحمه الله در جلد دوّم كتاب «ارشاد القلوب» روايتى را كه بر خورشيد نوشته شده چنين نقل‏ مى ‏كند:

عبداللَّه بن مسعود گويد: از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شنيدم كه فرمود:

خورشيد دو چهره دارد: يك روى آن براى اهل آسمان نور مى‏ دهد، و روى ديگر آن براى اهل زمين نورافشانى مى‏ كند، و بر هر روى آن نوشته اى است.

سپس فرمود: آيا مى‏ دانيد آن نوشته ها چيست ؟

عرض كردند: خدا و رسول او داناتر است.

فرمود: بر آن جهتى كه به سوى اهل آسمان است نوشته شده: «اللَّهُ نُورُ السماوات وَالأرْض»(107) يعنى خدا نور آسمان‏ها و زمين است، و برآن جهت ديگر كه اهل زمين آن را مشاهده مى ‏كنند نوشته شده: «عليّ نور الأرضين» يعنى على روشنائى زمين است.(108)

امّا جمله اى كه در حديث قبلى گذشت: «كه در آن ستون نور، اعمال بندگان را مشاهده مى ‏كنند»، اين آيه شريفه ‏آن را تأييد مى‏ كند: «وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُم وَرَسُولُهُ وَالمُؤْمِنُون»(109) «به آنها بگوئيد عمل كنيد و بدانيد به زودى عمل شما را خدا و رسول و مؤمنان مى ‏بينند».

زيرا در تفسير آن فرموده اند: مراد از مؤمنان در اين آيه ما اهل بيت هستيم.(110)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

140 / 47 - برسى رحمه الله در كتاب «مشارق» از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم روايت مى ‏كند كه آن حضرت فرمود:

ليلة اُسري بي إلى السماء لم أجد باباً ولا حجاباً ولا شجرةً ولا ورقةً ولا ثمرة إلّا مكتوب عليها عليّ عليّ، وإنّ اسم عليّ مكتوب على كلّ شي‏ء.(111)

شبى كه مرا به آسمان‏ها بالا بردند، درى و پرده اى و درختى و برگى و ميوه اى را نديدم مگر اينكه بر روى آن نوشته شده بود: على على(112)، و همانا نام على بر هر چيزى نوشته شده است.

مؤلّف رحمه الله گويد: از اين روايت شريف استفاده مى‏ شود كه بهشت مخصوص على عليه السلام و دوستان آن حضرت است‏ همان طور كه در روايت ديگر فرموده اند:

إنّ عليّاً عليه السلام صاحب الجنّة والنار أي مالكهما وقاسمهما.

صاحب بهشت و دوزخ يعنى مالك آن دو و تقسيم‏ كننده آن على عليه السلام است.(113)

و در كتاب «منتخب البصائر» از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل مى‏ كند كه فرمود:

أنا صاحب الجنّة والنار أسكن أهل الجنّة الجنّة، وأهل النار النار ...

من اختياردار بهشت و دوزخم، اهل بهشت را در بهشت و اهل آتش را در آتش مسكن مى ‏دهم....(114)

و روايت 39 شاهد اين مطلب است، اگر خواستيد به آن رجوع كنيد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

141 / 48 - سلمة بن قيس(115) از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نقل كرده كه آن حضرت فرمود:

على عليه السلام در آسمان هفتم براى اهل آنجا مى‏ درخشد همان طور كه خورشيد براى اهل زمين فروزندگى دارد، و در آسمان دنيا براى اهل زمين همانند ماه است‏در شب تاريك.

و فرمود: أعطى اللَّه عليّاً عليه السلام من الفضل جزءاً لو قسّم على أهل الأرض لوسعهم، وأعطاه من العلم جزءاً لو قسّم‏ على أهل الأرض لوسعهم. إسمه مكتوب على كلّ حجاب في الجنّة، بشّرني به ربّي.

خداوند به حضرت على عليه السلام به اندازه اى فضيلت بخشيده است كه اگر بر اهل عالم تقسيم شود همه را كفايت مى‏ كند، و به‏اندازه اى علم و دانش به او عطا كرده است كه اگر بر افراد روى زمين تقسيم شود همه را كفايت مى ‏كند يعنى همگى عالِم ‏مى ‏شوند.

نام آن حضرت بر هر پرده اى در بهشت نوشته شده است، خداوند مرا به آن بشارت داده است.

على عليه السلام نزد حق تعالى پسنديده و نزد فرشتگان عظيم ‏الشأن است، على عليه السلام از نزديكان و مقرّبان درگاه من و صميمى و وفادار نسبت به من است، او ظاهر وباطن من، پنهان و آشكار من، ملازم، رفيق، همدم و روح من است، از خدا خواسته ام كه او را پيش از من قبض روح نكند و شهيد از دنيا رود. و همانا من داخل‏ بهشت شدم و در آنجا ديدم حوريّه هاى مخصوص او بيشتر از برگ درخت و قصرهاى مخصوص او به تعداد بشر است.

عليّ منّي وأنا من عليّ، من تولّى عليّاً فقد تولاّني، حبّه نعمة، واتّباعه فضيلة.

على عليه السلام از من است و من از على هستم، هر كس ولايت او را قبول كند ولايت مرا پذيرفته است، دوستى با او نعمت، و پيروى‏ كردن از او فضيلت و برترى است.

بر روى زمين كسى راه نمى‏رود كه بعد از من گرامى‏ تر از او باشد، خداوند حكمت را بر او نازل فرموده و لباس دانش و بزرگوارى را بر او پوشانده، و به سبب او محافل را زينت داده و اهل ايمان را گرامى داشته و لشكريان را نصرت و يارى بخشيده، و دين را عزيز گردانيد، و سرزمين‏ها را آباد نموده و به خوبان عزّت وآبرو بخشيده است.

مثله كمثل بيت اللَّه الحرام يزار ولايزور، ومثله كمثل القمر إذا طلع أضاءت الظلم، ومثل الشمس إذا طلعت‏أضاءت الحنادس.

او همانند كعبه است كه اطراف او بايد چرخيد و او را زيارت نمود و او كسى را زيارت نمی ‏كند، و او مانند ماه درخشنده است‏ كه وقتى طلوع كند به تاريكى‏ ها نور مى‏ بخشد، و همانند خورشيد است كه وقتى آشكار شود اثرى از تاريكى نمى ‏ماند.

او را خداوند در كتاب خود توصيف كرده و در آيات آن مدح و ستايش نموده، او در دوران زندگى بخشنده و بزرگوار، و هنگام رفتن از دنيا شهيد است.

و خداوند در خطاب خود به حضرت موسى عليه السلام فرمود: اى پسر عمران ؛ من نماز را قبول نمى ‏كنم مگر از كسى كه براى عظمت من فروتنى كند و در قلبش‏ همواره خوف و محبّت من جاى داشته باشد، و روز را به ياد من به پايان رساند، و اوليائم را كه به خاطر آنها آسمان و زمين، و بهشت و دوزخ را آفريدم كه محمّد صلى الله عليه وآله وسلم و خاندان پاك او باشند بشناسد.

كسى كه آنها و حقّى كه دارند بشناسد هنگامى كه چيزى نمى ‏داند او را آگاه كنم، و وقتى كه در ظلمت و تاريكى است برايش روشنائى ايجاد نمايم، و قبل از آنكه ‏درخواست كند به او ببخشم، و پيش از آنكه بخواند او را جواب دهم.(116)

شيخ صدوق رحمه الله در كتاب امالى اين حديث را با اندكى بيشتر نقل كرده است.(117)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

142 / 49 - در همان كتاب از كتاب «تأويل الآيات» نقل كرده است كه ابن عبّاس از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم روايت ‏كرده است كه فرمود:

لايعذّب اللَّه هذا الخلق إلّا بذنوب العلماء الّذين يكتمون الحقّ من فضل عليّ عليه السلام وعترته.

خداوند اين مردم را عذاب نمى‏ كند مگر بخاطر گناه دانشمندان ايشان، آنها كه حق را كتمان كردند و فضائل على‏ عليه السلام و عترت ‏طاهرين او را بيان نكردند.

ألا وإنّه لم يمش فوق الأرض بعد النبيّين والمرسلين أفضل من شيعة عليّ عليه السلام ومحبّيه الّذين يظهرون أمره، وينشرون فضله، اُولئك تغشاهم الرحمة، وتستغفر لهم الملائكة.

بدانيد راه نمى ‏رود بر روى زمين بعد از پيغمبران و رسولان كسى كه مقامش برتر از شيعيان و دوستان على عليه السلام باشد، آنهائى‏ كه امر ولايت آن حضرت را ظاهر مى‏ كنند و فضائل او را منتشر مى‏ كنند، رحمت الهى سر تا پاى وجود آنها را فرا مى‏ گيرد وفرشتگان براى آنها استغفار مى ‏كنند.

والويل كلّ الويل لمن يكتم فضائله، ويكتم أمره، فما أصبرهم على النار.

و بدبختى به تمام معنا نصيب كسانى مى‏شود كه فضائل او را كتمان مى ‏كنند و امر او را پنهان مى‏ دارند، چگونه مى‏ خواهند درآتش پايدارى كنند.

اين حقّ است(118) زيرا كسى كه فضائل او را از روى جهل و نادانى پنهان كند دچار هلاكت و نابودى است، چون امام ‏زمان خود را نشناخته است، و كسى كه از روى آگاهى به خاطر دشمنى پنهان كند منافق است، زيرا طينت وسرشت او ناپاك است، و با آن حضرت جز منافق گمراه دشمنى نمى ‏كند.

ولايت آن حضرت بر طينت او عرضه شد و از پذيرش آن خوددارى كرد و لذا مسخ گرديد (يعنى تغيير ماهيّت وحقيقت داد) و در عالم مسوخات بر او ندا داده شده كه آنكه خبيث است به ديگر خبيثان ملحق گردد، پس او دين‏ ندارد و عبادت‏هاى او عبادت نيست، و مؤمنى كه ولايت و معرفت اميرالمؤمنين عليه السلام را دارد در حقيقت عابد است‏ گرچه عبادت نكند، و محسن و نيكوكار است گرچه بدى كند، و نجات پيدا مى ‏كند گرچه گنه‏كار باشد، و اين آيه‏ شريفه به اين گروه اشاره دارد:

«ليُكَفِّر اللَّهُ عَنْهُم أسْوَأَ الّذي عَمِلُوا ويَجْزِيَهُم أجْرَهم بأحْسَن الّذي كانُوا يَعْمَلُون».(119)

خداوند (به فضل و كرم خود) كارهاى زشت آنها را بخشيده و بپوشاند، و اجر و پاداش آنها را به بهتر و نيكوتر از آنچه عمل‏كرده اند عطا كند.

و اين مخصوص شيعيان اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام است.(120)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

143 / 50 - برسى رحمه الله در كتاب «مشارق» از ابن عبّاس نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

يا عليّ، إنّ اللَّه يحبّك ويحبّ من يحبّك، وإنّ الملائكة تستغفر لك ولشيعتك ولمحبّي شيعتك.

اى على ؛ به راستى خداوند تو و دوستان تو را دوست دارد و همانا فرشتگان براى تو و شيعيان تو و دوستان شيعيانت استغفارمى‏ كنند.

و هنگامى كه قيامت فرا رسد نداكننده اى فرياد برآورد: دوستان على عليه السلام كجا هستند ؟ گروهى از صالحين بپا خيزند، به آنها گفته شود: هر كه را مى‏ خواهيد دستش را بگيريد و وارد بهشت كنيد، و همانا يكى از آنها هزار نفر را از آتش نجات دهد.

سپس آن نداكننده فرياد برآورد: بقيّه دوستان على عليه السلام كجا هستنند ؟ پس گروهى كه متوسّطند (حسنات و سيّئات آنها مساوى است) برخيزند، به آنها گفته‏ شود: آنچه مى ‏خواهيد از خدا خواهش كنيد، پس به هر كدام از آنها آنچه را كه درخواست كند عطا نمايد.

سپس آن نداكننده صدا مى‏ زند: بقيّه دوستان على عليه السلام كجا هستند ؟ گروهى كه با ارتكاب معاصى و گناه به خود ظلم كرده اند برمى‏ خيزند، سپس گفته مى‏ شود: دشمنان على عليه السلام كجا هستند ؟ جمعيّت بسيارى برخيزند، ندا رسد هر هزار نفر از اينها را در مقابل يكى از دوستان على عليه السلام قرار دهيد و اعمال خوب آنها را به‏ اعمال دوستان على عليه السلام اضافه كنيد(121)، و وقتى كه چنين كنند آنها از آتش نجات پيدا مى‏ كنند.

(بعد فرمود:) وأنت الأجلّ الأكرم، وأنت العليّ العظيم، محبّك محبّ اللَّه ورسوله، ومبغضك مبغض اللَّه ورسوله.

تو برتر و والاترى، و تو بلندمرتبه و عظيم الشأن هستى، آنكه تو را دوست دارد، خدا و رسولش را دوست داشته و آنكه با تو دشمنى كند با خدا و رسول او دشمنى نموده است.(122)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

144 / 51 - در همان كتاب از ابن عبّاس نقل مى‏ كند: رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را ديدم پنج مرتبه سجده كرد بدون آنكه‏ركوع كند. عرض كردم: اين چه عملى بود كه انجام داديد ؟ فرمود:

جبرئيل نزد من آمد و عرض كرد:

يا محمّد ؛ إنّ اللَّه يحبّ عليّاً، اى محمّد ؛ خدا على را دوست دارد.

و من با شنيدن آن سجده كردم، سپس سر از سجده برداشتم، او گفت: خداوند فاطمه عليها السلام را كه پارسا و پاك است دوست دارد، و من سجده كردم و سپس سر از سجده برداشتم، بار ديگر گفت: خداوند حسن را دوست دارد، و مرتبه ديگر گفت: خداوند حسين را دوست دارد، و من براى هر كدام سجده كردم و براى آخرين‏ مرتبه گفت: خدا كسانى كه ايشان را دوست داشته باشند دوست دارد، و من سجده پنجم را بجا آوردم.(123)

شيخ مفيد رحمه الله در كتاب «امالى» اين روايت را چنين نقل كرده است:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

جبرئيل به من خبر داد: جايگاه على عليه السلام در بهشت است، و من خدا را به بخاطر شگرگزارى سجده كردم، وقتى سر از سجده برداشتم گفت: فاطمه عليها السلام نيز دربهشت است، خدا را به همان گونه سجده كردم، بار ديگر گفت: حسن و حسين عليهما السلام دو سرور جوانان بهشت هستند، و من سجده شكر بجا آوردم، چون سر ازسجده برداشتم گفت:

ومن يحبّهم في الجنّة، هر كس ايشان را دوست داشته باشد جاى او در بهشت است، و من سجده ديگرى به عنوان شكر الهى بجا آوردم، و وقتى سر از سجده برداشتم براى آخرين مرتبه گفت: ومن يحبّ مَن يحبّهم في الجنّة، هر كس دوستان آنها را دوست داشته ‏باشد جاى او در بهشت خواهد بود، و من براى پنجمين بار سجده كردم.(124)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

145 / 52 - سيّد هاشم بحرانى رحمه الله در كتاب «مدينة المعاجز» مى‏ گويد: در كتب شيعه از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت‏ شده است كه روزى ابليس بر آن حضرت گذشت، اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود:

اى ابو حارث ؛ براى معاد خود چه چيزى ذخيره كرده اى ؟

عرض كرد: دوستى تو را ذخيره كرده ام، و هنگامى كه قيامت فرا رسد آنچه از اسامى تو اندوخته ام و از وصف آن هر توصيف ‏كننده اى عاجز است خارج كنم، وبراى تو اسمى است كه از مردم پنهان است و نزد من ظاهر است، آن را خداوند رمزى و اشاره اى در كتاب خود قرار داده و جز خدا و آنها كه علم و دانش در دل‏هاى ايشان رسوخ كرده و ريشه دارد نمى‏ دانند، و وقتى خدا بنده اى را دوست بدارد پرده را از چشمان او كنار مى‏ زند و آن اسم را به او مى آموزد و اين بنده با دانستن آن سرّ الهى در حقيقت چشم امّت مى‏ شود.

وذلك الإسم هو الّذي قامت به السماوات والأرض، المتصرّف في الأشياء كيف يشاء. و آن اسم همان است كه به ‏سبب او آسمان‏ها و زمين را برپا داشته است و با آن مى تواند در اشياء هر گونه بخواهد تصرّف كند.(125)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

146 / 53 - برسى رحمه الله در كتاب «مشارق الأنوار» نقل مى‏ كند كه صاحب كتاب «عيون الأخبار» روايت كرده است:

روزى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در راهى مى‏ گذشت، يك نفر يهودى كه از يهوديان خيبر بود با آن حضرت همراه‏ شد، در بين راه به درّه اى كه بر اثر سيل آب زياد در آن جمع شده بود رسيدند، يهودى فوراً پارچه اى را كه نخى ياپشمى بود به خود پيچيده و روى آب به راه افتاد، مقدارى كه رفت على عليه السلام را صدا زد و گفت: اگر آنچه را من‏ مى‏ دانم تو مى ‏دانستى از آب عبور مى‏ كردى همان طور كه من عبور كردم.

اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمودند: قدرى توقّف كن، سپس اشاره اى فرمود، فوراً آب منجمد گرديد و سفت شد و به‏ روى آن به راه افتاد.

يهودى كه چنين ديد خود را بر قدم‏هاى على عليه السلام انداخت و عرض كرد: اى جوانمرد ؛ چه چيزى گفتى كه آب را به‏ سنگ تبديل كردى ؟

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

تو چه چيزى گفتى كه بر روى آب عبور كردى ؟ عرض كرد:

أنا دعوت اللَّه بإسمه الأعظم.

من خدا را به اسم اعظم او خواندم.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اسم اعظم خدا چيست ؟

عرض كرد: اسم جانشين حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: من جانشين حضرت محمّدم.

يهودى به حقّانيّت آن حضرت اعتراف كرد و اسلام آورد.(126)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

147 / 54 - در همان كتاب از عمّار بن ياسر نقل مى‏ كند كه گفت:

روزى خدمت مولايم اميرالمؤمنين عليه السلام شرفياب شدم، آن حضرت در چهره من افسردگى و دلتنگى مشاهده كرد از علّت آن سئوال فرمود. عرض كردم: بدهى دارم و طلبكار آن را مطالبه مى ‏كند.

على عليه السلام به سنگى كه افتاده بود اشاره نمود و فرمود:

آن را بردار و بدهى خود را بپرداز.

عمّار عرض كرد: اين سنگ كه ارزشى ندارد.

اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: اُدع اللَّه بي يحوّله لك ذهباً.

خدا را به واسطه من بخوان تا او را برايت به طلا تبديل كند.

عمّار گويد: خدا را به اسم آن حضرت خواندم و سنگ برايم طلا گرديد، آنگاه به من فرمود: به مقدارى كه احتياج دارى از آن بگير. عرض كردم: اينكه انعطاف ‏پذير و نرم نيست چگونه نرم مى‏ شود ؟

فرمود: يا ضعيف اليقين، اُدع اللَّه بي حتّى يلين فانّ باسمي ألان اللَّه الحديد لداود عليه السلام. اى كم باور ؛ خدا را دوباره به ‏واسطه من بخوان تا نرم گردد، همانا به بركت نام من آهن براى داود نرم گرديد.

عمّار گويد: خدا را به اسم آن حضرت خواندم و آن نرم شد و به مقدار نياز از آن برداشتم.

سپس فرمود: خدا را به اسم من بخوان تا باقي‏مانده طلا به شكل اوّل خود يعنى سنگ درآيد.(127)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

148 / 55 - در همان كتاب از زاذان خدمتگزار سلمان فارسى رضى الله عنه نقل مى‏ كند كه گفت: هنگامى كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام براى غسل دادن سلمان تشريف آورد، سلمان را ديد كه از دنيا رفته است، پارچه را از صورت او كنار زد، سلمان تبسّمى كرد و خواست بنشيند، حضرت به او فرمود:

به همان حالت مرگ برگرد و او برگشت.(128)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

149 / 56 - ابن عبّاس از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم روايت كرده است:

آن حضرت روزى آب خواستند و نزد آن حضرت اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام حضور داشتند، پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم آب آشاميد سپس ظرف آب را به امام حسن عليه السلام مرحمت فرمود، و چون از آن آب آشاميد حضرت به او فرمود:

گوارا باد اى ابو محمّد، بعد از آن ظرف آب را به امام حسين عليه السلام دادند و او آشاميد، پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم به او نيز فرمود: گوارا باد اى ابا عبداللَّه.

آنگاه ظرف آب را به حضرت زهرا عليها السلام دادند و پس از آنكه آشاميد به او فرمود: گوارايت باد اى مادر نيكوكاران پاك سرشت.

سپس نوبت به على عليه السلام رسيد و وقتى آن حضرت آب آشاميد پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم سجده كرد، چون سر از سجده برداشت بعضى از همسران آن حضرت درباره‏ آن توضيح خواست و از چگونگى قضيّه سئوال كرد. رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به او فرمود:

هنگامى كه من از اين آب آشاميدم جبرئيل و فرشتگان به من گفتند: گوارايت باد اى رسول خدا ؛ و بعد از آشاميدن حسن، حسين و فاطمه عليهم السلام نيز چنين گفتند و من هم همان طور كه جبرئيل و فرشتگان گفتند به آنها گفتم، و وقتى كه اميرالمؤمنين عليه السلام آشاميد خداى تبارك و تعالى به او فرمود:

هنيئاً مريئاً يا وليّي و حجّتي على خلقي.

گوارايت باد اى ولىّ من و اى حجّت من بر مخلوقاتم،

و من خدا را به خاطر نعمتى كه به على عليه السلام در ميان اهل بيت من عنايت كرده و لطفى كه به او دارد سجده شكر نمودم.(129)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

150 / 57 - در كتاب «امالى» از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به على عليه السلام فرمود:

هنگامى كه قيامت برپا شود تو را بر مركبى از نور وارد آن صحنه مى ‏كنند در حالى كه بر سرت تاجى از نور است و آن چهار پايه دارد، بر هر پايه اى در سه سطراين جملات نوشته شده است:

«لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، عليّ وليّ اللَّه».

خدائى جز خداوند يكتا نيست، محمّد فرستاده خداست، على ولىّ خداست.

سپس تخت كرامت برايت قرار مى ‏دهند و كليدهاى بهشت و دوزخ را نزد تو آورند، سپس آنچه را خداوند از ابتداى آفرينش تا انتهاى آن آفريده است در يك‏ سرزمينى در حضور تو جمع كند و آنگاه تو به شيعيانت فرمان دهى كه به بهشت روند و دشمنانت را به دوزخ رهسپار مى‏ كنى، و تو تقسيم كننده بهشت و دوزخ ‏هستى، و در آن روز امين خداوندى، و امين كسى است كه حكومت مى‏ كند و هر گونه بخواهد در امور تصرّف مى‏ نمايد.

و در روايت ديگر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند:

يا عليّ، إذا كان يوم القيامة جي‏ء بك على نجيب من نور وعلى رأسك تاج يكاد نوره يخطف الأبصار، فيقال‏ لك: أدخل من أحبّك الجنّة ومن أبغضك النار.

اى على ؛ وقتى قيامت فرا رسد تو را بر شترى از نور وارد كنند در حالى كه بر سرت تاجى است كه چشم‏ها را خيره مى‏ كند ونزديك است كه روشنائى را از چشم‏ها ببرد، در اين هنگام دستورى صادر شود كه دوستانت را به بهشت و دشمنانت را به‏ دوزخ وارد كن.(130)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

151 / 58 - برسى رحمه الله در كتاب «مشارق» مى‏ گويد: در حكايت سلمان رضى الله عنه روايت شده است: وقتى كه شير بر او حمله كرد گفت: «يا فارس الحجاز أدركني» «اى اسب سوار حجاز مرا درياب»، ناگهان اسب سوارى ظاهر گرديداو راخلاص كرد و به آن شير دستور داد از الآن مركب او باش.

و سلمان بر او هيزم بار مى‏ كرد و به خاطر اطاعت كردن از فرمان على عليه السلام باركشى مى‏ كرد و آنها را از صحرا تا دروازه شهر مى آورد.(131)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

152 / 59 - در همان كتاب مقداد بن اسود نقل مى‏ كند:

مولايم اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به من فرمود: شمشير مرا بياور، آن را خدمتش حاضر كردم، بر زانوى خود نهاد، سپس ‏ديدم به آسمان بالا رفت تا از ديدگان من پنهان گرديد و نزديك ظهر دوباره برگشت در حالي كه از شمشيرش‏ خون مى چكيد.

عرض كردم: اى مولاى من ؛ كجا تشريف برديد ؟ فرمود:

در عالم بالا بين عدّه اى خصومت و درگيرى بود، بالا رفتم و آنجا را از اختلاف پاك كردم.

عرض كردم: اى مولاى من ؛ امور عالم بالا هم به شما واگذار شده است ؟ فرمود:

أنا حجّة اللَّه على خلقه من أهل سماواته وأرضه، وما في السماء ملك يخطو قدماً عن قدم إلّا بإذني، وفيّ‏يرتاب المبطلون.

من حجّت خدا بر تمام خلق از اهل آسمانها و زمين هستم، و در آسمان فرشته اى قدم از قدم بر نمى‏ دارد مگر به اجازه من، ودرباره من اهل باطل به شك و ترديد افتادند.(132)

مؤلّف رحمه الله گويد: اگر گفته شود: چگونه ممكن است در عالم بالا خصومت و دشمنى باشد ؟ در قرآن فرموده است: «ما كانَ لي مِنْ عِلْم بِالْمَلأ الأعْلى إذْ يَخْتَصِمُون»(133) «مرا به اهل عالم بالا كه خصومتى داشته باشند علمى‏ نيست».

در جواب مى‏ گوئيم: آيا قصّه هاروت و ماروت(134) و فطرس(135) را نمى ‏دانى.

و مگر نمى‏ دانى كه طايفه اى از جنّ هستند كه پرواز مى‏ كنند و جايگاه آنها در هوا است، پس ممكن است بين‏ گروهى از آنها خصومت و دشمنى بوده، ولىّ خدا و امين پروردگار به طرف آنها بالا رفته و نزاع را برطرف كرده ‏است.

و نيز به كسى كه اين قضيّه را انكار كند گفته مى‏ شود: آيا ادريس و عيسى به آسمان بالا نرفته اند ؟ آيا دريا براى‏ حضرت موسى شكافته نشد ؟ آيا سليمان بر هوا و خضر بر روى آب راه نمى ‏رفتند ؟ آيا تمام موجودات‏ فرمانبردار ولىّ حق تعالى نيستند ؟ آيا قصّه آصف را نشنيده اى ؟ و آيا با دانستن يك حرف از هفتاد و دو حرف ‏آن كار عجيب را نكرد، تمام آن هفتاد و دو حرف نزد اميرالمؤمنين عليه السلام است.

قرآن درباره آصف فرموده است: «قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الكتاب»(136) «كسى كه علمى از كتاب نزد او بود گفت».

و درباره اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است: «وَمَنْ عِنْدَه عِلْمُ الكتاب»(137) «كسى كه علم كتاب نزد او است»، بلكه اوكتاب است و كتاب او است، به خاطر اينكه او بزرگ‏ترين كلمه الهى است، و اين آيه شريفه به آن اشاره فرموده ‏است: «لَقَدْ رَأى مِنْ آيات رَبِّه الكُبْرى»(138)، و اين از باب تبعيض نيست كه او بعضى از آيات را ديد بلكه اين كلام ‏مقلوب و جابجا است و معنايش «لقد رأى الكبرى من آيات ربّه» است يعنى بزرگ‏ترين آيه و نشانه پروردگار راديد. و خود آن حضرت فرموده است:

أنا مكلّم موسى من الشجرة، أنا ذلك النور.

من آن كسى هستم كه با موسى از ميان درخت صحبت كرد، من آن روشنائى هستم كه موسى در آنجا ديد.

و فرموده است:

ليس للَّه آية أكبر منّي، ولا نبأ أعظم منّي.

خدا را آيتى و نشانه اى بزرگ‏تر از من، و خبرى عظيم‏تر از من نيست.

و روايت ابن عبّاس اين حديث شريف را تأييد مى‏ كند، او نقل مى‏ كند:

در شب معراج وقتى جبرئيل براق را نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم آورد و گفت: خداوند تعالى فرموده است: اين براق راسوار شوى، آن حضرت از او سئوال فرمود كه اين چه موجودى است ؟

عرض كرد: جنبنده اى است كه آن را خداوند براى تو آفريده و آن را در بهشت عدن هزار سال نگهداشته است.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم از سرعت سير او سئوال فرمود. عرض كرد: اگر بخواهى آسمانها و زمين‏هاى هفتگانه را با اوسير كنى مى‏توانى مسافت هفتاد هزار سال راه را هزار مرتبه در كمتر از چشم بهم زدن طى كنى.

و هنگامى كه جنبنده اى كه مركب پيامبر است چنين قدرتى دارد كسى كه به سبب او و به خاطر او هر جنبنده اى‏ آفريده شده قدرتش چگونه خواهد بود ؟ (139)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

153 / 60 - در كتاب «مشارق» روايت شده است:

على عليه السلام به حصار و قلعه اى گذشت كه آن را با زنجير محكم كرده بودند، شمشير و سپر خود را خواست، سپر را زير قدمهايش انداخت و شمشيرش را حمايل كرد سپس به هوا بالا رفت و بر ديوارى فرود آمد و ضربه اى به‏ زنجيرها وارد كرد و همه را بريد، تمام پايه ها فرو ريخت و در باز شد، و اين بالا رفتن او مثل بالا رفتن و پائين‏ آمدن فرشتگان است.(140)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

154 / 61 - در همان كتاب از صاحب «المقامات» روايت كرده است كه ابن عبّاس نقل مى ‏كند:

على عليه السلام را در كوچه هاى مدينه ديدم به راهى مى‏ رفت كه گذرگاهى نداشت، نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم آمدم و او را باخبر كردم، فرمود:

إنّ عليّاً علم الهدى والهدى طريقه.

على راهنماى هدايت است و راه او راه هدايت است.

سه روز از اين جريان گذشت، روز چهارم به ما دستور داد كه به دنبال او و به جستجوى او رويم.

ابن عبّاس گويد: به دروازه اى كه او را در آنجا ديده بودم رفتم از دور سفيدى زره او را كه در تابش خورشيد برق‏ مى‏ زد ديدم، نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم آمدم و او را از قدوم آن حضرت باخبر كردم.

هنگامى كه على عليه السلام به ديدار پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم آمد، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم برخاست و او را در برگرفت و معانقه كرد، زره اورا با دست خود باز كرد و بدن او را با دقّت نگاه مى‏ كرد.

عمر گفت: اى رسول خدا ؛ گويا خيال كرده ايد كه على عليه السلام در جنگ بوده است ؟

پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

اى پسر خطّاب ؛ به خدا قسم على عليه السلام بر چهل هزار فرشته حكومت داده شد، چهل هزار عفريت را كشت و چهل قبيله از پريان به دست او اسلام آوردند.

وأنّ الشجاعة عشرة أجزاء، تسعة منها في عليّ عليه السلام وواحدة في سائر الناس، والفضل والشرف عشرة أجزاء تسعة منها في عليّ‏ عليه السلام وواحدة في سائر الناس.

و همانا شجاعت ده جزء است ؛ نه جزء آن در وجود مقدّس على عليه السلام ‏قرار داده شده و يك جزء بين سائر مردم تقسيم گرديده است، و فضيلت و شرافت نيز ده جزء است، نه جزء آن در ذات پاك ‏على عليه السلام نهفته گرديده و يك جزء آن بين سائر مردم تقسيم شده است.

و براستى على عليه السلام نسبت به من مثل ذراع(141) نسبت به دست است و او همانند دكمه از جامه من است، و دست من است كه با آن به خواسته هايم مى ‏رسم، وشمشير من است كه دشمنان را با او نابود مى‏ كنم.

وإنّ المحبّ له مؤمن، والمخالف له كافر، والمقتفي لأثره لاحق.

كسى كه او را دوست داشته باشد مؤمن است و كسى كه با او مخالفت كند كافر است، و كسى كه از او پيروى كند به گروه‏ رستگاران ملحق مى‏ شود.(142)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

155 / 62 - در كتاب «فضايل الشيعة» از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم به على عليه السلام فرمود:

شيعتك مصابيح الدجى.(143)

شيعيان تو همانند چراغى در تاريكى‏ ها هستند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

156 / 63 - برسى رحمه الله از ابن عبّاس نقل مى‏ كند كه: عدّه اى از اهل كوفه از بزرگان شيعه از اميرالمؤمنين عليه السلام ‏درخواست كردند كه از عجائب اسرار الهى به آنها نشان دهد، فرمود:

شما تحمّل ديدن يكى از آن‏ها را نداريد و كافر مى‏ شويد.

گفتند: ما شكّى نداريم كه تو صاحب اسرار هستى، آنگاه از ميان آنها هفتاد نفر را انتخاب كرد و آنها را به پشت كوفه بيرون برد، سپس دو ركعت نماز خواند و كلماتى را گفت، بعد فرمود: نگاه كنيد.

وقتى نگاه كردند ديدند درختها و ميوه ‏ها است و به طور خيلى واضح و روشن بهشت را مشاهده كردند.

از ميان آنها كسي كه بهترين گفتار را داشت گفت: اين سحرى است آشكار و جز دو نفر بقيّه آنها كافر گشتند. آن حضرت به يكى از آن دو نفر فرمود:

آنچه همراهانت گفتند شنيدى ؟

وما هو واللَّه بسحر، ما أنا بساحر ولكنّه علم اللَّه ورسوله فإذا رددتم عليّ فقد رددتم على رسول اللَّه‏ صلى الله عليه وآله وسلم.

بخدا قسم اين سحر نبود و من ساحر نيستم ؛ بلكه اين از علم خدا و رسول سرچشمه گرفته است، اينها وقتى مرا و گفتارم را رد كردند در حقيقت رسول خدا را رد كرده اند.

سپس به مسجد برگشت تا براى آنها استغفار كند، وقتى دست به دعا برداشت همه ريگ‏هاى مسجد درّ و ياقوت گرديد، يكى از آن دو نفر هم كافر گشت و برگشت، و فقط يك نفر از آنها ثابت ماند.(144)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

157 / 64 - در كتاب «قوّة القلوب» از على عليه السلام نقل كرده است كه فرمود:

لو شئت لأوقرت سبعين بعيراً في تفسير فاتحة الكتاب.(145)

اگر بخواهم هفتاد شتر در تفسير سوره حمد بار مى‏ كنم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

158 / 65 -  شيخ صدوق رحمه الله در كتاب «عيون اخبار الرضا عليه السلام» از آن حضرت، از پدرانش عليهم السلام نقل مى ‏كند كه‏ رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به على عليه السلام فرمود:

من أحبّك كان مع النبيّين في درجتهم يوم القيامة، ومن مات وهو يبغضك فلا يبالي مات يهوديّاً أو نصرانيّاً.(146)

كسى كه تو را دوست داشته باشد در قيامت با پيامبران و در درجه آنها است، و آن كس كه بميرد و با تو دشمن باشد مهمّ نيست‏ يهودى بميرد يا نصرانى.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

159 / 66  -  شيخ طوسى قدس سره در كتاب «امالى» از ابن عبّاس نقل مى ‏كند: از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم شنيدم كه ‏فرمود:

أعطاني اللَّه خمساً وأعطى عليّاً خمساً، أعطاني جوامع الكلام وأعطى عليّاً جوامع العلم، وجعلني نبيّاً وجعله‏ وصيّاً، وأعطاني الكوثر وأعطاه السلسبيل وأعطاني الوحي وأعطاه الألهام، وأسرى بي وفتح له أبواب ‏السماء والحجب حتّى نظر إليّ ونظرت إليه.

خداوند به من پنج چيز و به على عليه السلام نيز پنج چيز عطا كرد ؛ به من «جوامع العلم» يعنى قرآن را عطا كرد و به على مجموعه علم‏ را عنايت فرمود، مرا پيغمبر و على را وصىّ من قرار داد،(147) به من كوثر و به على سلسبيل - نام نهرى است در بهشت - عنايت‏ كرد، به من وحى و به او الهام بخشيد، مرا در آسمانها سير داد و درهاى آسمان را به روى او گشود و پرده‏ ها را برايش كنار زد، بطورى كه من به او نگاه مى‏ كردم و او به من نگاه مى‏ كرد.

ابن عبّاس گويد: سپس رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم گريه كرد، عرض كردم: پدر و مادرم فداى شما چرا گريه‏ مى ‏كنيد؟ فرمود:

اى ابن عبّاس ؛ ابتداى گفتار پروردگارم اين بود كه فرمود: اى محمّد ؛ به پائين نگاه كن، نگاه كردم ديدم پرده ‏ها كنار زده ‏شده و درهاى آسمان گشوده گشته و على عليه السلام را ديدم سر خود را بلند كرده است، او با من صحبت كرد و من با او به‏ كلمات پروردگارم گفتگو كردم.

خداوند تبارك و تعالى فرمود: اى محمّد ؛ من على را وزير و ياور و وصىّ و جانشين بعد از تو قرار دادم، به او خبر بده، كلامت را مى‏ شنود، من به او خبر دادم در حاليكه در پيشگاه پروردگارم بودم و او قبول كرد و گفت: اطاعت مى ‏كنم.

خداوند فرشتگان را دستور داد تا به او سلام كنند و آنها انجام دادند، و على عليه السلام آنها را پاسخ گفت، و فرشتگان را ديدم‏ يكديگر را بشارت می ‏دادند، و به فرشته اى از فرشتگان آسمان عبور نكردم مگر اينكه به من تهنيت و تبريك مى‏گفت وهمگى گفتند:

يا محمّد ؛ والّذي بعثك بالحقّ نبيّاً لقد دخل السرور على جميع الملائكة باستخلاف اللَّه تعالى لك ابن عمّك.

اى محمّد ؛ قسم به آن كسى كه تو را به حقّ پيغمبرى داد از اينكه خداوند على عليه السلام را به جانشينى تو برگزيد خوشحالى و سرورفراوانى همه فرشتگان را فرا گرفت.

حاملين عرش الهى را ديدم كه سرها را پائين انداخته اند و به زمين نگاه مى‏كنند، به جبرئيل گفتم: اينها چه مى‏كنند؟

عرض كرد: اى محمّد ؛ فرشته اى از فرشتگان باقى نماند مگر اينكه نگاه بشارت ‏آميزى به چهره على عليه السلام نمود جز اينها كه عرش پروردگار را به دوش دارند، اكنون اجازه گرفته اند تا آنها هم به چهره اميرالمؤمنين عليه السلام نگاه كنند.

بعد فرمود: هنگامى كه از آسمان فرود آمدم خواستم خبرهاى بالا را به على عليه السلام گزارش دهم ديدم او برايم وقايع را نقل ‏مى‏ كند دانستم كه قدمى برنداشته ام جز اينكه براى على عليه السلام هم مكشوف گشته و آن را نگريسته است.

