امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
بخش نهم : مناقب امام كاظم عليه السلام

بخش نهم

قطره‏ اى از درياى كمالات و افتخارات

 امام عالِم ، ابوابراهيم

 حضرت موسى بن جعفر ، امام كاظم صلوات اللَّه عليه


 416 / 1 - كلينى رحمه الله در كتاب «كافى» از يعقوب سرّاج نقل كرده است كه گفت : خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شدم ، آن حضرت بالاى سر فرزندش موسى كه در گهواره بود ايستاد و مدّتى طولانى با او راز گفت ، و من نشسته بودم تا آنكه گفتگوى پنهانى آنها تمام شد ، آنگاه برخاستم ، امام صادق عليه السلام به من فرمود : نزديك مولايت برو و به او سلام كن .

 من نزديك رفتم و سلام عرض كردم ، او به زبانى فصيح و گويا سلام مرا پاسخ داد و سپس فرمود :

اذهب ، فغيّر اسم ابنتك الّتي سمّيتها ، فإنّه اسم يبغضه اللَّه .

 برو و نامى كه بر دخترت نهاده‏ اى تغيير بده زيرا نامى است كه خداوند از آن نفرت دارد.

 و براى من دخترى به دنيا آمده بود و اسم او را «حميراء» گذاشته بودم .

 امام صادق عليه السلام فرمود : فرمان او را اطاعت كن تا رستگار شوى ، و من نام او را تغيير دادم .(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 417 / 2 - روايت شده است كه : به امام صادق عليه السلام عرض كردند : دوستى شما به فرزندت موسى عليه السلام چقدر است ؟

 فرمود : وددت أن ليس لي ولد غيره حتّى لايشركه في حبّي له أحد.

 دوست داشتم غير از او فرزندى نمى‏ داشتم تا در دوستى من با او شركت نمى‏ كرد ، و همه محبّت و دوستى من از آنِ او بود .(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 418 / 3 - عيّاشى رحمه الله از سليمان بن عبداللَّه نقل مى ‏كند كه گفت : در خدمت حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام بودم زنى را آوردند كه صورتش به پشت برگشته بود .

    امام عليه السلام دست راست خود را بر پيشانى او و دست چپ را پشت آن گذاشت سپس صورت او را از طرف راست فشار داد و اين آيه را تلاوت فرمود :

«إنَّ اللَّهَ لايُغَيِّر ما بِقَوْم حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأنْفُسِهِم»(3) .

 «خداوند احوال طايفه ‏اى را تغيير نمى ‏دهد تا آنكه آنها وضع خود را تغيير دهند» .

 پس به عنايت حضرت صورت به حال اوّل برگشت ، آنگاه به او فرمود :

 احذري أن تفعلي كما فعلت. مبادا دوباره كارى كه كردى انجام دهى .

 حاضرين عرض كردند : اى فرزند رسول خدا ! او چه كرده بود ؟

 فرمود : گناه او پوشيده شده و من از آن پرده برنمى‏ دارم مگر اينكه خودش بخواهد بازگو كند .

    آنها از خود آن زن پرسيدند ، و او جواب داد : شوهرم زن ديگرى داشت ، روزى برخاستم نماز بخوانم با خود گمان كردم كه الآن شوهرم با او است . به دنبال اين فكر به تفحّص پرداختم و وقتى سركشى كردم هوو را ديدم كه تنها نشسته و شوهرم با او نيست ، بر اثر اين سركشىِ بيجا صورتم آنگونه گرديد .(4)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 419 / 4 - ابن شهراشوب در كتاب «مناقب» از علىّ بن يقطين نقل كرده است كه گفت : هارون مردى را طلب كرد كه امر حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام را باطل كند و آن حضرت را ساكت نمايد و در ميان مجلس شرمنده سازد .

    آنگاه مجلسى را تشكيل داد و افسونگرى براى او آماده كردند ، سفره كه گسترانيدند ، آن شخص حيله ‏اى بر نان بكار برد بطوريكه وقتى خادم حضرت مى‏ خواست نان بردارد بالا مى‏ پريد ، و هارون با اين عمل اظهار خوشحالى و سرور مى ‏كرد و مى‏ خنديد .

    امام كاظم عليه السلام كه اين صحنه را مشاهده كرد سر بلند كرد و به عكس شيرى كه بر پرده ‏اى كشيده شده بود اشاره نمود و فرمود :

 يا أسد اللَّه خذ عدوّ اللَّه. اى شير خدا ! دشمن خدا را بگير .

    به محض صدور اين فرمان ، آن صورت به شكل شيرى بسيار قوى ظاهر گرديد و آن مرد افسونگر را دريد ، هارون و نديمان او غش كردند و با صورت بر زمين افتادند و از وحشت و هراسى كه به آنها دست داد عقل از سر آنها پريد ، و چون بعد از مدّتى بهوش آمدند هارون به حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام عرض كرد : از تو درخواست مى‏ كنم بحقّ من بر تو از اين صورت درخواست كنى كه اين مرد را برگرداند .

    امام عليه السلام فرمود : إن كانت عصا موسى ردّت ما ابتلعته من حبال القوم وعصيّهم، فإنّ هذه الصورة تردّ ما ابتلعته من هذا الرجل .

 اگر عصاى موسى آن ريسمان‏ هاى ساحران را كه بلعيد برگردانيده بود اين صورت هم اين مردى را كه بلعيده برمى‏ گرداند .(5)

    و آن مؤثّرترين چيز در به هوش آمدن او بود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 420 / 5 - ابن شهراشوب رحمه الله در كتاب «المناقب» و مفيد قدس سره در كتاب «إرشاد» از علىّ بن ابى حمزه بطائنى نقل كرده است كه گفت : روزى حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به قصد سركشى از كشتزارى كه در خارج شهر داشتند از مدينه بيرون رفتند و من به دنبال آن حضرت به راه افتادم ، آن حضرت بر قاطر و من بر الاغى سوار شده بودم ، ناگهان در بين راه به شير درنده ‏اى برخورد كرديم ، من از ترس خودم را به كنارى كشيدم ، ولى حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام بى ‏مبالات جلو رفتند ، ديدم شير براى آن حضرت فروتنى كرد و همهمه ‏اى داشت .

