امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
بخش نهم : مناقب حضرت امام کاظم عليه السلام

بخش نهم

 

قطره ‏اى از درياى فضايل و مناقب

عالم خاندان علم و نبوّت

ابو ابراهيم حضرت امام موسى كاظم

صلوات اللَّه عليه

---------------------------------------------------

 1055 / 1  -  در كتاب «قرب الإسناد» مى ‏نويسد: عيسى شلقان گويد:

    محضر باصفاى امام صادق ‏عليه السلام شرفياب شدم ، مى‏ خواستم در مورد ابوالخطّاب از حضرتش بپرسم.

    حضرت پيش از آن‏كه من بنشينم به من فرمود :

 اى عيسى! چه مانعى دارد كه پسرم را ملاقات كنى و آنچه مى‏ خواهى از او بپرسى ؟

    من خدمت بنده صالح و شايسته خدا ، امام كاظم ‏عليه السلام رفتم، او در مكتب بود، و در لب‏هاى شريفش اثر مركب بود ، پيش از سؤال من فرمود:

 يا عيسى ! إنّ اللَّه تبارك وتعالى أخذ ميثاق النبيّين على النبوّة فلم يتحوّلوا عنها أبداً، وأخذ ميثاق الوصيّين على الوصيّة فلم يتحوّلوا عنها أبداً ، وأعار قوماً الإيمان زماناً ثمّ يسلبهم إيّاه ، وأنّ أبا الخطّاب ممّن اُعير الإيمان وسلبه اللَّه .

 اى عيسى! به راستى كه خداوند از پيامبران بر پيامبرى پيمان گرفته كه همواره ثابتند و از آن روگردان نمى‏ باشند ، و از اوصيا بر وصايت و امامت پيمان گرفته كه همواره ثابتند و از آن روگردان نمى‏ باشند ، و به برخى ايمان عاريه ‏اى داده كه بعداً از آنها مى‏ گيرد و ابوالخطّاب از جمله كسانى بود كه ايمان عاريه ‏اى داشت و خداوند از او گرفت.

    من (از پاسخ آن آقازاده خوشحال شدم و) آن حضرت را در آغوش گرفته و ميان دو چشمانش را بوسيدم، سپس عرض كردم: پدر و مادرم فدايت باد ! كه شما از خاندانى هستيد كه خداوند مى‏ فرمايد :

 «ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ»(1) ؛

 «آنان فرزندانى هستند كه برخى از برخى ديگر (فضيلت) گرفته‏ اند و خداوند شنوا و داناست».

 آنگاه خدمت امام صادق ‏عليه السلام بازگشتم، حضرت فرمود: چه كردى اى عيسى؟

    عرض كردم: پدر و مادرم فدايت باد! خدمت فرزندتان كاظم‏ عليه السلام رسيدم، وى پيش از آن كه من چيزى بپرسم پاسخم داد و هر چه كه مى‏ خواستم بپرسم جواب داد، سوگند به خدا! فهميدم كه صاحب اين امر اوست و او امام است.

    حضرت فرمود:

 يا عيسى ! إنّ ابني هذا الّذي رأيت لو سألته عمّا بين دفّتي المصحف لأجابك فيه بعلم .

 اى عيسى! اين پسرم كه او را ديدى اگر از آنچه در قرآن است از او بپرسى با علم و دانش ، پاسخ واقعى را به تو خواهد داد .

    امام صادق‏ عليه السلام همان روز او را از مكتب بيرون آورد، و از آن روز فهميدم كه او صاحب اين امر و امام است.(2)

------------------------------------------------

 1056 / 2  -  در كتاب «الثاقب في المناقب» و نيز «الصراط المستقيم» آمده است:

    مفضّل بن عمر گويد : هنگامى كه امام صادق‏ عليه السلام به شهادت رسيد يكى از فرزندان آن حضرت به نام عبداللَّه بن جعفر ادّعاى امامت كرد .

    امام كاظم‏ عليه السلام به غلامش دستور داد تا مقدارى هيزم در وسط حياط جمع كنند، آنگاه شخصى را فرستاد تا عبداللَّه را به خانه دعوت كند.

    او آمد، امام كاظم‏ عليه السلام نيز به همراه گروهى از بزرگان شيعه اماميّه در خانه حضور به هم رسانيدند.

    امام ‏عليه السلام دستور داد هيزمها را آتش بزنند، تا خوب سرخ شوند. آنگاه برخاست و با لباسهايش در وسط آتش قرار گرفت، و رو كرد به آن گروه و ساعتى با آنان به سخن پرداخت، سپس برخاست و لباسش را تكان داد و به جايگاه خود برگشت، رو كرد به برادرش عبداللَّه و فرمود:

 إن أنت تزعم أنّك الإمام بعد أبيك فاجلس في ذلك المجلس .

 اگر تو گمان مى ‏كنى كه پس از پدرت امام هستى برخيز و در وسط آتش بنشين.

    مفضّل مى‏ گويد: در اين هنگام ما ديديم كه رنگ عبداللَّه دگرگون شد و برخاست و در حالى كه رداى خود را بر زمين مى‏ كشيد از خانه امام كاظم ‏عليه السلام بيرون رفت .(3)


------------------------------------------------

 1057 / 3  -  در كتاب «الثاقب فى المناقب» مى ‏نويسد : حديث ابوحنيفه از جمله احاديثى است كه ميان شيعه و سنّى شهرت يافته است .

    روزى ابو حنيفه وارد خانه امام صادق ‏عليه السلام شده و فرزندش موسى صلوات اللَّه عليه را در راهرو منزل مى ‏بيند ، با خودش مى‏ گويد : شيعيان چنين مى‏ پندارند كه دانش در دوران كودكى به اينان عطا مى‏ شود، اينك از اين كودك سؤالاتى مى‏ پرسم تا او را امتحان كنم .

    آنگاه رو به امام كاظم ‏عليه السلام كرده و مى‏ گويد: اى پسر! وقتى آدم غريبى وارد شهرى شد كجا بايد قضاى حاجت كند؟

    امام كاظم‏ عليه السلام با نگاهى غضبناك به او نگريست و فرمود:

 اى شيخ! بى‏ ادبى كردى، سلامت كو؟

    ابو حنيفه گويد: من شرمنده شده و عقب عقب برگشتم تا از خانه بيرون رفتم و اين در حالى بود كه او در نظرم خيلى بزرگوار و شريف آمد، آنگاه بازگشتم ، سلام نموده و عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! اگر شخص غريبى وارد شهرى شد كجا بايد قضاى حاجت كند؟ فرمود:

 از كنار رودخانه‏ هاى شهر، جويبارهاى آب، محل فرود آمدن و تجمّع مردم ، زير درختان ميوه‏ دار، اطراف خانه‏ ها، كنار راه‏ها و كنار چشمه‏ ها و حوضها بپرهيزد؛ هر كجا كه بخواهد قضاى حاجت كند.

    ابو حنيفه گويد: عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! معصيت از چه كسى سر مى زند؟

    حضرت نگاهى به من كرد و فرمود:

 إمّا أن تكون من اللَّه ، أو من العبد ، أو منهما معاً ، فإن كانت من اللَّه فهو أكرم من أن يؤاخذه بما لم يكتسبه ، وإن كانت منهما فهو أعدل من أن يأخذ العبد بما هو شريك فيه ، فلم يبق إلّا أن يكون من العبد ، فإن عفا فبفضله ، وإن عاقب فبعدله .

 گناه يا از ناحيه خداوند است، يا از جانب بنده، يا از جانب هر دو، اگر از ناحيه خدا باشد او بزرگوارتر از آن است كه بنده ‏اش را به خاطر معصيتى كه مرتكب نشده كيفر دهد و اگر از جانب هر دو باشد ، خداوند عادل‏تر از آن است كه در معصيتى كه خود شركت نموده ، بنده‏ اش را كيفر دهد، پس راهى نمى‏ ماند جز آن‏كه معصيت از جانب بنده باشد. در اين صورت، اگر خداوند بنده‏ اش را بخشيد پس به فضل و رحمتش بوده و اگر او را كيفر داد پس به عدلش با او رفتار كرده است .

    ابو حنيفه گويد: بغض گلويم را گرفت چشمانم از اشك پر شد و اين آيه را خواندم كه:

 «ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بِعْضٍ وَاللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ»(4) ؛

 «آنان فرزندانى هستند كه برخى از برخى ديگر (فضيلت) گرفته‏ اند و خداوند شنوا و داناست».(5)


------------------------------------------------

 1058 / 4  -  باز در همان كتاب آمده است: اسحاق بن ابى عبد اللَّه گويد:

    سالى كه امام كاظم ‏عليه السلام از بصره مى‏ آمدند ؛ من همراه حضرتش بودم، ما از ترس توفان از زمين سيلگاهى كه در آن ريگ و سنگريزه بود عبور مى‏ كرديم، در اين هنگام باگروهى كه سوار كشتى بودند برخورد كرديم، از آنان سر و صدايى شنيده مى‏ شد. امام‏ عليه السلام فرمود:

 اين سر و صدا براى چيست؟

 عرض شد : عروسى را به سوى همسرش مى‏ برند .

 پس از اندك زمانى ناگاه فريادى شنيديم.

 امام ‏عليه السلام فرمود:

اين فرياد چه بود؟

 عرض كردم: عروس مى‏ خواست مشتى آب بردارد كه دستبندش در آب افتاد.

 امام‏ عليه السلام فرمود:

بايستيد، و به ناخداى كشتى آنان نيز بگوييد: كشتى را  نگه دارد.

