امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
بخش ششم : مناقب حضرت امام زين العابدين عليه السلام

بخش ششم

 

قطره ‏اى از درياى مناقب نور چشمان پيامبر ثقلين،

زينت عبادت كنندگان، حضرت علىّ بن الحسين

عليه صلوات المصلّين

--------------------------------------------------

  973 / 1 )  قاضى نعمان در كتاب «مناقب» مى ‏نويسد: نقل شده:

   روزى حسن بن الحسن بن على در برابر امام سجّاد عليه السلام ايستاد به طورى‏ كه آن حضرت مى‏ شنيد و در حضور عدّه‏ اى از مردم شروع به ناسزا گفتن‏ به آن حضرت نمود.

   امام سجّاد عليه السلام چيزى به او نگفت، حتّى يك حرف هم در پاسخ او نفرمود. عدّه‏ اى از ياران حضرتش كه حضور داشتند، از اين امر ناراحت‏ شده و غمگين گشتند.

   وقتى حسن رفت، امام سجّاد عليه السلام به آنان فرمود:

شنيديد اين شخص چه گفت؟

   گفتند: آرى، شنيديم و از اين جريان ناراحت شديم، ما دوست داشتيم ‏شما پاسخ او را بدهيد و ما نيز حرفهايى به او بگوئيم.

   امام سجّاد عليه السلام اين آيه شريفه را تلاوت فرمود:

«وَالْكاظِمينَ الْغَيْظَ وَالْعافينَ عَنِ الناسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ»(1)؛

«و فروبرندگان خشم و درگذرندگان از مردم، و خداوند نيكوكاران رادوست دارد».

آنگاه فرمود: دوست دارم با هم به خانه ‏اش برويم تا پاسخ مرا نيز بشنويد چرا كه سزاوار نبود در همان مجلس پاسخ او را بدهم.

   ياران حضرتش برخاسته و به طرف خانه او به راه افتادند، آنان خيال‏ مى ‏كردند كه آن حضرت از او انتقام مى ‏گيرد، وقتى به خانه او رسيدند در زدند و خود حسن بيرون آمد، وقتى امام سجّاد عليه السلام را با اطرافيانش ديد يقين كرد كه آن حضرت براى انتقام گرفتن آمده است. به همين جهت،شروع به حرف زدن كرد.

   امام سجّادعليه السلام فرمود:

آرام باش برادرم! آنچه در آنجا گفتى ما شنيديم اينك ما مى‏ گوييم و تو گوش كن:

إن كان الّذي قلت لي كما قلت فإنّي أسأل اللَّه أن يغفره لي، وإن‏ لم يكن ذلك كما قلت، فأنا أسأل اللَّه أن يغفره لك.

اگر آنچه را كه تو در مورد من گفتى، همان گونه باشد، من از خداوند مى‏ خواهم كه مرا بيامرزد و اگر چنين نباشد، من از خدا مى‏ خواهم كه تو رابيامرزد.

   حسن، از اين سخن امام سجّاد عليه السلام شرمنده شد و برخاست و سر مبارك‏ و ميان دو چشمان امام‏ عليه السلام را بوسيد و گفت: بلكه، سوگند به خدا! آنچه درمورد شما گفتم، چنان نيست. آنگاه پوزش طلبيد، و عذر خواست.(2)

------------------------------------

974 / 2  -  باز در همان كتاب آمده است : گفته شده :

    يكى از غلامان امام سجّاد عليه السلام در باغ آن حضرت كار مى‏ كرد، روزى امام‏ عليه السلام براى سركشى به باغ آمد، ديد آن غلام (در انجام كار خويش كوتاهى نموده و موجب) خراب‏كارى شده است، حضرت ناراحت شده و براى تنبيه او با تازيانه‏اى كه در دست داشت يك تازيانه به او زد و از باغ خارج شد .

    امام سجّاد عليه السلام پس از آن، كسى را نزد غلام فرستاد تا خدمت حضرتش حاضر شود ، وقتى غلام تازيانه را در برابر حضرتش ديد خيال كرد كه حضرتش مى‏ خواهد او را مجازات كند .

    امام‏ عليه السلام رو به او كرد و فرمود :

 يا هذا ؛ حملني الغضب على أن ضربتك فخذ السوط واقتصّ منّي.

 فلانى ؛ خشم و ناراحتى مرا وادار نمود و تو را زدم اينك تازيانه را بگير و از من قصاص كن!

    غلام گفت: مولاى من ؛ سوگند به خدا ؛ من خيال كردم كه مى‏ خواهى مرا مجازات كنى و به راستى كه من مستحقّ كيفر و مجازاتم، چگونه از تو قصاص كنم ؟ امام عليه السلام فرمود :

 واى بر تو ؛ از من قصاص كن !

    غلام گفت: مولاى من! پناه بر خدا مى‏ برم، من از شما گذشتم ، شما راحت و آسوده باشيد.

    امام سجّادعليه السلام چندين بار اين مطلب را تكرار فرمود و غلام آن حضرت را حلال مى ‏نمود . وقتى امام عليه السلام ديد كه غلام قصاص نمى‏ كند ، فرمود:

 الضيعة صدقة عليك ؛ باغ به عنوان صدقه مالِ تو باشد .(3)

    امام سجّاد عليه السلام پس از پايان زمستان، لباس‏هاى زمستانى خود را و پس از پايان تابستان ، لباس‏هاى تابستانى خود را صدقه مى ‏داد.(4)

------------------------------------

 975 / 3  -  در كتاب «الثاقب فى المناقب» آمده است: زهرى گويد:

    برادرى داشتم كه برادرى ما به خاطر خدا بود ، من خيلى او را دوست داشتم، او در هنگام جهاد با روميان به شهادت رسيد، من به اين مقام او غبطه مى‏ خوردم و خوشحال بودم و آرزو مى‏ كردم كه من نيز به همراه او بودم و به شهادت مى ‏رسيدم .

    با اين آرزو شبى خوابيدم، او را در خواب ديدم، به وى گفتم: خدا با تو چگونه رفتار كرد؟

    گفت: خداوند به جهت جهاد من و محبّتى كه به حضرت محمّدصلى الله عليه وآله وسلم و خاندان او داشتم مرا آمرزيد و به شفاعت علىّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما ملك مرا در بهشت ، از هر جهت به مسافت مسير صد هزار سال گسترش داد.

    گفتم: من هم دوست داشتم كه همانند تو به شهادت مى ‏رسيدم .

    گفت: مقام تو از من به مسافت هزار هزار سال برتر و بالاتر است .

    گفتم: چگونه ؟

    گفت: مگر تو امام سجّادعليه السلام را هر جمعه يك مرتبه ملاقات نكرده و بر او سلام نمى‏ كنى؟ و وقتى چهره مباركش را مى ‏بينى بر محمّد و آل محمّدعليهم السلام درود نمى ‏فرستى؟ آنگاه در اين زمان شوم - زمان بنى اُميّه - از آن حضرت حديث نقل مى‏ نمايى و خود را در معرض مشكلات قرار مى‏ دهى؛ ولى خداوند مهربان تو را حفظ مى‏ كند؟! (و بدين سبب مقامى بس ارجمند در پيشگاه الهى دارى) .