    امام عليه السلام مثل كسى كه به همهمه و صداى شير گوش كند توقّف كرد و شير دست خود را بر سرين قاطر گذاشت ، من خيلى وحشتزده شده بودم ، پس از مدّتى ديدم شير به كنارى رفت و حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام رو به قبله كرد و به دعا پرداخت ، لبهاى مبارك خود را حركت داد و كلماتى گفت كه من نفهميدم ، آنگاه با دست به شير اشاره فرمود كه برو ، شير همهمه ‏اى كرد كه صداى آن را شنيدم و امام عليه السلام آمين گفت .

    شير از راهى كه آمده بود برگشت تا از چشمان ما ناپديد گرديد ، و امام عليه السلام به راه خود ادامه داد و من به دنبال آن حضرت به راه افتادم ، مقدارى كه از آن محلّ دور شديم خود را به امام عليه السلام رساندم و عرض كردم : فدايت شوم ، قصّه اين شير چه بود ؟ بخدا قسم خيلى بر شما ترسيدم و از رفتار او با شما بسيار تعجّب كردم .

    حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام فرمود : او نزد من آمد و از سختى زايمان ماده شيرش شكايت كرد و از من درخواست كرد تا دعا كنم خدا مشكل او را آسان كند ، من هم برايش دعا كردم و در دلم افتاد كه آنچه به دنيا مى‏آورد نر خواهد بود ، به او گفتم ، و او آنگاه دعا كرد كه خداوند تو را حفظ كند و هيچ درنده ‏اى را بر تو و ذريّه و شيعيانت هرگز مسلّط نكند و من به دعاى او آمين گفتم .(6)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 421 / 6 - ابن شهراشوب رحمه الله در كتاب «مناقب» از خالد سمّان نقل كرده است كه گفت : هارون روزى مردى را كه بنام علىّ بن صالح طالقانى بود طلبيد و گفت : تو گفته ‏اى كه ابر تو را برداشته و از چين به طالقان آورده است ؟

    گفت : بلى ، هارون گفت : قصّه‏ ات را بگو و از چگونگى آن ما را باخبر كن .

    علىّ بن صالح گفت : مركب من يعنى آن وسيله‏ اى كه بر آن سوار بودم در عمق دريا شكسته شد ، بر تخته پاره‏ اى سه روز ماندم و امواج دريا مرا به اين طرف و آن طرف مى‏ كشانيد تا به خشكى انداخت ، در آنجا رودهاى جارى و درختان سرسبزى را مشاهده كردم ، در سايه درختى خوابيدم ، ناگاه صداى ترسناكى شنيدم و هراسناك از خواب بيدار شدم .

دو حيوانى را كه به شكل اسب بودند و نمى ‏توانم آنها را بخوبى توصيف كنم ديدم كه با يكديگر مى‏ جنگند ، آنها چون مرا ديدند خود را در ميان دريا انداختند ، در اين بين پرنده قوى جثّه ‏اى را ديدم كه نزديكى‏ هاى من در كنار غارى در ميان كوه بر زمين نشست ، برخاستم و بطوريكه خود را لابلاى درختان مخفى مى‏ كردم نزديك او رفتم تا او را تماشا كنم ، همينكه مرا ديد پرواز كرد ، او را تعقيب كردم و به غار نزديكتر شدم ناگهان صداى تسبيح و تهليل و تكبير و خواندن قرآن بگوشم رسيد .

    به درِ غار كه رسيدم كسى مرا از ميان غار صدا زد كه اى علىّ بن صالح طالقانى وارد شو خداى تو را رحمت كند .

    من وارد شدم و سلام كردم ، مرد بزرگوار و درشت اندام و قوى جثّه ‏اى را كه چشمان سياه زيبائى داشت مشاهده كردم ، سلام مرا پاسخ گفت و فرمود : اى علىّ بن صالح ! تو از معدن گنج‏ها و مجموعه ارزنده ذخيره‏ ها هستى(7) ، به گرسنگى و تشنگى و ترس امتحان شدى و امروز خداوند به تو رحم كرد و از همه آنها تو را نجات داد ، و هر آينه من مى‏دانم چه ساعتى سوار بر مركب شدى و چه مدّت بعد از آنكه آن وسيله سوارى تو شكست در ميان دريا ماندى و تو را امواج به اين طرف و آن طرف كشيد ، و آن وقتى را كه تصميم گرفتى خود را در ميان دريا بيندازى و مرگ را بخاطر ترس زيادى كه به تو دست داده بود اختيار كنى ، و وقتى كه نجات يافتى و هنگامى كه آن دو صورت نيكو را مشاهده كردى و زمانى كه به دنبال آن پرنده‏ اى كه فرود آمده بود رفتى و چون تو را ديد به آسمان پرواز كرد ، اكنون بيا و اينجا بنشين خدا ترا رحمت کند .

 چون اين گفتار را از او شنيدم عرض كردم : ترا بخدا چه كسى تو را از احوال من باخبر نمود ؟ فرمود :

 آن كس كه از پنهان و آشكار باخبر است و كسى كه تو را مى‏بيند وقتى كه بپا مى‏ خيزى ، و از جابجائى تو در ميان سجده ‏كنندگان آگاه است .

 سپس فرمود : تو گرسنه هستى ، و كلماتى گفت كه من فقط حركت لبهاى او را مشاهده كردم ناگهان سفره غذائى كه بر آن پارچه ‏اى كشيده شده بود حاضر شد ، روپوش آن را كنار زد و فرمود : بيا از آنچه خداوند روزى تو نموده است بخور .

    غذايى خوردم كه پاكيزه ‏تر و خوشمزه‏ تر از آن نديده بودم ، سپس آبى به من نوشانيد كه لذيذتر و گواراتر از آن نياشاميده بودم ، سپس دو ركعت نماز خواند و به من فرمود : اى على ! آيا دوست دارى به شهر خودت برگردى ؟

 عرض كردم : چه كسى مرا برمى ‏گرداند ؟

 فرمود : به احترام دوستان خود اين كار را براى آنها انجام مى ‏دهيم .

 بعد از آن دعاهايى خواند و دست خود را بالا برد و فرمود : فوراً ، فوراً .