 ما ايستاديم، ناخداى آنان نيز كشتى را نگه داشت، حضرت سينه مبارك خود را به كشتى تكيه داده و آهسته دعايى خواند، آنگاه به ناخدا فرمود:

در آب فرو رو (و دستبند را بياور).

    ناخدا لنگى به خود بسته و در آب فرو رفت، بيش از نيم ساعت جستجو كرد ناگاه دستبند را آورد .

    وقتى ناخدا دستبند را آورد ، اسحاق ، برادر امام‏ عليه السلام عرض كرد: قربانت گردم ! دعايى كه خواندى براى ما نيز بياموز .

    حضرت فرمود:

 به شرطى كه به نااهلان نياموزى جز افرادى كه مورد اعتماد هستند.

 آنگاه اين دعا را خواند:

 «يا سابِقَ كُلِّ فَوْتٍ ، وَيا سامِعَ كُلِّ صَوْتٍ ، وَيا بارِئَ النُّفُوسِ بَعْدَ الْمَوْتِ ، وَيا كاسِيَ الْعِظامِ لَحْماً بَعْدَ الْمَوْتِ ، يا مَنْ لاتَغْشاهُ الظُّلُماتِ الْحِنْدِسيَّة وَلاتَتَشابَهُ عَلَيْهِ الْأَصْواتُ الْمُخْتَلِفَةُ ، وَيا مَنْ لايَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ ، يا مَنْ لَهُ عِنْدَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مِنْ خَلْقِهِ سَمْعٌ حاضِرٌ ، وَبَصَرٌ نافِذٌ ، لايُغَلِّطُهُ كَثْرَةُ الْمَسائِلِ ، وَلايُبْرِمُهُ إِلْحاحُ الْمُلِحّين ، يا حَيٌّ حينَ لا حَيَّ في دَيْمُومِيَّةِ مُلْكِهِ وَبَقائِهِ ، يا مَنْ سَكَنَ الْعُلى وَاحْتَجَبَ عَنْ خَلْقِهِ بِنُورِهِ ، يا مَنْ أَشْرَقَ بِنُورِهِ دياجِي الظُّلَم ، أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْواحِدِ الْأَحَدِ الْفَرْدِ الْوِتْرِ الصَّمَدِ أَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّيِّبينَ الْأَخْيار» .

 اى پيشى‏ گيرنده از هر فوت ‏شده، و اى شنونده هر صدا، و اى آفريننده جان‏ها پس از مرگ ، و اى پوشاننده استخوان‏ها با گوشت پس از بين رفتن ، اى كسى كه تاريكی ‏هاى تيره او را نپوشاند و صداهاى گوناگون بر او مشتبه نگردد ، و اى كسى كه هيچ امرى او را از امر ديگرى باز ندارد ، اى كسى كه نزد هر آفريده گوش شنوا و ديده نافذ دارد كه زيادى پرسشها او را به اشتباه نينداخته و پافشارى اصراركنندگان خسته‏ اش نكند .

 اى زنده در زمانى كه در ملك هميشگى و بقايش زنده‏ اى نبود ، اى كسى كه ساكن در (عرش) والا است و با نورش از آفريدگانش فاصله گرفته ، اى كسى كه با نورش قعر تاريكي ها را روشن نموده؛ از تو مى‏ خواهم به حق آن اسمت كه تنها ، يكتا ، يگانه فرد ، وتر و صمد است كه بر محمّد و آل محمّد كه پاكيزه و برگزيده‏ اند درود فرست .(6)


------------------------------------------------

 1059 / 5  -  باز در همان كتاب آمده است : اسحاق بن منصور گويد:

 از امام كاظم ‏عليه السلام شنيدم كه تاريخ مرگ يكى از شيعيانش را اطلاع مى ‏داد ، من با خود گفتم : به راستى اين شخص مى‏ داند كه شيعيانش در چه روزى مى‏ ميرند ؟

همين كه اين سخن از ذهن من خطور نمود ، رو به من كرد و فرمود :

 اصنع ما أنت صانع ، فإنّ عمرك قد فني ، وقد بقي منه دون سنتين، وكذلك أخوك لايمكث بعدك إلّا شهراً واحداً حتّى يموت، وكذلك عامّة أهل بيتك ويتشتّت كلّهم ، ويتفرّق جمعهم ، ويشمت بهم أعداؤهم ويصيرون رحمة لإخوانهم ، إن كان هذا في صدرك.

 تو نيز هر كارى دارى انجام بده كه عمر تو هم در حال پايان است و بيش از دو سال زنده نيستى و برادرت نيز يك ماه پس از تو خواهد مرد و همچنين تمام خانواده ‏ات همگى پراكنده و جمعيّت آنها متفرّق خواهند شد و مورد سرزنش دشمنان و ترحّم دوستان قرار خواهند گرفت ، آيا اين خيال را نمى‏ كردى ؟

    عرض كردم: از آنچه از ذهنم خطور كرد به‏ سوى خدا استغفار مى‏ نمايم.

    آرى ، دو سال تمام نشد كه اسحاق بن منصور از دنيا رفت، و پس از يك ماه برادرش نيز وفات يافت، خانواده ‏اش نيز مردند، و بازماندگان آنها فقير شده و پراكنده شدند به گونه ‏اى كه نيازمند به كمك و صدقه شدند.(7)


------------------------------------------------

 1060 / 6  -  باز در همان كتاب مى‏ خوانيم: اسحاق بن عمّار گويد:

    محضر باصفاى امام كاظم ‏عليه السلام شرفياب شده و برابر حضرتش نشستم، ناگاه شخصى خراسانى اجازه ورود خواست، وارد شده و با لهجه ‏اى سخن گفت كه من تا حال نشنيده بودم، گويا صدايى شبيه، صداى پرندگان داشت .

    حضرت پاسخ او را با همان زبان و لهجه خودش داد تا اين كه صحبت آنها تمام شد و او همه مسايلش را پرسيد و بيرون رفت.

    عرض كردم: من تاكنون چنين زبان و لهجه ‏اى نشنيده بودم.

    حضرت فرمود:

 اين لهجه گروهى از اهل چين است . البتّه، زبان و لهجه همه مردم چين، چنين نيست. مثل اين كه از حرف‏ زدن من به لهجه آنان در شگفت شدى؟

 عرض كردم: جاى شگفتى بود.

 فرمود:

أخبرك بما هو أعجب منه ، إنّ الإمام يعلم منطق الطير ومنطق كلّ ذي روح خلقه اللَّه تعالى، وما يخفى على الإمام شي‏ء .

 اينك از اين شگفت‏تر به تو مى‏ گويم؛ به راستى كه امام، زبان پرندگان و هر صاحب روحى را كه خدا آفريده مى ‏داند و چيزى بر امام پوشيده نيست.(8)


------------------------------------------------

 1061 / 7  -  شيخ مفيد قدس سره در «الارشاد» و طبرسى رحمه الله صاحب تفسير «مجمع البيان» در «اعلام الورى» مى ‏نويسند: حسن بن محمّد از جدّش از افراد زيادى از ياران و اساتيدش نقل مى ‏كند كه:

    يكى از فرزندان عمر بن خطّاب در مدينه امام كاظم‏ عليه السلام را مورد آزار قرار مى‏ داد، وقتى آن حضرت را مى‏ ديد ناسزا مى‏ گفت و به على‏ عليه السلام دشنام مى ‏داد. روزى بعضى از ياران امام كاظم ‏عليه السلام به حضرتش عرض كردند : اجازه دهيد ما اين فاجر را بكشيم .

    حضرت به شدّت آنها را از اين عمل بازداشته و به خاطر اين عمل توبيخ نمود. آنگاه از شغل آن مرد عمرى پرسيد.

    گفتند: او در اطراف مدينه مشغول زراعت است، حضرت سوار بر مركبش شده و به سوى او حركت كرد، او را در مزرعه‏ اش پيدا كرد، با الاغش وارد مزرعه وى شد .

    عمرى فرياد زد: زراعت مرا لگدمال نكن .

    حضرت همچنان سوار بر الاغ از روى زراعت او به طرفش مى‏رفت ، تا اين كه نزديك او رسيد، و از مركب پياده شد، و در كنارش نشست، و با روى گشاده و خندان به او فرمود :

 چقدر هزينه براى اين مزرعه كرده‏ اى؟

    گفت: صد دينار .

    ... تا آنجا كه گويد : امام كاظم عليه السلام كيسه ‏اى در آورد - كه در آن سيصد دينار بود - و به او داد و فرمود:

 زراعت تو نيز بحال خودش باقى است ، خداوند آنچه در آن اُميد دارى به تو روزى مى‏ كند .

    راوى گويد: عمرى برخاست و سر امام‏ عليه السلام را بوسيد و تقاضا كرد كه حضرت از خطاى گذشته ‏اش بگذرد .

    امام كاظم‏ عليه السلام لبخندى به او زد و بازگشت .

    راوى گويد : آن حضرت به سوى مسجد رفت ، ديد عمرى در مسجد نشسته، نگاهى به آن حضرت كرد و اين آيه را خواند: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيث يَجْعَل رِسالَتَه»؛ «خداوند آگاهتر است كه رسالت خويش را در كجا قرار دهد» .

    ياران عمرى دور او را گرفتند و گفتند: جريان چيست؟ تو پيش از اين چنين عقيده نداشتى و اين گونه نمى‏ گفتى ؟

    عمرى گفت: اكنون شنيديد كه چه گفتم، و شروع كرد به دعا كردن بر امام كاظم‏ عليه السلام . يارانش با او دشمنى كردند او نيز با آنها دشمن شد .