    زهرى گويد: من از خواب بيدار شدم، با خودم گفتم: شايد اين خواب آشفته بود و راست نيست .

    باز خوابيدم، دوباره او را ديدم، گفت: آيا در گفته من ترديد نمودى؟ ترديد به خود راه مده كه شكّ و ترديد كفر است، و آنچه كه گفتم به كسى مگو ، چرا كه به زودى امام سجّادعليه السلام تو را از خوابت آگاه خواهد كرد ، همان گونه كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم ابابكر را در راه شام از خوابش آگاه نمود .

    از خواب برخاستم و نمازم را خواندم ، ناگاه فرستاده امام سجّادعليه السلام آمد، خدمت امام سجّادعليه السلام شرفياب شدم ، وقتى مرا ديد فرمود :

 اى زهرى! ديشب در خواب چنين و چنان ديدى، دو مورد خوابى كه ديدى هر دو صحيح و راست بودند .(5)

 

------------------------------------

 976 / 4  -  عالم جليل‏ القدر، سيّد بن طاووس ‏قدس سره در كتاب «إستخارات» مى ‏نويسد: زهرى گويد :

    با امام سجّادعليه السلام نزد عبدالملك مروان رفتم، وقتى عبدالملك اثر سجده را در پيشانى امام سجّادعليه السلام ديد در شگفت شده و آن را بزرگ شمرد، و گفت:

    اى ابا محمّد! به راستى كه در عبادت كوشش مى‏ كنى؟ حقيقتاً عنايت خداوند شامل حال توست، تو پاره تن پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم هستى، نسبت به آن حضرت نزديك و در ميان خاندان و معاصرانت داراى فضل بزرگى هستى. به راستى كه علم، فضل، دين و پرهيزكارى كه به تو عنايت شده به احدى همانند تو و پيش از تو جز نياكان پاكت عطا نشده است .

    عبدالملك شروع به ستايش آن حضرت نمود و او را ثنا گفت .

    زهرى گويد : امام سجّادعليه السلام فرمود :

 آنچه گفتى از فضل خداى سبحان و تأييد و توفيق اوست.

 اى اميرالمؤمنين (!!) چگونه مى‏ توان شكر نعمت‏هاى او را ادا نمود؟ پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم آنقدر در نماز مى‏ ايستاد تا آن كه قدمهايش ورم كرد، چنان در روزه دارى تشنه مى‏ گشت كه آب دهان مباركش خشك مى‏ شد.

 گفتند: اى رسول خدا! مگر خداوند متعال وعده آمرزش به تو نداده و گناهان گذشته و آينده تو را نيامرزيده است؟!(6)

 پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: آيا بنده شكر گزار نباشم؟!

 (آنگاه امام سجّادعليه السلام فرمود J

 الحمدللَّه على ما أبلى وأولى، وله الحمد في الآخرة والاُولى، واللَّه لو تقطّعت أعضائي ، وسالت مُقلتاي على صدري ، لن أقوم للَّه جلّ جلاله بشكر عشر العشير من نعمة واحدة من جميع نعمه الّتي لايحصيها العادّون ، ولايبلغ حدّ نعمة منها جميع حمد الحامدين .

 سپاس خداى را بر لطف و نعمتش، و او سزاوار سپاس و ستايش است در سرانجام و ابتداء، سوگند به خدا! اگر اعضاى بدنم قطعه قطعه شود و چشمانم (از كثرت عبادت) بر روى سينه ‏ام  بيفتد، هنوز سپاس يك دهم از يك نعمتش را - در ميان اين همه نعمتهايى كه شاكران از شمارش آن ناتوانند - بجاى نياورده‏ ام ، و سپاس تمام سپاسگزاران حتّى براى يكى از آن نعمت‏ها نارسا است .

 نه، سوگند به خدا! سعى و كوشش در شكر گزارى را رها نخواهم كرد تا خداوند مرا در اين حال بنگرد و شب و روز و در پنهانى و آشكار چيزى مرا از شكر و سپاس و يادآورى نعمتهاى بارى تعالى مشغول نخواهد كرد.

 اگر خانواده ‏ام حقّى بر من نداشت و اگر مردم - از خاصّه و عامه - حقوقى بر من نداشتند كه ناگزير بايد آن حقوق را در حدّ توان رعايت نمود، همواره چشمانم را به سوى آسمان مى‏ دوختم و دلم را در گرو خداى مهربان مى ‏گذاشتم و دست از اين كار برنمى‏داشتم تا اين كه جانم را تسليم خداى رؤوف مى‏نمودم كه او از بهترين داوران است.

    در اين هنگام اشك از ديدگان مبارك حضرتش جارى شد، عبدالملك نيز گريه كرد و گفت: چقدر فاصله است ميان بنده‏ اى كه در جست و جوى آخرت است و بر آن مى‏ كوشد و ميان بنده‏ اى كه از هر راهى كه باشد خواهان دنياست، كه او ديگر در آخرت نصيبى ندارد.

    آنگاه عبدالملك از نيازهاى امام سجّادعليه السلام پرسيد و علّت آمدنش را جويا شد و شفاعت آن حضرت را درباره كسانى كه واسطه شده بود پذيرفت و از اموالش به حضرت صله داد.(7)

 

------------------------------------

 977 / 5  -  ابو على فرزند شيخ طوسى ‏قدس سره در امالى خود مى‏ نويسد:

    در روايتى آمده است: به امام سجّاد صلوات اللَّه عليه گفته شد : چگونه صبح كرديد اى فرزند رسول خدا ؟

    امام سجّادعليه السلام فرمود:

 أصبحت مطلوباً بثمان : اللَّه تعالى يطلبني بالفرائض ، والنبيّ صلى الله عليه وآله وسلم بالسنّة ، والعيال بالقوت ، والنفس بالشهوة ، والشيطان بالمعصية ، والحافظان بحفظ العمل واللسان ، وملك الموت بالروح ، والقبر بالجسد ، فأنا بين هذه الخصال مطلوب .(8)

 در حالى صبح كردم كه از هشت طرف مرا مى ‏خواهند:

 1 - خداوند انجام واجبات را از من مى ‏خواهد.

 2 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم انجام سننى و مستحبّات را.

 3 - خانواده ؛ تهيّه زاد و توشه . 4 - نفس، براى شهوت‏رانى.

 5 - شيطان براى معصيت و گناه. 6 - دو فرشته موكّل براى حفظ عمل و زبان.

 7 - ملك ‏الموت روح مرا مى‏ خواهد. 8 - و قبر هم جسد مرا مى ‏خواهد؛

 و من در گرو اين خواسته ‏ها و طلبكارها هستم .

 

------------------------------------

 978 / 6  -  ابوحمزه ثمالى گويد: مولايم امام سجّادعليه السلام مى‏ فرمود:

 روزى از خانه بيرون آمده و بر اين ديوار تكيه دادم، ناگاه مردى كه دو لباس سفيد بر تن داشت پيدا شد، او بر من نگاه كرد و گفت:

 اى على بن الحسين! چه شده كه تو را اندوهگين و محزون مى ‏بينم؟ آيا اندوه تو براى دنياست كه همانا آن روزى آماده‏ اى است كه نيكوكار و بدكار از آن بهره‏ مند هستند .

