امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(5) پيوستن مروان به معاويه

(5)

پيوستن مروان به معاويه

   مروان پس از واقعه جمل به معاويه ملحق شد و در بغضاء اميرالمؤمنين‏ عليه السلام ‏به حكم خبث مولد و سوء عقيدت جد و جهد كرد و بعد از وفات آن حضرت ‏دو مرتبه حكومت مدينه يافت.

   ابن اثير گفته: در هر جمعه بر منبر رسول‏ صلى الله عليه وآله وسلم بالا مى‏ رفت و در محضر مهاجرين و انصار مبالغه در سبّ  اميرالمؤمنين صلوات اللَّه عليه مى‏ كرد. و در زمانى‏كه يزيد بن معاويه سلطنت يافت، مروان در مدينه بود و در واقعه حرّه مسلم‏ بن عقبه را تحريص بر كشتن اهل مدينه مى ‏نمود و در زمان خلافت معاوية بن ‏يزيد به شام بود و چون معاويه وفات كرد و دولت آل ابى‏ سفيان منقرض شد ومردم به بيعت ابن زبير داخل شدند، مروان خواست كه داخل در بيعت ابن ‏زبير شود به جانب مكه رود بعضى او را منع كردند و به خلافت تطميعش ‏نمودند. مروان به جانب «جابيه» شد كه ما بين شام و اردن است، عمرو بن سعيد بن العاص معروف به «أشدق» مروان را گفت كه من مردم را در بيعت تو در مى ‏آورم به شرط آنكه بعد از تو من امارت و خلافت يابم.

   مروان گفت: بعد از خالد بن يزيد بن معاويه خلافت براى تو باشد. اشدق ‏قبول كرد و مردم را به بيعت او خواند.

اول مردمى كه با او بيعت كردند اهل اردن بودند كه از روى كراهت به جهت‏ ترس از شمشير بيعت كردند، پس اهل شام و بعضى از امصار و بلدان ديگر بيعت كردند.

   پس مروان عمال خويش را به بلاد فرستاد و خود به جانب مصر سفر كرد واهل مصر را محاصره نمود و فى  الجمله با ايشان قتال كرد، تا اينكه ايشان بيعت ‏ابن زبير را از خود خلع كردند و در تحت اطاعت مروان درآمدند.

   پس مروان فرزند خود عبدالعزيز را والى ايشان كرد و به شام برگشت، چون وارد شام شد حسان بن مالك را - كه سيّد و رئيس قحطان بود - در شام ‏طلبيد و از جهت آن كه مبادا بداعيه رياست بعد از او طغيان و سركشى كند او را ترغيب و ترهيب كرد كه خود را از اين خيال مأيوس كند و طمع خلافت و رياست را از خود دور افكند.

   حسان كه چنين ديد بپاخاست و خطبه خواند و مردم را به بيعت عبدالملك ‏بن مروان بعد از مروان و به بيعت عبدالعزيز مروان بعد از عبدالملك دعوت‏ كرد مردم نيز بيعت كردند و مخالفت ننمودند.

   چون اين خبر گوشزد فاخته مادر خالد بن يزيد كه زوجه مروان شده بود گرديد، در صدد قتل مروان شد به سبب آنكه خلاف عهد خود كرد، چه آنكه‏ قرار داده بود كه بعد از خودش خلافت براى خالد بن يزيد باشد، پس سمى‏ داخل در لبن كرد و به مروان داد، چون مروان از آن بنوشيد زبانش از كار بيفتاد و به حالت احتضار شد.

   عبدالملك و ساير فرزندانش نزد او حاضر شدند، مروان به انگشت خود به‏ جانب مادر خالد اشاره مى‏ كرد يعنى او مرا كشت، مادر خالد از جهت آنكه امر را پنهان كند مى‏ گفت: پدرم فداى تو باشد چه بسيار مرا دوست مى‏ دارى كه در وقت مردن هم ياد من مى ‏باشى و سفارش مرا به اولادهاى خود مى‏ كنى.

   و به قولى ديگر چون مروان در خواب بود مادر خالد وساده ‏اى بر صورت ‏او گذاشت و خود با كنيزكان روى او نشست تا مروان جان بداد.

   و اين واقعه در سال شصت و پنجم هجرى بود و مروان شصت و سه سال‏ عمر كرد و نه ماه و كسرى خلافت نمود و او را بيست برادر و هشت خواهر، و يازده پسر و سه دختر بوده.

   و در كتب فريقين اخبارى در لعن او وارد شده است و در جمله از كتب اهل‏ سنت است روايتى به اين مضمون كه عايشه به مروان گفت:

   شهادت مى ‏دهم كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم لعن كرد پدرت را در حالى‏ كه تو درصلب او بودى.

   و در «حيوة الحيوان» و «تاريخ خميس» و «اخبار الدول» از مستدرك حاكم ‏اين حديث نقل شده كه:

   عبدالرحمن بن عوف گفته كه هيچ مولودى متولد نمى‏ شد مگر اينكه او را مى ‏آوردند در نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم تا دعا كند براى او و چون مروان را آوردند نزد آن حضرت، در حق او فرمود:

هو وزغ بن الوزغ الملعون بن الملعون.

او چلپاسه پسر چلپاسه و ملعون پسر ملعون است.

آن‏گاه حاكم گفته كه اين حديث صحيح الأسناد است و هم حاكم روايت‏ كرده:

   عن عمرو بن مرّة الجهني وكانت له صحبة: ان الحكم بن أبي العاص ‏استأذن على النبي‏ صلى الله عليه وآله وسلم فعرف صوته فقال: ائذنوا له، عليه وعلى من يخرج من ‏صلبه لعنة اللَّه الا المؤمن منهم وقليل ماهم، يترفهون في الدنيا ويضيعون في‏ الآخرة، ذومكر وخديعة، يعطون في الدنيا وما لهم في الآخرة من خلاق.(1)


1) تتمّة المنتهى: 79.

 

منبع: معاويه ج1 ص342

 

بازدید : 1347
بازديد امروز : 0
بازديد ديروز : 32294
بازديد کل : 128533566
بازديد کل : 89356734