    وقتى امام كاظم‏ عليه السلام به منزلش برگشت، به اطرافيانش - كه تصميم قتل او را گرفته بودند - فرمود :

 أيّما كان خيراً ما أردتم ؟ أم ما أردت ؟ إنّني أصلحت أمره بالمقدار الّذي عرفتم وكفيت به شرّه.

 كدام رفتار بهتر بود : آنچه شما تصميم داشتيد يا آنچه من انجام دادم؟! من با همان مبلغى كه مى‏ دانيد او را رو به راه كرده و جلو شرّش را گرفتم .(9)


------------------------------------------------

 1062 / 8  -  قطب راوندى‏ قدس سره در كتاب «خرائج» مى ‏نويسد: ابن ابى حمزه گويد:

    من در خدمت مولايم امام كاظم ‏عليه السلام بودم، ناگاه سى نفر غلام حبشى كه براى حضرتش خريده بودند وارد شدند، يكى از غلامان كه زيبا بود با زبان مادرى خود سخن گفت، امام كاظم ‏عليه السلام نيز با همان لهجه پاسخ او را داد.

    غلام از اين امر در شگفت شد و ديگران نيز در شگفت شدند، چرا كه خيال مى ‏كردند كه امام‏ عليه السلام زبان آنها را نمى ‏فهمد.

    امام كاظم‏ عليه السلام به او فرمود:

 من مقدارى پول در اختيار تو مى‏ گذارم و تو به هر كدام سى درهم  بده .

    آنها از خدمت حضرتش بيرون آمدند، و به يكديگر مى ‏گفتند: اين آقا به لهجه ما ، بهتر از خودمان صحبت مى‏ نمايد، و اين نعمتى است كه خداوند به ما ارزانى داشته است.

    علىّ بن ابو حمزه گويد: وقتى آنها بيرون رفتند، عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! ديدم كه با اين حبشيان به زبان خودشان حرف مى ‏زدى؟

    حضرت فرمود:

 آرى. عرض كردم: به يكى از غلامان امتيازى قايل شدى؟

 فرمود: آرى، به او گفتم: به يارانش نصيحتى كند، و هر ماه به هر كدام از آنها سى درهم  بدهد، زيرا وقتى او زبان به سخن گشود از آنها داناتر بود، چرا كه او از فرزندان پادشاه آنهاست، او را رئيس آنها قرار داده و سفارش كردم هر چه نياز دارند از او بگيرند . با همه اينها، او غلام درستى است.

 آنگاه حضرت فرمود: شايد تو از اين كه با زبان حبشى با آنان صحبت كردم در شگفت شدى ؟

 عرض كردم: آرى، به خدا سوگند !

 فرمود: در شگفت مباش كه آنچه از امر من بر تو پنهان شده از اين خيلى شگفت‏ انگيزتر و شگفت ‏انگيزتر است . آنچه از من شنيدى همانند اين است كه پرنده ‏اى با منقارش قطره‏ اى از دريايى بردارد ، آيا آن يك قطره ‏اى كه پرنده با منقارش برداشته از دريا مى‏ كاهد ؟

 والإمام بمنزلة البحر لاينفد ما عنده وعجائبه أكثر من عجائب البحر.

 و امام نيز به منزله درياست، آنچه در نزد اوست پايان‏ پذير نيست و كارهاى شگفت‏ انگيز او ، از شگفتى‏ هاى دريا بيشتر است .(10)


------------------------------------------------

 1063 / 9  -  ابو الفرج در «مقاتل الطالبيّين» مى ‏نويسد: يحيى بن حسن گويد:

    امام كاظم ‏عليه السلام هر گاه از كسى خبرى به او مى‏ رسيد كه ناخوش‏آيند بود ، كيسه دينارى براى او مى ‏فرستاد. كيسه‏ هاى آن حضرت بين سيصد تا دويست دينار بود و كيسه ‏هاى آن حضرت ضرب‏ المثل شده بود .(11)


------------------------------------------------

 1064 / 10  -  ديلمى در «اعلام الدين» مى ‏نويسد: ابو حنيفه گويد:

    روزى جهت پرسش از مسائلى خدمت امام صادق‏ عليه السلام رفتم ، گفتند : آن حضرت خوابيده است .

    من منتظر شدم تا از خواب بيدار شود . در اين بين پسربچّه ‏اى پنج - يا شش - ساله ‏اى را ديدم، كه بسيار زيبا، داراى هيبت والا و نيكو رفتار بود، پرسيدم: اين كودك كيست؟

    گفتند: موسى بن جعفرعليهما السلام است .

    بر او سلام كرده و گفتم: اى فرزند رسول خدا ! نظر شما در مورد اعمال بندگان چيست ؟

    حضرت چهار زانو نشست و آستين راست خود را روى آستين چپ گذاشت و فرمود:

 اى نعمان! پرسيدى، اينك پاسخش را گوش كن، وقتى شنيدى بفهم و حفظ كن، وقتى فهميدى عمل كن.

 إنّ أفعال العباد لاتعدو من ثلاث خصال : إمّا من اللَّه على انفراده ، أو من اللَّه والعبد شركة ، أو من العبد بانفراده . فإن كانت من اللَّه على انفراده فما باله سبحانه يعذّب عبده على ما لم يفعله مع عدله ورحمته وحكمته ، وإن كانت من اللَّه والعبد شركة فما بال الشريك القويّ يعذّب شريكه على ما قد شركه فيه وأعانه عليه .

 همانا اعمال بندگان از سه صورت خارج نيست:

 1 - يا فقط خداوند اين كارها را انجام مى ‏دهد. 2 - يا خدا و بنده در انجام اين اعمال شريكند. 3 - يا تنها بنده انجام مى ‏دهد.

 اگر خداوند به تنهايى انجام داده ، پس چرا بنده ‏اش را بر آنچه انجام نداده كيفر كند؟ با اين كه خداوند عادل، رحيم و حكيم است.

 و اگر اين عمل با شركت بنده و خدا انجام پذيرفته، چرا شريك توانا و قوى، شريك ناتوان خود را كيفر دهد؟ با اين كه خودش شريك بوده و او را يارى نموده است؟

 آنگاه حضرت فرمود: يا نعمان! اين دو صورت كه حتماً محال است ؟

 ابو حنيفه گفت: آرى .

 حضرت فرمود: فقط صورت سوّم باقى مى‏ ماند كه بنده به تنهايى انجام بدهد.

    آنگاه حضرت اين اشعار را خواند:

 لم تخل أفعالنا الّتي نذمّ بها

 إحدى ثلاث خصال حين نبديها

 إمّا تفرّد بارئنا بصنعتها

 فيسقط اللوم عنّا حين نأتيها

 أو كان يشركنا فيها فيلحقه

 ما كان يلحقنا من لائم فيها

 أو لم يكن لإلهي في جنايتها

 ذنب فما الذنب إلّا ذنب جانيها

 كارهايى كه باعث نكوهش ما مى‏ گردند ، به هنگام مرتكب‏ شدن از سه حالت بيرون نيستند:

 يا پروردگار ما به تنهايى آنها را انجام مى ‏دهد؛ در آن صورت با اين كه از ما ظاهر گشته ، مورد ملامت قرار نمى‏ گيريم .

 يا اين كه خداوند در ارتكاب آنها با ما شريك است كه در آن صورت او نيز مانند ما مورد سرزنش قرار مى‏ گيرد .

 يا اين كه براى خداوند در جنايت بنده گناهى نيست ، پس گناه مربوط به كسى است كه آن را مرتكب شده است .(12)

------------------------------------------------

 1065 / 11  -  علّامه بزرگوار محدّث عالى مقدار مجلسى‏ قدس سره مى ‏گويد : در يكى از كتاب‏هاى دانشمندان شيعه ديدم كه آمده بود :

    وقتى هارون الرشيد لعنة اللَّه عليه تصميم گرفت امام كاظم‏ عليه السلام را به شهادت برساند، قتل آن حضرت را به هر يك از مقامات كشورى و لشكرى پيشنهاد كرد هيچ كدام نپذيرفتند.

    وى ناچار نامه‏ اى به نمايندگان خود در كشورهاى فرنگ نوشت كه : گروهى را براى من بفرستيد كه خدا و پيامبر را نشناسند، من مى‏ خواهم به وسيله آنان كارى انجام دهم.

    آنان يك گروه پنجاه نفرى را كه آشنايى با اسلام حتّى با لغت عرب نداشتند ، فرستادند . وقتى آنان آمدند هارون آنها را گرامى داشت و پرسيد: خداى شما كيست؟ پيامبرتان كيست؟

    آنان پاسخ دادند: ما نه خدايى را مى‏ شناسيم نه پيامبرى را .

    آنگاه آنها را وارد اتاقى كرد كه امام كاظم‏ عليه السلام را در آن زندانى كرده بود، تا حضرتش را به قتل برسانند و خود هارون الرشيد لعين نيز از پنجره اتاق به آنان تماشا مى‏ كرد .

    آنان وارد اتاق شدند وقتى چشمشان به امام كاظم‏ عليه السلام افتاد اسلحه خود را كنار انداخته و بدنشان به لرزه افتاد، و در پيشگاه حضرتش به سجده افتادند و از ترحّم به امام‏ عليه السلام مى‏ گريستند .

    امام كاظم ‏عليه السلام نيز دست رأفت خويش را بر سر آنها مى‏ كشيد و با زبان و لهجه خودشان با آنان صحبت مى‏ كرد و آنان مى‏ گريستند .

    وقتى هارون چنين ديد از ترس اين كه فتنه و آشوبى برپا شود وزير خود را صدا زد و به او دستور داد كه آنها را بيرون كند.

