امام صادق علیه السلام : اگر من زمان او (حضرت مهدی علیه السلام ) را درک کنم ، در تمام زندگی و حیاتم به او خدمت می کنم.
بخش هشتم : مناقب امام جعفر صادق عليه السلام

بخش هشتم

 

قطره ‏اى از درياى فضايل و مناقب امام همام،

روشنگر حقايق

حضرت جعفر بن محمّد، امام صادق

صلوات اللَّه عليه

------------------------------------------------------------

 

 1019 / 1  -  در كتاب «الثاقب في المناقب» مى‏ نويسد: مفضّل بن عمر گويد:

    منصور دوانيقى شخصى را پيش فرماندار خود ، حسن بن زيد - كه فرماندار او در مكّه و مدينه بود - فرستاد و به او دستور داد كه : خانه جعفر بن محمّدعليهما السلام را آتش بزند .

    آنها دستور را اجرا و خانه امام صادق‏ عليه السلام را آتش زدند، شعله آتش بر در خانه و اتاقها رسيد ، امام صادق‏ عليه السلام، پا روى آتش مى‏ گذاشت و از روى آن مى‏ رفت و مى‏ فرمود:

 أنا ابن أعراق الثرى ، وأنا ابن إبراهيم خليل اللَّه .

 من فرزند بهترين رگه‏ ها و ريشه ‏هاى زمين و اركان آن ، يعنى فرزند حضرت اسماعيل هستم، من پسر حضرت ابراهيم خليل اللَّه هستم .(1)

 

    روايت شده است :

 هنگامى كه نمرود لعين ، حضرت ابراهيم عليه السلام را در آتش انداخت، مردم مشاهده كردند كه آتش بر آن حضرت صدمه ‏اى نمى ‏زند، نمرود گفت:

 اين نيست جز اين كه او از رگه‏ ها و اركان زمين است و نيست رگ او مگر از رگه ‏هاى زمين (كه آتش در آن اثر نمى‏ كند) .

    نويسنده رحمه الله گويد: «أعراق الثرى» ؛ كنايه از حضرت اسماعيل‏ عليه السلام است ، و شايد علّت كنايه اين باشد كه فرزندان او در همه جا پراكنده و منتشر شده‏ اند.

----------------------------------------------

 1020 / 2  -  در مناقب ديلمى‏ رحمه الله آمده است: حمّاد بن عيسى گويد: شخصى از امام صادق‏ عليه السلام پرسيد : آيا تعداد فرشتگان زياد است يا مردم؟

    حضرت فرمود:

 والّذي نفسي بيده ! ملائكة اللَّه في السماوات أكثر من تراب الأرض ، وما في السماء موضع قدم إلّا وفيه ملك ساجد أو راكع، يسبّح اللَّه تعالى ويمجّده ويقدّسه ، ولا في الأرض شجرة إلّا وفيها ملك يحفظها ، وكلّهم يستغفرون لمحبّينا ويدعون لهم ، ويلعنون باغضينا ويسألون اللَّه تعالى أن يرسل عليهم العذاب .

 سوگند به خدايى كه جانم در قبضه قدرت اوست! فرشتگان خدا در آسمانها بيشتر از ذرّات خاك زمين است، در آسمان جاى پايى نيست جز آن كه در آن ، فرشته‏ اى در سجده يا در ركوع است كه خداى متعال را تسبيح گفته و تمجيد و تقديس مى‏ نمايد.

 و همچنين در روى زمين ، هيچ درختى نيست جز آن كه فرشته‏ اى حافظ آن است، همه آنها بر دوستداران ما استغفار نموده و براى آنها دعا مى‏ كنند، و دشمنان ما را لعنت كرده ، از خداوند درخواست عذاب بر آنها مى‏ كنند.(2)


----------------------------------------------

 1021 / 3  -  در كتاب «قرب الإسناد» مى‏ نويسد: على بن رئاب گويد : از امام صادق‏ عليه السلام شنيدم كه در سجده ، چنين دعا مى‏ فرمود:

 اللهمّ اغفر لي ولأصحاب أبي ، فإنّي أعلم أنّ فيهم من ينتقصني .

 خداوندا ! مرا و اصحاب پدرم را بيامرز ، زيرا كه مى‏ دانم در ميان آنها برخى هستند كه مرا كم و كوچك مى ‏شمارند .(3)


----------------------------------------------

 1022 / 4  -  در كتاب «الثاقب فى المناقب» مى‏ نويسد : ابو هارون عبدى گويد :

    من در محضر باصفاى امام صادق‏ عليه السلام حضور داشتم ، شخصى وارد شد و گفت : به چه چيزى فرزندان ابى طالب به ما افتخار مى‏ كنند؟!

    راوى گويد: در برابر امام صادق ‏عليه السلام سينى خرمايى بود، حضرت خرمايى برداشته و هسته آن را درآورد ، آنگاه در زمين كاشت و از آب دهان مباركش بر آن ريخت ، و همان دم رشد كرد و از زمين بيرون آمد، و فورى رسيد و خرما داد، حضرت از آن چند دانه رطب چيد و آن را در سينى قرار داد و به آن شخص تعارف فرمود .

    او خرمايى برداشته و هسته‏ اش را در آورد و ميل كرد، ناگاه ديد در هسته خرما نوشته شد:

 لا إله إلّا اللَّه ، محمّد رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم ، أهل بيت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم خزّان اللَّه في أرضه .

 معبودى جز خدا نيست ، محمّد پيامبر خداست . خاندان پيامبر خدا ، گنجينه ‏داران خدا در روى زمين هستند .

 آنگاه امام صادق عليه السلام رو به آن مرد كرد و فرمود :

آيا شما توانايى انجام چنين كارى را داريد؟!

    آن مرد گفت: سوگند به خدا ! وقتى خدمت شما آمدم براى من ، در روى زمين كسى دشمن‏تر از شما نبود اينك براى من در روى زمين كسى محبوب‏تر از شما نيست .(4)


----------------------------------------------

 1023 / 5  -  در كتاب «الصراط المستقيم» مى ‏نويسد:

    عبدى ، محضر امام صادق‏ عليه السلام شرفياب شد ، آن روز امام صادق عليه السلام دو لباس نخى بر تن داشت ، همسر عبدى به بيمارى سختى مبتلا شده  بود، بيمارى او چنان شديد بود كه ديگر از حيات و زنده ماندن او نااُميد شده بودند ، عبدى جريان همسرش را به محضر امام صادق‏ عليه السلام رسانيد .

    امام صادق‏ عليه السلام لختى سر به پايين انداخت ، آنگاه سر بلند كرد و فرمود :

 من دعا كردم و خدا او را شفا داد ، نزد او برگرد ، وقتى باز گردى مى‏ بينى مشغول خوردن (سكّر طبرزد)(5) است .

    عبدى نزد همسرش بازگشت، ديد همان گونه است كه حضرت فرموده بود، از او جريان را پرسيد .

    همسرش گفت: آقاى بزرگوارى كه دو لباس نخى بر تن داشت وارد خانه شد، و فرمود:

 يا ملك الموت ! ألست اُمرت لنا بالسمع والطاعة ؟

 اى ملك الموت! مگر تو مأمور نيستى كه از ما بشنوى و اطاعت كنى ؟

 پاسخ داد: آرى .

 فرمود: دستور مى‏ دهم كه قبض روح او را بيست سال به تأخير بيانداز !

    آن شخص با ملك الموت از خانه خارج شده و همان موقع حال من بهبود يافت .(6)


----------------------------------------------

 1024 / 6  -  باز در همان كتاب آمده است : عبد الرحمان بن حجّاج گويد :

    من در سفرى ميان مكّه و مدينه در محضر همراه امام صادق‏ عليه السلام بودم، حضرت سوار بر قاطر و من سوار بر الاغى بودم ، كسى نزد ما نبود، عرض كردم: آقاى من ! از حق بزرگ امام ‏عليه السلام چه چيزى واجب و لازم گرديده ؟ فرمود:

 يا عبدالرحمان ! لو قال لهذا الجبل : سر ، لسار .

 اى عبدالرحمان! اگر امام به اين كوه بگويد : بيا، خواهد آمد.

 عبد الرحمان گويد: سوگند به خدا! ناگاه ديدم كه كوه حركت كرد ، امام‏ عليه السلام به آن نگاه كرد و فرمود: مقصود من تو نبودى؛ كوه توقّف نمود .(7)


----------------------------------------------

 1025 / 7  -  در كتاب «الثاقب فى المناقب» مى ‏نويسد: صالح بن اشعث بزّار كوفى گويد:

    در خدمت مفضّل، يار باوفاى امام صادق‏ عليه السلام بودم، ناگاه نامه ‏اى از جانب مولايمان امام صادق ‏عليه السلام براى وى رسيد، او نامه را خواند و برخاست و بر من تكيه كرد.

    آنگاه به سرعت خود را به خانه امام صادق ‏عليه السلام رسانيديم، در زديم ، عبداللَّه بن وشاح آمد و گفت : اى مفضّل ! با رفيقت فورى خدمت امام‏ عليه السلام شرفياب شويد !

    ما خدمت مولايمان امام صادق‏ عليه السلام شرفياب شديم، حضرت بر روى صندلى نشسته بوده و در برابرش زنى بود، رو به ما كرد و فرمود:

 اى مفضّل! اين زن را به بيابانى در حومه شهر ببر و ببين كارش به كجا منتهى مى ‏شود ، آنگاه فورى نزد من بيا !

    مفضّل گويد: من فرمان مولايم را امتثال نموده و به همراه آن زن ، به بيابان بيرون شهر رفتيم، وقتى آن زن در وسط بيابان قرار گرفت ، صداى ندادهنده ‏اى را شنيدم كه گفت: مفضّل ! كنار برو !

    من از آن زن ، كناره گرفتم، ناگاه ابر سياهى آسمان را پوشانيد و سنگ بر روى آن زن باريد كه هيچ اثرى از او نماند .

    من از اين پديده ترسيده و به سرعت خود را به مولايم رساندم، خواستم جريان را بازگو كنم، حضرتش زودتر از من جريان را توضيح داد و فرمود :

 اى مفضّل! آيا آن زن را مى‏ شناختى؟

 عرض كردم: نه ، مولاى من!

 فرمود: او زن فضّال بن عامر بود، من فضّال را به سوى فارس براى آموزش دينى به يارانم فرستاده‏ ام، او به هنگام خروج از منزلش به زنش گفت: اين مولايم جعفر عليه السلام بر تو شاهد است كه خيانت نكنى.

 او گفت : آرى ، اگر خيانت كردم خداوند از آسمان عذابى براى من فرود آورد.