ابن عبّاس مى‏ گويد: عرض كردم اى رسول خدا ؛ به من سفارشى بفرمائيد؟ فرمود:

عليك بحبّ عليّ بن أبي‏طالب.

تو را به دوستى على عليه السلام سفارش مى‏ كنم.

دوباره عرض كردم: اى رسول خدا ؛ مرا سفارشى بفرما. فرمود:

عليك بمودّة عليّ بن أبي طالب عليه السلام. والّذي بعثنى بالحقّ نبيّاً لايقبل اللَّه من عبد حسنة حتّى يسأله عن حبّ‏ عليّ بن أبي طالب عليه السلام وهو أعلم، فإن جاء بولايته قبل عمله على ما كان فيه، وإن لم يأت بولايته لم يسأله ‏عن شي‏ء وأمر به إلى النار.

تو را توصيه مى‏ كنم كه نسبت به على عليه السلام اظهار محبّت كنى. بحقّ آن كسى كه مرا به رسالت برگزيد خداوند هيچ كار خوبى رااز كسى نمى‏ پذيرد تا از دوستى على بن ابى طالب عليه السلام از او سئوال كند - در حاليكه خودش داناتر است - اگر ولايت على عليه السلام رابه همراه داشته باشد اعمالش را با همه نقائص آن قبول مى‏ كند، ولى اگر از ولايت آن حضرت بى‏ بهره باشد او را به طرف آتش ‏روانه مى ‏كند بدون اينكه از كارهايش پرسش كند (148) . (149)

مؤلّف رحمه الله گويد: و شاعر چه نيكو سروده است:

قد حوته أرض وأرض تخلّت

منه حتّى مشى بها وطواها

هو في الشرق ما هو في الغرب

وفي الأرض مثل ما في سماها

زمينى او را دربرگرفته و زمينى از او خالى است، تا اينكه بر آن راه رود و آن را بپيمايد.

او در مشرق باشد همانند آن است كه در مغرب باشد، و در روى زمين مثل آن است كه در آسمان باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

160 / 67 -  ابن شهراشوب رحمه الله از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل مى‏  كند كه فرمود:

أنا الوسيلة.

من وسيله هستم.

و همچنين شيخ صدوق رحمه الله از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم روايت كرده است كه فرمود:

إذا سألتم اللَّه لي فاسألوه الوسيلة.

وقتى از خداوند چيزى براى من مى‏ خواهيد وسيله را درخواست كنيد.

و وقتى از معناى وسيله از آن حضرت سئوال كردند، فرمود:

وسيله درجه من در بهشت است و آن هزار مرتبه دارد، بين هر مرتبه تا مرتبه ديگر مسافتى است به اندازه اى كه يك‏ اسب تندرو در طول يكماه با دويدن طى كند، و هر مرتبه اى به نوعى جواهرآلات مزيّن است.

آن را فرداى قيامت كه مى آورند و در كنار درجه پيامبران ديگر نصب مى ‏كنند همانند ماه نسبت به ستارگان مى‏ درخشد، هر پيغمبرى و صديقى و شهيدى در آن روز مى‏گويد، خوشا بحال كسى كه اين درجه او است.

ناگهان ندائى از ناحيه پروردگار بلند شود كه تمام پيامبران و همه مردمان بشنوند، و آواز دهد كه اين درجه محمّد صلى الله عليه وآله وسلم ‏است، پس من وارد شوم در حاليكه جامه اى از نور پوشيده و تاج پادشاهى و كرامت بر سر نهاده ام، و على بن ابى طالب‏ عليه السلام پيشاپيش من است در حاليكه پرچم من كه لواء حمد است در دست او است و بر آن نوشته شده است:

لا إله إلّا اللَّه المفلحون هم الفائزون باللَّه.

معبودى جز خداوند يكتا نيست، اهل سعادت و رستگارى كسانى هستند كه خدا آنها را پيروز گرداند.

وقتى ما از كنار پيامبران عبور كنيم، مى‏ گويند: اينها دو فرشته بزرگوار و مقرّبند كه آنها را نديده ايم و نمى‏ شناسيم، و وقتى‏به فرشتگان عبور كنيم مى‏ گويند اينها دو پيامبر مرسل‏اند، تا اينكه به آن درجه كه جايگاه من است بالا روم، و على عليه السلام ‏يكمرتبه پائين‏تر از من قرار بگيرد، هر پيغمبر و صديق و شهيدى در آن هنگام گويد: خوشا بحال اين دو بنده، چقدر نزد خداوند گرامى هستند.

پس ندائى كه تمام پيامبران و صدّيقين و شهداء و مؤمنين آن را بشنوند بلند شود كه: هذا حبيبي محمّد صلى الله عليه وآله وسلم وهذاوليّي عليّ عليه السلام طوبى لمن أحبّه، وويل لمن أبغضه وكذب عليه.

يكى از اين دو حبيب من محمّد صلى الله عليه وآله وسلم و ديگرى ولىّ من على عليه السلام است، خوشا بحال كسى كه او را دوست دارد، و بدا بحال آن‏كس كه با او دشمنى كند و او را تكذيب نمايد.

سپس رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: اى على، همه آنهائى كه تو را دوست داشته اند با شنيدن اين صدا آرامش مى ‏يابند، صورت‏هاى آنها سفيد و دل‏هايشان خشنود مى‏ گردد، و تمام كسانى كه با تو دشمنى كرده اند يا با تو جنگ كرده اند و ياحقّى از حقوق تو را انكار كرده اند با شنيدن اين صدا چهره‏ هاى آنها سياه و قدمهايشان به لرزه درمى آيد.

در همين هنگام دو فرشته به طرف من مى آيند كه يكى خزانه‏دار بهشت به نام رضوان و ديگرى خزانه‏ دار دوزخ به نام ‏مالك است، وقتى نزديك مى‏ شوند ابتدا رضوان جلو مى آيد و سلام مى‏ كند، من بعد از پاسخ گفتن به سلام او مى ‏گويم: تو كيستى؟ چقدر خوش‏بو و نيكو چهره اى؟ مى‏ گويد: من «رضوان» خزانه ‏دار بهشت هستم و اينها كليدهاى بهشت است كه‏ خداوند براى شما فرستاده است از من بگيريد.

در جواب او مى‏ گويم: آنها را از طرف پروردگارم قبول كردم و او را بر اين برترى كه به من بخشيده سپاسگزارم، و آنها را به ‏على عليه السلام تحويل دهم.

سپس «رضوان» برمى ‏گردد و مالك جلو مى آيد و بر من سلام مى‏ كند، من بعد از پاسخ او مى‏گويم: اى فرشته چقدر زشت‏ منظرى و چقدر ديدن تو ناخوش‏آيند است، مى‏ گويد: من «مالك» خزانه‏ دار دوزخ هستم و اينها كليدهاى جهنّم است، خداوند نزد شما فرستاده است آنها را از من بگيريد.

در جواب او مى‏ گويم: آنها را از جانب پروردگارم پذيرفتم و او را بر اين فضيلتى كه به من بخشيده سپاس گويم، و آنها را به‏ على عليه السلام تحويل مى ‏دهم، و مالك برمى ‏گردد.

سپس على عليه السلام كه كليدهاى بهشت و جهنّم را در اختيار دارد به راه مى افتد تا بر قسمت نهائى جهنّم مى ايستد در حالى‏ كه آتش آن زبانه مى‏ كشد و مى‏ خروشد و حرارتش شديد است و زمام آن را على عليه السلام به دست گرفته است، جهنّم آن‏ حضرت را مخاطب ساخته مى‏ گويد:

اى على ؛ از كنار من عبور كن، براستى نور تو شعله هاى مرا به خاموشى كشيده است.

اميرالمؤمنين عليه السلام به او مى‏ فرمايد: آرام بگير اى جهنّم، اين را كه دشمن من است بگير، و اين ديگرى را كه از دوستان من‏است رها كن، در آن روز فرمانبردارى جهنّم از فرمان على عليه السلام به مراتب شديدتر از اطاعت يك غلام نسبت به صاحبش‏ مى‏ باشد، اگر بخواهد او را به طرف راست و اگر بخواهد به طرف چپ مى‏ كشاند.

ولجهنّم يومئذٍ أشدّ مطاوعة لعليّ عليه السلام فيما يأمرها به من جميع الخلائق.

و جهنّم در آن زمان آنچه را على عليه السلام به او دستور دهد شديداً اجرا مى‏ كند، و فرمانبردارى او از دستورات آن حضرت بيشتر ازهمه آفريدگان است.(150)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

161 / 68 -  ابن بابويه رحمه الله از محمّد بن سعيد نقل مى ‏كند كه گفت:

به امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام عرض كردم: آيا محمّد صلى الله عليه وآله وسلم هرگز گناهى مرتكب شده است؟

فرمود: نه. عرض كردم: پس معناى اين آيه شريفه «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَما تَأخَّر»(151) «تا خدا گناهان گذشته و آينده تو را بيامرزد» چيست؟ فرمود:

إنّ اللَّه سبحانه وتعالى حمّل محمّداً ذنوب شيعة عليّ عليه السلام ثمّ غفرها له ما تقدّم منها وما تأخّر.

خداوند تبارك و تعالى گناه شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام را بر دوش او نهاده، و سپس همه آنها را به او بخشيده است.(152)

اين روايت از امام هادى عليه السلام نيز روايت شده است.(153)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

162 / 69 -  از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم روايت شده است كه به على عليه السلام فرمود:

يا عليّ ؛ إنّي سألت اللَّه عزّوجلّ أن لايحرم شيعتك التوبة حتّى [ وإن ] تبلغ نفس أحدهم حنجرته فأجابني إلى‏ذلك وليس ذلك لغيرهم.(154)

اى على، از خدا درخواست نمودم كه شيعيان تو را گرچه جان آنها به حلقومشان برسد از توبه كردن محروم نكند، و اوخواسته مرا پذيرفت، و اين مخصوص شيعيان تو است و براى غير آنها چنين چيزى نيست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

163 / 70 -  شيخ طوسى رحمه الله از شخصى نقل مى‏ كند كه گفت: به حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام عرض ‏كردم:

شخصى از مواليان و دوستان شما هست كه معصيت و نافرمانى مى‏ كند، شراب مى آشامد و مرتكب‏ گناهان هلاكت بار مى شود، آيا از او بيزارى بجوئيم؟ فرمود:

از اعمال زشت او بيزارى بجوئيد و از خوبى او بيزار نباشيد، او را دوست بداريد و با عمل او دشمن باشيد.

عرض كردم: آيا جايز است بگوئيم او فاسق و فاجر است؟ فرمود:

لا، الفاسق الفاجر، الكافر، الجاحد لنا ولولايتنا. أبى اللَّه أن يكون وليّنا فاسقاً فاجراً، وإن عمل ما عمل ولكنّكم‏ قولوا: فاسق العمل فاجر العمل، مؤمن النفس خبيث الفعل طيّب الروح والبدن.

نه، فاسق فاجر كافر كسى است كه منكر ما و منكر ولايت ما باشد، خداوند نمى‏ پذيرد كه ولىّ ما و دستدار ما فاسق فاجر باشد گرچه بعضى از اعمال ناروا را مرتكب شود، ولى بگوئيد آدم بدكردار و زشت رفتارى است، نفس او مؤمن و كار او زشت‏ است، روح و بدن پاك دارد.

بخدا قسم ولىّ ما از دنيا خارج نمى‏شود مگر اينكه خدا و رسول و ما اهل بيت از او خشنود هستيم، و با همه آن كارهائى ‏كه كرده خداوند او را روسفيد محشور گرداند در حاليكه زشتى‏ هاى او را پوشانيده و او را از ترس و وحشت ايمن ساخته وهيچگونه غم و غصّه اى ندارد، و اين بخاطر آن است كه از دنيا خارج نمى‏ شود تا اينكه از گناهان پاك شود و خالص گردد و آن يا بخاطر حادثه اى است كه در مال و اولاد او پيش مى آيد و يا به خاطر بيمارى و گرفتارى است.

و كمترين چيزى كه ممكن است كفّاره گناهان او و باعث آمرزش او گردد اين است كه خواب وحشتناكى ببيند و وقتى بيدارشود غم و غصّه اى به او دست دهد، يا از ناحيه افراد حكومتى دچار ترس و اضطراب شود، و يا جان كندن او سخت باشد.و اينها باعث مى ‏شود كه خداوند را در حاليكه از گناهان پاك شده ملاقات كند و ترس و دلهره او به ديدار حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم و اميرالمؤمنين عليه السلام برطرف شود.

سپس يكى از اين دو امر را پيش‏رو دارد: يا رحمت بى‏پايان الهى و يا شفاعت پيغمبر و اميرالمؤمنين عليهما السلام، اگر به خاطرنداشتن لياقت رحمت خداوند باعث خلاصى او نشد شفاعت پيغمبر و اميرالمؤمنين عليهما السلام او را دستگيرى مى‏ كند، و در اين‏ هنگام به واسطه آن دو بزرگوار رحمت واسعه پروردگار شامل حال او مى‏ گردد، و او سزاوار اين رحمت است و خداوند به اواحسان و بخشش مى نمايد.(155)

مؤلّف رحمه الله گويد: فرمايش خداوند: «وأنَا بَري‏ءٌ مِمّا تَعْمَلُون»(156) به آنچه در روايت ذكر شد اشاره دارد، زيرا نمى ‏فرمايد: از شما بيزارم بلكه مى ‏فرمايد: از رفتار شما بيزارم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

164 / 71 -  در كتاب «تأويل الآيات» در تفسير آيه شريفه «ألْقَيا في جَهَنَّم كُلّ كَفّارٍ عَنيد»(157) « شما (دوبزرگوار) هر كافر روى گردان از حق را در آتش بيفكنيد»، از عبداللَّه بن مسعود نقل مى‏ كند كه گفت:

بر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم وارد شدم و پس از عرض ارادت و سلام گفتم: اى رسول خدا ؛ حق را به من نشان‏بده تا واضح و آشكار ببينم. فرمود:

اى ابن مسعود ؛ داخل اين اطاق شو و نگاه كن چه مى‏ بينى؟

مى‏ گويد: داخل شدم ديدم على عليه السلام در حال ركوع و سجود است و خاشعانه در ركوع و سجود خود مى‏ گويد:

اللّهمّ بحقّ نبيّك إلّا ما غفرت للمذنبين من شيعتي.

خداوندا ؛ بحقّ پيامبرت شيعيان گنهكار مرا بيامرز.

از اطاق بيرون آمدم تا آنچه ديده ام به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم خبر دهم، ديدم آن حضرت به ركوع و سجود مشغول است و دركمال خشوع و فروتنى در ركوع و سجودش مى‏ گويد:

اللّهمّ بحقّ عليّ وليّك إلّا ما غفرت للمذنبين من اُمّتي.

بار پروردگارا ؛ بحقّ وليّت على گنهكاران امّت مرا بيامرز.

از ديدن آن به من بى‏تابى و ناشكيبائى دست داد، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نمازش را مختصر كرد و پايان داد، و به من فرمود:

اى ابن مسعود ؛ آيا بعد از داشتن ايمان مى‏ خواهى دچار كفر گردى؟ عرض كردم: نه به جان شما قسم اى رسول خدا ؛ فقط تعجّب من از اين است كه ديدم على عليه السلام خداوند را به مقام و آبروى شما مى ‏خواند، و شما را ديدم كه خدا را به آبروى‏ على عليه السلام مى‏ خوانيد، نمى ‏دانم كداميك از شما دو بزرگوار نزد خدا آبرومندتر هستيد.

فرمود: اى ابن مسعود ؛ خداوند من و على و حسنين را از نور پاك خود آفريد، و وقتى اراده فرمود هستى را بيافريند نور مرا شكافت و از آن آسمانها و زمين را آفريد و من بخدا قسم از آسمانها و زمين والاتر و برترم، سپس نور على عليه السلام را شكافت ‏و از آن عرش و كرسى را آفريد و به خدا قسم على عليه السلام برتر از عرش و كرسى است، بعد از آن نور حسن عليه السلام را شكافت واز آن فرشتگان و حورالعين را آفريد، و به خدا قسم حسن عليه السلام از حورالعين و فرشتگان رتبه اش برتر است، آنگاه نور حسين‏ عليه السلام را شكافت و از آن لوح و قلم را آفريد و به خدا قسم حسين عليه السلام از لوح و قلم برتر است.

در اين هنگام كه تاريكى همه جا را فرا گرفته بود، فرشتگان ناله كردند و فرياد زدند: بار خدايا ؛ اى پروردگار ما و اى سرورما ؛ بحقّ آن اشخاص نورانى كه آفريده اى ما را از اين تاريكى رهائى بخش، خداوند به كلمه ديگرى تكلّم فرمود و از آن‏روحى را خلق كرد و سپس نور آن روح را فرا گرفت، و از آن، حضرت زهرا عليها السلام را آفريد، و او را در مقابل عرش نگهداشت، آن وقت همه عالم روشن گرديد، و از اين جهت او را زهرا ناميده اند.

اى پسر مسعود ؛ هنگامى كه قيامت بپا گردد خداوند تبارك و تعالى به من و على عليه السلام مى‏ فرمايد: هر كس شما را دوست‏ دارد وارد بهشت كنيد و كسى كه با شما دشمنى دارد به دوزخ بيفكنيد، و دليل آن فرمايش خداوند در كتابش مى‏ باشد كه ‏فرموده است:

«ألْقَيا في جَهَنَّم كُلّ كَفّار عَنيد»(158).

«بيندازيد در جهنّم هر كافرى را كه آگاهانه با حق مخالفت مى ‏كند».

عرض كردم: اى رسول خدا ؛ مقصود از «كَفّار عنيد» كه در آيه مى ‏فرمايد كيست؟ فرمود:

الكفّار من كفر بنبوّتي والعنيد من عاند عليّ بن أبي طالب عليه السلام.

«كَفّار» كسى است كه به نبوّت من ايمان نياورد، و «عنيد» كسى است كه با علىّ بن ابى طالب عليه السلام در حاليكه مى‏داند او حق است‏ مخالفت كند.(159)

مؤلّف رحمه الله گويد: بحرانى قدس سره در كتاب «غاية المرام» در تفسير اين آيه شريفه سه حديث از عامّه نقل كرده‏ است كه اين يكى از آنها بود و هفت حديث از طريق شيعه نقل كرده است.(160)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

165 / 72 -  در همان كتاب حديث با لطافت و خبر زيبائى را از ابن عبّاس نقل مى ‏كند كه گفت:شخصى دو شتر فربه را به عنوان هديه خدمت پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم آورد، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به اصحاب و همراهان خود فرمود:

كداميك از شما مى ‏تواند دو ركعت نماز را با همه واجبات آن از قيام و ركوع و سجود و ساير اعمالش بجا آورد و در اثناء آن‏به چيزى از امور دنيوى نيديشد و در قلبش فكر دنيا خطور نكند تا يكى از اين دو شتر را به او هديه كنم.

اين مطلب را يكبار و دو بار بلكه سه بار تكرار كرد هيچ يك از اصحاب جواب ندادند. اميرالمؤمنين‏ عليه السلام برخاست و عرض كرد:

 أنا يا رسول اللَّه اُصلّي الركعتين اُكبّر التكبيرة الاُولى إلى أن اُسلّم منها لا اُحدّث نفسي بشي‏ء من اُمور الدنيا.

اى رسول خدا ؛ من دو ركعت نماز را از تكبيرة الإحرام آن تا سلام آخر مى‏ خوانم و به چيزى از امور دنيوى حديث نفس نمى‏ كنم.

فرمود: اى على ؛ درود خدا بر تو باد نماز را شروع كن، اميرالمؤمنين عليه السلام تكبير گفت و به نماز پرداخت، و همينكه سلام‏ نماز را گفت، جبرئيل فرود آمد و به پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم عرض كرد: اى محمّد ؛ خداوند به شما سلام مى ‏رساند و فرموده‏ است: يكى از دو ناقه را به على عليه السلام عطا كن.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: من شرط كرده بودم كه اگر دو ركعت نماز بخواند بدون اينكه به چيزى از امور دنيوى فكر كند شتررا به او دهم، امّا على عليه السلام هنگامى كه به تشهّد مشغول بود با خودش فكر كرد كداميك از دو شتر را بگيرد؟

جبرئيل عرض كرد: اى محمّد ؛ خداوند سلام رسانيده و مى‏فرمايد: على ‏عليه السلام كه فكر مى‏ كرد كداميك از اين دو شتر را بگيرد نه بخاطر خودش بود و نه به خاطر دنيا، بلكه او فكر مى ‏كرد كداميك را بگيرد كه فربه‏ تر باشد تا در راه خدا آن رابكشد و براى خشنودى پروردگار به فقرا بدهد.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم گريه كرد و هر دو شتر را به او مرحمت فرمود. على عليه السلام هر دو را كشت و در راه خدا انفاق نمود، و در اين مورد خداوند تبارك و تعالى اين آيه شريفه را نازل فرمود:

«إنَّ في ذلِك لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أوْ ألْقَى السَمْع وَهُوَ شَهيد».(161)

و در قضيّه گذشتگان تذكّر است براى كسى كه دل آگاهى دارد يا به كلام پروردگار گوش فرا دهد، و او گواه است.

مقصود اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در نماز خود را مخاطب ساخت و با خودش گفتگو كرد ولى در آن‏ هرگز درباره امور دنيوى فكر نكرد.(162)

و اين طريق اخلاص و عصمت است و اين دو خصلت در هيچكس جمع نمى‏ شود مگر در شخص‏ايشان و فرزندان معصوم آن حضرت عليهم السلام .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

166 / 73 -  روايت زيباى ديگرى را سيّد هاشم بحرانى قدس سره در كتاب «غاية المرام» از طريق اهل سنّت از ابن‏ عبّاس نقل كرده است كه گفت:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به عبدالرحمان بن عوف فرمود:

يا عبدالرحمان أنتم أصحابي وعليّ بن أبي طالب منّي وأنا من عليّ، فمن قاسه بغيري فقد جفاني، ومن‏ جفاني آذاني، ومن آذاني فعليه لعنة ربّي.

اى عبدالرحمان ؛ شما ملازمان و همراهان من هستيد و على بن ابى طالب از من و من از على هستم، هر كس او را به غير من‏ مقايسه كند به من جفا كرده است و كسى كه با من جفا كند در حقيقت اذيّتم نموده و كسى كه مرا اذيّت كند خدا او را لعنت كند.

اى عبدالرحمان ؛ خداوند كتاب روشن و آشكارى را بر من نازل فرموده است و به من فرمان داده تا آن را براى مردم جزعلى بن ابى طالب بيان كنم، على عليه السلام احتياج به بيان و توضيح ندارد.

زيرا خداوند فصاحت(163) او را مثل فصاحت من قرار داده و فهم و بينش او را همانند فهم من قرار داده است.

ولو كانت الحكمة رجلاً لكان عليّاً عليه السلام، ولو كان العقل رجلاً لكان الحسن‏ عليه السلام، ولو كان السخاء رجلاً لكان ‏الحسين‏ عليه السلام، ولو كان الحسن شخصاً لكان فاطمة عليها السلام، بل هي أعظم، إنّ فاطمة ابنتي خير أهل الأرض عنصراً وشرفاً وكرماً.

و اگر حكمت(164) بخواهد به صورت مردى ظاهر گردد، آن مرد على‏ عليه السلام خواهد بود، و اگر عقل بخواهد به شكل شخصى ظاهرگردد، آن شخص حسن عليه السلام خواهد بود، و اگر سخاوت و بخشندگى بخواهد در وجودى تجلّى پيدا كند در وجود امام حسين عليه السلام ظاهر مى‏ گردد، و اگر همه خوبى ‏ها مى‏ خواست در وجود انسانى جلوه كند او فاطمه عليها السلام بود بلكه فاطمه والاتر و برتر از آن‏است، او از جهت نژاد و شرافت و بزرگوارى از همه اهل عالم بهتر است.(165)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

167 / 74 -  در تفسير آيه شريفه «كَلّا إنَّ كتابَ الأبْرارِ لَفي عِلِّيّين»(166) فرموده اند:

علّيين كه معنايش جايگاه بسيار عالى است منزل پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و اميرالمؤمنين و ائمّه معصومين عليهم السلام وشيعيان ايشان است.

و روايت ابوطاهر از حارث همدانى شاهد همين مطلب است، مى‏ گويد:

بر اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شدم، او در سجده بود و گريه مى‏كرد به طورى كه ناله اش زياد و صداى گريه اش بلند گرديد، وقتى سر مبارك از سجده اش برداشت، عرض كرديم: اى امير مؤمنان ؛ گريه ‏ات ما را به درد آورد و دل ما را سوزانيد و غمناك كرد، و تاكنون شما را اينگونه نديده ايم و از شما چنين گريه اى نشنيده ايم. فرمود:

به سجده مشغول بودم و خدا را در سجده ام به دعا و خيرات مى‏ خواندم، خواب بر چشمان من غلبه كرد، خوابى ديدم كه‏ مرا به وحشت انداخت و ترسانيد، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را ديدم ايستاده است و مى ‏فرمايد: اى على ؛ دورى تو از من به درازاكشيد و مشتاق ديدار تو گشته ام، و پروردگارم آنچه درباره تو به من وعده فرمود به آن وفا كرد و آن را قطعى ساخت.

عرض كردم: اى رسول خدا ؛ آن وعده اى كه درباره من به شما فرموده بود و آن را قطعى ساخت چيست؟

فرمود: درباره تو و همسرت و فرزندان تو و ذريّه ات وعده اش را حتمى ساخت كه جايگاه شما در عليّين يعنى بالاترين‏ مقام در بهشت است.

عرض كردم: اى رسول خدا ؛ پدر و مادر من فداى شما، شيعيان ما كجا خواهند بود؟

فرمود: آنها با ما هستند و قصرهاى آنها در رديف قصرهاى ما و منازل ايشان مقابل منزل‏هاى ما است.

عرض كردم: اى رسول خدا ؛ شيعيان ما در دنيا چه بهره اى دارند؟

فرمود: در فتنه ها ايمن‏اند و از عافيت الهى برخوردارند.

عرض كردم: آنها به هنگام مرگ چه امتيازى دارند؟

فرمود: آنها خودشان درباره چگونگى مرگشان حكم مى‏ كنند و عزرائيل كه فرشته قبض روح است مأمور است كه از آنها اطاعت كند و هر گونه او بخواهد قبض روحش كند.

عرض كردم: كيفيّت مردن آنها حدّى دارد كه بتوان آن را تعريف كرد؟

فرمود: بلى، إنّ أشدّ شيعتنا لنا حبّاً يكون خروج نفسه كشرب أحدكم في اليوم الصيف الماء البارد الّذي ينتفع‏منه القلب، وإنّ سائرهم ليموت كما ينتفض أحدكم عن فراشه.

بلى، در ميان آنها كسانى كه محبّتشان به ما شديدتر است خارج شدن روح از بدن ايشان مانند آن است كه آب گواراى خنكى رايكى از شما در روز گرم تابستانى بياشامد و از آن لذّت ببرد، و بقيّه آنها جان دادن ايشان مانند آن است كه يكى از شما دررختخواب خود تكانى بخورد و يا خُرخرى كند(167).(168)

مؤلّف رحمه الله گويد: اين قبض روح شدن آسان مخصوص دوستان اهل بيت عليهم السلام است و نسبت به ديگران‏ همان طور كه در كتاب «بستان الواعظين» وارد شده است:

مردن سه هزار سختى و فشار دارد، هر كدام از آنها از هزار ضربه شمشير خوردن سخت‏تر است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

168 / 75 -  شيخ صدوق قدس سره از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در ميان جمعى از اصحاب بودند كه ناگهان چهار نفر از سياهان جنازه سياه چهره اى را به دوش گرفته ودر حاليكه او را ميان پارچه اى پيچيده بودند به طرف قبرش حمل مى ‏كردند.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: او را نزد من آوريد، وقتى جنازه را آوردند در مقابل خود به زمين گذاشت، و صورتش را باز كرد سپس به على عليه السلام فرمود: اى على، اين شخص همان رياح غلام آل نجّار است.

على عليه السلام فرمود: به خدا قسم، هر گاه مرا مى‏ديد تواضع مى‏ كرد و خجالت مى ‏كشيد(169) و مى‏ گفت: اى على، ترا دوست دارم.

بعد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم دستور داد او را غسل دادند و در لباسى از لباسهاى خودش او را كفن كرد و به همراه مسلمانان تا كنار قبرش تشييع نمود و مردم زمزمه هاى شديدى را در آسمان مى‏ شنيدند.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

إنّه قد شيّعه سبعون ألف قبيلة من الملائكة، كلّ قبيلة سبعون ألف ملك، واللَّه ما نال ذلك إلّا بمحبّتك يا عليّ.

هفتاد هزار گروه از فرشتگان او را مشايعت كردند كه هر گروهى هفتاد هزار نفر بودند، و به خدا قسم جز به محبّت و دوستى‏ على عليه السلام به اين درجه و مرتبه نرسيد.

سپس رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم با دست خود او را در ميان قبر نهاد و بعد از آنكه براى مدّتى از او روى خود را برگردانيد خاكها راروى آن ريخت.

اصحاب عرض كردند: اى رسول خدا ؛ ديديم شما مدّتى از او روى برگرداندى، سپس قبر را با خاك پوشاندى علّتش چه ‏بود؟

پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: اين بنده فرمانبردار خداوند تشنه از دنيا رفته بود همسران بهشتى او يعنى حورالعين با شتاب‏ برايش از بهشت آب آوردند و او چون غيرتمند است دوست نداشتم با نگاه كردن به همسرانش او را محزون سازم، مدّتى‏ از او روى برگرداندم تا آب آشاميد.(170)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

169 / 76 -  اربلى رحمه الله در كتاب «كشف الغمّه» نقل مى‏ كند: از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم سئوال كردند در شب ‏معراج پروردگارت با تو به چه لغتى گفتگو كرد؟ فرمود:

خاطبني بلغة عليّ بن أبي طالب‏ عليه السلام.

به لغت على عليه السلام و با لهجه او با من صحبت كرد.

عرض كردم: پروردگارا ؛ تو با من گفتگو مى ‏كنى يا على؟

فرمود: اى احمد ؛ من وجودى هستم كه همانند ساير موجودات نيستم و با مردمان قياس نشوم و مانند اشياء ديگر توصيف نگردم، تو را از نور خود و على را از نور تو آفريدم، از پنهانى ‏هاى دلت و زواياى قلبت اطّلاع حاصل كردم ديدم ‏هيچكس را بيشتر از على بن ابى طالب دوست ندارى، با زبان او با تو گفتگو كردم تا قلب تو آرامش پيدا كند.(171)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

170 / 77 -  از استادم كه اجازه نقل روايت به من داده و مدار محدّثين و مؤلّف كتاب «سفينة البحار» مى ‏باشد يعنى حاج شيخ عبّاس قمى رحمه الله، و او از استاد خود رئيس محدّثين زمانش نورى رحمه الله، وهمينطور ادامه مى‏ دهد و طريق روايت خود را تا امام عسكرى عليه السلام ذكر مى‏ كند.(172)

سپس مى‏ گويد: آن حضرت از پدرانش عليهم السلام نقل مى‏ كند كه:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم روزى به بعضى از اصحاب خود فرمود:

يا عبداللَّه أحبب في اللَّه، وأبغض في اللَّه، ووال في اللَّه، وعاد في اللَّه، فإنّه لاتنال ولاية اللَّه إلّا بذلك، ولايجدرجل طعم الإيمان وإن كثرت صلاته وصيامه حتّى يكون كذلك.

اى بنده خدا، در راه خدا دوستى كن، و در راه خدا دشمنى كن، علاقه ات و ارتباطت در راه خدا باشد، ترك رابطه و عداوتت درراه خدا باشد كه از ولايت پروردگار جز از اين راه و اين عمل بهره‏مند نمى ‏شوى. و هيچكس طعم ايمان را نمى ‏چشد گرچه‏ نماز و روزه اش زياد باشد تا اينگونه باشد.

ولى امروز دوستى‏ هاى مردم و روابطى كه باهم دارند بر محور دنيا است، به خاطر دنيا دوستى مى كنند و به خاطر آن با هم ‏دشمنى مى نمايند، و اين عمل به آنها هيچ سودى نمى‏ بخشد.

راوى عرض كرد: اى رسول خدا ؛ چگونه مى‏شود بفهمم كه من در راه خدا دوستى و دشمنى كرده ام؟ و ولىّ خدا كيست تااو را دوست بدارم، و دشمن خدا چه كسى است تا با او دشمنى كنم؟

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم اشاره به اميرالمؤمنين عليه السلام كرد و فرمود:

وليّ هذا وليّ اللَّه فواله، وعدوّ هذا عدوّ اللَّه فعاده، ووال وليّ هذا ولو أنّه قاتل أبيك وولدك، وعاد عدوّه ولوأنّه أبوك وولدك.

دوست اين شخص دوست خداست، او را دوست بدار و دشمن او دشمن خداست با او دشمن باش(173)، دوست او را دوست‏ داشته باش گرچه قاتل پدر يا فرزندت باشد و با دشمن او دشمنى كن گرچه پدر يا فرزندت باشد.(174)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

171 / 78 -  اربلى رحمه الله در كتاب «كشف الغمّه» از حسين بن عون نقل مى‏ كند كه گفت:

به عيادت سيّد حميرى رفتم در آن بيمارى كه منتهى به مرگش شد، ديدم در حال احتضار است، كنار بستر او عدّه اى از همسايگانش كه عثمانى مذهب بودند جمع شده بودند، سيّد خيلى خوش چهره ‏بود، پيشانى وسيع و گردنى پهن داشت، ناگهان در چهره زيباى او نقطه سياهى ظاهر شد و كم كم آن‏ نقطه بزرگ شد و سياهى زياد شد بطوريكه تمام صورت را فرا گرفت، شيعيانى كه حضور داشتند ازمشاهده اين وضع غمگين شدند، و ناصبى‏ ها خوشحالى و سرزنش كردند، مدّت كمى كه گذشت ازهمان محلّى كه سياهى خارج شده بود نور سفيدى درخشيد، و كم‏كم زياد شد تا آنكه تمام صورت‏ نورانى و درخشان شد و سيّد لبخندى زد و اشعارى را فورى و بدون تأمّل و انديشه قبلى آغاز كرد وسرود:

كذب الزاعمون أنّ عليّاً

لن ينجّي محبّه من هنآت

قد وربّي دخلت جنّة عدن

وعفا لي الإله عن سيّئات

فابشروا اليوم أولياء عليّ

وتولّوا الوصيّ حتّى الممات

ثمّ من بعده تولّوا بنيه

واحداً بعد واحد بالصفات

دروغ مى‏ گويند آنهائى كه خيال مى‏ كنند على عليه السلام دوست خود را از گرفتاريها و بلاها نجات نمى ‏دهد.

به خدا قسم اكنون داخل بهشت برين گرديدم، و پروردگارم گناهان مرا بخشيد.

اى دوستان اميرالمؤمنين، شما را امروز مژده و بشارت باد، على را دوست بداريد و تا هنگام مرگ از او پيروى كنيد.

سپس بعد از على عليه السلام ولايت فرزندان او را بپذيريد، و آنها يكى بعد از ديگرى با اوصاف مخصوص معيّن شده اند.

و ادامه داد تا اينكه چشمان خود را روى هم گذاشت و روح پاكش از كالبد بدن خارج شد مثل‏ چراغى كه خاموش شود يا ريگى كه بر زمين اُفتد.

على بن الحسين گويد: پدرم حسين بن عون برايم نقل كرد و گفت: كسى كه حضور داشته مانند كسى‏ نيست كه در آنجا حاضر نبوده است و گفت: فضيل بن يسار از امام باقر و امام صادق عليهما السلام نقل كرد كه ‏آن دو بزرگوار فرمودند:

حرام على روح أن تفارق جسدها حتّى ترى الخمسة: محمّداً وعليّاً وفاطمة وحسناً وحسيناً عليهم السلام بحيث تقرّعينها أو تسخن عينها.

هيچ روحى از بدن خارج نمى‏ گردد تا اينكه پنج تن از معصومين يعنى حضرت محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام راببيند، و ديدن آنها يا با خوشحالى و چشم‏روشنى آنهاست و يا به گونه اى است كه باعث ناراحتى و سرافكندگى مى‏شود.(175)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

172 / 79 -  ديلمى رحمه الله در جلد دوّم كتاب «ارشاد القلوب» از كتاب «بشارة المصطفى» نقل كرده است:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم خوشحال و شادمان بر اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد و بر او سلام كرد، على عليه السلام به سلام‏آن حضرت پاسخ گفت و عرض كرد:

اى رسول خدا، شما را مانند امروز شادمان نديده ام.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: بشارتى برايت آورده ام، و آمده ام تو را به آن مژده دهم، جبرئيل عليه السلام در همين ساعت بر من نازل شد و گفت: حق تعالى بر تو سلام مى ‏رساند و ترا به درود و اكرام خود مخصوص مى‏ گرداند و مى ‏فرمايد:

بشّر عليّاً وشيعته أنّ الطائع والعاصي منهم من أهل الجنّة.

على و شيعيان او را بشارت بده كه فرمانبردار و گنهكار آنها اهل بهشت خواهند بود.

على عليه السلام با شنيدن آن به سجده افتاد، و وقتى سر از سجده برداشت دستها را به طرف آسمان بلند كردو فرمود:

شما شاهد باشيد نيمى از حسنات خود را به شيعيانم بخشيدم.

بعد از آن حضرت زهرا عليها السلام و سپس امام حسن و امام حسين عليهما السلام هر كدام اينگونه فرمودند. پس از آن رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

شما كه بخشنده ‏تر از من نيستيد، شاهد باشيد من هم نيمى از حسناتم را به على و شيعيان او بخشيدم.

در اين هنگام خداوند تبارك و تعالى پيغام فرستاد:

ما أنتم بأكرم منّي إنّى غفرت لشيعة عليّ ‏عليه السلام ومحبّيه ذنوبهم جميعاً.

بخشش شما كه بيشتر از من نيست، من همه گناهان شيعيان و دوستان على عليه السلام را بخشيدم.(176)

مؤلّف رحمه الله گويد: سيّد هاشم بحرانى قدس سره در كتاب «غاية المرام» و كتاب «معالم الزلفى» اين حديث را نقل‏ كرده و در آخر آن افزوده است:

گرچه گناهان آنها مانند كف دريا و ريگ بيابان و برگ درختان باشد.(177)

از اين حديث شريف استفاده مى ‏شود كه مى‏ توان به يك نفر از شيعيان اگرچه غرق گناهان باشد شيعه‏ گفت، ولى اين حديث تو را مغرور نكند و خيال نكنى امان‏ نامه اى دارى و هر كارى دلت بخواهدانجام دهى.