    آنان در حالى كه به احترام امام ‏عليه السلام عقب عقب مى‏ آمدند خارج شدند، آنگاه سوار بر مركبهاى خود شده و بدون اجازه هارون به سوى كشورشان بازگشتند.(13)

 

------------------------------------------------

 1066 / 12  -  ثقة الإسلام كلينى ‏رحمه الله در كتاب شريف «كافى» مى ‏نويسد : يعقوب بن جعفر بن ابراهيم گويد :

    من در خدمت امام كاظم ‏عليه السلام به همراه عدّه ‏اى در يكى از صحراهاى مدينه به نام «عريض» بوديم ، ناگاه مردى نصرانى وارد شد .

    او رو به امام ‏عليه السلام كرد و گفت : من طى يك سفرى پرزحمت و پرمشقّت از كشورى دور براى ديدن شما آمده‏ ام، مدّت سى سال است از خداوند مى‏ خواهم كه مرا به بهترين دين و داناترين بندگان راهنمايى فرمايد .

    در خواب شخصى نزد من آمد و شخصيّتى را به من معرّفى كرد، او مردى بود كه در بالاى شهر دمشق زندگى مى‏ كرد، من نزد او رفتم و با او صحبت كردم .

    او گفت: من دانشمندترين اهل دين خود هستم، البتّه از من داناتر نيز وجود دارد .

    به او گفتم: مرا به داناتر از خودت راهنمايى كن، چرا كه من رنج سفر را بزرگ نمى ‏شمارم و از مشقّت آن باكى ندارم، من همه انجيل و نيز مزامير داود عليه السلام را خوانده ‏ام، من چهار سفر از تورات و نيز ظاهر قرآن را خوانده و همه آن را در حفظ دارم.

    آن دانشمند به من گفت: اگر علم نصرانى را مى‏ خواهى، من از عرب و عجم به آن داناترم، و اگر علم يهودى را مى‏ خواهى برو نزد «باطى» ، پسر شرحبيل سامرى كه امروزه داناترين مردم به آن علم است. و اگر دنبال كسى هستى كه علم اسلام، علم تورات، علم انجيل و زبور، كتاب هود را مى‏ داند و از هر چه كه بر پيامبران فرود آمده - چه در زمان تو و چه در زمان گذشته - و آنچه كه خير و نيكى از آسمان فرود آمده - چه كسى از آن اطّلاع داشته يا نداشته باشد - آگاه است .

    او بيان‏ كننده هر چيزى و بهبود دهنده جهانيان است، او سبب آرامش كسى است كه دل در گرو او گذارد و بصيرت و بينش كسى است كه خدا بر او خيرى اراده فرموده ، و مأنوس با حق گشته است. همينك تو را به سوى او راهنمايى مى‏ كنم و او را به تو معرّفى مى ‏نمايم، پيش او برو، گر چه با پاى پياده باشى اگر نتوانستى با زانوان ادامه بده و اگر عاجز شدى روى زمين بنشين و خود را به سوى او بكش و اگر باز درماندى پس با صورت به جانب او برو .

    گفتم: نه، من توانايى بدنى و مالى اين مسافرت را دارم .

    گفت: پس فورى به سوى شهر «يثرب» حركت كن .

    گفتم: من شهر «يثرب» را نمى ‏شناسم .

    گفت: به سوى مدينه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم همان پيامبرى كه بر عرب مبعوث شد، برو . او پيامبرى عربى و هاشمى بود، وقتى وارد شهر مدينه شدى از بنى غنم  بن مالك نجّار بپرس، او در كنار مسجد شهر ، زندگى مى‏كند، در آن شهر با علامت و زينت نصرانيّت وارد شو، چرا  كه والى آنجا بر آنها (شيعيان او) سخت مى‏ گيرد ، البتّه خليفه از او سخت‏گيرتر است . آنگاه از پسران عمرو بن مبذول سؤال كن، او در بقيع زبير ساكن است .

    آنگاه از موسى بن جعفر عليه السلام بپرس كه خانه ‏اش كجاست؟ خودش كجاست؟ آيا در مسافرت است يا در شهر حضور دارد؟ اگر در مسافرت باشد تو نيز خود را به او برسان كه سفرش از مسافرت تو كوتاهتر است .

    وقتى خدمتش شرفياب شدى بگو: مرا «مطران» يكى از نصاراى شهر غوطه دمشق نزد شما راهنمايى كرده ، و او بسيار سلام خدمت شما رسانده و مى‏گفت: همواره از خداوند متعال مى ‏خواهم كه اسلام مرا به دست شما قرار دهد .

    پس همه اين جريان را همان گونه كه بر عصاى خويش تكيه داده بود ، تعريف كرد.

    آنگاه گفت: آقاى من ! اگر اجازه مى ‏فرماييد، عرض ادب كرده و به خاك افتم و در محضر شما بنشينم.

    امام كاظم‏ عليه السلام فرمود:

 اجازه نشستن مى‏ دهم ، ولى اجازه نمى‏ دهم كه به خاك افتى.

    او نشست و براى احترام ، كلاه از سر خود برداشت . آنگاه گفت : قربانت گردم؛ اجازه مى‏ فرماييد حرفى بزنم؟

    امام ‏عليه السلام فرمود :

 آرى، براى همين كار آمده ‏اى.

 نصرانى گفت : آيا جواب سلام دوستم را مى‏ دهيد يا نه ؟

 امام كاظم ‏عليه السلام فرمود:

آرزو مى ‏كنم كه خدا دوستت را هدايت كند، ولى جواب سلام در صورتى است كه به دين ما وارد شود .

    نصرانى گفت: خداوند كار شما را اصلاح فرمايد ! من از شما سؤالاتى دارم كه اگر اجازه بفرماييد ، مى ‏پرسم .

    حضرت فرمود: بپرس .

    گفت: مرا آگاه نما از كتابى كه خداوند متعال بر محمّد صلى الله عليه وآله وسلم فرو فرستاده و زبان به آن گشوده ، سپس آن را توصيف نموده و فرمود:

 «حم × وَالْكِتابِ الْمُبينِ × إنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إنَّا كُنّا مُنْذِرينَ × فيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكيمٍ»(14) .

 «حم × سوگند به اين كتاب روشنگر × ما آن را در شبى مبارك فرود آورديم ، ما هميشه از بيم دهندگانيم × در آن شب هر امرى بر اساس حكمت (الهى) تدبير مى‏ شود» .

    تفسير اين آيات در باطن چيست؟ حضرت فرمود:

 «حم» حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم است و اين اسم در كتاب هود نيز آمده است، ولى بعضى از حروفش ناقص است .

 و منظور از «الكِتابُ المُبين»؛ حضرت امير مؤمنان على ‏عليه السلام است .

 و منظور از «الليلة»؛ حضرت فاطمه زهرا عليها السلام است .

 و امّا اين كه مى‏ فرمايد: «فيها يُفْرَق كُلّ أمْرٍ حَكيمٍ» ؛ منظورش اين است كه از او (فاطمه عليها السلام) خير زيادى به وجود مى‏ آيد، مرد حكيم، مرد حكيم و مرد حكيم .

    مرد نصرانى گفت: براى من ، نخستين و آخرين شخص از اين مردان حكيم را توصيف كن .

    امام عليه السلام فرمود:

 توصيف تو را به اشتباه مى‏ اندازد، ولى سوّمين شخص را براى تو وصف مى‏ نمايم و اين كه چه كسى از نسل او به وجود مى ‏آيد، البتّه در كتابهايى كه براى شما نازل شده ، اسم او آمده است، اگر تغييرى در آن نداده باشيد يا تحريف كرده و كتمان نكنيد كه اين كار گذشتگان شما بوده است .

    نصرانى گفت: من آنچه را كه مى‏ دانم از شما پنهان نمى‏ نمايم، و شما را نيز تكذيب نمى‏ كنم، شما مى ‏دانيد كه من راست مى‏ گويم يا دروغ، سوگند به خدا! به راستى كه خداوند شما را مورد عنايت و فضل خود قرار داده و چنان نعمت‏هاى خويش را به شما عنايت فرموده كه كسى تصوّر آن را نمى‏ كند، و آنچنان آشكار است كه پنهان‏گران را ياراى پنهان كردن فضايل شما نيست، و كسى نمى‏ تواند آنها را تكذيب كند، پس آنچه من مى‏ گويم يك واقعيّتى است، پس آنچه را بگويم همان گونه است كه گفته‏ ام .

    امام كاظم‏ عليه السلام فرمود:

 أعجلك أيضاً خبراً لايعرفه إلّا قليل ممّن قرأ الكتب ، أخبرني ما اسم اُمّ مريم؟ وأيّ يوم نفخت فيه مريم؟ ولِكَم من ساعة من النهار؟ وأيّ يوم وضعت مريم فيه عيسى ‏عليه السلام؟ ولِكَم من ساعة من النهار؟

 هم‏ اكنون خبرى را براى تو بازگو مى‏ كنم كه جز عدّه اندكى از آشنايان كتابهاى آسمانى آن را نمى‏ داند، بگو ببينم: اسم مادر حضرت مريم چه بود؟ در چه روزى بر او دميده شد؟ چه ساعت از روز بود؟ در كدام روز حضرت مريم ، حضرت عيسى‏ عليه السلام را وضع حمل كرد ؟ در چه ساعتى از روز بود؟

 نصرانى گفت: نمى‏ دانم.