 گفتم: اندوه من به خاطر دنيا نيست، زيرا دنيا همان گونه است كه تو مى‏ گويى.

 گفت: پس براى آخرت محزون هستى؟! آن نيز وعده ‏اى است درست كه سلطانى قاهر به آن حكم مى‏ فرمايد.

 گفتم: اندوه من براى آخرت نيز نيست، زيرا كه آن نيز همان گونه است كه تو مى‏ گويى.

 گفت: اى على بن الحسين! پس حزن و اندوهت براى چيست؟

 گفتم: از فتنه و آشوب ابن زبير (براى مردم) مى‏ ترسم .

 او لبخندى زد و گفت : اى علىّ بن الحسين ! آيا كسى را ديده ‏اى كه از خدا بترسد و خدا او را نجات نبخشد ؟

 گفتم: نه .

 گفت: اى على بن الحسين! آيا تا حال كسى را ديده ‏اى كه بر خدا توكّل كند و خدا كفايتش نكند؟

 گفتم نه . در اين هنگام نگاه كردم و كسى را نديدم.(9)

 

------------------------------------

 979 / 7  -  از امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود :

 پدرم امام سجّادعليه السلام مى‏ فرمود: روزى سخت بيمار شدم، پدرم امام حسين‏ عليه السلام فرمود : چه ميل دارى؟ عرض كردم:

 أشتهي أن أكون ممّن لا أقترح على ربّي سوى ما يدبّره لي .

 دوست دارم چنان باشم كه پيشنهادى بر خداوند نداشته باشم ، جز آنچه خدا براى من تدبير فرمايد .

 پدر بزرگوارم فرمود: آفرين بر تو! همانند حضرت ابراهيم خليل - صلوات اللَّه عليه - شده ‏اى، وقتى جبرئيل به او گفت: آيا نيازى دارى؟

 گفت: در برابر خداوند متعال اظهار نظرى ندارم، بلكه او براى من كافى است، و خوب وكيل و نگهبانى است.(10)

 

------------------------------------

 980 / 8  -  زمخشرى در كتاب «ربيع الأبرار» مى ‏نويسد: از پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم روايت شده كه حضرتش فرمود:

 للَّه من عباده خيرتان: فخيرته من العرب قريش، ومن العجم فارس.

 خداوند از ميان بندگانش دو تيره را انتخاب فرمود: از عرب ، تيره قريش را و از عجم ، تيره فارس را .

 و امام سجّادعليه السلام مى‏ فرمود :

 أنا ابن الخيرتين؛ من فرزند دو تيره برگزيده خدا هستم.

 زيرا كه جدّ بزرگوارش رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم بود، مادرش دختر يزدگرد پادشاه بود.

    ابوالأسود دئلى در اين زمينه گويد:

 وإنّ غلاماً بين كسرى وهاشم

لأكرم من نيطت عليه التمائم

 به راستى كودكى كه از ميان خاندان كسرى و بنى هاشم مى ‏باشد بزرگوارتر از آن است كه بر گردن او تعويذهايى آويزان شود.(11)

 

------------------------------------

 981 / 9  -  شيخ صدوق‏ قدس سره در «علل الشرائع» مى ‏نويسد: جابر جعفى گويد:

    پيشواى پنجم ، امام باقرعليه السلام مى‏فرمود:

 إنّ أبي عليّ بن الحسين عليهما السلام ما ذكر للَّه عزّوجلّ نعمة عليه إلّا سجد ، ولا قرأ آية من كتاب اللَّه عزّوجلّ فيها سجود إلّا سجد ، ولا دفع اللَّه عزّوجلّ عنه سوءاً يخشاه، أو كيد كايد إلّا سجد ، ولا فرغ من صلاة مفروضة إلّا سجد ، ولا وفّق لإصلاح بين اثنين إلّا سجد ، وكان أثر السجود في جميع مواضع سجوده ، فسمّى السجّاد لذلك.

 پدرم امام سجّادعليه السلام هر گاه به ياد نعمتى از نعمت‏هاى خدا مى ‏افتاد سر به سجده مى‏ گذاشت، و هر آيه ‏اى را كه داراى سجده بود قرائت مى ‏فرمود، سجده مى ‏نمود.

 او از هر امر ناراحت‏ كننده ‏اى ، يا از حيله حيله گرى كه مى ‏ترسيد و خداوند او را از شرّ آن آسوده مى‏ نمود ، به شكرانه اين نعمت ، پيشانى بر زمين مى‏ ساييد و سجده مى‏ كرد.

 پس از هر نماز واجب سجده مى ‏نمود، وقتى ميان دو نفر اصلاح مى‏ نمود سجده مى‏ كرد. به همين جهت، آثار سجده در همه اعضاى سجده آن حضرت نمايان بود . از اين رو حضرتش را سجّاد؛ (زياد سجده‏ كننده) ناميدند.(12)

 

------------------------------------

 982 / 10  -  قطب راوندى ‏قدس سره در كتاب ارزشمند «خرائج» مى ‏نويسد: جابر گويد: امام باقرعليه السلام مى ‏فرمود:

 هنگامى كه دختر يزد جرد بن شهريار، آخرين پادشاه سلسله ساسانى را اسير كرده و وارد شهر مدينه كردند، دختران مدينه به پشت بامها رفته و به تماشاى او پرداختند، وقتى او را وارد مجلس عمر نمودند، از نور و پرتو جمالش مجلس روشن گشت، وقتى چشمش به عمر افتاد ، گفت : پيروز باد هرمز .

 عمر اين سخن را شنيد ، خشمگين شده و گفت: اين كافر مرا دشمنام مى‏ دهد، و تصميم گرفت او را مجازات نمايد.

 امير مؤمنان على‏ عليه السلام كه شاهد اين منظره بود رو به عمر كرد و فرمود: چيزى را كه نمى‏ دانى انكار نكن!

 عمر دستور داد كه تا او را در معرض فروش قرار داده و به همه اعلان نمايند.

 امير مؤمنان على‏عليه السلام فرمود: لايجوز بيع بنات الملوك وإن كنّ كافرات ولكن أعرض عليها أن تختار رجلاً من المسلمين حتّى تتزوّج منه، وتحسب صداقها عليه من عطائه من بيت المال يقوم مقام الثمن .

 دختران پادشاهان را نبايد فروخت، گر چه كافر باشند. او را مخيّر كن تا يكى از مسلمانان را برگزيند و با او ازدواج نمايد. و مهريّه او را از سهم آن مرد، از بيت المال حساب كن كه به جاى قيمتش باشد.

 عمر گفت: چنين مى‏كنم، آنگاه به آن بانو گفت: يكى از مسلمانان را به عنوان شوهر انتخاب كن.

 آن بانوى بزرگوار دورى زد و دست بر شانه امام حسين‏ عليه السلام گذاشت .

 امير مؤمنان على عليه السلام به او فرمود : چه نام دارى اى كنيزك ؟

 گفت : جهان شاه .

 فرمود : بلكه نام تو شهربانو است .

 گفت : خواهرم شهربانوست .

 امير مؤمنان على عليه السلام فرمود : راست گفتى .

