امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(2) از فضائل حضرت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام

(2)

از فضائل حضرت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام

   مورد اجماع مورّخان است كه حضرت على‏ عليه السلام به سوى هر دو قبله نماز گزارده و هجرت كرده و در تمام جنگ‏ها غير از جنگ تبوك در التزام ركاب پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بوده ‏است، در جنگ تبوك هم رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم او را براى مواظبت از خاندان خود در مدينه جانشين كرد و به او فرمود:  

تو نسبت به من داراى منزلت هارون نسبت به موسى هستى جز اينكه پس از من پيامبرى نيست.

   و اين را گروهى از اصحاب روايت كرده ‏اند(2165).

   و روايت شده است كه: چون رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم ميان مهاجران و انصار عقد برادرى‏ بست در هر مورد كه دو نفر را با يكديگر معرفى مى‏كرد به على‏ عليه السلام مى ‏فرمود:

تو در دنيا و آخرت برادر منى.

   و ميان خود و على ‏عليه السلام عقد برادرى بست و به همين جهت بود كه على‏ عليه السلام به ‏اعضاى شورى فرمود:

شما را به خدا سوگند مى‏دهم كه آيا ميان شما كسى جز من هست كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم‏به هنگام عقد برادرى ميان مسلمانان او را برادر خود قرار داده باشد؟

   همگان گفتند: به خداى سوگند مى ‏خوريم كه نه، و حضرت على‏ عليه السلام همواره‏ مى ‏فرمود:

من بنده خدا و برادر رسول خدايم.

   و هيچ‏ كس ديگر نمى ‏تواند اين ادّعا را بكند مگر آنكه دروغگو باشد.

   بُرَيْدة و ابوهريرة و جابر و براء بن عازب و زيد بن ارقم هر كدام از رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله و سلم روايت مى‏ كنند كه روز غدير خم(2166) فرمود:  

هر آن كس كه من مولاى اويم، على مولاى اوست.

   و در روايت برخى ديگر از ايشان آمده كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرموده است:

خدايا؛ دوست بدار هر كس كه على را دوست مى ‏دارد و دشمن بدار آن كس كه على را دشمن ‏مى ‏دارد.

   قبلاً ضمن جنگ خيبر نوشتيم(2167) كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

فردا پرچم را به مردى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست مى‏ دارد و خدا ورسولش هم او را دوست مى ‏دارند و گريزنده از جنگ نيست و خداوند به دست او فتح خواهد فرمود.

   و پرچم را به على‏ عليه السلام داد و خداوند خيبر را به دست آن حضرت گشود.

   پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در جوانى او را به يمن گسيل فرمود كه عهده‏ دار قضاوت ميان آنان ‏باشد. آن حضرت به پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم عرض كرد:

اى رسول خدا؛ من نمى‏ دانم كه قضاوت چيست؟

پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم با دست به سينه آن حضرت زد و گفت: پروردگارا؛ قلب او را هدايت‏ و زبانش را به بيان حقيقت استوار فرماى.

و حضرت على ‏عليه السلام هم مى‏ فرمود: سوگند به خدا كه پس از آن در هيچ قضاوتى‏ كه ميان دو نفر انجام دادم گرفتار شك و ترديد نشدم.

   و چون اين آيه نازل شد كه خداوند مى‏فرمايد: «همانا به تحقيق خداوند اراده كرده‏است كه از شما اهل بيت گناه را ببرد و شما را پاكيزه گرداند پاكيزه گردانيدنى»(2168)، پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم، فاطمه و على و حسن و حسين‏ عليهم السلام را در خانه امّ سلمه فراخواند وفرمود:

خدايا؛ اينان اهل بيت منند. خدايا؛ گناه را از ايشان ببر و آنان را پاكيزه فرماى‏ پاكيزه‏ فرمودنى.

   ابن عبدالبر گويد: گروهى از صحابه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم روايت كرده ‏اند كه‏ پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم به على‏ عليه السلام فرموده است:

كسى جز مؤمن تو را دوست نمى‏دارد و كسى جز منافق تو را دشمن نمى‏ دارد.

   و رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به او فرمود:

در مورد تو دو گروه نابود مى‏ شوند: آن كس كه در دوستى تو غلوّ و مبالغه كند و آن‏كس كه به دروغ و دشمنى تو را تكذيب كند»(2169).

   و پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم به آن حضرت فرمود:

امّت من در مورد تو گروه‏ گروه مى‏شوند همچنان كه بنى ‏اسرائيل در مورد عيسى.

   و از پيامبر روايت شده است كه فرموده است:

من شهر علمم و على دروازه و درِ آن شهر است، هر كس طالب علم است بايد از در علم وارد شود»(2170).

   و در مورد اصحاب خود مى‏ فرمود:

على ‏عليه السلام قاضى ‏ترين ايشان است(2171).

   عمر همواره از مسايل دشوارى كه حضرت اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام براى حلّ آن‏ها حضور نداشته باشد به خدا پناه مى ‏بُرد.

   حضرت على ‏عليه السلام در مورد بانويى كه شش ماه پس از عروسى فرزندى زاييد و عمر خواست او را سنگسار كند فرمود:

خداوند تبارك و تعالى مى ‏فرمايد: «آبستنى و از شير گرفتن او سى ماه است»(2172).

و در جاى ديگر مى‏ فرمايد: «از شير گرفتن او دو سال است»(2173).

   و حكم درباره آن زن جارى نشد.

