ابوسفيان از نظر معتضد
خليفه عباسى معتضد نامهاى مفصّل درباره جنايات ابوسفيان و معاويه نوشته است كه كامل آن را در جلد (نامهها) مىآوريم ، در اينجا قسمتى از آن را به مناسبت جنايات ابوسفيان نقل مىكنيم :
از ميان ايشان كسى كه بيش از همه با او دشمنى و ستيز و مخالفت مىكرد و در هر نبردى پيشگام بود و سالار آنان در هر فتنه و جمعكردن لشكر بود و هيچ پرچمى بر ضدّ اسلام برافراشته نشد مگر اينكه او صاحب آن پرچم و رهبر آن گروه بود ابوسفيان بن حرب است كه سالار جنگ احد و خندق و جنگهاى ديگرى جز آندو بود و پيروان او از خاندان بنىاميّه بودند كه در كتاب خدا و هم به زبان پيامبر صلّى الله عليه وآله در موارد متعدّد لعنت شدهاند كه نفاق و كفر ايشان در علم خدا و حكم او مقرّر شده بود.
ابوسفيان ـ كه خدايش لعنت كند ـ همچنان با كوشش نبرد كرد و با حيلهگرى دشمنى كرد و لشكر براى جنگ فراهم آورد تا آنكه شمشير او را مغلوب ساخت و فرمان خدا غلبه يافت و آنان ناخوش مىداشتند، ناچار به ظاهر به اسلام پناه آورد و كفر را همچنان نهان مىداشت و از آن خود را بيرون نكشيده بود.
پيامبر صلّى الله عليه وآله او و پسرانش را با آنكه به حال او و ايشان آگهى داشت پذيرفت و سپس خداوند متعال در قرآن آيتى بر پيامبر خويش نازل فرمود كه ضمن آن شرح حال آنان را بيان فرمود و آن آيه اين گفتار خداوند متعال است كه مىفرمايد: «و شجره ملعونه در قرآن»(1) و در اين مورد هيچكس را خلاف نيست كه خداوند از اين آيه ، آنان را اراده فرموده است .
از مطالبى كه در اين مورد در سنّت آمده است و افراد مورد اعتماد آن را روايت كردهاند، گفتار رسول خدا صلّى الله عليه وآله درباره ابوسفيان است كه او را سوار بر خرى ديد كه مىآمد، معاويه لگام خر را گرفته بود و برادرش يزيد خر را مىراند، پيامبر صلّى الله عليه وآله فرمود:
خداوند آن سوار و قائد و سائق را لعنت فرمايد .(2)
ديگر از اين موارد مطلبى است كه راويان از قول ابوسفيان روايت كردهاند كه به روز بيعت با عثمان گفت : اى بنى عبدشمس ؛ خلافت را ميان خود پاس دهيد، همچون پاس دادن گوى كه به خدا سوگند؛ نه بهشتى هست و نه دوزخى .
و اين كفر صريح است كه به سبب آن لعنت خدا به او مىرسد، همانگونه كه بر كسانى از بنىاسرائيل كه كافر شدند و لعنت خداوند به زبان داود و عيسى پسر مريم بر آنان نازل شد كه عصيان ورزيده و تعدّى كردند .(3)
ديگر مطلبى است كه از او نقل شده است كه پس از كور شدن بر بلندى احد ايستاد و به كسى كه دست او را گرفته بود و مىبرد گفت : همين جا به محمّد صلّى الله عليه وآله سنگ زديم و يارانش را كشتيم .
ديگر سخنى است كه ابوسفيان پيش از فتح مكّه و پس از ديدن سپاه پيامبر صلّى الله عليه وآله به عبّاس گفت : همانا پادشاهى برادرزادهات بزرگ و استوار شده است . عبّاس به او گفت : واى بر تو؛ پادشاهى نيست ، پيامبرى است .(4)
ديگر سخنى است كه روز فتح مكّه هنگامى كه بلال را بر فراز كعبه ديد كه اذان مىگويد و «أشهد أنّ محمّدآ رسول الله» را با صداى بلند اعلان مىكند، گفت : خداوند عتبة بن ربيعه را سعادتمند فرمود كه شاهد اين موضوع نيست .
ديگر از آن جمله موضوع خوابى است كه پيامبر صلّى الله عليه وآله ديد و افسرده شد و گفتهاند كه پس از آن خواب ، پيامبر صلّى الله عليه وآله خندان ديده نشد و چنان بود كه در خواب تنى چند از بنىاميّه را ديده بود كه بر منبرش مىجهند؛ همچون جهيدن بوزينگان.(5)
و هم از آن جمله اين بود كه پيامبر صلّى الله عليه وآله حكم بن ابى العاص را ـ در حالىكه حركت آن حضرت را در راه رفتن خود تقليد مىكرد ديده بود ـ تبعيد كرد و خداوند به نفرين پيامبر نشانى دائم در حكم بن ابى العاص پديد آورد. وقتى پيامبر او را ديد كه خود را مىلرزاند و حركات آن حضرت را تقليد مىكند فرمود: «بر همين حال باش». و همه عمر را بر اين حال باقى ماند.
و افزون بر اين ، پسرش مروان نخستين فتنه را در اسلام پديد آورد كه هر خون ناحق كه در آن فتنه و پس از آن در اسلام ريخته شد، نتيجه كار مروان بود.
ديگر از آن جمله آن است كه خداوند متعال بر پيامبر خويش نازل فرمود كه : «شب قدر از هزار ماه بهتر است» و گفتهاند: منظور از هزار ماه ، پادشاهى بنىاميّه بوده است .(6)
__________________________________________
1 - سوره هفدهم، بخشى از آيه 60. گروهى از مفسّران همچون علىّ بن ابراهيم قمى، عيّاش، شيخ طبرسى و سيّد هاشم بحرانى در تفاسير خود آورده اند كه منظور از شجره ملعونه بنى اميّه اند. برخى ديگر چون شيخ طوسى و ابوالفتوح رازى چيزى در اين باره ننوشته اند.
2 - ابن ابى الحديد ضمن شرح خطبه هشتاد و سوّم اين موضوع را از كتاب «المفاخرات» زبير بن بكار آورده است، به «جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 304/3» مراجعه فرماييد.
3 - مضمون آيه هشتاد و دوّم سوره مائده است.
4 - اين موضوع را واقدى در «مغازى» و ابن سعد در «طبقات» آورده اند. به ترجمه طبقات: 168/2 مراجعه فرماييد.
5 - اين موضوع را ابن ابى حاتم و ابن مردويه و بيهقى در «دلائل النبوّة» و ابن عساكر و فخر رازى ذيل تفسيرآيه 62 سوره بنى اسرائيل آورده اند. به «السبعة من السلف: 206» مرحوم آية اللَّه سيّد مرتضى حسينى فيروزآبادى مراجعه فرماييد.
6 - اين موضوع را ترمذى در صحيح خود ضمن تفسير سوره قدر، محمّد بن جرير طبرى در تفسير طبرى: 167/30، حاكم نيشابورى در مستدرك الصحيحين: 170/3 و گروهى ديگر از مفسّران بزرگ آورده اند. به «السبعة من السلف: 184» مراجعه فرماييد.
بازديد امروز : 113751
بازديد ديروز : 103604
بازديد کل : 143832484
|