 آنگاه امير مؤمنان على ‏عليه السلام رو به امام حسين‏ عليه السلام كرد و فرمود :

 احتفظ بها وأحسن إليها ، فستلد لك خير أهل الأرض في زمانه بعدك ، وهي اُمّ الأوصياء الذريّة الطيّبة ؛

 اين دختر را نيكو نگهدارى كن كه به زودى فرزندى براى تو مى ‏آورد كه او پس از تو ، بهترين فرد روى زمين است، اين دختر مادر اوصيا، از ذرارى پاك است.

 پس علىّ بن الحسين زين العابدين‏ عليه السلام از اين بانوى بزرگوار متولّد شد.

 

    در روايتى آمده است :

    آن بانوى بزرگوار در هنگام زايمان از دنيا رفت، و اين‏كه او در آن محفل، امام حسين عليه السلام را برگزيد جهتش اين بود كه آن بانو ، حضرت فاطمه‏ عليها السلام را در عالم خواب ديد و پيش از آن كه اسير لشكريان گردد ، مسلمان شد .

    او قصّه شگفتى دارد كه بدين شرح است: آن بانوى بزرگوار گويد:

    پيش از آمدن سپاهيان اسلام در خواب ديدم كه حضرت محمّد رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم با امام حسين ‏عليه السلام به خانه ما تشريف فرما شدند، حضرت در مكانى جلوس فرمود و مرا براى امام حسين‏ عليه السلام خواستگارى نمود . پدرم پذيرفت و عقد بسته شد.

    وقتى از خواب بيدار شدم ، محبّت او در دلم جاى گرفت و به جز او به چيز ديگرى نمى ‏انديشيدم .

    شب دوّم حضرت فاطمه زهراعليها السلام را در خواب ديدم، آن حضرت نزد من آمد و اسلام را بر من عرضه فرمود ، من پذيرفته و مسلمان شدم.

 آنگاه بانوى بانوان جهانيان حضرت زهراعليها السلام فرمود:

 إنّ الغلبة تكون للمسلمين وأنّك تصلين عن قريب إلى ابني الحسين عليه السلام سالمة لا يصيبك بسوء أحد .

 به زودى مسلمانان بر شما پيروز خواهند شد و تو صحيح و سالم پيش فرزندم حسين‏ عليه السلام خواهى رفت و هيچ خطرى متوجّه تو نخواهد شد.

    آن بانوى بزرگوار گويد: بدين وسيله، من هم ‏اكنون وارد مدينه شدم و تا حال هيچ ناراحتى متوجّه من نشده و دست مرا انسانى لمس نكرده است.(13)

 

------------------------------------

983 / 11  -  شيخ بزرگوار ، علىّ بن محمّد بن على الخزّاز قمّى در كتاب گران‏سنگ «كفاية الأثر» مى نويسد:

عبيداللَّه بين عبداللَّه بن عتبه گويد :

    من در محضر سيّدالشهداء امام حسين‏ عليه السلام حضور داشتم كه ناگاه علىّ بن الحسين‏ عليه السلام وارد شد، امام حسين ‏عليه السلام او را پيش خود خواند و محكم در آغوش گرفته و ميان دو چشمانش را بوسيد. آنگاه فرمود:

 بأبي أنت ! ما أطيب ريحك وأحسن خلقك ؛

 پدرم فداى تو باد! چقدر خوشبو هستى و چه خلق نيكويى دارى.

    از اين سخن ، از دلم چيزى خطور كرد، عرض كردم: پدر و مادرم به فدايت اى فرزند رسول خدا! اگر - خداى نخواسته ، پناه بر او - روزى شما نبوديد از چه كسى پيروى كنيم؟ فرمود :

 از اين پسرم على، او امام و پدر امامان است.

 عرض كردم: مولاى من! او هنوز سنّ كمى دارد!

 فرمود: آرى، فرزندش محمّد در سنّ نه سالگى به امامت مى‏ رسد ، سپس مدّتى سكوت مى‏ نمايد .

 امام عليه السلام فرمود : آنگاه به راستى علم و دانش را مى ‏شكافد .(14)

 

------------------------------------

 984 / 12  -  شيخ صدوق‏ رحمه الله در «كمال الدين» مى ‏نويسد: محمّد بن اسماعيل، يكى از نوادگان امام موسى بن جعفرعليهما السلام گويد:

    پدرم از پدر بزرگوارش امام كاظم‏ عليه السلام ، از پدر گرامش امام صادق‏ عليه السلام ، از پدر عالى‏ مقامش امام باقرعليه السلام نقل مى‏ كند كه حضرتش فرمود:

 إنّ حبابة الوالبيّة دعا لها عليّ بن الحسين‏ عليهما السلام فردّ اللَّه عليها شبابها، وأشار إليها بإصبعه فحاضت لوقتها ، ولها يومئذ مائة سنة وثلاث عشرة سنة .

 حبابه والبيّه پير زنى مؤمن بود كه پدر بزرگوارم امام سجّادعليه السلام بر او دعا فرموده و جوان گشت، حضرت با انگشت مباركش به سوى او اشاره كرد و در همان وقت حايض گشت ، و اين در حالى بود كه آن روز ، او صد و سيزده سال داشت.(15)

    نويسنده رحمه الله گويد: به زودى حديثى نقل خواهد شد كه در آن آمده : امام باقرعليه السلام به حبابه والبيّه دعا فرمود و جوانى او بازگشت .(16)

    البتّه ممكن است تنافى اين دو حديث را به دو طريق از ميان برد :

    1 - اين كه بگوييم : بخشى از پيرى او را امام سجّادعليه السلام از بين برد و بخش ديگرش را امام باقرعليه السلام .

    2 - يا اين كه پس از مدّتى باز پيرى سراغ او آمد و با دعاى امام باقرعليه السلام براى مرتبه دوّم جوان گشت .

 

------------------------------------

 985 / 13  -  در كتاب «مناقب» مى ‏نويسد: زهرى گويد: سعيد بن مسيّب گويد:

    در مراسم حجّ چنين متعارف بود كه تا امام سجّادعليه السلام از مكّه خارج نمى‏ شد مردم خارج نمى‏ شدند ، سالى من در خدمت حضرتش بودم ، امام عليه السلام از مكّه خارج شد و من نيز به همراه آن حضرت خارج شدم.

    حضرت در يكى از منازل فرود آمد، دو ركعت نماز خواند و در سجده به تسبيح پروردگار مشغول شد . هيچ درخت و كلوخى در اطراف نماند مگر آنكه با آن حضرت تسبيح گفتند .

    من از تماشاى اين صحنه وحشت كردم ، حضرت سر از سجده برداشت و فرمود :

 اى سعيد! آيا ترسيدى؟

 عرض كردم: آرى، اى فرزند رسول خدا!

 فرمود: هذا التسبيح الأعظم ؛ اين تسبيح بزرگى است.(17)

 

------------------------------------

 986 / 14  -  شيخ طائفه، عالم بزرگوار شيخ طوسى ‏قدس سره در «امالى» خويش مى ‏نويسد:

    سالى امام سجّاد عليه السلام براى انجام مراسم حجّ به سوى مكّه به راه افتاد، وقتى به بيابانى ميان مكّه و مدينه رسيد به راهزنى برخورد، راهزن به امام‏ عليه السلام گفت: پايين بيا !