 ناگهان ابرهايى پراكنده بر در غار سايه افكندند ، هر ابرى كه نزديك مى ‏شد عرض مى ‏كرد :

السّلام عليك يا وليّ اللَّه وحجّته . سلام بر تو اى ولىّ خدا و اى حجّت پروردگار !

 آن حضرت جواب مى‏داد : و بر تو سلام و رحمت و بركات او باد ، اى ابرى كه شنونده و فرمانبردار هستى .

 سپس سئوال مى ‏فرمود كه كجا مى‏ خواهى بروى ؟ مى‏ گفت : به فلان سرزمين . از او سئوال مى‏ فرمود : ابر رحمت هستى يا خشم و غضب ؟ جواب را پاسخ مى ‏داد و مى‏رفت . تا ابر زيبا و روشنى آمد و مثل ديگران به حجّت خداوند سلام عرض كرد ، به آن فرمود : و سلام بر تو باد اى ابر شنونده و فرمانبردار ! كدام سرزمين را اراده كرده ‏اى ؟ عرض كرد : طالقان .

 فرمود : براى نزول رحمت هستى يا غضب ؟ عرض كرد : براى رحمت ، فرمود : اين شخص را امانت نزد تو مى‏ سپارم ، او را بردار و با خود ببر .

 عرض كرد : شنيدم و اطاعت مى‏ كنم .

 فرمود : بر روى زمين قرار بگير ، فوراً بر زمين فرود آمد . آنگاه بازوى مرا گرفت و مرا بر آن نشانيد .

    در اين هنگام عرض كردم : تو را به خداوند بزرگ و به خاتم پيامبران حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم و سرور اوصياء حضرت على عليه السلام و به امامان معصوم عليهم السلام سوگند مى ‏دهم كه خودت را معرّفى كن و به من بگو چه كسى هستى ؟ بخدا قسم مقام والا و شأن عظيمى به تو بخشيده شده است .

 فرمود : ويحك يا عليّ بن صالح ؛ إنّ اللَّه لايخلي أرضه من حجّة طرفة عين، إمّا باطن وإمّا ظاهر، أنا حجّة اللَّه الظاهرة وحجّته الباطنة، أنا حجّة اللَّه يوم الوقت المعلوم، و أنا المؤدّي الناطق عن الرسول، أنا في وقتي هذا موسى بن جعفرعليهما السلام .

 واى بر تو اى على ّ بن صالح ! خداوند هيچگاه و لو لحظه ‏اى زمين خود را خالى از حجّت نمى‏ گذارد ، حجت او يا پنهان است و يا آشكار . من حجت آشكار خداوندم و حجت پنهانى او هستم ، من حجّت خدا هستم تا آن روز معلوم و معيّن شده ، و من سخنگوى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و رساننده پيغام او هستم ، من در اين زمان موسى بن جعفرم .

    پس امامت او و امامت پدران بزرگوارش را يادآور شدم . و او ابر را دستور بالا رفتن داد ، ابر شروع به پرواز كرد ، بخدا قسم هيچگونه ناراحتى و دردى احساس نكردم و هرگز دچار وحشت نشدم ، و مرا به چشم بهم‏ زدنى به طالقان رسانيد و در همان خيابانى كه اهل و عيال من آنجا بودند و محلّ سكونت من بود سالم بر زمين گذاشت .

رشيد كه گفتار او را شنيد دستور كشتن او را صادر كرد و گفت : اين فضيلت موسى بن جعفر عليهما السلام را كسى نشنود .(8)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 422 / 7 - سيّد هاشم بحرانى رحمه الله در كتاب «مدينة المعاجز» از كتاب «عيون المعجزات» از محمّد بن علىّ صوفى نقل كرده است كه گفت :

    ابراهيم شتربان از علىّ بن يقطين كه وزير دربار بود اجازه ملاقات خواست ، و او اجازه ‏اش نداد ، در همان سال كه براى انجام حجّ سفر كرده بود ، در مدينه از حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام اجازه ملاقات خواست ، امام عليه السلام به او اجازه نداد ، فرداى آن روز وقتى علىّ بن يقطين آن حضرت را ديد به ايشان عرض كرد :

    اى سرور من ! از من چه گناهى سر زده است كه مرا از ديدار خود محروم كرديد ؟

 فرمود : حجبتك لأنّك حجبت أخاك إبراهيم الجمّال، وقد أبى اللَّه أن يشكر سعيك حتّى يغفر لك إبراهيم الجمّال .

 تو را راه ندادم زيرا برادرت ابراهيم شتربان را راه ندادى ، و خداوند حجّ تو را قبول نمى ‏كند تا اينكه تو را ببخشد .

 عرض كردم : اى سرور و مولاى من ، ابراهيم جمّال در كوفه است و من در مدينه ، و اكنون به او دسترسى ندارم .

 فرمود : هنگامى كه شب فرا رسيد بدون اينكه كسى از اطرافيان و غلامانت بفهمد كنار بقيع برو ، در آنجا اسبى زين كرده آماده است ، آن را سوار شو ، تو را به مقصد مى‏ رساند .

    مى‏ گويد : طبق فرمان امام عليه السلام در تاريكى شب كنار بقيع رفت و اسبى را كه آماده بود سوار شد ، براى مدّت كوتاهى او را در كنار خانه ابراهيم جمّال بر زمين نهاد ، در را كوبيد و گفت : من علىّ بن يقطين هستم .

    ابراهيم از داخل خانه صدا زد : علىّ بن يقطين درب خانه من چه مى‏ كند ؟

    گفت : فلانى كار بزرگى مرا به اينجا كشانيده است ، اجازه بده وارد شوم ، وقتى به درون خانه رفت به او گفت : اى ابراهيم ! مولايم از پذيرفتن من خوددارى كرده است تا اينكه تو مرا ببخشى .

    ابراهيم گفت : خداوند تو را ببخشد .

    علىّ بن يقطين او را قسم داد پاى خود را بر صورت من بگذار ، ابراهيم حيا كرد و از اين كار خوددارى نمود ، دوباره او را قسم داد و اصرار كرد .