 امام كاظم‏ عليه السلام فرمود:

نام مادر حضرت مريم «مرثا»(15) بود، كه به زبان عربى «وهيبه» مى ‏شود. و روزى كه حضرت مريم حامله شد ، روز جمعه هنگام ظهر بود ، همان روزى كه روح الأمين در آن روز فرود آمد، و مسلمانان عيدى شايسته‏ تر از آن روز ندارند، خداوند متعال آن روز را بزرگ داشته و حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم نيز آن روز را بزرگ داشته و دستور فرموده كه آن را عيد قرار دهند و آن روز جمعه است. و روزى كه حضرت مريم‏ عليها السلام در آن وضع حمل كرد، روز سه‏ شنبه ، چهار ساعت و نيم از روز گذشته بود.

 (حضرت ادامه داد و فرمود: ) آيا رودى را كه حضرت مريم در كنار آن، حضرت عيسى عليه السلام را وضع حمل كرد ، مى‏ شناسى ؟

 عرض كرد : نه .

 فرمود: كنار رود فرات بود كه پيرامون آن درختان خرما و انگور وجود دارد، هيچ جا به اندازه آنجا درختان خرما و انگور ندارد.

    آنگاه امام كاظم عليه السلام سخن خود را چنين ادامه داد :

 امّا روزى كه در آن ، زبان حضرت مريم بسته شد، و «قيدوس» فرزندان و اطرافيان خود را خواند پس او را كمك كردند و آل عمران را خواست تا به مريم نگاه كنند. آنان آمدند و به او سخنانى را نسبت دادند كه خداوند در كتاب شما و كتاب ما، قرآن از آنها خبر داده است، آيا آن سخنان را فهميده‏ اى؟

 گفت: آرى، همين امروز ، آن‏ها را مى‏ خواندم .

 حضرت فرمود: پس در اين صورت ، از جاى خود برنمى ‏خيزى جز آن كه خداوند تو را هدايت مى‏ نمايد .

 نصرانى گفت: نام مادر من به زبان سريانى و عربى چيست؟

 امام عليه السلام فرمود: نام مادر تو به زبان سريانى «عنقاليه» و نام مادر بزرگ پدرى تو «عنقوره» بوده؛ ولى اسم مادر تو به عربى «ميّه» است و نام پدرت «عبد المسيح» كه به زبان عربى «عبداللَّه» مى‏شود، چرا كه حضرت مسيح بنده نداشت.

 نصرانى گفت: راست گفتى و نيكو فرمودى، نام پدر بزرگم چه بود؟

 امام عليه السلام فرمود: نام پدر بزرگت «جبرئيل» بود كه من او را در همين مجلس «عبدالرحمان» مى ‏نامم.(16)

 نصرانى گفت: آيا او مسلمان بود؟

 امام عليه السلام فرمود: آرى، او را شهيد نمودند، عدّه ‏اى از سپاهيان شام با مكر و فريب به خانه او حمله كرده و او را كشتند .

 نصرانى گفت: نام من، پيش از كُنيه ‏ام چه بود؟

 حضرت فرمود: نام تو «عبدالصليب» بود .

 عرض كرد: براى من چه نامى انتخاب مى‏ نماييد؟

 فرمود: تو را «عبداللَّه» مى ‏نامم .

    نصرانى گفت: من نيز به خداى بزرگ ايمان آوردم، و گواهى مى‏ دهم كه معبودى جز خدا نيست، او يكتاست و شريكى ندارد، يگانه و بى ‏همتاست، نه آن گونه كه نصارا وصف مى‏كنند ، نه آن گونه كه يهود اعتقاد دارند و نه آن گونه كه ساير مشركان مى ‏گويند .

    من گواهى مى‏ دهم كه حضرت محمّدصلى الله عليه وآله وسلم بنده و پيامبر اوست، او را به حقّ فرستاده و اين مطلب بر اهلش آشكار است و مبطلان و بيهوده ‏گويان از درك آن كور مانده ‏اند. او پيامبر خدا بر همه جهانيان بوده ، از سرخ‏پوست و سياه‏پوست همه در دين او مشتركند. پس هر كه بينا شد ؛ بصيرت يافت و هر كه هدايت يافت به سود اوست، و بيهوده ‏گويان و مبطلان در كورى هستند و در آنچه ادّعا مى‏ كنند در گمراهى‏ اند.

    و گواهى مى‏ دهم كه ولىّ(17) او زبان به حكمت خدا گشود، همان گونه كه پيامبران گذشته زبان به حكمت رساى خدا گشودند و در اطاعت خدا همكارى نموده و از باطل و اهل آن و از پليدى و اهل آن دورى نمودند. آنان از راه گمراهى كناره گرفتند، خداوند نيز آنان را در راه طاعت خويش يارى نمود و آنان را از معصيت و گناه نگه داشت.

    پس آنان اولياى خدا و ياران دين هستند، كه بر كارهاى نيك تشويق و ترغيب نموده و به آن دستور مى ‏دهند. من به كوچك و بزرگ آنان و آنها كه نام بردم و آنها كه نام نبردم، ايمان آوردم، و به خداى تبارك و تعالى كه پروردگار جهانيان است ، ايمان آوردم .

    آنگاه آن شخص دست برد و زنّار  خود را پاره كرد و صليبى كه از طلا بود و بر گردنش آويخته بود شكست، سپس گفت: دستور بفرماييد كه صدقه ‏ام (18) را به چه كسى بدهم ؟

    امام كاظم‏ عليه السلام فرمود:

 در اينجا شخصى است كه با تو هم عقيده بوده، و خويشاوندان تو، از قبيله قيس بن تغلبه است، به او نيز نعمتى همانند نعمت(19) تو ارزانى شد و مسلمان گشت، اموالت را با او تقسيم كن و با هم همسايه شويد و من نمى‏ گذارم حق شما - از صدقات - در اسلام از بين برود .

    عرض كرد: سوگند به خدا! - خداوند كار شما را بهبود نمايد ! - من ثروت زيادى دارم، من سيصد اسب نر و ماده - كه بالغند - و هزار شتر دارم، حقّ شما (20) در آن اموال بيش از حق من است .

    حضرت فرمود :

 تو آزاد شده خدا و پيامبر هستى ، (چرا كه به وسيله آنان از آتش آزاد شدى) ، مقام و منزلت خانوادگى تو را زيانى نيست.

    (آرى ، او مسلمان شد و) اسلامش نيكو شد ، او با يكى از زنان قبيله بنى فهر ازدواج كرد، امام كاظم‏ عليه السلام مهريّه او را به مبلغ پنجاه دينار از صدقات امير مؤمنان علىّ بن ابى طالب‏ عليهما السلام پرداخت نمود ، حضرت به او خدمتكارى داد و براى او خانه تهيّه كرد ، او در كنار امام كاظم ‏عليه السلام بود ، تا آن كه حضرتش را به زندان بردند، وى (در فراق و دورى مولايش امام كاظم ‏عليه السلام مى‏سوخت) پس از آن كه بيست و هشت شب از زندانى شدن امام‏ عليه السلام گذشت ، از دنيا رفت .(21)

 

    علّامه مجلسى‏ رحمه الله پس از نقل اين حديث شريف، به توضيح آن پرداخته و لغات مشكل آن را به زيباترين وجه شرح مى‏ دهد ،(22) آنگاه مى ‏گويد:

    اين كه از حضرت فاطمه زهرا عليها السلام تعبير به «ليله» شده، به اعتبار عفّت و پوشيدگى آن بانوى بزرگوار از خلايق از جهت صورت و مرتبه بوده است.

    نويسنده رحمه الله گويد : چنين تفسيرى به جهت باطن آيه است، چرا كه با دلالت التزامى ، ظاهر آيه بيانگر آن است، زيرا كه نزول قرآن در شب قدر بوده و آن فقط براى هدايت مردم و ارشاد آنان به سوى شرايع دين و اقامه حق تا انقضاى دنيا بوده است، و اين به وجود نمى‏ آيد جز به وجود امامى كه در هر عصر و زمان بوده و به همه مايحتاج مردم آگاه باشد .

    و اين امر با نصب امير مؤمنان‏ عليه السلام ، و قرار دادن آن حضرت به عنوان گنجينه علم قرآن چه از نظر لفظى و چه از نظر معنوى، چه از جهت ظاهرى و چه از جهت باطنى؛ تحقق يافت، تا اين كه مصداقى براى كتاب مبين گردد .

    از طرفى ، ازدواج آن حضرت با بانوى بانوان حضرت فاطمه زهرا عليها السلام بود تا از آنان، امامان و پيشوايان هدايتگر تا روز رستاخيز به دنيا بيايد. بنابراين، معلوم گرديد كه ظاهر و باطن قرآن با هم تطابق داشته و با همديگر متلازمند.

 

------------------------------------------------

 1067 / 13  -  شيخ جليل القدر ، محمّد بن حسن صفّار قمى در «بصائر الدرجات» مى ‏نويسد : هشام بن سالم گويد :

    نزد عبداللَّه بن جعفر رفتم ، امام كاظم ‏عليه السلام نيز در مجلس حضور داشت، در برابر حضرتش آئينه ‏اى بود، آن حضرت ردايى پوشيده و پيراهنى بر تن داشت، رو كردم به عبداللَّه و پيوسته از او سؤال كردم تا اين كه صحبت از زكات شد.

    وى گفت : از زكات مى‏ پرسى ؟ هر كس چهل درهم داشته باشد يك درهم آن را بايد به عنوان زكات  بپردازد .

    من از اين حكم درشگفت شده و با تعجّب به او نگاه كرده و گفتم: خداى كار تو را بهبود نمايد ! ارادت و محبّت مرا نسبت به پدر بزرگوارت مى ‏شناسى، من از آن بزرگوار نوشته‏ هايى دارم ، مى‏ خواهى برايت بياورم؟

    گفت: آرى، فرزند برادرم ! بياور .