    حضرت فرمود:

 چه مى‏ خواهى؟

 گفت: مى‏ خواهم تو را بكشم و هر چه دارى به سرقت ببرم.

 حضرت فرمود: من هر چه دارم با تو تقسيم مى ‏نمايم و آن را براى تو حلال مى‏ كنم.

 دزد گفت: نه ، و قبول نكرد.

 حضرت فرمود: از دارايى من ، آن قدر به من بده تا به منزلم برسم.

 دزد امتناع ورزيد و نپذيرفت .

 حضرت فرمود: خداى تو كجاست ؟

    گفت: خواب است. ناگاه ديد دو شير درنده آمدند و يكى از سرش و ديگرى از پايش گرفت . حضرت فرمود:

 زعمت أنّ ربّك عنك نائم ؛

 خيال مى‏ كردى كه پروردگارت از تو غافل شده و خواب است؟!(18)

    نويسنده رحمه الله گويد : اين اخلاق سرشار از عواطف انسانى را يكى از فرزندان آن امام همام ، آية اللَّه سيّد مرتضى كشميرى‏ قدس سره الگو قرار داده، وى در يكى از شب‏هاى چهارشنبه كه به مسجد سهله مشرّف مى‏ شد در راه به دزدى برخورد مى ‏كند، دزد مى‏ خواست لباسهاى او را با زور به سرقت ببرد.

    او مى‏ گويد: اجازه بده، اين لباسها را به تو هديه بدهم تا از طريق حلال - نه حرام - در اختيار تو باشد . او هم مى ‏پذيرد.

 

------------------------------------

 987 / 15  -  در كتاب «اعلام الورى» و «إرشاد» آمده است: روايت شده :

    روزى امام سجّاد عليه السلام غلامش را دو بار صدا زد و او پاسخ نداد، وقتى در مرتبه سوّم جواب داد ، حضرت فرمود:

 فرزندم! صداى مرا نشنيدى؟

 گفت: چرا.

 فرمود: پس چرا پاسخ ندادى؟

 گفت: چون در ايمن بودم و از تو نمى‏ ترسيدم.

 حضرت فرمود: الحمدللَّه الّذي جعل مملوكي يأمنني ؛

 سپاس خدايى را كه غلامم را از من در ايمن قرار داده و از من بيمناك نيست.(19)

 

------------------------------------

 988 / 16  -  شيخ صدوق‏ رحمه الله در «عيون اخبار الرضا عليه السلام» مى‏ نويسد: احمد بن عيسى از عمويش نقل مى‏ كند كه امام صادق‏ عليه السلام مى ‏فرمود:

 امام سجّادعليه السلام هميشه با كسانى مسافرت مى ‏كرد كه آن حضرت را نمى‏ شناختند و با آنان شرط مى‏ كرد كه در موارد نياز آنان، در خدمتشان باشد.

 روزى امام سجّاد عليه السلام با گروهى مسافرت كرد، شخصى آن حضرت را ديد و شناخت، رو به آن گروه كرد و گفت: مى‏ دانيد اين شخص كيست؟

 گفتند: نه .

 گفت: اين علىّ بن الحسين ، امام سجّادعليه السلام است.

 آنان دست و پاى حضرتش را بوسيدند و گفتند: اى فرزند رسول خدا! مى‏ خواستى ما را در آتش جهنّم بسوزانى، اگر خطايى از ما سر مى ‏زد و حرفى مى‏ زديم، در اين صورت هميشه هلاك مى‏ شديم، چه چيزى باعث شد كه اين گونه رفتار كنى؟

 حضرت فرمود : إنّي كنت قد سافرت مرّة مع قوم يعرفونني فأعطوني برسول اللَّه‏ صلى الله عليه وآله وسلم ما لا استحقّ به ، فإنّي أخاف أن تعطوني مثل ذلك فصار كتمان أمري أحبّ إليّ .

 من يك مرتبه با گروهى كه مرا مى ‏شناختند مسافرت كردم ، آنان به خاطر جدّم رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم آنقدر به من لطف نمودند كه من سزاوار آن نبودم، من ترسيدم كه شما نيز چنين رفتار كنيد . به همين جهت ، ناشناس بودن براى من بهتر بود.(20)

 

------------------------------------

 989 / 17  -  شيخ صدوق‏ قدس سره در «علل الشرائع» مى ‏نويسد:

    ابان بن تغلب گويد: به امام صادق‏ عليه السلام عرض كردم: من ديده بودم وقتى امام سجاد عليه السلام به نماز مى‏ ايستاد رنگش متغيّر گشته و دگرگون مى‏ شد . فرمود:

 واللَّه ! إنّ عليّ بن الحسين عليهما السلام كان يعرف الّذي يقوم بين يديه .

 سوگند به خدا! همانا امام سجّاد عليه السلام آن كسى را كه در برابرش به نماز مى ‏ايستاد ، خوب مى ‏شناخت.(21)

 

------------------------------------

 990 / 18  -  قطب راوندى در «دعوات» مى‏ نويسد : امام باقر عليه السلام مى ‏فرمايد :

 پدرم ، امام سجّادعليه السلام مى‏ فرمود: روزى سخت بيمار شدم، پدرم امام حسين‏ عليه السلام فرمود: چه ميل دارى؟

 عرض كردم : دوست دارم از كسانى باشم كه پيشنهادى بر خداوند نداشته باشم جز آنچه او برايم تدبير كند .

 پدر بزرگوارم فرمود: آفرين بر تو! همانند حضرت ابراهيم خليل (صلوات اللَّه عليه) شده‏اى، وقتى جبرئيل به او گفت: آيا نيازى دارى؟

 گفت: لا أقترح على ربّي ، بل حسبي اللَّه ونعم الوكيل .

 در برابر خداوند متعال اظهار نظرى ندارم، بلكه او براى من كافى است، و خوب وكيل و نگهبانى است.(22)

 

------------------------------------

 991 / 19  -  سيّد جليل القدر ، سيّد بن طاووس‏ قدس سره در كتاب «فتح الأبواب» مى ‏نويسد: حمّاد بن حبيب عطّار كوفى گويد:

    سالى با كاروانى به سوى مكّه به راه افتاديم، شب هنگام از منزل زباله(23) كوچ كرديم، در اين هنگام باد سياهى به استقبال كاروان آمد، شدّت توفان كاروان را از هم پاشيد، من آواره و سرگردان در دشت و صحرا شدم ، تا اين كه به بيابان بى آب و علفى رسيدم .

    وقتى تاريكى شب همه جا را فراگرفت به درخت كهنى پناه آوردم، وقتى تاريكى شب با روشناى صبح درآميخت (و نزديك سحر شد) ، جوانى را ديدم كه عمامه سفيدى بر سر بسته و بوى خوش مشك از او به مشام مى‏ رسيد، پيش خودم گفتم: اين جوان از اولياى خداست، ترسيدم احساس كند كه من در اينجا هستم و از اين مكان دور شود و من مانع شوم از آنچه مى‏ خواهد انجام دهد . بدين جهت ، سعى كردم خود را در گوشه‏ اى پنهان كنم .