    ابراهيم پايش را بر صورت علىّ بن يقطين نهاد و او مى‏ گفت : خدايا تو شاهد باش ، سپس از خانه او خارج گرديد و سوار بر اسب شد و برگشت ، و همان شب او را در مدينه به سراى حضرت موسى بن جعفرعليهما السلام رسانيد ، و چون اجازه ورود طلبيد ، امام عليه السلام فوراً او را راه دادند و به خدمت پذيرفتند .(9)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 423 / 8 - كراجكى قدس سره از جميل بن درّاج نقل كرده است كه گفت :

    به حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام عرض كردم : براى مردم تفسير جابر را بازگو كنم ؟

 فرمود : به آنها كه پست و فرومايه ‏اند مگو ، مبادا آن را پخش كنند ، آيا اين آيه را خوانده ‏اى ؟«إنَّ إلَيْنا إيابَهُم × ثُمَّ إنَّ عَلَيْنا حِسابَهُم»(10) .

 عرض كردم : بلى . فرمود :

 إذا كان يوم القيامة وجمع اللَّه الأوّلين والآخرين ولّانا حساب شيعتنا فما كان بينهم وبين اللَّه حكمنا على اللَّه فيه فأجاز حكومتنا، وما كان بينهم وبين الناس استوهبناه منهم فوهبوه لنا، وما كان بيننا وبينهم فنحن أحقّ من عفى وصفح.

 هنگامى كه قيامت فرا رسد و خداوند همه خلايق را گرد آورد ، حساب شيعيان را به ما واگذار نمايد(11) آنگاه ما نسبت به اختلافى كه بين آنها و خداوند است ميانجيگرى مى‏ كنيم و خداوند را راضى مى‏ گردانيم ، و نسبت به اختلافى كه بين آنها و مردم است از مردم طلب بخشش مى‏ كنيم و آنها شيعيان را بخاطر ما مى بخشند و نسبت به اختلافى كه بين ما و آنها است ما سزاوارتريم كه آنها را بخشيده و از حقّ خود صرف نظر كنيم .(12)

    و نظير اين روايت را كلينى رحمه الله در كتاب كافى نيز ذكر كرده است .(13)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 424 / 9 - شيخ مفيد قدس سره در كتاب «إختصاص» از حمزة بن عبداللَّه جعفرى نقل كرده است كه گفت : روى كاغذى نوشتم : «همانا دنيا براى امام عليه السلام همانند قطعه گردوئى نمايان مى‏ گردد» ، و آن را به حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام تقديم نمودم و عرض كردم : فدايت شوم ، ياران و دوستان ما حديثى را روايت كرده ‏اند ، من آن را انكار نكرده ‏ام ولى دوست دارم از خود شما بشنوم .

    امام عليه السلام نگاهى به آن نوشته فرمود و سپس آن را پيچيد ، من گمان كردم كه بر او ناگوار آمده است ، فرمود :

 هو حقّ فحوّله في أديم .

 آنچه نوشته شده حقّ است ، پس آن را به پوست منتقل كن(14) . (15)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 425 / 10 - محمّد بن جرير طبرى رحمه الله از ابراهيم بن اسود نقل كرده است كه گفت : حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام را ديدم كه به آسمان بالا رفت ، و وقتى فرود آمد حربه ‏اى از نور بهمراه داشت و فرمود :

 أتُخوّفونني بهذا؟! - يعني الرشيد - لو شئت لطعنته بهذه الحربة.

 آيا مرا به اين شخص - يعنى رشيد - مى ‏ترسانيد ، اگر بخواهم او را با اين حربه زخمى و مجروح مى‏ سازم .

    و چون اين خبر به رشيد رسيد سه بار بيهوش شد و آن حضرت را آزاد كرد .(16)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 426 / 11 - و نيز از احمد تبّان نقل كرده است كه گفت : در بستر خود خوابيده بودم كه ناگاه احساس كردم كسى با پايش به من مى‏ زند و مى‏ گويد : فلانى ، اين طرز خوابيدن شيعه و پيرو آل محمّد عليهم السلام نيست .

 هراسناك از جا برخاستم ، او مرا در برگرفت ، نگاه كردم ديدم حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام است ، به من فرمود :

 اى احمد ! براى نماز وضو بگير .

    وقتى وضو گرفتم دست مرا گرفت و از درِ خانه خارج كرد ، با آنكه در بسته بود نمى ‏دانم او چگونه و از كجا مرا خارج كرد ؟ در بيرون خانه ديدم شترى بسته شده و براى ايشان آماده است ريسمان آن را باز كرد و بر آن سوار شد ، مرا هم در رديف خود نشانيد ، مدّت كوتاهى كه راه برد در محلّى مرا پياده كرد و فرمود :

 اينجا بيست و چهار ركعت نماز بخوان ، سپس فرمود : اى احمد ! آيا مى‏ دانى در چه مكانى هستى ؟ عرض كردم : خدا و رسول و فرزند رسول او بهتر مى‏ دانند .

 فرمود : اين قبر جدّم حسين بن على عليهما السلام است .

 سپس سوار مركب شد و مرا پشت سر خود نشانيد ، راه كمى كه رفت وارد كوفه شد ، ديدم سگها و نگهبانان همگى ايستاده ‏اند امّا گويا چيزى نمى‏ بينند ، مرا وارد مسجد كرد و فرمود :

 هفده ركعت نماز در آنجا بخوان ، و پس از آن سئوال فرمود : آيا مى دانى اينجا كجا است ؟

 عرض كردم : نه ، فرمود : اين مسجد كوفه است و اين بيت‏ الطشت است .

 سپس سوار شد و مرا سوار كرد و مقدرا كمى كه راه پيمود مرا پياده كرد و فرمود : در اينجا نيز بيست و چهار ركعت نماز بخوان ، و بعد از آن سئوال كرد : اى احمد ! آيا مى‏ دانى اينجا كجا است ؟

 عرض كردم : خدا و رسول و فرزند رسول او داناتر هستند .

 فرمود : اين قبر جدّم علىّ بن ابى طالب عليه السلام است .

 بار ديگر سوار بر مركب شد و مرا سوار كرد و پس از پيمودن راه كمى پياده‏ ام كرد و فرمود : كجا هستى ؟

 عرض كردم : خدا و رسول و فرزند رسول او داناترند .

 فرمود : اين قبر ابراهيم خليل عليه السلام است .