    من از آن محفل برخاستم و به حرم رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم رفته و به آن حضرت پناه آورده و گفتم : اى رسول خدا ! به سوى چه كسى بروم؟ به سوى قدرى‏ ها؟ حرورى ‏ها، مرجئه يا زيديّه ؟

    در اين حال ، پسر بچّه ‏اى كه كمتر از پنج سال داشت نزد من آمد، لباس مرا كشيد و گفت: بيا .

    گفتم: پيش چه كسى بروم؟

    گفت: خدمت آقاى من ، موسى بن جعفر عليهما السلام .

    من همراه او آمده و وارد صحن حياط امام كاظم‏ عليه السلام شدم، ديدم آن حضرت در اتاقى نشسته كه جلو آن پشه ‏بندى است، رو به من كرد و فرمود:

 اى هشام ! عرض كردم: بلى .

 فرمود: لا إلى المرجئة ، ولا إلى القدريّة ، ولكن إلينا ؛

 نه به سوى مرجئه (برو) و نه به سوى قدريه ؛ ولى نزد ما بيا .

    آنگاه داخل اتاق شده و خدمتش شرفياب گشتم .(23)

 

------------------------------------------------

 1068 / 14  -  در «تفسير فرات» آمده : حسين بن عبداللَّه بن جندب گويد:

    جعفر بن محمّد نامه ‏اى بيرون آورد و گفت: پدرم براى ابو الحسن امام كاظم‏ عليه السلام نوشت : قربانت گردم، من پير و ناتوان شده ‏ام، اينك از انجام خيلى از كارهايى كه پيش از اين توانائى داشتم و انجام مى ‏دادم عاجزم، فدايت شوم ؛ دوست دارم چيزى به من بياموزى كه مرا به پروردگارم نزديك كرده و فهم و دانش مرا بيافزايد .

    حضرت در پاسخ او نوشت :

 قد بعثت إليك بكتاب فأقرأه وتفهمه ، فإنّ فيه شفاء لمن أراد اللَّه شفاه ، وهدى لمن أراد اللَّه هداه .

 نامه ‏اى به تو نوشتم و فرستادم ، آن را بخوان و بفهم، زيرا كه آن نامه، شفاى هر كسى است كه خداوند بخواهد او را شفا بخشد و هدايت هر كسى است كه خداوند بخواهد او را هدايت كند .

 ذكر «بسم اللَّه الرحمن الرحيم ، لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه العلي العظيم» ؛ را بسيار بگو و اين نامه را به صفوان و آدم(24) بخوان .

 علىّ بن الحسين‏ عليهما السلام مى ‏فرمايد: همانا حضرت محمّد مصطفى‏ صلى الله عليه وآله وسلم امين خدا در روى زمين بود، وقتى آن حضرت از دنيا رفت، ما اهل بيت، امينان خداوند در روى زمين هستيم، علم بلايا، مرگ و ميرها، انساب عرب و زادگاه اسلام نزد ماست. ما هر كس را ببينيم مى ‏فهميم كه آيا حقيقتاً ايمان دارد يا در واقع منافق است.

 به راستى كه شيعيان ما ؛ نامشان و نام پدرانشان نوشته شده ، خداوند متعال بر ما و بر ايشان عهد و پيمان گرفته است كه هر كجا ما وارد شويم آنها وارد شوند ، و هر كجا داخل گرديم آنها نيز داخل شوند ، بر ملّت و دين حضرت ابراهيم عليه السلام - خليل خدا - جز ما و آنها كسى نيست .

 ما در روز رستاخيز بر نور پيامبرمان چنگ مى‏ زنيم و پيامبر ما چنگ به نور خدا مى‏ زند - كه همانا دامن كبريايى، همان نور است - شيعيان ما از نور ما پيروى مى‏ نمايند.

 من فارقنا هلك ومن تبعنا نجا ، والجاحد لولايتنا كافر والمتّبع لولايتنا وتابع أوليائنا مؤمن ، لايحبّنا كافر ، ولا يبغضنا مؤمن .

 من مات وهو محبّنا كان حقّاً على اللَّه أن يبعثه معنا ، نحن نور لمن تبعنا ، ونور لمن اقتدى بنا ، من رغب عنّا ليس منّا ، ومن لم يكن معنا فليس من الإسلام في شي‏ء .

 هر كه از ما جدا شود به هلاكت مى ‏رسد، هر كه پيرو ما باشد نجات مى‏ يابد، منكر ولايت ما كافر است و پيرو ولايت ما و اولياى ما مؤمن . كافر ما را دوست نمى ‏دارد و مؤمن ، با ما دشمنى نمى‏ ورزد .

 هر كه با محبّت ما بميرد بر خداست كه او را با ما محشور فرمايد، ما نوريم براى كسى كه از ما پيروى كند، و كسى كه به ما اقتدا نمايد، هر كه از ما روى گرداند از ما نيست، و هر كه از ما نباشد از اسلام بهره ‏اى نبرده است.

 دين به وسيله ما شروع و به وسيله ما پايان مى ‏پذيرد، به وسيله ما خداوند شما را از روييدنيهاى زمين بهره‏مند ساخته، و به وسيله ما باران از آسمان مى ‏بارد، و به واسطه ما خداوند شما را از غرق در دريا، فرو رفتن در خشكى نگه مى‏ دارد.

خداوند به وسيله ما شما را در زندگيتان، در قبر، در محشر، در صراط ، كنار ميزان و موقع ورودتان بر بهشت سود مى ‏رساند. به راستى كه مَثَل ما در كتاب خدا مَثَل آن مشكات (و چراغدان) است، كه مشكات در قنديل است.

 پس ما همان مشكاتى هستيم كه «فيها مِصْباحٌ» ؛ «در آن چراغ است» و آن چراغ ، حضرت محمّدصلى الله عليه وآله وسلم است . «المِصْباحُ في زُجاجَةٍ» ؛ «آن چراغ در شيشه و حبابى قرار دارد» .

 ما همان حباب هستيم كه «الزُجاجَةُ كأنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَلا غَرْبِيَّةٍ» ؛ «حبابى كه همانند ستاره درخشان است كه از درخت مبارك زيتونى كه نه شرقى است و نه غربى شعله‏ ور است» (يعنى بر همه جا همچون خورشيد نورافشانى مى‏ كند) نه (جايى را) انكار كرده (و از نورافشانى خوددارى مى‏ كند) و نه (آن را) از خود خوانده (و بيشتر بر او مى ‏تابد) .

 «يَكادُ زَيْتُها» ؛ «روغنش (نورش) نزديك است» ، «يُضي‏ءُ وَلَوْ لَم تَمْسَسْهُ نارٌ» ؛ «روشنى مى‏ بخشد بدون اين كه با آتش تماس بگيرد» كه نور قرآن است ، «نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِ» ؛ «نورى است بر فراز نورى ، خدا به نور خود هدايت مى‏ كند» يعنى به ولايت ما ، «مَن يَشاء وَاللَّهُ بِكُلِّ شَي‏ءٍ عَليمٌ»(25) ؛ «هر كه را بخواهد ، و خداوند به هر چيزى داناست» ، اين كه هر كسى را دوست دارد به وسيله ولايت ما هدايت مى‏ فرمايد .

 بر خداست كه در روز قيامت دوست ما را با چهره ‏اى درخشان، با برهانى فروزان كه دليلش در پيشگاه خداوند رحمان بزرگ است و دشمن ما را با چهره ‏اى سياه و با دليلى باطل و سرافكنده در پيشگاه خدا، محشور نمايد. و سزاوار است كه خداوند دوست ما را رفيق پيامبران، صديقان، شهيدان و صالحان - كه رفقاى خوبى هستند - قرار دهد .(26)

 و بر خداوند است كه دشمن ما را رفيق شياطين و كافران - كه بد رفقايى هستند - قرار دهد. شهيدان ما ده درجه و مرتبه و شهيدان شيعيان ما هفت درجه و مرتبه از ساير شهدا برترند .

 فنحن النجباء ، ونحن أفراط الأنبياء ، ونحن أبناء الأوصياء ، ونحن خلفاء الأرض ، ونحن أولى الناس باللَّه ، ونحن المخصوصون في كتاب اللَّه ونحن أولى الناس بدين اللَّه .

 پس ما برگزيدگان، بازماندگان پيامبران، فرزندان اوصيا و خلفاى زمين هستيم، ما از همه مردم به خداوند نزديك‏تريم، ما همان شخصيّت‏هاى برگزيده و ممتاز در كتاب خدا بوده و ما از همه مردم بر دين خدا سزاوارتريم.

 ما همان كسانى هستيم كه خداوند دينش را براى ما تشريع نموده و فرمود : «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً وَالَّذي أَوْحَيْنا إلَيْكَ وَما وَصَّيْنا بِهِ إبْراهيمَ وَمُوسى وَعيسى» ؛

 «آيينى را براى شما تشريع نمود كه به نوح توصيه كرده بود و آنچه را كه بر تو وحى نموديم - اى محمّد ! - و آنچه به ابراهيم ، موسى و عيسى سفارش نموديم» به راستى كه ما دانستيم و آنچه را كه دانستيم ابلاغ نموديم ، و علم همه انبياء در ما به وديعه نهاده شده است .

 ما وارثان پيامبران، و فرزندان پيامبران اولى العزم هستيم كه «أَنْ أَقيمُوا الدّينَ» ؛ «اين كه دين را برپا داريد» به وسيله آل محمد عليهم السلام «وَلاتَتَفَرَّقُوا فيهِ» ؛ «و در آن ، تفرقه ايجاد نكنيد» و بر جماعت خود متّحد باشيد ، «كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكينَ» ؛ «گران است بر مشركان» - كسى كه به ولايت علىّ بن ابى طالب عليهما السلام شرك ورزيد -  .