 ولى او در همان شب خيانت كرده و خداوند آنچه خواسته بود، برايش فرود آورد.

 يا مفضّل! إذا هتكت امرأة سترها(8) وكانت عارفة باللَّه، هتكت حجاب اللَّه ، وقصمت ظهرها ، والعقوبة إلى العارفين والعارفات أسرع .

 اى مفضّل! هنگامى كه زنى با آگاهى از امر خدا، هتك حرمت در نفس خويش نموده و پرده عفّت خود را بدرد، حرمت الهى را رعايت نكرده و پشت خود را شكسته است ، و همواره عقوبت و عذاب ، بر آگاهان (از زن و مرد) سريع ‏تر نازل مى‏ شود .(9)


----------------------------------------------

 1026 / 8  -  باز در همان كتاب آمده است: سعد بن ظريف گويد:

    ما در محضر امام صادق‏ عليه السلام بوديم كه مردى از اهالى كوهستان وارد و هدايا و تحفه‏ هايى آورد . در بين هدايا ، انبانى بود كه در آن مقدارى گوشت و نان بود.

    حضرت انبان را در مقابل آن مرد باز كرد و فرمود :

 اين گوشت را ببر و به سگها بده!

 آن مرد گفت: چرا؟

 حضرت فرمود: اين گوشت حلال نيست و (ذبح شرعى) نشده است.

 آن مرد گفت: من اين گوشت را از مسلمانى خريده ‏ام كه گفت: حلال است و ذبح شرعى شده است.

 حضرت گوشت را داخل آن انبان نمود، آنگاه به آن مرد فرمود:

برخيز و اين را در داخل آن اتاق در گوشه ‏اى بگذار!

    آن مرد از امر امام ‏عليه السلام اطاعت نمود .

    حضرت كلماتى را بيان فرمود كه من نفهميدم چه مى‏ فرمايد و چه (دعايى) بود ؟ در اين هنگام ، آن مرد صدايى از گوشت شنيد كه مى‏ گفت :

    اى بنده خدا ! نبايد گوشتى همانند مرا امام و فرزندان پيامبران بخورند، چون من ذبح شرعى نشده‏ ام.

    آن مرد انبان را برداشت و به نزد امام صادق‏ عليه السلام آمد و جريان را عرض كرد . حضرت رو به او كرد و فرمود :

 أما علمت يا هارون ! إنّا نعلم ما لايعلمه الناس ؟!

 اى هارون ! آيا نمى‏ دانى كه ما چيزى را مى‏ دانيم كه مردم نمى‏ دانند؟!

    گفت: آرى، قربانت گردم.

    آنگاه آن مرد خارج شد ، من نيز به دنبال او خارج شدم ، ديدم در ميان راه به سگى برخورد و آن گوشت را به آن داد ، سگ همه گوشت را خورد و چيزى از آن باقى نماند .(10)


----------------------------------------------

 1027 / 9  -  در همان كتاب ، حديث مفصّلى از امام كاظم‏ عليه السلام نقل شده كه اينك خلاصه ‏اى از آن را نقل مى‏ نماييم:

    امام كاظم‏ عليه السلام مى ‏فرمايد:

 پادشاه هند ، كنيز زيبايى را توسّط برخى از معتمدين خود به همراه هداياى زيادى براى پدر بزرگوارم امام صادق ‏عليه السلام فرستاد، وى در ضمن نامه ‏اى به حضرتش نوشت:

    بسم اللَّه الرحمن الرحيم

 من ملك الهند إلى جعفر بن محمّد الطاهر من كلّ نجس .

    بنام خداوند بخشنده مهربان

 از طرف پادشاه هند به خدمت جعفر بن محمّد ؛ آن شخصيّت پاكيزه ‏اى كه از هر پليدى و آلودگى دور است .

 امّا بعد، خداوند مرا، توسّط شما هدايت و راهنمايى فرمود، يكى از كارگزاران من ، كنيز زيبايى را به من هديه نمود ، من تاكنون كنيزى به زيبايى او نديده ‏ام، وى داراى جمال، بزرگوارى، خرد و كمال است، وى را به من هديه نمود تا فرزندى براى من بياورد و پس از من زمام اُمور را بدست بگيرد.

 من از او و امر او در شگفت شدم، يك شبانه‏روز نزد من بود و من در او و جلالتش فكر مى‏كردم . جز شما كسى را شايسته او نديدم، آن كنيز را به همراه مقدارى زيورآلات و جواهر و عطر به حضور شما فرستادم .

 من همه وزيران، كارگزاران و اُمناى خودم را جمع نموده و از ميان آنان هزار نفر كه شايسته امانت‏ دارى بودند ، برگزيدم، و از هزار نفر ، صد نفر، و از صد نفر ، ده نفر و از ده نفر يك نفر بنام «ميزاب بن حباب»(11) انتخاب كردم ، در كشورم كسى را عاقل‏تر و شجاع‏تر از او نيافتم، اينك اين هدايا و اين كنيز را توسّط او خدمت شما فرستادم .

 كاروان هدايا به وسيله ميزاب به راه افتاد و وارد شهر مدينه شد، حضرت او را راه نداد، وى مكرّر به پشت در آمده و كسانى را شفيع قرار داد تا اجازه ورود بدهد ، امام صادق ‏عليه السلام به او فرمود : اى خائن ! از آن جايى كه آمده ‏اى با هدايايت باز گرد !

 او گفت: آيا پس از آن‏كه راه طولانى را با زحمت شديد متحمّل شده و اينك هدايا را كنار درب آورده ‏ام، هديه پادشاه را نمى‏ پذيريد؟

 حضرت فرمود: تو نزد من پاسخى ندارى، و من پذيراى هداياى تو نيستم، زيرا كه تو در آنچه آوردى و امين شدى ، خيانت كردى.

 او گفت : سوگند به خدا ! من نه به شما و نه به پادشاه ، خيانت نكرده‏ ام.

 امام صادق‏ عليه السلام فرمود: اگر تكّه ‏اى از لباسهايت بر خيانت تو گواهى بدهد آيا اسلام مى‏ آورى؟

 گفت: مرا از اين كار عفو كنيد و هر چه دوست داريد ، بپرسيد ؟

 او پوستينى بر تن داشت، امام ‏عليه السلام دستور داد تا آن را از تنش در آورده و در گوشه‏ اى از اتاق بگستراند. آنگاه امام ‏عليه السلام برخاست و دو ركعت نماز گزارد، ركوع و سجودش را طولانى نمود، و آنچه مى‏ خواست دعا فرمود، وقتى سر از سجده بر داشت نور از چهره حضرتش مى‏ درخشيد، رو به آن پوستين كرد و فرمود :

 أيّها الفرو الطائع للَّه تعالى! تكلّم بما تعلم منه ، وصف لنا ما جنى.

 اى پوستينى كه در اطاعت خدا هستى! آنچه از اين مرد مى‏ دانى بازگو و جنايت او را براى ما توصيف كن!

 امام كاظم‏ عليه السلام مى ‏فرمايد : پوستين باز شد آنگاه جمع شد تا آن كه همانند يك گوسفند كامل گشت، و (به اذن خدا) لب به سخن گشود - كه همه حاضران در مجلس صداى او را شنيدند - و گفت:

 اى فرزند رسول خدا! اى راستگو! اين مرد را پادشاه هند به عنوان فرد معتمد و امين خود قرار داده و اين كنيز را به همراه اموالى بدو سپرد، و در مورد نگهدارى آنها خيلى سفارش نمود.

 ما به راه افتاديم و بر اين حال بوديم تا اين كه به بيابانى رسيديم ، دچار بارش باران شديم، و هر چه داشتيم خيس شد، ما در آن بيابان يك ماه كامل توقّف نموديم تا اين كه خورشيد از پشت ابرها بيرون آمده و باران باز ايستاد، ما هر چه داشتيم بر روى سنگ (پهن كرده و بر) درختان آويزان كرديم تا خشك گردد .

 اين مرد، غلامى بنام بشير را كه خدمتگزار آن كنيز بود خواست و گفت: بشير! برو اين شهر و مقدارى خوراك تهيّه كن تا وسايلمان خشك مى‏ گردد، از غذاى اين شهر بخوريم ، آنگاه مقدار زيادى درهم به او داد و او راهى شهر شد .

 وقتى او رفت، ميزاب به اين كنيز دستور داد از خيمه مخصوص خود خارج شود و در خيمه‏ اى كه در برابر آفتاب زده‏ اند ، بنشيند، و به او گفت:

 از اين خيمه به چشم‏ انداز درختان و اين شهرى كه در نزديكى آن هستيم نگاه كن.

 كنيز از خيمه خارج شد، چون زمين گل‏آلود بود، لباس از ساقهاى خود بالا زد و روسرى او افتاد، اين خائن ، به او و زيبايى و جمال او نگريست و او را به سوى خود دعوت كرد و او نيز پذيرفت، پس مرا بر زمين گسترانيد، و با او درآميخت و مرتكب عمل زنا شد و بدين وسيله بر تو - اى فرزند رسول خدا ! - خيانت كرد .

 اين بود قصّه او و آن كنيز، من از تو مى ‏خواهم به حقّ آن خدايى كه خير دنيا و آخرت را براى تو جمع كرده ، از خداوند بخواهى كه مرا به خاطر فرش قرار گرفتنم بر فسق و فجور آنان عذاب ننمايد.

 امام كاظم‏ عليه السلام مى‏فرمايد: در اين هنگام ، امام صادق ‏عليه السلام گريست و من ، و همه حاضران در مجلس گريه كرده و (از ناراحتى و وحشت) رنگشان زرد شد.

 «ميزاب» نيز ترسيد و وحشت و لرز شديدى او را فرا گرفت و خود را سجده‏ كنان براى خدا بر زمين انداخت و گفت: مى‏ دانستم كه جدّ تو بر مؤمنان مهربان بود، بر من رحم كن خداى بر تو رحم نمايد، تو از اخلاق جدّت الگو بگير و پادشاه را از قصّه من آگاه نكن، كه من خطا كردم.

 امام ‏عليه السلام فرمود: من هرگز بر تو رحم نكرده و مهربانى نخواهم كرد ، جز آن كه به خيانت خودت اعتراف كنى.

 آن مرد هندى همان گونه كه پوستين خبر داده بود به خيانت خودش اعتراف نمود.

 امام كاظم ‏عليه السلام مى‏ فرمايد: وقتى پوستين را پوشيد آن جمع شد و گلوى او را فشرد به گونه ‏اى كه صورتش سياه گشت.

 امام صادق ‏عليه السلام فرمود: اى پوستين ! او را رها كن.

 پوستين گفت: به حق خدايى كه تو را امام قرار داده ! اجازه بده تا او را بكشم !