زيرا مى‏ گوئيم آمرزش گناهان در صورتى است كه عنوان شيعه باقى باشد و اين لازمه اش اينست كه ‏شخص لجام گسيخته نباشد و خود را در ارتكاب هر عملى آزاد نپندارد بطورى كه او را شيعه و پيروامير مؤمنان على عليه السلام نگويند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

173 / 80 -  ملّا فتح اللَّه كاشانى در تفسير خود «خلاصة المنهج» از ثعلبى كه از بزرگترين مفسّرين اهل‏سنّت است نقل مى ‏كند و او به سند خود از عبداللَّه بن سلام نقل كرده است كه از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم‏ سئوال كردند: چه كسى تخت بلقيس را از مملكت سبأ نزد سليمان حاضر كرد؟

پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

أحضره عليّ بن أبي طالب ‏عليه السلام باسم من أسماء اللَّه العظام.

على عليه السلام با خواندن اسمى از اسماء اعظم الهى اين كار را كرد.

سپس گفته است: و اين حديث را فرمايش رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به على عليه السلام تأييد مى ‏كند كه فرمود:

كنت مع الأنبياء سرّاً ومعي جهراً.

تو با همه پيامبران در پنهانى و با من در آشكارا بودى.(178)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

174 / 81 -  قشيرى از علماى شافعى در كتاب خود «احسن الكبائر» نقل كرده است: اميرالمؤمنين عليه السلام بالاى‏ بام خانه خرما تناول مى‏ كرد و در آن زمان سنّ آن حضرت بيست و هفت سال بود، و سلمان در حياط آن خانه لباس خود را مى ‏دوخت، على عليه السلام دانه خرمائى به طرف او رها كرد، سلمان گفت: اى على بامن شوخى مى‏ كنى در حاليكه من پيرمردم و تو جوان كم سنّ و سال هستى؟ على عليه السلام فرمود:

يا سلمان؛ حسبت نفسك كبيراً ورأيتنى صغيراً ! أنسيت «دشت أرژن» ومن خلّصك هناك من الأسد؟

اى سلمان ؛ مرا از نظر سنّ و سال كوچك و خودت را خيلى بزرگ خيال كرده اى؟ آيا قصّه دشت ارژن را فراموش كرده اى؟ درآن بيابان كه گرفتار شير درنده شدى چه كسى تو را نجات داد؟

سلمان با شنيدن اين كلمات از اميرالمؤمنين عليه السلام به وحشت افتاد و عرض كرد: از كيفيّت آن جريان‏ برايم بگو. على عليه السلام فرمود:

تو در وسط آب ايستاده بودى و از شيرى كه در آنجا بود مى‏ ترسيدى، دستها را به دعا بلند كردى و از خداوند نجات خود را طلبيدى، خداوند هم دعايت را اجابت فرمود، و مرا كه در آن صحرا عبور مى ‏كردم بفرياد تو رساند.

من همان اسب‏سوارى هستم كه زره او بر روى شانه و شمشيرش به دستش بود. شمشير كشيدم و ضربه اى بر آن شيروارد كردم كه او را دو نيم كرد و تو خلاص شدى.

سلمان عرض كرد: نشانه ديگرى كه در آنجا بود برايم بگو.

اميرالمؤمنين عليه السلام دست خود را دراز كرد و از آستين يك شاخه گل تازه بيرون آورد و فرمود:

اين همان هديه تو است كه به آن اسب‏سوار دادى.

سلمان با ديدن آن بيشتر دچار حيرت و سرگردانى شد و ناگهان صدائى شنيد كه: خدمت رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم شرفياب شو و قصّه ات را براى آن حضرت بازگو.

سلمان خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم آمد و قصّه خود را چنين آغاز كرد:

اى رسول خدا ؛ من اوصاف شما را در انجيل خواندم و محبّت شما در دلم جاى گرفت، همه اديان ‏غير از دين شما را رها كردم و آن را از پدرم مخفى كردم تا سرانجام متوجّه شد و نقشه كشتن مرا كشيد ولى دلسوزى او نسبت به مادرم مانع مى‏ شد و دائماً چاره اى در قتل من مى انديشيد، و مرا به ‏كارهاى سخت و دشوار وادار مى‏ كرد، تا اينكه فرار كردم، به سرزمينى به نام «ارژن» برخورد كردم ودر آنجا خواستم ساعتى استراحت كنم، خوابم برد و محتلم شدم.

وقتى از خواب بيدار شدم كنار چشمه اى كه در همان نزديكى بود رفتم، لباسهاى خود را بيرون ‏آوردم و داخل آب شدم تا غسل كنم، ناگهان شيرى ظاهر شد و نزديك آمد تا روى لباسهاى من قرارگرفت، وقتى او را ديدم به وحشت افتادم، ناله و زارى كردم و از خداوند نجات خود را از چنگال او درخواست نمودم كه اسب‏سوارى پديدار شد و شير را با شمشير خود ضربه اى زد و دو نيم كرد.

من از آب بيرون آمدم و خود را بر ركاب اسبش انداختم و آن را بوسيدم، و چون فصل بهار بود و صحرا پر از گلها و سبزيها بود شاخه گلى گرفتم و به او هديه كردم و چون گل‏ها را گرفت از چشمان ‏من ناپديد گشت و بعد از آن از او اثرى نديدم، از اين جريان بيشتر از سيصد سال مى‏ گذرد و من اين ‏قصّه را براى هيچكس نگفته ام، امروز پسر عموى شما علىّ بن ابى طالب ‏عليه السلام به من آن قضيّه را گفت.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

اى سلمان ؛ هنگامى كه مرا به آسمان بردند، به سدرة المنتهى كه رسيدم جبرئيل از من جدا شد و فاصله گرفت، من تا كنارعرش پروردگارم بالا رفتم و در حاليكه با خداوند گفتگو مى‏كردم ناگهان شيرى را مشاهده كردم در كنارم ايستاده است، نگاه كردم ديدم على بن ابى طالب عليه السلام است.

وقتى به زمين برگشتم على عليه السلام بر من وارد شد، و پس از عرض سلام، به من بخاطر الطاف و عناياتى كه خداوند در اين ‏سير ملكوتى نموده تبريك گفت سپس از تمام گفتگوهاى من با پروردگارم خبر داد.

اعلم يا سلمان، أنّه ما ابتلي أحد من الأنبياء والأولياء منذ عهد آدم إلى الآن ببلاء إلّا كان عليّ هو الّذي نجّاه‏ من ذلك.

بدان اى سلمان ؛ هر كدام از انبياء و اولياء از زمان حضرت آدم عليه السلام تاكنون كه گرفتار شده است على عليه السلام او را از گرفتارى نجات‏ داده است.(179)

مؤلّف رحمه الله گويد: شيخ كاظم اُزرى رحمه الله در قصيده هائيّه خود به اين مطلب اشاره كرده و مى‏گويد:

واسأل الأنبياء تنبّئك عنه

إنّه سرّها الّذي نبّاها

وهو علّامة الملائك فاسأل

روح جبريل عنه كيف هداها

از پيامبران سئوال كن به تو خبر مى‏ دهند كه، همانا على عليه السلام است آنكه در نهان آنها را خبر داده است.

و او است كه معلّم فرشتگان است پس سئوال كن، از جبرئيل كه چگونه او را هدايت نموده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

175 / 82 -  سيّد هاشم بحرانى قدس سره در كتاب «روضة العارفين» از كتاب «حياة القلوب» روايت مى ‏كند: جبرئيل عليه السلام نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نشسته بود على عليه السلام وارد شد، جبرئيل به احترام آن حضرت از جاى ‏خود برخاست، پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

آيا براى اين جوان برمى‏ خيزى؟

جبرئيل عرض كرد: نعم، إنّ له عليّ حقّ التعليم.

بلى، زيرا او حقّ استادى و تعليم بر من دارد.

فرمود: اى جبرئيل ؛ در كجا و چگونه بوده است؟

عرض كرد: خداوند تبارك و تعالى كه مرا آفريد از من سئوال كرد: تو كيستى و اسمت چيست؟ من كيستم و نامم چيست؟

من در پاسخ آن دچار حيرت و سرگردانى شدم، و در آنجا يعنى عالم انوار همين جوان ظاهر شد و پاسخ آن سئوال را به ‏من آموخت و به من فرمود: بگو:

أنت الربّ الجليل واسمك الجميل، وأنا العبد الذليل واسمي جبرئيل.

تو پروردگار جليل (بزرگ‏مرتبه) هستى و اسم تو جميل (خوب و نيكو) است، و من بنده خوار و بى‏ مقدار توام و نام من‏ جبرئيل است.

و به خاطر همين بود كه براى او برخاستم و او را تعظيم كردم.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: عمر تو چه مقدار است؟

عرض كرد: ستاره اى است كه هر سى هزار سال يكبار از عرش الهى طلوع مى‏ كند، من سى هزار بار طلوع آن را مشاهده‏ كرده ام.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

اگر آن ستاره را ببينى مى‏شناسى؟

عرض كرد: بلى چگونه نشناسم.

آنگاه به على عليه السلام فرمود: عمامه را از پيشانى خود بالا بزن.

همين كه عمامه را كنار زد جبرئيل آن ستاره و آن نور را در پيشانى على عليه السلام مشاهده كرد.(180)

و بعضى از معاصرين در توصيف آن حضرت نيكو سروده است، مى‏ گويد:

أيا علّة الإيجاد حار بك الفكر

وفي فهم معنى ذاتك التبس الأمر

قد قال قوم فيك والستر دونهم

بأنّك ربّ كيف لو كشف الستر

اى علّت آفرينش ؛ فكر و انديشه درباره تو به حيرت افتاده است، و در فهميدن حقيقت ذات تو امر بر مردمان مشتبه شده است.

طايفه اى با اينكه تو خود را در حجاب نگهداشتى و عظمت خود را ظاهر نكردى درباره ات گفته اند: تو خداوندى، و چه‏ خواهند گفت اگر پرده ‏ها را كنار بزنى؟

و ديگرى گفته است:

در پس پرده نهان بودى و قومى به ضلالت

حرمت ذات تو نشناخته گفتند خدائى

پس چه گويند گر از طلعت زيبا كه تو دارى

پرده بردارى و آن گونه كه هستى بنمائى

«مواليّ لا اُحصي ثناءكم، ولا أبلُغُ من المدح كنهكم».(181)

اى سروران من ؛ از مدح شما و ذكر خوبى‏ هاى شما عاجزم، و توصيف من نسبت به حقيقت شما نارسا است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

176 / 83 -  ابن شاذان رحمه الله در كتاب «روضه» از ابن عبّاس نقل مى ‏كند كه گفت:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در مسجد حضور داشتند و جمعى از مهاجرين و انصار نزد آن حضرت بودند، ناگهان جبرئيل عليه السلام بر آن حضرت نازل شد و عرض كرد: اى محمّد ؛ حق تعالى بر تو سلام مى ‏رساند و مى ‏فرمايد: على را حاضر كن و او را روبروى خودت بنشان.

جبرئيل اين فرمان الهى را رسانيد و به آسمان برگشت. رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم هم على عليه السلام را حاضر كرد و اورا روبروى خود نشانيد.

جبرئيل دوباره نازل شده و به همراه خود طبقى از خرما آورد، و بين آن دو بزرگوار قرار داد و عرض ‏كرد: از آن ميل كنيد، و آنها خوردند، سپس طشت و آفتابه آبى آورد و عرض كرد:

اى رسول خدا ؛ پروردگارت فرموده است كه: تو آب را روى دستهاى على بن ابى طالب عليه السلام بريزى.فرمود:

سمعاً و طاعة، آنچه را خداوند امر كند اطاعت مى‏ كنم، آنگاه آفتابه را برداشت و برخاست كه آب روى دستهاى على عليه السلام ‏بريزد.

على عليه السلام به آن حضرت عرض كرد: اى رسول خدا ؛ من سزاوارترم كه آب روى دستهاى مبارك شما بريزم.

فرمود: اى على ؛ خداوند چنين فرمان داده است، و به من چنين مأموريّتى داده است و آب را روى دستهاى على عليه السلام كه‏مى‏ريخت قطره اى از آن در طشت نمى‏ريخت.

على عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا ؛ آبها را نمى‏بينم كه در ميان طشت بريزد. فرمود:

يا عليّ، إنّ الملائكة يتسابقون على أخذ الماء الّذي يقع من يدك فيغسلون به وجوههم ليتباركون به.

اى على ؛ فرشتگان از يكديگر سبقت مى‏ گيرند در اينكه آبى كه از دستهاى تو مى‏ ريزد بگيرند و به عنوان تبرّك چهره خود را باآن شستشو دهند.(182)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

177 / 84 -  فرات رحمه الله در كتاب تفسير خود در تفسير آيه شريفه «وَإنَّها لَكَبيرةٌ إلّا عَلَى الخاشِعين»(183) «و نمازامرى بسيار بزرگ و دشوار است مگر بر خاشعين»، از ابن عبّاس نقل مى‏ كند كه گفت:

مراد از خاشعين و آنها كه در نماز خشوع و تواضع دارند و ذلّت از خود نشان مى‏ دهند كسانى هستند كه به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و اميرالمؤمنين عليه السلام روى آورند.(184)

مؤلّف رحمه الله گويد: اين تعبير يا كنايه است از اينكه نمازگزار بايد از گروه اماميّه و معتقد به ولايت ‏اميرالمؤمنين عليه السلام باشد تا خشوع تحقّق پيدا كند و يا مقصود اينست كه نمازگزار هرگاه با قلبى سرشار ازمحبّت اين دو بزرگوار نماز بخواند قلب او صيقلى و باصفا مى ‏شود و قابليّت پيدا مى‏ كند كه در پيشگاه الهى، عظمت پروردگار در آن تجلى پيدا كند، و وقتى چنين شد قهراً و خود بخود خشوع ‏برايش حاصل مى گردد مثل آينه اى كه از هر گونه آلودگى پاك باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

178 / 85 -  ابن شاذان‏ رحمه الله در كتاب «روضه» از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

ولايتي لعليّ بن أبي طالب‏ عليه السلام أحبّ إليّ من ولادتي منه؛ لأنّ ولايتي لعليّ‏ عليه السلام فرض، وولادتي من عليّ‏ عليه السلام ‏فضل.(185)

ولايتم نسبت به على بن ابى طالب عليه السلام نزد من از ولادتم از آن حضرت دوست داشتنى تر و بهتر است، زيرا ولايت آن حضرت‏بر من واجب مى‏ باشد ولى ولادت من از آن حضرت و اينكه از فرزندان او هستم باعث فضيلت و برترى است.

179 / 86 -  در همان كتاب از ابن عبّاس نقل مى‏ كند: حسد نورزيدم به على عليه السلام نسبت به سوابق وفضايلش به مانند آنچه از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم درباره او شنيدم كه فرمود:

اى گروه قريش ؛ چگونه خواهيد بود هنگامى كه كافر شويد و مرا در ميان لشكرگاهى ببينيد كه بر صورتهاى شما مى‏ زنم.

جبرئيل نازل شد و به آن حضرت اشاره نمود و عرض كرد:

اى محمّد ؛ بگو اگر خدا و على بن ابى طالب عليه السلام بخواهند.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «إن شاء اللَّه وعليّ بن ابى طالب ‏عليه السلام» اگر خدا و على بن ابى طالب عليه السلام بخواهند.(186)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

180 / 87 -  سيّد هاشم بحرانى قدس سره در كتاب «مدينة المعاجز» از كتاب «درر المطالب»(187) نقل كرده است:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم هنگامى كه براى جنگ تبوك از مدينه خارج شد على بن ابى طالب عليه السلام را خليفه وجانشين خود در ميان اهلش قرار داد و دستور داد كه در مدينه بماند، منافقين با حرف‏هاى نادرست ‏خود به فتنه انگيزى شروع كردند و مى‏ گفتند: پيغمبر كه على عليه السلام را به همراه خود نبرده او را كوچك‏ شمرده است.

اين شايعه هاى منافقين كه به گوش على عليه السلام رسيد اسلحه خود را برداشت و به دنبال پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم‏ به راه افتاد تا او را در منزلگاهى بين راه ديد، عرض كرد:

اى رسول خدا ؛ منافقين گمان كرده اند اينكه شما مرا در مدينه باقى گذاشته ايد و با خود نبرده ايد بخاطر كوچك شمردن‏ من است، آيا اين درست است؟

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: آنها دروغ گفته اند و چنين چيزى نيست بلكه تو را جانشين خود قرار دادم براى امورى كه من ‏آنها را رها كرده ام، برگرد و در ميان اهل من و اهل خودت جانشين من باش.

ألا ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أ نّه لا نبيّ بعدي؟

آيا خشنود نيستى كه نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى باشى، جز در مرتبه نبوّت كه پيغمبرى بعد از من نيست؟

آنگاه على عليه السلام برگشت و پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم به سفر خود ادامه داد.

اتّفاقاً در آن جنگ لشكر آن حضرت دچار شكست شد و لشكريان متوارى گشتند و پا به فرار گذاشتند، جبرئيل بر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نازل شد و عرض كرد:

خداوند به شما سلام رسانده و مژده فتح و پيروزى داده و شما را مخيّر نموده است كه اگر بخواهى ‏فرشتگان را براى نصرت و ياريت مى ‏فرستم و اگر بخواهى على عليه السلام را بخوان تا بيايد.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم دوّمى را اختيار فرمود، جبرئيل عرض كرد: صورت خود را به طرف مدينه برگردان‏و صدا بزن:

يا أبا الغيث، أدركنى يا علي، أدركنى يا علي.

يعنى اى على مرا درياب و به كمك من بشتاب.

سلمان مى‏گويد: من هم از كسانى بودم كه به دستور پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم در مدينه مانده بودم. روزى به‏باغى در بيرون شهر رفته بودم به على عليه السلام برخورد كردم، آن حضرت بالاى درخت خرما شاخه هاى‏ آن را از درخت جدا مى‏كرد و من در پايين درخت آنها را جمع مى ‏كردم، ناگهان شنيدم على عليه السلام فرمود:«لبيّك»، آمدم، الآن آمدم. از درخت پائين آمد در حاليكه غم چهره اش را گرفته بود و اشك‏مى‏ريخت.

عرض كردم: اى اباالحسن ؛ چه شده و چه اتّفاقى افتاده است؟ فرمود:

لشكر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم دچار شكست گرديده و اكنون مرا مى‏ خواند و به كمك مى‏ طلبد.

سپس به منزل فاطمه عليها السلام رفت و وقتى برگشت به من فرمود: قدم خود را در جاى قدم من بگذار.

سلمان مى‏ گويد: دنبال او به راه افتادم و هفده قدم كه برداشتم دو لشكر را ديدم و امام عليه السلام تا به آنجا رسيد فريادى كشيد كه از صداى آن شكافى در ميان دو لشكر افتاد و از يكديگر جدا گشتند.

جبرئيل در اين هنگام نازل شد و به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم سلام كرد، و آن حضرت با خوشحالى سلام او راپاسخ گفت.

اميرالمؤمنين عليه السلام به شجاعان لشكر دشمن حمله كرد، همگى متفرّق شدند و فرار كردند و خداوند كافران را با خشم و ناراحتى بدون اينكه سودى ببرند برگردانيد «وَكَفَى اللَّه المُؤْمِنينَ القِتال»(188) و خدا امر جنگ را از مؤمنان به سبب اميرالمؤمنين عليه السلام و قدرت و توانائى و همّت والاى او كفايت كرد، و ازاو معجزه اى ظاهر ساخت كه همه امّت از آن عاجز و ناتوانند، و از فضيلت حيرت ‏انگيز او پرده ‏برداشت كه از مدينه به هفده قدم خود را به آنجا رسانيد و صداى پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم را از راه دور شنيدو آن را جواب گفت، و اين از بزرگترين معجزات و بهترين دليل است بر اينكه او در ميان همه امّت‏ بى‏ نظير است.(189)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

181 / 88 -  بحرانى رحمه الله در تفسير «برهان» از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

يا عليّ من أحبّك ثمّ مات فقد قضى نحبه ومن أحبّك ولم‏يمت فهو ينتظر وما طلعت الشمس وما غربت إلّاظلّت عليه برزق وإيمان.

اى على ؛ كسى كه تو را دوست داشته باشد و با دوستى تو از دنيا برود در راه خدا شهيد گشته است و كسى كه تو را دوست داردو هنوز مرگش فرا نرسيده باشد منتظر است (190)، و خورشيد طلوع و غروب نمى‏ كند مگر اينكه بر او به رزق و ايمان سايه مى ‏افكند.(191)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

182 / 89 -  در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام آن حضرت فرموده است:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم لشكرى به راه انداخت و على عليه السلام را فرمانده آن ساخت، دو نفر از لشكريان به نام «حاطب» و «بريده» نيرنگ زده و او را فريب دادند و وقتى برگشتند درباره على عليه السلام نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بدگوئى كردند، آن حضرت به گونه اى ‏خشمگين شد كه قبل از اين قضيّه و بعد از آن او را آنگونه نديده بودند، رنگ چهره اش تغيير كرد، رگهاى گردنش ورم‏ كرد، و اعضاء بدنش به لرزه درآمد. سپس فرمود:

يا بريدة؛ إنّ قدر عليّ‏ عليه السلام عنداللَّه أعظم من قدره عندكم، ألا اُخبركم؟

اى بريده ؛ ارزش على عليه السلام و حرمت او نزد خداوند به مراتب بيشتر از حرمت او نزد شما است، آيا گوشه اى از آن را براى شما بگويم؟

عرض كردند: بلى اى رسول خدا.

فرمود: خداوند تبارك و تعالى گروهى را در قيامت برمى انگيزد كه كفّه ميزان آنها از گناهان پر است، به آنها گفته مى‏ شود: اينها گناهان شما است پس حسنات و كارهاى خوب شما كجاست؟ مى‏ گويند: پروردگارا ؛ براى خود حسنات و كارهاى‏ خوب سراغ نداريم. آنگاه از پيشگاه الهى ندائى رسد كه اگر شما براى خودتان كارهاى خوب و ثواب سراغ نداريد من آن رامى‏شناسم و پاداش كاملى به شما در مقابل آن مى‏ دهم، سپس ورقه كوچكى را باد به همراه مى آورد و در كفّه حسنات‏ آنها قرار مى‏ دهد، حسنات آنها بر گناهانشان به بيشتر از آنچه در ميان آسمان و زمين است ترجيح پيدا مى‏ كند.

به يكى از آنها گفته مى‏ شود: دست پدر و مادر و برادران و خواهران و نزديكان و آشنايان خود را بگير و همه آنها را وارد بهشت كن.

اهل محشر مى‏ گويند: پروردگارا ؛ گناهان آنها معلوم بود و ديديم كه كفّه بدى‏ هاى آنها را پر كرده بود، امّا حسنات آنها كه برآن همه گناهان ترجيح پيدا كرد نفهميديم چه چيزى بود.

خداوند تبارك و تعالى فرمايد: اى بندگان من ؛ يكى از آنها باقيمانده بدهى خود را نزد برادر مؤمن خود برده و به او گفته ‏است: اين پول را از من بگير، و من ترا به خاطر اينكه به اميرالمؤمنين عليه السلام محبّت دارى دوست دارم، ديگرى به او پاسخ ‏داده است: آن را به خاطر دوستى و محبّتى كه به اميرالمؤمنين عليه السلام دارى به تو واگذار كردم، و آنچه مى‏ خواهى در مال من‏ تصرّف كن.

خداوند تبارك و تعالى از آن دو نفر به خاطر اين عمل خشنود گشته و به عنوان قدردانى همه خطاها و گناهان آنها راآمرزيد، و آن را در ضمن صحيفه اعمال و ميزان آن دو قرار داد، و بهشت را براى ايشان و پدر و مادرشان واجب گردانيد.سپس فرمود:

يا بريدة، إنّ من يدخل النار ببغض عليّ أكثر من الخزف الّذي يرمى عند الجمار، فإيّاك أن تكون منهم.

اى بريده ؛ همانا كسانى كه به دشمنى على عليه السلام داخل آتش دوزخ مى ‏شوند از پاره‏ سنگ‏ها و سفال‏هايى كه وقت رمى جمره رها مى‏ كنند بيشترند، پس بپرهيز كه مبادا از ايشان باشى.(192)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

183 / 90 -  بحرانى رحمه الله در كتاب «تفسير برهان» از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه آيه شريفه «إنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى»(193) را اين گونه قرائت فرمود: «إنَّ عَلِيّاً لَلْهُدى × وَإنَّ لَه الآخرَةَ وَالاُولى»، و آن هنگامى بود كه ازآن حضرت از قرآن سئوال شد، فرمود:

در قرآن شگفتيهايى است مثل فرمايش پروردگار «وَكَفَى اللَّهُ المُؤْمِنين القِتال»(194) خداوند امر جنگ را به سبب على عليه السلام ‏از مؤمنان كفايت كرد، و مانند اين فرمايش: «إنَّ عَلِيّاً لَلْهدى وإنَّ لهُ الآخرَة وَالاُولى»، همانا على عليه السلام سرچشمه هدايت ‏است و پادشاهى دنيا و آخرت از او است.(195)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

184 / 91 -  در بعضى از كتاب‏هاى معتبر مناقب از علماى شيعه - تقريباً در ثلث اوّل آن - ديدم كه از ابن‏ جرير طبرى رحمه الله روايت كرده و او با سند خويش از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم نقل مى‏ كند:

هنگامى كه فرزندان حضرت يعقوب برادر خود يوسف را به چاه انداختند و نزد پدر برگشتند، حضرت يعقوب عليه السلام از آنها احوال يوسف را پرسش كرد، در جواب گفتند: گرگ او را خورد، يعقوب عليه السلام گفته آنها را نپذيرفت و تكذيب كرد.

آنها از نزد او خارج شدند و به صحرا رفتند، و براى اثبات گفته خود گرگى را پيدا كردند، و آن را خدمت پدر آوردند، گرگ‏زبان گشود و به يعقوب سلام كرد.

حضرت يعقوب عليه السلام از او پرسيد: چرا پسرم را خوردى؟ عرض كرد: اى پيامبر خدا ؛ به خدا قسم گوشت انسانى را هرگز نخورده ام و تو مى ‏دانى خوردن گوشت پيامبران و فرزندان آن‏ها بر وحشى‏ها حرام است، و من از اين شهر شما نيستم وامروز به اين شهر وارد شده ام.

به او فرمود: تو از كدام سرزمين هستى، و چه چيزى باعث شده است كه اينجا بيايى؟

عرض كرد: از مصر آمده ام و از اينجا عبور كردم تا به خراسان روم و يكى از برادرانم را در آنجا ببينم.

يعقوب به او فرمود: به چه منظورى به زيارت او مى‏ روى؟

عرض كرد: با پدرت حضرت نوح عليه السلام در ميان كشتى بودم، او از طريق جبرئيل فرمايش خداوند را حكايت كرد كه فرموده‏ است: كسى كه برادر خود را در راه خدا زيارت كند و قصدش نشان دادن به ديگران و يا رساندن به گوش آنها نباشد ونخواهد كه به خاطر اين عمل از او تعريف كنند، خداوند براى هر قدمى كه بردارد ده حسنه برايش بنويسد، و ده گناه او رااز بين ببرد، و ده درجه مقامش را بالا برد.

حضرت يعقوب عليه السلام فرمود: شما گروه حيوانات وحشى بر كارهائى كه اطاعت پروردگار باشد پاداشى داده نمى ‏شويد و برگناهان و نافرمانى‏ ها كيفر نمى‏ شويد پس چرا چنين مى‏ كنى؟ عرض كرد:

أجعل ثواب ذلك لعليّ بن أبي طالب وصيّ سيّد المرسلين ولشيعته.

ثواب و پاداش آن را به على عليه السلام وصىّ خاتم پيامبران صلى الله عليه وآله وسلم و شيعيان آن حضرت تقديم مى ‏كنم.

حضرت يعقوب به فرزندانش فرمود: آنچه اين گرگ مى گويد بشنويد و بنويسيد.

گرگ گفت: ما چهارپايان جز با پيامبران و جانشينان آنها صحبت نمى‏ كنيم، لذا يعقوب خودش با او گفتگو كرد و به ‏فرزندانش گفت تا آنها بنويسند. آنگاه فرمود: براى اين گرگ زاد و توشه سفر فراهم كنيد.

گرگ گفت: هرگز توشه اى به همراه برنداشته ام و احتياجى به توشه اى كه شما برايم فراهم كنيد ندارم.

يعقوب فرمود: چرا چنين مى ‏كنى و منشأ اين فكر تو چيست؟

گفت: به خداوندى معتقدم كه بدن‏ها را آفريده و روزى براى آنها آماده كرده و او هيچ بدنى را بدون روزى نخواهد گذاشت.(196)

مؤلّف رحمه الله گويد: ظاهراً بين حديث 30 - كه در باب اوّل گذشت و در آن گرگى با چوپان صحبت كرد - واين حديث كه گرگ گفت: ما فقط با پيامبران و جانشينان آنها صحبت مى ‏كنيم، تناقض است.

و ممكن است براى برطرف شدن تناقض بگوييم: در حديث سابق كه گرگ با غير پيامبر و وصىّ‏ پيامبر صحبت كرد به اعجاز رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و تصرّف ولايى آن حضرت بود، و معلوم است كه‏ چنين چيزى حتّى از جمادات هم صورت گرفته است و از حيوانات به طريق اولى تحقّق پيدا مى‏ كند.

و امّا در اين روايت كه سخن نگفته است اجازه پروردگار نبوده است و بدون آنكه خداوند اجازه دهديا پيغمبرش در مقام اعجاز زبان او را گويا كند سخن گفتن آنها ممكن نيست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

185 / 92 -  صفّار رحمه الله در كتاب «بصائر الدرجات» از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم‏فرمود:

هنگامى كه خداوند مرا به آسمانها بالا برد و با من گفتگو كرد، قسمتى از آن گفتگوها اين بود كه فرمود:

يا محمّد، عليّ الأوّل و عليّ الآخر والظاهر والباطن وهو بكلّ شي‏ء عليم.

اى محمّد ؛ على اوّل است، على آخر و ظاهر و باطن است و او هر چيزى را مى ‏داند.

عرض كردم: خداوندا ؛ آيا اين اوصاف تو نيست؟ آنگاه - بعد از توصيف خودش آن جملات را برايم تفسير كرد و - فرمود:

على اوّل است يعنى اوّل كسى از امامان است كه از او ميثاق گرفتم.

على آخر است يعنى آخر كسى است كه او را قبض روح مى‏كنم و او جنبنده اى است كه با مردم تكلّم خواهد كرد.

اى محمّد ؛ على ظاهر است يعنى همه آنچه را كه به تو از طريق وحى گفتم براى او ظاهر كردم.

يا محمّد؛ عليّ الباطن، أبطنته سرّي الّذي أسررته إليك، فليس فيما بيني وبينك سرّ دونه.

يا محمّد؛ عليّ عليم بكلّ ما خلقت من حلال أو حرام.

اى محمّد ؛ على باطن است يعنى آن سرّى كه تو را از آن باخبر كردم و تو پنهان كردى ؛ در باطن على هم قرار دادم و او در نهان ‏دارد، پس سرّى بين من و تو نيست كه او نداند.

اى محمّد ؛ على به آنچه از حلال يا حرام آفريده ام عالم است و آن را مى‏ داند.(197)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

186 / 93 -  در همان كتاب از ابو رافع نقل مى‏ كند: هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم على عليه السلام را در روز خيبر خواند و آب دهان به چشمان او ماليد به او فرمود:

وقتى قلعه را فتح كردى در بين مردم بايست، خداوند چنين دستورى به من فرموده است.

ابو رافع گويد: على عليه السلام به راه افتاد و من به همراه او بودم، هنگام صبح قلعه خيبر را گشود، و در بين‏ مردم توقّف كرد و ايستاد، توقّف او مدّتى طول كشيد و مردم گفتند: على عليه السلام با پروردگارش راز و نياز مى‏ كند، پس از آن دستور داد شهرى را كه فتح كرده است بگيرند و به تصرّف خود درآورند.

ابو رافع گويد: نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شرفياب شدم و جريان را عرض كردم و گفتم كه على عليه السلام‏ همانطور كه امر فرموديد بين مردم مدّتى ايستاد، و عدّه اى كه چنين ديدند گفتند: خداوند با على عليه السلام ‏رازگوئى مى‏ كند.

پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

نعم يا أبا رافع، إنّ اللَّه ناجاه يوم الطائف، و يوم عقبة تبوك، ويوم حنين.

بلى اى ابو رافع ؛ خداوند در روز فتح قلعه طائف و در روز جنگ تبوك و حنين با على عليه السلام گفتگو كرد.(198)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

187 / 94 -  و در همان كتاب از امام صادق عليه السلام نقل كرده است:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به اهل طائف فرمود:

لأبعثنّ إليكم رجلاً كنفسي يفتح اللَّه به الخيبر.

مردى را به سوى شما مى‏فرستم كه نفْس من و به منزله جان من است، خداوند خيبر را به دست او مى ‏گشايد.

و هنگامى كه صبح گرديد على عليه السلام را خواند و به او فرمود: به طرف طائف برو، سپس بعد از آنكه على عليه السلام داخل طائف شد پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم دستور داد تا به سوى او كوچ كنند. و وقتى به آنجا رسيدند على عليه السلام را در بالاى كوه مشاهده كردند، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به او فرمود: همانجا بمان، و او در آنجا ماند.

راوى گويد: صدائى همانند صداى رعد شنيديم از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم سئوال شد: اين چه صدائى است؟ فرمود:

إنّ اللَّه عزّوجلّ يناجي عليّاً عليه السلام.

خداوند تبارك و تعالى با على عليه السلام گفتگو مى ‏كند.(199)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

188 / 95 -  محمّد بن جعفر قرشى در كتابش از جابر بن عبداللَّه نقل مى‏كند:

اميرالمؤمنين عليه السلام دوستى يهودى داشت كه با آن حضرت مأنوس بود و اگر آن حضرت كارى داشت ‏انجام مى‏ داد. تا آنكه يهودى از دنيا رفت، على عليه السلام به حال او محزون شد و براى او دچار وحشت شديدى گرديد.

پيغمبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله وسلم در حاليكه خندان بود به على‏ عليه السلام نگاهى كرده و فرمود:

اى اباالحسن ؛ آن رفيق يهودى تو چه شد؟

على عليه السلام عرض كرد: او مُرد و از دنيا رفت.

فرمود: براى او محزون شدى و وحشت كردى؟

عرض كرد: بلى اى رسول خدا.

فرمود: آيا دوست دارى او را ببينى؟

عرض كرد: بلى پدر و مادرم به فداى شما.

فرمود: سر خود را بالا بگير و نگاه كن.

وقتى نگاه كرد پرده‏ها تا آسمان چهارم از مقابل چشمان او كنار رفت و در آنجا گنبد سبز رنگى را از زبرجد ديد كه به قدرت ‏الهى بدون تكيه ‏گاهى معلّق است. فرمود:

يا أباالحسن هذا لمن يحبّك من أهل الذمّة واليهود والنصارى والمجوس، وشيعتك المؤمنون معي ومعك غداًفي الجنّة.

اى اباالحسن ؛ اين جايگاه كسانى از اهل ذمّه و يهود و نصارى و مجوس است كه تو را دوست دارند، ولى شيعيان تو فرداى‏ قيامت در بهشت كنار من و تو هستند.(200)

مؤلّف رحمه الله گويد: اين منزلت و مقام را براى دوستان غير مسلمان اميرالمؤمنين عليه السلام بعيد ندانيد، زيرا مى‏ گوئيم: نظير آن نسبت به انوشيروان كه پادشاه كافر و عادل بود و غير او نقل شده كه: اگر چه به‏ خاطر كافر بودن جايگاه آنها دوزخ است ولى در آنجا عذاب نمى‏ شوند، و كاملاً واضح است كه‏ ولايت ائمّه طاهرين عليهم السلام و محبّت آنها نسبت به اين صفات نيكو از ارزش و عظمت بيشترى برخوردار است، و لذا آنها كه محبّت اهل بيت عليهم السلام را داشته باشند از جايگاه برترى بهره‏مند مى ‏شوند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

189 / 96 -  مجلسى رحمه الله در كتاب «بحار الأنوار» از كامل بن ابراهيم نقل مى‏ كند كه گفت: پيش از آنكه ‏خدمت امام عسكرى عليه السلام برسم با خود گفتم: از آن حضرت سئوال كنم آيا اينگونه نيست كه تنها كسانى وارد بهشت مى‏ شوند كه عقيده آنها و گفتار آنها مثل عقيده و گفتار من باشد؟

وقتى بر آن حضرت وارد شدم ديدم لباس نرم و لطيف سفيد رنگى پوشيده است. با خود گفتم: ولىّ‏خدا و حجّت پروردگار خودش چنين لباسى مى‏ پوشد و به ما دستور مى‏ دهد كه نسبت به برادران‏ دينى گذشت داشته باشيم و از پوشيدن مانند آن نهى مى‏ كند.

امام عسكرى عليه السلام در حاليكه تبسّم مى‏كرد، آستين مبارك را بالا زد و به او نشان داد كه لباس پشمين زبرسياهى به تن دارد، فرمود:

هذا للَّه وهذا لكم.

اين براى خداست و آنچه ديدى به خاطر شما است.

آنگاه بر او سلام كردم و كنار درى كه پرده اى بر آن آويزان بود نشستم، بادى وزيد و آن پرده را كنارزد، چشمم به كودك ماه‏پاره اى افتاد كه حدود چهار سال بيشتر سنّ او نبود، به من فرمود:

اى كامل بن ابراهيم ؛ خدمت ولىّ خدا و حجّت پروردگار و درِ رحمت او آمده اى تا سئوال كنى آيا جز كسانى كه معرفت توو گفتار تو را دارند كسى وارد بهشت مى ‏شود؟

عرض كردم: بلى به خدا قسم همين مقصود من بوده است. فرمود: 

اگر چنين باشد افراد بسيار كمى داخل بهشت مى‏ شوند، به خدا قسم گروهى وارد بهشت مى‏ شوند كه به آنها حقّيه گفته‏ مى‏ شود.

عرض كردم: اى سرور من ؛ آنها چه كسانى هستند؟ فرمود:

قوم من حبّهم لعليّ عليه السلام يحلفون بحقّه ولايدرون ما حقّه وفضله.

اشخاصى هستند كه به خاطر دوستى با على عليه السلام به حقّ على عليه السلام قسم مى‏ خورند و چيزى از حقّ او و فضايل او نمى‏ دانند.

بعد از مدّتى سكوت كرد و سپس فرمود:

وجئت تسأله عن مقالة المفوّضة كذبوا بل قلوبنا أوعية لمشيّة اللَّه، فإذا شاء شئنا.

و آمده اى از گفتار مفوضّه سئوال كنى، آنها دروغ مى‏ گويند بلكه دلهاى ما ظرف مشيّت الهى است، هرگاه او بخواهد ما نيز مى‏ خواهيم.

و خداوند فرموده است: «وَما تَشاؤُونَ إلّا أنْ يَشاء اللَّه»(201) «نمى‏ خواهند جز آنچه را كه خداوند بخواهد».