 مجدّداً سوار شد و مرا نيز سوار كرد و پس از پيمودن راه كوتاهى پياده ‏ام كرد و داخل مكّه نمود ، من قبل از آن بيت ‏الحرام و مكّه و چاه زمزم و بيت الشراب را مى‏ شناختم ، به من فرمود :

 اى احمد ! آيا مى‏ دانى كجا هستى ؟ من دوباره عرض كردم : خدا و رسول و فرزند رسول او داناتر هستند .

 فرمود : اين مكّه و اين كعبه و اين زمزم ، و اين بيت الشراب است .

 بار ديگر مرا مختصرى راه برد و در مسجد النبىّ و كنار قبر پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم وارد نمود ، در آنجا هم بيست و چهار ركعت نماز خوانديم ، و چون از من پرسيد : آيا مى‏ دانى اينجا كجاست ؟

 عرض كردم : خدا و رسول و فرزند رسول او داناترند .

 فرمود : اين مسجد جدّم رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و قبر شريف آن حضرت است .

 سپس مرا مختصرى راه برد و وارد شعب ابى حبير نمود ، آنگاه فرمود :

 يا أحمد ؛ تريد أن اُريك من دلالات الإمام؟ قلت: نعم.

 قال: يا ليل ؛ أدبر، فأدبر الليل عنّا، ثمّ قال: يا نهار ؛ أقبل، فأقبل النهار إلينا بالنور العظيم، وبالشمس حتّى رجعت هي بيضاء نقيّة فصلّينا الزوال.

 اى احمد ! آيا مى‏ خواهى از علامتهاى امام و دلائل امامت به تو نشان دهم ؟

 عرض كردم : بلى .

 فرمود : اى شب رو برگردان ، فوراً شب از ما رو برگردانيد و ناپديد شد .

 سپس فرمود : اى روز ، به ما روى آور . پس روز با روشنائى زياد و خورشيد نورانى و باصفايش به ما روى آورد و ظاهر شد و ما نماز ظهر را خوانديم .

 سپس فرمود : اى روز ! رو برگردان و اى شب روى آور ، فوراً شب چهره خود را ظاهر نمود و ما نماز مغرب را خوانديم ، سپس به من فرمود : خوب مشاهده كردى ؟ عرض كردم : بلى اى فرزند رسول خدا ! اين مقدار براى من كافى است .

 بار ديگر مرا سير مختصرى داد تا كنار كوهى كه به دنيا احاطه دارد و دنيا نسبت به آن مانند ظرف كوچكى است رسانيد ، به من فرمود :

 اى احمد ! آيا مى دانى كجا هستى ؟

 عرض كردم : خدا و رسول خدا و فرزند رسول او داناتر هستند .

 فرمود : اين كوهى است كه به دنيا احاطه دارد ، گروهى را آنجا ديدم كه لباسهاى سفيد رنگ پوشيده بودند .

 فرمود : اى احمد ! اينها قوم موسى عليه السلام هستند ، امام عليه السلام بر آنها سلام كرد و من نيز سلام كردم و آنها پاسخ گفتند . پس از آن عرض كردم : خسته شدم .

 فرمود : مى‏ خواهى روى بستر خود آرام بگيرى ؟ عرض كردم : بلى ، فوراً يك قدم برداشته و به من فرمود : بخواب .

    ناگهان خود را در منزلم در حال خواب مشاهده كردم ، و پس از مدّتى برخاستم و نماز صبح را در منزل خواندم .(17)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 427 / 12 - ابن شهراشوب در كتاب «مناقب» مى گويد : شطيطه زن مؤمنه ‏اى بود كه در نيشابور زندگى مى‏ كرد ، هنگامى كه شيعيان نيشابور خواستند اموالى بسوى حضرت موسى بن جعفر عليه السلام بفرستند ، او هم درهمى را همراه با بافته ‏اى كه پنبه ‏اش را با دست خود رشته بود و چهار درهم ارزش داشت فرستاد ، امام عليه السلام آنچه را اين زن باايمان فرستاده بود پذيرفت و به آورنده فرمود :

 أبلغ شطيطة سلامي وأعطها هذه الصرّة .

 سلام مرا به شطيطه برسان و اين كيسه پول را به او بده .

 و در آن كيسه چهل درهم بود .

 سپس فرمود : و قطعه ‏اى از كفنهاى خود را كه از دهكده خودمان قريه صيدا قريه فاطمه زهرا عليها السلام پنبه‏ اش بدست آمده و خواهرم حليمه دختر امام صادق عليه السلام ‏آن را با دست خود رشته است براى او هديه مى‏فرستم .

    و وقتى اين زن مؤمنه از دنيا رفت امام عليه السلام با شترى كه داشت كنار پيكرش حضور يافت ، و مقدّمات دفن او را فراهم ساخت ، سپس بر شتر خود سوار شد و رو به صحرا كرد و روانه شد و فرمود :

 إنّي ومن يجري مجراي من الأئمّة عليهم السلام لابدّ لنا من حضور جنائزكم في أيّ بلد كنتم ، فاتّقوا اللَّه في أنفسكم .

 من و ديگر امامان هر كدام در زمان خود بايد در مراسم دفن شما در هر شهرى كه باشيد حضور پيدا كنيم ، پس در امور خود تقوا پيشه كنيد .(18)

    اين روايت را محمّد بن على طوسى در كتاب «ثاقب المناقب» ذكر كرده و ذيل آن را اين گونه نقل نموده است :

    هنگامى كه «شطيطه» از دنيا رفت انبوه شيعيان براى نماز خواندن بر جنازه‏ اش اجتماع كردند ، حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام كه بر شترى سوار شده بود در آنجا حضور يافت ، و از مركب پياده شد و با آن جمع بر پيكر آن زن مؤمنه نماز خواند و هنگامى كه او را در ميان قبر مى ‏نهادند شاهد آن صحنه بود و از خاك قبر مطهّر  امام حسين عليه السلام در ميان قبر او ريخت .(19)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 428 / 13 - اربلى رحمه الله در كتاب «كشف الغمّة» از شقيق بلخى نقل كرده است كه گفت : در سال 149 براى انجام حجّ به سفر پرداختم ، به قادسيّه كه رسيدم منزل كردم ، در آنجا جمعيّت انبوهى را ديدم كه زينت نموده ‏اند و براى حجّ حركت كرده ‏اند ، در اين ميان چشمم به جوان نيكوچهره گندمگون ضعيفى افتاد كه لباسى پشمى بالاى لباسهاى خود پوشيده و جامه ‏اى بخود پيچيده و نعلين به پاى خود كرده و جدا از مردم نشسته است ، با خود گفتم : اين جوان از طايفه صوفيّه است و مى‏ خواهد در ميان راه سربار مردم باشد و زحمت خود را به دوش ديگران بيندازد ، بخدا قسم اكنون نزد او مى‏ روم و او را توبيخ و سرزنش مى‏ كنم ، پس نزديك او رفتم ، همينكه  مرا ديد فرمود :

 اى شقيق ! «اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظنِّ إنَّ بَعْضَ الظنِّ إثْمٌ»(20) «از بسيارى از گمانها اجتناب كنيد ، همانا بعضى از گمانها گناه است» .