 حضرت به او فرمود: اين شخص پليد را رها كن تا به سوى پادشاه خود باز گردد، او به مجازاتش از ما سزاوارتر است.(12)

    صاحب «الثاقب فى المناقب» گويد: اين حديث خيلى مفصّل است، ما به مقدار نياز در اينجا نقل كرديم، هر كه همه حديث را مى‏ خواهد بر منبع آن كه مشهور است ، مراجعه نمايد .


----------------------------------------------

 1028 / 10  -  نجاشى در رجال خود مى‏ نويسد: حسن بن علىّ بن زياد وشاء از جدّش الياس نقل كرده و مى‏ گويد :

    هنگامى كه وفات جدّم الياس فرا رسيد، به ما گفت: در اين ساعت - كه اين ساعت، ساعت دروغ نيست - بر من گواه باشيد از امام صادق ‏عليه السلام شنيدم كه مى‏ فرمود :

 واللَّه لايموت عبد يحبّ اللَّه ورسوله ويتولّى الأئمّةعليهم السلام فتمسّه النار.

 سوگند به خدا! هر بنده‏ اى كه خدا و رسولش را دوست بدارد و از امامان معصومين عليهم السلام پيروى نمايد وقتى بميرد وارد آتش نمى ‏شود.

    آن بزرگوار اين سخن زيبا را دو مرتبه و سه مرتبه بدون اين كه من بپرسم ، تكرار فرمود .(13)


----------------------------------------------

 1029 / 11  -  قطب راوندى ‏قدس سره در «خرائج» مى‏ نويسد: نقل شده است:

    روزى امام باقر عليه السلام به همراه فرزندش امام صادق ‏عليه السلام به مكّه مشرّف شده بود، در آنجا شخصى خدمتش رسيده و سلام كرد، و در برابر حضرتش نشست، آنگاه گفت: من مى‏ خواهم سؤالى از شما بپرسم .

    امام باقرعليه السلام فرمود :

 از فرزندم جعفرعليه السلام بپرس .

 آن شخص خدمت امام صادق‏ عليه السلام آمد و عرض كرد: سؤالم را بپرسم؟!

 حضرت فرمود: هر چه مايلى بپرس!

 گفت : از كسى مى‏پرسم كه مرتكب گناه بزرگى شده است؟

 فرمود: روزه خود را به طور عمد در ماه مبارك رمضان خورده؟

 گفت: از اين بزرگتر است .

 فرمود: در ماه رمضان زنا كرده .

 گفت: از اين نيز بزرگتر است.

 فرمود: كسى را كشته؟

 عرض كرد: از اين هم بزرگتر است .

 حضرت فرمود: إن كان من شيعة عليّ بن أبي طالب عليه السلام مشى إلى بيت اللَّه الحرام وحلف أن لايعود، وإن لم يكن من شيعته فلا بأس.

 چنين گناهكارى اگر از شيعيان علىّ بن ابى طالب‏ عليه السلام است پياده به سوى بيت اللَّه الحرام برود و در آنجا سوگند ياد كند كه هرگز چنين كارى را تكرار نكند (خداوند توبه او را مى‏ پذيرد) و اگر از شيعيان او نيست، راهى ندارد .

    آن شخص گفت: خداوند تو را رحمت كند اى فرزند فاطمه عليها السلام ! - و سه بار تكرار نمود - من همين پاسخ را از پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم شنيدم .

    آنگاه آن شخص برخاست و رفت، امام باقر عليه السلام رو به فرزندش امام صادق عليه السلام نمود و فرمود :

 آيا او را شناختى؟ فرمود: نه.

 فرمود: او حضرت خضرعليه السلام بود، مى‏ خواستم او را به تو معرّفى كنم.(14)

    علّامه مجلسى ‏رحمه الله در توضيح اين حديث شريف مى‏ گويد:

    اين كه امام صادق ‏عليه السلام فرمود: «راهى ندارد»، شايد منظورش اين است كه چنين كسى كه مرتكب چنان گناهى شده، كفّاره ‏اى براى گناهش نيست كه توبه كند و اين توبه سودى به او داشته باشد، چرا كه پذيرش توبه مشروط به ايمان است و او داراى كفرى است كه از هر گناهى بزرگتر است.


----------------------------------------------

 1030 / 12  -  علّامه مجلسى‏ رحمه الله در «بحار الأنوار» مى ‏نويسد: پيشواى ششم، امام صادق ‏عليه السلام فرمود :

 إنّ عندي سيف رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم ، وإنّ عندي لراية رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم المغلبة ، وإنّ عندي لخاتم سليمان بن داود عليهما السلام وإنّ عندي الطشت الّذي كان موسى يقرِّب بها القربان .

 به راستى كه شمشير پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم نزد من است، پرچم هميشه پيروز آن حضرت نيز نزد من است، همچنين انگشتر سليمان بن داود عليهما السلام و تشتى كه (حضرت) موسى‏ عليه السلام با آن قربانى را تقديم مى‏ كرد ، نزد من است .

 همچنين اسم (اعظمى) كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم وقتى ميان مسلمانان و مشركان قرار مى‏ داد هيچ تيرى از مشركان به مسلمانان نمى‏ رسيد ، نزد من است.

 به راستى كه نزد من است مثل آنچه كه فرشتگان آوردند و مَثَل اسلحه در نزد ما ، همانند تابوت در نزد بنى اسرائيل است . يعنى: همانند آن ، دليل و بيانگر امامت است .(15)

 

    در راويت اعمش آمده: امام صادق‏ عليه السلام فرمود:

 ألواح موسى ‏عليه السلام عندنا، وعصا موسى‏ عليه السلام عندنا، ونحن ورثة النبيّين.

 الواح حضرت موسى و عصاى او نزد ماست و ما وارثان پيامبران هستيم .(16)

 

    در حديث ديگرى حضرت فرمود:

 علمنا غابر ومزبور ، ونكت في القلوب ، ونقر في الأسماع ، وإنّ عندنا الجفر الأحمر ، والجفر الأبيض ، ومصحف فاطمة عليها السلام ، وإنّ عندنا الجامعة فيها جميع ما يحتاج الناس إليه .(17)

 دانش ما ، احاطه به گذشته و آينده دارد ، گاهى با خطور از دل است و گاهى با شنيدن به وسيله گوش است. به راستى كه جفر سرخ ، جفر سفيد و مصحف فاطمه‏ عليها السلام نزد ماست، نزد ما جامعه ‏اى است كه در آن تمام نيازمنديهاى مردم ، نوشته شده است.


----------------------------------------------

 1031 / 13  -  شيخ مفيد قدس سره در «المجالس» مى ‏نويسد: سالم بن ابى حفصه گويد:

    هنگامى كه امام باقرعليه السلام به شهادت رسيد و از دنيا رفت به ياران خودم گفتم: منتظر من باشيد تا خدمت امام صادق ‏عليه السلام شرفياب شده و به آن حضرت تسليت بگويم.

    من خدمتش رسيدم، به حضرتش تسليت گفتم . سپس عرض كردم: «إنّا للَّه وإنّا إليه راجعون» سوگند به خدا! شخصيّتى از دنيا رفت كه مى‏ گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم چنين مى ‏فرمود، و كسى از او نمى ‏پرسيد كه واسطه ميان او و رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم چه كسى است، به خدا سوگند ! هرگز همانند او را نخواهيم ديد.

    راوى گويد: امام صادق‏ عليه السلام مدّتى ساكت بود و چيزى نمى‏ فرمود، سپس لب به سخن گشود و فرمود:

 قال اللَّه عزّوجلّ : إنّ من عبادي من يتصدّق بشقّ تمرة فاُربّيها له فيها كما يربّي أحدكم فُلُوَّه حتّى أجعلها له مثل اُحد .

 خداوند متعال مى ‏فرمايد : همانا بعضى از بندگانم نصف خرما صدقه مى‏ دهد من آن را براى او پرورش داده و بزرگ مى‏ نمايم همان گونه كه شما كرّه اسبى را پرورش مى ‏دهيد ، آنقدر بزرگ مى ‏نمايم تا مانند كوه اُحد شود.

    من پيش يارانم رفتم، گفتم: شگفت‏ انگيزتر از اين امر نديده ‏ام، وقتى امام باقرعليه السلام بدون واسطه مى ‏فرمود: پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم چنين فرمود. ما اين را بزرگ مى ‏شمرديم ، امروز امام صادق عليه السلام بدون واسطه فرمود : خداوند چنين مى ‏فرمايد .(18)


----------------------------------------------

 1032 / 14  -  حميرى در كتاب «الدلائل» مى ‏نويسد: سليمان بن خالد گويد:

    امام صادق‏ عليه السلام در تفسير آيه شريفه « إنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ المَلائِكَةُ أَلّا تَخافُوا وَلاتَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»(19) ؛ «به راستى آنان كه گفتند : پروردگار ما خداوند است ، و استقامت كردند فرشتگان بر آنان فرود آيند كه : نترسيد و غمگين مباشيد و مژده باد بر شما آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است»، مى‏ فرمود :

 أما واللَّه ! لربّما وسدنا لهم الوسائد في منازلنا .

 هان! سوگند به خدا ! بارها ما در خانه‏ هايمان براى آنها (فرشتگان) پشتى گذاشتيم .(20)


----------------------------------------------

 1033 / 15  -  شيخ مفيد قدس سره در «المجالس» و فرزند شيخ طوسى در «امالى» مى ‏نويسند :

    كسى كه از حنّان بن سدير شنيده بود گويد: از ابا سدير صيرفى شنيدم كه مى‏ گفت : رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم را در خواب ديدم، در برابر حضرتش طبقى بود كه رويش پوشيده بود، نزديك حضرتش رفته و سلام كردم.

    حضرت پاسخ سلام مرا داد، آنگاه روپوش از طبق برداشت، داخل آن خرما بود، حضرت مشغول خوردن از آن خرماها شد ، من نزديك شده عرض كردم: اى رسول خدا ! يك خرما به من عنايت فرماييد .

    حضرت خرمايى داد و من خوردم.

    سپس عرض كردم: اى رسول خدا! خرماى ديگرى عنايت فرماييد.

    حضرت باز عنايت فرموده و من خوردم. من هر بار مى‏ خوردم، تقاضاى خرماى ديگرى مى‏ كردم، تا اين كه هشت دانه خرما به من عنايت فرمودند، و من خوردم . آنگاه خرماى ديگرى خواستم .

    حضرت فرمود: بس است .

