امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
(6) تعیین پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم امیرالمؤمنین علیه السلام را در غدیر خم به خلافت

 (6)

تعیین پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم

امیرالمؤمنین علیه السلام را در غدیر خم به خلافت

علوى فرمود: پادشاها! خوب است بدانيد كه شيعيان اعتقاد دارند قرآن در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله گردآورى شده بود به همان شكلي كه الان در دست ماست و مى‏بينى و حتّى يك حرف از آن كم يا زياد نشده است ولى سنّيان مى‏ گويند در قرآن فزونى و كاستى پديد آمده است، و آيات آن، جا به جا شده ‏اند و رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را گردآورى نكرده و عثمان براى اوّلين بار پس از رسيدن به پادشاهى، اقدام به اين كار كرد.

عبّاسى فرصت را غنيمت شمرد و گفت: اى پادشاه! نشنيدى كه اين مرد عثمان را خليفه خطاب نكرد بلكه او را پادشاه خواند؟!

علوى فرمود: آرى، عثمان خليفه نبوده است.

پادشاه گفت: چرا؟!

علوى فرمود: چون شيعيان اعتقاد دارند كه خلافت ابابكر و عمر و عثمان باطل بوده است.

پادشاه (با شگفتى) پرسيد: چرا؟!

علوى فرمود: زيرا عثمان بر اساس شوراى شش نفريكه عمر آنها را تعيين كرده بود به حكومت رسيد در حالى كه تمام‏ افراد شورا عثمان را به عنوان خليفه انتخاب نكردند، بلكه سه يا دو نفرشان او را انتخاب كردند؛ بدين سان، مشروعيّت خلافت عثمان، تنها به عمر مستند مى‏ شود.

از سويى، عمر نيز بنابر وصيّت ابابكر به حكومت رسيد؛ پس مشروعيّت خلافت عمر نيز مستند به ابابكر است.

از طرفى، ابابكر نيز بر اساس انتخاب گروهى اندك و زير برق شمشير و به زور به خلافت رسيد؛ پس مشروعيّت خلافت ابابكر نيز مستند به شمشير و زور بوده است.

در همين راستا بود كه عمر در مورد ابابكر گفت: «بيعت مردم با ابابكر، يكى از كارهاى شتابزده و بى ‏تدبير جاهليّت به شمار مى‏رود؛ خدا شرّش را از مسلمانان دفع كند؛ بنابراين هر كس از اين پس خواست چنان بيعتى به راه بيندازد او را بكشيد».

ابوبكر، خودش نيز گفت: مرا كنار بزنيد و بيعتتان را پس بگيريد؛ چون، وقتى على (عليه السلام) در بين شما باشد من بهترين‏تان نيستم.

بر اساس اين دليل‏ها شيعيان اعتقاد دارند كه خلافت اين سه تن از ريشه باطل و نادرست است.

پادشاه رو به وزير كرد و گفت: سخنانى كه علوى به ابابكر و عمر نسبت داد درست است؟

وزير گفت: آرى، تاريخ نويسان چنين گفته ‏اند.

شاه پرسيد: پس چرا ما اين سه تن را محترم مى‏ شماريم؟!

وزير گفت: به پيروى از پيشينيان صالح خود.

علوى به پادشاه فرمود: اى پادشاه! به وزير بفرما كه آيا حق لازم‏تر است يا پيروى از پيشينيان؟ آيا تقليد از پيشينيان اگر بر ضدّ حق باشد مشمول اين آيه نيست:

«إنّا وَجَدْنَا آبائَنا عَلى‏ امَّةٍ وَإِنَّا عَلى‏ آثارِهِمْ‏مُقْتَدُونَ».[1]

ما پدرانمان را بر مذهبى يافتيم و ما نيز به همان اقتدا مى ‏كنيم!

شاه خطاب به علوى گفت: اگر اين سه تن خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله نيستند، پس چه كسى خليفه اوست؟

علوى پاسخ داد: خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله تنها حضرت علىّ بن ابى طالب عليه السلام است.