    اين را فرمود و مرا رها كرد و رفت ، با خود گفتم : چيز عجيبى بود ، او اسم مرا ذكر كرد و از باطن من خبر داد ، حتماً او بنده ‏اى از بندگان صالح خداوند است ، خود را بايد به او برسانم و از او درخواست كنم كه مرا حلال كند .

    با عجله او را تعقيب كردم ولى به او نرسيدم و او از ديدگان من ناپديد گرديد ، چون به منزلى در ميان راه بنام واقصه رسيديم و آنجا فرود آمديم ، او را ديدم نماز مى‏ خواند و اعضاء بدنش مى ‏لرزد و اشك از چشمان مباركش جارى است ، گفتم : اين همان گمشده من است كه در جستجوى او بودم ، از اين فرصت استفاده كنم و نزد او روم و از او بخواهم كه مرا حلال كند .

    پس كمى صبر كردم تا نشست و از نمازش فارغ شد ، آنگاه بطرف او رفتم همين كه مرا ديد فرمود :

 اى شقيق ؛ اين آيه شريفه را تلاوت كن : «وَإنّي لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى»(21) «من آمرزنده ‏ام كسى را كه توبه كند و ايمان آورد و كار نيكو كند و سپس در طريق هدايت قدم بردارد».

    چون اين آيه را قرائت نمود مرا رها كرد و رفت . گفتم : اين جوان حتماً از ابدال است ، اين مرتبه دوّم است كه از باطن من و سرّ نهانى من خبر داد ، چون به منزلگاه زباله رسيديم ديدم آن جوان كنار چاه ايستاده و در دست پياله ‏اى گرفته مى‏ خواهد آب بردارد ، ناگهان پياله از دستش ميان چاه افتاد ، پس نگاهى به آسمان كرد و شنيدم كه مى‏ گفت :

 أنت ريّي إذا ظمئت إلى الماء

 وقوتي إذا أردت الطعاما

 تويى مايه سيراب شدن من هنگامى كه تشنه آب مى ‏شوم ، و قوت و طعام من وقتى كه اراده غذا كنم .

 خداوندا ! اى سرور من ! غير از اين پياله ندارم ، آن را از من مگير .

    شقيق گويد : بخدا قسم ديدم آب چاه بالا آمد و او دست خود را دراز كرد و از آب پر كرد ، پس وضو گرفت و چهار ركعت نماز خواند و به طرف تلّ ريگى رفت ، از آن ريگها برداشت و در ميان كاسه ريخت و آن را حركت داد و آشاميد ، من بسوى او رفتم و بر او سلام كردم و وقتى پاسخم را گفت عرض كردم : از زيادتى و باقيمانده آنچه خداوند به شما عنايت كرده به من هم مرحمت فرما .

 فرمود : يا شقيق، لم تزل نعمة اللَّه علينا ظاهرة وباطنة فأحسن ظنّك بربّك.

 اى شقيق ! همواره نعمت ‏هاى ظاهرى و باطنى پروردگار شامل حال ما است ، گمان خود را به پروردگارت نيكو گردان .

    پس آن كاسه را به من مرحمت فرمود ، از آن آشاميدم ديدم شوربائى است كه از آب و شكر درست شده و بخدا قسم لذيذتر و خوشبوتر از آن هرگز چيزى نياشاميده بودم پس سير شدم و سيراب گرديدم و تا مدّتى به غذا و نوشيدنى ميل نداشتم .

    بعد از آن او را نديدم تا وارد مكّه شديم ، شبى از نيمه گذشته بود او را كنار قبّة الشراب ديدم با خشوع كامل به نماز ايستاده و پيوسته ناله و گريه كرد تا شب به پايان رسيد و وقتى سپيده صبح ظاهر شد در جايگاه نمازش نشست و مدّتى به تسبيح خدا پرداخت ، سپس برخاست و نماز صبح را بجا آورد و بعد از آن هفت بار گرد كعبه طواف كرد و خارج شد ، من هم به دنبال او بيرون رفتم ، و برخلاف آنچه در بين راه از او مشاهده كردم كه تنها بود ديدم اطراف او دوستان و ياران و غلامانش پروانه‏ وار مى‏ چرخند ، مردم بر او سلام مى‏ كنند و از او تجليل و احترام به عمل مى ‏آورند ، از يكى از اطرافيان ايشان سئوال كردم اين جوان كيست ؟

    جواب داد : حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام است .

    گفتم : عجائب و كراماتى كه مشاهده كردم اگر از غير او بود عجيب و شگفت ‏انگيز بود ، ولى از مثل چنين بزرگوارى هيچگونه تعجّب ندارد .

    اين حكايت را بعضى از شعرا به شعر درآورده ‏اند ، و علّامه مجلسى رحمه الله بعضى از آن را در كتاب شريف «بحار الأنوار» ذكر كرده است كه ما در اينجا نقل مى ‏كنيم :

 سل شقيق البلخيّ عنه بما شاهد

 منه وما الّذي كان أبصر

 قال لمّا حججت عاينت شخصاً

 شاحب اللون ناحل الجسم أسمر

 سائراً وحده وليس له زاد

 فما زلت دائماً أتفكّر

 وتوهّمت أنّه يسأل الناس

 ولم أدر أنّه الحجُّ الأكبر

 ثمّ عاينته ونحن نزول

 دون فيد على الكثيب الأحمر

 يضع الرمل في الإناء ويشربه

 فناديته وعقلي محيّر

 اسقني شربة فناولني منه

 فعاينته سويقاً وسكّر

 فسألت الحجيج من يك هذا؟

 قيل هذا الإمام موسى بن جعفر عليهما السلام

 شقيق بلخى را سؤال كن از آنچه مشاهده كرده از حضرت كاظم عليه السلام و آنچه ديده و فهميده است .