    من از خواب بيدار شدم، فردا صبح خدمت امام صادق‏ عليه السلام شرفياب شدم، ديدم در برابرش طبقى است كه روپوش دارد، همان گونه كه در خواب در برابر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم ديده بودم ، سلام كردم ، پاسخ سلامم را عنايت فرمود ، آنگاه روپوش از طبق برداشت ، ديدم داخل آن خرماست .

    حضرت مشغول خوردن از آن خرماها شد، من در شگفت شدم، عرض كردم: قربانت گردم، خرمايى به من عنايت كنيد .

    حضرت خرمايى داد و من خوردم. سپس خرماى ديگرى خواستم، حضرت عنايت فرمود، و من خوردم تا اين كه هشت خرما خوردم، و خرماى ديگرى خواستم .

    حضرت فرمود:

 لو زادك جدّي رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم لزدناك .

 اگر جدّم رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم به تو بيشتر مى ‏داد من نيز اضافه مي نمودم.

    آنگاه خوابم را براى حضرتش بازگو كردم.

    حضرت لبخندى بر من زد كه حاكى از آگاهى آن حضرت ، از خواب من بود.(21)


----------------------------------------------

1034 / 16  -  شيخ محمّد بن حسن صفّار قمى رحمه الله در كتاب گران ‏سنگ «بصائر الدرجات» مى ‏نويسد:

ابراهيم بن مهزم گويد :

    روزى خدمت امام صادق ‏عليه السلام بودم، چون شب فرا رسيد از حضرتش اجازه مرخصى خواسته و به خانه ‏ام كه در مدينه بود ، بازگشتم. مادرم نيز به همراه من بود، ميان من او گفت و گويى شد و من بر او درشتى كردم.

    بامدادان پس از نماز صبح ، خدمت امام صادق‏ عليه السلام شرفياب شدم، وقتى وارد محضرش شدم حضرت ابتدا شروع به سخن كرد و فرمود:

 يا أبا مهزم ! ما لك والوالدة أغلظت في كلامها البارحة ؟ أما علمت أنّ بطنها منزل قد سكنته ، وأنّ حجرها مهد قد غمزته ، وثديها وعاء قد شربته ؟

 اى ابا مهزم! چه كار با مادرت داشتى كه ديشب آنچنان با او درشتى كردى؟ آيا نمى‏ دانى كه شكم او محل سكونت تو ، دامنش گهواره تو و پستانهايش ظرف غداى تو بود؟

 عرض كردم: آرى.

 فرمود: پس هرگز بر او درشتى نكن .(22)


----------------------------------------------

 1035 / 17  -  باز در همان كتاب آمده است: ابو بصير گويد :

    يكى از اهالى شام نزد من آمده بود ، من امر ولايت و امامت را بر او عرضه نمودم، او نيز پذيرفت (و شيعه شد) .

    روزى نزد او رفتم، او در حال مرگ بود، رو به من كرد و گفت: اى ابابصير! من سخن تو را پذيرفتم ، اينك بهشت چه مى‏شود؟

    عرض كردم: من از جانب مولايم امام صادق ‏عليه السلام بهشت را بر تو ضامن هستم. پس از اين گفت و گو او از دنيا رفت.

    پس از آن، من خدمت مولايم امام صادق‏ عليه السلام شرفياب شدم . حضرت پيش از آن كه من سخن بگويم ، فرمود :

 قد وفي لصاحبك بالجنّة .

 بهشتى را كه براى دوست خود ضمانت كرده بودى ، به او رسيد .(23)


----------------------------------------------

 1036 / 18  -  باز در همان كتاب و همچنين در «اختصاص» منسوب به شيخ مفيد رحمه الله آمده است : يونس بن ظبيان ، مفضّل بن عمر، ابو سلمه سرّاج و حسين بن ثوير گويند : ما در خدمت امام صادق عليه السلام شرف حضور داشتيم ، حضرت فرمودند :

 لنا خزائن الأرض ومفاتيحها ، ولو شئت أن أقول بإحدى رجلي أخرجي ما فيك من الذهب لأخرجت .

 همه گنجينه ‏هاى زمين با كليدهاى آن در اختيار ماست، اگر بخواهم با يكى از پاهايم اشاره كرده و بگويم هر چه در درون خود طلا دارى ، بيرون كن، بيرون خواهد آورد.

    راوى گويد: در اين هنگام، امام‏ عليه السلام با پاى مباركش خطى در زمين كشيد و زمين شكافته شد، آنگاه با دست مباركش اشاره كرد و شمش طلايى به اندازه يك وجب از درون زمين برداشت و فرمود :

 به اين شمش طلا با دقّت و خوب نگاه كنيد تا ترديد به خود راه ندهيد.

 آنگاه فرمود: به درون زمين نگاه كنيد!

    ما نگاه كرديم، و شمش‏هاى زيادى از طلا در درون زمين ديديم كه روى هم انباشه شده و مى‏ درخشيدند.

    يكى از رفقاى ما به حضرتش عرض كرد: قربانت گردم! اين همه ثروت در اختيار شما قرار داده شده در عين حال شيعيان شما نيازمند هستند ؟!

    امام‏ عليه السلام فرمود:

 إنّ اللَّه سيجمع لنا ولشيعتنا الدنيا والآخرة ، ويدخلهم جنّات النعيم ويدخل عدوّنا الجحيم .

 به راستى كه خداوند به زودى براى ما و شيعيان ما ، دنيا و آخرت را جمع خواهد فرمود، و آنها را وارد بهشت نعيم و دشمنان ما را وارد جهنّم خواهد نمود .(24)


----------------------------------------------

 1037 / 19  -  در «بصائر الدرجات» مى ‏نويسد: ابو بصير گويد:

    در خدمت مولايم امام صادق‏ عليه السلام بودم، حضرت با پاى مباركش بر زمين زد و ناگاه دريايى پديدار شد، كه در آن كشتيهايى از نقره بود.

    من به همراه مولايم سوار يكى از آن كشتيها شديم، كشتى حركت كرد، رسيديم به جايى كه در آن خيمه ‏هايى از نقره بر افراشته بود.

    حضرت وارد يكى از خيمه‏ ها شد، آنگاه بيرون آمد و به من فرمود :

 نخستين خيمه‏ اى را كه داخل شدم ، ديدى ؟

 عرض كردم: آرى.

 فرمود: آن خيمه پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم است، آن يكى از آنِ امير مؤمنان على‏ عليه السلام است، سوّمى خيمه فاطمه زهراعليها السلام است، چهارمى خيمه حضرت خديجه كبرى‏ عليها السلام، پنجمى خيمه امام حسن مجتبى‏ عليه السلام ، ششمى خيمه امام حسين‏ عليه السلام، هفتمى خيمه امام سجّاد عليه السلام هشتمى خيمه پدر بزرگوارم امام باقرعليه السلام و نهمين خيمه از آنِ من است .

 وليس أحد منّا يموت إلّا وله خيمة يسكن فيها .

 هر كدام از ما بميرد خيمه‏ اى از اين خيمه ‏ها دارد كه در آن ساكن مى‏ شود .(25)


----------------------------------------------

 1038 / 20  -  در كتاب «مناقب» و «خرائج» آمده است: داود بن كثير رقّى گويد:

    خدمت امام صادق‏ عليه السلام شرفياب شدم، پسرش امام موسى كاظم‏ عليه السلام وارد شد، او از شدّت سرما مى‏ لرزيد.

    امام صادق ‏عليه السلام به او فرمود :

 كيف أصبحت ؟ چگونه صبح نمودى ؟

    عرض كرد: صبح نمودم در حالى كه در حرز و پناه خدا و غرق در نعمت‏هاى او هستم . اينك آرزوى يك خوشه انگور حرشى و يك انار سبز را دارم .

    داود گويد: من گفتم: سبحان اللَّه ! الآن فصل زمستان است، چگونه امكان دارد؟ حضرت فرمود:

 اى داود! خداوند بر هر چيزى توانا است، همينك وارد باغ شو !

    من وارد باغ شدم، ناگاه درختى را ديدم كه در آن يك خوشه انگور حرشى و انار سبزى بود . گفتم : به امور پنهان و آشكار شما خاندان رسالت ايمان آوردم. آنگاه آنها را چيده و براى امام كاظم‏ عليه السلام آوردم.

    حضرت نشست و مشغول ميل كردن آنها شد، و رو به من كرد و فرمود:

 يا داود ! واللَّه ! لهذا فضل من رزق قديم ، خصّ اللَّه به مريم بنت عمران من الاُفق الأعلى .

 اى داود ! سوگند به خدا ! اين فضل و لطف خدا از روزى و نصيب قديمى اوست، كه خداوند از افق اعلا مريم، دختر عمران را به آن اختصاص داده بود.(26)


----------------------------------------------

 1039 / 21  -  علّامه مجلسى رحمه الله در «بحار الأنوار» مى‏ نويسد : از امام صادق‏ عليه السلام نقل شده كه حضرتش فرمود:

 إذا كان يوم القيامة ولّينا أمر شيعتنا؛ فما كان عليهم للَّه فهو لنا ، وما كان لنا فهو لهم ، وما كان للناس فهو علينا .(27)

 هنگامى كه روز قيامت فرا رسد ما سرپرستى اُمور شيعيانمان را عهده ‏دار مى ‏شويم، هر حقّى از طرف خداوند بر آنها باشد آن در اختيار ماست، و هر حقّى كه در اختيار ما باشد آن را به شيعيانمان مى ‏بخشيم، و هر حقّى كه مردم از آنان داشته باشند آن نيز بر ماست كه ادا نماييم .

    نويسنده رحمه الله گويد : اى دوستان اهل بيت عليهم السلام ! اين حديث شما را مغرور نسازد، چرا كه اين عنايت و مهربانى شامل شيعيان است نه مطلق محبّان و دوستان .

    آرى ، كسى كه هدايت ويژه ‏اى روزى او شده، اگر مرتكب اعمالى شود و نتواند از عهده آنها برآيد، شامل اين حديث مبارك است و از ناحيه آن بزرگواران عليهم السلام تلافى خواهد شد.


----------------------------------------------

 1040 / 22  -  در كتاب «صراط المستقيم» و «خرائج» آمده است : علىّ بن ابى حمزه گويد:

    سالى در خدمت امام صادق‏ عليه السلام براى انجام مراسم حج به سوى مكّه به راه افتاديم، در بين راه زير درخت خرماى خشكيده ‏اى نشستيم، امام صادق ‏عليه السلام لبهاى مباركش را براى خواندن دعايى به حركت درآورد، من نفهميدم چه دعايى خواند، آنگاه فرمود :

 يا نخلة ! أطعمينا ممّا جعل اللَّه فيك من رزق عباده .