    او بدين مكان نزديك شد، و آماده نماز گشت، آنگاه برخاست و ايستاد ، او مى‏ گفت :

 يا من أحار كلّ شي‏ء ملكوتاً ، وقهر كلّ شي‏ء جبروتاً ، أولج قلبي فرح الإقبال عليك ، وألحقني بميدان المطيعين لك .

 اى خدايى كه با ملكوت خود ، همه چيزها را حيران كرده‏ اى و از نظر جبروت بر همه اشياء غلبه نموده‏ اى، در دلم سرور اقبال به سوى تو را وارد كن، و مرا به ميدان اطاعت كنندگانت ملحق نما.

    آنگاه نماز را شروع كرد، وقتى ديدم اعضايش كاملاً آرام و حركاتش ساكت شد برخاستم و به مكانى كه آماده نماز شده بود ، آمدم ، ناگاه چشمه‏ اى ديدم كه آب سفيدى از آن جارى بود ، من نيز وضو ساخته آماده نماز شدم، و پشت سر او ايستادم، ناگاه محرابى را ديدم كه گويا در همان ساعت براى او مهيّا گشت. او به هنگام قرائت به هر آيه‏ اى مى‏ رسيد كه وعده و وعيدى در آن بود آن را با ناله‏ هاى اندوهگين تكرار مى‏ نمود . وقتى شب پرده سياه و تاريك خود را برداشت (و صبح دميد) برخاست و ايستاد . او مى‏ گفت:

 يا من قصده الطالبون فأصابوه مرشداً ، وأمّه الخائفون فوجدوه متفضّلاً ولجأ إليه العابدون فوجدوه موئلاً نوالاً متى راحة من نصب لغيرك بدنه ومتى فرح من قصد سواك بنيّته .

 إلهي قد تقشّع الظلام ولم أقض من خدمتك وطراً ولا من حاض مناجاتك صدراً ، صلّ على محمّد وآله ، وافعل بي أولي الأمرين بك يا أرحم الرّاحمين .

 اى كسى كه جويندگان او را قصد كرده و به او رسيده و رشد يافته‏ اند، اى كسى كه خائفان به سوى او رفته و او را احسان كننده و بخشنده يافته ‏اند، و عابدان به سوى او پناه برده و او را احسان كننده يافته ‏اند، چگونه آسايش يابد كسى كه در خدمت غير تو بدنش را بكار گيرد ؟ و كى شاد مى‏ گردد كسى كه با نيّت خود ، ديگرى را قصد كند؟

 خداوندا! شب، پرده سياهش را برداشت؛ ولى هنوز از خدمت تو سير نشده‏ ام و هنوز سينه ‏ام از مناجات تو پر نشده است. بر محمّد و آل محمّد درود فرست، و براى من انجام ده آنچه سزاوار توست اى مهربانترين مهربانان.

    من ترسيدم كه او را از دست داده و بعد از آن اثرى از او نيابم . به همين جهت ، به دست و پاى او افتادم و گفتم: سوگند به كسى كه ملال رنج را از تو برداشته و به تو شوق فراوان و لذّت ترس از خدا داده است! مرا نيز زير بال رحمت خود قرار داده و در سايه محبّت خود جاى ده كه من راه را گم كرده ‏ام ، آنچه انجام دادى آرزوى من و آنچه گفتى شوق من است .

    فرمود:

 اگر در توكّلت راست باشى هرگز گم نمى ‏شوى، در عين حال پشت سر من راه بيا.

 وقتى كنار درخت رسيديم دست مرا گرفت، من خيال مى‏ كردم كه زمين از زير پاى من كشيده مى ‏شود ، هنگامى كه صبح دميده شد، به من فرمود :

مژده باد، اين مكّه است، رسيديم.

 من صداى مردم را شنيده و راه را ديدم، به او گفتم: سوگند به كسى كه در روز قيامت - روز فقر و فاقه - به او اميدوارى! تو كيستى؟

 فرمود:

حال كه سوگندم دادى مى ‏گويم، من على بن الحسين بن على بن ابى طالب (صلوات اللَّه عليهم اجمعين) هستم .(24)

 

------------------------------------

 992 / 20  -  در كتاب «اقبال الأعمال» مى ‏نويسد: محمّد بن عجلان گويد: از امام صادق‏ عليه السلام شنيدم كه مى ‏فرمود :

 وقتى ماه مبارك رمضان آغاز مى ‏شد امام سجّاد عليه السلام هيچ يك از غلامان و كنيزان خود را تنبيه نمى ‏نمود، هنگامى كه يكى از غلامان يا كنيزان خطايى مى‏ كرد حضرت پيش خود يادداشت مى‏ نمود كه فلان غلام يا فلان كنيز در فلان روز مرتكب فلان خطايى شد، و او را مجازات نمى ‏نمود.

 اين خطاها جمع مى‏ شد تا اين كه شب آخر ماه رمضان همه آنها را مى‏ خواند و جمع مى‏ كرد، آنگاه يادداشت را بيرون مى‏آورد و به آنان نشان مى‏ داد و مى‏ فرمود: فلانى! تو در فلان روز مرتكب فلان خطايى شدى و من تأديب نكردم، يادت مى‏ آيد؟

 او هم اعتراف مى‏ كرد و مى‏ گفت: آرى، اى فرزند رسول خدا!

 حضرت همه آنها را بازخواست مى‏ نمود و آنان يكى يكى اقرار مى‏ كردند،

 آنگاه امام سجّاد عليه السلام وسط آنان مى ‏ايستاد و به آنان مى‏فرمود: همگى با صداى بلند بگوييد:

 اى علىّ بن الحسين! همانا پروردگار تو نيز همه اعمال تو را يادداشت كرده همان گونه كه تو اعمال ما را يادداشت نمودى، در نزد او نوشته‏ اى است كه همه چيز را با واقعيّت براى تو بيان مى‏ كند ، هيچ كوچك و بزرگى را فروگذار نكرده و آنچه انجام دادى در آن گرد آورده، و هر چه عمل كرده‏ اى در آن مى‏ يابى ، همان گونه كه ما اعمالمان را نزد تو يافتيم. از ما بگذر و بر جرايم ما قلم عفو بكش ، همان طور كه از خداى قادر توانا اُميد عفو دارى، و همان گونه كه دوست دارى او از تو بگذرد از ما بگذر تا او نيز از تو بگذرد و با رحمت و غفران خود با تو رفتار كند، كه او به احدى ستم روا نمى‏ دارد، همچنان كه نزد تو نوشته‏ اى است كه واقعيّت را نوشته و از كوچك و بزرگ اعمال ما را فروگذارى نكرده است .

 اى علىّ بن الحسين! به ياد آور خوارى و كوچكى مقام خود را در پيشگاه پروردگارى كه دادگر است ، عادلى كه به اندازه سنگينى دانه خردل ستم نمى‏ كند و آن را در روز قيامت براى حساب مى‏ آورد، و گواهى و حساب او كافى است.

 پس امروز از ما بگذر و بر جرايم ما قلم عفو بكش تا آن روز خداوند از تو بگذرد و ببخشد ، كه مى‏ فرمايد:

 «وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلا تُحِبُّونَ أنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ»(25) ؛

 «آنان بايستى عفو كنند و چشم بپوشند ، آيا دوست نمى ‏داريد كه خداوند شما را ببخشد و خداوند آمرزنده و مهربان است».

