سخنرانى جناب جعفر
در حضور پادشاه حبشه نجاشی
به گزارش ابن اسحاق به نقل از امّ سلمه ، نجاشى كسى را به دنبال مهاجران فرستاد تا ايشان را به دربار بخواند. چون فرستاده نجاشى نزد صحابه آمد و ايشان را خواند، دانستند كه ايشان را از بهرِ چه مىخوانند. پس همه گرد هم جمع شدند و با هم اتّفاق كردند كه پيش نجاشى چه گويند و جواب سخن وى چه دهند. و اتّفاق بر آن كردند كه آنچه حق باشد بگويند و آنچه خدا و پيغمبر به آنان فرموده ، به آنها جواب دهند.
نجاشى دين ترسايى داشت و دستور داده بود همه اسقفها، راهبان و علماى ايشان را حاضر كرده بودند و كتابهاى تورات و انجيل را گسترده بودند.
چون صحابه وارد شدند، نجاشى روى بديشان كرد و گفت : اى قوم ؛ اين چه دين است كه شما آن را بر پاى داشتهايد؟
از ميان قوم ، جعفر بن ابى طالب به سخن درآمد و گفت : اى پادشاه ؛ بدان كه ما از قومى از اهل جاهليّت بوديم و بتان را مىپرستيديم و مردار همى خورديم و ارتكاب فواحش مىكرديم و قطع ارحام و رنجانيدن خاصّ و عامّ و ظلم بر ضعيفان و حيف بر همسايگان كار و عادت ما بود تا حق تعالى بر ما رحمت كرد و از ميان قوم ما كسى را برانگيخت و او را به رسالت به سوى ما فرستاد كه وى به نسب و حسب از همه معروفتر و به صدق و امانت از همه مشهورتر است، ما را به توحيد و عبادت خداوند تعالى دستور داد و از پرستيدن بتان منع كرد و ما را بر انجام دادن همه اخلاق پسنديده تحريك كرد و از همه فواحش ما را نهى كرد و قرآن و كلام خداوند را براى ما خواند و احكام شريعت را به ما آموخت ؛ آنگاه از ميان قوم ، ما تصديق وى نموديم و متابعت وى مىكرديم و به دينِ وى درآمديم و ترك بت پرستيدن كرديم و آنچه به ما مىفرمود به جاى آورديم .
پس قوم بر ما تعدّى كردند و دست ظلم و ستم بر ما بگشودند و پيوسته ما را مىرنجانيدند و در فتنه و بلا مىافكندند تا چون پيمغبر ما، عليه السلام ، حال ما را اينگونه ديد به ما دستور داد تا هجرت نموديم و به ولايت تو آمديم و در اين جايگاه مقام ساختيم تا حق تعالى فرجى فرستد.
اكنون ، قوم چون دانستند كه ما را اين جايگاه خوش است و تو را با ما نظرِ عنايت است ، حسد بردند و اين رسولان را فرستادند تا تو ما را به دست ايشان دهى و ايشان ما را به مكّه برند و ديگر باره ما را در بلا و فتنه افكنند.
چون جعفر اين سخن بگفت ، نجاشى گفت : از اين قرآن كه محمّد صلّی الله علیه وآله به شما آورده است هيچ مىدانى ؟
گفت : بلى .
نجاشى گفت : بخوان .
جعفر آغاز كرد و آواز برداشت و گفت :
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم(كهيعص * ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا * إِذْ نَادَى رَبَّهُ نِداءً خَفِيّاً * قَالَ رَبِّ إِنِّى وَهَنَ آلْعَظْمُ مِنِّى وَآشْتَعَلَ آلرَّأْسُ شَيْباً وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِکَ رَبِّ شَقِيّاً)(1).
تا آنجا كه به قصّه مريم رسيد:
(وَآذْكُرْ فِي آلْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ آنتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَاناً شَرْقِيّاً * فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَاباً فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً * قَالَتْ إِنِّى أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنکَ إِن كُنتَ تَقِيّاً * قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لاَِهَبَ لَکِ غُلاَماً زَكِيّاً * قَالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلامٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَلَمْ أَکُ بَغِيّاً * قَالَ كَذلِکِ قَالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ آيَةً لِّلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِّنَّا وَكَانَ أَمْراً مَقْضِيّاً * فَحَمَلَتْهُ فَانتَبَذَتْ بِهِ مَكَاناً قَصِيّاً )(2).
تا آنجا كه مريم ، فرزندش عيسى علیهماالسلام را به دنيا آورد و فرياد اعتراض برخاست :
(فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَامَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيّاً * يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوکِ آمْرأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّکِ بَغِيّاً * فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِي آلْمَهْدِ صَبِيّاً * قَالَ إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ آتَانِىَ آلْكِتَابَ وَجَعَلَنِى نَبِيّاً * وَجَعَلَنِى مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِى بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيّاً * وَبَرّاً بِوَالِدَتِى وَلَمْ يَجْعَلْنِى جَبَّاراً شَقِيّاً * وَالسَّلاَمُ عَلَىَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيّاً * ذلِکَ عِيسَى آبْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ آلْحَقِّ آلَّذِى فِيهِ يَمْتَرُونَ )(3).
ابن اسحاق ادامه مىدهد: چون قسمتى از سوره «كهيعص» را خواند، نجاشى و اسقفها كه حاضر بودند، همگى به گريستن درآمدند و چندان گريستند كه دامنهاى ايشان از آب ديدگان تر شد. آنگاه نجاشى گفت: اين سخن ، يعنى قرآن و آنچه عيسى آورده است ، هر دو از يك مشكات بيرون آمده است .
پس روى به عبدالله بن ابى ربيعه و عمرو بن عاص كرد و گفت : برخيزيد و برويد، به خداى سوگند مىخورم كه من ايشان را هرگز به دست شما ندهم .
عبدالله بن ابى ربيعه و عمرو بن عاص هر دو برخاستند و دلتنگ از پيش نجاشى بيرون آمدند.(4)از اين جريان ، شكست عمروعاص و ساير دشمنان اسلام به خوبى واضح گرديد. به همين دليل آنان سرافكنده به حجاز برگشتند و در برابر، صميميّت جناب جعفر با نجاشى سلطان حبشه آنچنان افزايش يافت كه پسران آندو برادران رضاعى يكديگر شدند.
1 - سورۀ مريم، آيۀ 4 - 1.
2 - سورۀ مريم، آيۀ 16 - 22.
3 - سورۀ مريم، آيۀ 27 - 34.
4 - مهاجرت به حبشه: 162.
بازديد امروز : 111794
بازديد ديروز : 103604
بازديد کل : 143830526
|