 اى درخت خرما ! از آنچه خداوند متعال در نهاد تو براى روزى بندگانش قرار داده ، به ما بخوران.

 من متوجّه درخت خرما بودم، ديدم درخت به طرف امام صادق‏ عليه السلام كج شد در حالى كه داراى برگ‏ها و بر آن رطب تازه ‏اى بود .

 امام صادق‏ عليه السلام فرمود :

نزديك شو، و «بسم اللَّه» بگو و بخور .

    ما مشغول خوردن رطب ‏ها شديم ، به راستى كه بهترين و لذيذترين خرمايى بود كه مى‏ خوردم . در اين بين ، يكى از اعراب وقتى اين پديده شگفت‏ انگيز را ديد گفت: من مثل امروز سحرى بزرگتر از اين نديده بودم.

    امام صادق ‏عليه السلام فرمود:

 نحن ورثة الأنبياء ليس فينا ساحر ولا كاهن ، بل ندعو اللَّه فيجيب ، فإن أحببت أن أدعو اللَّه فيمسخك كلباً تهتدي إلى منزلك ، وتدخل عليهم ، وتبصبص لأهلك ؟

 ما وارث پيامبران هستيم، در ميان ما ساحر و كاهن (شعبده باز) نيست، (اين از سحر نيست) بلكه ما از خداوند مى‏ خواهيم و او اجابت مى‏ نمايد، اگر مايلى از خدا بخواهم تا تو را به سگى مسخ كند تا به خانه‏ات رفته و پيش خانواده‏ ات براى آنها دم بجنبانى؟

 اعرابى از روى نادانى گفت: آرى .

 امام صادق ‏عليه السلام دعا فرمود و در همان دم به صورت سگى در آمد و رفت.

 امام صادق‏ عليه السلام به من فرمود: از پى او برو!

    من پشت سر او به راه افتادم، او وارد روستاى خود شده و به خانه‏ اش رفت، و براى خانواده و فرزندانش دم مى‏ جنباند، آنها چوبى برداشته و او را از خانه بيرون كردند.

    من خدمت امام صادق‏ عليه السلام برگشتم و داشتم جريان را به حضرتش بازگو مى‏ كردم كه ناگاه او آمد و در برابر امام‏ عليه السلام ايستاد، اشك مى‏ ريخت، خود را به خاك مى‏ ماليد و ناله مى‏ كرد .

    حضرت به او ترحّم كرد و دعا نمود و به حالت اوّل بازگشت و اعرابى شد. امام صادق‏ عليه السلام به او فرمود:

 اى اعرابى! آيا حالا ايمان آوردى؟

    گفت: آرى، هزاران هزار مرتبه .(28)


----------------------------------------------

 1041 / 23  -  باز در همان منبع آمده است: يونس بن ظيبان گويد :

    با گروهى از مردم در حضور امام صادق ‏عليه السلام بوديم، از حضرتش پرسيدم: خداوند در قرآن به حضرت ابراهيم‏ عليه السلام مى‏ فرمايد: «فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ»(29) ؛ «پس چهار نوع از مرغان را انتخاب كن و آنها را ذبح كن» ، آيا اين چهار مرغ از چند جنس گوناگون بودند ، يا از يك جنس ؟

    حضرت فرمود:

 أتحبّون إن اُريكم مثله ؟

 آيا دوست داريد همانند آن را به شما نشان دهم؟

 عرض كرديم: آرى .

 حضرت فرمود: اى طاووس! ناگاه طاووسى پر زد و در برابر آن حضرت آمد.

 آنگاه صدا زد: اى كلاغ! ناگاه كلاغى در برابر حضرتش حاضر شد.

 حضرت فرمود: اى باز! ناگاه يك باز شكارى در برابر حضرتش آمد.

 آنگاه صدا زد: اى كبوتر! ناگاه كبوترى در برابرش ظاهر شد.

 حضرت دستور داد هر چهار پرنده را سر بريده و قطعه قطعه كنند، و پرهاى آنها را بكنند و همه را با هم مخلوط نمايند. سپس سر طاووس را به دست گرفت و صدا زد : اى طاووس !

    ما ديديم كه تمام اعضاى طاووس از گوشت و استخوان و پَر از هم جدا مى‏ شدند و همه به سر طاووس مى ‏چسبيدند، طاووس در برابر حضرت زنده شد.

    آنگاه حضرت همان طور كلاغ را صدا زد و زنده شد و باز شكارى را صدا زد و كبوتر را صدا زد و همه در برابر حضرت زنده شدند.(30)


----------------------------------------------

 1042 / 24  -  باز در همان كتاب مى ‏خوانيم: نقل شده است:

    روزى ابن ابى العوجاء با سه نفر از دهرى مذهبها(31) در مكّه قرار گذاشتند كه هر كدام در مقابل قرآن ، يك چهارم از خودشان بنويسند ، آنان با هم عهد و پيمان بستند كه سال آينده نوشته‏ هاى خود را در همين محل بياورند .

    وقتى سال آينده در مقام ابراهيم ‏عليه السلام گرد هم آمدند، يكى از آنها گفت : من وقتى اين آيه را ديدم كه مى‏ فرمايد: «وَقيلَ يا أَرْضُ ابْلَعي ماءَكِ وَيا سَماءَ أَقْلِعي وَغيضَ الْماءُ »(32)، «و گفته شد : اى زمين! آبت را فرو بر! و اى آسمان! خود دارى كن و آب فرو  نشست» ، از مبارزه دست برداشتم.

    ديگرى گفت: من نيز وقتى به اين آيه رسيدم كه مى ‏فرمايد: «فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيّاً »(33) ؛ «هنگامى كه (برادران يوسف) از او مأيوس شدند به كنارى رفته و با هم به نجوا پرداختند» ، از مبارزه با قرآن مأيوس شدم.

    و اين در حالى بود كه آنان پنهانى و آهسته با هم حرف مى‏ زدند ، ناگاه پيشواى ششم ، امام صادق‏ عليه السلام از آنجا رد مى ‏شد ، رو به آنها كرد و اين آيه شريفه را قرائت فرمود :

 « قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لايَأْتُونَ بِمِثْلِهِ»(34).

 «بگو : اگر انسان‏ها و پريان گرد هم آيند تا همانند اين قرآن را بياورند هرگز همانند آن را نخواهند آورد» .

    آنان با شنيدن اين آيه شريفه از آن امام همام ، مبهوت شدند.(35)


----------------------------------------------

 1043 / 25  -  در كتاب «مناقب» مى ‏نويسد: مأمون رقّى گويد:

    من در خدمت مولا و آقايم امام صادق ‏عليه السلام بودم، ناگاه سهل بن حسن خراسانى وارد شد و سلام كرد و نشست. رو به حضرتش كرد و گفت:

    اى فرزند رسول خدا ! شما رؤوف و مهربان هستيد، شما اهل بيت امامتيد، چرا از حق خود دفاع نمى‏ كنيد، با اين كه بيش از صد هزار شيعه داريد همگى كه آماده شمشير زدن در پيشگاه شما هستند؟

    امام صادق ‏عليه السلام به او فرمود:

 اى خراسانى! بنشين، خداوند حق تو را رعايت نمايد؟

 سپس رو به كنيزى بنام «حنيفه» كرد و فرمود: حنيفه! تنور را روشن كن.

    او تنور را افروخت و تنور يك تكّه آتش گرديد كه قسمت بالاى آن (از شعله آتش) سفيد شد . آنگاه امام عليه السلام رو به آن خراسانى كرد و فرمود:

 اى خراسانى! برخيز و وارد تنور شو!

 خراسانى گفت: آقاى من! اى فرزند رسول خدا! مرا با آتش مسوزان، از جرم من در گذر! خداوند از تو بگذرد.

 حضرت فرمود: تو را عفو نمودم.

    در همين حال ، هارون مكّى - در حالى كه كفشهايش را در دست داشت - وارد شد و گفت: سلام بر تو اى فرزند رسول خدا !

    امام صادق ‏عليه السلام به او فرمود :

 ألق النعل من يدك ، واجلس في التنّور .

 كفشهايت را بينداز و برو داخل تنور بنشين!

    او كفشهايش را انداخت و داخل تنور نشست .

    امام صادق عليه السلام شروع كرد با خراسانى صحبت نمودن ، حضرت چنان از جريان‏هاى خراسان با او صحبت مى‏ كرد ؛ گويا اين كه در خراسان بوده. سپس رو به خراسانى كرد و فرمود:

 اى خراسانى! برخيز و ببين در تنور چه خبر است؟!

    خراسانى گويد: برخاستم و به طرف تنور رفتم، ديدم آن شخص چهار زانو در تنور نشسته است. آنگاه از تنور خارج شد و بر ما سلام كرد .

    امام صادق عليه السلام رو به خراسانى كرد و فرمود :

 در خراسان چند نفر همانند او پيدا مى‏ شود؟

 عرض كرد: به خدا سوگند! حتّى يك نفر هم پيدا نمى ‏شود.

 امام صادق ‏عليه السلام فرمود: نه به خدا! حتّى يك نفر هم  نيست.

 آنگاه فرمود: أما إنّا لانخرج في زمان لانجد فيه خمسة معاضدين لنا ، نحن أعلم بالوقت .

 بدان كه ما در زمانى كه پنج نفر ياور نداشته باشيم ، قيام نمى ‏كنيم . ما خودمان وقت مناسب را بهتر مى‏ دانيم .(36)


----------------------------------------------

 1044 / 26  -  عالم جليل القدر ، علىّ بن عيسى اربلى‏ رحمه الله در «كشف الغمّه» از كتاب «دلائل» چنين نقل مى‏ كند: زيد شحّام گويد:

    روزى امام صادق‏ عليه السلام به من فرمود:

 اى زيد! چند سال دارى؟

 عرض كردم: فلان مقدار .

 فرمود: اى ابا اسامه! مژده بده كه تو با ما و از شيعيان ما هستى، آيا خشنود نيستى كه با ما هستى؟

 عرض كردم: چرا آقاى من! ولى چگونه امكان دارد كه من با شما باشم؟

 فرمود: يا زيد ! إنّ الصراط إلينا ، وإنّ إلينا ، وحساب شيعتنا إلينا، واللَّه، يا زيد ! إنّي أرحم بكم من أنفسكم ، واللَّه ، لكأنّالميزان ي أنظر إليك وإلى الحارث بن المغيرة النضري في الجنّة في درجة واحدة.