 «ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ» ؛ «آنچه شما آنان را به سوى آن مى‏ خوانيد» كه ولايت على‏ عليه السلام مى‏ باشد، و به راستى «اللَّه»؛ «خداوند» اى محمّد! «يَجْتَبي إِلَيْهَ مَنْ يَشاءُ وَيَهْدي إِلَيْهِ مَنْ يُنيبُ»(27)؛ «هر كس را بخواهد برمى‏ گزيند و كسى را كه به سوى او بازگردد هدايت مى‏ كند» .

 ]حضرت فرمود :[ (يعنى) بر مى‏ گزيند و هدايت مى‏ كند كسى را كه دعوت تو را در مورد ولايت على بن ابى طالب ‏عليهما السلام بپذيرد.(28)

 

------------------------------------------------

 1069 / 15  -  در كتاب سيّد حسن بن كبش آمده است: سماعه گويد:

    امام كاظم‏ عليه السلام به من فرمود:

 اى سماعه! هرگاه به سوى خداوند متعال حاجتى داشتى بگو:

 أَللَّهُمَّ إِنّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَعَلِيٍّ عليهما السلام فَإِنَّ لَهُما عِنْدَكَ شَأْناً مِنَ الشَّأْنِ وَقَدْراً مِنَ الْقَدْرِ ، فَبِحَقِّ ذلِكَ الشَّأْنِ ، وَبِحَقِّ ذلِكَ الْقَدْرِ أَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَأَنْ تَفْعَلَ بي كَذا وَكَذا .

 «بار خدايا! از تو مى ‏خواهم به حق محمّد مصطفى و على مرتضى - كه درود بر آن دو بزرگوار باد - چرا كه آنان در پيشگاه تو داراى مقام و منزلتى والا و مرتبت و ارزش بالايى هستند ، پس به حق اين مقام و منزلت و حق اين قدر و مرتبت مى‏ خواهم كه بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستى و حاجتم را - كه چنين و چنان است - روا كنى» .

 زيرا در هنگام رستاخيز هيچ فرشته مقرّب ، پيامبر مرسل و مؤمنى كه خداوند دلش را با ايمان آزموده، نمى‏ ماند جز آن كه در آن روز ، نيازمند آن دو بزرگوار هستند.(29)

 

------------------------------------------------

 1070 / 16  -  در «بصائر الدرجات» آمده: سماعة بن مهران گويد:

    من در محضر باصفاى پيشواى هفتم ، امام كاظم‏ عليه السلام بودم، جلوس در محضرش به درازا كشيد، حضرت فرمود :

 أتحبّ أن ترى أبا عبداللَّه عليه السلام ؟

 آيا ميل دارى امام صادق عليه السلام را ببينى ؟

 عرض كردم: سوگند به خدا! دوست دارم (حضرتش را ببينم).

 فرمود: برخيز و وارد آن اتاق شو.

    برخاستم و وارد اتاق شدم، ناگاه ديدم امام صادق‏ عليه السلام در آنجا نشسته‏ اند.(30)

 

------------------------------------------------

 1071 / 17  -  شيخ جليل‏ القدر، علىّ بن حسين بن بابويه قمى معروف به شيخ صدوق، در كتاب «صفات الشيعه» مى‏ نويسد: ابن ابو نجران گويد:

    از امام كاظم ‏عليه السلام شنيدم كه مى‏ فرمود:

 من عادى شيعتنا فقد عادانا ، ومن والاهم فقد والانا ، لأنّهم منّا ، خلقوا من طينتنا ، من أحبّهم فهو منّا ، ومن أبغضهم فليس منّا .

 شيعتنا ينظرون بنور اللَّه ، ويتقلّبون في رحمة اللَّه ، ويفوزون بكرامة اللَّه . ما من أحد من شيعتنا يمرض إلّا مرضنا لمرضه ، ولا اغتمّ إلّا اغتممنا لغمّه ، ولايفرح إلّا فرحنا لفرحه ، ولايغيب عنّا أحد من شيعتنا أين كان في الأرض شرقها أو غربها ، ومن ترك من شيعتنا ديْناً فهو علينا ، ومن ترك منهم مالاً فهو لورثته .

 هر كه با شيعيان ما دشمنى نمايد ، با ما دشمنى نموده است، و هر كه به آنان مهر ورزد به ما مهر ورزيده، چرا كه آنان از ما هستند و از خميره (طينت) ما آفريده شده ‏اند، كسى كه آنان را دوست داشته باشد، از ماست، و كسى كه آنان را دشمن بدارد، از ما نيست.

 شيعيان ما با نور خدا مى ‏نگرند و در رحمت او غوطه ور مى‏شوند، و به كرامت خدا رستگار مى‏ گردند. هيچ يك از شيعيان ما بيمار نمى‏ شود جز آن كه ما نيز به بيمارى او ، بيمار مى‏ شويم، و چون اندوهناك گردد ما نيز به غم او، اندوهناك مى ‏شويم و اگر خوشحال گردد ما نيز به خوشحالى او، مسرور مى ‏شويم .

 هيچ كدام از شيعيان ما از ديدگاه ما پنهان نيستند ، چه در شرق زمين باشند يا در غرب آن، اگر يكى از آنان قرضى از خود بجاى گذارد ما آن را ادا مى‏ كنيم و اگر ثروتى از او باقى بماند ، مال ورثه اوست.

 شيعيان ما كسانى هستند كه نماز را برپا مى ‏دارند، زكات را مى‏ پردازند، حج بيت خدا را انجام مى ‏دهند، ماه رمضان را روزه مى‏ گيرند ، و ولايت اهل بيت عليهم السلام را پذيرفته و از دشمنان آنان بيزارى مى ‏جويند .

 (آرى ،) آنان اهل ايمان و پرهيز ، اهل ورع و تقوا هستند، هر كه آنان را رد نمايد در واقع خدا را رد كرده است و هر كه بر آنان طعنه زده و ايراد بگيرد در واقع بر خدا طعنه زده است، چرا كه آنان بندگان حقيقى خداوند و دوستداران درستكار او هستند.

 سوگند به خدا! يكى از آنان در روز قيامت قادر است به اندازه نفرات دو قبيله ‏اى همانند ربيعه و مضر را شفاعت نمايد، و خداوند بجهت كرامتى كه بر آنان قائل است ، شفاعت آنان را مى ‏پذيرد .(31)

 

------------------------------------------------

 1072 / 18  -  در كتاب «اختصاص» منسوب به دانشمند جليل القدر شيخ مفيد قدس سره آمده است : ابو المعزا گويد: امام كاظم ‏عليه السلام فرمود:

 من كانت له إلى اللَّه حاجة وأراد أن يرانا وأن يعرف موضعه من اللَّه فليغتسل ثلاث ليال يناجي بنا فإنّه يرانا ويغفر له بنا ولايخفى عليه موضعه .

 هر كس به سوى خداوند نيازى داشته باشد و بخواهد ما را ببيند و با موقعيّت خويش در نزد خداوند آشنا شود، بايستى سه شب غسل نموده و با ما مناجات و گفتگو كند ، در اين صورت ما را خواهد ديد و به وسيله ما آمرزيده شده و موقعيّتش بر او مخفى نخواهد ماند .

    عرض كردم: آقاى من! آيا امكان دارد كسى كه شراب‏ خوار است شما را در خواب ببيند؟ فرمود:

 ليس النبيذ يفسد عليه دينه ، إنّما يفسد عليه تركنا وتخلّفه عنّا ، إنّ أشقى أشقياءكم من يكذّبنا في الباطن بما يخبر عنّا ، يصدّقنا في الظاهر ويكذّبنا في الباطن .

 شراب ، دين او را از بين نمى‏ برد، آنچه باعث از بين رفتن دين مى ‏شود ترك ما و فاصله گرفتن از ماست، به راستى كه بدبخت‏ترين بدبخت از شما ، كسى است كه به آنچه از ما خبر مى‏ دهد ، در باطنِ خود ، تكذيب نمايد، (يعنى:) ما را در صورت ظاهر تصديق مى‏ نمايد ، ولى در باطن خودش ما را تكذيب مى‏ نمايد .

 ما فرزندان پيامبر و رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و امير مؤمنان على‏ عليه السلام و دوستان پروردگار جهانيان هستيم.

 ما سرآغاز كتاب خداييم، دانشمندان به وسيله ما لب به سخن گشودند، اگر غير اين بود همگى گنگ مى ‏شدند.

 ما مناره ‏ها را بر افراشتيم، و قبله را به مردم شناسانديم. ما همان حجر بيت در آسمان و زمين هستيم(32).

 بنا غفر لآدم ، وبنا ابتلي أيّوب ، وبنا افتقد يعقوب ، وبنا حبس يوسف ، وبنا دفع البلاء ، وبنا أضاءَت الشمس .

 آدم‏ عليه السلام به سبب ما بخشيده شد ، ايّوب (پيامبر) به سبب ما مبتلا گشت، يعقوب به سبب ما يوسفش را گم كرد ، و يوسف به سبب ما به زندان افتاد(33)، بلا به سبب ما دفع مى‏ شود و آفتاب به سبب ما نورافشانى مى‏ نمايد.

 اسامى ما در عرش پروردگارمان نوشته شده است ، در آنجا نوشته :

 محمّد خير النبيّين ، وعليّ سيّد الوصيّين ، وفاطمة سيّدة نساء العالمين ؛

 محمّد صلى الله عليه وآله وسلم بهترين پيامبران، على ‏عليه السلام سرور جانشينان، فاطمه‏ عليها السلام بانوى بانوان جهانيان است .