شاه گفت: به چه دليل؟

علوى فرمود: زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله او را به عنوان خليفه و جانشين پس از خود تعيين كرد و در موارد بسيار زيادى به خلافت آن حضرت تصريح فرمود؛ از جمله آن كه مردم را در منطقه اى بين مكّه و مدينه كه به آن «غدير خمّ» مى‏ گفتند جمع كرد و دست على را بالا گرفت و به مسلمانان فرمود:

هر كه من مولاى اويم اين على مولاى اوست؛ بارالها؛ هر كه او را دوست بدارد و به سرپرستى خود بپذيرد او را دوست بدار و سرپرستى‏اش كن، و هر كه با او دشمنى ورزد دشمنش باش، و هر كه او را نصرت و يارى رساند يارى برسان، و هر كه او را واگذارد و يارى نكند تو نيز آن شخص را وابگذار.[2]

آن‏گاه از منبر به زير آمد و به مسلمانان حاضر در آن جا - كه بيش از يكصد و بيست هزار نفر بودند- فرمود، تنها بر على به عنوان امير مؤمنان سلام كنيد (و ديگرى را امير مؤمنان مخوانيد).

مسلمانان يكى پس از ديگرى مى ‏آمدند و به على عليه السلام مى‏ گفتند: «سلام بر تو اى امير مؤمنان!»

ابوبكر و عمر نيز آمدند و بر على عليه السلام به عنوان امير مؤمنان سلام كردند و عمر گفت: سلام بر تو اى امير مؤمنان! مباركت باد اى پسر ابى طالب! از اين پس تو مولاى من و مولاى هر مرد و زن مؤمن هستى.

بدين سان، تنها خليفه شرعى و قانونى رسول خدا صلى الله عليه و آله علىّ بن ابى‏ طالب عليه السلام است.

پادشاه رو به وزيرش كرد و گفت: آيا سخنان علوى درست است؟

وزير گفت: آرى، تاريخ نويسان و مفسّران چنين گفته‏ اند.

پادشاه گفت: اين بحث را تمام كنيد و به بحث ديگرى بپردازيد.

عبّاسى گفت: شيعيان قائل به تحريف قرآن اند.

علوى فرمود: نه! بلكه نزد شما سنّيان مشهور است كه قائل به تحريف قرآن هستيد.

عبّاسى گفت: اين دروغى آشكار است.

علوى فرمود: مگر در كتاب‏هايتان نديده‏ايد كه نوشته ‏اند آياتى در مورد «غرانبق» بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد و آن گاه اين آيات نسخ شد و سپس حذف گرديد؟

پادشاه به وزير گفت: آيا اين ادّعاى علوى صحيح است؟

وزير گفت: آرى، مفسّران چنين گفته ‏اند.

شاه گفت: پس، چگونه بر قرآن تحريف شده مى ‏توان اعتماد كرد؟

علوى فرمود: اى پادشاه! خوب است بدانى كه ما شيعيان قائل به اين (تحريف) نيستيم و اين گفتار را تنها سنّيان مى‏ گويند؛ بدين سان قرآن نزد ما مورد اعتماد است ولى نزد سنّيا مورد اعتماد نيست.

عبّاسى گفت: در مورد تحريف قرآن، احاديثى در كتاب‏هايتان و از عالمانتان نقل شده است.

علوى فرمود: آن احاديث هم اندكند و هم ساختگى‏ هستند وبر اساس حيله دشمنان شيعه ساخته شده ‏اند تا بر ضدّ شيعه شايعه ‏پراكنى كرده و شيعيان را بدنام سازند.

از طرفى راويان اين روايت و سندهايش درست نيست و آنچه از برخى عالمان نقل شده است قابل اعتماد نيست و مورد اعتماد نيستند. علماى بزرگ ما كه بر گفتارشان اعتماد داريم قائل به تحريف نيستند و آنچه را شما مى‏ گوييد قبول ندارند، كه مى‏ گوييد:

خداوند آياتى را در ستايش بت‏ها فرستاد و گفت - البتّه خداوند از اين سخنان، منزّه و پاك است - : «آن بت‏هاى والامقام، تنها از آن‏ها اميد شفاعت مى ‏رود».

 


[1] . سوره زخرف آيه 23.

[2] . بحارالانوار: 37/ 123.

 

منبع: اين است راه حق، ص: 18

 

بازدید : 1797
بازديد امروز : 20910
بازديد ديروز : 247846
بازديد کل : 152259088
بازديد کل : 107608534