   حضرت اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام از همه مردم به علم مواريث داناتر بود و در اين ‏مورد اخبارى از آن حضرت نقل شده است. از جمله موضوعى است كه ابن عبدالبر باسند خود از زِر بن حُبيشْ نقل مى ‏كند كه: دو مرد نشستند با يكديگر غذا بخورند، يكى از ايشان پنج گرده نان و ديگرى سه گرده نان داشت، چون سفره را گشودند مرد ديگرى از آنجا گذشت و سلام داد و به او گفتند: بنشين غذا بخور. او نشست و همراه ‏ايشان غذا خورد و تمام هشت گرده نان را خوردند، چون آن مرد برخاست هشت‏ درهم به ايشان داد و گفت: اين در قبال خوراكى كه از شما خوردم.

   آن دو براى تقسيم ستيزه كردند، آن كس كه پنج نان داشت گفت: پنج درهم از من ‏و سه درهم از تو، آن كس كه سه گرده نان داشت گفت: من راضى نخواهم شد مگر آنكه نيمى به من دهى، و قصّه پيش على‏ عليه السلام بردند و داستان خود را گفتند.

   اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام به آن يكى كه سه قرص نان داشت فرمود:

نان اين دوست تو بيشتر از نان تو بوده است به آنچه مى‏ دهدت خوشحال باش.

گفت: به خدا سوگند؛ خوشحال نخواهم شد مگر به حق.

حضرت على‏ عليه السلام فرمود: اگر حق باشد به تو فقط يك درهم مى‏ رسد و هفت ‏درهم از اوست.

   آن مرد گفت: سبحان اللَّه؛ اى امير مؤمنان؛ بسيار عجيب است او خودش سه درهم‏ مى ‏دهد و شما هم اشاره فرمودى سه درهم را بگيرم راضى نشدم، حال مى ‏گويى يك‏ درهم سهم من مى‏ شود؟!

   حضرت اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام فرمود: همين ‏طور است.

   گفت: توضيح بده. فرمود:

مگر هشت نان كه به سه بخش تقسيم شود بيست و چهار بخش نمى ‏شود؟ شما هر سه به طور مساوى از آن نان خورده ‏ايد و نمى‏ دانيم كدام بيشتر و كدام كمتر خورده ‏ايد، چنين نيست؟

گفت: آرى همين‏ طور است.

فرمود: تو  هشت بخش را خورده ‏اى و جمعاً نه بخش داشته ‏اى و دوست تو هم‏ هشت بخش خورده است و حال آنكه پانزده بخش داشته است، بنابراين مهمان ‏هفت بخش از نان او خورده است و يك بخش از نان تو، يك درهم به تو مى ‏رسد و هفت درهم به او.

   آن مرد گفت: اكنون راضى شدم.

   روزى حضرت على‏ عليه السلام بر منبر بود، زنى پيش آمد و گفت: برادر من ششصد دينار ارث باقى گذاشته است و به من فقط يك دينار داده‏ اند و از اين موضوع شكايت كرد.

   حضرت اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام فرمود:

شايد برادرت يك زن و مادر و دو دختر و دوازده برادر  و تو را داشته است؟

گفت: آرى.

فرمود: حق تو كامل پرداخت شده است.(2174)

   اين مسأله مشهور به مسأله ديناريّه و منبريّه است.(2175)


2165) صحيح مسلم: 175/15، رياض النضرة: 162/2.

2166) خُم، اصلاً نام مردى است كه اين آبگير كه در جُحفه و ميان راه مكّه و مدينه است به نام او نامگذارى شده است. در «رياض النضرة: 169/2» از قول براء بن عازب آمده است كه در سفرى همراه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بوديم، چون به غدير خم ‏رسيديم دستور داده شد جمع شويم و براى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم زير درختى سجّاده گستردند و چون رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم ‏نماز ظهر گزارد دست على ‏عليه السلام را گرفت و فرمود: «آيا مى ‏دانيد كه من بر مؤمنان از خودشان بيشتر ولايت دارم؟»

   همگان گفتند: آرى.

   فرمود: خدايا؛ من مولاى هر كس هستم على هم مولاى اوست. خدايا؛ دوست بدار آن كس را كه او را دوست‏ مى‏دارد و دشمن بدار آن‏كه را با او ستيزه مى ‏كند».

2167) نهاية الارب: 252/17 و 253، صحيح بخارى: احاديث شماره 3465 و 3466، صحيح مسلم به شرح نووى:176/15.

2168) سوره احزاب، آيه 33، و ر.ك: سنن ترمذى به شرح نووى: 194/15.

2169) استيعاب: 37/3.

2170) براى اطّلاع از منابع اين حديث در كتب عامّه، ر.ك فضايل الخمسة: 248 - 252/2 استاد دانشمند آقاى سيّد مرتضى ‏حسينى فيروزآبادى، چاپ سوم 1393 قمرى بيروت.

2171) رك به صفحات 264 - 262، همان جلد از همان كتاب.

2172) سوره احقاف، آيه 14.

2173) سوره لقمان، آيه 14. طبرى و ابن كثير در تفسير خود مى ‏نويسند: مردى از قبيله جُهَينه با زنى از همان قبيله‏ عروسى كرد كه در شش ماهگى فرزند آورد و عثمان خواست او را سنگسار كند.

2174) سهم همسر هفتاد و پنج دينار و معادل يك هشتم كلّ مبلغ است، سهم مادر صد دينار و معادل يك ششم كل مبلغ ‏است و سهم دو دختر چهارصد دينار يعنى دو سوّم كلّ مبلغ است، بيست و پنج دينار ديگر باقى مى‏ ماند كه سهم هر يك ‏از برادران دو دينار و سهم خواهر يك دينار است.

2175) نهاية الأرب: 100/5.

 

منبع: معاویه ج ... ص ...

 

 

بازدید : 1920
بازديد امروز : 17571
بازديد ديروز : 19024
بازديد کل : 127583885
بازديد کل : 88863961