كامل گويد: سپس پرده به حال اوّل برگشت و من هرچه كردم نتوانستم آن را كنار بزنم، بعد امام ‏عسكرى عليه السلام به من نگاهى كرد و با تبسّم فرمود:

اى كامل ؛ چرا هنوز نشسته اى، مگر حجّت بعد از من به سئوالات تو پاسخ نگفت؟

من برخاستم و از منزل امام عليه السلام خارج شدم، و بعد از آن جريان او را نديدم.

ابو نعيم گويد: من كامل را ملاقات كردم و از خودش اين حديث را سئوال كردم و او برايم همين گونه ‏نقل كرد.(202)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

190 / 97 -  در تفسير امام عسكرى عليه السلام آن حضرت از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نقل مى‏ كند كه فرمود:

اى اباالحسن ؛ خداوند به خاطر آن عملى كه انجام دادى به اندازه اى پاداش و فضيلت به تو مرحمت فرمود كه كسى جز او نمى ‏داند، روز قيامت نداكننده اى بانگ زند: أين محبّو عليّ بن أبي طالب عليه السلام؟ دوستان على بن ابى طالب عليه السلام كجا هستند؟

گروهى از اشخاص صالح و نيكوكار بپا خيزند، به آنها گفته شود:

خذوا بأيديكم من شئتم من عرصات القيامة فأدخلوهم الجنّة، وأقلّ رجل منهم ينجو بشفاعته من أهل تلك‏ العرصات ألف ألف رجل.

در اين عرصه قيامت جستجو كنيد و هر كسى را كه مى‏ خواهيد دست او را گرفته و به بهشت وارد كنيد، در ميان آنها كسى كه ‏بهره شفاعت او از ديگران كمتر است به شفاعت او يك ميليون نفر از آن عرصه قيامت نجات پيدا مى‏ كنند.(203)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

191 / 98 -  محمّد بن يعقوب رحمه الله در كتاب «كافى» از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:

هنگامى كه قيامت فرا رسد و خداوند تمام مخلوقات خود را كه از ابتداى خلقت آفريده براى محاكمه گرد آورد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و اميرالمؤمنين عليه السلام را بخوانند، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را جامه سبز رنگى بپوشانند كه بين مشرق و مغرب را روشن كند، على عليه السلام را نيز چنين جامه اى بپوشانند، بعد از آن جامه زيباى گلرنگ بلندى را به اندام مبارك رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بپوشانند كه به خاطر آن بين مشرق و مغرب نورانى و روشن گردد، به على عليه السلام هم چنين جامه اى بپوشانند.

ثمّ يدعى بنا فيدفع إلينا حساب الناس، فنحن واللَّه ندخل أهل الجنّة الجنّة، وأهل النار النار.

سپس ما را بخوانند و حساب مردمان را به ما واگذار كنند، بخدا قسم ما اهل بهشت را وارد بهشت و اهل دوزخ را وارد دوزخ ‏كنيم.

آنگاه پيامبران را بخوانند، همگى در دو صف كنار عرش الهى بايستند تا از حساب خلق فارغ شويم، وقتى كه اهل بهشت ‏داخل بهشت و اهل دوزخ داخل آتش شدند پروردگار عالم على عليه السلام را مأموريّت دهد كه هر كدام از اهل بهشت را درجايگاه خودش به حسب مراتبى كه دارند ساكن گرداند و حوران بهشتى را به ازدواج آنها درآورد و بخدا قسم كسى كه ‏برنامه ازدواج اهل بهشت را در بهشت فراهم مى كند، و عقد ازدواج آنها را مى ‏خواند على عليه السلام است و جز او كسى چنين‏ منصبى ندارد و اين بخاطر اعزاز و اكرام خداوند نسبت به او است و فضيلتى است كه او را به آن برترى داده و منّت نهاده‏ است.

و بخدا قسم او است كه اهل آتش را به آتش افكند، و او است كه وقتى اهل بهشت در آن وارد شدند درهاى بهشت را ببندد، و وقتى اهل دوزخ در آن داخل شدند درهاى جهنّم را ببندد.

فإنّ أبواب الجنّة إليه وأبواب النار إليه.

و اختيار درهاى بهشت و جهنّم به او واگذار شود.(204)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

192 / 99 -  سيّد بن طاووس ‏رحمه الله در كتاب «اليقين» از طريق اهل سنّت نقل مى ‏كند:

اميرالمؤمنين عليه السلام در مكّه بر صفا قدم مى‏زد ناگهان پرنده اى را كه شبيه كبك است ديد كه روى زمين‏ راه مى‏ رود، وقتى در مقابل اميرالمؤمنين عليه السلام قرار گرفت، حضرت على عليه السلام به او سلام كرد، پرنده عرض كرد: سلام بر شما و رحمت و بركات خداوند بر شما باد اى امير مؤمنان. فرمود:

اى پرنده ؛ اينجا چه مى‏ كنى؟

عرض كرد: اى امير مؤمنان ؛ من چهار صد سال است در اين مكان خدا را تسبيح مى‏ گويم و به تقديس و تمجيد اومشغولم و او را به طور كامل عبادت مى ‏كنم.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى پرنده ؛ صفا سرزمينى است كه در آن خوردنى و آشاميدنى نيست، براى تهيّه آن چه مى‏ كنى؟عرض كرد:

وقرابتك من رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم يا أميرالمؤمنين إنّي كلّما جعت دعوت اللَّه لشيعتك ومحبّيك فأشبع، وإذا ضمئت ‏دعوت اللَّه على مبغضيك وغاصبيك فأروى.

به خويشاوندى شما با رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم قسم، هر گاه گرسنه مى‏ شوم براى شيعيان و دوستان شما دعا مى ‏كنم سير مى‏ شوم، وهر گاه تشنه مى‏ شوم دشمنان شما و غاصبين حق شما را نفرين مى كنم سيراب مى‏ شوم.(205)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

193 / 100 -  شيخ طوسى قدس سره در كتاب «امالى» از امام باقر عليه السلام نقل مى‏ كند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

كيف بك يا عليّ إذا وقفت على شفير جهنّم وقدمت الصراط وقيل للناس: جوزوا وقلت لجهنّم: هذا لي وهذالك؟

اى على ؛ چگونه خواهى بود وقتى كه بر لبه جهنّم بايستى و مردم را دستور دهند كه بر صراط عبور كنند، آنگاه به جهنّم ‏بگوئى: اين براى تو، و اين ديگرى براى من، يعنى عدّه اى را به جهنّم حواله كنى و عدّه اى را از جهنّم نجات دهى؟

على عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا ؛ آنها كه به سلامت عبور مى‏ كنند چه كسانى هستند؟ فرمود:

اُولئك شيعتك معك حيث كنت.

آنها شيعيان تو مى باشند كه هر كجا باشى با تو خواهند بود.(206)

و شاعر چه نيكو سروده است:

أباحسن ولاؤك لي أمان

إذا زفرت على الخلق الجحيم

وكيف يخاف حرّ النار عبد

يواليكم وأنت لها قسيم

اى على دوستى و ولايت تو براى من امان است، وقتى كه جهنّم بر آدميان شعله كشد.

و چگونه از حرارت آتش بترسد بنده اى كه شما را دوست داشته باشد، زيرا تو قسمت‏كننده آن هستى.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

194 / 101 -  شيخ صدوق رحمه الله از امام صادق عليه السلام از طريق پدرانش - كه درود خدا بر آنها باد - نقل كرده‏ است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به على عليه السلام فرمود:

اى على ؛ امّتم در عالم ذر به من نشان داده شدند و برايم آشكار گرديدند به طورى كه كوچك و بزرگ آنها را ديدم در حالي كه روح بودند و اجساد آنها هنوز آفريده نشده بود، در آنجا من به تو و شيعيانت عبور كردم و براى شما طلب مغفرت‏ كردم.

على عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا ! در مورد شيعيانم بيشتر برايم بگو.

فرمود: يا عليّ ؛ تخرج أنت وشيعتك من قبوركم ووجوهكم كالقمر ليلة البدر، قد فرّجت عنكم الشدائد، وذهبت عنكم الأحزان، تستظلّون تحت العرش، يخاف الناس ولاتخافون، ويحزن الناس ولاتحزنون، وتوضع‏لكم مائدة، والناس في المحاسبة.

اى على ؛ تو و شيعيانت از ميان قبرهاى خود بيرون مى آئيد در حاليكه چهره‏ هايتان مثل ماه شب چهارده مى‏ درخشد، سختى‏ها از شما برطرف شده و غم‏ها و غصّه ها از شما زايل گشته است، عرش الهى بر شما سايه مى افكند، مردمان ديگر مى ‏ترسند وشما نمى‏ ترسيد، آنها غمناكند و شما هيچگونه غمى نداريد، و براى شما سفره بگسترانند در حاليكه مردم مشغول حساب‏ هستند.(207)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

195 / 102 -  خوارزمى كه از علماى اهل سنّت است در كتاب «مناقب» از ابن مسعود نقل مى ‏كند كه رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

اوّل كسى كه از اهل آسمان على عليه السلام را براى خود برادر گرفت اسرافيل بود، و بعد از او ميكائيل و جبرئيل بودند و اوّل‏ كسانى كه از اهل آسمان به دوستى على عليه السلام مفتخر گرديده اند فرشتگانى هستند كه عرش الهى را به دوش دارند، بعد ازآنها رضوان است كه خزانه‏ دار بهشت است و بعد از او فرشته قبض روح يعنى عزرائيل است.

وإنّ ملك الموت يترحّم على محبّي عليّ بن أبي طالب عليه السلام كما يترحّم على الأنبياء عليهم السلام .

و او به دوستان علىّ بن ابى طالب عليه السلام رحم مى‏ كند همانطور كه بر پيامبران ترحّم مى‏ نمايد.(208)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

196 / 103 -  امام عسكرى عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نقل مى‏ كند كه فرمود:

معاشر عباد اللَّه عليكم بخدمة من أكرمه اللَّه بالإرتضاء، وحباه بالإصطفاء، وجعله أفضل أهل الارض والسماء بعد محمّد سيّد الأنبياء عليّ بن أبي طالب عليه السلام، وبموالاة أوليائه ومعاداة أعدائه.

اى بندگان خدا ؛ بر شما باد به خدمت كردن كسى كه خدا او را اكرام كرد و گرامى داشت، به اينكه اورا پسنديد و از ميان خلق‏ خود برگزيد و به او رتبه اصطفاء عطا كرد، و او را بهترين اهل آسمانها و زمين بعد از محمّد صلى الله عليه وآله وسلم كه سرور انبياء است قرار داد،و بر شما باد به دوستى كردن با دوستان آن حضرت يعنى علىّ بن ابى طالب عليه السلام و دشمنى كردن با دشمنان او.

و كلام خود را ادامه داد تا اينكه فرمود :

فرداى قيامت يكى از شيعيان او را مى آورند در حاليكه خداوند در كفّه گناهان او گناهانى بزرگتر و سنگين‏تر از كوههاى ‏استوار و درياهاى موّاج قرار داده است، مردمى كه آن را نظاره مى‏ كنند مى‏ گويند: اين بنده خدا هلاك شد و شكّى ندارند كه‏از نابودشدگان است و در عذاب الهى براى هميشه بايد گرفتار باشد.

آنگاه از پيشگاه پروردگار ندائى رسد: اى بنده خطاكار ؛ اينها گناهانى است كه ترا به هلاكت افكنده است، آيا در مقابل آن‏ حسنات و خوبى‏ هائى دارى كه ترا به آنها پاداش دهم و به رحمت خود وارد بهشت كنم؟

آن بنده خدا با سرافكندگى گويد: خدايا نمى‏ دانم.

دوباره منادى پروردگار گويد: خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: در اين صحنه پهناور قيامت فرياد بزن و بگو: من فلانى‏ پسر فلانى و اهل فلان شهر هستم، اسير گناهان خود كه مانند كوهها و درياها سنگين است شده ام و كارهاى خوبى درمقابل آنها ندارم، كداميك از شما در ميان اين محشر هستيد كه من به او احسانى يا بخششى كرده باشم، به پاداش آن‏اكنون به فرياد من برسد، زيرا الآن وقت احتياج من به آن است.

آن بنده خدا هم طبق فرمان الهى چنين فريادى در آنجا بزند، اوّل كسى كه در ميان اهل محشر به او جواب دهد علىّ بن‏ابى طالب عليه السلام است، مى‏ فرمايد:

لبّيك لبّيك أيّها الممتحن في محبّتي، المظلوم بعداوتي.

لبيّك لبيّك ؛ اى كسى كه در محبّت و دوستى من امتحان شدى و به خاطر دشمنى با من مورد ظلم و ستم دشمنانم واقع شدى.

سپس امام عليه السلام با عدّه زيادى به فرياد او مى‏ رسند گرچه عدّه آنها از طلبكاران او كمتر است. آنگاه آن گروهى كه همراه‏ على عليه السلام آمده اند به آن حضرت مى‏ گويند: ما برادران ايمانى اين شخص هستيم، او به ما نيكى مى‏ كرد و ما را اكرام واحترام مى ‏نمود و در معاشرت و برخوردهايش با ما با همه احسان و بخششى كه داشت تواضع مى‏ كرد، ما از همه طاعتها وثوابهاى خود گذشتيم و آنها را به او بخشيديم.

على عليه السلام گويد: پس شما خودتان چگونه و به چه عملى وارد بهشت مى‏شويد؟

عرض مى‏ كنند: ما به رحمت بى‏ نهايت الهى كه هر كس شما را دوست داشته باشد شامل حال او مى‏ گردد.

مرتبه ديگر از ناحيه پروردگار ندائى رسد كه اى برادر رسول خدا، اينها برادران مؤمن او بودند و به او چنين بخششى كردند تو چه احسانى به او مى‏ كنى؟ من كه بين او و گناهانش حاكم هستم گناهان او را كه بين من و او بوده به خاطر دوستى اش‏با تو بخشيدم، امّا گناهانى كه بين او و بندگانم صورت گرفته و ستمى كه به آنها كرده و بدهكاريش به آنها بايد بررسى شود و محاكمه گردد و تا از آنها خلاص نشود نجات پيدا نمى ‏كند.

على عليه السلام گويد: خداوندا ؛ آنچه مرا دستور دهى انجام خواهم داد.

خداوند تبارك و تعالى مى‏ فرمايد: براى آنها كه طرف دعوا هستند و با او نزاع دارند ضمانت كن كه ستمى كه به آنها شده‏ جبران كنى. على عليه السلام نيز چنين كند و به آنها بفرمايد آنچه از ثواب و پاداش در مقابل ستمى كه به شما شده از من بخواهيد عطا كنم. آنها مى‏ گويند:

يا أخا رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم تجعل لنا بإزاء ظلاماتنا قبله ثواب نفس من أنفاسك ليلة بيتوتتك على فراش محمّد صلى الله عليه وآله وسلم.

اى برادر رسول خدا ؛ فقط ثواب يك نفس كشيدن تو را در آن شبى كه در جايگاه پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم خوابيدى تا جان او را حفظ كنى از تو درخواست مى‏ كنيم.

اميرالمؤمنين عليه السلام آن را مى‏ پذيرد و ثواب يك نفس كشيدن خود را در آن شب به آنها مى ‏بخشد.

آنگاه خداوند تبارك و تعالى به آنها مى‏ فرمايد: اكنون اى بندگان من ؛ نگاه كنيد به آن مقاماتى كه نائل شديد از ناحيه على‏ عليه السلام در مقابل آن ستمى كه به شما شده بود، و قصرهاى بهشتى را به ايشان نشان دهد، و چون آن‏ها مراتب و منازل خودرا كه نه چشمى آنها را ديده و نه گوشى اوصافش را شنيده و نه به قلب بشرى خطور كرده ببينند عرض كنند: خداوندا ؛ آيا از بهشت تو چيزى باقى مانده است؟ و بعد از اين بخششى كه به ما كردى و قصرها و جايگاههائى كه در اختيار ما قراردادى بقيّه بندگان مؤمن و انبياء و صدّيقين و شهداء و صلحاء كجا وارد مى ‏شوند؟ و آنها خيال مى‏ كنند كه بهشت به طور كامل در تصرّف آنها درآمده است.

سپس ندائى از ناحيه پروردگار به گوش آنها رسد كه اى بندگان من، آنچه مشاهده كرديد ثواب يك نفَس از نفَسهاى على‏ عليه السلام است كه شما از او درخواست كرديد و او به شما بخشيد، اكنون به بركت آن وارد بهشت شويد و آنها را در تصرّف خود درآوريد، آنگاه در آنجا مى ‏بينند مقدارى كه خداوند به ممالك على عليه السلام افزوده و آن چندين برابر آن است كه على عليه السلام ازطرف آن به طلبكاران او بخشيده است و اندازه اش را جز خداوند كسى نمى ‏داند.

سپس رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «أ ذلكَ خَيْرٌ نُزُلاً أمْ شَجَرَةُ الزقُّوم»(209)، آيا اين مقام عالى بهتر است يا شجره زقّوم كه ‏براى مخالفين برادر و جانشينم على بن ابى طالب عليه السلام آماده شده است.(210)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

197 / 104 -  محمّد بن حسن صفّار رحمه الله در كتاب «بصائر» و همچنين شيخ طوسى رحمه الله در كتاب «امالى» ازحذيفه رحمه الله نقل مى‏كند كه گفت:

از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شنيدم كه فرمود:

ما من عبد ولا أمة يموت وفي قلبه مثقال حبّة خردل من حبّ عليّ عليه السلام إلّا أدخله اللَّه عزّوجلّ الجنّة.(211)

هر مرد يا زنى بميرد و در دلش به اندازه دانه خردلى از دوستى على عليه السلام باشد خداوند تبارك و تعالى او را داخل بهشت‏ مى‏ گرداند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

198 / 105 -  بُرسى رحمه الله از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نقل مى ‏كند كه فرمود:

حبّ عليّ بن أبي طالب عليه السلام شجرة أصلها في الجنّة وأغصانها في الدنيا، فمن تعلّق بغصن منها جرّه إلى الجنّة.

محبت و دوستى علىّ بن ابى طالب عليه السلام همانند درختى است كه ريشه آن در بهشت و شاخه هايش در دنيا باشد، هر كس به ‏شاخه اى از آن بياويزد، او را به بهشت بكشاند.

و در روايتى فرموده است:

إنّ حبّ عليّ سيّد الأعمال.

دوستى على بهترين عمل و سرور همه اعمال است.(212)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

199 / 106 -  ابن شاذان رحمه الله در كتاب «روضة الفضائل» از ابن عبّاس نقل مى ‏كند كه گفت: علىّ بن ابى‏ طالب عليه السلام نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم آمد، به آن حضرت عرض كردند: اميرالمؤمنين عليه السلام آمد. پيغمبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

إنّ عليّاً سمّي بأميرالمؤمنين من قبلي.

او قبل از من به اين نام يعنى «اميرالمؤمنين» ناميده شده است.

عرض كردند: قبل از شما اى رسول خدا؟

فرمود: و پيش از عيسى و موسى.

عرض كردند: پيش از عيسى و موسى اى رسول خدا؟

فرمود: و پيش از سليمان بن داود.

و هر يك از پيامبران را تا حضرت آدم عليه السلام نام برد، سپس فرمود:

خداوند هنگامى كه گِل آدم را سرشت، در مقابل چشمان او مرواريد درشتى را آويزان كرد كه تسبيح و تقديس خدا مى ‏كرد، فرمود:

لاُسكنّنك رجلاً أجعله أميرالمؤمنين أجمعين فلمّا خلق اللَّه عليّ بن أبي طالب عليه السلام أسكنه في الدرّة فسمّي‏ أميرالمؤمنين قبل خلق آدم عليه السلام.

مردى را در تو ساكن مى ‏كنم كه او را امير همه مؤمنان قرار مى‏ دهم، و وقتى كه علىّ بن ابى طالب عليه السلام را آفريد او را در آن‏ مرواريد قرار داد، پس قبل از آفرينش آدم، على عليه السلام «اميرالمؤمنين» ناميده شد.(213)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

200 / 107 -  در كتاب «تاريخ بغداد» از طريق اهل سنّت از بلال بن حمامة نقل مى ‏كند كه گفت:

روزى پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم نزد ما تشريف آورد در حاليكه چهره مباركش مانند ماه مى‏ درخشيد، ابن ‏عوف عرض كرد: اى رسول خدا ؛ چهره شما را شادمان مى‏ بينم. فرمود:

مژده و بشارتى درباره برادر و پسر عمّم على عليه السلام و دخترم فاطمه عليها السلام از طرف پروردگار به من رسيده است و آن اينست كه‏ خداوند على عليه السلام را به فاطمه عليها السلام تزويج نمود، و رضوان خزانه ‏دار بهشت را دستور داد كه درخت طوبى را تكان دهد، و آن‏ برگه ها و كاغذهائى به عدد دوستان اهل بيت بار آورد و از پائين درخت فرشتگانى را از نور آفريد، و به هر يك از آنها سند و قباله اى مرحمت فرمود.

فإذا استوت القيامة بأهلها، نادت الملائكة في الخلائق، فلا تلقى محبّاً لنا أهل البيت إلاّ دفعت إليه صكّاً.

قيامت كه برپا گردد، آنها در ميان مردم ندا كنند و به هر يك از دوستان اهل بيت كه برخورد كنند يكى از آن قباله ها (كه مربوطبه آزادى آنها از آتش است) مرحمت كنند.(214)

و در روايتى فرموده اند:

أنّه يكون في الصكوك براءة من العليّ الجبّار لشيعة عليّ وفاطمة عليهما السلام من النار.

اين قباله ها سند رهائى شيعيان على و فاطمه عليهما السلام از آتش است كه خداوند آن را امضاء كرده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

201 / 108 -  شاذان بن جبرئيل قمى قدس سره در كتاب «فضائل» از عمّار بن ياسر رضى الله عنه روايت كرده است كه‏ گفت:

اميرالمؤمنين عليه السلام در سكّو و جايگاه قضاوت نشسته بود كه شخصى بنام «صفوان اكحل» وارد شد وعرض كرد: من يكى از شيعيان شما هستم و گناهانى را مرتكب شده ام، اكنون مى ‏خواهم مرا از آنها پاك كنى تا هنگامى كه به آخرت منتقل مى‏ شوم گناهى به همراه نداشته باشم.

امام عليه السلام فرمود: بزرگترين گناه تو چيست؟

عرض كرد: من با كودكان و پسربچّه ها لواط مى‏كنم. فرمود:

كداميك را بيشتر دوست دارى؟ يك ضربت كه با ذوالفقار(215) بر تو وارد آورم يا ديوارى را به رويت خراب كنم و يا تو را درآتش افكنم، اين پاداش كسى است كه چنين معصيتى را مرتكب شود.

عرض كرد: اى مولاى من ؛ مرا در آتش بسوزان تا از آتش آخرت نجات پيدا كنم. على عليه السلام به عمّار فرمود:

هزار دسته از شاخه هاى نى جمع‏ آورى كن تا فردا آتش را افروخته كنيم و او را در آن آتش بيندازيم و به آن شخص ‏فرمود: برو وصيّتهاى خود را نسبت به آنچه بايد بگيرى يا بپردازى انجام بده.

او رفت و دستور امام عليه السلام را عمل كرد، اموالش را بين فرزندان خود تقسيم كرد، و هر كس حقّى بر اوداشت آن را به او رسانيد، سپس در حجره اميرالمؤمنين عليه السلام كه در خانه نوح قسمت شرقى مسجد كوفه است شب را بيتوته كرد.

صبح هنگامى كه اميرالمؤمنين عليه السلام نمازش را خواند به عمّار فرمود:

در ميان كوفه صدا بزن تا مردم از خانه ها خارج شوند و ببينند اميرالمؤمنين چگونه حكم خدا را اجرا مى ‏كند.

عدّه اى گفتند: چگونه على عليه السلام مى‏ خواهد يكى از شيعيان و دوستان خود را بسوزاند، او هم اكنون ‏مى‏ خواهد اين شخص را به آتش بسوزاند و با اين كار امامت او باطل مى‏ گردد. اين مطلب به گوش‏ اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد.

عمّار گويد: امام عليه السلام آن شخص را گرفت و هزار شاخه نى را روى او ريخت و به او سنگ چخماق وگوگرد داد و فرمود:

اقدح وأحرق نفسك، فإن كنت من شيعتي ومحبّي وعارفي، فإنّك لاتحترق بالنار، وإن كنت من المخالفين‏المكذّبين فالنار تأكل لحمك وتكسر عظمك.

خودت را با اينها آتش بزن، اگر از شيعيان و دوستان من باشى و نسبت به من معرفت داشته باشى در آتش نخواهى سوخت واگر از مخالفين و تكذيب ‏كنندگان باشى آتش گوشت تو را از بين مى ‏برد و استخوانت را مى‏ شكند.

آن شخص آتش را برافروخت و شاخه هاى نى آتش گرفتند، ولى او در زير آتش‏ها سالم ماند حتّى به‏ پيراهن سفيدى كه پوشيده بود آتش اثر نكرد و دود آن را سياه نكرد. امام عليه السلام فرمود:

آنهائى كه از صراط مستقيم الهى منحرف شدند دروغ گفتند و به بيراهه رفتند و دچار گمراهى شدند. سپس فرمود:

إنّ شيعتنا منّا وأنا قسيم الجنّة والنار، شهد لي بذلك رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم في مواطن كثيرة.

شيعيان ما از ما هستند، و من تقسيم كننده بهشت و دوزخم، و رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در موارد بسيارى به آن گواهى داده است.(216)

شاعر گفته است:

عليّ حبّه جُنّة

قسيم النار والجنّة

وصيّ المصطفى حقّاً

إمام الإنس والجنّة

محبّت و دوستى على‏ عليه السلام سپر بلاست، و او تقسيم ‏كننده جهنّم و بهشت‏ است.

او به حقيقت وصىّ و جانشين رسول خدا است، و پيشواى آدميان و پريان است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

202 / 109 -  مؤلّف كتاب «منهج التحقيق إلى سواء الطريق» از سلمان فارسى رحمه الله نقل كرده است كه گفت:

من و امام حسن و امام حسين عليهما السلام و محمّد بن حنفيّه و محمّد بن ابوبكر و عمّار ياسر و مقداد درمحضر اميرالمؤمنين عليه السلام شرفياب بوديم، فرزندش امام حسن عليه السلام به آن حضرت عرض كرد:

اى امير مؤمنان ؛ سليمان از خداوند سلطنتى را درخواست كرد كه هيچ كس بعد از او لايق و سزاوار آن نباشد، و خداوند به‏ او مرحمت فرمود، آيا شما هم از آن پادشاهى و سلطنت بهره اى داريد؟

امام عليه السلام فرمود:

والّذي فلق الحبّة وبرأ النسمة إنّ سليمان بن داود سأل اللَّه عزّوجلّ الملك فأعطاه، وإنّ أباك‏ملك ما لم يملكه - بعد جدّك رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم - أحد قبله ولايملكه أحد بعده.

قسم به آن كسى كه دانه را شكافت و خلق را آفريد، سليمان بن داود از خداوند سلطنتى آنگونه درخواست كرد و خداوند به اوعطا كرد، و همانا پدرت سلطنت دارد بر آنچه جز جدّت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم هيچ كس قبل از او و بعد از او نداشته و نخواهدداشت.

امام حسن عليه السلام عرض كرد: مى‏خواهيم از كراماتى كه خداوند به تو بخشيده و تو را به آن برترى داده به ما نشان دهى.

فرمود: اگر خداى تبارك و تعالى بخواهد اين كار را مى‏ كنم.

آنگاه برخاست، وضو گرفت، دو ركعت نماز خواند و خداوند را به دعاهائى خواند كه آن را كسى‏ نفهميد، سپس به طرف غرب اشاره اى كرد، فوراً ابرى از آن ناحيه آمد و بالاى سر ما ظاهر شد و كنارآن ابر ديگرى پديدار گشت. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

اى ابر، به اذن پروردگار متعال فرود آى.

پس ابر پائين آمد در حالى كه مى‏ گفت:

أشهد أن لا إله إلّا اللَّه وأنّ محمّداً رسول اللَّه وأنّك خليفته ووصيّه، [من شكّ فيك فقد ضلّ عن سبيل النجاة].

شهادت مى ‏دهم كه خدائى جز خداوند يكتا نيست، و محمّد فرستاده وتو جانشين و وصىّ او هستى، هر كس درباره تو شكّ‏ كند از راه نجات و رستگارى دور افتاده است.

امام حسن عليه السلام مى ‏فرمايد: سپس آن ابر روى زمين گسترده گرديد مانند آنكه سفره اى را پهن كرده باشند و اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به آن جمع فرمود: روى اين ابر بنشينيد، هر كدام در جائى از آن نشستيم.

بعد به ابر ديگرى اشاره فرمود، او هم پائين آمد و همان گفتار ابر اوّل را گفت، اميرالمؤمنين عليه السلام تنها در آن نشست سپس‏ كلماتى فرمود، و جهت مسير را كه به طرف مغرب بود اشاره كرد، ناگهان بادى در زير ابرها پديدار شد و آنها را با ملايمت‏ بالا برد.

من نگاهى به اميرالمؤمنين عليه السلام كردم، ديدم روى تختى نشسته است و نور از چهره مبارك او به حدّى مى ‏درخشد كه چشم‏ طاقت ديدارش را ندارد.

امام حسن عليه السلام عرض كرد: اى امير مؤمنان، سليمان بن داود انگشترى داشت كه به خاطر آن همه چيز از او فرمانبردارى‏ مى‏ كردند، شما چه چيزى داريد تا به آن وسيله از شما اطاعت كنند. فرمود:

أنا عين اللَّه في أرضه، أنا لسانه الناطق في خلقه، أنا نوراللَّه الّذي لايطفى، أنا باب اللَّه الّذي يؤتى منه وحجّته‏على عباده.

من چشم بيناى خداوند بر روى زمينم، و زبان گوياى او در ميان مردمان هستم، من آن نور خداوندى هستم كه خاموشى‏ ندارد، من آن درِ رحمت الهى هستم كه بايد از آن وارد شوند، و من حجّت خداوند بر بندگانم.

سپس فرمود: آيا دوست داريد انگشتر سليمان بن داود را به شما نشان دهم؟

عرض كرديم: بلى. امام عليه السلام دست مبارك خود را ميان جيبش كرد و انگشترى را كه از طلا بود و نگين ياقوت سرخ داشت‏بر روى آن نوشته شده بود: «محمّد و على» بيرون آورد.

سلمان گويد: ما از مشاهده آن تعجّب كرديم. فرمود:

از چه چيزى تعجّب مى‏ كنيد؟ از مثل من نشان دادن اين چيزها عجيب نيست، امروز چيزهائى كه هرگز نديده ايد به شمانشان خواهم داد.

و حديث را ادامه داد تا اينكه فرمود: آيا مى‏ خواهيد سليمان بن داود را ببينيد؟

عرض كرديم: بلى.

امام عليه السلام برخاست و ما به دنبال او به راه افتاديم تا اينكه ما را وارد باغى كرد كه زيباتر از آن چشم مانديده بود، در آنجا انواع ميوه ‏ها و انگورها بود، نهرها جريان داشت و پرندگان بر روى درختان باهم‏ گفتگو مى ‏كردند، و وقتى آن حضرت را ديدند اطراف او مى‏ چرخيدند و بالهاى خود را مى‏ جنباندند تا وسط آن باغ رسيديم، به تختى برخورد كرديم كه بر روى آن جوانى آرميده و دست خود را بر سينه‏ اش نهاده بود.

اميرالمؤمنين عليه السلام انگشتر را از جيب خود بيرون آورد و در انگشت او كه سليمان بن داود بود قرار داد، فوراً حركتى كرد و از جا برخاست وعرض كرد:

السلام عليك يا أميرالمؤمنين، ووصيّ رسول ربّ العالمين، أنت واللَّه الصدّيق الأكبر والفاروق الأعظم، قدأفلح من تمسّك بك، وقد خاب وخسر من تخلّف عنك، وإنّي سألت اللَّه بكم أهل البيت فاُعطيت ذلك الملك.

سلام بر تو اى امير مؤمنان، و اى وصىّ فرستاده پروردگار عالميان، بخدا قسم تو بزرگترين راستگو، و بزرگترين جداكننده‏ حقّ از باطل هستى، هر كس دامن تو را گرفت رستگار شد و هر كس تو را رها كرد و از تو روى برگردانيد زيانكار شد و به‏ مقصد نرسيد، من خدا را به واسطه شما اهل بيت خواندم و آن پادشاهى و سلطنت را به من عطا كرد.

سلمان گويد: همينكه گفتار سليمان را شنيدم نتوانستم خود را نگهدارم، بر روى قدمهاى اميرمؤمنان‏ افتادم، آنها را مى‏ بوسيدم و خداوند را سپاس مى‏ گفتم كه به من لطف فرموده و مرا به ولايت اهل بيت همان كسانى كه خدا هر گونه پليدى را از آنها دور ساخته و وجود مبارك آنها را از هر جهت پاك وپاكيزه آفريده هدايت نموده است.(217)

مؤلّف رحمه الله گويد: سيّد هبة اللَّه قدس سره در كتاب «مجموع الرائق» اين حديث را به طور مفصّل‏تر نقل كرده به‏ طورى كه اين حديث و حديث بعدى را شامل مى‏ شود و در آن ذكر شده است كه:

يأجوج و مأجوج را به آنها نشان داد، هر كدام از آنها 120 ذراع قد داشتند و بعضى از آنها شصت ذراع‏ بودند، برخى از آنها يك گوش خود را زير خود فرش كرده و گوش ديگر را لحاف خود كرده بود، وآن سدّى كه بين ما و آنها قرار داشت ديدند، درختى را كه اميرالمؤمنين عليه السلام هر صبحگاه دو ركعت‏ نماز زير آن مى ‏خواند مشاهده كردند و با آنها صحبت كرد و گفت: چهل صبحگاه است كه ايشان ‏نيامده و اينجا نماز نخوانده است، و نيز فرشته اى را كه موكّل است به تاريكى شب، و يك دست اودر مغرب و ديگرى در مشرق بود ديدند، و در آن حديث علم امير المؤمنين عليه السلام به ماوراى كوه قاف ‏بيان شده، و نيز باقى‏مانده قوم عاد و هلاكت ايشان را بعد از اختيار كه به آنها نشان داد ذكر شده است.

و در آخر حديث على عليه السلام به آنها فرموده است:

آيا مى‏ خواهيد شگفت ‏انگيزتر از آنچه ديديد به شما نشان دهم؟

عرض كرديم: هيچ كدام از ما بيشتر از اين تحمّل نداريم.(218)

مؤلّف رحمه الله گويد: سلمان سلام اللَّه عليه كسى است كه در مرتبه دهم ايمان قرار داشته، به بلاها و مرگ و ميرها دانا بوده، اسم اعظم مى‏ دانسته، و وقتى نزد امام صادق صلوات اللَّه عليه يادى از او به ميان مى آمد در حقّش ‏مى ‏فرمود:

صلوات اللَّه على سلمان.

درود خدا و رحمت او بر سلمان.

او با همه اين اوصاف طاقت ندارد كه مناقب او را آنگونه ببيند و تحمّل كند، ما كه ذرّه ‏هاى بى ‏مقداربلكه كمتر از آن هستيم و امثال ما چگونه ظرفيّت پذيرش مناقب او را خواهيم داشت؟

از خداوند تبارك و تعالى درخواست مى‏ كنم كه توفيق تصديق و قابليّت پذيرش آن معارف رامرحمت فرمايد و به او پناه مى‏ برم از وسوسه هاى شيطان، و از ناسپاسى كردن و كفران.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

203 / 110 -  مقام و شخصيّت على عليه السلام نسبت به صالح پيامبر عليه السلام: در ذيل حديث سلمان رضوان اللَّه عليه نقل ‏شده است: سپس اميرالمؤمنين عليه السلام برخاست و ما ناگهان جوانى را روى كوه ديديم كه در ميان دو قبر ايستاده و نماز مى‏ خواند.

عرض كرديم: اى اميرمؤمنان، اين جوان كيست؟ فرمود:

اين صالح پيغمبر است و اين دو قبر يكى از پدرش و ديگرى از مادرش مى ‏باشد، و او در ميان آن دو قبر به عبادت ‏پروردگار مشغول است.

صالح هنگامى كه نگاهش به على عليه السلام افتاد نتوانست خود را نگهدارد، شروع به گريه كردن نمود و با دست به اميرالمؤمنين عليه السلام اشاره كرد سپس آن را روى سينه نهاد در حاليكه گريه مى‏كرد.

اميرالمؤمنين عليه السلام نزد او ايستاد تا نمازش را تمام كرد، ما به او گفتيم: چرا گريه مى‏ كنى؟ صالح گفت:

إنّ أميرالمؤمنين عليه السلام كان يمرّ بي عند كلّ غداة فيجلس فتزداد عبادتي بنظره فقطع ذلك منذ عشرة أيّام فأقلقني‏ ذلك.

اميرالمؤمنين عليه السلام هر صبحگاه به من سرى مى‏ زد و كنار من مى ‏نشست و من با نگاهى كه به او مى ‏كردم به نيرو و نشاط عبادتم‏ افزوده مى‏ شد، مدّت ده روز است كه اينجا نيامده و مرا مضطرب و پريشان نموده است.

ما از مشاهده او و گفتارش بسيار تعجّب كرديم.(219)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

204 / 111 -  شيخ مفيد قدس سره در كتاب «اختصاص» از امام باقر عليه السلام نقل كرده است كه فرمود:

هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به غار حراء بالا رفت، علىّ بن ابى طالب عليه السلام به دنبال او و به جستجوى او به راه افتاد وترسيد كه مشركين نيرنگ زده و او را به قتل رسانند، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بالاى حرا بود و على عليه السلام روى كوه ديگرى به نام «ثبير» قرار داشت، پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم او را ديد و فرمود: اى على ؛ تو را چه شده است؟

عرض كرد: پدر و مادرم فدايت ترسيدم مشركين حيله اى بكار برده و ترا بكشند لذا به جستجويت به راه افتادم.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

ناولني يدك يا عليّ، فرجف الجبل حتّى تخطى برجله إلى الجبل الآخر، ثمّ رجع الجبل‏إلى قراره.

اى على؛ دستت را به من بده. پس كوه تكان سختى خورد تا اينكه آن حضرت قدم به كوه ديگر گذاشت و دو مرتبه به حال اوّل‏ برگشت و آرام گرفت.(220)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

205 / 112 -  در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام از آن حضرت نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

كداميك از شما ديشب با به خطر انداختن جان خودش جان مؤمنى را حفظ كرده است.

على عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا ؛ من بوده ام و جان ثابت بن قيس را از خطر نجات داده ام.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: قضيّه ات را براى برادران مؤمن خود بگو بدون اينكه از نام منافقينى كه مكر و حيله كردند پرده ‏بردارى و آن‏ها را افشا كنى، براستى خداوند تو را از شرّ آن‏ها كفايت كرد و آن‏ها را مهلت داد براى توبه كردن، شايد بخود آيند و متوجّه عواقب كار خود شوند.