 امام سجّاد عليه السلام در ميان آن‏ها ايستاده و اين سخنان زيبا را بر آنان تلقين مى‏ كرد و آنان با صداى بلند مى‏ گفتند و حضرتش اشك مى ‏ريخت و مى‏ فرمود :

ربّ؛ انّک أمرتنا أن نعفو عمّن ظلمنا فقد ظلمنا أنفسنا فنحن ، وقد عفونا عمّن ظلمنا كما أمرت فاعف عنّا فإنّك أولى بذلك منّا ومن المأمورين ، وأمرتنا أن لانردّ سائلاً عن أبوابنا ، وقد أتيناك سؤّالاً ومساكين ، وقد أنخنا بفنائك وببابك نطلب نائلك ومعروفك وعطاءك ، فامنن بذلك علينا ولاتخيّبنا فإنّك أولى بذلك منّا ومن المأمورين . إلهي كرمت فأكرمني إذ كنت من سؤّالك وجدت بالمعروف فاخلطني بأهل نوالك يا كريم .

 پروردگارا ! تو به ما دستور داده‏اى از كسى كه بر ما ستم نموده بگذريم ، اينك ما در مورد خودمان ستم نموده‏ ايم، ما از كسى كه در حق ما ستم نموده - بنا به فرمان تو - گذشتيم ، تو نيز از ما بگذر كه تو به بخشش از ما و همه كسانى كه به آنها فرمان داده شده شايسته ‏ترى .

 خداوندا ! تو به ما دستور داده ‏اى كه گدا را از درهايمان رد نكنيم، اينك ما براى گدايى ، فقيرانه به سوى تو آمده ‏ايم و در آستان خانه تو فرود آمده و احسان و عنايت و عطاى تو را خواهانيم، بر ما منّت بگذار و ما را نااُميد مگردان كه تو از ما و ديگران بر اين امر شايسته‏ ترى .

 خداوندا ! تو بخشش كرده‏ اى ، بر من نيز بخشش كن ، كه من از تو تقاضاى بخشش دارم و تو را از اهل معروف يافتم، مرا نيز مشمول لطف خود گردان اى كريم !

 آنگاه امام سجّاد عليه السلام رو به آنان مى ‏نمود و مى‏ فرمود: من از شما گذشتم، آيا شما نيز از من گذشتيد؟ و از رفتار بدى كه با شما داشتم عفو كرديد، كه من ارباب بد و ستمگرى هستم كه بنده خدايى بزرگوار، بخشنده، دادگر، احسان كننده و عنايت كننده هستم.

 آنان پاسخ مى ‏دادند: اى مولاى ما! ما از تو گذشتيم، با اين كه از تو خطايى سر نزده است.

 امام سجّاد عليه السلام مى ‏فرمود: بگوييد: خداوندا ! از علىّ بن الحسين در گذر همان گونه كه او از ما درگذشت، و او را از آتش رهايى ده همان گونه كه او ما را از بندگى رهايى بخشيد.

 آنان اين جملات را تكرار مى ‏كردند و امام ‏عليه السلام مى‏ فرمود : خدايا اجابت كن اى پروردگار جهانيان.

 آنگاه مى‏ فرمود: برويد، همه شما را بخشيدم ، آزادتان كردم به اميد آن كه خداوند مرا ببخشد و از آتش رهايم كند.

 پس آنان را آزاد مى ‏نمود.

 امام سجّاد عليه السلام در روز عيد فطر، به آنان ، مقدارى كه آنها را از مردم بى‏ نياز كند، جايزه مى‏ داد.

 آن حضرت هر سال شب آخر ماه مبارك رمضان حدود بيست نفر يا كمتر يا بيشتر از غلامانش را آزاد مى ‏نمود.

 امام سجّاد عليه السلام مى‏ فرمود: همانا خداوند متعال در هر شب از ماه رمضان در هنگام افطار ، هفتاد ميليون نفر را از آتش آزاد مى‏ كند كه همگى مستحق آتش هستند، وقتى شب آخر ماه رمضان فرا مى‏ رسد به اندازه همه ماه آزاد مى‏ كند، من دوست دارم خداوند ببيند كه من بندگانم را در دنيا آزاد نمودم به اميد آن‏كه خداوند نيز مرا از آتش دوزخ آزاد نمايد.

 امام سجّادعليه السلام هيچگاه خدمتكارى را بيش از يك سال استخدام نمى ‏نمود، وقتى در اوّل سال يا در وسط سال بنده ‏اى را مالك مى ‏شد او را در شب عيد فطر آزاد مى ‏نمود. سال ديگر بندگان ديگرى به جاى آنان مالك مى‏ شد كه آنان را نيز آزاد مى ‏فرمود، حضرت تا زنده بود چنين مى‏ كرد تا اين كه به جوار رحمت الهى ملحق شد.

 امام سجّادعليه السلام غلامان سياهى را خريدارى مى‏ كرد در حالى كه حضرت نيازى به آنان نداشت؛ ولى آنها را در هنگام حج به عرفات مى‏ آورد و به وسيله آنان گودال‏ها و شكاف‏هايى را - كه باعث آزار مردم بودند - پر مى‏ كرد ، وقتى از آنجا حركت مى‏ فرمود همه آنها را آزاد مى‏ نمود ، و مقدارى پول به آنان جايزه مى‏ داد.(26)

 

------------------------------------

 993 / 21  -  شهيد قدس سره در كتاب «مسكن الفؤاد» مى ‏نويسد:

    روزى عدّه ‏اى مهمان در خدمت امام سجّاد عليه السلام بودند، يكى از غلامان عجله كرد و گوشت بريانى را كه در تنور بود با سرعت آورد و از دستش افتاد و به سر يكى از فرزندان امام‏ عليه السلام اصابت كرد و او را كشت .

    امام سجّادعليه السلام سريع كنار فرزندش آمد و ديد او مرده است ، به غلام فرمود:

 أنت حرّ ، أما إنّك لم تتعمّده .

 تو آزادى، تو اين كار را از عمد انجام ندادى.

    آنگاه به دفن و تجهيز فرزند خود پرداخت.(27)

 

------------------------------------

 994 / 22  -  روايت شده : امام سجّادعليه السلام مى‏ فرمود :

 إنّي لأدعو لمذنبي شيعتنا في اليوم والليلة مائة مرّة .

 من هر شب و روز براى گنه كاران از شيعيانمان صد مرتبه دعا مى ‏نمايم.

    نويسنده رحمه الله گويد: آيا دوستداران پيشوايان معصومين‏ عليهم السلام پس از خواندن اين همه عطوفت و مهربانى و لطف از امامان بزرگوارشان توانايى آن را دارند كه از يارى آنان بازمانده و با همه انواع يارى و نصرت ، كمر به يارى آنان نبندند؟!

 

------------------------------------

 995 / 23  -  در كتاب «الصراط المستقيم» مى ‏نويسد:

    امام سجّاد عليه السلام در بيت‏ اللَّه الحرام مشغول طواف كعبه بود كه با عبدالملك بن مروان رو به رو شد.

    عبدالملك گفت: چرا نزد ما نمى‏ آيى تا چيزى از دنياى ما به تو برسد؟!

