امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
اسلام عمرو بن عاص

اسلام عمرو بن عاص


 پس از مطالعه منابعى كه احوال و سرگذشت اين فرد را گزارش كرده‌اند، به يقين و بدون هيچ گونه ترديد در مى‌يابيم كه وى به گونه واقعى به اسلام گردن ننهاد، بلكه تنها به آن تظاهر نمود. و اين در زمانى بود كه وى براى ترور جعفر و يارانش، يعنى سفيران پيامبر بزرگوار، همراه عمّارة بن وليد به حبشه رفته بود. در آن جا، به وى خبر رسيد كه كار رسالت بالا گرفته و اسلام پيشروى و رواج يافته است. وى از نجاشى چنين شنيد: «آيا از من مى‌خواهى كه سفير مردى را به تو تسليم نمايم كه همان سروش وحى برترى كه بر موسى نازل مى‌شد، بر وى نازل مى‌شود، تا او را بكشى؟» گفت: «اى پادشاه! آيا محمّد چنين است؟» گفت: «واى بر تو اى عمرو! سخن مرا بپذير و از محمّد پيروى كن؛ زيرا به خدا سوگند كه او بر حق است و هر آينه بر مخالفانش چيره خواهد گشت، همان گونه كه موسى بر فرعون و سپاهش چيره شد.»(1)
 
بدين ترتيب وى مشتاق شد كه با اسلام آوردن، به پيامبر نزديك شود. پس وى به سوى حجاز بازنگشت مگر به طمع دست يابى به مقام يا ته مانده‌اى از بهره دنيا و يا دور شدن از قهر الاهى كه در قدرت پيامبر نهفته بود. پس وى را در طول زمانى كه با مسلمانان دورويى مى‌كرد و براى ادامه زندگى و گذران معاشش با ايشان سازش مى‌نمود، همانند همان روزى كه مى‌يابيم كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله را با قصيده هفتاد بيتى هجو مى‌نمود و پيامبر صلّى الله عليه وآله او را به شماره همان ابيات لعن فرمود.
او همان گونه بود كه اميرالمؤمنين فرمود: «چه زمان او ياور فاسقان و دشمن مسلمانان نبوده است؟ و آيا او جز به مادرش شباهت دارد كه وى را پس انداخت؟»(2)  و نيز او همان گونه بود كه از اميرالمؤمنين خواهد آمد كه فرمود: «سوگند به آن كه دانه را شكافت و جانداران را آفريد! آنان اسلام نياوردند، بلكه گردن نهادند و كفر را پنهان داشتند؛ پس چون ياورانى يافتند، به دشمنى شان با ما بازگشتند.»
ابن ابى الحديد (شرح نهج البلاغه: 1 / 137 ]2 /  65[) گويد: «استاد ما ابوالقاسم بلخى ـ رحمه الله ـ گفته است: «معاويه به عمرو بن عاص گفت : «اى ابوعبدالله! من براى تو خوش نمى‌دارم كه عرب درباره‌ات بگويند به نيّت دنيا خواهى اسلام آورده‌اى.». عمرو پاسخ داد: «اين سخن را فروگذار.» اين پاسخ عمرو به كنايه، و بلكه به تصريح، نشان دهنده كفر او است؛ يعنى: اين سخن را كه هيچ اساسى ندارد، فروگذار؛ چرا كه اعتقاد به آخرت و اين كه آن را به بهره دنيا نبايد فروخت، از خرافات است. عمرو بن عاص همواره در كفر به سر مى‌برد و هيچ گاه در بى دينى و الحاد ترديد نورزيد؛ و معاويه نيز همانند او بود.».»
نيز ابن ابى الحديد (شرح نهج البلاغه: 2 / 113 (6 / 321)) گويد: «من از كتاب‌هاى پراكنده سخنانى حكمت‌آميز منسوب به عمرو بن عاص نقل كرده و آن‌ها را نيكو شمرده و از اين رو آورده‌ام ؛ زيرا من فضل هيچ دارنده فضلى را انكار نمى‌كنم، گر چه دينش نزد من پسنديده نباشد.»
همچنين ابن ابى الحديد (شرح نهج البلاغه: ص 114) گويد: «استاد ما ابوعبدالله گفته است: (نخستين كسانى كه به طور مطلق به ارجاء قائل شدند، معاويه و عمرو بن عاص بودند. آنان مى‌پنداشتند كه گناه همراه ايمان زيان نمى‌رساند و از اين رو معاويه به كسى كه به وى گفت: «با كسى كه خود مى‌دانى، جنگيدى و آن چه را كه خود مى‌دانى، مرتكب شدى.» پاسخ داد: «به اين سخن خداى تعالى اطمينان يافتم: همانا خداوند همه گناهان را مى‌آمرزد. (زمر: 53)».
نيز ابن ابى الحديد (شرح نهج البلاغه: 2 / 179 (7 / 58) گفته است: «و امّا معاويه فاسقى بود كه به كم دينى و روى گردانى از اسلام شهرت داشت. ياور و پشتيبان او در كارهايش، عمرو بن عاص، نيز چنين بود. فرومايگان و سبكسران اهل شام و نادانان عرب كه از آن دو پيروى كردند، نيز چنين بودند. پس پوشيده نيست كه نبرد با ايشان روا و قتلشان حلال بوده است.»
در اين ميان، سخنان ديگر نيز هست كه در مآخذ معتبر آمده و روحيّات و شخصيّت حقيقى اين مرد را به خوانندگان نشان داده، تمام عيب‌هاى او را آشكار مى‌سازد. اكنون نمونه هايى از اين سخنان آورده مى‌شود:
 