على عليه السلام فرمود: در محلّه بنى‏ فلان خارج از مدينه راه مى ‏رفتم و پيشاپيش من ثابت بن قيس مى‏رفت، او نزديك چاهى ‏رسيد كه بسيار گود بود و از پائين تا بالا خيلى فاصله داشت، و در آنجا عدّه اى از منافقين كمين كرده بودند، ثابت را به‏ سرعت جلو راندند تا او را در ميان چاه اندازند، او خودش را نگهداشت، دوباره يكى از آنها برگشت و ثابت را هُل داد، و در حاليكه مرا نديده بود، به او رسيدم، دوست نداشتم منافقين را تعقيب كنم، زيرا ثابت ميان چاه افتاده بود و بر جان او نگران‏ بودم، فوراً خود را ميان چاه انداختم و از او سريعتر به تهِ چاه رسيدم.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: چگونه سبقت نگيرى در حاليكه تو از او سنگين‏ترى و باوقارترى؟ و اگر از سنگينى تو نبود جزآنچه در باطن از علم اوّلين و آخرين دارى كه خدا به رسول خود و رسولش آن را به تو سپرده هر آينه سزاوار بود كه از هرچيز سنگين‏تر باشى؟

سپس فرمود: بقيّه قصّه را بگو. در آنجا به تو و ثابت چه گذشت؟

عرض كرد: اى رسول خدا ؛ به انتهاى چاه كه رسيدم ايستاده در آنجا قرار گرفتم و اين براى من آسانتر از آن بود كه‏ بخواهم چند قدم راه بروم، سپس دستهاى خود را گشودم، و ثابت كه از بالا افتاد روى دستهاى من واقع شد، مى‏ ترسيد م‏كه سقوط او به من يا به خود او ضررى بزند، ولى مانند آن بود كه شاخه گلى را با دست بگيرم.

آنگاه نگاه كردم، ديدم آن منافق با رفيقانش لب چاه ايستاده اند و مى‏گويند: يكى را خواستيم در چاه بيندازيم دو تا شد، سپس سنگى را آوردند كه اندازه 200 من وزن آن بود، آن را در چاه رها كردند، ترسيدم كه سنگ به ثابت اصابت كند، او رازير بال خود گرفتم، سنگ به پائين سر من خورد مثل اينكه كسى خود را در شدّت گرماى تابستان به وسيله بادبزنى بادبزند، سپس سنگ ديگرى را آوردند كه به اندازه 300 من بود، آن را ميان چاه رها كردند و من دوباره ثابت را به همانگونه‏ حفظ كردم، سنگ به پائين سر من برخورد كرد مثل اينكه در روز گرمى كسى آبى را بر سر و بدن خود بريزد، آنها براى بار سوّم سنگى را آوردند كه به اندازه 500 من بود، آن را روى زمين مى‏ غلطاندند و نمى‏توانستند آن را زير و رو كنند، به هر شكلى بود آن را ميان چاه انداختند، و من اين بار هم ثابت را در پناه خود گرفتم، سنگ به پائين سر و پشت من اصابت‏ كرد مثل اينكه لباس نرمى را بپوشم.

و آنها بعد از اينكه سنگها را ريختند شنيدم به يكديگر مى‏ گفتند: اگر پسر ابى طالب و پسر قيس صد هزار روح مى ‏داشتند، يكى از آنها از بلاى اين سنگها در امان نمى‏ ماند، و پس از آن برگشتند و خداوند شرّ آنها را از ما برطرف كرد.

آنگاه خداوند به لبه چاه دستور داد كه پائين آيد، و به ته چاه دستور داد كه بالا آيد، و هر دو در يك سطح مستوى قرارگيرند و وقتى چنين شد ما به راحتى خارج شديم.

«رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: اى اباالحسن، خداوند به خاطر آن فداكارى كه كردى به اندازه اى پاداش و فضيلت به تو مرحمت‏ فرمود كه كسى جز او نمى‏ داند.

روز قيامت نداكننده اى بانگ زند: دوستان على بن ابى طالب عليه السلام كجا هستند؟ گروهى از افراد صالح و نيكوكار بپا خيزند، به آنها گفته شود: در اين صحراى قيامت جستجو كنيد و هر كه را مى ‏خواهيد دستش را گرفته و به بهشت وارد كنيد، درميان آنها آن كس كه بهره شفاعت او از ديگران كمتر است به شفاعت او يك ميليون نفر نجات پيدا مى ‏كنند«.(221)

«سپس آن نداكننده فرياد زند: بقيّه دوستان اميرالمؤمنين عليه السلام كجا هستند؟ گروهى برخيزند كه از نظر اعمال صالح رتبه ‏متوسّطى دارند، به آنها گفته مى‏شود: هر چه مى‏ خواهيد از خدا تمّنا كنيد، آنها آرزوهائى كه دارند بگويند و خدا به هر يك‏از آنها خواسته اش را مرحمت فرمايد و سپس آن را صد هزار برابر كند.

مرتبه سوّم آن ندا كننده صدا مى‏ زند: باقى‏مانده دوستان علىّ بن ابى طالب عليه السلام كجا هستند؟ عدّه اى برخيزند كه بر خود ظلم كرده و گناهان آنها زياد است، آنگاه دشمنان علىّ بن ابى طالب عليه السلام را حاضر كنند در حاليكه تعدادشان بسيار زياداست، و گفته شود: ما هر هزار نفر از اينها را فداى يكى از دوستان اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏ كنيم تا به اين وسيله آنها وارد بهشت شوند، پس خداوند دوستان تو را نجات مى‏دهد و دشمنانت را فداى آنها مى‏ گرداند. سپس رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

هذا الأفضل الأكرم، محبّه محبّ اللَّه ومحبّ رسوله، ومبغضه مبغض اللَّه ومبغض رسوله، هم خيار خلق اللَّه من‏اُمّة محمّد صلى الله عليه وآله وسلم.

على عليه السلام نزد خدا برتر و گرامى‏تر از اينها است، كسى كه او را دوست دارد خدا و رسول او را دوست دارد، و كسى كه دشمن اواست دشمن خدا و رسول او مى ‏باشد، دوستان او بهترين آفريدگان خدا از امّت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم هستند«(222) . (223)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

206 / 113 -  ابن شاذان رحمه الله در كتاب «مائة منقبه» از امام صادق عليه افضل الصلاة والسلام و آن حضرت از طريق‏پدرانش عليهم السلام از امام حسين عليه السلام نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

هنگامى كه در آسمان سير داده شدم به حجابهاى نور كه رسيدم پروردگارم با من گفتگو كرد و فرمود:

يا محمّد ؛ بلّغ عليّ بن أبي طالب منّي السلام، وأعلمه أنّه حجّتي بعدك على خلقي، به أسقي عبادي الغيث، وبه أدفع عنهم السوء، وبه احتجّ عليهم يوم يلقوني.

اى محمّد ؛ به علىّ بن ابى طالب سلام برسان، و به او خبر بده كه او حجّت من بعد از تو بر بندگان من است، باران رحمت خودرا به واسطه او بر بندگانم نازل مى‏ كنم و بديها را از آنها برطرف مى ‏كنم، و روزى كه مرا ملاقات كنند به سبب او بر آنها احتجاج ‏مى‏ كنم.

پس او را بايد اطاعت كنند، و آنچه را دستور مى‏ دهد اجرا كنند و از آنچه نهى مى‏ كند اجتناب ورزند، تا آنها را نزد خودم درجايگاه صدق قرار دهم و بهشتم را براى ايشان مباح گردانم، و اگر چنين نكنند آنها را با تبه‏كاران و دشمنانم در آتش وعذابم جاى دهم و هيچ باكى نداشته باشم.(224)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

207 / 114 -  ابن شهراشوب رحمه الله از ابن عبّاس نقل كرده است كه آيه شريفه «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَق»(225)،اشاره به معراج دارد كه در شب معراج رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم از آسمانى به آسمان ديگر بالا رفت. سپس‏ رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

در شب معراج آنگاه كه فاصله من به خداوند به اندازه فاصله دو كمان و يا نزديكتر از آن شد فرمود:

يا محمّد؛ السلام عليك منّي، إقرأ منّي عليّ بن أبي طالب السلام، وقل له: إنّي اُحبّه واُحبّ من يحبّه.

يا محمّد ؛ من حبّي لعليّ بن أبي طالب اشتققت له إسماً من أسمائي، فأنا العليّ العظيم، وهو عليّ، وأناالمحمود وأنت محمّد.

اى محمّد ؛ سلام من بر تو باد، علىّ بن ابى طالب را از طرف من سلام برسان و به او بگو كه من او را دوست دارم و دوستان او رانيز دوست دارم.

اى محمّد ؛ به خاطر محبّتى كه به او دارم نامى از نامهاى خود را براى او برگزيدم، من علىّ عظيم يعنى بلندمرتبه بزرگ هستم واو على يعنى بلندمرتبه است، من محمود هستم و تو احمد هستى.

اى محمّد ؛ اگر بنده اى از بندگانم مرا 950 سال عبادت كند - و چهار مرتبه آن را تكرار كرد - روز قيامت كه مرا ملاقات ‏كند همه اعمال او به اندازه يك حسنه از حسنات و خوبيهاى على عليه السلام ارزش ندارد.

خداى تبارك و تعالى فرموده است: «فَما لَهُم لايُؤْمِنُون»(226) «چرا منافقين ايمان نمى آورند»، يعنى چرا اين فضيلت رابراى اميرالمؤمنين عليه السلام تصديق نمى‏ كنند و نمى ‏پذيرند.(227)

و احمد جامى عارف مشهور نيكو سروده است:

گر منظر افلاك شود منزل تو

وز كوثر اگر سرشته باشد گل تو

چون مهر على نباشد اندر دل تو

مسكين تو و سعيهاى بى ‏حاصل تو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

208 / 115 -  سيّد هاشم بحرانى قدس سره در كتاب «مدينة المعاجز» از محمّد بن سنان نقل مى‏ كند كه گفت: برامام صادق عليه السلام وارد شدم، به من فرمود:

چه كسى كنار در است؟ عرض كردم: مردى است كه از چين آمده است.

فرمود: او را راه دهيد.

وقتى آن شخص به حضور امام عليه السلام شرفياب شد آن حضرت به او فرمود:

آيا شما ما را در آن سرزمين مى‏ شناسيد؟

عرض كرد: بلى اى سرور من.

فرمود: به چه وسيله و چگونه ما را مى‏ شناسيد؟

عرض كرد: اى فرزند رسول خدا، در آنجا درختى است كه هر سال بر آن گلى مى‏ رويد، و آن گل در روز دو بار تغيير رنگ‏ مى‏ دهد، اوّل روز مى‏ بينيم كه بر آن نوشته شده:

«لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه‏ صلى الله عليه وآله وسلم»، «خدائى جز خداى يكتا نيست، محمّد فرستاده خداوند است».

و در آخر روز مى بينيم كه نوشته شده:

«لا إله إلّا اللَّه، عليّ خليفة رسول اللَّه‏ صلى الله عليه وآله وسلم»، «خدائى جز خداوند يگانه نيست، على جانشين رسول خدا است».(228)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

209 / 116 -  برسى رحمه الله از محدّثين اهل كوفه روايت كرده است:

هنگامى كه امام حسن و امام حسين عليهما السلام جنازه اميرالمؤمنين عليه السلام را روى دوش داشتند و به طرف آن‏ قبرى كه از پيش آماده شده بود در نجف مى ‏بردند ناگاه اسب‏ سوارى را ديدند كه بوى عطر از او به ‏شدّت در فضا منتشر مى‏ شد و بر آن دو بزرگوار سلام كرد، سپس به امام حسن ‏عليه السلام فرمود:

تو حسن بن على هستى كه از سرچشمه وحى و قرآن سيراب گشته اى و در دامان علم و شرف پرورش يافته اى، وجانشين اميرالمؤمنين و سرور اوصياء هستى؟ عرض كرد: بلى.

سپس فرمود: و اين يكى حسين بن على نوه پيامبر رحمت است كه از پستان عصمت آشاميده، پدر ائمّه طاهرين و جويباردانش و حكمت است؟ عرض كرد: بلى.

فرمود: جنازه را به من واگذاريد و در پناه خداوند برويد.

امام حسن عليه السلام عرض كرد: پدرم وصيّت فرموده است كه جنازه را جز به يكى از اين دو نفر واگذار نكنيم ؛ جبرئيل يا خضر، تو كداميك از اين دو هستى؟ او نقاب را كه از چهره كنار زد، ديدند اميرالمؤمنين عليه السلام است.

بعد به امام حسن عليه السلام فرمود:

يا أبامحمّد؛ لاتموت نفس إلّا ويشهدها، أفما يشهد جسده؟

اى ابامحمّد ؛ شخصى كه هر كس بميرد نزد او حاضر مى‏ شود چگونه كنار جسد خود حضور نداشته باشد؟(229)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

210 / 117 -  ابن شاذان رحمه الله در كتاب «مائة منقبه» از عمر بن خطّاب نقل مى ‏كند كه گفت: از ابوبكر پسرابوقحافه شنيدم و او از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم شنيد كه آن حضرت فرمود:

إنّ اللَّه تعالى خلق من نور وجه عليّ بن أبي طالب‏ عليه السلام ملائكة يسبّحون ويقدّسون، ويكتبون ذلك لمحبّيه‏ ومحبّي ولده عليهم السلام.

خداوند تبارك و تعالى از نور جمال على بن ابى طالب عليه السلام فرشتگانى(230) را آفريده است كه آنها تسبيح و تقديس خدا كنند وثوابش را براى دوستان آن حضرت و دوستان فرزندانش بنويسند.(231)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

211 / 118 -  قطب راوندى رحمه الله در كتاب «خرائج» نقل كرده است كه حضرت ابوطالب عليه السلام به فاطمه بنت‏ اسد - در حاليكه على عليه السلام در سنين كودكى بود - فرمود: على عليه السلام را ديدم كه بتها را مى‏ شكند، ترسيدم‏ بزرگان قريش باخبر شوند.

فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد: عجيب‏تر از اين برايت بگويم: آن وقتى كه على عليه السلام‏ را در شكم داشتم مى‏ خواستم از آن محلّى كه بتها را در آنجا گذاشته بودند عبور كنم پاهاى خود را به‏شدّت تكان مى ‏داد و رها نمى ‏كرد تا به آنجا نزديك نشوم، در حاليكه من براى پرستش پروردگار درخانه خدا طواف مى‏ كردم و توجّهى به بتها نداشتم.(232)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

212 / 119 -  شرف الدين نجفى رحمه الله در كتاب «تأويل الآيات» از عبداللَّه بن عجلان نقل مى ‏كند كه گفت: ازامام باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود:

بيت عليّ وفاطمة عليهما السلام من حجرة رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم، وسقف بيتهم عرش ربّ العالمين، وفي قعر بيتهم فرجة مكشوطة إلى العرش معراج الوحي، والملائكة تنزل عليهم بالوحي صباحاً ومساء وفي كلّ ساعة وطرفة عين، والملائكة لاينقطع فوجهم فوج ينزل وفوج يصعد.

مسكن على و فاطمه عليهما السلام خانه رسول خدا است و سقف خانه ايشان عرش پروردگار جهانيان است. و در ته آن خانه روزنه وشكافى است كه تا عرش الهى پيداست، فرشتگان هر صبح و شام و هر ساعت بلكه هر لحظه با وحى الهى بر آنها نازل‏ مى‏ شوند و دائماً در رفت و آمدند، گروهى فرود مى آيند و عدّه اى بالا مى‏ روند.

خداوند تبارك و تعالى براى ابراهيم پرده را از آسمانها كنار زد و قدرت بينائى او را افزود تا عرش را ببيند، و همانا خداوند به قدرت بينائى محمّد، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام افزوده است و آنها همواره عرش را مى‏ بينند، و براى خانه هاى‏ايشان سقفى جز عرش نيست، پس خانه هاى آنها به عرش پروردگار پوشيده شده است، و آنجا محلّ عروج ملائكه وروح است و آن بطور پيوسته و گروه گروه صورت مى‏ پذيرد، و خانه اى نيست از خانه هاى ائمّه طاهرين مگر اينكه در آنجا معراج فرشتگان است و دليل آن اين آيه شريفه است:

«تنزّل الملائكة والروح فيها بإذن ربّهم بكلّ أمر سلام»، «يعنى فرشتگان و روح به اذن پروردگار به هر امر و دستورى‏ بر آنها نازل گردند».

راوى كه عبداللَّه بن عجلان است مى‏ گويد: به امام عليه السلام عرض كردم: در آيه «من كلّ أمر» است، يعنى از هر امر و دستورى‏ است.

امام عليه السلام فرمود: «بكلّ أمر» است.

عرض كردم: آيا اين تنزيل است؟ يعنى اينگونه نازل شده است؟

فرمود: بلى (233) . (234)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

213 / 120 -  در كتاب «مسلسلات» از بكر بن احنف نقل شده است كه گفت:

فاطمه دختر حضرت رضا عليهما السلام به ما خبر داد و او از فاطميّات به طور پيوسته نقل كرد تا سند را به‏حضرت فاطمه دختر رسول خدا عليهما السلام رسانيد كه آن حضرت فرمود: از پدرم رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شنيدم‏كه فرمود:

هنگامى كه در آسمان سير داده شدم داخل بهشت گرديدم، و در آنجا قصرى ديدم از مرواريدهاى سفيدرنگ و توخالى،درى داشت كه به تاجى از درّ و ياقوت مزيّن شده بود و بر آن پرده اى آويزان بود، سرم را بلند كردم ديدم بر روى درنوشته شده:

«لا إله إلّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، علىّ ولىّ القوم».

«خدائى جز خداوند يكتا نيست، محمّد فرستاده خدا است، على سرپرست و اختياردار مردمان است».

و بر روى پرده نوشته شده بود: «بخّ بخّ، مَن مثل شيعة عليّ؟».

«به‏به، آفرين، كيست مانند شيعيان علىّ بن ابى طالب».

در آنجا وارد شدم قصرى ديدم از عقيق سرخ‏رنگ ميان تهى، و آن درى داشت از نقره كه به تاجى از زبرجد سبزرنگ‏ زينت داده شده بود، و بر آن پرده اى آويزان بود، سر خود را كه بلند كردم ديدم روى در نوشته شده است: «محمّد رسول‏اللَّه، عليّ وصيّ المصطفى».

«محمّد فرستاده خدا است، على وصىّ آن پيغمبر برگزيده شده است».

و بر روى پرده نوشته شده است: «بشّر شيعة عليّ بطيب المولد».

«شيعيان على را به پاكى ولادت بشارت بده».

در آنجا وارد شدم قصر ديگرى ديدم از زمرّد سبزرنگ ميان تهى كه زيباتر از آن نديده ام، درى داشت از ياقوت سرخ‏رنگ‏ كه با جواهرات زينت داده شده بود، و بر آن پرده اى آويزان بود، سر خود را بلند كردم ديدم بر آن نوشته شده است:

«شيعة عليّ هم الفائزون»، «شيعيان على عليه السلام گروه رستگاران هستند».

به جبرئيل گفتم: اى حبيب من ؛ اين قصر از كيست؟ عرض كرد:

يا محمّد، لابن عمّك ووصيّك عليّ بن أبي طالب‏ عليه السلام يحشر الناس كلّهم [ يوم القيامة ] حفاة عراة إلّا شيعةعليّ‏ عليه السلام ويدعى الناس بأسماء اُمّهاتهم ماخلا شيعة عليّ‏ عليه السلام فإنّهم يدعون بأسماء آبائهم.

از پسر عمو و وصىّ تو على بن ابى طالب عليه السلام است، مردم همگى در قيامت با پاى برهنه و بدن عريان محشور مى‏ شوند جزشيعيان علىّ بن ابى طالب عليه السلام و همه را به نام مادرانشان بخوانند جز شيعيان على عليه السلام كه آنها را به نام پدرانشان صدا بزنند.

به جبرئيل گفتم: اى دوست من چرا اينگونه است؟

عرض كرد: به خاطر اينكه شيعيان على عليه السلام او را دوست دارند، حلال زاده اند و پاك به دنيا آمده اند.(235)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

214 / 121 -  شيخ ابو على پسر شيخ طوسى قدّس سرّهما در كتاب «امالى» از امام هادى عليه السلام از پدرانش عليهم السلام‏ نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

يا عليّ؛ إنّ اللَّه عزّوجلّ قد غفر لك ولشيعتك ولمحبّي شيعتك ومحبّي محبّي شيعتك فأبشر فإنّك الأنزع البطين ‏منزوع من الشرك، بطين من العلم.(236)

اى على ؛ خداوند تبارك و تعالى تو و شيعيانت و دوستان شيعيانت و دوستان آنها را آمرزيد، ترا بشارت باد، همانا تو اَنزع وبطين(237) هستى يعنى از شرك فاصله داشته اى و و كناره گرفته اى و از علم پر هستى.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

215 / 122 -  كراجكى رحمه الله در كتاب «كنز الفوائد» از حمران نقل كرده است كه گفت: از امام باقر عليه السلام درباره‏ آيه شريفه «ثُمَّ دَنى فَتَدَلّى × فَكانَ قابَ قَوْسَيْن أوْ أدْنى»(238) سئوال كردم، فرمود:

خداوند حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم را به خود نزديك گردانيد به حدى كه گويا خوشه اى از مرواريد بين او و آن حضرت بود، درآنجا فرشى از طلا گسترده بودند كه مى‏درخشيد و بر روى آن تصويرى مشاهده كرد، گفته شد:

يا محمّد ؛ أتعرف هذه الصورة؟ فقال: نعم، هذه صورة عليّ بن أبي طالب عليه السلام، فأوحى اللَّه إليه أن زوّجه فاطمة عليها السلام واتّخذه وصيّاً.

اى محمّد ؛ آيا مى‏ دانى اين تصوير كيست؟

فرمود: بلى، اين شمايل علىّ بن ابى طالب عليه السلام است. خداوند تبارك و تعالى فرمود: فاطمه را براى او تزويج كن، و او را وصىّ وجانشين خودت قرار بده.(239)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

216 / 123 -  شيخ مفيد قدس سره در كتاب «اختصاص» از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از اميرالمؤمنين صلوات اللَّه ‏عليه نقل كرده است كه فرمود:

روزى به خارج شهر كوفه رفتم و قنبر به همراه من بود، به او گفتم: آيا آنچه من مى‏ بينم تو نيز مى‏ بينى؟

قنبر عرض كرد: خداوند براى شما روشن و آشكار نموده آنچه را كه چشمان ما نسبت به آنها نابينا است، بعد رو به اصحاب‏ كردم و به آنها گفتم: شما چطور؟ آيا شما مى ‏بينيد آنچه را من مشاهده مى‏ كنم؟ آنها هم همان گفته قنبر را عرض كردند.

آنگاه گفتم: بحقّ آن كسى كه دانه را شكافت و بشر را آفريد هر آينه او را مى‏ بينيد همان طور كه من مى‏ بينم و كلام او را مى‏ شنويد همان طور كه من مى ‏شنوم، خيلى نگذشت كه يكباره پيرمردى ظاهر گشت كه سرى بزرگ و قدّ طويلى داشت‏و دو چشم او به طول بود.

عرض كرد: سلام و درود بر شما اى امير مؤمنان، و رحمت خدا و بركات او شامل حال شما باشد.

به او گفتم: اى لعين از كجا آمدى؟ عرض كرد: از طرف مردم آمده ام.

گفتم: كجا مى‏خواهى بروى؟ عرض كرد: به طرف مردم مى‏روم.

گفتم: تو بد پيرمردى هستى. عرض كرد: چرا چنين مى‏گوئى اى امير مؤمنان؟ بخدا قسم حديثى براى شما بگويم كه بين‏من و خدا صورت گرفته و ثالثى در بين نبوده است.

گفتم: اى لعين، حديث را تو از خداوند نقل مى‏كنى و نفر سوّمى در بين نبوده است؟ عرض كرد: بلى. هنگامى كه به خاطر نافرمانى و سرپيچى از دستور الهى به آسمان چهارم سقوط كردم، عرض كردم: اى خداى من و اى سرور من؛ خيال‏ نمى‏ كنم بدبخت‏تر از من كسى را آفريده باشى؟

خداوند تبارك و تعالى پيغام داد كه بدبخت‏تر از تو آفريده ام، اگر مى ‏خواهى او را ببينى نزد مالك كه فرشته مأمور دوزخ‏است برو تا به تو نشان دهد، نزد او رفتم و گفتم: خداوند تبارك و تعالى بر تو سلام مى‏ رساند و مى ‏فرمايد: به من نشان بده‏ كسى را كه از من بيچاره‏ تر و بدبخت‏ تر است، او مرا با خود ميان دوزخ برد، سرپوش را از طبقه بالائى جهنّم برداشت، آتش‏ سياه رنگى از آن خارج شد و بحدّى شعله كشيد كه گمان كردم من و مالك را بلعيد.

مالك به آتش دستور داد كه آرام بگير و آن آرام گرفت، مرا به طبقه دوّم برد و در آنجا آتشى شعله كشيد كه سياه‏تر وسوزنده ‏تر از اوّلى بود، به آن هم دستور داد كه خاموش باش و آن خاموش گرديد، و طبقات را يكى بعد از ديگرى پائين‏رفتيم تا به طبقه هفتم رسيديم و هر طبقه اى آتش آن شديدتر از قبلى بود، سرپوش طبقه هفتم را كه برداشت آتشى‏ خارج شد كه گمان كردم من و مالك و هرچه را كه خدا آفريده از بين برد، دستهايم را روى چشمانم گذاشتم و گفتم:

اى مالك ؛ دستور بده خاموش شود و گرنه چراغ عمر من الآن خاموش مى‏شود. گفت: تو تا آن وقت معلومى كه خدا مهلت داده است از بين نخواهى رفت، آنگاه مالك به آتش دستور داد خاموش شود و آن خاموش گرديد، در آنجا دو نفر راديدم كه زنجيرهاى آتشين در گردن آنها است و با آن به بالا آويزان شده اند.

به مالك گفتم: اين دو نفر كيستند؟ گفت: قبلاً بر ساق عرش مگر نخواندى، آنجا چه چيزى نوشته شده بود؟ و من هزارسال قبل از آنكه خداوند دنيا را بيافريند بر ساق عرش خوانده بودم كه نوشته شده بود:

«لا إله إلّا اللَّه محمّد رسول اللَّه، أيّدته ونصرته بعليّ».

«خدائى جز خداى يكتا نيست، محمّد فرستاده خداست، او را به سبب على عليه السلام كمك و يارى نمودم».

مالك گفت: اين دو نفر از دشمنان ايشان يا از ستمگران به آنها هستند - ترديد از راوى حديث است، او مردّد است كه امام‏ عليه السلام دشمنان فرموده اند يا ستمكاران - .(240)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

217 / 124 -  در كتاب «ثاقب المناقب» از عبداللَّه بن مسعود روايت شده است كه گفت: روزى درخدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بوديم كه علىّ بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه وارد شد، پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

يا أباالحسن؛ أتحبّ أن نريك كرامتك على اللَّه؟

اى اباالحسن ؛ آيا دوست دارى كرامت و بزرگوارى تو را در پيشگاه خداوند به تو نشان دهيم؟

على عليه السلام عرض كرد: بلى اى رسول خدا ؛ پدر و مادرم فداى شما.

فرمود: فردا به همراه من به طرف خورشيد روان شو، او به اذن پروردگار با تو سخن خواهد گفت.

فردا صبح پس از آنكه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نمازش را خواند دست على عليه السلام را گرفت و از مسجد بيرون ‏آمد و در محلّى به انتظار بيرون آمدن خورشيد نشستند، همينكه خورشيد آشكار شد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم ‏فرمود:

اى على ؛ با او سخن بگو، همانا او مأمور است كه با تو گفتگو كند.

على عليه السلام فرمود:

السلام عليك ورحمة اللَّه وبركاته أيّها الخلق السامع المطيع.

سلام بر تو، و رحمت و بركات الهى شامل حال تو باد اى مخلوقى كه شنونده و فرمانبردار هستى.

خورشيد پاسخ داد:

وعليك السلام ورحمة اللَّه وبركاته يا خير الأوصياء، لقد اُعطيت في الدنيا والآخرة ما لا عين رأت ولا اُذن‏سمعت.

سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد اى سرور اوصياء الهى، براستى در دنيا و آخرت به شما چيزى عطا شده است كه نه‏ چشمى ديده و نه گوشى شنيده است.

على عليه السلام فرمود: آنچه به من عطا شده است چيست؟

عرض كرد: به من اجازه داده نشده است كه آن را نقل كنم مبادا مردم در فتنه افتند، ولى همان علم و حكمتى كه در دنيا وآخرت به تو بخشيده شده گوارايت باد، تو از كسانى هستى كه خداوند درباره آنها فرموده است:

«فَلاتَعْلَمُ نَفْسٌ ما أخْفى لَهُمْ مِنْ قُرَّة أعْيُن جَزاءً بما كانُوا يَعْمَلُون».(241)

كسى نمى ‏داند به خاطر اعمال خوبى كه آنها انجام داده اند چه مقدار نعمتها و لذّتها كه باعث چشم روشنى آنها شود براى ‏ايشان ذخيره گرديده است.

و تو از كسانى هستى كه خداوند تبارك و تعالى درباره آنها فرموده است:

«أفَمَنْ كانَ مُؤْمناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لايَسْتَوُون».(242)

آيا كسى كه ايمان آورده مانند فاجر تبهكارى است كه پاى‏بند دين نيست، هرگز ايندو يكسان نخواهند بود.

تو آن ايمان آورنده اى هستى كه خداوند تو را به ايمان اختصاص و امتياز داده است.

و روايت شده است كه: خورشيد سه مرتبه با آن حضرت گفتگو كرده است.(243)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

218 / 125 -  ابن شاذان رحمه الله در كتاب «مائة منقبه» از انس بن مالك نقل مى‏ كند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرموده ‏است:

خلق اللَّه تعالى من نور وجه عليّ بن أبي طالب سبعين ألف ملك يستغفرون له ولمحبّيه إلى يوم القيامة.

خداوند تبارك و تعالى از نور جمال علىّ بن ابى طالب عليه السلام هفتاد هزار فرشته آفريده است كه براى او و دوستان آن حضرت تاروز قيامت استغفار مى ‏كنند.

خوارزمى كه از علماى اهل سنّت است اين حديث را همين گونه از طريق مخالفين روايت كرده است.(244)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

219 / 126 -  برقى رحمه الله در كتاب «محاسن» از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

ذكرنا أهل البيت شفاء من الوعك والأسقام ووسواس الريب، وحبّنا رضى الربّ تبارك وتعالى.(245)

ياد ما اهل بيت شفابخش تب و همه دردهاى جسمى و روحى است، و دوستى ما باعث خشنودى پروردگار تبارك و تعالى‏ است.

مؤلّف رحمه الله گويد: حرارت تب شعبه اى از گرماى جهنّم است همانطور كه در حديث وارد گرديده ‏است،(246) و چون آتش جهنّم دوستان على عليه السلام را نمى‏ سوزاند، حرارت تب كه فرع آن باشد به طريق‏ اولى با ياد اهل بيت عليهم السلام از بين خواهد رفت و آنها را نخواهد سوزاند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

220 / 127 -  برسى رحمه الله به سند مفصّل از سلمان فارسى رضوان اللَّه عليه نقل مى ‏كند كه گفت: محضر رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله وسلم شرفياب بوديم كه ناگهان عربى وارد شد، ابتدا ايستاد و بر ما سلام كرد و ما به او پاسخ‏ گفتيم، سپس سئوال كرد: كداميك از شما ماه تابان و چراغ فروزنده در تاريكى‏ ها يعنى محمّد فرستاده‏ خداوند مقتدر و دانا است؟ آيا اين زيباچهره است؟

فرمود: بلى اى برادر عرب، بنشين.

عرض كرد: اى محمّد ؛ به تو ايمان آوردم در حاليكه تو را نديده بودم، و تو را تصديق كردم پيش از آنكه ترا ملاقات كنم، جديداً مطلبى از شما به من رسيده است.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: چه مطلبى؟ عرض كرد: ما را به شهادت دادن به يكتائى پروردگار و رسالت‏ خودت خواندى، اجابت كرديم، فرمودى: نماز بخوانيم، زكات مال خود را بپردازيم، روزه بگيريم، حجّ برويم، و در جهاد شركت كنيم، همه اينها را پذيرفتيم سپس به اين مقدار راضى و خشنود نشدى‏ تا اينكه ما را به داشتن ولايت پسر عمويت علىّ بن ابى طالب عليه السلام و دوستى با او دعوت كردى، آيا اين ‏تكليفى است كه خودت آن را بر ما واجب كرده اى يا امرى آسمانى است و خداوند آن را واجب ‏نموده است؟

پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

بلكه خداوند آن را بر اهل آسمانها و زمين واجب كرده است.

عرب همينكه كلام رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را شنيد عرض كرد: سمعاً و طاعةً، آنچه فرمودى به جان پذيرفتم‏ و آن حقّ است. پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

يا أخا العرب اُعطي عليّ خمساً واحدة منهنّ خير من الدنيا وما فيها، ألا اُنبّئك بها يا أخا العرب؟

اى برادر عرب ؛ به على عليه السلام پنج چيز عنايت شده است كه يكى از آنها بهتر است از دنيا و آنچه در دنيا می ‏باشد، مى‏ خواهى ‏برايت آنها را بگويم؟

عرض كرد: بلى اى رسول خدا.

فرمود: اى برادر عرب ؛ روز بدر نشسته بودم و جنگ به پايان رسيده بود، جبرئيل فرود آمد و عرض كرد: خداوند تبارك وتعالى به شما سلام رسانده است و مى ‏فرمايد:

يا محمّد ؛ آليت على نفسي وأقسمت عليّ أنّي اُلهم حبّ عليّ من اُحبّه أنا، فمن أحبّني ألهمته حبّ عليّ، ومن‏أبغضته ألهمته بغض عليّ.

اى محمّد ؛ من عهد كرده ام و قسم ياد نموده ام كه هر كس را دوست داشته باشم دوستى على عليه السلام را به او الهام بخشم و به دل او بيندازم، پس هر كه مرا دوست داشته باشد دوستى على عليه السلام را به او از طريق الهام عنايت كنم، و هر كه را دشمن باشم دشمنى‏ على را به دلش بيندازم.

سپس فرمود: اى برادر عرب ؛ عنايت دوّمى را كه به على عليه السلام شده برايت بگويم؟ عرض كرد: بلى اى رسول خدا.

فرمود: بعد از آنكه ساز و برگ عمويم حمزه را فراهم كردم نشسته بودم كه جبرئيل فرود آمد و عرض كرد: اى محمّد ؛ خداوند سلام مى‏ رساند و فرموده است: من نماز را واجب گردانيدم و آن را نسبت به بعضى از افراد مثل زنانى كه مبتلا به‏ حيض يا نفاس هستند و ديوانگان و كودكان نخواستم، روزه را واجب كردم و آن را از مسافر نخواستم، حجّ را واجب كردم‏و از كسى كه استطاعت ندارد نخواستم، زكات را واجب كردم و از كسى كه مالى ندارد تكليف را برداشتم.

وفرضت حبّ عليّ بن أبي طالب على أهل السماوات والأرض فلم اُعط فيه رخصة.

ولى دوستى علىّ بن ابى طالب را به اهل آسمانها و زمين واجب كردم و هيچكس را از آن معاف نكردم، و اجازه ندادم كه كسى‏ نسبت به آن بى ‏تفاوت باشد و تكليف نداشته باشد.

بعد فرمود: اى برادر عرب ؛ آيا عنايت سوّم پروردگار را برايت بگويم؟ عرض كرد: بلى اى رسول خدا.

فرمود: خداوند تبارك و تعالى كه مخلوقاتش را آفريد براى هر نوعى از آنها سرور و بزرگى قرار داد، كركس در ميان‏ پرندگان سرور آنها است، گاو سرور چهارپايان است، شير سرور درندگان، روز جمعه سرور روزها، ماه رمضان سرور ماه‏ها، اسرافيل سرور فرشتگان، حضرت آدم سرور آدميان، من سرور تمامى پيغمبران، و على عليه السلام سرور همه اوصياء است.

سپس فرمود: عنايت چهارم را به تو خبر دهم؟ عرض كرد: بلى اى مولاى من. فرمود:

حبّ عليّ بن أبي طالب شجرة أصلها في الجنّة وأغصانها في الدنيا، فمن تعلّق بغصن منها في الدنيا أدّاه إلى‏ الجنّة، وبغض عليّ بن أبي طالب شجرة أصلها في النار وأغصانها في الدنيا، فمن تعلّق بغصن من أغصانها أدخلته النار.

دوستى علىّ بن ابى طالب درختى است كه ريشه آن در بهشت و شاخه هايش در دنيا است، هر كس به شاخه اى از آن شاخه ها كه در دنياست بياويزد او را به بهشت مى‏ كشاند، و دشمنى علىّ بن ابى طالب عليه السلام درختى است كه ريشه آن در آتش و شاخه‏ هايش در دنيا است، هر كس به شاخه اى از آن بياويزد او را به آتش وارد خواهد كرد.

سپس فرمود: مى‏ خواهى از پنجمين عنايت پروردگار به على عليه السلام به تو خبر دهم؟ عرض كرد: بلى اى رسول خدا.

فرمود: هنگامى كه قيامت فرا رسد براى من منبرى در طرف راست عرش قرار دهند، بعد براى ابراهيم عليه السلام منبر ديگرى ‏در موازات و راستاى منبر من در همان طرف راست عرش قرار دهند، سپس تخت بلند و برآمده و درخشنده اى كه به ‏تخت كرامت معروف است بين آن دو منبر گذارند.

من و ابراهيم هر كدام روى منبر خود و پسر عمويم على بن ابى طالب بر تخت كرامت قرار گيرد، و چه زيبا است بود ن‏يك دوست در ميان دو يار، كه زيباتر از آن چشمى نديده است.

سپس فرمود: اى اعرابى ؛ على را دوست بدار، دوستى على عليه السلام حقّ و ثابت است، خداوند تبارك و تعالى دوست او رادوست دارد، على عليه السلام با من در ميان يك قصر خواهد بود.