 گفت : هنگامى كه حجّ رفتم شخصى را ديدم رنگ پريده ، لاغر اندام با چهره ‏اى گندمگون .

 تنها مى‏ رفت و هيچ زاد و توشه‏ اى بهمراه نداشت ، پيوسته در كار او انديشه مى ‏كردم .

 با خود گمان كردم كه او آنچه احتياج داشته باشد از مردم خواهد خواست ، و ندانستم كه او خود حجّ  اكبر و روح و حقيقت حجّ است .

 سپس او را در منزلگاهى بنام فيد بر روى تلّ ريگزار سرخى ديدم .

 از آن ريگها در ظرف خود مى ‏ريخت و مى‏ آشاميد ، من او را صدا زدم در حاليكه عقلم سرگردان شده بود .

 به من هم شربتى بچشان ، پس به من مرحمت فرمود ، ديدم سويقى آميخته با شكر است .

 از حجّ‏گزاران سؤال كردم اين شخص كيست ؟ گفتند : اين امام موسى بن جعفر عليهما السلام است .(22)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 429 / 14 - شيخ طوسى قدس سره در كتاب «متهجّد» نقل مى ‏كند : حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام در حالى كه صورت مبارك خود را بر زمين مى ‏نهاد عرض مى‏ كرد :

 اللّهمّ لاتسلبني ما أنعمت به عليّ من ولايتك وولاية محمّد وآل محمّد عليهم السلام .(23)

 بارپروردگارا ! نعمت ولايت خود و ولايت محمّد و آل محمّد عليهم السلام را كه به من مرحمت فرموده‏ اى از من مگير .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 430 / 15 - سيّد بن طاووس و علّامه مجلسى قدّس سرّهما مى‏ نويسند :

  كان سلام اللَّه عليه حليف السجدة الطويلة ، والدموع الغزيرة ، والمناجاة الكثيرة والضراعات المتصلّة .

«آن حضرت پيوسته ملازم با سجده‏ هاى طولانى و اشك ريزان و مناجات فراوان و تضرّع و ناله به درگاه الهى بود» .(24)

    غلام سياه ‏چهره ‏اى داشت كه قيچى بدست مى‏ گرفت و پينه‏ هائى كه بر اثر زيادى سجده بر پيشانى مبارك او و استخوان بينى ‏اش بسته مى‏ شد مى ‏بريد .(25)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 431 / 16 - شيخ صدوق قدس سره از احمد بن عبداللَّه قروى و او از پدرش نقل كرده است كه گفت :

    بر فضل بن ربيع وارد شدم در حاليكه بر بام خانه‏ اش نشسته بود ، به من گفت : نزديك بيا ، چون نزديك او رفتم گفت : از اين بالا ميان آن اتاق را نگاه كن ، وقتى نگاه كردم سؤال كرد چه مى‏ بينى ؟ گفتم : جامه‏ اى را مى‏ بينم كه بر روى زمين افكنده شده است ، گفت : دوباره بهتر نگاه كن .

    چون با دقّت نگاه كردم گفتم : مردى گويا در حال سجده است ، پس از سؤالات ديگرى كه پرسيد به من گفت :

    اين ابوالحسن موسى بن جعفر عليهما السلام است ، من شب و روز او را مراقبت مى ‏كنم ، هيچگاه او را جز در اين حالى كه مى ‏بينى مشاهده نكرده ‏ام ، او نماز صبح را كه مى‏ خواند تا هنگام طلوع خورشيد به تعقيب نماز مى ‏پردازد ، سپس به سجده مى‏ رود و تا اذان ظهر سجده ‏اش را ادامه مى‏ دهد و كسى را سفارش نموده كه چون از وقت اذان اطّلاع حاصل كرد به او خبر دهد ، آنگاه بر مى‏ خيزد و بدون اينكه وضوى تازه‏ اى بگيرد نماز مى‏ خواند ، و من مى ‏فهمم كه او در سجده طولانى خود بخواب نرفته است ، و چون از نماز ظهر و عصر و نوافل و تعقيبات آن فارغ مى ‏شود تا غروب در حال سجده است ، سپس برمى‏ خيزد و با همان وضوئى كه دارد نماز مغرب را مى‏ خواند .

    و چون نماز مغرب و عشاء و نوافل و تعقيبات آن را بجا مى ‏آورد با غذاى مختصرى كه براى او مى ‏آورند افطار مى‏ كند ، سپس تجديد وضو مى‏ نمايد و بعد از آن سجده ‏اى بجا مى ‏آورد و چون سر از سجده برمى‏ دارد استراحت كوتاه و خواب سبكى مى‏ كند ، سپس برمى خيزد و دوباره وضو مى‏ گيرد و به نماز مى‏ ايستد و تا طلوع فجر به نماز مشغول است ، و چون غلامش به او وقت طلوع فجر را خبر مى‏ دهد نماز صبح را بجا مى ‏آورد ، و مدّت يكسال است كه اين روش او است... .(26)

    مؤلّف رحمه الله گويد : اين روايت از رواياتى است كه دلالت مى ‏كند بر حجيّت خبر واحد و كافى بودن يك عادل بلكه يك نفر مورد اعتماد (يعنى اگر شخص مطمئن خبرى داد ولو يك نفر باشد قول او حجّت است و دليل شرعى است) و دلالت مى‏ كند بر اينكه بيّنه يعنى شهادت و گواهى راهى شرعى است براى بدست آوردن موضوعات خارجى ، و در تمام موارد اينگونه است جز در موارد نزاع و ادّعا كه در آن تعدّد شرط است ، در روايتى كه شاهد بحث است امام عليه السلام با شهادت يك نفر موضوع خارجى را كه وقت زوال يا طلوع فجر باشد احراز نموده است ، و با گفته او علم به داخل شدن وقت پيدا كرده ، و اگر كسى احتمال دهد كه در اين مورد امام به خاطر زندانى بودن تمكّن نداشته است از تحصيل علم ، لذا به اين مقدار اكتفا نموده است ، احتمال بعيدى است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 432 / 17 - كلينى رحمه الله در كتاب «كافى» از حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام نقل كرده است كه فرمود :

 إنّ اللَّه غضب على الشيعة فخيّرني نفسي أو هم ، فوقيتهم واللَّه بنفسي .(27)

 همانا خداوند به خاطر گناه شيعه بر آنها غضب كرد و مرا مخيّر نمود كه عقوبت را من از طرف آنها تحمّل كنم و يا خود آنها عقوبت شوند ، بخدا قسم من آن را به جان خود خريدم و شيعيان را حفظ كردم .