1. سخن پيامبر بزرگوار صلّى الله عليه وآله
زيد بن ارقم نزد معاويه آمد كه عمرو بن عاص همراه وى بر تخت نشسته بود. چون زيد اين صحنه را ديد، پيش آمد و خود را ميان آن دو افكند. عمرو بن عاص به او گفت: «آيا جايى ديگر براى خود نيافتى، جز اين كه ميان من و اميرالمؤمنين فاصله اندازى؟»
زيد پاسخ داد: «رسول خدا صلّى الله عليه وآله در غزوه‌اى كه شما دو تن نيز بوديد، شما را همراه هم ديد. نگاهى سخت بر شما افكند. سپس در روز دوّم و سوّم نيز شما را همراه يكديگر ديد و هر بار سخت به شما خيره گشت. روز سوّم فرمود: «هرگاه معاويه و عمرو بن عاص را همراه يكديگر ديديد، ميانشان جدايى افكنيد؛ زيرا آن دو بر كار خير با يكديگر همراه نمى‌شوند.».»
اين ماجرا را به همين گونه ابن مُزاحم (وقعة صفّين: ص 112 (ص 218) با ذكر سند آورده و نيز ابن عبد ربّه (العِقد الفريد: 2 / 290 (4 / 154) از عُبادة بن صامت آن را روايت نموده است. در نقل وى آمده است كه پيامبر صلّى الله عليه وآله اين سخن را در غزوه تبوك فرمود و عبارتش چنين است: «هرگاه آن دو را با هم يافتيد، ميانشان جدايى افكنيد؛ زيرا آن دو بر كار خير همراه نمى‌شوند.»(3)

____________________________________________________

1 - اين مطلب در السيرة النبويّة تأليف ابن هشام (289 / 3) 319 / 3)) و شمارى از كتابهاى سيره نبوى و تاريخ  ‏آمده است.
2 - تذكرة خواصّ الاُمّة (ص 56 »ص 97»)؛ السّيرة الحلبيّة «20 / 3» و جز آن دو.
3 - غدير در كتاب و سنّت و ادب: ج 2 ص 197.

 

 

بازدید : 16089
بازديد امروز : 11544
بازديد ديروز : 19024
بازديد کل : 127571831
بازديد کل : 88857934