امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(2) خبرداشتن مروان بن محمّد از پيروز نشدن محمّد بن عبدالله

(2)

خبرداشتن مروان بن محمّد

از پيروز نشدن محمّد بن عبدالله

   ابتداى دعوت محمّد و پدر و خاندان او از مردم براى خلافت محمّد، پس از اين ‏بود كه وليد بن يزيد به قتل رسيد و فتنه ‏اى پس از او پديد آمد، و اين خبر را به گوش ‏مروان بن محمّد (آخرين خليفه اموى) رساندند. ولى مروان گفت: من از اين خاندان ‏نمى ‏ترسم؛ زيرا مى ‏دانم كه اين‏ها بهره ‏اى در خلافت ندارند ولى عموزادگان اين‏ها، بنى‏ عبّاس، به خلافت خواهند رسيد، و به همين خاطر مالى براى عبدالله بن حسن ‏فرستاد و از او خواست كه از اين كارها دست بردارد، و نيز به حاكمى كه از جانب او در حجاز منصوب شده بود، سفارش كرد و نوشت كه به آن‏ها مصونيّت دهد و محمّد را تعقيب نكند و در صدد دستگير نمودنش نباشد، جز آنكه علناً ضد حكومت اقدا مى ‏كند و شورشى برپا نمايد.

   پس از كشته شدن مروان در زمان ابوالعبّاس سفّاح، دوباره محمّد دعوت خويش ‏را اظهار كرد و مردم را به بيعت با خود دعوت نمود، ولى سفاح نسبت به او سختگيرى ننموده بلكه به او احسان كرد و به سرزنش محمّد در اين كار اكتفا كرده، دست از او برداشت. ولى منصور كه زمام خلافت را به دست گرفت براى دستگيرساختن او اقدام جدّى كرد، و محمّد نيز از آن سو جدّيّت بيشترى در كار خويش كرده ‏تا سرانجام خروج كرد.

   يحيى بن على و ديگران به سند خود از ابوالعبّاس فلسطى روايت كرده ‏اند كه ‏گويد: من بن محمّد بن مروان گفتم: محمّد بن عبدالله بن حسن را دستگير كن زيرا او مدّعى خلافت است و خود را مهدى ناميده.

   مروان گفت: مرا با او چكار؟ او مهدى نيست و اساساً مهدى از فرزندان پدر او(عبدالله) نيست و او فرزند شخصى است كه مادرش كنيزى است. و مروان تا وقتى ‏كشته شد او را به حال خود گذارد.

   محمّد بن يحيى از حارث بن اسحاق روايت كرده كه چون مروان، عبدالملك بن‏ عطيّه سعدى را براى جنگ با خوارج فرستاد، به مدينه كه رسيد همه مردم آن شهر به ‏ديدنش رفتند جز عبدالله بن حسن و پسرانش محمّد و ابراهيم.

   عبدالملك جريان را ضمن نامه ‏اى به مروان گزارش داد و در پى آن نوشت: من ‏تصميم گرفته ‏ام گردن اين‏ها را بزنم.

   مروان در پاسخش نوشت: عبدالله و پسرانش را واگذار كه آن‏ها طرف مبارزه ما نيستند و بر ما پيروز نخواهند شد.

   و ابو زيد از عيسى بن عبدالله از پدرش روايت كرده كه گفت: مروان بن محمّد ده‏ هزار دينار براى عبدالله بن حسن فرستاد و براى او پيغام داد: جلوى پسرانت را ازمخالفت با من بگير. و همچنين نامه ‏اى به حاكم خود در مدينه نوشت كه: اگر ديدى ‏عبدالله بن حسن (حتّى) به وسيله جامه ‏اى خود را از تو پنهان كرده، آن جامه را كنار مزن (و متعرّض او مشو) و اگر بر ديوارى نيز نشسته بود، سرت را به سوى او بلند مكن.

   و نيز از عبدالملك بن سنان روايت كرده كه: مروان به عبدالله بن حسن گفت: پسرت محمّد را به نزد من حاضر كن.

   عبدالله گفت: (چه تصميمى درباره او دارى و) مى ‏خواهى با او چه بكنى اى ‏اميرالمؤمنين!؟

   مروان گفت: كارى با او ندارم جز آنكه اگر به نزد ما آيد بدو اكرام (و بخشش) كنيم ‏و اگر در مقام جنگ و ستيز است با او جنگ كنيم و اگر از ما كناره گيرد كارى با او نداريم.

   و نيز از مغيرة بن زميل روايت كرده كه: مروان به عبدالله بن حسن گفت: مهدى‏ شما چه شد؟

   عبدالله در پاسخ گفت: اى اميرالمؤمنين! اين سخن را نگو و چنان نيست كه به تو گزارش داده ‏اند.

   مروان گفت: چرا ولى اميد است خدا او را اصلاح نمايد و هدايتش كند.

   و عيسى بن حسين به سندش از مدائنى روايت كرده كه: عبدالملك بن عطيّه (حاكم مروان در مدينه) به دسته ‏اى از حاجيان كه سر راه مكّه بودند برخورد و در همان وقت محمّد بن عبدالله بن حسن نيز از دريچه ‏اى سركشيده و آن‏ها را مى ‏نگريست، مردى به عبدالملك گفت: سرت را بلند كن و محمّد بن عبدالله را ببين.

   عبدالملك سرش را پايين انداخت و به آن مرد گفت: اميرالمؤمنين! يعنى مروان به ‏من دستور داده كه اگر محمّد خود را به وسيله جامه‏ اى از تو پنهان كرد، آن جامه را به‏ كنار مزن و اگر روى ديوارى نشسته بود، سرت را براى ديدن او بلند مكن؛ اين سخن ‏را گفت و از آنجا گذشت.(1)


1) ترجمه مقاتل الطالبيّين: 264.

 

منبع: معاويه ج ... ص ...

 

 

بازدید : 1744
بازديد امروز : 29021
بازديد ديروز : 232107
بازديد کل : 168579755
بازديد کل : 124005033