 اى زيد! به راستى كه صراط و ميزان در دست ماست، حساب شيعيان ما در اختيار ماست، سوگند به خدا! اى زيد! من به شما از خودتان مهربانتر هستم. سوگند به خدا! گويا هم اكنون مى ‏بينم كه تو و حارث بن مغيره نضرى در بهشت در يك درجه و مقام هستيد.(37)


----------------------------------------------

 1045 / 27  -  در كتاب «مجموعه ورّام ‏قدس سره» آمده است: فضل بن ابى قرّه گويد:

    امام صادق ‏عليه السلام عباى خود را پهن مى‏ كرد و در آن كيسه ‏هاى دينار را مى‏ نهاد و به قاصد مى ‏فرمود:

 اين پول‏ها را ببر به فلانى و فلانى - از خانواده ‏اش - بده و به آنان بگو : اين پول را از عراق براى شما فرستاده‏ اند.

    راوى مى‏ گويد : آن شخص پول را مى‏ گرفت و به آنها مى‏ داد و همان فرمايش حضرت را مى‏ گفت .

    آنان پول را مى‏ گرفتند و مى‏ گفتند: خدا به تو جزاى خير دهد كه حق خويشاوندى رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم را رعايت نمودى؟ ولى خداوند ميان ما و جعفر حكم كند (!!)

    راوى مى‏ گويد: وقتى امام صادق‏ عليه السلام - كه رويش نورانى‏ تر گردد - اين سخن را مى‏ شنيد ، سر به سجده مى‏ گذاشت و مى‏ گفت:

 اللهمّ أذلّ رقبتي لولد أبي .

 خداوندا! مرا پيش فرزندان پدرم فروتن و خاضع قرار بده .(38)


----------------------------------------------

 1046 / 28  -  در كتاب «مناقب» و «خرائج» آمده است : هشام گويد:

    يكى از بزرگانِ اهل جبل هر سالى كه به حج مشرّف مى‏شد خدمت امام صادق‏ عليه السلام مى‏ رسيد.

    امام ‏عليه السلام او را در يكى از خانه ‏هاى خود ، در مدينه جاى مى‏داد. حجّ او و ماندنش در مدينه به درازا مى‏كشيد . به همين جهت سالى ده هزار درهم به امام ‏عليه السلام تقديم نمود تا براى او خانه ‏اى در مدينه بخرد، آنگاه به حجّ مشرّف شد .

    موقع بازگشت به امام عليه السلام عرض كرد : قربانت گردم ، براى من خانه خريدى ؟ فرمود:

 آرى . آنگاه امام عليه السلام سند و نوشته ‏اى را به او داد كه در آن نوشته بود:

 بسم اللَّه الرحمن الرحيم ، هذا ما اشترى جعفر بن محمّد عليهما السلام لفلان بن فلان الجبلي : اشترى له داراً في الفردوس ، حدّها الأوّل رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم ، والحدّ الثاني أميرالمؤمنين عليه السلام ، والحدّ الثالث الحسن بن عليّ‏ عليه السلام ، والحدّ الرابع الحسين بن عليّ عليهما السلام .

 به نام خداوند بخشنده مهربان ، اين سند خانه‏ اى است كه جعفر بن محمّد براى فلانى فرزند فلان جبلى خريده است. براى او خانه ‏اى در بهشت خريده كه: حدّ اوّل آن خانه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و حدّ دوّم آن، خانه امير مؤمنان على‏ عليه السلام و حدّ سوّم آن، خانه حسن بن على‏ عليهما السلام و حدّ چهارم آن، خانه حسين بن على‏ عليهما السلام است .

 وقتى او نوشته را خواند گفت: من راضيم، خدا مرا فداى شما گرداند.

 امام عليه السلام فرمود: من آن پول را در ميان فرزندان امام حسن و امام حسين عليهما السلام تقسيم كردم، اُميدوارم خداوند آن را از تو بپذيرد و پاداش تو را بهشت قرار دهد.

    راوى گويد: آن شخص ، سند را گرفت و به وطن خود بازگشت ، پس از لختى بيمار شد ، در اثر همان بيمارى به بستر مرگ افتاد، او خانواده ‏اش را جمع كرد و آنها را سوگند داد كه آن سند را با او دفن كنند، اين بگفت و جان به جان آفرين تسليم كرد .

    خانواده او ، طبق سفارش آن بزرگ‏مرد عمل كردند، وقتى بامدادان سر قبرش رفتند، روى آن ، سندى را ديدند كه در آن نوشته شده بود:

    «به خدا سوگند ! كه ولىّ خدا ، جعفر بن محمّدعليهما السلام به آنچه گفته بود، وفا كرد».(39)


----------------------------------------------

 1047 / 29  -  در كتاب «الخرائج و الجرائح» مى ‏نويسد: وليد بن صبيح گويد:

    شبى با عدّه‏ اى از رفقا خدمت امام صادق‏ عليه السلام بوديم، ناگاه شخصى درب منزل را كوبيد، امام ‏عليه السلام به كنيز فرمود:

 ببين كيست؟

 كنيز پشت در رفت و برگشت و گفت: عمويت عبد اللَّه بن على است.

 امام ‏عليه السلام به او فرمود: بگو بيايد و رو به ما كرد و فرمود:

به اتاق ديگرى برويد .

    ما وارد اتاق ديگرى شديم، صداى حركت شخصى را در آنجا احساس كرديم و گمان كرديم كه يكى از بانوان امام‏ عليه السلام است، به همين جهت ، كنار هم نشستيم .

    وقتى عبداللَّه بن على وارد شد هر چه توانست به امام ‏عليه السلام ناشايسته گفت، آنگاه بيرون رفت، ما نيز از اتاق بيرون آمديم، امام ‏عليه السلام شروع به ادامه سخن كرد و از همانجايى كه موقع ورود او، سخنش را قطع كرده بود، ادامه داد.

    يكى از ما گفت: اين شخص چنان با شما حرف زد كه ما گمان نمى‏ كنيم كسى با شما چنين برخورد نمايد، ما مى‏ خواستيم بيرون بياييم و پاسخ او را بدهيم. امام ‏عليه السلام فرمود:

 آرام باشيد! در ميان ما دخالت نكنيد.

 پاسى از شب گذشت، باز شخصى درب خانه را زد، حضرت به كنيز فرمود: ببين كيست؟

 كنيز پشت در رفت و باز گشت و گفت: عمويت عبد اللَّه بن على است .

 امام ‏عليه السلام به ما فرمود: به همانجايى كه بوديد ، برگرديد.

    آنگاه به او اجازه ورود دادند . او داخل شد، در حالى كه با صداى بلند مى‏ گريست، و مى‏ گفت: پسر برادر ! مرا ببخش، خدا شما را ببخشد، از من در گذر ، خدا از تو درگذرد.

    امام عليه السلام فرمود:

 غفر اللَّه لك يا عمّ ! ما الّذي أحوجك إلى هذا يا عمّ؟

 خدا تو را ببخشد عموجان! چه شده كه چنين مى‏ گويى؟

    گفت: پس از اين كه از خانه شما رفتم، خوابيدم ، همين كه خوابيدم، دو نفر مرد سياه‏پوست وحشتناك به من حمله كرده و مرا گرفتند و بازوان مرا بستند، يكى از آنها به ديگرى گفت: او را به سوى آتش ببر.

    او مرا به سوى آتش برد، در اين هنگام به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم برخوردم ، عرض كردم: اى رسول خدا ! آيا نمى‏ بينيد با من چه رفتارى مى ‏نمايند؟

    فرمود: مگر تو نبودى كه به فرزندم چنين و چنان گفتى؟

    عرض كردم: اى رسول خدا ! ديگر نمى‏ گويم.

    حضرت دستور داد تا مرا رها كنند، آنان مرا رها كردند، ولى هنوز هم از شدّت ريسمان در بازوانم احساس درد مى‏ كنم.

    امام صادق‏ عليه السلام فرمود :

 وصيّت خود را بكن.

 عرض كرد: به چه چيزى وصيّت كنم؟ من ثروتى ندارم، از طرفى ، داراى عيال زيادى هستم و مقروضم .

 امام صادق‏ عليه السلام فرمود:

دينك علَيّ و عيالك إلى عيالي ؛

 قرضت را من ادا مى‏كنم، و زن و بچّه‏ ات را جزو خانواده خود قرار مى‏ دهم.

    او نيز وصيّت كرد، ما هنوز از مدينه خارج نشده بوديم كه عبداللَّه بن على مرد . امام صادق ‏عليه السلام اهل و عيال او را جزو خانواده خود قرار داد، قرضش را ادا كرده و دخترش را به ازدواج پسر خود درآورد .(40)


----------------------------------------------

 1048 / 30  -  در كتاب «امالى» فرزند شيخ طوسى‏ قدس سره آمده است : داود بن كثير رقّى گويد: من در محضر باسعادت پيشواى ششم ، امام صادق ‏عليه السلام حضور داشتم، حضرت بدون مقدّمه به من فرمود:

 يا داود ! لقد عُرضت عليّ أعمالكم يوم الخميس ، ورأيت فيما عُرض عليّ من عملك صلتك لابن عمّك فلان فسرّني ذلك ، إنّي علمت أنّ صلتك له أسرع لفناء عمره وقطع أجله .

 اى داود ! روز پنجشنبه اعمال شما بر من عرضه شد، من در ميان اعمال تو ، عمل صله رحم تو با پسر عمويت فلانى را ديدم و از اين جهت خوشحال شدم، من مى‏ دانم كه صله رحم تو باعث زود از دنيا رفتن او و قطع اجلش خواهد شد.

    داود گويد: من پسرعموى معاند، ناصبى و خبيثى داشتم، خبردار شدم كه وضع زندگانيش خيلى بد شده به همين جهت ، پيش از آن كه عازم مكّه شوم مقدارى پول به او فرستادم، وقتى وارد مدينه شدم امام صادق ‏عليه السلام اين خبر را به من دادند.(41)


----------------------------------------------

 1049 / 31  -  در كتاب «كنز الفوائد» مى ‏نويسد: ابوبصير گويد: امام صادق‏ عليه السلام به من فرمود :

 يا أبا محمّد ! إنّ للَّه ملائكة تسقط الذنوب عن ظهور شيعتنا كما تسقط الريح الورق من الشجر أوان سقوطه .

 اى ابا محمّد! به راستى كه خداوند را فرشتگانى است كه گناهان را از دوش شيعيان ما مى‏ ريزند همانطور كه باد در فصل پاييز برگ درختان را مى‏ ريزد!

 و اين است تفسير فرمايش خداى متعال كه مى ‏فرمايد: «وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذينَ آمَنُوا»(42) ؛ «و براى مؤمنان استغفار مى ‏كنند» .