در اين هنگام عرب گفت: «سمعاً وطاعةً للَّه ولرسوله ولابن عمّك»، فرمانبردار خدا و رسول او و پسرعمويت على عليه السلام هستم.(247)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

221 / 128 -  علّامه حلّى قدس سره در كتاب «كشف اليقين» از ابوسعيد خدرى نقل كرده است كه گفت:

روزى پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم در ابطح كه زمين ريگزارى است نشسته بودند و نزد آن حضرت عدّه اى ازاصحاب حضور داشتند، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم براى آنها حديث مى ‏فرمود كه ناگهان نظر مبارك او به‏ گردبادى افتاد كه بالا مى‏رفت و گرد و غبارى برانگيخته بود، و آن كم‏كم نزديك مى‏ شد تا مقابل ‏پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم قرار گرفت، شخصى كه در ميان آن بود به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم سلام كرد، سپس عرض ‏كرد:

اى رسول خدا ؛ من فرستاده طايفه اى هستم كه به شما پناه آورده ايم، ما را پناه دهيد و يك نفر ازطرف خودتان به سوى آن جمعيّت بفرستيد تا از نزديك اوضاع ما را بررسى كند، زيرا عدّه اى از آنهابه ما ستم كرده اند و از حدّ خود تجاوز نموده اند، نماينده شما بين ما و آنها به حكم خدا و قرآن‏داورى و قضاوت نمايد و من عهد و پيمان محكم با شما مى ‏بندم كه او را فردا سالم برگردانم مگر اينكه حادثه غير مترقّبه اى از طرف خداوند پيش آيد.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم به او فرمودند: تو كيستى و از چه طايفه اى هستى؟

عرض كرد: من عرفطة بن شمراخ يكى از طايفه بنى كاخ هستم كه آنها جنّيان مؤمن‏اند، قبلاً به همراه‏ عدّه اى از بستگانم استراق سمع مى‏ كرديم، يعنى پوشيده از ديگران و پنهانى مطالب را گوش فرا مى ‏داديم تا اينكه ما را از آن منع كردند، و شما را خداوند به پيغمبرى برانگيخت، ما به رسالت شما ايمان آورديم و گفتار شما را تصديق كرده و آن را پذيرفتيم، عدّه اى با ما مخالفت كردند و بر همان‏ روش سابق خود پافشارى نمودند، لذا بين ما و آنها اختلاف افتاد و آنها چون از نظر جمعيّت و نيروبر ما برترى دارند بر آب و همه چراگاهها چيره گشته اند و آنها را در اختيار خود گرفته اند، و با اين‏كار به ما و چهارپايان ما خسارت زيادى وارد كرده اند، و اكنون از شما تقاضا دارم يك نفر را با من‏ همراه كنيد تا بيايد و بين ما و آنها به حق داورى كند.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم به او فرمودند:

نقاب را از چهره ات كنار بزن تا همه ما تو را به آن شكلى كه دارى ببينيم.

همينكه صورت خود را گشود و به او نگاه كرديم ديديم پيرمردى است با موى بسيار زياد، سرى بلندو طولانى و دو چشم او در طول سرش قرار گرفته، حدقه چشمانش كوچك و دندانهائى كه در دهان‏ دارد همانند دندان درندگان است، آنگاه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم از او عهد و پيمان گرفت كه فردا كسى را كه ‏با او همراه مى‏ كند برگرداند و بعد از آن رو كرد به ابوبكر و فرمود:

به همراه اين برادر ما عرفطه برو و طايفه او را از نزديك ببين و در كار آنها تأمّل كن و آنگاه بين ايشان به حق قضاوت‏ كن.

عرض كرد: اى رسول خدا ؛ آنها كجا هستند؟

فرمود: جايگاه آنها زيرزمين است.

ابوبكر عرض كرد: چگونه توانايى پائين رفتن در زمين را دارم؟ و چگونه بين آنها حكم كنم درحاليكه با لغت آنها و كلام آنها آشنا نيستم؟

ابوبكر كه به پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم جواب ردّ داد، آن حضرت به عمر بن خطّاب رو كرد و فرمود: تو همراه‏او برو. او هم جوابى مثل پاسخ رفيقش داد.

آنگاه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم از على عليه السلام درخواست نمود و فرمود:

يا عليّ سر مع أخينا عرفطة وتشرّف على قومه وتنظّر إلى ما هم عليه، وتحكم بينهم بالحقّ.

تو همراه عرفطه برو و قوم او را از نزديك ببين و بعد از بررسى و انديشه بين آنها داورى كن.

على عليه السلام فوراً برخاست، شمشير خود را حمايل كرد و با عرفطه به راه افتاد، ابوسعيد خدرى و سلمان ‏فارسى هم به دنبال آنها به راه افتادند و گفتند: ما به همراه آنها رفتيم تا به درّه اى رسيديم، در وسط آن‏درّه على عليه السلام به ما نگاهى كرد و فرمود:

خداوند به شما جزاى خير دهد، از اينجا برگرديد.

ما همانجا ايستاده بوديم و نگاه مى ‏كرديم، ديديم زمين شگافته گرديد و آنها داخل شدند، سپس زمين‏به شكل اوّل خود برگشت، ما به حسرت و ندامت فراوان و تأسّف زيادى كه به حال على عليه السلام‏ مى‏ خورديم برگشتيم.

فردا صبح رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نماز را با مردم خواندند و بعد از آن آمدند و بر صفا نشستند، اصحاب هم‏گرد آن وجود شريف جمع بودند، روز بالا آمد و چند ساعتى از روز گذشت، چشمان همه انتظاربرگشتن على عليه السلام را داشت و او تأخير كرده بود، عدّه اى از منافقين باهم مى ‏گفتند: عرفطه جنّى بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم نيرنگ زد و ما را از وجود ابوتراب راحت كرد و ديگر پيغمبر به پسرعمويش بر ما افتخار نمى‏ كند، و از اين قبيل صحبت‏ها مى‏ كردند تا وقت نماز شد، و رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نماز ظهر را باجماعت برگزار كرد، و بعد از نماز دوباره به مكان خود برگشت و بر بالاى صفا نشست، اصحاب به ‏گفتگو بودند تا وقت فضيلت نماز عصر فرا رسيد، و نماز را رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم با آن جمعيّت خواند وبار ديگر به جايگاه خود قرار گرفت، كم‏كم همه دچار نااميدى مى‏ شدند و خورشيد به غروب خودنزديك مى‏شد و منافقين شماتت و سرزنش خود را اظهار مى‏ كردند و آن قدر در آمدن على عليه السلام تأخيرشد كه يقين كردند او هلاك شده است.

در همين اثناء ناگهان زمين شكافته شد و جمال دل‏آراى على عليه السلام ظاهر گشت در حاليكه از شمشيرى ‏كه در دست داشت خون مى‏ چكيد و عرفطه به همراه او آمده بود.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم با ديدن على عليه السلام از جا برخاست، او را دربرگرفت و پيشانيش را بوسيد و فرمود:

چه شد كه تا اين زمان تأخير كردى و دير آمدى؟

عرض كرد: با خلق بسيارى روبرو شدم كه آنها بر عرفطه و همدستان او ظلم كرده و آنها را از حق خود محروم نموده ‏بودند، آن گروه را به سه چيز دعوت كردم و آنها از قبول آن خوددارى كردند.

گفتم: ايمان به خداوند و رسالت پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم آوريد، قبول نكردند: گفتم: جزيه بپردازيد، قبول نكردند، از آنها خواستم ‏با عرفطه و دوستانش سازش كنند و مقدارى از آب و چراگاه را در اختيار آنها بگذارند نپذيرفتند، شمشير را كشيدم و با آنهابه جنگ پرداختم و جمعيّت فراوانى از آنها را كه حدود هشتاد هزار نفر مى‏ شد به قتل رساندم، بقيّه آنها كه چنين ديدند طلب امان و تقاضاى صلح كردند، سپس ايمان آوردند و اختلاف از ميان آنها برطرف شد و اخوّت و برادرى در بين ايشان‏ برقرار گرديد و تا اين ساعت با آنها بودم و به كارهايشان رسيدگى مى‏ كردم.

عرفطه عرض كرد: اى رسول خدا ؛ خداوند به شما و على عليه السلام جزاى خير دهد، و سپس با خوشحالى ‏برگشت، (و اين روز مصادف با نوروز فارسى بوده است).(248)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

222 / 129 -  ابن ابى الحديد در كتاب «شرح نهج البلاغه» مى‏ گويد: از امام صادق جعفر بن محمّد عليهما السلام‏روايت شده است كه فرمود:

على عليه السلام قبل از رسالت پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم به همراه آن حضرت نور مى‏ ديد و صدا را مى‏ شنيد كه ديگران از ديدن و شنيدن‏آن عاجز بودند.(249)

و رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به او فرمود:

لولا أنّي خاتم الأنبياء لكنت شريكاً في النبوّة، فإن لم تكن نبيّاً فإنّك وصيّ نبيّ ووارثه، بل أنت سيّدالأوصياء وإمام المتّقين.

اگر اين تقدير نبود كه من آخرين پيغمبران باشم تو در نبوّت هم با من شركت داشتى ولى اكنون اگر پيغمبر نيستى وصىّ‏ پيغمبر و وارث او بوده بلكه سرور همه اوصياء و پيشواى همه پرهيزكاران هستى.(250)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

223 / 130 -  خوارزمى از علماى اهل سنّت در كتاب «فضائل» از انس نقل كرده است كه گفت: رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرموده است:

إذا كان يوم القيامة ينادى عليّ بن أبي طالب عليه السلام بسبعة أسماء: يا صدّيق، يا دالّ، يا عابد، يا هادي، يا مهديّ، يا فتى، يا عليّ مر أنت وشيعتك إلى الجنّة بغير حساب.(251)

هنگامى كه قيامت برپا شود علىّ بن ابى طالب عليه السلام را با هفت صفت و اسم ندا كنند: اى درست كردار و راست گفتار، اى راهنما، اى عبادت پيشه، اى هدايت‏ كننده، اى هدايت شده، اى جوانمرد، اى على تو و شيعيانت بدون حساب وارد بهشت شويد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

224 / 131 -  سيّد هاشم بحرانى قدس سره در «تفسير برهان» روايت كرده است كه:

ابن مهران از عبداللَّه بن عبّاس از تفسير اين فرمايش پروردگار: «وَإنّا لَنَحْنُ الصافُّون × وَإنّا لَنَحنُ‏ المُسَبِّحُون»(252) سئوال كرد.

ابن عبّاس گفت: در خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بوديم كه علىّ بن ابى طالب عليه السلام وارد شد، همينكه چشم ‏پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم به على عليه السلام افتاد در چهره او تبسّم كرد و فرمود:

مرحباً بمن خلقه اللَّه قبل آدم بأربعين ألف عام.

خوش آمدى اى كسى كه خداوند او را چهل هزار سال قبل از آفرينش آدم آفريده است.

عرض كردم: اى رسول خدا ؛ آيا فرزندى قبل از پدر به وجود آمده است؟ فرمود:

بلى، خداى تبارك و تعالى من و على را پيش از آفرينش آدم به آن مدّتى كه ذكر شد آفريد، و آن هم به اين شكل بود كه:

نورى آفريد و آن را به دو نيم تقسيم كرد، مرا از نيمى از آن و على را از نيم ديگر آن قبل از هر چيز آفريد، سپس عالم‏ هستى را بنا نهاد و موجودات را آفريد، و ظلمت و تاريكى را به نور من و على عليه السلام برطرف كرد، بعد از آن ما را در دو طرف‏ راست عرش قرار داد، آنگاه فرشتگان را آفريد، ما تسبيح خدا گفتيم، و آنها تسبيح گفتند، ما تهليل گفتيم يعنى به يكتائى‏ خدا اعتراف كرديم، آنها تهليل گفتند، ما تكبير يعنى «اللَّه اكبر» گفتيم، آنها تكبير گفتند، و اينها را از من و على عليه السلام آموختند.

وكان ذلك في علم اللَّه السابق أن لايدخل النار محبّ لي ولعليّ ولايدخل الجنّة مبغض لي ولعليّ.

و از ابتدا در علم ازلى پروردگار اين بود كه دوستان من و على عليه السلام را به دوزخ نيندازد، و دشمنان من و على عليه السلام را به بهشت راه ‏ندهد.

بدانيد خداوند تبارك و تعالى فرشتگانى را آفريده است كه در دست، آفتابه هاى سيمين و نقره اى دارند كه پر از آب حيات ‏از فردوس برين است.

هر يك از شيعيان علىّ بن ابى طالب عليه السلام پدر و مادرى پاكدامن و پرهيزكار و پاكيزه و مؤمن دارد و توفيق الهى شامل حال‏ ايشان است.

پس زمانى كه پدر يكى از آن‏ها بخواهد با همسر خود همبستر شود فرشته اى از آن فرشتگان كه در دست آنها آفتابه اى ‏از آب بهشت است مى آيد و در ظرفى كه مى‏ خواهد از آن آب بياشامد از اين آب بهشتى مى ‏ريزد و بر اثر آن ايمان درقلب او رويش پيدا مى‏ كند و شكوفا مى‏ گردد همانطور كه زراعت از زمين مى‏ رويد و رشد مى‏ كند.

و آنان از طرف پروردگارشان و پيغمبرش، و وصىّ پيغمبر و دخترم زهرا عليها السلام و امام حسن و امام حسين و ساير امامان پاك ‏عليهم السلام از فرزندان امام حسين عليه السلام دليل و برهان روشن دارند.

ابن عبّاس عرض كرد: اى رسول خدا ؛ مقصودت از امامان چه كسانى هستند؟ فرمود:

أحد عشر منّي وأبوهم عليّ بن أبي طالب عليه السلام.

آنها يازده نفر از فرزندان من هستند كه پدر آنها علىّ بن ابى طالب است.

سپس فرمود: الحمدللَّه الّذي جعل محبّة عليّ عليه السلام والإيمان سببين يعني سبباً لدخول الجنّة وسبباً للفوز من النار.

سپاس و ستايش سزاوار خداوندى است كه دوستى على عليه السلام و ايمان را دو سبب و دست‏آويز قرار داد ؛ سببى براى داخل شدن ‏در بهشت و سببى براى نجات يافتن از آتش.(253)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

225 / 132 -  در كتاب «قرب الإسناد» از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از پدرش امام باقر عليه السلام روايت كرده‏ است كه فرمود:

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم على عليه السلام را به يكى از جنگها فرستاد سپس كارى برايش پيش آمد كرد كه لازم بود به او مراجعه كند، مقداد ؛ را به سوى او روانه كرد و فرمود:

مبادا از پشت سر يا از طرف راست و چپ او را صدا بزنى، مقدارى از او عبور كن سپس برگرد و روبروى او كه قرار گرفتى‏ بگو: رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم چنين و چنان فرموده است.(254)

مؤلّف رحمه الله گويد: از اين روايت استفاده مى‏ شود - بعد از اعتقاد به اينكه فرقى بين دوران حيات و بعد ازوفات ايشان نيست - سلام كردن بر آنها از هر جهت و ناحيه مگر از جهت مقابل زشت است وكراهت دارد، مگر در مواردى كه منصوص است و روايتى از خود آنها رسيده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

226 / 133 -  شيخ صدوق قدس سره از امام صادق عليه افضل الصلاة والسلام و آن حضرت از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل‏ كرده است كه فرمود:

أنا علم اللَّه، وأنا قلب اللَّه الواعي، ولسان اللَّه الناطق، وعين اللَّه الناظرة، وأنا جنب اللَّه وأنا يد اللَّه.(255)

من مظهر و نمايش دهنده علم خداوندم، و قلب خدا هستم كه اسرار و علوم خود را در آن نگهداشته است، لسان گوياى‏ پروردگار و چشم بيناى او هستم، و من جنب اللّهم يعنى جانب او هستم كه تمام خلق امر شده اند به آن جانب توجّه كنند، وقرب خداوند جز با تقرّب به من براى كسى حاصل نشود، و من دست تواناى حق تعالى مى‏ باشم.

مؤلّف رحمه الله گويد: نسبت‏هائى كه در حديث ذكر شده جنبه تشريفات و احترامات دارد و گرنه ذات‏ مقدّس پروردگار منزّه از اعضاء و اجزاء است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

227 / 134 -  ابن شاذان رحمه الله در كتاب «مائة منقبه» از ابو هريره نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

خداوند تبارك و تعالى در آسمان چهارم صد هزار فرشته و در آسمان پنجم سيصد هزار، و در آسمان هفتم فرشته اى را آفريد كه سرش زير عرش الهى و پاهايش زير زمين است، و نيز فرشتگانى را آفريد كه عدد آنها از دو طايفه بزرگ عربِ‏آن روز بنام ربيعه و مضر بيشتر است.

ليس لهم طعام ولا شراب إلّا الصلاة على أميرالمؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السلام ومحبّيه، والإستغفار لشيعته ‏المذنبين ومواليه.

خوراك آنها و نوشيدنى ايشان چيزى جز صلوات فرستادن بر اميرالمؤمنين عليه السلام و دوستانش و استغفار كردن براى شيعيان‏ گنهكار و مواليانش نيست.(256)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

228 / 135 -  ابن شاذان رحمه الله از حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام و آن حضرت از پدرانش عليهم السلام نقل كرده ‏است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

هنگامى كه خداوند تبارك و تعالى بهشت عَدَن را آفريد به او دستور داد خودت را زينت بده و آراسته كن، او هم خود راآراسته كرد و آنگاه ناز كرد و نخوت و تكبّر بخود كرد.

خداوند رحمان به او فرمود: آرام بگير، به عزّت و جلالم قسم ترا براى مؤمنين آفريده ام، پس خوشا بحال تو و آنهائى كه ‏در تو ساكن گردند.

سپس فرمود: يا عليّ ؛ ما خلقت عدن إلّا لك ولشيعتك.

اى على ؛ بهشت عدن را خداوند جز براى تو و شيعيانت نيافريده است.(257)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

229 / 136 -  خوارزمى در كتاب «مناقب» از ابن عبّاس نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

من صافح عليّاً فكأنّما صافحني، ومن صافحني فكأنّما صافح أركان العرش، ومن عانقه فكأنّما عانقني، ومن ‏عانقنى فكأنّما عانق الأنبياء كلّهم، ومن صافح محبّاً لعليّ غفر اللَّه له الذنوب وأدخله الجنّة بغير حساب.(258)

هر كس با على عليه السلام مصافحه كند يعنى به او دست دهد گويا با من مصافحه كرده و كسى كه با من مصافحه كند گويا با اركان ‏عرش مصافحه نموده است. و هر كس با على عليه السلام معانقه كند يعنى او را در بر بگيرد و دست در گردن او افكند گويا با من معانقه‏ كرده است و كسى كه با من معانقه كند گويا همه انبياء را دربرگرفته است. و كسى كه به يكى از دوستان على عليه السلام از روى محبّت‏و لطف دست دهد خداوند گناهان او را بيامرزد، و او را بدون محاسبه وارد بهشت فرمايد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

230 / 137 -  شيخ صدوق قدس سره در كتاب «امالى» از سلطان سرير ارتضاء علىّ بن موسى الرضا عليه افضل‏ الصلاة والسلام و آن حضرت از پدرانش عليهم السلام، از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و او از جبرئيل، از ميكائيل، از اسرافيل، ازلوح، از قلم، هر يك به ترتيب از ديگرى نقل كرده اند كه خداوند تبارك و تعالى فرموده است:

ولاية عليّ بن أبي طالب حصني، فمن دخل حصني أمن من ناري.

ولايت علىّ بن ابى طالب عليه السلام حصار و قلعه محكم من است و هر كس كه در آن داخل شود از عذاب من ايمن خواهد بود.(259)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

231 / 138 -  و نيز در همان كتاب از ابن عبّاس، و او از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نقل كرده است كه خداوند تبارك و تعالى فرموده است:

لو اجتمع الناس كلّهم على ولاية عليّ لما خلقت النار.(260)

اگر مردمان همگى بر ولايت علىّ بن ابى طالب عليه السلام اتّفاق داشتند من هرگز دوزخ را نمى آفريدم.

مؤلّف رحمه الله گويد: از اين حديث شريف فهميده مى‏ شود كه عذاب و آتش فقط براى مخالفين يعنى ‏دشمنان اميرالمؤمنين و ائمّه طاهرين عليهم السلام آفريده شده است، و ما خداوند را بر نعمت ولايتى كه به ما ارزانى داشته سپاس مى‏ گوئيم و از او افزايش اين نعمت و ثابت بودن در مسير ولايت را درخواست‏ مى‏ كنيم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

232 / 139 -  ابن شهراشوب رحمه الله در كتاب «فضائل» از طريق عامّه از ابن عبّاس نقل كرده است كه گفت:

به پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم عرض كردم: آيا گذشتن از آتش برگه عبور و گذرنامه لازم دارد؟

فرمود: بلى، سئوال كردم: آن چيست؟

فرمود:

حبّ عليّ بن أبي طالب‏ عليه السلام.

محبّت و دوستى على بن ابى طالب عليه السلام.(261)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

233 / 140 -  علّامه مجلسى رحمه الله در كتاب شريف «بحار الأنوار» مى‏ گويد:

روايت شده است كه اميرالمؤمنين عليه السلام در حال نبرد با يكى از مشركين بود و او در اثناء جنگ از آن‏ حضرت شمشيرش را تقاضا كرد، على عليه السلام فوراً آن را مرحمت فرمود.

آن شخص مشرك تعجّب كرد و عرض كرد: اى پسر ابو طالب ؛ در مانند چنين وقتى در بحبوحه‏ جنگ به من شمشير خود را مى ‏بخشى؟ فرمود:

يا هذا ؛ إنّك مددت يد المسألة إليّ، وليس من الكرم أن يردّ السائل.

فلانى، تو دست نياز و مسألت نزد من دراز كردى، و از كرم و بزرگوارى به دور است كه انسان درخواست ‏كننده و نيازمندى رارد كند.

كافر با مشاهده رفتار او و شيندن گفتارش به احترام آن حضرت خود را روى زمين انداخت و گفت:واقعاً اين روش اهل ديانت و شيوه مردمان ديندار است، سپس دست مبارك او را بوسيد و مسلمان ‏گشت.(262)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

234 / 141 -  خوارزمى از انس بن مالك نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

حبّ عليّ بن أبي طالب حسنة لاتضرّ معها سيّئة، وبغضه سيّئة لاتنفع معها حسنة.(263)

محبّت و دوستى علىّ بن ابى طالب كار نيكى است كه گناه و بدى با وجود آن ضررى نزند، و دشمنى آن حضرت گناهى است‏كه با وجود آن نيكى و ثواب نفعى و فايده اى نبخشد.

مؤلّف رحمه الله گويد: در حديث نهم بيان زمخشرى و آنچه مناسب اين مقام است گذشت، به آنجا مراجعه‏ كنيد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

235 / 142 -  شيخ طوسى رحمه الله در كتاب «امالى» از جابر بن عبداللَّه انصارى نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

من أحبّ أن يجاور الجليل في داره ويأمن حرّ ناره فليتولّ عليّ بن أبي طالب عليه السلام.

هر كه دوست دارد در جوار رحمت خداوند در خانه او يعنى بهشت قرار گيرد، و از آتش دوزخ در امان باشد بايد ولايت علىّ‏ بن ابى طالب عليه السلام را بپذيرد.(264)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

236 / 143 -  شيخ صدوق رحمه الله در كتاب «امالى» از ابن عبّاس نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

 من سرّه أن يجمع اللَّه له الخير كلّه فليوال عليّاً بعدي وليوال أولياءه وليعاد أعداءه.(265)

كسى كه خشنود مى‏ شود خداوند تبارك و تعالى تمام خوبيها را براى او فراهم كند بايد ولايت على عليه السلام و سرپرستى او را بعداز من قبول كند، دوستان او را دوست داشته باشد و با دشمنان او دشمنى كند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

237 / 144 -  شيخ طوسى رحمه الله در كتاب «امالى» از صالح بن ميثم تمّار رحمه الله نقل كرده است كه گفت: در كتاب‏ميثم رضوان اللَّه عليه اين حديث را يافتم كه گفته است: شبى در محضر اميرالمؤمنين عليه السلام بوديم، به ما فرمود:

ليس من عبد امتحن اللَّه قلبه بالإيمان إلّا أصبح يجد مودّتنا على قلبه، ولا أصبح عبد ممّن سخط اللَّه عليه إلّاأصبح يجد بغضنا على قلبه.

بنده اى نيست كه خداوند قلب او را براى ايمان امتحان كرده باشد مگر اينكه دوستى ما را در قلب خود مى‏ يابد و احساس‏ مى‏ كند، و بنده اى نيست كه خداوند بر او غضب كرده باشد جز اينكه دشمنى ما را در قلب خود مى‏ يابد.

ما به دوستى دوستان خود خشنود و دشمنى دشمنان خود را مى‏ دانيم، و دوستان ما به خاطر دوستى ما به رحمت خداوند كه هر روز انتظار آن را دارند خرسند و شادمان مى‏ باشند، و دشمنان ما بناى خود را بر پايه هاى سستى در كناره رودى كه ‏آب آن را خورده باشد و زير آن خالى باشد بنا نهاده اند، و گويا اين كناره در آتش جهنّم فرو ريخته شده است.

و گويا درهاى رحمت الهى براى اهل رحمت باز شده است، گوارا باد بر آنها رحمت پروردگار، و بدا به حال اهل آتش ازجايگاه بدى كه دارند.

همانا بنده اى از بندگان خدا نيست كه در محبّت ما كوتاهى كند و آن به خاطر خيرى باشد كه خدا در قلب او قرار داده ‏است، و هرگز ما را دوست ندارد كسى كه با دشمن ما دوستى كند، زيرا در يك دل نمى ‏توان هر دو را جمع كرد، همانطوركه در قرآن مى‏ فرمايد:

«وَما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُل مِنْ قَلْبَيْن في جَوْفِه»(266).

خداوند دو قلب در درون كسى قرار نداده است كه با يكى قومى را و با ديگرى دشمنان آنها را دوست بدارد.

و كسى كه ما را دوست دارد محبّت خود را به ما خالص مى‏كند، مثل طلائى كه خالص شده و هيچگونه آلودگى و ناخالصى‏ در آن نيست.

ما قومى بخشنده و بزرگوار هستيم و فرزندان ما اولاد پيامبران هستند، من وصى اوصياء الهى هستم كه امور آنها به من‏ واگذار شده است، و من حزب خدا و رسول هستم، و آن گروه طغيانگر و ستم ‏پيشه حزب شيطان‏اند.

فمن أحبّ أن يعلم حاله في حبّنا فليمتحن قلبه، فإن وجد فيه حبّ من ألّب علينا فليعلم أنّ اللَّه عدوّه وجبرئيل‏ وميكائيل و«إنّ اللَّه عدوّ للكافرين»(267).

و هر كس مى ‏خواهد حال خود را در محبّت ما بداند بايد قلبش را آزمايش كند، اگر در آن دوستى كسانى كه بر عليه ما مردم را دور خود جمع كرده اند باشد، بايد بداند كه خدا و جبرئيل و ميكائيل دشمن او هستند و «خداوند دشمن كافران است«.(268)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

238 / 145 -  ابن شاذان رحمه الله در كتاب «مائة منقبه» از طريق عامّه از ابوذر رحمه الله نقل كرده است كه گفت: پيغمبراكرم صلى الله عليه وآله وسلم نگاهى به اميرالمؤمنين عليه السلام كرد و با اشاره به او فرمود:

هذا خير الأوّلين من أهل السماوات والأرضين، هذا سيّد الصادقين، هذا سيّد الوصيّين وإمام المتّقين وقائدالغرّ المحجّلين.

اين شخص در ميان پيشينيان و آيندگان و در ميان اهل آسمانها و زمين از همگان بهتر و برتر است، سرور راستگويان‏است، سرور اوصياء و پيشواى پرهيزكاران و رهبر روسفيدان است.

هنگامى كه قيامت برپا گردد، على عليه السلام در حاليكه بر شترى از شترهاى بهشتى سوار است وارد گردد و صحراى قيامت را بانور خود روشن گرداند، بر روى سر مباركش تاجى است كه با زبرجد و ياقوت آراسته شده است.

فرشتگان با مشاهده او گويند: اين يكى از فرشتگان مقرّب است، پيامبران مى‏ گويند: اين يكى از پيغمبران مرسل است، ازدرون عرش ندائى برمى‏ خيزد كه:

هذا الصدّيق الأكبر هذا وصيّ حبيب اللَّه، هذا عليّ بن أبي طالب.

اين راستگوى برتر است، اين وصىّ دوست خدا يعنى محمّد است، اين علىّ بن ابى طالب است.

پس روى جهنّم قرار مى‏ گيرد و دوستانش را از آن خارج، و دشمنان خود را در آن وارد مى ‏كند، بعد كنار درهاى بهشت مى ‏آيد و آنهائى را كه ولايت او را پذيرفته اند بدون محاسبه داخل بهشت مى‏ نمايد.(269)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

239 / 146 -  شيخ صدوق رحمه الله در كتاب «امالى» از امام باقر عليه السلام و آن حضرت از پدرانش عليهم السلام نقل مى‏ كند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرموده است:

من سرّه أن يجوز على الصراط كالريح العاصف، ويلج الجنّة بغير حساب فليتولّ وليّي وصاحبي وخليفتي‏ على أهلي واُمّتي عليّ بن أبي طالب عليه السلام ومن سرّه أن يلج النار فليترك ولايته.

فوعزّة ربّي وجلاله أنّه لباب اللَّه الذّي لايؤتى إلّا منه، وأنّه الصراط المستقيم، وأنّه الّذي يسأل اللَّه عن ولايته‏يوم القيامة.(270)

كسى كه خشنود مى ‏شود از روى صراط مثل بادى شديد عبور كند و بدون حساب وارد بهشت گردد بايد ولايت ولى و ياور وجانشين من بر همه اهل و امّتم يعنى علىّ بن ابى طالب را بپذيرد، و هر كه دوست دارد به جهنّم وارد شود ولايت او را ترك كند و ارتباطش را با او قطع كند.

به عزّت و جلال پروردگارم قسم او درِ رحمت الهى است كه بايد از آن وارد شد، و غير آن آدمى را به مقصد نمى‏ رساند، و او راه راست‏ هدايت است، و او كسى است كه فرداى قيامت از ولايتش خداوند پرسش مى‏ كند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

240 / 147 -  ابن شاذان رحمه الله در كتاب «مائة منقبه» از ابن عبّاس نقل مى‏ كند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به على عليه السلام ‏فرمود:

اى على ؛ جبرئيل درباره تو خبرى برايم آورده كه چشمم را روشن و قلب مرا شادمان نموده است، او برايم نقل كرد كه ‏خداوند تبارك و تعالى فرموده است: از طرف من به محمّد سلام برسان، و او را خبر بده كه:

أنّ عليّاً إمام الهدى ومصباح الدجى والحجّة على أهل الدنيا، فإنّه الصدّيق الأكبر، والفاروق الأعظم وأنّي‏ آليت بعزّتي أن لا اُدخل النار أحداً تولاّه وسلّم له وللأوصياء من بعده ولا اُدخل الجنّة من ترك ولايته‏ والتسليم له وللأوصياء من بعده، حقّ القول منّي لأملأنّ جهنّم وأطباقها من أعدائه، ولأملأنّ الجنّة من أوليائه ‏وشيعته.

على عليه السلام پيشواى هدايت، و چراغ فروزنده در تاريكى‏ ها و حجّت الهى بر اهل دنيا است، او راستگوى برتر و بزرگترين‏ جداكننده حق از باطل است، و من به عزّت خودم قسم ياد كرده ام كه هر كس ولايت او را بپذيرد و تسليم فرمان او و جانشينان ‏بعد از او باشد او را در آتش دوزخ وارد نكنم، و هر كس ولايت او را رها كند و در مقابل دستورات او و جانشينان بعد از او سرتسليم فرود نياورد او را وارد بهشت نسازم، و اين قول حتمى و ثابت من است كه جهنّم و همه طبقه هاى آن را از دشمنان او، وبهشت و درجات رفيع آن را از دوستان و شيعيان او پر مى ‏كنم.(271)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

241 / 148 -  ابوالحسن بن شاذان قدس سره در كتاب «مائة منقبه» از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است كه فرمود:

واللَّه لقد خلّفني رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم في اُمّته، فأنا حجّة اللَّه عليهم بعد نبيّه، وإنّ ولايتي لتلزم أهل السماء كما تلزم ‏أهل الأرض، وإنّ الملائكة لتتذاكر فضلي وذلك تسبيحها عند اللَّه.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مرا در ميان امّتش جانشين خود ساخت، لذا من بعد از او حجّت خدا بر آنها هستم، و همانا ولايت من بر اهل‏ آسمان واجب گرديده است همان طور كه بر اهل زمين واجب شده است، و فرشتگان ذكر فضائل ما مى‏ كنند و اين نزد خدا تسبيح آنها به حساب مى آيد.

اى مردم ؛ از من پيروى كنيد تا شما را به راهى كه در آن رشد و كمال شما است راهنمائى كنم، به چپ و راست گرايش ‏پيدا نكنيد كه باعث گمراهى شما مى‏ شود، من وصىّ پيغمبر شما و جانشين او هستم، پيشواى مؤمنين و فرمانرواى ايشان‏ و اختيار دار آنها مى‏ باشم، من شيعيانم را به بهشت رهبرى مى‏ كنم و دشمنانم را به سوى آتش مى ‏كشانم، من شمشيرانتقام خدا بر دشمنان اويم، و رحمت الهى بر دوستانش مى‏ باشم، من صاحب حوض رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و پرچم او هستم ومقام شفاعت او را مالكم.

أنا والحسن والحسين وتسعة من ولد الحسين خلفاء اللَّه في أرضه وحجج اللَّه على بريّته.

من و حسن و حسين و نه نفر از فرزندان او جانشينان خدا بر روى زمين و حجّت‏هاى الهى بر آفريدگان او هستيم.(272)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

242 / 149 -  و در همان كتاب از طريق عامّه از سلمان رضوان اللَّه عليه و ابن عبّاس نقل كرده است كه گفتند: رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

به پروردگارم نزديك شدم بحدّى كه فاصله من با او به اندازه فاصله دو كمان يا كمتر از آن بود و با من گفتگو كرد، و درآنجا دو كوه عقيق بود.

فرمود: يا أحمد، إنّي خلقتك وعليّاً من نوري، وخلقت هذين الجبلين من نور وجه عليّ بن أبي طالب‏ عليه السلام، فوعزّتي وجلالي لقد خلقتهما علامة بين خلقي، يعرف بها المؤمنون، ولقد أقسمت على نفسي أن اُحرّم على‏ جسم لابسه النار إذا تولّى عليّ بن أبي طالب عليه السلام.

اى احمد ؛ من تو و على را از نور خودم خلق كردم و اين دو كوه را از نور جمال علىّ بن ابى طالب عليه السلام آفريدم، به عزّت و جلال م‏قسم اين دو را آفريدم تا علامتى باشند در ميان بندگانم و با آن مؤمنان شناخته شوند، و قسم ياد كرده ام بر خودم هر بدنى كه آن‏را بپوشد آتش را بر او حرام سازم به شرط اينكه ولايت علىّ بن ابى طالب عليه السلام را دارا باشد.(273)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

243 / 150 -  شيخ صدوق قدس سره در كتاب «امالى» از حسن بن يحيى دهقان نقل كرده است كه گفت:

در بغداد نزد قاضى آن شهر كه اسمش سماعه بود حضور داشتم، مردى از بزرگان اهل بغداد بر اووارد شد و گفت: خداوند امر قاضى را اصلاح كند، من در سالهاى گذشته به حجّ مشرّف شده بودم ودر بازگشت عبورم به كوفه افتاد و در مسجد آن وارد شدم، در آنجا ايستاده بودم كه نماز بخوانم‏ ناگهان در مقابلم زنى از عربهاى باديه ‏نشين با گيسوهاى رها شده در حاليكه پيراهن بلندى به تن‏داشت ظاهر گرديد، و با صداى بلند مى‏ گفت:

اى كسى كه در آسمانها مشهور و بر روى زمين معروف، و در آخرت بلند آوازه، و در دنيا نيز مشهورهستى، طغيانگران و ستم پيشه‏ گان و پادشاهان تلاش كردند كه نور تو را خاموش كنند و يادت را متوقّف سازند، امّا خداوند ياد تو و آوازه تو را بالا برد، و نورت را روشنى و كمال بيشتر مرحمت‏فرمود گرچه مشركين آن را نپسندند.

به او گفتم: اى كنيز خدا ؛ چه كسى را با اين اوصاف توصيف كردى؟

گفت: مقصودم اميرالمؤمنين عليه السلام است.

به او گفتم: كدام اميرالمؤمنين را در نظر دارى؟

گفت: «عليّ بن أبي طالب عليه السلام الّذي لايجوز التوحيد إلّا به وبولايته»، علىّ بن ابى طالب عليه السلام همان كسى كه ‏توحيد بدون اعتراف به او و ولايت او محقّق نمى‏ شود و كامل نمى‏ گردد.

راوى مى‏ گويد: بعد از اين گفتگو به طرف او برگشتم تا نگاهى كنم، كسى را نديدم.(274)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

244 / 151 -  كراجكى قدس سره در كتاب «كنز الفوائد» از ابن عبّاس نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

هنگامى كه قيامت فرا رسد خداوند به مالك كه فرشته موكّل بر دوزخ است دستور دهد تا آتش جهنّم‏ هاى هفتگانه را شعله ‏ور گرداند، و به رضوان كه دربان بهشت است فرمان دهد كه بهشتهاى هشتگانه را زينت دهد و آراسته كند، و به ‏ميكائيل فرمايد: صراط را بر روى جهنّم بكشد، و به جبرئيل گويد: ميزان عدالت را در زير عرش برقرار كند، و به حضرت‏ محمّد صلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايد: امّت خود را براى حساب آماده كن و آنها را نزديك گردان.

سپس خداوند تبارك و تعالى دستور دهد كه بر صراط هفت پل بنا كنند كه طول هر پل هفده هزار فرسخ باشد، و بر هريك از آنها هفتاد هزار فرشته بايستند.

يسألون هذه الاُمّة نساءهم ورجالهم على القنطرة الاُولى عن ولاية أميرالمؤمنين وحبّ أهل بيت محمّد عليهم السلام‏ فمن أتى به جاز القنطرة الاُولى كالبرق الخاطف، ومن لايحبّ أهل بيته سقط على اُمّ رأسه في قعر جهنّم، ولوكان معه من أعمال البرّ عمل سبعين صدّيقاً.

آن فرشتگانى كه در پل صراط مستقرّند از زن و مرد اين امّت از ولايت علىّ ابن ابى طالب عليه السلام و دوستى اهل بيت پيغمبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله وسلم سئوال كنند، هر كس بتواند به آنها جواب مثبت دهد مثل برقى شتابان عبور كند، و كسى كه از دوستى اهل بيت عليهم السلام ‏بى‏ بهره باشد با سر در ته جهنّم سرنگون گردد، گرچه به اندازه هفتاد صدّيق كارهاى خوب انجام داده باشد.(275)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

245 / 152 -  محمّد بن علىّ حكيم ترمذى كه از علماى بزرگ اهل سنّت است از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نقل كرده‏است كه فرمود:

ما رآني في هذه الدنيا على الحقيقة الّتي خلقني اللَّه عليها غير عليّ بن أبي طالب عليه السلام.

هيچكس در اين عالم مرا به آن حقيقتى كه خدايم آفريده جز علىّ بن ابى طالب عليه السلام نديده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

246 / 153 -  شرف الدين نجفى رحمه الله در كتاب «تأويل الآيات»، و حسن بن سليمان رحمه الله در كتاب «منتخب‏ البصائر»، و برسى رحمه الله در كتاب «مشارق الأنوار» از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود:

يا عليّ ما عرف اللَّه إلّا أنا وأنت، وما عرفني إلّا اللَّه وأنت، وما عرفك إلّا اللَّه وأنا.(276)

اى على ؛ خداوند يكتا را جز من و تو كسى نشناخته است، و مرا جز خدا و تو كسى نشناخته است، و تو را غير از خدا و من‏كسى نشناخته است.