    امام‏ عليه السلام رداى مباركش را پهن كرد و فرمود :

 اللهمّ أره حرمة أوليائك .

 خداوندا! احترام و مقام اولياى خودت را به او نشان بده!

 ناگاه رداى مباركش پر از درّ گرديد.

 آنگاه امام سجّاد عليه السلام رو به او كرد و فرمود:

كسى كه احترام و مقام او در پيشگاه خداوند چنين است نيازى به دنياى تو ندارد.

 سپس فرمود: خداوندا! بگير اينها را كه من نيازى ندارم.(28)

 

------------------------------------

 996 / 24  -  باز در همان منبع آمده است: هنگامى كه فرزدق، شاعر تواناى عرب، آن اشعار زيبا را در حضور هشام بن عبدالملك، در حق امام سجّادعليه السلام سرود كه:

 هذا الّذي تعرف البطحاء وطأته

والبيت يعرفه والحلّ والحرم

 اين كسى است كه سرزمين بطحاء او را مى ‏شناسد، و خانه خدا، حلّ و حرم او را مى ‏شناسد.

    ... تا آخر ابيات .

    هشام از اين  مديحه ‏سرايى در خشم شده و او را زندانى نمود، وقتى زندانش طول كشيد، به امام ‏عليه السلام شكوه نمود، حضرت دعا فرمود و او آزاد شد .

    فرزدق گفت : خليفه ، اسم مرا از دفترش پاك كرده (و سهميّه مرا از بيت المال قطع نموده است) .

    امام سجّادعليه السلام هزينه و مخارج چهل ساله‏اش را به او عطا نموده و آنگاه فرمود:

 لو علمت أنّك تحتاج أكثر منه لأعطيتك .

 اگر مى ‏دانستم كه بيش از اين نياز دارى به تو مى‏ بخشيدم .

    فرزدق پس از چهل سال از دنيا رفت.(29)

 

------------------------------------

 997 / 25  -  فقيه و محدّث محقّق، شيخ حرّ عاملى در «وسائل الشيعه» مى‏ نويسد:

    سفيان بن عيينه گويد : به زهرى گفتم : آيا علىّ بن الحسين عليهما السلام را ديده‏ اى ؟

    گفت : آرى ، كسى را با فضيلت‏تر از او نديده‏ ام . به خدا سوگند! براى او ، دوستى در پنهانى ، و دشمنى در آشكار نمى‏ بينم .

    گفتند : جريان چيست؟

    گفت : هرگز كسى كه او را دوست مى ‏داشت به خاطر كمال شناخت و فضيلت بر او حسد نمى‏ ورزيد ، و كسى كه گرچه با او دشمن بود ، ولى به واسطه شدّت مدارايش با او مدارا مى‏ كرد. (30)

 

 ----------------------------------------------------------

1) سوره آل عمران ، آيه 134 .

2) شرح الأخبار : 257/3 ح 1157 . نظير اين روايت را علّامه مجلسى‏ رحمه الله در بحار الأنوار : 54/46 ح1 آورده است.

3) متأسّفانه مؤلّف رحمه الله اين روايت را در «جلد اوّل : ص 503» نيز نقل كرده ولى ابن شهرآشوب در كتاب «المناقب» اين روايت را به عنوان «قيل» (گفته شده) آورده كه حاكى از ضعف آن است ؛ علاوه بر اين ، سندى براى آن ذكر نكرده و متن روايت نيز مخدوش است .

4) شرح الأخبار : 263/3 ح 1167 (با اندكى تفاوت) ، بحار الأنوار : 90/46 ضمن ح 77 . نظير اين روايت در المناقب : 154/4 نقل شده است.

5) الثاقب فى المناقب : 362 ح 4 .  

6) اشاره است به آيه شريفه «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَما تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقيماً » ؛ «تا خداوند گناهان گذشته و آينده (اى كه به تو نسبت مى‏ دادند) ببخشد و نعمتش را بر تو تمام كند و به راه راست هدايتت فرمايد» . «سوره فتح ، آيه 2» .

7) فتح الأبواب : 171 - 170 ، بحار الأنوار : 56/46 ح 10 .

8) امالى طوسى : 641 ح 16 مجلس 32 ، بحار الأنوار : 69/46 ح 42 .

9) الكافى : 63/2 ح2 (با اندكى تفاوت) . اين روايت در الخرائج : 269/1 ح 13 ، بحار الأنوار : 145/46 ح 1 و 148/71 ح 43 ، التوحيد : 373 ح 17 و الإرشاد : 258 نيز نقل گرديده است .

10) دعوات راوندى : 168 ح 468 ، بحار الأنوار : 67/46 ح 34 .

11) بحار الأنوار : 4/46 ضمن ح 4 .

12) علل الشرائع : 232/1 ح1 ، بحار الأنوار : 6/46 ح 10 .

13) الخرائج : 750/2 ح 67 ، بحار الأنوار : 10/46 ح 21 .

14) كفاية الأثر : 235 - 234 ، بحار الأنوار : 19/46 ح 8 .

15) كمال الدين : 537/2 ح2 ، بحار الأنوار : 27/46 ح 13 . اين روايت را ابن شهراشوب در المناقب : 135/4 (با اندكى تفاوت) نقل كرده است .

16) رجوع شود به : ص 563 ح 1002 از همين مجلّد .

17) المناقب : 136/4 ، بحار الأنوار : 37/46 ح 33 .

18) امالى طوسى : 673 ح 28 مجلس 36 ، المناقب : 140/4 ، بحار الأنوار : 41/46 ح 36 .

19) إعلام الورى : 491 ، الإرشاد : 258 ، بحار الأنوار : 56/46 ح6 . نظير اين روايت در «شرح الأخبار : 260/3 ح 1163» نيز نقل گرديده است.

20) عيون الأخبار : 143/2 ح 13 ، بحار الأنوار : 69/46 ح 41 .

21) علل الشرائع : 231/1 ح 7 ، بحار الأنوار : 66/46 ح 30 .

22) بحار الأنوار : 67/46 ح 34 . اين حديث در ح 979 همين مجلّد گذشت .

23) زباله: نام مكانى در راه مكّه است.

24) فتح الأبواب : 248 - 245 ، بحار الأنوار : 77/46 ح 73 .

25) سوره نور ، آيه 22 .

26) الإقبال : 561 - 560 ، بحار الأنوار : 103/46 ح 93 .

27) بحار الأنوار : 99/46 ضمن ح 87 . نظير اين روايت را إربلى در «كشف الغمّة : 81/2» نقل نموده است .

28) الصراط المستقيم : 180/2 ح 1 ، بحار الأنوار : 120/46 ح 11 . نظير اين روايت را راوندى در «الخرائج : 255/1 ح 1» آورده است .

29) الصراط المستقيم : 181/2 ح9 . الخرائج : 267/1 ح 10 ، بحار الأنوار : 14146 ح 22 (با تفاوت) .

30) علل الشرايع : 230/1 ح 4 ، بحار الأنوار : 64/46 ح 21 .

 

 

 

 

 

 

 

    بازدید : 28509
    بازديد امروز : 13065
    بازديد ديروز : 19024
    بازديد کل : 127574872
    بازديد کل : 88859455