امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(8) نيز پيشگوئى ديگر درباره مروان

(8)

نيز پيشگوئى ديگر درباره مروان

 

   مؤلّف «الإستيعاب» مى‏ گويد: روزى اميرالمؤمنين على عليه السلام به مروان ‏نگريست و به او فرمود:

واى بر تو؛ و واى بر امّت محمّد از تو و پسرانت؛ هنگامى كه موهاى ‏شقيقه ‏ات سپيد شده باشد.

مروان معروف به «خيط باطل» بود و اين را بدان سبب به او مى‏ گفتند كه ‏قددراز لرزانى بود، در جنگى كه در خانه عثمان صورت گرفت بر پس گردن‏ مروان ضربتى خورد و بر روى دهان خود بر زمين افتاد.

   و چون مروان به حكومت رسيد برادرش عبدالرحمان بن حكم - كه‏ شاعرى شوخ و بذله‏ گو بود و شعر نيكو مى‏ سرود و با مروان هم‏ عقيده نبود - چنين سرود: «به خدا سوگند؛ نمى‏ دانم و مى‏ خواهم از همسر آن مردى كه به ‏پس گردنش ضربت زده ‏اند بپرسم كه چه مى ‏كند؟ خداوند قومى را كه اين‏ كشيده ‏قامت لرزان را بر مردم امير ساختند و هر گونه كه مى ‏خواهد مى ‏بخشد يا باز مى ‏دارد نابود كند».

   و گفته شده است: عبدالرحمان اين شعر را هنگامى سروده است كه ‏معاويه، مروان را به اميرى مدينه گماشته است. عبدالرحمان، مروان را بسيار هجو گفته و از اشعار ديگرش در هجو او اين ابيات است: «اى مروان؛ من بهره ‏خويش را از تو به عمرو و مروان كشيده‏ قامت لرزان و خالد بخشيدم...».

   مالك الريب هم مروان را هجو گفته و چنين سروده است: «به جان خودت سوگند كه مروان امور ما را انجام نمى ‏دهد؛ بلكه دختر جعفر درباره ما حكم ‏مى‏ كند. اى كاش؛ همان زن بر ما امير بود، و اى كاش؛ تو اى مروان؛ داراى ‏آلت زنانه مى‏ شدى».

   از اشعار ديگر برادرش عبدالرحمان در نكوهش مروان اين ابيات است: «هان؛ چه كسى است كه اين پيام مرا از جانب من به مروان برساند و پيام ‏برنده‏ از جنس سخن است، به اين‏كه تو هرگز براى آزاده ننگ و رانده‏ شدنى چون‏ پيوستن برخى از زبونى به او نمى ‏بينى...».

   و چون معاويه به خلافت رسيد نخست مروان را به اميرى مدينه گماشت وسپس امارت مكّه و طائف را هم به او سپرد و بعد او را از اميرى عزل كرد وسعيد بن عاص را گماشت. و چون يزيد بن معاويه هلاك شد و پسرش ابوليلى ‏معاوية بن يزيد در سال شصت و چهارم هجرت به خلافت رسيد و چهل روز خليفه بود و درگذشت، مادرش - كه امّ خالد دختر ابوخالد دختر ابوهاشم بن‏ عتبة بن ربيعة بن عبد شمس بود - به او گفت: خلافت را پس از خود براى‏ برادرت قرار بده.

   معاوية بن يزيد نپذيرفت و گفت: ممكن نيست تلخى پاسخ آن بر عهده من‏و شيرينى آن براى شما باشد.

   در اين هنگام مروان براى خلافت قيام كرد و چنين سرود: «فتنه ‏اى مى‏ بينم‏ كه ديگ‏هاى آن در جوشش است و پادشاهى پس از ابوليلى از كسى است كه‏ غلبه پيدا كند و چيره شود».(1)

 


1) جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 266/3.

 

 

منبع: معاويه ج1 ص348

 

بازدید : 1126
بازديد امروز : 0
بازديد ديروز : 27817
بازديد کل : 128524613
بازديد کل : 89352257