مؤلّف رحمه الله گويد: اين حديث مى‏ تواند تفسير و تأويل حديث قبلى باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

247 / 154 -  محمّد بن العبّاس از جابر بن عبداللَّه انصارى نقل كرده است كه گفت: در محضر پيغمبراكرم صلى الله عليه وآله وسلم نشسته بودم كه ناگاه علىّ بن ابى طالب عليه السلام وارد شد، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم او را نزديك خود نشانيد و با جامه اى كه پوشيده بود به چهره مبارك او كشيد و فرمود:

اى ابوالحسن ؛ تو را به بشارتى كه جبرئيل به من خبر داده بشارت و مژده دهم؟ عرض كرد: بلى يا رسول اللَّه. فرمود:

إنّ في الجنّة عيناً يقال لها «تسنيم» يخرج منها نهران، لو أنّ بهما سفن الدنيا لجرت، [ وعلى شاطئ التسنيم‏ أشجار] قضبانها من اللؤلو والمرجان الرطب، وحشيشها من الزعفران على حافتيها كراسيّ من نور عليها اُناس ‏جلوس، مكتوب على جباههم بالنور: [هولاء المؤمنون] هؤلاء محبّوا عليّ بن أبي طالب عليه السلام.

همانا در بهشت چشمه اى است كه «تسنيم» ناميده مى‏شود و از آن دو نهر خارج مى‏ گردد، آن قدر وسيع است كه اگر همه‏ كشتى‏هاى دنيا در آن قرار گيرند مى توانند حركت كنند و در كناره «تسنيم» و ساحل آن درختهائى است كه شاخه هايش از مرواريد و مرجان تازه، و برگهايش از زعفران است، و در كنار درختان آن تختهائى از نور است و بر آن مردمانى نشسته اند كه ‏بر پيشانى آنها با نور نوشته شده است: اينها دوستان علىّ بن ابى طالب مى ‏باشند.(277)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

248 / 155 -  عيّاشى رحمه الله در كتاب تفسيرش در ذيل آيه شريفه «فَيَوْمَئذٍ لايُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِه إنْسٌ وَلا جانّ»(278) «پس در آن روز از گناه آدميان و پريان پرسش نشود»، گفته است:

هر كس ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام را بپذيرد و از دشمنان او اظهار بيزارى كند، و حلال او را حلال وحرامش را حرام بداند، و با اين وصف گناهانى را مرتكب شده و از آنها توبه نكرده باشد، در عالم ‏برزخ گرفتار عذاب مى‏ شود و در قيامت هنگامى كه از قبر خود خارج مى‏ شود گناهى بر او نمانده ‏است تا از آن سئوال شود.(279)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

249 / 156 -  شيخ عبّاس قمى قدس سره در كتاب «سفينة البحار» از شريح قاضى نقل كرده است كه گفت:

از طرف عمر بن خطّاب منصب قضاوت داشتم، روزى شخصى نزد من آمد و گفت: اى ابا اميّه ؛ مردى دو زن را كه يكى آزاد و ديگرى كنيز بود نزد من امانت گذاشته بود، و من آن دو را در اطاقى‏ جاى داده بودم، امروز يك پسر و يك دختر به دنيا آورده اند، و هر كدام از آن دو زن ادعّا مى ‏كند پسربچّه مال من است و دختر را براى خود انكار مى‏كند، تو بين اين دو قضاوت كن.

مى‏ گويد: من نتوانستم قضاوت كنم و حلّ اين مشكل را ندانستم، لذا نزد عمر آمدم و قصّه را به اوگفتم. عمر گفت: تو چگونه قضاوت كردى؟ گفتم: اگر آن را مى‏ دانستم نزد تو نمى آمدم، عمر تمام ‏اصحاب پيغمبر را كه حاضر بودند جمع كرد، و من براى آنها قصّه را گفتم، آنها هم اظهار عجز وناتوانى كردند و حلّ آن را به من و او حواله مى‏ كردند. عمر گفت: ولى من مى‏ دانم چاره اين كار نزد كيست؟

گفتند: گويا علىّ بن ابى طالب عليه السلام را در نظر دارى؟ گفت: بلى، چگونه مى ‏توان او را پيدا كرد؟ گفتند: كسى را به سوى او بفرست تا بيايد.

گفت: نه، او نسب و رفعت و جلالت هاشمى دارد، باقيمانده‏ ها و آثار علم و دانش و ذخيره‏ هاى ‏علمى نزد او است، بايد به خدمت او رسيد، همه برخيزيد و با من به سوى او آئيد.

به طرف اميرالمؤمنين عليه السلام روانه شديم تا او را در باغى يافتيم كه با بيل خود مشغول كندن زمين بود، واين آيه را تلاوت مى‏ فرمود:

«أيَحْسَبُ الإنْسانُ أنْ يُتْرَكَ سُدى»(280).

آيا آدمى مى ‏پندارد او را مهمل و بيهوده آفريده اند و غرضى در خلقت او منظور نشده است؟

اين آيه را مى‏خواند و گريه مى‏كرد، مدّتى صبر كردند تا آرام گرفت، آنگاه از او رخصت طلبيدند واجازه خواستند.

آن حضرت نزد آنها آمد و پيراهنى پوشيده بود كه آستين‏هاى آن را نصف كرده بود، عمر را مخاطب‏ ساخت و فرمود:

اى امير مؤمنان (تو كه خود را امير و فرمانرواى مؤمنان مى‏ دانى !!) چه باعث شده اينجا آمده اى؟

عرض كرد: كارى پيش آمده و آنگاه به من دستور داد قضيّه را براى آن حضرت نقل كنم. من جريان را عرض كردم.

فرمود: تو چگونه درباره اين مسأله حكم كردى؟

گفتم: حكم آن را ندانستم و چيزى به نظرم نرسيد. وقتى چنين گفت على عليه السلام از زمين چيزى را برداشت و فرمود:

الحكم فيها أهون من هذا.

حكم كردن درباره اين مسأله از برداشتن اين چيز آسان‏تر و راحت‏تر است.

بعد دستور داد آن دو زن را حاضر كردند، ظرفى را به يكى از آن دو زن داد و فرمود: در آن از شير خود بدوش، وقتى‏ شيرش را در آن دوشيد آن را وزن كرد و سپس ظرف را به زن دوّم داد و فرمود:

حالا تو شيرت را در آن بدوش، و بعد از آن دوباره آن را وزن كرد. آنگاه به زنى كه شيرش سبك‏تر بود فرمود: دخترت رابگير، و به آن ديگرى كه شيرش سنگين‏تر بود فرمود: پسرت را بردار.

سپس به عمر رو كرده و فرمود:

أما علمت أنّ اللَّه تعالى حطّ المرأة عن الرجل، فجعل عقلها وميراثها دون عقله وميراثه، وكذلك لبنها دون‏ لبنه.

مگر نمى‏ دانى كه خداوند مرتبه زن را پائين‏تر از مرد آورده، عقل و ميراث او را كمتر و شير او را سبكتر از شير مرد قرار داده ‏است؟

عمر گفت: اى اباالحسن ؛ حق تعالى تو را اراده فرمود كه حاكم بر مردم باشى، ولى ملّت آن را نپذيرفتند.

على عليه السلام فرمود:

اى ابا حفص ؛ ساكت باش. و سپس اين آيه را تلاوت فرمود:

«إنَّ يَوْمَ الفَصْل كانَ ميقاتاً»(281)، روز فصل كه در آن فصل خصومتها مى‏ شود يعنى روز قيامت وعده‏گاه خلائق است.(282)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

250 / 157 -  شيخ صدوق رحمه الله در كتاب «امالى» از ابوهريره نقل كرده است كه گفت: شخصى خدمت‏ رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شرفياب شد و عرض كرد: اى رسول خدا ؛ فلانى با يك سفر دريائى و با يك سرمايه‏ كمى به چين رفت و خيلى زود برگشت در حالى كه سود بسيار زيادى نصيب او گرديد بطوري كه‏ خويشان و نزديكان و دوستانش به او حسد ورزيدند.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

ثروت دنيا هرچه زيادتر گردد براى صاحبش جز گرفتارى ببار نمى آورد، به دارندگان مال و ثروت غبطه نخوريد مگر آنهائى كه ثروت خود را در راه خدا بذل و بخشش مى‏ كنند.

آيا به شما خبر ندهم از كسى كه سرمايه اش خيلى كمتر از سرمايه رفيق شما، و برگشت او خيلى سريعتر، و بهره اى كه ‏برده بسيار زيادتر بوده است، و آنچه خدا براى او از خوبى‏ ها فراهم كرده در خزانه هاى عرش الهى نگهدارى مى‏ شود؟

عرض كردند: اى رسول خدا ؛ او را به ما معرّفى كن.

فرمود: به اين شخصى كه مى آيد نگاه كنيد.

وقتى نگاه كرديم ديديم مردى از انصار است، لباسهاى كهنه به تن داشت و قيافه اش خيلى جلب ‏توجّه نمى ‏كرد.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

إنّ هذا لقد صعد له في هذا اليوم إلى العلوّ من الخيرات والطاعات ما لو قسّم على جميع أهل السماوات‏ والأرض لكان نصيب أقلّهم منه غفران ذنوبه ووجوب الجنّة له.

اين بنده خدا خوبيها و طاعت‏هائى كه امروز از او بالا رفته اگر بر اهل آسمان و زمين تقسيم شود كمترين بهره هر يك از آنها اينستكه گناهانش آمرزيده شود و داخل بهشت گردد.

اصحاب تعجّب نمودند و عرض كردند: اى رسول خدا ؛ او چه كارى كرده است؟

فرمود: از خودش سئوال كنيد كارى را كه امروز انجام داده خواهد گفت.

آنگاه همگى به او روى آوردند و گفتند: اى بنده خدا ؛ گوارايت باد آنچه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم براى تو بشارت داده است، امروز چه عملى انجام داده اى كه براى تو آن مقدار ثواب و پاداش نوشته اند؟

گفت: فكر نمى‏ كنم كارى كرده باشم جز اينكه از خانه ام به قصد كارى خارج شدم، و چون مقدارى ‏تأخير كردم احتمال دادم كه وقت آن دير شده باشد، و به مقصد نرسم، با خود گفتم: حالا كه چنين‏شده خوب است به جاى آن بروم به چهره دلربا و جمال نورانى علىّ بن ابى طالب عليه السلام نگاهى كنم، زيرا از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شنيده ام كه فرمود:

النظر إلى وجه عليّ عبادة. نگاه كردن به چهره على عليه السلام عبادت است.

در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: أي واللَّه عبادة، وأيّ عبادة.

بلى، بخدا قسم عبادت است و چه عبادت با ارزشى.

تو اى بنده خدا از خانه بيرون آمدى تا دينارى چند براى مخارج عائله ات بدست آورى، و آن از دستت رفت، با خود گفتى: بجاى آن بروم به چهره على عليه السلام نگاه كنم، تو اين كار را كردى در حاليكه او را دوست دارى و به فضائلش معتقدى، و اين‏براى تو بهتر است از آنكه به اندازه يك دنيا پر از طلاى سرخ مى‏ داشتى و آن را در راه خدا انفاق مى‏ كردى، و بدان به عدد هر نفسى كه در مسير راهت كشيده اى درباره هزار نفر مى ‏توانى شفاعت كنى و خدا به شفاعت تو آنها را از آتش دوزخ‏ نجات دهد.(283)

مؤلّف رحمه الله گويد: بعضى از اساتيد بزرگوار ما كه رحمت خدا بر آنها باد با اين روايت فتوا داده اند كه نگاه كردن به‏ ضريح مقدّس آن حضرت مستحبّ است به توضيحى كه در ذيل روايت 122 گذشت به آنجا مراجعه ‏كنيد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

251 / 158 -  شيخ فقيه ابوالفضل شاذان بن جبرئيل قمى رحمه الله در كتاب «فضائل» نقل كرده است:

در خبرى وارد شده است كه اميرالمؤمنين عليه السلام روزى با حضرت زهرا عليها السلام نشسته بودند و خرما تناول‏ مى‏ نمودند، بين آن دو بزرگوار گفتگوئى جالب و شنيدنى صورت گرفت كه آن را ذكر مى ‏كنيم:

على عليه السلام فرمود:

اى فاطمه ؛ همانا پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم مرا بيشتر از تو دوست دارد.

فاطمه عليها السلام فرمود: اين عجيب است، چگونه شما را بيشتر دوست دارد در حاليكه من ميوه قلب او و شاخه اى از شاخسار اوهستم، و آن حضرت فرزندى غير از من ندارد؟!

على عليه السلام فرمود: اى فاطمه ؛ اگر گفته مرا نمى‏پذيرى و مرا تصديق نمى ‏كنى به همراه من نزد پدرت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بيابرويم تا از خودش پرسش كنيم.

آن دو بزرگوار به اتّفاق محضر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم رسيدند، صدّيقه كبرى عليها السلام شروع به سخن كرد و عرض كرد: اى رسول‏خدا ؛ كداميك از ما دو نفر را بيشتر دوست دارى، مرا يا على را؟

پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: أنت أحبّ وعليّ أعزّ منك.

تو نزد من محبوب‏تر و على عليه السلام عزيزتر است.

در اين هنگام سرور و مولاى ما على عليه السلام فرمود: آيا برايت نگفتم: من فرزند فاطمه باتقوا هستم؟

فاطمه عليها السلام فرمود: و من دختر خديجه كبرى هستم.

على عليه السلام فرمود: من فرزند صفايم.

فاطمه‏ عليها السلام فرمود: من دختر سدرة المنتهايم كه بالاترين مكان در بهشت است.

على عليه السلام فرمود: من افتخار عالميان هستم.

فاطمه عليها السلام فرمود: من دختر كسى هستم كه نزد خدا آن قدر تقرّب يافت كه فاصله اش با او به قدر فاصله دو كمان يا كمتراز آن بود.

على عليه السلام فرمود: من فرزند زنهاى پاكدامن هستم.

فاطمه عليها السلام فرمود: من دختر زنان صالحه و مؤمنه ام.

على عليه السلام فرمود: خادم و خدمتگزار من جبرئيل است.

فاطمه عليها السلام فرمود: خطبه عقد مرا در آسمان راحيل خوانده است، و فرشتگان گروهى بعد از گروه ديگر به من خدمت‏ مى ‏كنند.

على عليه السلام فرمود: من در محلّ دور دست و بلندمرتبه اى تولّد يافته ام.

فاطمه عليها السلام فرمود: و من در رفيع اعلى تزويج شدم و عقدم در آسمان واقع شد.

على عليه السلام فرمود: من لواء حمد را به دوش دارم.

فاطمه عليها السلام فرمود: و من دختر كسى هستم كه او را به آسمانها بالا بردند.

على عليه السلام فرمود: من فرزند آن مرد نيكوكار و درست‏كردار از ميان مؤمنان هستم.

فاطمه عليها السلام فرمود: و من دختر آخرين پيامبر الهى هستم.

على عليه السلام فرمود: من طبق ظاهر قرآن و فرمان آن شمشير كشيده و با كافران جنگيده ام.

فاطمه عليها السلام فرمود: و من دارنده علوم باطن قرآن هستم.

على عليه السلام فرمود: من درختى هستم كه از طور سينا خارج شد.

[فاطمه عليها السلام فرمود: من مقصود از آن شجره طيّبه هستم كه همواره ثمره و ميوه‏ هاى گوارا دهد.

على عليه السلام فرمود: و من گفتگو كننده با آن اژدها هستم.(284)]

فاطمه عليها السلام فرمود: و من درختى هستم كه ثمره و ميوه اش حسن و حسين هستند.

على عليه السلام فرمود: من مثانى يعنى سوره حمد و قرآن حكيم هستم.

فاطمه عليها السلام فرمود: و من دختر پيغمبر كريم و بزرگوارم.

على عليه السلام فرمود: من نبأ عظيم يعنى آن خبر بزرگ هستم.

فاطمه عليها السلام فرمود: و من دختر پيامبر راستگو و امين ‏ام.

على عليه السلام فرمود: من ريسمان محكم پروردگارم.

فاطمه عليها السلام فرمود: من دختر كسى هستم كه از همه مردمان بهتر و برتر است.

على عليه السلام فرمود: من شير شجاع جنگها هستم.

فاطمه عليها السلام فرمود: من كسى هستم كه خدا به خاطر او گناه بندگان را بيامرزد.

على عليه السلام فرمود: من بخشنده آن انگشترم.

فاطمه عليها السلام فرمود: و من دختر سرور عالميانم.

على عليه السلام فرمود: من بزرگِ فرزندان هاشم و سرور آنها هستم.

فاطمه عليها السلام فرمود: من دختر محمّدم كه خداوند او را از ميان بندگانش برگزيده است.

على عليه السلام فرمود: من آن پيشوائى هستم كه خدا از او خشنود است.

فاطمه عليها السلام فرمود: من دختر سرور رسولان و فرستاده شدگان الهى هستم.

على عليه السلام فرمود: من سرور اوصياء و جانشينان رسولانم.

فاطمه عليها السلام فرمود: من دختر پيغمبر عربى هستم كه از ميان اعراب برانگيخته شد.

على عليه السلام فرمود: من آن دلير مردى هستم كه شجاعان را به هلاكت افكنده ام.

فاطمه عليها السلام فرمود: و من دختر احمد هستم كه پيامبر الهى است.

على عليه السلام فرمود: من قهرمان باورع و پارسايم.

فاطمه عليها السلام فرمود: من دختر كسى هستم كه شفاعت مى‏ كند و شفاعتش نزد خدا پذيرفته مى‏ گردد.

على عليه السلام فرمود: من تقسيم كننده بهشت و دوزخم.

فاطمه عليها السلام فرمود: من دختر محمّدم كه خدا او را به پيغمبرى اختيار كرده است.

على عليه السلام فرمود: من كشنده جنّيان سركش هستم.

فاطمه عليها السلام فرمود: و من دختر فرستاده آن خداوند حاكم و فرمانرواى عالم هستم.

على عليه السلام فرمود: من برگزيده خداوند مهربانم.

فاطمه عليها السلام فرمود: و من بهترينِ زنان و برگزيده شده از ميان آنان مى‏باشم.

على عليه السلام فرمود: من گفتگو كننده با اصحاب رقيم هستم.

فاطمه عليها السلام فرمود: من دختر كسى هستم كه رحمت الهى بود و براى اهل ايمان فرستاده شد و به آنها بسيار لطف ومهربانى داشت.

على عليه السلام فرمود: من كسى هستم كه خداوند مرا در قرآن خود نفس محمّد صلى الله عليه وآله وسلم قرار داده است و فرموده است: «وَأنْفُسَنا وَأنْفُسَكُم»(285).

فاطمه عليها السلام فرمود: و من كسى هستم كه درباره اش در ضمن همان آيه فرمود: «وَنِساءَنا وَنِساءَكُم وَأبْناءَنا وَأبْناءَكُم»(286)، مراد از «نساءنا» يعنى «زنان خودمان» من هستم.

على عليه السلام فرمود: من به شيعيانم قرآن آموخته ام.

فاطمه عليها السلام فرمود: و من كسى هستم كه خدا دوستانم را از آتش رها مى‏ كند.

على عليه السلام فرمود: من كسى هستم كه شيعيانم از دانش من مى‏ نويسند.

فاطمه عليها السلام فرمود: و من كسى هستم كه از درياى دانش او با مشت برمى‏دارند.

على عليه السلام فرمود: اسم مرا خداوند از اسم خود برگرفته است، او عالى يعنى بلندمرتبه و من على هستم.

فاطمه عليها السلام فرمود: اسم من نيز از اسم خدا گرفته شده است، او فاطر يعنى آفريننده و من فاطمه ام.

على عليه السلام فرمود: من مايه حيات و زندگى جان اهل عرفان و معرفتم.

فاطمه‏ عليها السلام فرمود: من راه نجات آنها هستم كه به خوبيها و معنويّات مايلند.

على عليه السلام فرمود: من گنج بى‏ نيازى ام.

فاطمه عليها السلام فرمود: من كلمه نيكو و مجموعه خوبى‏ها هستم.

على عليه السلام فرمود: من مراد از «حواميم» (يعنى سوره‏هائى كه با حا و ميم شروع مى ‏شود) هستم.

فاطمه عليها السلام فرمود: من دختر «طواسين» (يعنى سوره‏ هائى كه با طا و سين شروع مى‏ شود) مى ‏باشم.

على عليه السلام فرمود: توبه آدم را خداوند به خاطر من از او پذيرفت.

فاطمه عليها السلام فرمود: مرا نيز آدم واسطه قرار داد تا خدا توبه اش را قبول كرد.

على عليه السلام فرمود: من به منزله كشتى نوح هستم، هر كس به او پيوست نجات يافت.

فاطمه عليها السلام فرمود: من هم در اين ادّعا با تو شريكم.

على عليه السلام فرمود: من طوفان آن يعنى ريزش باران شديدى كه باعث غرق شدن و هلاكت آن گرديد هستم.

فاطمه عليها السلام فرمود: و من خشم آن هستم كه باعث تلاطم دريا و ايجاد جز و مدّ است.

على عليه السلام فرمود: من آن نسيمى هستم كه براى حفظ آن كشتى فرستاده شد.

فاطمه عليها السلام فرمود: من سرچشمه نهرهاى آب، شير، شراب و عسل در بهشت هستم.

على عليه السلام فرمود: من طور يعنى جبل سينا هستم كه خدا با موسى در آنجا تكلّم فرمود و داراى رفعت و عظمت خاصّى بوده ‏است.

فاطمه عليها السلام فرمود: و من آن كتاب مسطور هستم كه خدا با دست قدرتش در آن نوشته است.

على عليه السلام فرمود: من آن صفحه گشوده شده ام.

فاطمه عليها السلام فرمود: و من بيت المعمورم كه كعبه اهل آسمان است و در اطرافش فرشتگان طواف مى‏ كنند.

على عليه السلام فرمود: من سقف مرفوع يعنى آسمان هستم در عظمت و بلندى مرتبه.

فاطمه عليها السلام فرمود: و من درياى آتش‏بار هستم.

على عليه السلام فرمود: من داراى علم تمام پيغمبرانم.

فاطمه عليها السلام فرمود: من دختر سرور همه رسولانم كه از ابتداى آفرينش فرستاده شده اند.

على عليه السلام فرمود: من آن چاه متروكه و آن قصر محكم بلند ارتفاع هستم.

فاطمه عليها السلام فرمود: شبّر و شبير يعنى حسن و حسين عليهما السلام از من هستند.

على عليه السلام فرمود: من بعد از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بهترين مخلوق آفريدگارم.

فاطمه عليها السلام فرمود: من نيكوكار پارسا هستم.

در اين هنگام پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم به فاطمه عليها السلام فرمود:

با على ؛ گفتگو مكن، او دلائل محكم و بيان روشن دارد.

فاطمه عليها السلام فرمود: من دختر كسى هستم كه قرآن بر او نازل شده است.

على عليه السلام فرمود: من پر از علم و برى از شركم.

فاطمه عليها السلام فرمود: من ستاره اى هستم كه مى‏ درخشد.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: على عليه السلام صاحب مقام شفاعت در قيامت است.

فاطمه عليها السلام فرمود: و من بزرگ بانوى روز قيامت هستم، سپس به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم عرض كرد: شما حمايت و پشتيبانى ازپسرعموى خود نكنيد، و مرا با او واگذاريد.

على عليه السلام فرمود: من پدر فرزندان محمّد صلى الله عليه وآله وسلم و برگزيده او هستم.

فاطمه عليها السلام فرمود: و من گوشت و خون او هستم.

على عليه السلام فرمود: من مجموعه صحيفه هاى آسمانى ام.

فاطمه عليها السلام فرمود: و من مجموعه شرافت و بزرگوارى ام.

على عليه السلام فرمود: من ولىّ پروردگارم.

فاطمه عليها السلام فرمود: و من لاغر اندامى نيكو هستم.

على عليه السلام فرمود: من نور آفرينش و روشنائى آن هستم.

فاطمه عليها السلام فرمود: و من فاطمه زهرايم.

آنگاه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم به فاطمه اش فرمود:

يا فاطمة ؛ قومي وقبّلي رأس ابن عمّك، فهذا جبرئيل وميكائيل واسرافيل وعزرائيل مع أربعة آلاف من‏ الملائكة يحامون لعلي عليه السلام وهذا أخي راحيل ودردائيل مع أربعة آلاف من الملائكة ينظرون بأعينهم.

اى فاطمه ؛ برخيز و سر پسرعمويت على عليه السلام را ببوس، در اينجا چهار فرشته مقرّب خداوند يعنى جبرئيل و ميكائيل واسرافيل و عزرائيل با چهار هزار فرشته حمايت از على مى‏ نمايند و او را پشتيبانى مى ‏كنند، و اين برادرم راحيل و دردائيل با چهار هزار فرشته ديگر براى ديدن اين مناظره اجتماع كرده اند.

بعد از فرمان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم، حضرت زهرا عليها السلام برخاست و سر مبارك اميرالمؤمنين علىّ بن ابى‏طالب عليه السلام را در مقابل پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم بوسيد و گفت:

اى اباالحسن ؛ به حقّ رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم از پيشگاه پروردگار و از ساحت مقدّس شما و پسر عمويت عذرخواهى مى‏ كنم.

امام عليه السلام عذر آن حضرت را پذيرفتند و در خاتمه فاطمه عليها السلام دست پدر را بوسيد.(287)

 


1) سيّد نعمت‏ اللَّه جزائرى رحمه الله در كتاب «الأنوار النعمانيّة» از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است كه فرمود:

آنچه بوده و خواهد بود علم آن در قرآن است و علم تمام قرآن در سوره فاتحه است، و علم تمام سوره فاتحه در بسم اللَّه است و علم تمام بسم اللَّه در حرف باءآن است و من نقطه زير باء هستم.

و برسي ‏رحمه الله نيز در كتاب «المشارق: 21» از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است: من آن نقطه زير باء هستم.

2) مشارق الأنوار: 38.

3) در كتاب «مصابيح الأنوار: 394/2» از مولاى ما امير مؤمنان على عليه السلام ‏روايت شده است كه فرمود: «تمام دانشها در لابلاى كتاب‏هاى چهارگانه آسمانى‏است، و همه علوم آن در قرآن است و علوم قرآن در سوره فاتحه و همه علوم سوره فاتحه در «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» و تمام علوم بسم اللَّه در باء آن‏ جمع شده است».

در روايت ديگرى فرموده است: «من آن نقطه زير باء هستم، علوم را از يكديگر جدا و آن را منتشر مى‏ كنم همان طور كه نقطه زير باء آن را از حروف مشابه‏ خود يعنى تاء، ثاء و ياء جدا مى‏ كند».

و ممكن است مراد از نقطه، وحدت و بساطت باشد و معنايش اين است كه او يگانه اى است كه ديگرى با او در علوم و معجزات و حالات عجيب او شركت‏ندارد، و در توجيه آن وجوه ديگرى نيز ذكر شده است، براى اطّلاع بيشتر به كتاب «الإسم الأعظم: 64» مراجعه كنيد.

4) سوره قصص، آيه 35.

5) تفسير برهان: 226/3 ح 1، به نقل از تأويل الآيات: 415/1 ح6، بحار الأنوار: 305/38 سطر 4 (با كمى اختلاف) به نقل از المناقب: 228/2.

6) سيّد نعمت‏ اللَّه جزائرى رحمه الله در كتاب «الأنوار النعمانيّة: 30/1» از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم نقل كرده است كه آن حضرت به امير مؤمنان على عليه السلام فرمود: «يا عليّ‏ إنّ اللَّه تعالى قال لي: يا محمّد، بعثت عليّاً مع الأنبياء باطناً ومعك ظاهراً» ؛ «على جان ؛ خداوند تبارك و تعالى به من فرمود: اى محمّد ؛ على را با همه‏ انبياء به طور پنهانى و با تو به طور علنى و آشكار همراه نمودم».

7) سوره قصص، آيه 35.

8) مشارق انوار اليقين: 81، تفسير برهان: 226/3 ح 2.

9) مشارق انوار اليقين: 85، مدينة المعاجز: 142/1 ح 81، الأنوار النعمانية: 31/1.

10) مشارق انوار اليقين: 85، تفسير برهان: 226/3 ح 4، مدينة المعاجز: 142/1 ح 82.

11) جواهر السنيّة: 210، و در ذيل حديث، كلام برسى رحمه الله را در جواب منكرينى كه مى‏ گويند: خدا چگونه به على عليه السلام فرموده است: «هنيئاً مريئاً»، نقل كرده ‏است.

گفته است: خداوند تبارك و تعالى به تمام بندگان مؤمن خود در ضمن دو آيه شريفه «هنيئاً مرئياً» فرموده است: 1 - سوره طور، آيه 19: «كُلُوا وَاشْرَبوا هَنيئاًبما كُنْتم تَعْمَلون» ؛ «بخوريد و بياشاميد، گوارايتان باد به خاطر كارهاى خوبى كه انجام داده ايد».

2 - سوره نساء، آيه 4: «فإنْ طِبْن لَكُم عَن شَي‏ء مِنْه نَفساً فَكُلوهُ هَنيئاً مَريئاً» ؛ «پس اگر چيزى از مهريّه خود را از روى رضايت خاطر به شما بخشيدند آن‏را بخوريد گوارايتان باد»، پس چگونه جايز است كه به يكايك مؤمنان فرموده باشد ولى جايز نيست كه مانند آن را به امير مؤمنان عليه السلام فرموده باشد ؟!

براى اطّلاع بيشتر مراجعه كنيد به: «مشارق الأنوار: 174» كه تمامى حديث در آنجا ذكر شده است، و اين حديث در «بحار الأنوار: 58/76 ح1» و «مدينة المعاجز: 445/2 ح 670» به نقل از مشارق ذكر شده است.

12) شيخ حرّ عاملى رحمه الله در كتاب «جواهر السنيّة» از جزء چهارم از كتاب «كنز الفوائد» آن را نقل كرده، و برسى رحمه الله آن را در كتاب «مشارق الأنوار: 67» روايت كرده است. مائة منقبة: 43 منقبت 20، غاية المرام: 585 ح 76، مدينة المعاجز: 438/2 ح 662.

13) عيون اخبار الرضاعليه السلام: 58/2 ح 216، بحار الأنوار: 79/27 ح 16، مسند الرضاعليه السلام: 130/1، أربعين منتجب الدين: 63، إرشاد القلوب: 52/2 (ذيل‏ حديث).

جزرى شافعى در كتاب «أسنى المطالب: 59» از شريك بن عبداللَّه نقل كرده است كه گفت: وقتى شخصى را ديدى كه علىّ بن ابى طالب‏ عليه السلام را دوست ندارد بدان‏كه اصلش يهودى است.

14) مائة منقبة: 78 منقبت 46، بحار الأنوار: 166/27 ح 91، غاية المرام: 512 ح 19، إرشاد القلوب: 82/2 (با كمى اختلاف).

15) اين حديث آن طور كه در كتاب «مشارق الأنوار: 66» روايت شده و كتاب «جواهر السنيّة: 234» از آن نقل كرده چنين است: مؤلّف تفسير كشّاف ضمن‏يك حديث قدسى از پروردگار بلندمرتبه نقل كرده است كه فرمود: «لاُدخلنّ الجنّة من أطاع عليّاً وإن عصاني، ولاُدخلنّ النار من عصاه وإن أطاعني»؛ «براستى داخل بهشت مى ‏كنم كسى كه از على عليه السلام اطاعت كند گرچه مرا نافرمانى كرده باشد و حتماً داخل دوزخ مى‏ گردانم كسى كه على عليه السلام رانافرمانى كند گرچه از من اطاعت كرده باشد».

16) مشارق الأنوار: 66، و ظاهراً توضيحى كه بعد از حديث آمده است كلام برسى رحمه الله مى‏ باشد.

17) در كتاب «بشارة المصطفى صلى الله عليه وآله وسلم» بعد از اين جمله اضافه كرده است: «بدانيد، هر كس على عليه السلام را دوست بدارد خداوند نماز، روزه و ساير اعمالش راقبول مى‏ كند و دعاى او را به اجابت مى‏ رساند».

18) مائة منقبة: 64 منقبت 37، بحار الأنوار: 114/27 ح 89.

شيخ صدوق رحمه الله در كتاب فضائل الشيعة: 45 ح1، از ابو رجاء، از نافع، از ابن عمر (با كمى تفاوت) آن را نقل كرده است و مجلسى رحمه الله در بحار الأنوار: 221/7ح 133، و 277/34 ذيل ح 55 به نقل از  فضائل الشيعة ذكر كرده است.

اين حديث را طبرى رحمه الله در بشارة المصطفى: 37 به سند خود از قتيبة بن سعيد، از حمّاد بن زيد، از عبدالرحمان سراج، از نافع، از ابن عمر روايت كرده و درآخر آن مى‏گويد: قتيبة بن سعيد ابو رجاء گفته است كه حمّاد بن زيد به اين حديث افتخار مى‏ كرد و مى‏گفت: اين اصل است براى كسى كه به آن اقرار واعتراف كند.

سيّد شرف الدين نجفى رحمه الله نيز آن را در كتاب تأويل الآيات: 865/2 ح1 روايت كرده و بعد از آن مى‏گويد: به راوى اين حديث شريف با ديده بصيرت نظر كن‏كه چگونه از محبّت و دوستى اهل بيت عليهم السلام كه اهل شرف و بزرگوارى هستند عدول كرده و روى گردانيده است و اهل شقاوت و نفاق و كسانى كه آيات‏الهى را تبديل و تحريف كردند و لشكريان ابليس از او پيروى كرده اند.

19) أعلام الدين: 450، بحار الأنوار: 162/27 ح 11، الزهد: 86، الخصال: 430/2 ح 10، روضة الواعظين: 346، مشكاة الأنوار: 79.

20) الروضة: 9، بحار الأنوار: 250/39 ح 14.

21) سوره شورى، آيه 13.

22) سوره زمر، آيه 56.

23) اشاره دارد به آيه شريفه «وَإذا وَقع القَول عَلَيهم أخْرَجنا لَهم دابَّة من الأرْض تكَلِّمهم ...»، هنگامى كه وعده عذاب كافران به وقوع پيوندد و زمان انتقام‏با ظهور حضرت مهدى ارواحنا فداه فرا رسد، جنبنده اى از زمين برانگيزيم كه با آنان تكلّم كند ... «سوره نمل، آيه 82».

24) سوره زمر، آيه 74.

25) تأويل الآيات: 871/2، بحار الأنوار: 55/40 ح 90، مدينة المعاجز: 395/2 ح 624، المحتضر: 77، غاية المرام: 608 ح 8، و علاّمه مجلسى رحمه الله قسمتى‏از حديث را در بحار الأنوار: 174/8 ح 22 از تفسير فرات: 133 نقل كرده است.

26) تفسير قمى: 367/1، بحار الأنوار: 160/26 ح 6 و 429/35 ح 2.

در اين حديث به دو آيه از قرآن كريم اشاره شده است: 1 - سوره رعد، آيه 43: «قُلْ كَفى بِاللَّه شَهيداً بَيْني وَبَيْنَكم وَمَن عِنْدَه عِلْمُ الكتاب» ؛ «بگو: كافى ‏است كه گواه ميان من و شما، خداوند و كسى باشد كه علم كتاب در نزد او است». 2 - سوره نمل آيه 40: «وَقال الَّذي عِنْدَه عِلمٌ مِن الكتاب أنَا آتيكَ بِه ‏قَبْلَ أنْ يَرْتَدَّ إليْكَ طَرْفُك» ؛ «كسى كه علمى از كتاب نزد او بود گفت: من آن را قبل از آنكه چشم برهم گذارى مى آورم».

27) همان‏طور كه در ص 211 ح 22 و ص 254 ذيل ح 152 خواهد آمد.

28) مناقب ابن شهراشوب: 287/2، بحار الأنوار: 274/41 ح 1، مدينة المعاجز: 35/2 ح 375، و آن را بهبهانى رحمه الله در كتاب الدمعة الساكبة: 21/2 در ضمن‏ حديثى طولانى (با كمى اختلاف) آورده است.

29) مناقب ابن شهراشوب: 287/2.

30) صفوة الأخبار: (كتابى است خطّى كه هنوز به چاپ نرسيده ‏است)، مجلسى رحمه الله در بحار الأنوار: 9/42 ح 11، و سيّد هاشم بحرانى رحمه الله در كتاب مدينة المعاجز: 75/2 ح 409 از آن نقل كرده اند.

31) امالى صدوق: 427 ح 6 مجلس 55، بحار الأنوار: 162/39 ح 1، مدينة المعاجز: 123/1 ح 70، علل الشرايع: 143 ح 9.

32) سوره بيّنه، آيه 5.

33) سوره بقره، آيه 45.

34) در «قاموس» مى ‏نويسد: مراد از ناصبى كسى است كه دشمنى با على عليه السلام اساس دين او است.

در «مجمع البحرين» در شرح لغت «نصب» مى ‏نويسد: «نصب» به معناى دشمنى كردن است، و ناصبى كسى است كه به دشمنى اهل بيت عليهم السلام تظاهر مى‏ كند يابا مواليان و دوستان اهل بيت عليهم السلام به خاطر پيروى كردن ايشان از اهل بيت اظهار دشمنى مى‏ كند.

در حديثى امام باقر عليه السلام فرموده است: «اگر هر فرشته اى كه خداوند او را آفريده و هر پيغمبرى كه خداوند او را به پيغمبرى برانگيخته و هر صدّيق و هر شهيدى درباره ناصبى كه با ما اهل بيت اظهار دشمنى مى‏ كند شفاعت كند كه خداوند او را از آتش دوزخ خارج گرداند، هرگز خداوند او را از آتش رها نخواهد كرد».

35) سوره حجّ، آيه 45.

36) سوره بيّنه، آيه 5.

37) سوره رعد، آيه 7.

38) سوره رعد، آيه 11 - 8.

39) سوره يس، آيه 1 و 2.

40) سوره قلم، آيه 2

41) سوره طه، آيه 1 و 2.

42) سوره فاتحه، آيه 4                        

43) سوره نبأ، آيه 2 و 3.

44) سوره مؤمن، آيه 15.

45) مراد روح القدس است يا وحى و يا نيروئى است غيبى.

46) سوره طلاق، آيه 10 و 11.

47) اشاره به عذاب قوم شعيب است، وقتى او را تكذيب كردند دچار آفتاب شديد و حرارت زياد شدند ابرى ظاهر گشت، همگى خارج شدند تا در سايه اوروند سيلى باريد و همه آنها را هلاك كرد. «سوره شعراء، آيه 189».

48) سوره الرحمن، آيه 19 و 20.

49) يعنى اين عوارض در وجود ظاهرى آنها ايجاد مى‏ شود امّا وجود باطنى آنها و حقيقت آنها از تصرّف وهم و خيال و انديشه به دور است، و آن گونه نيستند كه با كشته ‏شدن مثل ساير كشته ‏شدگان هيچ گونه تصرّفى در عالم ملك و ملكوت نداشته باشند، شاهدش آثار عجيبى است كه از سر مقدّس سيّدالشهداء عليه السلام در طول سفر و در مكان‏هاى مختلف ظاهر گشت.