 سوگند به خدا! استغفار آنها به شما اختصاص دارد، نه به ديگران، اى ابا محمّد! آيا اين سخن موجب سرور و خوشحالى تو شد؟

 عرض كردم : آرى .(43)

 

    در حديث ديگرى با همان سلسله سند آمده است: حضرت فرمود:

 اين همان تفسير فرمايش خداى متعال است كه مى ‏فرمايد: «وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذينَ آمَنُوا ... وَاتَّبَعُوا سَبيلَكَ وَقِهِمْ عَذابَ الْجَحيم»(44) ؛

 «و براى مؤمنان استغفار مى‏ كنند (ومى‏ گويند) خداوندا ! رحمت و علم تو همه چيز را فرا گرفته است ، پس كسانى را كه توبه كرده‏ اند و از سبيل و راه تو پيروى مى‏ كنند بيامرز ، و آنان را از عذاب جهنّم حفظ و نگهدارى كن» .

 بنابراين «سبيل اللَّه» ؛ «راه خدا» على ‏عليه السلام است و منظور از «الّذين آمنوا» ؛ «مؤمنان» ، شما هستيد و غير شما اراده نشده است .(45)


----------------------------------------------

 1050 / 32  -  در كتاب «بصائر الدرجات» مى‏ نويسد : سماعه گويد: من وارد محضر امام صادق‏ عليه السلام شدم، با خودم حرف مى‏ زدم. وقتى امام‏ عليه السلام ديد فرمود:

 چه شده؟ چرا با خودت حرف مى‏ زنى؟ مى‏ خواهى امام  باقر عليه السلام را ببينى؟

 عرض كردم: آرى.

 فرمود: برخيز و وارد آن اتاق شو!

 من برخاستم و وارد اتاق شدم، ناگاه امام باقر عليه السلام را ديدم.

 حضرت فرمود : پس از شهادت امير مؤمنان على ‏عليه السلام گروهى از شيعيان خدمت امام حسن‏ صلى الله عليه وآله وسلم رسيده و از آن حضرت پرسشهايى كردند.

 امام حسن‏ عليه السلام فرمود: اگر امير مؤمنان على ‏عليه السلام را ببينيد، مى‏ شناسيد؟

 گفتند: آرى.

 حضرت فرمود : پس پرده را بالا بزنيد ؛ آنان پرده را بالا زدند، ناگاه امير مؤمنان على‏ عليه السلام را ديده و آن حضرت را شناختند .

 امير مؤمنان على ‏عليه السلام فرمود:

 يموت من مات منّا وليس بميّت ، ويبقى من بقي منّا حجّة عليكم.

 كسى كه از ما مى‏ميرد، ولى در واقع نمرده است، و كسى كه از ما باقى مى ‏ماند ، حجّت براى شماست .(46)


----------------------------------------------

 1051 / 33  -  در كتاب سيّد حسن بن كبش آمده است: ابوبصير گويد:

    امام صادق‏ عليه السلام فرمود:

 يا أبامحمّد! إنّ عندنا سرّاً من سرّ اللَّه، وعلماً من علم اللَّه لايحتمله ملك مقرّب ، ولا نبيّ مرسل ، ولا مؤمن امتحن اللَّه قلبه للإيمان .

 اى ابا محمّد ! همانا نزد ما سرّى از اسرار خدا و دانشى از دانش (بى‏پايان) اوست كه توانايى حمل آن را نه فرشته مقرّب، نه پيامبر مرسل و نه مؤمنى كه خداوند دلش را با ايمان آزموده ، ندارند .

 به خدا سوگند ! خداوند جز ما را بر حمل اين، مكلّف نفرموده و كسى غير از ما را بر اين امر نگماشته است. به راستى كه نزد ما سرّى از اسرار خدا، و علمى از دانش بيكران اوست. خداوند ما مأمور رساندن اين علم نمود، ما اين دانش را از جانب حق تعالى رسانديم، ولى نه محلّى بر آن يافتيم و نه كسى كه اهليّت آن را داشته و نه كسى را يافتيم كه بتواند آن را حمل كند، تا اين كه خداوند متعال براى اين امر ، گروه‏هايى را آفريد ، آنان از طينت حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم و فرزندان او عليهم السلام و از نورى كه حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم و فرزندانش را آفريده بود، آفريده شدند، خداوند آنان را با باقى‏مانده رحمتى كه حضرت محمّدصلى الله عليه وآله وسلم از آن ساخته و پرداخته ، ساخته است.

 ما مأموريت الهى را كه به ما واگذار شده بود بر اين گروه رسانديم، آنان از ما پذيرفته و متحمل آن شدند، و ياد ما به ايشان رسيد ، پس دل‏هاى آنان به سوى معرفت و شناخت و سخن ما متمايل شد .

 اگر آنان از چنين طينت و نورى خلق نشده بودند هرگز چنين نبودند و سوگند به خدا! نمى ‏توانستند اين امر خطير را تحمّل كنند.

 آنگاه فرمود: همانا خداوند متعال گروهى را نيز براى دوزخ و آتش آفريد، به ما امر شد كه اين پيغام را - همچنان كه به آن گروه رسانديم - به آنان نيز برسانيم .

 ما اين امر خطير را به آنان ابلاغ نموديم، آنان از اين امر مشمئز شده و دلهايشان نفرت پيدا كرد، و اين امر را رد كردند و حمل نكردند، بلكه تكذيب نموده و گفتند: آنان ساحر و كذّاب هستند.

 پس خداوند بر دلهايشان مهر زد و اين امر را از ياد آنها برد . آنگاه برخى از حقايق را بر زبان آنان جارى ساخت، آنان ناخودآگاه به آن حقايق گويا هستند؛ ولى دلهايشان منكر آن است . و اين به جهت آن است كه خدا از اولياى خود و اهل طاعتش بدى را دفع كند .

 و اگر چنين نبود ، كسى در روى زمين ، او را عبادت نمى‏ كرد . پس به ما امر شد كه اسرار را از آنان نگه داشته و پنهان نماييم.

 بنابراين، اين حقايق را از كسانى كه خداوند امر به نگه دارى از آنان نموده پنهان داريد و از كسانى كه خدا امر بر كتمان از آنان نموده ، كتمان كنيد .

    راوى گويد: آنگاه حضرت دست مباركش را بالا برد و گريست و فرمود:

 اللهمّ إنّ هؤلاء لشرذمة قليلون فاجعل محياهم محيانا ، ومماتهم مماتنا ، ولاتسلّط عليهم أعداءك فتفجعنا بهم ، فإنّك إن فجعتنا بهم لم تعبد أبداً في أرضك .

 خداوندا! اينان (شيعيان) عدّه ‏اى اندك هستند، زندگى آنان را همانند زندگى ما و مرگ آنان را همانند مرگ ما قرار ده! دشمنانت را بر آنان چيره و مسلّط نگردان تا بدين وسيله دل ما را به درد آورى، چرا كه اگر تو ما را به جهت آنان مصيبت ‏زده كنى هرگز كسى در روى زمين تو را عبادت نخواهد كرد .(47)


----------------------------------------------

 1052 / 34  -  در كتاب «مناقب» آمده است: بكير بن اعين گويد : امام صادق‏ عليه السلام بازوى مبارك خويش را گرفت و فرمود :

 يا بكير! هذا واللَّه جلد رسول‏اللَّه ‏صلى الله عليه وآله وسلم، وهذه واللَّه عروق رسول‏اللَّه ‏صلى الله عليه وآله وسلم وهذا واللَّه عظمه، وهذا واللَّه لحمه، واللَّه إنّي لأعلم ما في السماوات وأعلم ما في الأرض ، وأعلم ما في الدنيا ، وأعلم ما في الآخرة .

 اى بكير! سوگند به خدا! اين پوست رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم است و اين رگهاى آن حضرت است و به خدا قسم! اين استخوان و اين گوشت اوست.

 سوگند به خدا! به راستى كه من به آنچه در آسمانها و زمين است و آنچه در دنيا و آخرت است، آگاه هستم.

    در اين هنگام حضرت متوجّه شد كه چهره گروهى از اين سخنان ، دگرگون شد ، بنابراين فرمود :

 اى بكير! من اين دانش را از كتاب خداى متعال مى‏ دانم، آنجا كه مى‏ فرمايد: «وَنَزَّلْنا عَلَيْكَ الكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ»(48) ؛

 «و ما اين كتاب را بر تو فرود آورديم كه بيانگر همه چيز است» .(49)


----------------------------------------------

 1053 / 35  -  باز در همان كتاب آمده است: صفوان بن يحيى از برخى از افراد خودش نقل مى‏ كند كه امام صادق‏ عليه السلام فرمود:

 واللَّه ! لقد اُعطينا علم الأوّلين والآخرين .

 سوگند به خدا! دانش اوّلين و آخرين به ما عطا شده است.

 يكى از يارانش عرض كرد: قربانت گردم، آيا شما علم غيب مى‏ دانيد؟

 فرمود: ويحك ! إنّي لأعلم ما في أصلاب الرجال وأرحام النساء ، ويحكم! وسعوا صدوركم ولتبصر أعينكم ولتع قلوبكم، فنحن حجّة اللَّه تعالى في خلقه ولن يسع ذلك إلّا صدر كلّ مؤمن قوي قوّته كقوّة جبال تهامة إلّا بإذن اللَّه .

 واى بر تو! ما آنچه را كه در صُلب مردان و رحم زنان است خبر داريم .

 واى بر شما! سينه‏ هايتان را گسترش دهيد، چشمانتان را باز كنيد و دلهايتان را پذيرا كنيد! ما حجّت خداى متعال در ميان بندگانش هستيم، كسى را ياراى كشش اين سخن نيست جز سينه مومنى كه نيروى او همانند نيروى كوه تهامه باشد و با اذن خدا بپذيرد.

 سوگند به خدا! اگر بخواهم تعداد همه ريگهاى بيابانها را بگويم، شما را از آن آگاه مى ‏نمايم، هيچ شب و روزى نيست جز اينكه اين ريگ‏ها همانند اين مردم توليد مثل مى ‏نمايند. سوگند به خدا ! شما پس از من با هم دشمن خواهيد شد تا جايى كه برخى، بعضى ديگر را از بين خواهيد برد.(50)


----------------------------------------------

 1054 / 36  -  در «تفسير فرات» مى‏ نويسد : فيضة بن يزيد جعفى گويد:

  محضر امام صادق‏ عليه السلام شرفياب شدم، نزد آن حضرت ، بوس بن ابى درس ، ابن ظبيان و قاسم بن عبدالرحمان صيرفى حضور داشتند ، سلام كردم و نشستم ، عرض كردم : اى فرزند رسول خدا ! براى استفاده از محضرتان خدمتتان رسيدم . فرمود:

 بپرس، و مختصر كن.