    مؤلّف گويد : تأييد فرمايش حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام تفسيرى است كه در ذيل اين آيه شريفه «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِك»(28) «تا خداوند گناهانى را كه از تو سر زده بيامرزد» فرموده ‏اند :

    مقصود از گناهانى كه از تو سر زده ، گناهان امّت است .(29)

    ائمّه طاهرين عليهم السلام بعضى از اعمال را بخاطر جبران كمبودها و كوتاهى ‏هاى شيعيان از طرف آنها انجام داده‏ اند .

و خدا خير دهد به شاعرى كه گفته است :

 إذا ذرّ إكسير المحبّة فوق ما

 جناه استحال الذنب أيّ استحالة

 وقتى غبار كيمياى محبّت بر روى گناهى نشست ، تغيير حالت مى ‏دهد و و بطور كامل دگرگون مى ‏شود .

 


1) الكافى : 310/1 ح 11، مناقب ابن شهر اشوب: 287/4 سطر آخر، بحار الأنوار : 73/48 ذيل ح 99، كشف الغمّة: 221/2.

2) كشف الغمّة: 207/2، بحار الأنوار : 209/78 ح 78.

3) سوره رعد ، آيه 11 .

4) تفسير عيّاشى : 205/2 ح 18، بحار الأنوار : 56/6 ح3، تفسير برهان : 284/2 ح3، المستدرك: 408/5 ح2 .

5) مناقب ابن شهراشوب: 299/4، بحار الأنوار : 41/48 ح 17، عيون اخبار الرضا عليه السلام: 78/1 ح1، امالى صدوق : 212 ح 20 مجلس 29 .

6) مناقب ابن شهراشوب: 298/4، الإرشاد: 315، الخرائج: 649/2 ح 1، بحار الأنوار: 57/48 ح 67.

7) كنوز و گنج‏هاى طالقان در روايات فراوانى ياد شده و اوصاف آنها بيان گرديده است .

8) مناقب ابن شهراشوب: 301/4، بحار الأنوار : 39/48 ح 16، مدينة المعاجز: 427/6 ح 150.

9) عيون المعجزات: 100، بحار الأنوار : 85/48 ح 105.

10) سوره غاشية ، آيه 26 25 .

11) همان طور كه در زيارت جامعه به آن بزرگواران خطاب كرده و عرض مى‏ نماييم : «وإياب الخلق إليكم وحسابهم عليكم» «بازگشت خلق به سوى شما و حساب ايشان با شما است» ، زيرا ايشان عهده‏ دار امر و نهى الهى در دنيا و آخرت هستند ، در حالى كه اختيار همه امور به دست خداست و او براى هر يك از بندگانش كه بخواهد آن را قرار مى‏ دهد .

12) تأويل الآيات: 788/2 ح 7 ، بحار الأنوار: 50/8 ح 57، و 267/24 ح 34 ، تفسير برهان : 456/4 ح 6 .

13) الكافى : 159/8 ح 154، بحار الأنوار : 337/7 ح 24.

14) علاّمه مجلسى رحمه الله در بيان اين جمله مى‏ نويسد : همانا امام عليه السلام به او فرمود : اين نوشته را به پوست منتقل كن يعنى آن را روى پوست دبّاغى‏ شده بنويس تا دوام آن بيشتر باشد .

15) الإختصاص: 217، بصائر الدرجات: 408 ح4، بحار الأنوار : 145/2 ح 12 ، و 368/25 ح 12 .

16) نوادر المعجزات: 163 ح4، دلائل الإمامة: 322 ح 15 ، مدينة المعاجز: 201/6 ح 15.

17) نوادر المعجزات: 160 ح3، دلائل الإمامة: 343 ح 45، مدينة المعاجز: 276/6 ح 74.

18) مناقب ابن‏ شهراشوب: 291/4، بحار الأنوار : 73/48 ح 100. اين حديث طولانى است ؛ مؤلّف ‏رحمه الله آن را مختصر نموده است .

19) الثاقب في المناقب : 439 ح5 ، الخرائج: 720/2 ح 24 ، مدينة المعاجز: 411/6 ح 144.

20) سوره حجرات ، آيه 12 .

21) سوره طه ، آيه  82 .

22) كشف الغمّة: 213/2، مطالب السؤول: 62/2، بحار الأنوار : 80/48 ح 102، مدينة المعاجز: 194/6 ح7، دلائل الإمامة: 317 ح6، ينابيع المودّة: 362، تذكرة الخواصّ: 348، الفصول المهمّة: 215.

23) مصباح المتهجّد : 41 چاپ بيروت ، بحار الأنوار : 214/86 ح 27 از فلاح السائل (با كمى اختلاف) .

24) اين جملات در ضمن زيارت آن حضرت وارد شده است . مراجعه كنيد به «بحار الأنوار : 17/102» كه آن را به نقل از «مصباح الزائر : 382» ذكر كرده است .

25) شيخ صدوق رحمه الله در كتاب «عيون اخبار الرضا عليه السلام: 77/1» ضمن يك حديث طولانى آن را روايت كرده است ، بحار الأنوار : 216/48 سطر 166/85  1 ح 16 و 213/95 ضمن ح 5 .

26) امالى صدوق : 210 ح 19 مجلس 29 ، مناقب ابن شهراشوب: 318/4، بحار الأنوار : 107/48 ح9.

27) الكافى : 260/1 ح5، مدينة المعاجز: 379/6 ح 124.

28) سوره فتح ، آيه 2 .

29) براى اطّلاع بيشتر به تفسير برهان: 195/4 مراجعه كنيد .

 

    بازدید : 31746
    بازديد امروز : 9310
    بازديد ديروز : 23196
    بازديد کل : 127613754
    بازديد کل : 88878896