(9)
نامه محمّد بن ابوبكر به معاويه
مسعودى در «مروج الذهب» گويد: هنگامى كه محمّد بن ابى بكر به مصر وارد شد براى معاويه نامه اى نوشت كه متن آن از اين قرار است:
از محمّد بن ابى بكر به طرف غاوى معاوية بن صخر، امّا بعد: خداوند تبارك وتعالى بندگان خود را كه آفريد براى بازى نبود، خداوند از آفرينش بندگان قصد استفاده از وجود آنان را نداشت؛ زيرا خداوند قوى و غنى، احتياج به معاون و ياور ندارد.
پروردگار هنگامى كه مردم را آفريد گروهى از آنان راه سعادت و رستگارى را گرفتند و دسته اى هم طريق شقاوت و گمراهى را اتّخاذ نمودند، خداوند سپس اهل علم و فضيلت را از ميان آنان برگزيد و محمّد صلى الله عليه وآله وسلم را براى تبليغ رسالت و رسانيدن وحيش به مردمان اختيار كرد و او را امين وحى خود قرار داد، و او را فرستاد تا مردم رابه بهشت مژده دهد و از آتش دوزخ بترساند.
اوّل كسى كه به او ايمان آورد و گفته هاى وى را تصديق كرد و تسليم اوامر او شد پسرعمّش علىّ بن ابى طالب عليه السلام بود كه به غيب ايمان آورد و با جان و تنش از وى طرفدارى كرد و با دشمنانش جنگيد و با دوستانش آشتى كرد و همواره جان خود رادر راه او در معرض خطر و تلف گذاشت و در تمام زندگى پيغمبر از وى نگهبانى نمود، تا جائى كه از همگان سبقت گرفت و براى او نظيرى در اسلام پيدا نشد.
اكنون مى نگرم تو با وى خود را در يك مقام مى نگرى و حال اينكه جريان زندگى تو و او بر همه روشن است و سوابق تو و على در اسلام معلوم همگان مى باشد، علىّ بن ابى طالب عليه السلام از همه مردم راستگوتر، و فرزندانش از همگان بهتر، و زوجه اش ازهمه زنان پاكتر، و پسرعمّش از همه مردم داناتر، و برادرش در روز موته جان خود رادر راه اسلام فدا كرد، و عمويش سيّدالشهداء در جنگ احد به شهادت رسيد و پدرش از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم همواره نگهدارى مى كرد.
و اكنون تو اى معاويه؛ ملعون و فرزند ملعون هستى، تو و پدرت همواره با اسلام جنگ كرديد و رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را اذيّت و آزار نموديد. بر ضدّ پيغمبر اسلام لشكركشى كرديد و به روى او شمشير كشيديد، شما در نظر داشتيد نور خدا را خاموش و براى رسيدن به اين آرزو پولهاى زيادى خرج نموديد و مردم را تجهيز وتكميل كرديد و قبائل عرب را بر وى شورانديد اينك پدرت با همين عقيده از دنيا رفت و تو هم عقيده او را دارى، گواه بر مطلب اين است كه بقيّه احزاب اكنون پيرامونت را گرفته اند و منافقين در اطراف تو اجتماع كرده اند.
وليكن علىّ بن ابى طالب عليه السلام با فضائل و مناقب خود كه از سابق آنها را حائز است، اكنون در پيرامون او گروهى از مهاجرين و انصار قرار دارند كه فضل آنان برهنگام معلوم است، اينان دسته دسته در اطراف او جمع شده اند و حق را در پيروى ازاو مى دانند و شقاوت را در مخالفت وى حسّ مى كنند، واى بر تو؛ خودت را با على عليه السلام مقايسه مى كنى و حال اينكه او وارث رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و وصىّ او و پدر فرزندان اوست.
على اوّلين كسى است كه از وى پيروى كرد و آخرين فردى است كه با وى سخن گفت، پيغمبر رازهاى خود را با وى مى گفت و اسرارش را با او در ميان مى نهاد، وتصميمات خود را به او مى گفت وليكن اى معاويه تو با وى دشمن هستى و پدرت هم با او دشمن بود، اينك هر چه مى توانى از دنياى خود استفاده كن و ابن عاص هم درظلم و گمراهيت تو را يارى كند.
به همين زودى عمرت بسر خواهد رسيد و مكر تو اثرش را از دست خواهد داد، پس از مرگ خواهى فهميد عاقبت نيك از آنِ كه خواهد بود، اينك بدان تو با خدا مكر مى كنى وليكن خداوند تو را مهلت مى دهد و غافلگيرت نمى كند و تو از رحمت خداوند مأيوس شده اى و به همين زودى در دام خواهى افتاد وليكن از غرور وقدرت در خواب غفلت فرو رفته اى.(785)
785) معاويه و تاريخ: 50.
منبع : معاویه : ج ... ص ...
بازديد امروز : 79076
بازديد ديروز : 300669
بازديد کل : 110847096
|