 عرض كردم: پيش از آن كه خداوند آسمان برافراشته ، زمين گسترده و نور و تاريكى را بيافريند، شما كجا بوديد؟

 فرمود:

اى فيضه! چرا در همچو زمان و شرايطى چنين سؤالى پرسيدى؟ مگر نمى‏ دانى محبّت ما (از ترس) كتمان مى ‏شود، و دشمنى ما آشكار شده و ما را دشمنانى جنّى است كه احاديث ما را به دشمنان انسى ما منتقل مى‏ كنند، و به راستى كه ديوارها مانند انسانها گوش دارند!

 عرض كردم: سؤالى است كه از خدمتتان پرسيدم.

 فرمود:

اى فيضه! پيش از پانزده هزار سال از آفرينش آدم ‏عليه السلام ، ما اشباح و موجودات نورانى بوديم كه پيرامون عرش الهى به تسبيح خدا مشغول بوديم. هنگامى كه خداوند حضرت آدم ‏عليه السلام را آفريد، انوار ما را در صلب او قرار داد، ما پيوسته از صلب پاكى به رحم پاك و مطهّرى منتقل مى ‏شديم، تا اين كه خداوند متعال حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم را برانگيخت.

 فنحن عروة اللَّه الوثقى ، من استمسك بنا نجا ، ومن تخلّف عنّا هوى ، لاندخله في باب ردى ضلالة ولانخرجه من باب هدى ، ونحن رعاة دين اللَّه ، ونحن عترة رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم ، ونحن القبّة الّتي طالت أطنابها واتّسع فناؤها ، من ضوى إلينا نجا إلى الجنّة ، ومن تخلّف عنّا هوى إلى النار .

 بنابراين، ما عروة الوثقى و ريسمان محكم خدا هستيم، هر كس به ما چنگ بزند نجات مى ‏يابد و هر كه از ما تخلّف كند سقوط خواهد كرد، (هر كس از ما پيروى كند) او را به راه ضلالت و گمراهى وارد  نمى‏ كنيم. و از راه هدايت خارج نمى‏ نماييم. ما حافظان دين خدا هستيم ، ما عترت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم هستيم، ما همان خيمه اسلام هستيم كه طنابهاى آن طولانى و محكم و فضاى آن بسيار گسترده است.

 هر كس زير لواى ما بيايد راهش به سوى بهشت است، و هر كه از ما تخلّف ورزد به سوى آتش سقوط خواهد كرد.

 عرض كردم : ستايش سزاوار ذات پاك پروردگار يكتا است ، از معناى فرمايش خدا كه مى‏ فرمايد : «إِنَّ إلَيْنا إيابَهُمْ × ثُمَّ إنَّ عَلَيْنا حِسابَهُم»(51) ؛ «به راستى كه بازگشت آنان به سوى ماست . به راستى آنگاه حسابشان (نيز) با ماست» ، مى‏ پرسم؟

 فرمود: تنزيل اين آيه در مورد ماست .

 عرض كردم: من از تفسيرش مى‏ پرسم؟

 فرمود:

نعم يا فيضة ! إذا كان يوم القيامة جعل اللَّه حساب شيعتنا علينا ، فما كان بينهم وبين اللَّه استوهبه محمّد صلى الله عليه وآله وسلم من اللَّه ، وما كان فيما بينهم وبين الناس من المظالم أدّاه محمّد صلى الله عليه وآله وسلم عنهم ، وما كان فيما بيننا وبينهم وهبناه لهم حتّى يدخلون الجنّة بغير حساب .

 آرى، اى فيضه! هنگامى كه روز قيامت برپا مى‏شود، خداوند حساب شيعيانمان را بر عهده ما مى‏ گذارد، پس آنچه ميان آنها و خداست، حضرت محمّدصلى الله عليه وآله وسلم از خدا طلب بخشش مى‏ كند و حقوقى كه ميان آنها و مردم است حضرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم از طرف آنها ادا مى‏نمايد و آنچه ميان ما و آنهاست ما براى شيعيانمان مى‏ بخشيم تا اين كه بدون حساب وارد بهشت مى‏ شوند.(52)

    نويسنده رحمه الله گويد : ما در ذيل حديث 21 همين بخش توضيحى در اين مورد داديم ، مراجعه شود .(53)

--------------------------------------------

1) المناقب : 236/4 ، بحار الأنوار : 136/47 ضمن ح 186 . نظير اين روايت را ابن حمزه در «الثاقب في المناقب : 137» نقل نموده است.

2) نظير اين روايت در «بحار الأنوار : 176/59 ح 7» نقل شده است .

3) قرب الإسناد : 166 ح 607، بحارالأنوار: 17/47 ح5، در اين منبع آمده: برخى هستند كه مرا تنقيص مى ‏نمايند.

4) الثاقب في المناقب : 126 ح 13 .

5) سكّر طبرزد : نوعى شيرينى ، نبات و قند سوخته را گويند .

6) الصراط المستقيم : 185/2 ح2 ، بحار الأنوار : 115/47 ح 52 . نظير اين روايت را راوندى در «الخرائج : 294/1 ح 2» آورده است .

7) الخرائج : 621/2 ، بحار الأنوار : 101/47 ح 123 . اين روايت در الصراط المستقيم : 188/2 ح 17 (به صورت ارسال و اختصار) نقل گرديده است .

8) در اصل چنين آمده است : «المرأة سترها» .

9) الثاقب في المناقب : 160 ح 10 .

10) الثاقب في المناقب : 415 ح 1 . نظير اين روايت را راوندى رحمه الله در الخرائج : 606/2 ح1 ، ابن شهراشوب رحمه الله در المناقب : 222/4 و علّامه مجلسى‏ رحمه الله در بحار الأنوار : 95/47 ح 107 آورده است.

11) در مصدر آمده : ميزاب بن جنان ، و در مناقب آمده : ميزان الهندى . و آنچه در متن آمده است موافق با خرايج و بحار الأنوار است.

12) الثاقب في المناقب : 398 ح 5 . نظير اين روايت را راوندى در الخرائج : 299/1 ح6 به صورت مفصّل ، ابن شهراشوب در المناقب: 242/4 با تفاوت و اختصار، و علّامه مجلسى به نقل از آن دو، در بحارالأنوار: 113/47 ح 150 آورده ، و در الصراط المستقيم: 186/2 ح 6 بخشى از اين روايت به صورت ارسال نقل شده است.

13) رجال نجاشى : 39 رقم 80 .

14) الخرائج : 631/2 ح 32 ، بحار الأنوار : 21/47 ح 20 .

17 ـ 15)  المناقب : 276/4 ، بحار الأنوار : 25/47 ضمن ح 26.

18) امالى مفيد : 354 ح7 ، بحار الأنوار : 27/47 ح 27 .

19) سوره فصّلت ، آيه 30 .  

20) كشف الغمّة : 187/2 ، بحار الأنوار : 33/47 ضمن ح 30 .

21) امالى مفيد : 335 ح 6 ، امالى طوسى : 114 ح 28 مجلس 4 ، بحار الأنوار : 63/47 ح2 . نظير اين روايت در الثاقب في المناقب : 412 ح 12 نقل شده است.

22) بصائر الدرجات : 243 ح 3 ، بحار الأنوار : 72/47 ح 32 . نظير اين روايت در الثاقب في المناقب : 410 ح 8 نقل شده است.

23) بصائر الدرجات : 251 ح2 ، بحار الأنوار : 76/47 ح 44 .

24) بصائر الدرجات : 374 ح 1 ، الإختصاص : 263 ، بحار الأنوار : 87/47 ح 88 . نظير اين روايت را ابن شهر اشوب در المناقب : 244/4 (به صورت اختصار) نقل نموده است.

25) بصائر الدرجات : 405 ح5 ، بحار الأنوار : 91/47 ح 97 .

26) الثاقب في المناقب : 420 ح3 (با اندكى تفاوت) ، الخرائج : 617/2 ح 16 ، بحار الأنوار : 100/47 ح 119 .  

27) بحار الأنوار : 313/27 ح 10 .

28) الخرائج : 296/1 ح3 ، بحار الأنوار : 110/47 ح 147 . اين روايت در الصراط المستقيم : 185/2 ح3 (به صورت اختصار) نقل شده است.  

29) سوره بقره ، آيه 260 .

30) الخرائج : 297/1 ح4 ، بحار الأنوار : 111/47 ح 148 .

31) دهرى‏ ها : گروهى بودند كه اعتقاد داشتند، نه خدايى هست نه بهشت و نه دوزخى، آنان مى‏ گفتند: ما را جز دهر هلاك نمى‏ كند، و اين راه و روش را از روى استحسانات بدون دليل عقلى محكم و استوارى ، براى خود آيين قرار داده بودند . (رجوع شود به مجمع البحرين: 64/1).

32) سوره هود ، آيه 44 .

33) سوره يوسف ، آيه 80 .

34) سوره اسراء ، آيه 88 .

35) الخرائج : 710/2 ح5 ، بحار الأنوار : 117/47 ح 156 .

36) المناقب : 237/4 ، بحار الأنوار : 123/47 ح 172 .

37) كشف الغمّة : 190/2 ، بحار الأنوار : 143/47 ح 197 .

38) بحار الأنوار : 60/47 ح 114 .

39) المناقب: 233/4، الخرائج: 303/1 ح7 ، با تفاوت در الفاظ، بحار الأنوار : 134/47 ح 183.

40) الخرائج : 619/2 ح 19 ، بحار الأنوار : 96/47 ح 110 .

41) امالى طوسى : 413 ح 77 مجلس 14 .

42) سوره غافر ، آيه 7 .

43) تأويل الآيات : 528/2 ح 4 ، بحار الأنوار : 209/24 ح 5 و 49/68 ضمن ح 93 . نظير اين روايت را ثقة الإسلام كلينى در الكافى : 35 - 33/8 آورده است.

44) سوره غافر ، آيه 7 .

45) تأويل الآيات : 528/2 ح 5 ، بحار الأنوار : 210/24 ح 6 .

46) بصائر الدرجات : 275 ح4 ، بحار الأنوار : 303/27 ح4 .

47) نظير اين روايت در بحار الأنوار : 209/2 ح 105 نقل شده است .

48) سوره نحل ، آيه 89 .

49) المناقب : 250/4 (با اندكى تفاوت) .

50) المناقب : 250/4 .

51) سوره غاشيه ، آيه 25 و 26 .  

52) تفسير فرات : 552 ح 707 .

53) رجوع شود به : آخر صفحه 604 از همين مجلّد .

 

 

 

 

 

    بازدید : 29167
    بازديد امروز : 9331
    بازديد ديروز : 23196
    بازديد کل : 127613796
    بازديد کل : 88878917