 من خاتم اوصيا و طالب باب هستم، من صاحب صفّين هستم، من انتقام گيرنده از اهل بصره هستم، من صاحب كربلا هستم .

 من أحبّنا وتبرّأ من عدوّنا كان معنا، وممّن في الظلّ الممدود والماء المسكوب .

 هر كس ما را دوست بدارد و از دشمنان ما بيزارى جويد، با ما خواهد بود، و جزو كسانى است كه در بهشت در سايه بلند درختان و در كنار نهر آب‏هاى زلال و روان خواهد بود.

    نويسنده رحمه الله گويد: اين حديث شريف طولانى است ، در آخر آن آمده:

 به راستى كه خداوند ميان پيامبران و اوصياء در علم و طاعت اشتراك قرار داده است .(34)

 

------------------------------------------------

 1073 / 19  -  باز در همان كتاب مى‏ خوانيم: حمّاد بن عيسى گويد:

    محضر باصفاى امام كاظم ‏عليه السلام شرفياب شدم، عرض كردم: قربانت گردم؛ از خداوند بخواه كه براى من خانه، زن، فرزند، خادم مرحمت فرمايد و زيارت خانه خدا را در هر سال عنايت فرمايد.

    امام كاظم‏ عليه السلام دعا كرد و فرمود:

 أللهمّ صلّ على محمّد وآل محمّد ، وارزقه داراً وزوجة وولداً وخادماً والحجّ خمسين سنة ؛

 خداوندا ! بر محمّد و خاندان محمّد عليهم السلام درود فرست و بر حمّاد، خانه، زن، فرزند، خادم و پنجاه سال توفيق زيارت بيت اللَّه الحرام عنايت كن!

    حمّاد گويد: وقتى حضرت پنجاه سال حج را شرط نمود؛ فهميدم كه بيش از پنجاه سال موفّق به زيارت خانه خدا نخواهم شد .

    حمّاد مى‏ افزايد : (پس از آن دعا) من تاكنون چهل و هشت سال به سفر حج رفته‏ ام، و اين خانه من است كه خداوند روزى نمود ، و آن همسر من است كه پشت پرده هم اكنون سخن مرا مى ‏شنود، و اين فرزندم و اين هم خدمتكارم كه همه اينها را خداوند به بركت دعاى امام كاظم‏ عليه السلام به من ارزانى داشته است .

    او پس از نقل اين جريان ، دو مرتبه ديگر به حجّ مشرّف شد و پنجاه مرتبه كامل شد ، آنگاه براى سفر ديگرى آماده شد و به سوى حج حركت كرد، او در اين سفر با ابو العبّاس نوفلى قصير همسفر شد، وقتى به محل احرام رسيدند، حمّاد وارد رودخانه شد تا غسل كند ، آب رودخانه زياد شد و او را غرق نمود و پيش از انجام پنجاه و يكمين مراسم حج از دنيا رفت ، خداوند او و پدرش را رحمت كند .

    وى از اهل جهينه بود و تا زمان امام رضا عليه السلام زندگى كرد و در سال دويست و نه هجرى از دنيا رفت.(35)

-----------------------------------------

1) سوره آل عمران ، آيه 34 .

2) قرب الإسناد : 334 ح 1237 ، بحار الأنوار : 24/48 ح 40 و ص 58 ح 68 (با اندكى تفاوت) ، الخرائج : 653/2 ح5 (با تفاوت) . بخشى از اين روايت را ابن شهراشوب رحمه الله در المناقب : 293/4 آورده است .

3) الثاقب في المناقب : 137 ح 1 ، بحار الأنوار : 67/48 ح 89 . اين روايت در الصراط المستقيم : 189/2 ح 2 به صورت اختصار نقل شده و نظيرش در الخرائج : 308/1 ح 2 آمده است .

4) سوره آل عمران ، آيه 34 .

5) الثاقب في المناقب : 171 ح 1 ، بحار الأنوار : 106/48 ضمن ح 8 . نظير اين روايت را ابن شهراشوب در المناقب : 314/4 آورده است .  

6) الثاقب في المناقب : 459 ح 5 ، بحار الأنوار : 29/48 ح2 . نظير اين روايت را إربلى در كشف الغمّة : 239/2 آورده است .

7) الثاقب في المناقب : 461 ح 8 ، الخرائج : 310/1 ح3 ، بحار الأنوار : 68/48 ح 90 .

8) الثاقب في المناقب : 462 ح 9 ، بحار الأنوار : 70/48 ح 94 . اين روايت را راوندى در الخرائج : 313/1 ح6 (با اندكى تفاوت) آورده است .

9) الإرشاد : 297 ، إعلام الورى : 26/2 و 27 ، بحار الأنوار : 102/48 ح 7 .

10) الخرائج : 312/1 ح5 ، بحار الأنوار : 70/48 ح 93 و 100 ح 4 .

11) مقاتل الطالبيّين : 413 ، بحار الأنوار : 104/48 ذيل ح 7 .

12) اعلام الدين: 318 ، بحار الأنوار : 175/48 ح 18 .

13) بحار الأنوار : 249/48 ذيل ح 57 .

14) سوره دخان : آيه 4 - 1 .

15) علّامه مجلسى‏ رحمه الله مى‏ گويد : در برخى از روايات آمده : اسم او «حنه» بود ، چنان كه در «قاموس» نيز آمده است ، البتّه احتمال دارد يكى از آنها اسمش بوده و ديگرى لقبش ، يا اين كه يكى از آنها در ميان اهل كتاب معروف بوده است .

16) علّامه مجلسى‏ رحمه الله مى‏ گويد : و اين نامگذارى به جهت آن است كه ناميدن كسى بنام يكى فرشتگان مطلوب و مورد پسند نيست .

17) علّامه مجلسى‏ رحمه الله مى‏ گويد : مراد از «ولىّ» يا امام كاظم‏ عليه السلام ، يا امير مؤمنان على‏ عليه السلام يا هر كدام از اوصيا و جانشينان آن حضرت است .

18) علّامه مجلسى‏ رحمه الله مى‏ گويد : منظور از صدقه احتمال دارد مقدار طلايى بوده كه در صليب بوده ، يا اين كه صدقه ثروتش را مى‏گفت .

19) علّامه مجلسى ‏رحمه الله مى‏ گويد : مراد از نعمت ، نعمت هدايت به سوى اسلام پس از كفر است .

20) علّامه مجلسى ‏رحمه الله مى‏ گويد : مراد از «حقّ امام ‏عليه السلام» يا به اعتبار خمس است ، يا اين كه امام‏ عليه السلام نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است .

21) الكافى : 478/1 ح4 ، بحار الأنوار : 85/48 ح 106 .

22) گفتنى است كه ما در ترجمه اين حديث ، از بيان و توضيح آن دانشمند توانا، نهايت استفاده را نموديم . (مترجم)

23) بصائر الدرجات : 250 ح1 ، بحار الأنوار : 50/48 ح 44 .

24) در «بحار الأنوار» آمده: ابو طاهر گويد: آدم ، نام يكى از دوستان صفوان بود .

25) سوره نور ، آيه 35 .

26) اشاره به آيه شريفه ‏اى است كه خداوند مى‏ فرمايد : «وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسولَ فَاُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيّينَ والصِدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحينَ وَحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقاً» ؛ «كسانى كه از خدا و پيامبر فرمان برند آنان با كسانى خواهند بود كه خدا ايشان را گرامى داشته كه با پيامبران ، راستگويان ، شهيدان و شايستگان هستند كه چه نيكو رفيقانند» . سوره نساء ، آيه 69 .

27) سوره شورى ، آيه 13 .

28) تفسير فرات : 283 ح 384 ، بحار الأنوار : 312/23 ح 20 .

29) دعوات راوندى : 127/51 (با اندكى تفاوت) ، بحار الأنوار : 59/8 ح 81 ، الصحيفة الكاظميّة الجامعة : 36 .

30) بصائر الدرجات : 276 ح 8 .

31) صفات الشيعة : 82 ح5 ، بحار الأنوار : 167/68 ح 25 .

32) علّامه مجلسى‏ رحمه الله در توضيح اين فراز از سخن امام كاظم عليه السلام مى‏ گويد : يعنى اختصاص ما به بيت ، همانند اختصاص حجر اسماعيل‏ عليه السلام به آن است ، كه ساكنان زمين و آسمان آن را مى‏ شناسند .(مترجم)

33) علّامه مجلسى‏ رحمه الله در توضيح اين فراز از حديث شريف مى‏ فرمايد: منظور از ابتلاى حضرت ايّوب، فراق حضرت يعقوب و زندانى شدن حضرت يوسف‏ عليهم السلام دو جهت است :

 الف) يا به جهت كوتاهى اندكى بود كه در معرفت آنان و در مورد توسّل به آنان داشتند و اين به گونه ‏اى بود كه موجب گناه نمى‏ شده است .

 ب) يا به جهت كمال معرفت و توسّل به آنان، مبتلا شده ‏اند، چرا كه ابتلا علامت و نشانه فضل و كمال است. (مترجم)

34) الإختصاص : 88 - 87 ، بحار الأنوار : 256/26 ح 32 . گفتنى است كه در «بحار الأنوار» ، فراز «من خاتم اوصيا هستم» ... نيامده است .

35) الإختصاص : 201 و 202 ، بحار الأنوار : 180/48 ح 23 .

 

 

 

 

 

    بازدید : 28872
    بازديد امروز : 8594
    بازديد ديروز : 23196
    بازديد کل : 127612321
    بازديد کل : 88878179