حكايت حضرت امّ سلمه
از مجلس مهاجرين و نجاشى
ابن اسحاق گزارش ديدار نمايندگان قريش را ابتدا با خواصّ پادشاه و سپس خود پادشاه (به قلم رفيعالدين همدانى) به نقل از امّ سلمه كه خود از مهاجران به حبشه بود، چنين آورده است :
چون رسولان قريش ـ عبدالله بن ابى ربيعه و عمرو بن عاص ـ به حبشه آمدند، آن چنان كه قريش وصيّت كرده بودند، اوّل تحفههاى بطارقه و نزديكان ملك را رسانيدند و به آنان گفتند كه ما به آن خاطر به خدمت ملك آمدهايم كه جماعتى از قوم ما كه غلامان ما بودند، گريختهاند و آنجا آمدهاند و مقام ساختهاند، تا ملك ايشان را به دست ما بازدهد و ما ايشان را به مكّه براى اشراف و مهتران قوم برگردانيم .
و بعد از آن گفتند: سبب گريختن ايشان آن بود كه در مكّه مردى پيدا شده است و دعوى دروغ آغاز كرده و ايشان از ميان قوم متابعت وى كردند و دين آباء و اجداد را رها نمودند. چون مهتران قوم خواستند ايشان را تأديب كنند و ايشان را به ملّت آباء و اجداد بازگردانند، از پيش ايشان بگريختند و به آنجا آمدند. اكنون چون ما پيش ملك سخن گوييم ، شما ما را يارى دهيد و اشارت كنيد به ملك تا ايشان را به دست ما بازدهد تا ما ايشان را به مكّه برگردانيم و اگر ملك گويد من بايد ايشان را حاضر كنم و سخن ايشان را بشنوم ، مگذاريد و به او بگوييد كه ايشان جماعتى سفيهاناند، چرا در مجلس تو حاضر شوند و سخن ايشان را بشنوى ؟
و غرض عبدالله بن ابى ربيعه و عمرو بن عاص و ديگران از اين سخن آن بود كه مىدانستند چون ملك ايشان را حاضر كند و از ايشان بپرسد و احوال خود را بگويند و قرآن كه كلام خداى است پيش وى بخوانند، ملك ميل به سخن ايشان نموده و متوجّه مىشود كه قريش به ناحق ايشان را طلب مىكنند، آنگاه اجابت رسولان ايشان نكند و قول ايشان را معتبر ندارد.
بطارقه و نزديكان ملك نجاشى قريش را دلخوشى دادند، چون تحفهها را گرفته بودند گفتند: شما خاطرجمع باشيد كه ملك را بدان داريم كه اين جماعت را فورى به شما تحويل دهد و شما ايشان را هر جاى كه مىخواهيد ببريد كه ملك را از بودن و رفتن ايشان هيچ سودى و زيانى نيست .
بعد از آن ، تحفههاى ملك نجاشى را بيرون آوردند و به حاجبان و خواصّ وى دادند تا به او رساندند و او را آگاهى دادند كه رسولان از طرف مهتران قريش رسيدهاند و مىخواهند كه ملك را ببينند و سخنى كه دارند در خدمت بگويند.
ملك نجاشى به ايشان دستور داد و رفتند و ايشان (هيأت قريش) را آوردند.
چون آمدند، تحيّت و خدمت ملك بگزاردند. چون خدمت و تحيّت وى گزاردند، بنشستند و سخن آغاز كردند و گفتند: اى ملك ؛ مهتران قريش ما را به خدمت تو فرستادهاند از بهر آن كه جماعتى از سفيهان قوم از پيش ايشان گريختهاند و به اين جايگاه آمدهاند و مقام ساختهاند و سبب گريختن ايشان آن بود كه مردى در مكّه پيدا شده است و دينى نو نهاده است و ملّتى ديگر آغاز كرده ، و از ميان قوم ، اين جماعت نادان بودند و به سخن وى فريفته شدند و متابعت وى نمودند و دين آباء و اجداد را رها كردند و مهتران قوم ، چون اين حال دانستند، خواستند تا ايشان را تأديب كنند، آنها از پيش ايشان گريختند و به اين جايگاه آمدهاند و مقام ساختهاند. اكنون التماس ما از خدمت شما، آن است كه ايشان را به دست ما بازدهى تا ما ايشان را به مكّه بر مهتران قريش برگردانيم كه مهتران قوم به غورِ احوال ايشان بهتر رسند و مثالب و معايب ايشان بهتر دانند.
چون ايشان اين سخنها گفتند، بطارقه و نزديكان ملك كه بر پاى ايستاده بودند به يك بار آواز برآوردند و گفتند: اى ملك ؛ راست مىگويند و ملك را از رفتن و بودن آن جماعت سود و زيانى نباشد و روا نمودن خواهش ايشان و آن جماعت را به دست ايشان دادن واجب است.
چون اين سخن گفتند و اين تعصّب نمودند، نجاشى برخاست و گفت: لا والله؛ جماعتى كه از همه عالم ، جوارِ من اختيار كردند و از جمله پادشاهان روى زمين التجا به من آوردند، چگونه من ايشان را به دست شما بازدهم ؟ تا من ايشان را حاضر كنم و سخن ايشان بشنوم و كيفيّت احوال ايشان را بدانم؛ آنگاه اگر اينان راست مىگويند و به حقّ آنان را باز مىطلبند، من رضاى ايشان بجويم و عهد و پيمان از بهر ايشان بخواهم و ايشان را با دلخوشى گسيل كنم و اگر ايشان بر آنان ظلم كردهاند و در حقّ آنان خلاف كردهاند من هرگز آنان را به دست شما بازندهم و تا وقتى كه آنان بخواهند در ولايت من باشند، من آنان را مواظبت كنم و از مراعات و شفقت و احسان در حقّ ايشان هيچ كم نكنم.
چون نجاشى چنين گفت ، همه خاموش شدند و آنگاه كس فرستادند و صحابه را فراخواندند.
بازديد امروز : 117161
بازديد ديروز : 103604
بازديد کل : 143835893
|