50) سوره انبياء، آيه 23.

51) سوره اعراف، آيه 43.

52) سوره زمر، آيه 71.

53) بحار الأنوار: 7 - 1/26 ح 1، مشارق الأنوار: 160.

54) المحتضر: 107، بحار الأنوار: 383/25 ح 37.

55) مشارق الأنوار: 77، بحار الأنوار: 154/26 ح 43 و 140/26 ح 11 (با كمى اختلاف) به نقل از بصائر الدرجات: 259 ح 1، مدينة المعاجز: 175/2 و176 ح 479 و 480.

56) سوره بقره، آيه 115.  

57) براى اطّلاع بيشتر به بحار الأنوار: 191/24 باب 53 (كه ائمّه عليهم السلام جنب اللَّه و وجه اللَّه هستند) مراجعه كنيد.

58) ارشاد القلوب: 416/2، بحار الأنوار: 221/26 ح 47، و ج: 28/27 ح 10 به نقل از محتضر: 107.

59) المحاسن: 47/1 ح 107، بحار الأنوار: 145/2 ح 10 و 227/26 ح 2، الخصال: 625/2، بحار الأنوار: 97/62 ذيل ح 13، تفسير فرات: 137، بحارالأنوار: 61/68 ضمن ح 113.

60) كنز الفوائد: 57/2، بحار الأنوار: 292/26 ح 52، تأويل الآيات: 504/2 ح 4، مدينة المعاجز: 31/2 ح 372، تفسير برهان: 61/4 ح 12.

61) امالى صدوق: 270 ح 2 مجلس 32، بحار الأنوار: 55/27 ح 9، بشارة المصطفى: 150 و 176.

62) حارث اعور ؛ همان حارث همدانى است، و به زودى حديث ديگرى از او تحت رقم 123 مى آيد، و اعور كسى است كه يك چشم او دچار نابينائى شده ‏باشد.

63) يعنى عمر را به پايان مى‏ رساند.

64) امالى مفيد: 270 ح 2، بحار الأنوار: 196/22 ح79/27 10 ح 19 و 87/38 ح8، بشارة المصطفى: 48.

65) امالى صدوق: 679 ح 29 مجلس 85، فضائل الشيعة: 48 ح 4، بحار الأنوار: 69/8 ح 77/27 17 ح8 و ص 158 ح 6 و ج: 305/39 ح 119، و سيّد شرف الدين رحمه الله در كتاب تأويل الآيات: 866/2 ح 3، و طبرى در بشارة المصطفى: 71 (با كمى اختلاف) آن را ذكر كرده اند.

66) الروضة: 144، بحار الأنوار: 104/27 ح 74.

67) سوره اسراء، آيه 66.

68) علل الشرايع: 142/1 ح 7، بحار الأنوار: 151/27 ح 174/39 20 ح 16 و 236/63 ح 80، مدينة المعاجز: 215/2.

69) صحيح ترمذى: 635/5 ح 3717 چاپ بيروت، مسند احمد: 292/6، صحيح مسلم: 60/1، العمدة: 218، إحقاق الحق: 238/7 و 223/17.

70) جزرى در كتاب نهايه مى‏ نويسد: اين يك ضرب المثل است براى دور كردن بيگانگان، زيرا شتر هنگامى كه كنار آب مى‏ رسد اگر بيگانه اى وارد شود با اوبرخورد مى ‏كند و او را دور مى‏ كند تا آنكه بيرونش كند.

71) امالى طوسى: 48 ح 30 مجلس 2، كشف الغمّة: 140/1، بحار الأنوار: 157/27 ح 2، و 269/39 ذيل ح 43، بشارة المصطفى: 73، إرشاد القلوب:137/2.

72) الخصال: 582 ح 7، بحار الأنوار: 3/8 ح3، إرشاد القلوب: 137/2، المحتضر: 126.

73) مشارق الأنوار: 17.

74) در كتاب نوادر المعجزات 220 هزار سال نقل شده است.

75) امالى صدوق: 688 ح 19 مجلس 86، معانى الأخبار: 102 ح 1، الخصال: 640/2 ح 17، بحار الأنوار: 111/43 ح 23، الكافى: 460/1 ح8، الوافى:747/3 ح7، مدينة المعاجز: 338/2، دلائل الإمامة: 93 ح 27، نوادر المعجزات: 92 ح 11، و اين روايت در مشارق الأنوار: 50 با اختلاف ذكر شده‏است، و مؤلّف رحمه الله در نسخه اصل آن را مانند مشارق آورده بود ولى ما آن طور كه در امالى نقل گرديده ذكر كرديم.

76) مشارق الأنوار: 54.

77) سوره يس، آيه 12.

78) يعنى ابوبكر و عمر كه به خاطر تقيّه در بسيارى از احاديث تصريح به اسامى آنها نشده و به طور كنايه ذكر گرديده است.

79) مشارق الأنوار: 55.

80) مشارق الأنوار: 56.

81) مشارق الأنوار: 58، امالى صدوق: 651 ح 15 مجلس 82 (با كمى اختلاف)، بحار الأنوار: 7/40 ح 17.

82) اميرالمؤمنين عليه السلام در آن شب‏براى آب آوردن بيرون رفتند، و در برگشتن جبرئيل در ميان هزار فرشته، ميكائيل در ضمن هزار فرشته، و اسرافيل درضمن هزار فرشته بر آن وجود مقدّس سلام كردند.

83) او از شاعران معروف است كه درباره اهل بيت عليهم السلام اشعار فراوانى سروده است و از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه درباره او فرمود: «أنت سيّدالشعراء» تو سرور شاعران هستى.

حميرى رحمه الله تلاش مى‏كرد فضايل اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را به نظم درآورد و منتشر كند، و از او حكايت شده است كه گفت: هر كس فضيلتى از اميرالمؤمنين عليه السلام‏ بياورد كه من درباره اش شعر نگفته باشم، اسب گرانبهاى خود را به او مى‏بخشم.

84) بشارة المصطفى: 53، امالى طوسى: 201 ح 41 جزء هفتم، بحار الأنوار: 315/47 ح 6.

85) مشارق الأنوار: 61.

86) مشارق الأنوار: 68، ارشاد القلوب: 83/2 (با كمى اختلاف).

87) مترجم گويد: شاعر چه نيكو سروده است:

يك حلقه به باب جنّت آويزان است

دائم به على على على گويان است

اين شاهد آن است كه دربست بهشت

مختصّ على و جمله ياران است

و شاعر ديگر گفته است:

با دست ولا درب جنان كوبيدم

از حلقه در نام على بشنيدم

يعنى كه خداوند جهان فرمايد

دربست جنان را به على بخشيدم

88) مشارق الأنوار: 68، ذيل اين حديث در كتاب امالى صدوق: 684 ح3 مجلس 86، و روضة الواعظين: 111، و مدينة المعاجز: 362/2 ح 606 نقل شده ومجلسى رحمه الله آن را در بحار الأنوار: 122/8 ح 13 از امالى صدوق روايت كرده است، و بين قوسين در آن و در كتاب روضة الواعظين نيست.

89) مشارق الأنوار: 69.

90) سوره مؤمنون، آيه 1.

91) مشارق الأنوار: 75.

92) به آنجا كه مُحرم نيستند حلّ، و جائى كه لباس احرام مى‏ پوشند حرم است.

93) مشارق الأنوار: 109، روضة الواعظين: 112، بشارة المصطفى: 155، إرشاد القلوب: 68/2 سطر 15.

94) ظاهراً اين جمله كلام برسى رحمه الله است كه در ذيل حديث آورده است.

95) مشارق الأنوار: 110، بحار الأنوار: 40/21 ح 37، مدينة المعاجز: 425/1 ح 286، و در ص 380 ح 247 از همين كتاب روايتى نقل كرده است كه ‏مناسب با اين حديث است، به آنجا مراجعه شود.

96) فضائل ابن شاذان: 70، مؤلّف رحمه الله آن را در اينجا به اختصار ذكر كرده است.

97) سوره ملك، آيه 27.

98) الكافى: 267/8 ح 392، بحار الأنوار: 282/7 ح4، الوافى: 730/3 ح6، تفسير برهان: 364/4 ح2، المحتضر: 156، تأويل الآيات: 706/2 ح9.

99) مقصود از «كلمة اللَّه» حجّت و برهان خداوندى است كه آن ذات لايتناهى را كه فكر و عقل بشر به آن راه پيدا نمى‏ كند در حدّ امكان و طاقت بشرى به آنها معرّفى كند، و از صفات كمال و جلال او حكايت مى‏كند، امام عليه السلام را از اين جهت كه سر تا بپا مظهر قدرت، علم، حكمت و عظمت خداوند است «كلمة اللَّه» گويند.

100) سوره ابراهيم، آيه 36.

101) مشارق الأنوار: 114، بحار الأنوار: 169/25 ح 38.

102) سوره يس، آيه 82.

103) سوره زمر، آيه 69.

104) و 3. مشارق الأنوار: 139 و 140.

105)

106) مشارق الأنوار: 140 139.

107) سوره نور، آيه 35.

108) ارشاد القلوب: 138/2، مائة منقبة: 77 ح 45، بحار الأنوار: 9/27ح 21، مدينة المعاجز: 406/2 ح 631.

109) سوره توبه، آيه 105.

110) براى اطّلاع بيشتر رجوع كنيد به بحار الأنوار: 333/23 كه درباره عرضه اعمال بندگان بر آن بزرگواران است.

111) مشارق الأنوار: 149.

112) ممكن است علىِ دوّم صفت باشد يعنى على بلندمرتبه است.

113) مترجم گويد: مناسب ديدم دوبيتى زير را در اينجا ذكر كنم:

از امر خدا و احمد نيك سرشت

بر سردر باغ خلد جبريل نوشت

بر خصم على ورود اكيداً ممنوع

چون جاى محبّ مرتضى است بهشت

114) مختصر بصائر الدرجات: 34 سطر 2، بحار الأنوار: 47/53 ضمن ح 20، تفسير برهان: 1149/3 ح 9.

115) احتمال دارد كه تصحيف باشد و صحيح همان طور كه در مشارق وارد شده «سليم بن قيس» باشد.

116) مشارق الأنوار: 149.

117) امالى صدوق: 57 ح 7 مجلس 2، بحار الأنوار: 37/39 ح 7، مدينة المعاجز: 352/2 ح 596، انوار النعمانيّة: 24/1، روضة الواعظين: 110.

118) از اينجا ظاهراً كلام بُرسى رحمه الله است.

119) سوره زمر، آيه 35.

120) مشارق الأنوار: 151، الدمعة الساكبة: 56/2.

121) به خاطر اينكه هر چيزى به اصل خود رجوع و بازگشت مى‏كند، و كارهاى خوبى كه دشمنان اميرالمؤمنين عليه السلام انجام داده اند به خاطر آن طينت مؤمنان ‏است كه با طينت آنها مخلوط شده است، همان طور كه در بعضى از اخبار اين مطلب وارد شده است. به «بحار الأنوار: 225/5 باب طينت و ميثاق» مراجعه كنيد.

122) مشارق الأنوار: 155، و در بحار الأنوار: 210/7 ح 104 (با كمى اختلاف) ذكر شده است.

123) مشارق الأنوار: 155، و بحار الأنوار: 59/37 ح 28 به نقل از كتاب مناقب: 326/3 سطر 6 (با كمى اختلاف).

124) امالى مفيد: 21 ح 2 مجلس 3، بحار الأنوار: 111/68 ح 24.

125) مشارق الأنوار: 157، مدينة المعاجز: 127/1 ح 73.

126) مشارق الأنوار: 172، مدينة المعاجز: 430/1 ح 290.

127) مشارق الأنوار: 173، مدينة المعاجز: 431/1 ح 291.

128) بحار الأنوار: 384/22 ح 21 به نقل از مشارق الأنوار، مدينة المعاجز: 257/1 ح 163 و 418/2 ح 647، به نقل از مناقب: 301/2، المعالم الزلفى: 105.

129) مشارق الأنوار: 174، بحار الأنوار: 57/76 ح 1.

130) مشارق الأنوار: 181.

131) مشارق الأنوار: 216، مدينة المعاجز: 11/2 ح 355.

132) مشارق الأنوار: 218، و در ذيل حديث، شرح و توضيحى براى آن ذكر شده است به آنجا مراجعه كنيد.

133) سوره ص، آيه 69.

134) هاروت و ماروت ؛ دو فرشته اى بودند كه در زمان سليمان عليه السلام بر او نازل شدند و قرآن در سوره بقره آيه 102 به آن اشاره مى‏كند.

135) فطرس ؛ همان فرشته اى است كه بر اثر نافرمانى در جزيره اى با بال و پر شكسته شده افتاد و تا هنگام ولادت امام حسين عليه السلام در آنجا بود، و وقتى ‏جبرئيل را به همراه جمعى فرشته مشاهده كرد كه به زمين فرود آمده اند و فهميد براى تهنيت‏ گوئى خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم شرفياب مى‏ شوند خود را با آنها به محضر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم رسانيد و خدا او را به بركت امام حسين عليه السلام مورد رحمت و آمرزش خود قرار داد و دوباره به مقام اوّل خود برگشت.

136) سوره نمل، آيه 40.

137) سوره رعد ، آيه 43.

138) سوره نجم، آيه 18.

139) مشارق الأنوار: 218.

140) مشارق الأنوار: 218، مدينة المعاجز: 11/2 ح 356، مناقب ابن شهراشوب: 299/2.

141) از مرفق تا سر انگشتان را ذراع گويند.

142) مشارق الأنوار: 220، مدينة المعاجز: 446/2 ح 672.

143) بحار الأنوار: 48/68 سطر 5.

144) مشارق الأنوار: 82، بحار الأنوار: 259/41 ح 20، مدينة المعاجز: 47/2 ح 394 و ج: 508/1 ح 328 به نقل از خرائج: 862/2 ح 79 (به طور مفصّل)،مختصر البصائر: 118.

145) مناقب ابن شهراشوب: 43/2.

برسى رحمه الله در كتاب «مشارق الأنوار: 79 و 220» از ابن عبّاس نقل كرده است كه اميرالمؤمنين عليه السلام شبى از ابتداى تاريكى شب تا روشن شدن صبح برايم‏حرف باء از كلمه «بسم اللَّه» را تفسير فرمود، و به حرف «س» نرسيد. سپس فرمود: اگر بخواهم چهل شتر در شرح «بسم اللَّه» بار مى‏ كنم.

146) عيون اخبار الرضا عليه السلام: 220، بحار الأنوار: 79/27 ح 16.

147) وصىّ كسى است كه براى حفظ و تصرّف اموال و ساير امور كسى پس از مرگ او معيّن مى‏گردد.

148) براى اين حديث تتمّه و دنباله اى است كه مؤلّف رحمه الله آن را ذكر نكرده است.

149) امالى طوسى: 104 ح 15 مجلس چهارم، بحار الأنوار: 317/16 ح 7 و 157/38 ح 133.

اين حديث را ابن شاذان‏رحمه الله در كتاب فضائل: 168، طبرى رحمه الله در بشارة المصطفى: 41، اربلى رحمه الله در كشف الغمّة: 308/1، صدوق رحمه الله در خصال: 293/1 ح57، شيخ حسن بن سليمان رحمه الله در المحتضر: 108 و ديلمى رحمه الله در ارشاد القلوب: 78/2 سطر 1 نقل كرده اند.

150) امالى صدوق: 178 ح4 مجلس 24،تفسير قمى: 644، بحار الأنوار: 326/7 ح 2، طبرى رحمه الله در كتاب بشارة المصطفى: 21، و ابن شهراشوب رحمه الله درمناقب: 158/2 )با كمى اختلاف( آن را نقل كرده اند.

151) سوره فتح، آيه 2.

152) تأويل الآيات: 591/2 ح1، تفسير برهان: 195/4 ح7.

برسى رحمه الله در مشارق: 126 از ابن عبّاس نقل كرده است كه خداوند متعال براى گرامى‏ داشتن اميرالمؤمنين عليه السلام گناهان دوستان آن حضرت از اوّلين و آخرين‏را بر دوش رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نهاده و بخاطر بزرگداشت آنها از دوش ايشان برداشته است، و سپس همه آن گناهان را به احترام حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم بخشيده است.

153) تأويل الآيات: 593/2 ح 4، بحار الأنوار: 273/24 ح 57.

154) تأويل الآيات: 593/2 ح 5، بحار الأنوار: 137/27 ح 138.

155) تأويل الآيات: 594/2 ح6، بحار الأنوار: 137/27 ح 139، و ج: 148/68 ح 96 به نقل از كتاب زيد نرسى: 51.

156) سوره يونس، آيه 41.

157) سوره ق، آيه 24.

158) سوره ق، آيه 24.

159) تأويل الآيات: 610/2 ح7، بحار الأنوار: 73/36 ح 24، تفسير برهان: 226/4 ح 14.

160) غاية المرام: 687 ح 14.

161) سوره ق، آيه 37.

162) تأويل الآيات: 612/2 ح8، بحار الأنوار: 161/36 ح 142، و بحرانى رحمه الله آن را در تفسير برهان: 228/4 ح3 از مناقب ابن شهراشوب: 302/1 روايت‏ كرده است.

163) فصاحت سخن‏پردازى است به گونه اى كه خالى از مبهمات و پيچيدگى‏ ها باشد.

164) علم به حقايق اشياء را حكمت مى‏ گويند.

165) فرائد السمطين: 68/2.

166) سوره مطفّفين، آيه 18.

167) در كتاب «تأويل الآيات» و «تفسير برهان» عبارتى است كه معنايش چنين است: مانند آنكه يكى از شما در رختخواب خود صدائى برآورد و نفس را دردرون بينى برگرداند.

168) تأويل الآيات: 776/2 ح8، بحار الأنوار: 194/42 ح 11، تفسير برهان: 439/4 ح5.

169) و به نقلى ديگر، خوشحال مى‏ شد.

170) تأويل الآيات: 868/2 ح6، بحار الأنوار: 289/39، و در ص 254 ح 25 به نقل از محاسن: 114 ح 70 به سند ديگرى از امام صادق عليه السلام (با كمى‏ اختلاف) نقل كرده است.

171) كشف الغمّة: 106/1، طرائف: 155، بحار الأنوار: 312/38 ح 14، و ج: 386/18 ح 94 به نقل از مناقب خوارزمى: 78 ح 61.

172) مؤلّف رحمه الله آن را بطور كامل ذكر كرده و ما به خاطر اختصار از ترجمه آن خوددارى كرديم.

173) همان طور كه در زيارت جامعه وارد شده است: «من والاكم فقد والى اللَّه، ومن عاداكم فقد عادى اللَّه» هر كه شما را دوست بدارد خدا را دوست داشته‏ است و هر كه با شما دشمنى كند با خدا دشمنى كرده است.

174) بحار الأنوار: 40/110 و41، و اين حديث را در ج: 78/68 ح 227/74 140 ح22 و 256/92 سطر 4 به نقل از تفسير امام عسكرى عليه السلام: 49، و در ج:54/27 ح 8 و 236/69 ح 1 به نقل از علل الشرايع: 140، عيون اخبار الرضاعليه السلام: 226/1 ح 41، و امالى صدوق: 57 ح 7 مجلس دوّم روايت كرده‏است.

175) كشف الغمّة: 414/1، امالى طوسى: 627 ح 7 مجلس 30، بحار الأنوار: 241/39 ح 29 و 312/47 ح4، مدينة المعاجز: 120/3 ح 783، و علاّمه امينى ‏رحمه الله آن را در كتاب گرانبهاى الغدير: 274/2 نقل كرده است، و حديث دنباله اى دارد كه كه اينجا ذكر نشده است.

176) بشارات الشيعة: 31 (مخطوط).

177) غاية المرام: 514.

178) برسى رحمه الله در كتاب «مشارق الأنوار: 217» مى‏نويسد:

زيرا على عليه السلام همان نور قديم ازلى است كه قبل از دورانها و زمان‏ها آفريده شده و تسبيح خدا مى‏گفته است در حالى كه دهان و زبانى در آنجا نبود، آيا او درعالم نور پيش از زمان‏ها و روزگارها نبوده است؟ آيا او در عالم ارواح پيش از آفرينش بدن‏ها و كالبدها نبوده است؟

آيا داستان آن جنّى را نشنيده اى كه نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم نشسته بود و چون اميرالمؤمنين عليه السلام به طرف آنها آمد از حهت تعظيم و ترسى كه از آن حضرت ‏داشت كوچك گرديد و عرض كرد: اى رسول خدا ؛ من پانصد سال پيش از آفرينش حضرت آدم عليه السلام به همراه سركشان ديگر به سوى آسمان پروازمى‏كردم پس همين شخص را در آسمان ديدم كه مرا بيرون كرد و به طرف زمين رها كرد، به طبقه هفتم زمين پائين رفتم پس او را در آنجا ديدم همان‏طور كه در آسمان ديده بودم.

سپس برسى رحمه الله مى‏گويد: اى شنونده اين اخبار، فوراً اين مطالب را تكذيب و انكار نكن، مگر چنين نيست كه وقتى خورشيد مى‏درخشد اهل آسمان آن را مى‏ بينند همان طور كه اهل زمين مى‏ بينند، و هيچگاه خورشيد مهم‏تر از كسى كه همه نورها از نور وجود او آفريده شده اند نيست.

179) محدّث نورى رحمه الله اين حديث را در كتاب «نفس الرحمان: 27» با كمى اختلاف روايت كرده است.

180) سيّد نعمت اللَّه جزايرى رحمه الله در كتاب انوار النعمانيّه: 15/1 آن را از كتاب «بستان الكرامه» نقل كرده است.

181) قطعه اى از زيارت جامعه كبيره است كه از امام هادى عليه السلام نقل شده است.

182) الروضة: 2، الفضائل: 92، بحار الأنوار: 121/39 ح3، و مدينة المعاجز: 373/1 ح 240، انوار النعمانيّة: 18/1، درّ بحر المناقب: 2 (مخطوط)، إحقاق‏ الحقّ: 171/6.

183) سوره بقره، آيه 45.

184) تفسير فرات: 60 ح 21، بحار الأنوار: 348/35 ح 27.

185) الروضة: 133 ح 92، بحار الأنوار: 299/39 ح 105.

و در حديث ديگرى از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «ولايتي لآبائي أحبّ إليّ من نسبي، ولايتي لهم تنفعني من غير نسب، ونسبي لاتنفعني بغيرولاية» ولايت من نسبت به پدرانم نزد من محبوب‏تر است از نسبى كه به آنها دارم، زيرا ولايت من به ايشان با نبودن نسب، به من سود مى‏ بخشد در حالى‏ كه نسب من با نبودن ولايت برايم منفعت و فايده اى ندارد. «مشكاة الأنوار: 232».

186) الروضة: 140 ح 118، بحار الأنوار: 153/8 (چاپ سنگى)، مشارق الأنوار: 166 با كمى اختلاف.

187) مؤلّف آن سيّد ولىّ اللَّه فرزند سيّد نعمة اللَّه حسينى رضوى حائرى است كه از معاصرين پدر شيخ بهائى رحمه الله بوده است.

188) سوره احزاب، آيه 25.

189) مدينة المعاجز: 9/2 ح 354.

190) اشاره به فرمايش پروردگار متعال در سوره احزاب، آيه 23 است: «مِنَ المُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّه عَلَيْه فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَن‏ يَنْتَظِر وَما بَدَّلُوا تَبْديلاً» از ميان مؤمنان مردان بزرگى هستند كه به عهد و پيمان خود با خداوند وفا كردند، بعضى از آنان (حضرت حمزه و جعفر عليهما السلام) در راه آن به درجه رفيعه شهادت رسيدند و بعضى (حضرت على عليه السلام) در انتظار شهادتند و هيچگونه عهد خود را تغيير ندادند.

191) تفسير برهان: 303/3 ح7، به نقل از كافى: 306/8 ح 475.

192) تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام: 136 ح 70، بحار الأنوار: 66/38 ح6، تفسير برهان: 337/3 ح3، تأويل الآيات: 468/2 ح 37.

193) سوره الليل، آيه 12.

194) سوره احزاب، آيه 25.

195) تفسير برهان: 471/4 ح4، بحار الأنوار: 398/24 ح 122.

196) نوادر المعجزات: 62 ح27.

197) بصائر الدرجات: 514 ح 36، بحار الأنوار: 377/18 ح 82، و 38/40 ح 73، و 180/94 ح 7 و آن را در ج: 68/53 ح 65 به نقل از مختصر بصائرالدرجات: 63 نقل كرده است.

198) بصائر الدرجات: 411 ح 5، بحار الأنوار: 154/39 ح 11، غاية المرام: 527 ح 11، الإختصاص: 322.

199) بصائر الدرجات: 412 ح 10، بحار الأنوار: 155/39 ح 16، غاية المرام: 528 ح 16.

200) مناقب ابن شهراشوب: 200/3 (با كمى اختلاف).

201) سوره دهر، آيه 30.

202) غيبة طوسى: 159، بحار الأنوار: 336/25 ح 16، و 50/52 ح 35. و در ج: 253/50 ح7، و117/70 ح5، و163/72 ح 20، و302/79 ح 12بخش‏هايى از حديث ذكر گرديده است.

203) تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام: 110، بحار الأنوار: 28/42 ضمن ح 8 .

204) الكافى: 159/8 ح 154، الوافى: 526/5 ح 19، تفسير برهان: 455/4 ح 1، بحار الأنوار: 337/7 ح 24 و 316/27 ح 14 به نقل از محتضر: 155.

205) اليقين: 72 ب 92، الفضائل: 162، الروضة: 36، بحار الأنوار: 235/41 ح 6.

206) امالى طوسى: 94 ح 55 مجلس 3، بحار الأنوار: 197/39 ح 8 .

207) فضائل الشيعة: 68 ح 27، بحار الأنوار: 180/7 ح 20، و 27/68 ح 50، بصائر الدرجات: 84 ح 5.

208) مناقب خوارزمى: 72 ح 49، مناقب ابن شهراشوب: 32/2، ينابيع المودّة: 133، كشف الغمّة: 103/1، غاية المرام: 580 ح 26، إرشاد القلوب: 50/2، بحار الأنوار: 335/38 ضمن ح 10، و 110/39 ح 17، مائة منقبة: 132 منقبت 64.

209) سوره صافّات، آيه 62.

210) تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام: 127، بحار الأنوار: 59/8 ح 82 ، و 106/68 ح 20، تأويل الآيات: 90/1 ح 78، تفسير برهان: 64/1 ح 1، حلية الأبرار: 155/2 ح 1.

211) امالى طوسى: 330 ح 107 مجلس 11، بحار الأنوار: 246/39 ح 2.

212) فضائل ابن شاذان: 148 سطر 5، الروضة في الفضائل: 27، بحار الأنوار: 46/40 ح 83، مناقب خوارزمى: 324، مدينة المعاجز: 365/2 ضمن ح 607.

213) فضائل ابن شاذان: 104، الروضة: 5، بحار الأنوار: 337/37 ح 77، مدينة المعاجز: 71/1 ح 21، حلية الأبرار: 13/2 ح4، غاية المرام: 26 ح 31.

در حديث ديگرى، حذيفه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم نقل كرده است كه فرمود: حضرت على عليه السلام «اميرالمؤمنين» ناميده شد در حالى كه آدم هنوز بين روح و جسد بود. «بحار الأنوار: 77/40».

214) تاريخ بغداد: 210/4 ح 1897، مائة منقبة: 166 منقبت 92، بحار الأنوار: 117/27 ح 96.

215) نام شمشير آن حضرت بوده است.

216) فضائل ابن شاذان: 74، بحار الأنوار: 43/42 ح 16، مدينة المعاجز: 258/1 ح 165الدمعة الساكبة: 160/2.

217) مدينة المعاجز: 244/1 ح 155.

218) مدينة المعاجز: 549/1 ح 351، محتضر: 74 - 71، بحار الأنوار: 33/27 ح5، نفس الرحمان: 119 - 117.

219) همان مدرك.

220) الإختصاص: 318، بصائر الدرجات: 407 ح 9، بحار الأنوار: 70/19 ح 21، تفسير برهان: 127/2 ح 9.

221) اين قسمت قبلاً در حديث 190 ذكر شده است.

222) اين قسمت قبلاً در حديث 143 ذكر شده است.

223) تفسير منسوب به امام عسكرى‏ عليه السلام: 108، بحار الأنوار: 27/42 ضمن ح7، مدينة المعاجز: 118/2 ح 439، تفسير برهان: 58/1 ح2، و برسى رحمه الله ذيل‏ حديث را در كتاب «مشارق الأنوار: 155» از ابن عبّاس نقل كرده است.

224) مائة منقبة: 54، بشارة المصطفى: 79، بحار الأنوار: 138/38 ح 99.

225 و226) سوره إنشقاق، آيه 19 و 20.

227) تفسير برهان: 444/4 ح 9، مدينة المعاجز: 405/2 ح 629، حلية الأبرار: 158/2 ح 4.

228) مدينة المعاجز: 460/2 ح 679، الخرائج: 569/2 ح 25، بحار الأنوار: 18/42 ح 4.

229) بحار الأنوار: 300/42 ذيل حديث 78، مدينة المعاجز: 60/3 ح 724.

230) در «بحار الأنوار« 70 هزار هزار فرشته ذكر كرده است.

231) مائة منقبة: 148 منقبت 80 ، بحار الأنوار: 118/27 ح 98.

232) الخرائج: 741/2 ح 57، بحار الأنوار: 18/42 ح5، مدينة المعاجز: 148/3 ح 804.

233) و شايد معنايش اين است كه مراد و مقصود آيه اينگونه است گرچه لفظش همان باشد.

234) تأويل الآيات: 818/2 ح4، بحار الأنوار: 97/25 ح 71، تفسير برهان: 487/4 ح 25، مدينة المعاجز: 449/2 ح 674.

235) بحار الأنوار: 76/68 ح 136 و در ذيل حديث فرموده است: شايد معنايش اين است كه چون خداوند از ارواح ايشان مى ‏دانست كه آنها على عليه السلام رادوست دارند و در ميثاق به ولايت او اقرار كردند محلّ ولادت اجسادشان را پاك گردانيد.

236) امالى طوسى: 293 ح 17 مجلس 11، بحار الأنوار: 101/68 ح9، و در كتاب عيون اخبار الرضا عليه السلام: 47/2 ح 182 آن را حضرت رضا از پدرانش ‏عليهم السلام نقل كرده اند، و مجلسى رحمه الله در كتاب بحار الأنوار: 79/27 ح 13 و52/35 ح 6 به نقل از آن كتاب آورده است، ديلمى رحمه الله آن را در كتاب ارشادالقلوب: 83/2، و قندوزى در ينابيع المودّة: 270 ذكر كرده اند.

237) جزرى در كتاب نهايه: 137/4 مى‏نويسد: انزع به كسى گفته مى‏شود كه موهاى جلو سر و دو طرف پيشانى اش ريخته شده است، و در توصيف اميرمؤمنان على عليه السلام وارد شده است كه موى دو طرف پيشانى آن حضرت ريخته شده و شكم مباركش برآمده بوده است، و گفته شده كه اين كنايه است ومراد از «انزع» يعنى از شرك اجتناب كرده و فاصله گرفته است، و مقصود از «بطين» يعنى باطن او سرشار از علم و ايمان بوده است.

238) سوره نجم، آيه 8 و 9.

239) تأويل الآيات: 625/2 ح 8، تفسير برهان: 250/4 ح 11، بحار الأنوار: 410/18 ح 122 و ص 302 ح 6 به نقل از محتضر: 125.

240) الإختصاص: 105،بحار الأنوار: 315/8 ح 95، مدينة المعاجز: 122/1.

241) و 2. سوره سجده، آيه 17 و 18.

242)

243) الثاقب في المناقب: 255 ح3، مدينة المعاجز: 220/1 ح 137، فرائد السمطين: 185/1 (با كمى اختلاف)، فضائل ابن شاذان: 163.

244) مائة منقبة: 42 منقبت 19، غاية المرام: 585 ح 75، مدينة المعاجز: 36/3 ح 700، ارشاد القلوب: 49 و 140، مناقب المرتضويّة: 202، ارجح المطالب:463 و 525، كشف الغمّة: 103/1 به نقل از مناقب خوارزمى: 71 ح 47، بحار الأنوار: 275/39 به نقل از كشف الغمّة.

245) المحاسن: 47 ح 107، بحار الأنوار: 145/2 ح 10 و 227/26 ح 2.

246) رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم فرموده است: حرارت تب از گرماى سوزنده جهنّم است ...«بحار الأنوار: 103/62 ح 34».

247) الفضائل: 147، الروضة: 27 )مخطوط(، بحار الأنوار: 46/40 ح 83، مدينة المعاجز: 363/2 ح 608.

248) اليقين في إمرة أميرالمؤمنين‏ عليه السلام: 70 - 68 باب 90، بحار الأنوار: 168/39 ح9 به نقل از آن كتاب، و ج: 89/18 ح4، و90/63 ح 45 به نقل از عيون‏المعجزات: 39 - 37، حلية الأبرار: 97/2 ح 8، فضائل ابن شاذان: 60. و بين قوسين را در نسخه ها نيافتم.

249) شرح نهج البلاغة: 375/3، بحار الأنوار: 91/40 سطر 9.

250) شرح نهج البلاغة: 210/13.

251) مائة منقبة: 150 منقبت 83 ، مناقب خوارزمى: 319، غاية المرام: 587 ح 88، مشارق الأنوار: 68 (با كمى اختلاف) به نقل از كتاب الأربعين، إرشاد القلوب: 83/2 .

252) سوره صافّات، آيه 165 و 166.

253) تفسير برهان: 39/4 ذيل ح 3، حلية الأبرار: 11/2 ح3، بحار الأنوار: 88/24 ح4، و 29/35 ح 25 به نقل از تأويل الآيات: 501/2 ح 20، و ج:345/26 ح 18 به نقل از ارشاد القلوب: 298/2.

254) قرب الإسناد: 123، بحار الأنوار: 223/76 ح 3، و 325 ح 2.

255) التوحيد: 164 ح 1 و در ذيل آن شرحى براى حديث ذكر شده است، بحار الأنوار: 198/24 ح 25.

256) مائة منقبة: 163 منقبت 88 ، بحار الأنوار: 349/26 ح 22، غاية المرام: 19 ح 21.

257) مائة منقبة: 165 منقبت 90، غاية المرام: 587 ح 90.

258) مناقب خوارزمى: 316 ح 317، غاية المرام: 583 ح 47، مائة منقبة: 69 منقبت 39، بحار الأنوار: 115/27 ح 90، ارشاد القلوب: 82/2. 

259) امالى صدوق: 195 ح9 مجلس 41، جامع الأخبار: 115، عيون اخبار الرضا عليه السلام: 135/2 ح1، معاني الأخبار: 353 ح1، بحار الأنوار: 246/39 ح1 به‏نقل از معانى و ج: 247/39 ح3 به نقل از امالى طوسى: 363/1 مجلس 12، الدمعة الساكبة: 102/2، تأويل الآيات: 93/1 ح 83 به نقل از امالى صدوق.

260) امالى صدوق: 523 ح7 مجلس 94، بحار الأنوار: 247/39 ح 4.

261) مناقب ابن شهراشوب: 156/2، بحار الأنوار: 202/39.

262) مناقب ابن شهراشوب: 87/2، بحار الأنوار: 69/41.

263) مناقب خوارزمى: 75 ح 56، مصباح الأنوار: 127 (مخطوط)، ينابيع المودّة: 91.

اين روايت را ابن شيرويه ديلمى در كتاب «فردوس الأخبار: 227/2 ح 2725» از معاذ نقل كرده است، و كشف الغمّة: 93/1، ارشاد القلوب: 48/2، بحارالأنوار: 304/39 ضمن ح 118، ينابيع المودّة: 239 وص 252 به نقل از فرودس روايت كرده اند، منتجب‏الدين در كتاب اربعين: 44 ح 19، و ابن شاذان‏در كتاب فضائل: 100 و روضه: 2 و 3 از ابن عبّاس نقل كرده اند، و مجلسى رحمه الله در بحار الأنوار: 266/39 ح 40 به نقل از فضائل و روضه روايت كرده‏است.

264) امالى طوسى: 295 ح 27 مجلس 11، بحار الأنوار: 247/39 ح6، بشارة المصطفى: 187.

265) امالى صدوق: 560 ح 7 مجلس 72، بحار الأنوار: 55/27 ح9، بشارة المصطفى: 150 و 176.

266) سوره احزاب، آيه 4.

267) سوره بقره، آيه 98.

268) امالى طوسى: 148 ح 56 مجلس 5، بحار الأنوار: 83/27 ح 24 به نقل از امالى، و ج: 317/24 ح 23 به نقل از تأويل الآيات: 446/2 ح1، كشف الغمّة:385/1، تفسير برهان:290/3 ح1، بشارة المصطفى: 87.

269) مائة منقبة: 88 منقبت 55، بحار الأنوار: 315/27 ح 13.

270) امالى صدوق: 363 ح4 مجلس 48، بحار الأنوار: 97/38 ح 16.

271) مائة منقبة: 57 منقبت 31، بحار الأنوار: 113/27 ح 88، غاية المرام: 45 ح 52 وص 166 ح 53.

272) مائة منقبة: 59 منقبت 32، غاية المرام: 18 ح 14، و ص 45 ح 53.

273) مائة منقبة: 168 منقبت 93، غاية المرام: 7 ح 13.

274) امالى صدوق: 493 ح 13 مجلس 63، بحار الأنوار: 163/39 ح2، روضة الواعظين: 120.

275) تأويل الآيات: 494/2 ح4، بحار الأنوار: 331/7 ح 12 و 110/27 ح 82، تفسير برهان: 17/4 ح6 به نقل از مناقب ابن شهراشوب: 152/2.

276) تأويل الآيات: 221/1 ح 15، مختصر البصائر: 125، مشارق الأنوار: 112، محتضر: 165، مدينة المعاجز: 439/2 ح 663.

277) مائة منقبة: 55 منقبت 29، تفسير برهان: 440/4 ح 10، غاية المرام: 586 ح 78.

278) سوره الرحمن، آيه 39.

279) تفسير قمى: 345/2، بحار الأنوار: 246/6 ح 77، تفسير برهان: 268/4 ح1.

280) سوره قيامة، آيه 36.

281) سوره نبأ، آيه 17.

282) سفينة البحار: 435/2.

283) امالى صدوق: 443 ح 1 مجلس 58، بحار الأنوار: 197/38 ح5، بشارة المصطفى: 57، تأويل الآيات: 866/2 ح5.

284) بين قوسين در مصدر حديث نبود.

285و286) سوره آل عمران، آيه 61.

287) فضائل ابن شاذان: 80.

 

    بازدید : 40079
    بازديد امروز : 9699
    بازديد ديروز : 19024
    بازديد کل : 127568141
    بازديد کل : 88856089